تفسير مجمع البيان جلد ۱۶

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۳ -


/ سوره طه / آيه هاى 98 - 87

87 . قالُوا ما اَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا اَوْزاراً مِّنْ زينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ اَلْقَى السَّامِرِىُّ.

88 . فَاَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا اِلهُكُمْ وَ اِلهُ مُوسى فَنَسِىَ.

89 . اَفَلا يَرَوْنَ اَلاَّ يَرْجِعُ اِلَيْهِمْ قَوْلاً وَّ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَّ لا نَفْعاً.

90 . وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هرُونَ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ اِنَّما فُتِنْتُمْ بِه وَ اِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونى وَ اَطيعُوا اَمْرى .

91 . قالُوا لَنْ نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفينَ حَتَّى يَرْجِعَ اِلَيْنا مُوسى.

92 . قالَ يا هرُونُ ما مَنَعَكَ اِذْرَاَيْتَهُمْ ضَلُّوا

93 . اَلاَّ تَتَّبِعَنِ اَفَعَصَيْتَ اَمْرى .

94 . قالَ يَبْنَؤُمَّ لا تَاْخُذْ بِلِحْيَتى وَ لا بِرَاْسى اِنّى خَشيتُ اَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنى اِسْراءيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلى .

95 . قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِىُّ.

96 . قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِه فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ اَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لى نَفْسى.

97 . قالَ فَاذْهَبْ فَاِنَّ لَكَ فِى الْحَيوةِ اَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ اِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ اِلى اِلهِكَ الَّذى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً.

98 . اِنَّما اِلهُكُمُ الَّلهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْماً.

ترجمه

87 - گفتند: ما [آگاهانه و] به اختيار خويش از وعده ات تخلّف نورزيديم، بلكه [مسئوليتِ حراست ] بارهايى از زيورآلات قوم بر دوش ما نهاده شده بود كه آنها را به دور افكنيم، و بدين گونه سامرى [آنها را در آتش ] افكند.

88 - و [آنگاه آن بد سگال، پس از ذوب شدن زيورآلات، از آنها ]گوساله اى براى آنان پديد آورد، پيكره اى [بى جان ] كه آهنگى [بسان صداى گاو ]داشت. و [او و رهروان راه احمقانه اش به مردم ] گفتند كه: اين خداى شما و خداى موسى است؛ و [بدين سان او پيمانش را] از ياد برد.

89 - پس آيا نمى ديدند كه [آن گوساله فريب ] سخنى به آنان باز نمى گرداند و سود و زيانى براى آنان [در دست ] ندارد؟

90 - و به يقين هارون پيشتر به آنان گفته بود: هان اى قوم من! جز اين نيست كه شما به [وسيله ] اين [گوساله و فتنه انگيزى سامرى ]مورد آزمون قرار گرفته ايد؛ و بى گمان پروردگار شما [خداوند ]بخشاينده است، پس از من پيروى كنيد و مرا فرمان بريد [تا شما را به بارگاه او رهنمون گردم ].

91 - [امّا گوساله پرستان ] گفتند: [نه،] ما هماره همان [گوساله ] را خواهيم پرستيد تا موسى به سوى ما بازگردد.

92 - [آنگاه كه موسى خشمگين و اندوزده از انحراف قوم بازگشت، به برادرش ]گفت: اى هارون! هنگامى كه ديدى آنان گمراه شدند، چه چيز تو را [از انجام دستور من ]بازداشت؟!

93 - [و تو را بر آن داشت ] كه از من پيروى ننمايى؟ پس آيا دستورم را نافرمانى كردى؟!

94 - [هارون ] گفت: هان اى پسر مادرم! نه [سر و] ريش مرا بگير و نه [موى ]سرم را، من [در انجام وظيفه كوتاهى نكردم،] ترسيدم كه بگويى: ميان فرزندان اسرائيل جدايى افكندى و [حرمت ]گفتارم را پاس نداشتى.

95 - موسى گفت: اى سامرى! پس هدف [شوم ] تو [از اين كار زشت ] چه بود؟

96 - [سامرى ] گفت: من چيزى ديدم كه [ديگران ] آن را نديدند؛ پس كفى از خاك پاى آن فرستاده [خدا] را برگرفتم، و آن را [بر پيكر گوساله ساخته و پرداخته ام ]افكندم، و اين گونه [هواى ]نفس من [اين كار زشت را] برايم آراست.

97 - [موسى ] گفت: برو كه بهره تو در زندگى دنيا اين است كه [هر كسى به تو نزديك شود] بگويى: به من دست نزنيد! و بى گمان براى تو موعدى خواهد بود كه هرگز با تو از آن تخلف نخواهد شد. و به خدايت كه هماره به پرستش آن روى مى آوردى بنگر كه [نخست ] آن را خواهيم سوزاند، و آنگاه همه ذره هاى آن را يكسره در دريا پراكنده خواهيم ساخت.

98 - خداى شما تنها آن خدايى است كه جز او خدايى نيست و دانش [بى كران ]او همه چيز را در بر گرفته است.

نگرشى بر واژه ها

«وزر»: بار گران.

«خوار»: آواز و آهنگى با زير و بم، بسان صداى گاو كه مرتب دگرگون مى شود.

«عكوف»: درنگ نمودن؛ واژه «اعتكاف» نيز از همين ريشه و به مفهوم ماندن در مسجد براى عبادت آمده است.

«رقب»: انتظار كشيد؛ و به جاى بلندى كه براى ديده بانى است «مرقب» گفته مى شود.

«بصر»: آگاهى يافت؛ و «ابصر» يعنى ديد.

«نسق»: افشاندن و به هوا دادن كاه و دانه، براى جداسازى آنها از يكديگر است.

تفسير

شما ديگر چرا؟

در آيات پيش سخن از بازگشت موسى از ميعادگاه و واكنش او در برابر انحراف قوم بود، و اينك پاسخ گروهى از آنان:

قالُوا ما اَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا

گروهى از آنان كه به توحيدگرايى وفادار مانده و به گوساله پرستى نگراييده بودند، در برابر خشم و اندوه و اعتراض سخت موسى، گفتند: ما آگاهانه و آزادانه از وعده ات تخلّف نورزيديم، بلكه واقعيت اين بود كه گوساله پرستان به يكباره زياد شدند و ما نتوانستيم آنان را از كار زشت و ظالمانه اى كه در پيش گرفته بودند، باز داريم.

در روايت است كه جامعه نوبنياد موسى در آن زمان به هفتصد هزار نفر مى رسيد كه در غيبت آن حضرت، جز دوازده هزار تن، بقيه آنها دستخوش فتنه انگيزى و دجّالگرى سامرى شدند و به گوساله پرستى روى آوردند. بر اين اساس بود كه گروه توحيدگرا عذر مى آوردند كه كارى از پيش نبردند.

وَ لكِنَّا حُمِّلْنا اَوْزاراً مِّنْ زينَةِ الْقَوْمِ

امّا بارهايى از زر و زيور و انبوهى از زيورآلات فرعونيان را به همراه داشتيم.

اين زينت آلات را فرعونيان به امانت به آنان سپرده بودند و آنان خود را مسئول حراست از آنها مى دانستند.

به باور پاره اى، اينها طلاها و زيورهايى بود كه به هنگام غرق شدن فرعونيان به ساحل افتاد و بنى اسرائيل برگرفتند.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه ما بار گناه فرعونيان را با عاريه گرفتن همين زر و زيورها به دوش كشيديم، چرا كه اين زينت آلات را در روزهاى عيد به عنوان عاريه و براى زينت و آراستگى خويش از آنان گرفتيم و با اينكه آنان به امانتدارى ما اعتماد كردند، ما ديگر آنها را به آنان بازپس نداديم.

امّا از ديدگاه برخى ديگر، بنى اسرائيل در ميان مصريان اسير بودند و آوردن دارايى آنان بر اينان روا بود؛ بر اين اساس گناهى نكرده بودند كه آن زر و زيورها را برداشتند.

فَقَذَفْناها

و آنها را به آتش ريختيم تا ذوب شوند.

فَكَذلِكَ اَلْقَى السَّامِرِىُّ.

به باور «جبايى» منظور اين است كه سامرى نيز خود را در ميان عذرخواهان جا زد و اين گونه پاسخ داد تا وانمود كند كه او نيز از توحيدگرايان است.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: سامرى نيز بسان ما زينت آلات خود را به آتش ريخت تا ذوب گردد.

و «ابو مسلم» بر اين باور است كه اين فراز سخن خداست، نه ادامه گفتار آنان؛ و خدا پس از ترسيم گفتار آنان مى فرمايد: و سامرى نيز بسان آنان زر و زيورش را در آتش افكند.

در دومين آيه مورد بحث در اشاره به ساختن آن گوساله طلايى به وسيله سامرى، مى فرمايد:

فَاَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوارٌ

و سامرى از اين زر و زيورها، گوساله بزرگى براى آنان ساخت، و پيكره اى بى جان فراهم آورد كه صدايى بسان آهنگ گوساله داشت.(260)

فَقالُوا هذا اِلهُكُمْ وَ اِلهُ مُوسى

و سامرى و پيروانش رو به مردم كردند كه: هان اى مردم! اين خداى شما و خداى موسى است.

فَنَسِىَ.

در اين مورد دو نظر آمده است:

1 - به باور پاره اى، اين جمله كوتاه ادامه گفتار سامرى مى باشد و منظور اين است كه موسى فراموش كرد كه اين گوساله خداست، از اين رو آن را رها كرد و رفت.

2 - و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه سامرى راه و رسم توحيدگرايانه موسى و خداى يكتاى او را فراموش كرد.

در سومين آيه مورد بحث در نكوهش اين گوساله پرستان مى فرمايد:

اَفَلا يَرَوْنَ اَلاَّ يَرْجِعُ اِلَيْهِمْ قَوْلاً

پس آيا بنى اسرائيل نمى ديدند كه آن پيكره بى جان پاسخ گفتار يا دعا و خواسته آنان را نمى دهد و شايسته آفريدگارى و خدايى نيست؟

وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَّ لا نَفْعاً.

و توان سود و زيانى براى آنان ندارد و كارى از آن مجسمه ساخته نيست؟

با اين بيان چرا چنين پديده اى را كه در خور پرستش نبود، مى پرستيدند؟

سامرى كه بود؟

در اين مورد ديدگاه ها يكسان نيست، براى نمونه:

1 - «مقاتل» مى گويد: او به ظاهر از پيروان موسى بود، و هنگامى كه سى و پنج روز از رفتن موسى به ميعادگاه گذشت، وى بنى اسرائيل را فراخواند تا زر و زيورهاى فرعونيان را در اختيار او گذارند؛ و چون آنها را گرد آوردند، همه را ذوب كرد و پيكره گوساله اى را از روز سى و ششم تا روز سى و نهم، به قالب ريخت و فراهم ساخت و درست از روز سى و نهم كه يك روز به آمدن موسى مانده بود، وسوسه هايش به بار نشست و آنان را به گوساله پرستى كشاند.

2 - «سعيد بن جبير» مى گويد او از كرمان برخاسته و آنجا رفته بود و براى خود موقعيتى كسب كرده بود كه بنى اسرائيل از او فرمان مى بردند و در غيبت موسى باعث انحطاط قوم گرديد.

3 - و به باور پاره اى ديگر او از خود بنى اسرائيل و از سردمداران قوم بود كه پس از عبور از دريا به كفر و نفاق گراييد، و هنگامى كه بنى اسرائيل با ديدن بت پرستان، خداى يكتا و ارزانى دارنده نعمت و نجات خويش را از ياد بردند و به موسى گفتند: براى ما نيز خدايى محسوس بساز، آن عنصر فريبكار از فرصت سوء استفاده كرد و در غيبت موسى گوساله اى ساخت و آنان را به گوساله پرستى فراخواند.

مقاومت هارون در برابر غوغاى سامرى

در اوج فتنه انگيزى «سامرى» و غوغاى پيروان او، «هارون» گام به پيش نهاد و به پند واندرز آنان پرداخت، كه قرآن در اين مورد مى فرمايد:

وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هرُونَ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ اِنَّما فُتِنْتُمْ بِه

و بى گمان هارون پيش از آمدن موسى از ميعادگاه، ضمن پند و اندرزى رسا و روشنگرانه به آنان هشدار داده بود كه خدا در دين و آيين خود بر شما سخت گرفته و يكتاگرايى و يكتاپرستى را از شما خواسته است، بنابراين بهوش باشيد و تنها خداى يكتا را بپرستيد و به گوساله پرستى نگراييد.

و به باور پاره اى منظور اين است كه: جز اين نيست كه «سامرى» بدين وسيله شما را به فتنه افكنده و به گمراهى كشانده است.

وَ اِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ

و بى گمان پروردگار شما همان خداى بخشنده است.

فَاتَّبِعُونى

پس راه توحيدگرايى را رها نكنيد و از من پيروى كنيد.

وَ اَطيعُوا اَمْرى.

و تا بازگشت موسى از ميعادگاه فرمان مرا ببريد و وسوسه ها و فريبكارى هاى «سامرى» را نپذيريد و به گوساله پرستى روى نياوريد.

امّا گوساله پرستان به جاى هشدارپذيرى و تدبر، در برابر هارون و خيرخواهى او ايستادند و پرخاشگرانه گفتند:

قالُوا لَنْ نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفينَ حَتَّى يَرْجِعَ اِلَيْنا مُوسى.

ما هرگز از پرستش اين گوساله طلايى دست برنخواهيم داشت تا موسى بازگردد و تصميم خود را در مورد گوساله پرستى اعلان كند.

هارون هنگامى كه نتوانست از گرايش زشت و ظالمانه آنان جلوگيرى كند، به همراه دوازده هزار نفر از آنان دورى جست و بر توحيد و تقوا پايدارى و تأكيد ورزيد و با آمدن موسى از ميعادگاه به استقبال او شتافت و وى را از واپسگرايى قوم و غوغاى سامرى آگاه ساخت.

موسى، كه پيش از حركت از ميعادگاه به وسيله وحى از انحراف قوم آگاهى يافته بود و اينك به هنگام ورود هم جريان را از زبان هارون دگرباره شنيد، به سوى واپسگرايان رفت و آنان را بر گرد گوساله طلايى در حال رقص و پايكوبى و شنيدن ساز و آواز يافت.

موسى كه از غوغاى سامرى سخت خشمگين و اندوه زده بود، الواح تورات را به زمين نهاد و به سرزنش هارون پرداخت كه:

قالَ يَا هرُونَ ما مَنَعَكَ اِذْ رَاَيْتَهُمْ ضَلُّوا اَلاَّ تَتَّبِعَنِ

هان اى هارون! چرا با آغاز انحراف و گمراهى آنان، تو و توحيدگرايان قوم، بر راه و رسم من پافشارى نكرديد و با آنان به پيكار بر نخاستيد؟ و اگر توان پايدارى و ايستادگى در برابر آنان را نداشتيد، چرا از پى من كسى را به كوه طور نفرستاديد؟

اَفَعَصَيْتَ اَمْرى.

هان اى هارون! آيا تو هم در برابر فرمان من راه نافرمانى را برگزيدى؟

منظور موسى در اين فراز، يادآورى سفارشش به هارون به هنگام رفتن به ميعادگاه بود كه به او گفت:

اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتّبع سبيل المفسدين. (261)

در ميان قوم من جانشين من باش و كار آنان را سامان ده و راه تبهكاران را پيروى مكن.

به باور پاره اى اين پرسش موسى، يك پرسش واقعى نبود، چرا كه او خوب مى دانست كه هارون به رسالت و مسئوليت خويش عمل كرده و نافرمانى نكرده است.

يك پرسش و...

اينك جاى اين پرسش است كه: هارون به ظاهر فرمان داشت كه از انحراف قوم جلوگيرى كند و در صورت عصيانگرى و حق ناپذيرى آنان به ميعادگاه برود و موسى را در جريان قرار دهد، و چون نرفت، او را نافرمانى نكرده است؛ آيا اين گونه نيست؟

پاسخ

در پاسخ مى توان گفت: 1 - ممكن است موسى به هارون فرمان داده باشد كه در صورت مصلحت به او بپيوندد، امّا هارون چنين تشخيص داد كه ماندن او در ميان قوم بهتر است، چرا كه انسان وقتى در درون جامعه و مردمى باشد، به حقايقى از روند جامعه و مسائل آن آگاهى خواهد يافت كه براى كسانى كه از جامعه دورند ميسر نيست.

2 - و نيز ممكن است موسى به او دستور ماندن در ميان قوم و مقاومت در برابر انحراف و ارتجاع داده باشد، كه او چنين كرد و در نتيجه در خور نكوهش نيست، چرا كه در هر دو صورت نافرمانى نكرده است.

با اين بيان، اين واپسگرايان و فتنه انگيزان هستند كه در خور نكوهش اند و نه هارون؛ و اگر موسى به ظاهر او را مخاطب مى سازد و به باد نكوهش مى گيرد، نكوهش او در حقيقت متوجه مردم است نه خود او.

پاره اى بر اين باورند كه در جامعه ها و تمدن ها، هماره در صورت اشتباه و انحراف، گناه چهره هاى بزرگ، بيشتر از ديگران است؛ و چون هارون پس از موسى چهره برجسته جامعه بود، موسى او را مخاطب مى سازد و به باد نكوهش مى گيرد.

امّا اين سخن هنگامى درست است كه هارون دست به گناهى يازيده، و يا در انجام وظيفه كوتاهى كرده باشد، و ما مى دانيم كه چنين نبود، و او پيامبر خدا بود و پيامبران از لغزش و گناه به دورند.

پاسخ هارون

هارون در برابر خشم و اندوه برادر، با نرمش و آرامش وصف ناپذيرى به پاسخ پرداخت و رو به او آورد كه:

قالَ يَبْنَؤُمَّ لا تَاْخُذْ بِلِحْيَتى وَ لا بِرَاْسى

هان اى فرزند گرانمايه مادرم! سر و ريش مرا مگير!

برخى آورده اند كه در آن روزگاران معمول بود كه به هنگام درگيرى سر و ريش را مى گرفتند، درست همان گونه كه امروز دست را مى گيرند و يا دست به گردن مى شوند.

و پاره اى نيز برآنند كه موسى او را بسان خودش مى ديد، از اين رو به آرامى ريش او را گرفت، چرا كه او هارون را گناهكار نمى ديد، درست همان گونه كه خودش را گناهكار نمى شناخت.

به هرحال هارون به بيان عذر قانع كننده خويش پرداخت و گفت:

اِنّى خَشيتُ اَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنى اِسْرائيلَ

اگر از آنان جدا مى شدم و با آنان به پيكار بر مى خاستم، در ميان فرزندان اسرائيل شكاف پديد مى آمد، و از آن مى ترسيدم كه به من بگويى: چرا ميان آنان شكاف و كشمكش پديد آوردى؟

چرا كه در صورت شدت عمل من، گروهى از بنى اسرائيل بر راه و رسم تو پايدارى مى ورزيدند و گروهى به همراه سامرى به گوساله پرستى اصرار مى كردند، و پاره اى نيز دستخوش ترديد و دو دلى مى شدند و جامعه به سه بخش تقسيم مى شد.

افزون بر اين، من اطمينان نداشتم كه در صورت وانهادن آنان به حال خود، و آمدن به سراغ شما، فتنه و رخداد ناگوار ديگرى پديد نيايد و غوغاى سامرى و گوساله اش خونريزى و حوادث تلخ ديگرى را به ارمغان نياورند.

بودن من در ميان جامعه از بروز خشونت و پيكار داخلى مانع شد، و تا سرحد توان و مصلحت نيز به آنان هشدار دادم و از انحراف بيشتر و اقدام نامناسب ديگر جلوگيرى كردم و به آنان يادآورى نمودم كه اين مرحله سخت آزمونى دشوار براى آنان است. «انّما فتنتم به».

و نيز در ادامه بيان عذرهايش افزود:

وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلى.

و مى ترسيدم كه به من بگويى به سفارش تو عمل ننموده و حرمت گفتارت را پاس نداشته ام، چرا كه به من سفارش كردى كه به هنگام غيبت تو از جامعه جانشين تو باشم و امور آنان را سامان دهم.

پس از فرصتى كه موسى با تدبير خويش براى هارون پيش آورد تا با روشنگرى هايش، بى گناهى خويش را براى مردم و براى ثبت در تاريخ بيان نمايد، و او از اين فرصت بهره جست و بى گناهى اش بيشتر آشكار گرديد، موسى به «سامرى» روى آورد كه:

قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِىُّ.

هان اى سامرى! اين چه كارى بود كه به آن دست يازيدى؟ و هدف تو از اين كار شوم چه بود؟

او در پاسخ موسى گفت:

قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِه

من چيزى ديدم و دريافت داشتم كه ديگران نديدند و نفهميدند.

فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ اَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها

من كفى از خاك پاى مركب جبرئيل را برگرفتم و بر پيكره گوساله افشاندم.

وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لى نَفْسى.

و اين گونه بود كه هواى دل من، بر گرفتن خاك و افشاندن آن بر پيكره گوساله را براى من آراست.

داستان گوساله سامرى و برگرفتن اثر پاى فرشته وحى، و ديدگاه هاى دانشمندان در اين مورد، پيشتر از نظرتان گذشت.

فرجام عبرت انگيز سامرى

موسى پس از شنيدن دفاعيات بى ربط و ناسنجيده سامرى، كيفر گمراهى و گمراهگرى و بت سازى او را اين گونه بيان كرد:

قالَ فَاذْهَبْ فَاِنَّ لَكَ فِى الْحَيوةِ اَنْ تَقُولَ لا مِساسَ

برو و از جامعه و مردم دور شو، و پيوندى با آنان نداشته باش! و سزايت در زندگى دنيا اين باشد كه هر كس به تو نزديك شد، بگويى: با من تماس نگير! لا مساس.

در تفسير اين جمله دو نظر است:

1 - به باور برخى منظور اين است كه او به فرمان خدا انزوا گزيده و از همنوعان بريده بود، و اگر كسى به او نزديك مى شد، فرياد برمى آورد كه به او نزديك نشوند و با او سخن نگويند، و او نيز به كسى نزديك نمى شد، تا در زندگى سخت و خفت آور خويش هماره در تنگنا باشد.

«ابن عباس» آورده است كه اين كيفر تنها براى او نبود، بلكه فرزندانش نيز بدان دچار شدند.

او پس از اين فرمان، سر به بيابان نهاد و همدم حيوانات وحشى شد، و اگر كسى به او نزديك مى شد فرياد برمى آورد كه به او نزديك نشود، و او و فرزندانش هماره گرفتار اين كيفر بودند؛ و اگر كسى با آنان تماس مى گرفت، هردو دچار تب مى شدند.

2 - امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه سامرى پس از فرمان موسى از ترس گريخت و در بيابان ها مخفيانه زيست و به قدرى از مردم دور زندگى كرد كه گويى شعار و زبان حالش اين بود كه كسى به او نزديك نشود.

وَ اِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّنْ تُخْلَفَهُ

و تو را وعده گاهى براى عذاب و كيفر است كه هرگز در مورد آن با تو تخلّف نخواهد شد.

وَانْظُرْ اِلى اِلهِكَ الَّذى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً

اكنون گوساله ات را كه خدا قلمداد مى كردى و به پرستش آن سر بر آستانش مى نهادى بنگر كه به چه سرنوشتى گرفتار خواهد شد.

لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً.

ما گوساله ات را به آتش مى كشيم و مى سوزانيم و خاكستر آن را به دريا مى افشانيم.

«ابن عباس» آورده است كه موس گوساله را سوزاند و خاكسترش را به دريا ريخت، و اين نشانگر آن است كه آنچه را آنان به خدايى گرفته بودند، حيوانى داراى گوشت و خون بود.

و طبق قرائت ديگر، موسى گوساله را قطعه قطعه ساخت و قطعه هاى آن را به دريا ريخت، و اين نشانه آن است كه پيكره اى بى جان از طلا و نقره بود.

به هر حال قرآن بدين سان روشنگرى مى كند كه آنچه قابل سوختن و نابود شدن است، هرگز در خور پرستش نيست.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: موسى مى خواست سامرى را بكشد، امّا خدا او را از كشتن وى بازداشت، چرا كه او سخاوت پيشه بود.

و سرانجام موسى رو به مردم كرد و با صداى رسا گفت:

اِنَّما اِلهُكُمُ الَّلهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ

هان اى مردم! خداى شما تنها آن خداى يكتا و بى همتايى است كه جز او خدايى نيست، و تنها او در خور ستايش و پرستش است.

وَسِعَ كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْماً.

و دانش او همه چيز را فراگرفته است و از همه جا آگاه است.

پرتوى از آيات

در پايان اين سرگذشت انسانساز، ضمن جمع بندى آن، به نكات ارجدار و آموزنده اى از آن اشاره مى رود:

الف: بخش هاى هشتگانه اين داستان

موسى، يكى از پيامبران بزرگ خداست كه در سوره هاى متعددى از قرآن به نام و ياد الهام بخش او برخورد نموده و هر بار با گوشه اى از داستان زندگى پرفراز و نشيب او روبه رو مى گرديم، امّا در هيچ يك از سوره ها، سرگذشت او به گستردگى اين سوره نيامده، و اين شمار از آيات را به خود اختصاص نداده است.

در اين سوره حدود نود آيه سرگذشت تاريخ ساز او را به تابلو مى برد كه اين آيات بر هشت دسته قابل تقسيم و در خور تعمّق و تدبّر است:

1- آياتى كه چگونگى انگيزش او به رسالت،

گفتگوى دوستانه و عاشقانه او با خدا،

ارزانى شدن دو معجزه بزرگ به آن حضرت،

دعاهاى هفتگانه او،

هدف از اين خواسته ها و تقاضاها،

و ديگر، پذيرفته شدن خواسته هاى او را ترسيم مى كند، هل اتاك حديث موسى...(262)

2 - آياتى كه ولادت شگفت انگيز او در تيررس دشمن،

الهام به مادرش براى ساختن صندوق و سپردن نوزاد به امواج نيل،

راه يافتن او به كاخ فرعون،

افكنده شدن محبت عميق او به قلب فرعون و همسرش،

تدبير ظريف آفريدگارش به منظور بازگشت او به آغوش مادر،

رشد و ترقى او در پرتو قدرت خدا و لطف خاص او،

آزمون هاى پياپى به منظور شكوفا شدن توانمندى هاى او،

نقشه قتل او به وسيله دشمن و نجات او به لطف خدا،

هجرتش به سوى «مدين» و آشنايى با «شعيب»،

و ديگر بازگشت او به مصر را به نمايش مى گذارد.

و لقد مننّا عليك مرة اخرى...(263)

3 - آياتى كه از فرمان حركت او به سوى فرعون،

چگونگى رويارويى با او،

شيوه دعوت نرم و سازنده او به سوى حق و عدالت،

اطمينان خاطر بخشيدن به آن دو پيامبر بزرگ كه از سوى خدا يارى مى گردند، سخن مى گويد.

اذهبا الى فرعون...(264)

4 - آياتى كه ورود آنان به كاخ فرعون و دعوت او به سوى خدا و رعايت حقوق و آزادى مردم، هشدار او از كيفر دردناك خدا،

يادآورى قدرت بى كران، دانش وصف ناپذير و نعمت هاى بى شمار او، و پاسخ زورمدارانه فرعون را نشانگر است.

فاتياه فقولا انّا رسولا ربّك...(265)

5 - آياتى كه رويارويى افسونگران با موسى به وسوسه فرعون،

پيروزى شگفت انگيز موسى بر افسونگران،

جوانمردى و انصاف و حق جويى افسونگران،

ايمان آوردن آنان به موسى و پايدارى قهرمانانه آنان در برابر تهديد و شرارت فرعون را نشان مى دهد.

فتولى فرعون فجمع كيده...(266)

6 - آياتى كه نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعون و چگونگى عبور آنان از دريا به تدبير موسى، و غرق شدن فرعون و سپاهيانش را گزارش مى كند.

7 - آياتى كه از ارزانى شدن نعمت استقلال و آزادى به بنى اسرائيل،

نعمت هاى گوناگون مادى و معنوى به آنان،

دستور بهره ورى شايسته از نعمت ها و هشدار از گناه و ناسپاسى،

و ثمره سپاس نعمت ها و كفرانگرى و ناسپاسى را ترسيم مى كند.

و لقد اوحينا الى موسى أن اسر...(267)

8 - و ديگر آياتى كه از ميقات موسى،

غوغاى سامرى و انحراف بنى اسرائيل،

آفت گوساله پرستى،

بازگشت موسى از ميقات و واكنش سنجيده اش در برابر فتنه سامرى سخن مى گويد.

و ما اعجلك عن قومك يا موسى...(268)

ب: دعوت به توحيدگرايى و يكتاپرستى

از كران تا كران اين سرگذشت درس آموز، دعوت به توحيدگرايى و يكتاپرستى نمودار است؛ براى نمونه:

1 - در آغاز داستان مى فرمايد: فلمّا اتاها نودى يا موسى انّى انا ربّك...(269)

پس هنگامى كه موسى به آنجا رسيد، ندا داده شد كه هان اى موسى! اين منم، من پروردگار تو... منم، من خدايى كه جز من خدايى نيست، پس مرا بپرست...

2 - در ضمن داستان مى فرمايد: ربّنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى.(270)

پروردگار ما كسى است كه به هر پديده اى آفرينشى را كه در خور اوست ارزانى داشت، و آنگاه او را به زندگى شايسته و بايسته راه نمود.

3 - و در پايان داستان نيز مى فرمايد:

انّما إلهكم اللّه الذى لا اله الاّ هو...(271)

خداى شما مردم، تنها آن خدايى است كه جز او خدايى نيست.

ج: قادر آگاه حاكم بر تاريخ

از سراسر داستان موسى، قدرت و صف ناپذير و تدبير و گردانندگى آفريدگار هستى جلوه گر است؛ و روند رويدادها نشانگر آن است كه يك اراده آگاه و توانا بر روند تاريخ پرفراز و نشيب انسان حاكم است؛ براى نمونه:

1 - فرعون هزاران كودك را قتل عام مى كند تا موسى را نابود سازد، امّا موسى با كشتى كوچك و دست ساز خويش به كاخ او مى رود و در كنار او رحل اقامت مى افكند.

2 - او همه جا را در پوشش دستگاه هاى جاسوسى و امنيتى قرار مى دهد، تا موسى را از ميان بردارد، امّا خدا او را در آغوش فرعون و همسرش بزرگ مى كند.

3 - او از نام موسى و ويژگى هاى او و نويد آمدنش نفرت دارد، امّا خدا محبّت عميق موسى را در كران تا كران دل او و همسرش مى افكند، و آنان با نگرش بر ديدگان آن كودك، مهر و عشق او را به دل مى گيرند و او را سخت دوست مى دارند.

4 - او همه نيروها و امكانات خويش، از جمله افسونگران را روياروى موسى قرار مى دهد تا او را بكوبد، امّا نه تنها نمى تواند، كه افسونگران و هنرمندان به موسى و خداى او ايمان مى آورند.

5 - او به ارتش نيرومند و سپاه پراقتدارش مى نازد، امّا خدا او و همه سپاهيانش را به نيل مى سپارد و غرق مى كند و موسى را نجات مى بخشد.

با اين وصف آيا نه اينكه قادرى آگاه بر تاريخ حاكم است؟

د: نماز عامل پيوند با خدا

قرآن كتاب تربيت و سازندگى معنوى و اخلاقى است و داستانهاى آن نيز همين رسالت و هدف را پى مى گيرد.

بر اين اساس است كه در كران تا كران اين داستان انسانساز، ياد خدا و نام بلند او روشنگر دلهاى مردم خداجوست و انسان پس از دعوت به توحيدگرايى، به نماز و برپايى آن - كه ياد خدا و عامل پيوند با سرچشمه قدرت و عزّت و سرفرازى و والايى است - دعوت مى شود.

انّنى انا اللّه لا اله الاّ انا فأعبدنى و اقم الصلوة لذكرى.(272)

ه : هدفدارى در زندگى

در فرازى از اين داستان، موسى دست نياز به بارگاه آن بى نياز مى برد و خواسته هاى هفتگانه خويش را از او مى خواهد، و خدا نيز به او ندا مى دهد كه خواسته هايش برآورده است؛ و از پى آن اين درس بزرگ را مى دهد كه مردان بزرگ در زندگى هدفدارند، و هدف هاى آنان والاتر از چيزهاى فناپذير و زودگذر بسان زر و زور و فريب است. هدف آنان در زندگى، ياد خدا، عشق خدا، نام خدا، پرستش واقعى خدا، آراستگى به ارزش هاى خداپسندانه و تحقق آن ارزش هاى والا در جامعه بشرى است.

كى نسبّحك كثيرا و نذكرك كثيراً.(273)