تفسير مجمع البيان جلد ۱۶

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۴ -


/ سوره طه / آيه هاى 112 - 99

99 . كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ اتَيْناكَ مِنْ لَّدُنَّا ذِكْراً.

100 . مَنْ اَعْرَضَ عَنْهُ فَاِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وِزْراً.

101 . خالِدينَ فيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ حِمْلاً.

102 . يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ وَ نَحْشُرُالْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً.

103 . يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ اِنْ لَّبِثْتُمْ اِلاَّ عَشْراً.

104 . نَحْنُ اَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ اِذْ يَقُولُ اَمْثَلُهُمْ طَريقَةً اِنْ لَّبِثْتُمْ اِلاَّ يَوْمًا.

105 . وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبّى نَسْفاً.

106 . فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً.

107 . لا تَرى فيها عِوَجاً وَّ لا اَمْتاً.

108 . يَوْمَئِذٍ يَّتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْاَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ اِلاَّ هَمْساً.

109 . يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاَّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِىَ لَهُ قَوْلاً.

110 . يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِه عِلْماً.

111 . وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً.

112 . وَ مَنْ يَّعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً.

ترجمه

99 - [و] اين گونه از خبرها [و سرگذشت ها] يى كه گذشته است بر تو [اى پيامبر ]باز مى گوييم، و راستى از نزد خود به سوى تو [قرآن و] پندى [انسانساز] به تو داديم.

100 - هر كس از آن روى گرداند، روز رستاخيز بار گرانى [از گناه ]را بر دوش مى كشد.

101 - [چنين كسانى ] در آن [حال ] ماندگارند؛ و در روز رستاخيز چه بد بارى [بر دوش ] خواهند داشت.

102 - روزى كه در صور دميده مى شود و گناهكاران را در آن روز با چشمانى بى فروغ برخواهيم انگيخت.

103 - [از شدّت وحشت ] ميان خويشتن آهسته به يكديگر مى گويند: كه شما جز ده [روز در گور] درنگ نكرده ايد.

104 - ما به آنچه مى گويند، داناتريم، آنگاه كه نيكوروش ترين آنان مى گويد: شما جز يك روز درنگ نكرده ايد.

105 - و از تو [اى پيامبر] در باره [سرنوشت نهايى ] كوه ها مى پرسند، بگو: پروردگارم [در آستانه رستاخيز] آنها را [بركنده و] يكسره پراكنده مى سازد.

106 - آنگاه آن [زمين ] را به صورت زمينى صاف و هموار وامى گذارد.

107 - [به گونه اى ] كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى.

108 - در آن روز [مردم ] از پى دعوت كننده كه در [پذيرش دعوت ] او هيچ گونه كژى [و انحرافى ] نيست، مى روند و صداها در برابر [خداى ]بخشاينده فرو مى نشيند، و جز صدايى آهسته نمى شنوى.

109 - در آن روز شفاعت [هيچ كس ] سود نمى بخشد، مگر [شفاعت ]كسى كه خداى بخشاينده به او اجازه دهد و سخن وى را بشنود.

110 - [خدا] آنچه را كه آنان در پيش دارند و آنچه را كه در پشت سر نهاده اند، [همه را] مى داند؛ و دانش آنان او را فرا نمى گيرد.

111 - و [در آن روز] چهره ها در برابر [خداى ] زنده و پاينده خوار [و فروتن ]مى گردند و هر كس ستمى بر دوش كشد، بى گمان نوميد مى گردد.

112 - و هر كس كارهاى شايسته انجام دهد و با ايمان باشد، [آن روز] نه از ستمى مى هراسد و نه از كاهشى [در دريافت پاداش ].

نگرشى بر واژه ها

«صفصف»: زمين برهنه و بى گل و گياه.

«قاع»: زمين صاف و هموار.

«اَمت»: گره و ناصافى و ناهموارى.

«همس»: نهان داشتن سخن، و نيز به مفهوم صداى پنهان آمده است.

«عنوة»: خضوع و خوارى؛ هنگامى كه چيزى به «عنوة» گرفته مى شود، منظور اين است كه به قهر و غلبه گرفته شده است.

«هضم»: كم كردن؛ هضم غذا نيز به مفهوم كم كردن غذاست.

«عزم»: آهنگ و تصميم بر كار.

تفسير

و اين گونه سرگذشت پيشينيان را بر تو باز مى گوييم

پس از به تابلو بردن سرگذشت موسى، اينك قرآن در آيات مورد بحث روى سخن را به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله نموده و مى فرمايد:

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ

همان گونه كه سرگذشت موسى و قومش را براى تو بيان كرديم، سرگذشت ديگر گذشتگان را نيز براى تو باز خواهيم گفت؛

وَ قَدْ اتَيْناكَ مِنْ لَّدُنَّا ذِكْراً.

و بى گمان ما اين قرآن و اين كتاب پرشكوه را، از جانب خويش به تو ارزانى داشتيم.

منظور از «ذكر» در اين جا قرآن شريف مى باشد، چرا كه همه مفاهيم و مقررات دينى را يادآورى مى كند.

و اين گونه به هشدار سخت كسانى مى پردازد كه از قرآن روى برتافته و از ايمان به آن خوددارى مى ورزند:

مَنْ اَعْرَضَ عَنْهُ فَاِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وِزْراً.

كسانى كه از قرآن و مفاهيم آن روى برتابند، بار گرانى از گناه را در روز رستاخيز به دوش خواهند كشيد.

و نيز هشدار مى دهد كه:

خالِدينَ فيهِ

بار گناهى را به دوش خواهند كشيد كه عذاب هولناك آن براى آنان ماندگار و پايان ناپذير خواهد بود.

وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ حِمْلاً.

و اين بار گران گناه بد بارى است كه بر دوش روى برتافتگان از كتاب پرشكوه خدا خواهد بود.

«كلبى» مى گويد: منظور اين است كه كفر اين حق ستيزان به قرآن، بار گرانى از گناه است كه بر روح آنان سنگينى مى كند.

وصف رستاخيز

در اين آيه، در اشاره به آغاز رستاخيز مى فرمايد:

يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ

روز رستاخيز، همان روز سرنوشت سازى است كه در آستانه پيدايش آن در صور دميده مى شود.

وَ نَحْشُرُالْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: آن روز شرك گرايان را با چشمان كبود - بسان چشم گربه - و با چهره هاى سياه برمى انگيزم و گرد مى آوريم.

به باور برخى منظور اين است كه آنان را كور محشور مى كنيم، چرا كه واژه «زرق» به باور اينان به مفهوم كورى است.

و به باور برخى ديگر، آنان تشنه برانگيخته مى شوند و آثار اين تشنگى سخت از ديدگانشان هويداست.

در آيه ديگرى كه نظير آيه مورد بحث است مى فرمايد:

و نسوق المجرمين الى جهنّم ورداً.(274)

و گناهكاران را در اوج تشنگى به سوى دوزخ مى رانيم.

در اين شرايط است كه گناهكاران در مورد سرنوشت دردناك خود به گفتگوى آهسته مى پردازند و با هم سخن مى گويند:

يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ اِنْ لَّبِثْتُمْ اِلاَّ عَشْراً.

به باور «ابن عباس» و «قتاده»، گناهكاران در نهان رو به يكديگر نموده و مى گويند: شما جز ده شب در عالم برزخ درنگ نداشته ايد.

امّا به باور پاره اى، آنان از شدت هراس روز رستاخيز مدت زندگى خود در دنيا را فراموش مى كنند و مى گويند: شما در دنيا ده روز توقف داشتيد.

پاره اى برآنند كه آنان مدت ماندن در قبر را فراموش مى كنند و چنين مى پندارند كه در اين مدت در خواب بوده اند و با نفخه صور بيدار شده اند.

امّا از ديدگاه «حسن» آنان بر اثر فشار آتش دوزخ و ماندن بسيار در آن جا، مدّت زمان زندگى شان در دنيا را ناچيز و حقير مى شمارند.

در ششمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

نَحْنُ اَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ.

ما به آنچه آنان در نهان با يكديگر در ميان مى گذارند و آهسته به زبان مى آورند، داناتر و آگاه تريم.

اِذْ يَقُولُ اَمْثَلُهُمْ طَريقَةً اِنْ لَّبِثْتُمْ اِلاَّ يَوْماً.

آنگاه كه خردمندترين و شايسته كردار ترين آنان مى گويد: شما تنها يك روز در دنيا و عالم قبر درنگ كرده ايد. و اين بدان دليل است كه همه عمر آنان در دنيا و عالم برزخ، در برابر گرفتارى و عذاب سهمگين دوزخ به يك روز مى ماند.

در آيه ديگرى نيز در اين مورد مى فرمايد:

لم يلبثوا الاّ عشيّةً او ضحاها.(275)

روزى كه رستاخيز را مى نگرند، چنانند كه گويى جز شبى يا روزى در دنيا و يا عالم برزخ درنگ نكرده اند.

«جبايى» مى گويد: گناهكاران اين جمله را پس از چشيدن طعم تلخ عذاب قبر مى گويند، چرا كه خدا آنان را پس از عذاب قبر به صحراى محشر مى آورد.

سرنوشت كوه ها در آستانه رستاخيز

قرآن دگرباره روى سخن را به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله نموده و مى فرمايد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ

هان اى پيامبر! از تو در باره سرنوشت كوه ها در آستانه رستاخيز مى پرسند.

فَقُلْ يَنْسِفُها رَبّى نَسْفاً.

بگو: پروردگارم آنها را بسان خاكستر نرم ساخته و بر باد مى دهد، و در نتيجه كوهى نمى ماند.

به باور پاره اى منظور اين است كه خدا كوه ها را بسان گرد و غبارى بر باد مى دهد.

مردى از «ثقيف» از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله، در مورد سرنوشت كوه ها در آستانه رستاخيز پرسيد و گفت:

كيف تكون الجبال مع عظمها؟

كوه ها با اين عظمت و برافراشتگى قامت چه مى شوند؟

آن حضرت فرمود:

انّ اللّه يسوقها بان يجعلها كالرّمال ثم يرسل عليها الرّياح، فتفرقها.

خدا آنها را به گونه اى به حركت در مى آورد كه بسان خاكستر مى گردند و آنگاه بادها را بر آنها مى فرستاد و خاكسترشان را به باد مى دهد.

سرنوشت زمين

و در مورد سرنوشت زمين در آستانه رستاخيز مى فرمايد:

فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً.

و آنگاه زمين را به صورت صاف و هموار و برهنه و عريان برجاى مى گذارد.

«ابن عباس» و «مجاهد» برآنند كه دو واژه «قاع» و «صفصف» هر دو به يك معنا و به مفهوم زمين بى گياه و برهنه مى باشند.

و مى افزايد:

لا تَرى فيها عِوَجاً وَّ لا اَمْتاً.

به گونه اى كه در آن فراز و نشيب و پستى و بلندى نخواهى ديد.

به باور «حسن» دو واژه «عوج» و «اَمْت» به مفهوم نشيب و فراز آمده اند.

و «مجاهد» بر آن است كه: و آنگاه در جاى كوه هاى سر به آسمان كشيده هيچ برآمدگى و بلندى نمى نگرى.

دگرباره به وصف رستاخيز پرداخته و مى فرمايد:

يَوْمَئِذٍ يَّتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ

در روز رستاخيز، مردم از صداى فراخوان خدا - اسرافيل - پيروى مى كنند.

لا عِوَجَ لَهُ

اين فراخوان، همه را بدون هيچ استثنا بر مى انگيزد و به سوى صحراى محشر به حركت در مى آورد.

و به باور پاره اى، هيچ كس از فراخوان او سرپيچى نمى كند، و همگان، بى توجه به سمت چپ و راست خود، از پى او مى روند.

وَ خَشَعَتِ الْاَصْواتُ لِلرَّحْمنِ

و در برابر عظمت خدا، صداها در سينه ها حبس مى گردد.

فَلا تَسْمَعُ اِلاَّ هَمْساً.

و جز صداى آهسته پاهاى مردم، هيچ صداى ديگرى به گوش نمى رسد.

به باور پاره اى منظور اين است كه آن عناصر خشن و تندخويى كه در اين دنيا با باد افكندن بر گلو، فرمان هاى گوناگون صادر مى كنند و بر سر مظلومان فرياد مى كشند، در آنجا دم برنمى آورند، و تنها صداى آهسته و بسيار ملايم پاهايشان به گوش مى رسد كه پاورچين پاورچين به سوى سرنوشت سياه خويش گام مى سپارند.

و در مورد موضوع شفاعت در آن روز سرنوشت مى فرمايد:

يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاَّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِىَ لَهُ قَوْلاً.

در آن روز سرنوشت، شفاعت هيچ كس جز - كسى كه خدا به او اجازه شفاعت داده و سخن او را بشنود و بپذيرد - سود نمى بخشد.

منظور از كسانى كه اجازه شفاعت داده مى شوند، پيامبران، امامان راستين، شايسته كرداران واقعى، صديقين، و شهيدان راستين راه حق و فضيلت اند.

و نيز در ادامه آيات مى فرمايد:

يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ

خدا، به گفتار و عملكرد همه كسانى كه برانگيخته شده اند، چه پيش از آفرينش آنان و چه پس از آفرينششان آگاه است و چيزى از نظرش نهان نمى ماند.

به باور برخى منظور اين است كه خدا از آنچه پيشاروى آنان در سراى آخرت خواهد بود و آنچه در دنيا پشت سر نهاده اند و آمده اند - از همه آنها - آگاه است.

وَ لا يُحيطُونَ بِه عِلْماً.

اما آنان به قدرت و شكوه خدا و دانش بى كران او آگاهى ندارند.

به باور پاره اى منظور اين است كه كسى، جز آن كه خدا آگاهش ساخته باشد، به كردار گذشته و آينده آنان آگاه نيست.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه آنان نمى توانند آفريدگار هستى را با ابزارهاى حسّى شناخت بشناسند و درك كنند، و نمى توانند به دانش بى كرانش احاطه يابند.

خفّت و خوارى سردمداران ستم

و در مورد خضوع و وحشت مردم در برابر حق مى فرمايد:

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ

در آن روز چهره ها در برابر خداوند زنده و برپادارنده، بسان چهره اسيران در حال خضوع و خوارى مى آيند و در برابر فرمان او سراپا تسليم اند، و اثر اين ذلّت در پيشانى ها خود را نشان مى دهد.

به باور پاره اى منظور از چهره ها سردمداران و پيشوايان جامعه ها هستند كه از أريكه قدرت سقوط كرده و به خاك سياه نشسته اند و بايد حساب پس بدهند.

وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً.

و محروم و نوميد از پاداش و بخشايش خدا آنانى هستند كه با بار ستم و بيداد به صحراى محشر آمده اند.

همانانى كه شرك گرا بوده و ستمكار محشور شده اند. آرى اينان از پاداش و آمرزش خدا نوميد و سرافكنده اند.

امّا در برابر اين نگونساران، شايسته كرداران و مردم با ايمان و دادگرند كه در وصف آنان مى فرمايد:

وَ مَنْ يَّعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَّ لا هَضْماً.

امّا كسانى كه خداى را شناخته، و با ايمان به او كارهاى شايسته انجام داده اند، در آن روز بيم و ترسى نخواهند داشت، چرا كه آنان نه از ستمى در آن روز در مورد خود مى ترسند و نه از كم و كاستى در مورد عملكردشان.

از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه در روز رستاخيز، عمل نيك و بد، هيچ كدام ديگرى را نابود نمى سازد، و هر كسى هرچه انجام داده و هر بذرى كه افشانده است، همان را مى درود؛ و موضوع «حبط» نيز كه در آيات آمده، عبارت است از باطل و بى اثر شدن كارهاى شايسته بر اثر كفر و شرك...(276) كه ربطى به انسان هاى با ايمان ندارد، چرا كه آنان از كفر و شرك پاكيزه اند.

پرتوى از آيات

دورنمايى از آغاز رستاخيز

در آياتى كه ترجمه و تفسير آنها گذشت، دورنمايى از آستانه رستاخيز و آغاز آن به تابلو مى رود كه سخت تفكرانگيز است، و كافى است كه باور دارندگان را به خود آورد و از خواب غفلت و ستم و تجاوز بازدارد. براى نمونه:

1 - قرآن نخست از زنده شدن مردگان در آستانه رستاخيز سخن مى گويد: «يوم ينفخ فى الصور».

2 - و از پى آن از حضور گناهكاران در برابر دادگاه عدل الهى: «نحشر المجرمين».

3 - نشان مى دهد كه كوه ها از هم مى پاشند و زمين هموار مى گردد: «ينسفها ربى نسفاً».

4 - و روشنگرى مى كند كه همه نداها و صداها فروكش مى كند و همگان به نداى فراخواننده الهى گوش مى سپارند: «يومئذ يتبعون الداعى».

5 - آن روز شفاعت تنها به اذن خداست: «يومئذ لا تنفع الشفاعة الاّ من اذن...».

6 - و آفريدگار هستى در پرتو علم بى كرانش به حساب ها مى رسد: «يعلم ما بين ايديهم...».

7 - و آنگاه است كه همگى در برابر فرمان خدا و داورى او سر فرود مى آورند: «و عنت الوجوه للحى القيّوم...».

8 - و آنجاست كه بيدادگران نوميد و سرگشته و زيانكار مى گردند: «و قد خاب من حمل ظلماً».

9 - و توحيدگرايان و دادگران و شايسته كرداران به لطف او اميدوار و به پاداش پرشكوه او دل بسته اند و براى آنان ترس و هراسى نيست.

10 - و سر انجام اينكه شايسته كرداران به پاداش ايمان و عملكرد شايسته خود مى رسند. (277) «و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا يخاف ظلما و لا هضما».

/ سوره طه / آيه هاى 125 - 113

113 . وَ كَذلِكَ اَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَّ صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ اَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً.

114 . فَتَعالَى الَّلهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ اَنْ يُّقْضى اِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَّبِّ زِدْنى عِلْماً.

115 . وَلَقَدْ عَهِدْنا اِلى ادَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْلَهُ عَزْماً.

116 . وَ إذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِاسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاَّ اِبْليسَ اَبى .

117 . فَقُلْنا يا ادَمُ اِنَّ هذا عَدُوٌّ لَّكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى.

118 . اِنَّ لَكَ اَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى .

119 . وَ اَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فيها وَ لا تَضْحى.

120 . فَوَسْوَسَ اِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا ادَمُ هَلْ اَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لاَّ يَبْلى.

121 . فَاَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْءاتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَّرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى ادَمُ رَبَّهُ فَغَوى .

122 . ثُمَّ اجْتَبهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى.

123 . قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَاِمَّا يَاْتِيَنَّكُمْ مِّنّى هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى.

124 . وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا وَّ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ اَعْمى.

125 . قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى اَعْمى وَ قَدْكُنْتُ بَصيراً.

ترجمه

113 - و اين گونه آن را قرآنى عربى [و كتابى روشنگر و گويا ]فروفرستاديم؛ و در آن از هشدارها [و اندرزها به صورت ]گوناگون بيان كرديم، باشد كه آنان پروا پيشه سازند، يا اين [قرآن ] براى آنان [ياد و] پندى پديد آورد.

114 - پس بلندمرتبه است خداوند يكتا، آن فرمانرواى بر حق. و در [خواندن ]قرآن پيش از آن كه وحى آن بر تو پايان پذيرد شتاب نكن؛ و بگو: پروردگارا! بر دانش من بيفزاى.

115 - و به يقين پيشتر به آدم سفارش كرديم [كه وسوسه ها را جدى بگيرد ]امّا او فراموش نمود؛ و در او اراده اى استوار نيافتيم.

116 - و هنگامى را [به ياد آور] كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده بگزاريد، پس [همه آنان ] - جز ابليس كه سر باز زد - سجده گزاردند.

117 - پس گفتيم: اى آدم! بى گمان اين [موجود سركش ] براى تو و همسرت دشمنى [آشكار] است؛ از اين رو مباد كه شما را از بهشت [پرطراوت و زيباى خدا ]بيرون كند كه به رنج [و بلا ]خواهى افتاد.

118 - بى گمان بهره تو اين خواهد بود كه در اين جا نه گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى؛

119 - و در اين جا نه تشنه مى شوى و نه در گرماى آفتاب مى مانى.

120 - امّا شيطان او را وسوسه كرد [و] گفت: اى آدم! آيا تو را به سوى درخت جاودانگى و فرمانروايى [پايدار] كه كهنگى [و فرسودگى ] نمى پذيرد رهنمون گردم؟!

121 - آنگاه [با وسوسه شيطان ] از آن [درخت ] خوردند و شرمگاهشان براى آنان نمودار گرديد، و [به ناگزير] به گردآورى برگ [درختان ] بهشت و چسبانيدن آنها بر خويشتن پرداختند؛ و آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و به هدف نرسيد.

122 - پس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و [او را به راهى كه خود مى پسنديد] راه نمود.

123 - [و به او و همسرش ] گفت: همگى از اين جا فرو شويد كه شما دشمن يكديگريد؛ پس اگر از سوى من رهنمودى براى شما آمد، هر كس از رهنمود من پيروى كند نه گمراه مى گردد و نه تيره بخت.

124 - و هر كس از ياد من رويگردان شود، زندگى تنگ [و سختى ]خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا برمى انگيزيم.

125 - مى گويد: پروردگارا! از چه رو مرا نابينا برانگيختى با اين كه [در دنيا ]بينا بودم؟

نگرشى بر واژه ها

«عزم»: آهنگ انجام كار، امّا در آيه شريفه منظور اراده استوارى است كه انسان را در برابر وسوسه شيطان حفظ كند.

«ضحى»: گرم شدن در برابر تابش خورشيد.

«ضنك»: ناگوارى

«نسيان»: اين واژه به مفهوم فراموش ساختن است، امّا در اين جا منظور ترك نمودن و وفا نكردن است.

«وسوسه»: در اصل به مفهوم صداى بسيار آهسته است، و به همين تناسب به خطور انديشه ها و افكار ناهنجارى گفته مى شود كه از درون انسان بجوشد و يا از برون به او تزريق گردد.

«سؤآت»: اين واژه جمع «سوئة» به مفهوم هرچيز ناخوشايند آمده است، و به همين تناسب به اندام هاى جنسى برونى گفته مى شود.

«يخصفان»: از ريشه «خصف» به مفهوم چسباندن و دوختن لباس آمده است.

«غوى»: از ريشه «غىّ» به مفهوم كار ناآگاهانه اى است كه از پندار نادرست سرچشمه مى گيرد، و در برابر واژه «رشد» قرار دارد.

تفسير

هدف از فرود قرآن

در اين آيات، آفريدگار هستى روى سخن را به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله نموده و در شكوه و نقش دگرگونساز قرآن مى فرمايد:

وَ كَذلِكَ اَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً

هان اى پيامبر! همان گونه كه رويدادهاى روز رستاخيز را براى تو بيان كرديم، اين كتاب دگرگونساز و افتخارآفرين را به زبان گويا و فصيح بر تو فروفرستاديم.

وَ صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

و انواع هشدارهاى تكان دهنده و بيدارگر خود را در آن در قالب ها و چهره ها و تعبيرهاى گوناگون بيان كرديم، باشد كه پرواپيشه سازند و از خدا و نافرمانى او بترسند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: ما قرآن را فرو فرستاديم تا جامعه عرب و ديگر جامعه ها و امّت ها پيش از فرود عذاب پروا پيشه سازند.

اَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً.

يا براى آنان وسيله يادآورى باشد، و براى آنان پندها و اندرزهاى درس آموز و عبرت انگيز را تجديد نمايد، و در پرتو آن به ياد كيفرها و عذاب هاى جامعه هاى گناهكار پيشين بيفتند و عبرت آموزند.

روشن است كه پندآموزى و عبرت آموزى در پرتو شنيدن قرآن و تلاوت آن و ژرف نگرى در مفاهيم و معارف آن است، كه در اين مورد مى فرمايد:

و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً...(278)

و هنگامى كه آيات او بر آنان تلاوت گردد بر ايمانشان مى افزايد.

در دوّمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَتَعالَى الَّلهُ الْمَلِكُ الْحَقُ

بلندمرتبه است خدايى كه فرمانرواى بر حق است و صفات و ويژگى هاى او در انديشه و پندار نمى گنجد و بر صفات همه پديده هاى هستى برترى دارد.

او از همگان داناتر، تواناتر، بى نيازتر و والاتر است و همگان به او نيازمندند.

اگر ديگران به يك كارى توانا و در يك رشته اى دانا و در يك چيز بى نياز باشند، در ساير ابعاد و چيزهاى ديگر ناتوان و نادان و نيازمندند و دستخوش نسيان و فراموشى و ضعف و نياز مى گردند، امّا خدا هماره دانا، توانا، پراقتدار و بى نياز است.

واژه «مَلِك» به مفهوم قدرت راستين است كه فرمانرواى دنيا و آخرت است؛ و واژه «حق» به مفهوم كسى است كه به راستى در خور فرمانروايى است؛ و اين تنها ذات پاك اوست، چرا كه شاهان و زمامداران گيتى، هم اقتدار و امكانات و قلمرو قدرتشان محدود است، و هم هرآنچه زورمدار و پراقتدار و ابرقدرت روزگار باشند، سرانجام رژيم و فرمانروايى شان دستخوش فنا و زوال مى گردد.

وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ اَنْ يُّقْضى اِلَيْكَ وَحْيُهُ

در تفسير اين فراز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى همچون «ابن عباس»، «حسن» و «جبايى» منظور اين است كه: پيش از آن كه فرشته وحى، پيام خدا را به پايان رساند و بر تو بخواند، در تلاوت قران شتاب مكن.

اين سخن بدان جهت بود كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله قرآن را به همراه فرشته وحى مى خواند، و از ترس آن كه فراموش كند، در تلاوت آن شتاب مى نمود. با اين بيان منظور اين است كه پيامبر بايد شكيبايى كند تا وحى را از فرشته وحى در هر مورد و هر نوبت به خوبى دريابد و از خواندن با جبرئيل خوددارى كند و از فراموش ساختن آن نهراسد.

آيه مورد بحث نظير اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:

لا تحرّك به لسانك لتعجل به. (279)

زبانت را براى شتاب در تلاوت قرآن حركت نده.

2 - امّا به باور گروهى ديگر، همچون «مجاهد»، «قتاده»، «عطيه» و «ابو مسلم»، منظور اين است كه: پيش از آن كه مفاهيم و معانى قرآن به خوبى بر تو روشن شود، آن را براى ياران نخوان.

3 - و از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: پيش از آن كه وحى بر تو فرود آيد، درخواست وحى مكن، چرا كه خدا آيه آيه قرآن را بر اساس حكمت و مصلحت فرو مى فرستد.

وَ قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْماً.

و بگو: پروردگارا! بر دانش من بيفزا.

از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه فرمود:

اذا أَتى علىّ يوم لا ازداد فيه علماً يقرّبنى اللّه فلا بارك اللّه لى فى طلوع شمسه.(280)

هرگاه روزى بيايد كه در آن روز بر دانش من افزون نگردد و بدين وسيله به بارگاه خدا نزديك نشوم، طلوع خورشيد آن روز بر ما پربركت نيست.

سرگذشت آدم

در اين آيات، سرگذشت آفرينش آدم با نكات و درس هاى جديدى به تابلو مى رود و پيش از آغاز آن، قرآن مى فرمايد:

وَلَقَدْ عَهِدْنا اِلى ادَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ

و ما پيش از اين به آدم سفارش كرديم كه به درخت ممنوعه نزديك نشود و از آن نخورد امّا او سفارش و فرمان ما را وانهاد و از ياد برد.

وَ لَمْ نَجِدْلَهُ عَزْماً.

و ما در او اراده و آهنگ استوارى نيافتيم.

به باور پاره اى منظور اين است كه او دستخوش لغزش گرديد و بى آن كه در انديشه دست يازيدن به گناه باشد، از درخت ممنوعه خورد.

لا چه چيز را فراموش كرده بود؟

لا در اين مورد كه آدم چه چيز را فراموش ساخته بود، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور پاره اى او فراموش ساخته بود كه اگر از درخت ممنوعه بخورد، از بهشت بيرون رانده خواهد شد.

2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه او فراموش ساخته بود كه خدا شيطان را دشمن او و همسرش معرّفى فرموده است.

3 - و از ديدگاه برخى او فراموش كرده بود كه منظور از هشدارى كه آمده، هشدار از نزديك شدن به هر نوع درختى است، و مى پنداشت كه هشدار از درخت ويژه اى است.

آنگاه در ترسيم فراز ديگرى از اين سرگذشت درس آموز مى فرمايد:

وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِاسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاَّ اِبْليسَ اَبى.

و هنگامى را به يادآور كه ما به فرشتگان دستور داديم كه در برابر آدم سجده كنند و همگى آنان چنين كردند، جز ابليس كه خوددارى كرد و سر باز زد.

و مى فرمايد:

فَقُلْنا يا ادَمُ اِنَّ هذا عَدُوٌّ لَّكَ وَ لِزَوْجِكَ

و گفتيم: هان اى آدم! اين موجود فريبكار دشمن بدانديش تو و دشمن همسر توست.

فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى.

مباد وسوسه هاى او را بپذيريد و فرمانش را گردن گذاريد تا بدين وسيله شما را از بهشت براند، كه در نتيجه دچار رنج و زحمت و انواع گرفتارى هاى زندگى، و اداره امور اقتصادى خانواده و تأمين هزينه زندگى آنان خواهى شد. و به همين دليل هم در آيات گوناگون اين گرفتارى را به آدم نسبت داد، و نه به هر دو نفر آنان.

«سعيد بن جبير» در اين مورد مى گويد: به آدم در اين جهت گاوى داده شد و او به وسيله آن حيوان زمين را براى زراعت و كشت و كار، زير و رو مى كرد و عرق مى ريخت.

و در مورد زندگى آرام و بى درد و رنج بهشت مى فرمايد:

اِنَّ لَكَ اَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى .

در بهشت همه چيز فراوان است و تو گرسنه و برهنه نخواهى شد.

و نيز افزود:

وَ اَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فيها وَ لا تَضْحى.

در بهشت نه تشنه خواهى شد و نه حرارت سوزان آفتاب است كه تو را بسوزاند.

در اين مورد آورده اند كه در بهشت خورشيد و حرارت آن نيست، بلكه روشنايى و سايه آرام بخشى است.

چرا و چگونه؟

با اينكه پديده تشنگى از جنس گرسنگى، و حرارت خورشيد و آفتاب زدگى از جنس برهنگى است، چرا در آيه شريفه از ميان گرسنگى و برهنگى از يك سو، و آفتاب زدگى و تشنگى از سوى ديگر، پيوند ايجاد كرده و آنها را با هم آورده است؟

پاسخ

در اين مورد دو پاسخ مى توان داد:

1 - نخست اين كه تشنگى بيشتر از شدت حرارت و گرماست، و حرارت نيز نتيجه برهنگى و عدم پوشش در برابر خورشيد و آفتاب زدگى است. با اين بيان، اين دو موضوع با هم نزديك هستند كه با هم آمده اند؛ و نيز گرسنگى و برهنگى با هم نزديك هستند، چرا كه گرسنگى در حقيقت برهنگى باطنى از غذاست و با برهنگى ظاهرى نزديك است و به همين جهت با هم آمده اند.

2 - افزون بر اين، عرب به خاطر اعتماد به فهم مخاطب - كه مى تواند هر چيزى را در جاى مناسب ارزيابى نمايد و قرار دهد -، اين گونه تعابير و اين سبك سخن در نثر و شعرش فراوان به كار مى برد.

آدم و وسوسه هاى شيطان

در هشتمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَوَسْوَسَ اِلَيْهِ الشَّيْطانُ

امّا شيطان سرانجام به وسوسه آدم پرداخت.

قالَ يا ادَمُ هَلْ اَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ

و گفت: هان اى آدم! آيا تو را به سوى درختى رهنمون نشوم كه هر كس از ميوه آن بخورد هرگز نابود نمى شود؟

وَ مُلْكٍ لاَّ يَبْلى.

و آيا تو را به سوى فرمانروايى و اقتدارى راه ننمايم كه هرگز فنا نمى پذيرد؟

آيه مورد بحث بسان اين آيه است كه مى فرمايد:

ما نهاكما ربّكما عن هذه الشجرة الا اَنْ تكونا ملكين...(281)

پروردگارتان شما را از اين درخت هشدار نداد و منع نكرد، جز به خاطر اين كه مبادا دو فرشته گرديد يا از زمره جاودانان شويد.

و نيز در ادامه سخن در اين مورد مى افزايد:

فَاَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْءاتُهُما

و آن دو از آن ميوه و آن درختى كه هشدار داده شده بودند خوردند و از پى آن لباسهاى بهشتى از پيكرشان فروريخت و فراز و نشيب بدنشان آشكار گرديد.

وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَّرَقِ الْجَنَّةِ

و آن دو با شتاب دست بسوى برگ درختان بهشت بردند و به پوشاندن بدن خويش بوسيله آنها پرداختند.

وَ عَصى ادَمُ رَبَّهُ فَغَوى .

و بدين سان آدم فرمان خدا را ناديده گرفت و عصيان كرد و از پاداش او محروم شد.

واژه «عصى» به مفهوم سرپيجى از فرمان است، خواه اين فرمان واجب باشد و يا مستحبّ.

براى نمونه در اشعار عرب آمده است كه:

امرتك امراً جازماً فعصيتنى...

تو را به طور جدّى فرمان دادم و تو مرا نافرمانى كردى.

با اين بيان، هم به كسى كه واجبات را وانهاده است مى توان «عاصى» نام نهاد، و هم به كسى كه مستحبات را ترك كرده است؛ چرا كه گفته مى شود: من به او چنين دستور دادم، امّا او فرمانم را عصيان كرد و مرا نافرمانى نمود.

واژه «غوى» به مفهوم محروم شدن از پاداش است.

براى نمونه شاعر مى گويد:

فمن يلقى خيراً يحمد النّاس امره

و من يغو لا يعدم على الغى لائماً

پس كسى كه به خوبى و نيكى برخورد كند، مردم كارش را مى ستايند؛ امّا كسى كه محروم گردد، مورد سرزنش قرار مى گيرد.

و نيز ممكن است به مفهوم محروم شدن از جاودانه بودن و ماندگار شدن در بهشت آمده باشد، چرا كه او بر اين پندار بود كه با خوردن از آن درخت براى هميشه در بهشت ماندگار گردد.

امّا بدان دليل كه آدم در انديشه نافرمانى خدا نبود و اين لغزش و محروميت از پاداش، بر اثر وسوسه شيطان پيش آمد، خدا اين را بر او سخت نگرفت؛ به همين جهت مى فرمايد:

ثُمَّ اجْتَبهُ رَبُّهُ

آنگاه خدا او را از مهر و رحمت خويش دور ساخت و به رسالت برگزيد.

فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى.

و توبه او را پذيرفت و او را به راز و نياز با خود، راه نمود.

به باور پاره اى منظور اين است كه او را براى دريافت كلماتى از بارگاه خويش، راه نمود.

فرمان فرود از بهشت

پس از آن مرحله بود كه به آن دو فرمان رسيد كه ديگر اين جا جاى شما نيست.

قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً

خدا به آنان فرمود: اينك شما دو تن، و نيز شيطان كه شما را وسوسه كرد، همگى از بهشت پرطراوت و زيبا فرود آييد و در زمين رحل اقامت افكنيد.

بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ

و بسان دشمنان، از يكديگر كناره گيريد.

فَاِمَّا يَاْتِيَنَّكُمْ مِّنّى هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى.

و هنگامى كه هدايت و رهنمودى از من براى شما آمد، و راه نجات و رستگارى به شما ارائه شد، هر كس از آن پيروى نمايد، نه در اين جهان گمراه و سرگشته مى شود و نه در سراى آخرت تيره بخت خواهد شد.(282)

از «ابن عباس» در اين مورد آورده اند كه مى گفت: خدا تضمين فرموده است كه هر كس قرآن را براستى و اخلاص تلاوت كند و به آن عمل نمايد، نه در دنيا گمراه گردد و نه در آخرت به تيره بختى گرفتار آيد.

و نيز در اين مورد مى افزايد:

وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً

و كسى كه از قرآن و آيات آن - كه پيام و ياد من است - روى برتابد، زندگى سخت و تنگى خواهد داشت؛ و اين تنگى و سختى در رزق و روزى، كيفر طبيعى روى برتافتن از حق است كه گريبانگير او خواهد شد. و اگر به او رزق فراوان هم ارزانى دارد، از اين راه بر او سخت مى گيرد كه او گرفتار بخل و تنگ نظرى مى گردد و از نعمت هاى خدا بهره نمى برد، و اگر هم بهره برد به آفت حرص و آز گرفتار مى آيد و همين بلا زندگى را بر او تلخ مى سازد.

به باور پاره اى منظور اين است كه گرفتار عذاب قبر مى گردد.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه گرفتار خوراك دوزخيان كه «ضريع»(283) و «زقوم»(284) است مى گردد. چرا كه سرانجام كار انسان ها - گرچه در زندگى فناپذير و زودگذر دنيا نيز در آسايش و نعمت باشند - به آنجا مى انجامد.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه كسى كه از ياد خدا روى برتابد زندگى اش ناگوار مى گردد، چرا كه هماره بر آينده خويش نگران است.

و از ديدگاه پاره اى ديگر، گرفتار روزى حرام مى گردد كه ثمره شوم آن كيفر سراى آخرت است.

و برخى گفته اند: منظور اين است كه چنين كسى گرفتار زندگى كوتاه و عمر بى بركت و ناگوارى هاى اين جهان مى گردد و از زندگى شايسته اين سرا و نعمت ها و لذّت هاى بهشت محروم مى شود.

وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ اَعْمى.

و در روز رستاخيز نيز، او را كور بر مى انگيزيم.

به باور پاره اى منظور كورى فكرى و معنوى است، امّا به باور ما مانعى ندارد كه منظور همان كورى ظاهرى باشد.

هنگامى كه كور و فاقد بينش معنوى و انسانى برانگيخته مى شود، رو به بارگاه خدا مى آورد كه:

قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى اَعْمى وَ قَدْكُنْتُ بَصيراً.

پروردگارا! در حالى كه من در دنيا بينا بودم، چرا اينك مرا نابينا برانگيخته اى؟

«فراء» مى گويد: هنگامى كه از گور برمى خيزد بيناست، امّا در صحراى محشر نابينا مى شود.

«ابن عمار» آورده است كه از حضرت صادق عليه السلام در مورد فردى كه با داشتن ثروت و امكانات، حجّ واجب را ترك كرده بود، پرسيدم، كه آن حضرت فرمود: او از كسانى است كه خدا در مورد آنان مى فرمايد: و نحشره يوم القيامة اعمى و در روز رستاخير هم آنان را نابينا بر مى انگيزيم.

گفتم: سبحان الله! او هم اكنون نابيناست.

فرمود: خدا او را از راه حق نيز نابينا ساخته است.

و اين روايت مؤيد آن است كه منظور از كورى، در آيه شريفه، كورى معنوى از راه حق و عدالت است.