جلسه بيست و سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
رَبِّ اشّرَحْ لي صَدْري وَ يَسِرْلي اَمْري وَ اَحْلُلْ عُقْدهً مِنْ لِساني
يَفْقَهُوا قَوْلي
معاد جسماني
از قرآن شريف استفاده ميشود كه معاد جسماني است و در اين مورد همه فرق اسلامي
اتفاقنظر دارند. فلاسفه اسلامي هم معاد را جسماني ميدانند. چنانچه شيخالرئيس در
شفا ميگويد: بر فرض اين كه ما نتوانيم از نظر عقل و برهان، معاد جسماني را ثابت
كنيم ولي از نظر آيات و روايات مسلم است كه معاد جسماني است[77].
قرآن مجيد در سوره مباركه بقره ضمن چند آيه در آخر سوره، دو داستان نقل ميفرمايد،
يكي داستان عزير نبي(ع)[78]
و ديگري داستان حضرت ابراهيم(ع)[79]
كه هر دو در اثبات معاد جسماني است. حضرت عزير، يكي از پيامبران بود كه براي تبليغ
دين حضرت موسي(ع) از دهي به ده ديگر و از محلي به محل ديگر ميرفت.
يك روز بر سر راه خود به خانههاي مخروبهاي رسيد. متوجه شد كه اينجا بر اثر يك
حادثه ناگهاني ويران شده، چون اجساد مردگان همينطور گوشه و كنار افتاده و كسي
نمانده بود كه آنها را دفن كند. بدنها متلاشي شده، گوشت و استخوان از هم پاشيده و
هر قطعه آن يك طرف پراكنده شده بود.
حضرت عزير، در حاليكه از آنجا ميگذشت، با ديدن آن صحنه و پراكندگي قطعات بدن از
يكديگر، اين فكر به ذهنش خطور كرد كه چطور خداوند و در روز قيامت اينها را به صورت
اول بر ميگرداند؟! از مقام يك پيامبر چنين تصوري بعيد بود و بايد خيلي زود برايش
ثابت ميشد سرانجام به نهر آبي رسيد و از الاغ پياده شد، چهار پا را در گوشهاي بست
و كنار نهر آب نشست تا كمي استراحت كند و نان و آبي بخورد، اما همين كه سفرهاش را
باز كرد و آماده صرف غذا شد خداوند جان او را گرفت. در حدود صد سال گذشت، پس از صد
سال خداوند او را زنده كرد. از او سؤال شد: چند وقت است كه خوابيدهاي؟
گفت: حدود يك روز است!
خطاب شد، خير صد سال است مردهاي به غذايت نگاه كن آن را هم سالم نگاه داشتهايم و
هنوز فاسد نشده است. اما حيوان را ببين كه استخوانهايش پوسيده و خاك شده و ببين
چگونه استخوانهايش را به حالت اول در آورده، روي آنها را گوشت ميپوشانيم و او را
زنده ميكنيم.
عزير ناگهان ديد استخوانها ظاهر شدند، قطعات آن به يكديگر پيوستند و گوشت و پوست بر
آنها روئيده شد، سپس الاغ زنده شد و بر جاي خود ايستاد. عزير با ديدن اين صحنه
شگفتآور به خود آمد و گفت:
ميدانم كه خداوند بر هر چيزي قادر است!
اَوْ كَالَّذي مَرَّعَلي قَريَه وَ هِيَ خاوِيَهٌ عَلي عُرُوشِا قالَ أَنّي يُحْيي
هذِهِ اللهُ بعد موتها فاماته الله مائةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ
قالَ لَبِثْتُ يَوماً اَوْ بَعْصَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبَثْتَ مائةَ عامٍ فُانْظُر
اِلي طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انظُرْ إلي حِمارِكَ وَ
لِنَجْعَلَكَ آيَه لِلْنّاسِ وَانْظُرْ اِلَي العِظامِ كَيْف نُنْشِزُها ثُمّ
نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَ اللهَ عَلي كُلِّ
شَييٍ قَديرٌ[80]
اين آيه شريفه يك دلالت «صراحتي» دارد، اين كه معاد جسماني است. وقتي آن پيامبر
گفت، خداوند چطور مردهها را زنده ميكند؟ خداوند هم الاغش را زنده كرد. يعني بدين
طريق مردم زنده ميشوند.
يك دلالت «الزامي» هم دارد كه مربوط به ولايت است. يكي از شبهاتي كه درباره وجود
مقدس حضرت صاحبالزمان(عج) شده همين است كه چطور ميشود: يك نفر، هزار يا دو هزار
سال عمر كند؟! اين آيه شريفه اشاره به همين موضوع دارد. يعني قضيه عمر امام
زمان(عج) نظير زنده كردن مرده است، هر دوي اينها قدرت خداست.
پروردگار عالم قادر است و ميخواهد ولي خود را بيش از هزار سال در اين عالم
نگهدارد، همانطور كه قدرت دارد بعد از صد سال، حضرت عزير(ع) را زنده كند.
قرآن كريم بعد از داستان عزير، در آيه بعد، قضيه حضرت ابراهيم(ع) را مطرح ميفرمايد
كه آن هم تقريباً نظير همين داستان است و خود نمونة عيني از معاد جسماني است:
وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي المَوْتِي قالَ اَوَلَمْ
تُؤمِنْ قالَ بَلي وَلكِنْ لِيَطْمِئنَ قَلْبي قالَ فَخُذْ اَرْبَعَه مِنَ الطَّيرِ
فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ
ادْعُهُنَّ بَأتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ اَنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ»[81]
اما در سوره قيامت ميفرمايد:
«لا اُقْسِمُ بِيَومِ القيامَه وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوامَه اَيَحْسَبُ
الاِنْسانُ اَنْ لَنْ نَجْمَعُ عِظامَهُ، بَلي قادِرينَ عَلي اَنْ نُسَّوِيَ
بَنانَهُ»[82]
اين انسان خيال ميكند ما نميتوانيم استخوانهايش را جمع كنيم و زندهاش سازيم. نه،
اينطور نيست. نه تنها قدرت داريم كه استخوانهايش را جمع كنيم، نه اينكه فقط
ميتوانيم پس از به هم پيوستن استخوانهايش بر روي آن گوشت برويانيم، بلكه قدرت
داريم بر اين كه خطهاي سرانگشتش را هم دوباره برگردانيم.
اين آيه يكي از معجزات قرآن است. زيرا شيارهاي سرانگشت دو نفر مثل همه نيست، مثلاً
اگر الآن در دنيا چهار ميليارد جمعيت باشد، دو نفر را نميتوانيد پيدا كنيد كه
خطهاي سرانگشتشان مثل هم باشد، همه متفاوت است، لذا در بعضي موارد براي كارهاي مهم
انگشتنگاري ميكنند، چون از امضاء معتبرتر است. امضاء را ميشود جعل كرد، اما اثر
انگشت، قابل جعل نيست. شاهكار قرآن هم اينجاست كه ميگويد به او بگو: نه تنها
ميتوانيم تو را زنده كنيم، بلكه ميتوانيم سرانگشتان تو را هم (كه با ديگران فرق
دارد و عامل شناسايي توست) دوباره منظم و درست كنيم.
براي اثبات معاد جسماني در جاي ديگر راجع به اهل جهنم ميفرمايد:
«اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِاياتِنا سَوفَ نُصْليهِمْ ناراً كُلّما نَضِجَتْ
جُلُودهُمْ بَدَّلْنا اهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا العَذابَ اِنَّ الله
كانَ عزيزاً حَكيماً»[83]
در جهنم مرگ نيست، هر چه اين پوستها بسوزد دوباره پوست به جاي آن روئيده ميشود،
اگر مرگ در جهنم بود، خوب بود. ميسوخت و تمام ميشد. اما چنين نيست، براي اينكه
عذاب را بچشد و پاداش كردار بدي را كه در دنيا داشته است، ببيند. هر چه پوست و گوشت
بسوزد، دوباره به جاي آن روئيده ميشود.
آتش دوزخ غير از اينكه پوست و گوشت را ميسوزاند، استخوان را هم ميشكند. بلكه عذاب
شديدتر است، آنطور كه روح و دل را هم ميسوزاند و اين ناشي از قهر خداوندي است.
در سوره مباركه همزه ميفرمايد: «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَه لُمَزَه» «واي بر كسي كه
عيبجو باشد» واي بر كسي كه پشت سر غيبت ميكند. يا جلوي رو شخصيت ديگران را
ميكوبد. واي بر كسي كه دلبستگي به زرق و برق دنيا دارد و پولپرست است. «اَلَّذي
جَمَعَ مالاً وَعَدَّدَهُ» «همان كسي كه مال جمع كرده و دائم به حساب و شمارهاش
سرگرم است» «يَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخْلَدَهُ» «پندارد كه مال دنيا عمر ابدش
خواهيد بخشيد» خيال ميكند كه مالش ميتواند او را نگهدارد. «كَلاّ لَيِنْبَذَنَّ
فِي الحُطَمَه وَ ما اَدْريكَ مَا الْحُطَمَهِ» «چنين نيست، بلكه محققاً به آتش
دوزخ سوزان در افتد. آتشي كه چگونه تصور سختي آن تواني كرد» در آن آتشي ميافتد كه
«حطمه» است، پوست را ميسوزاند و استخوان را ميشكند. «نارُ اللهِ المُوقَدَهِ» «آن
آتش را خشم خدا برافروخته» اين آتش قهر خداست، علاوه بر اين كه جسم را ميسوزاند،
روح را هم راحت نميگذارد. «اَلَّتي تَطَّلِعُ عَلَي الاَفْئِدَه» «شراره آن بر
دلهاي كافران شعلهور است» دلهاي ناپاك پر از حرص و طمع دنياطلبان را ميسوزاند.
اينجا كمي دقت لازم است. آن آيه ميگفت: آتش جهنم پوست را ميسوزاند. آیِه ديگر
اشاره به اين داشت كه استخوان را هم ميشكند و در آيه اخير، ميفرمايد: شراره آن
دلها را به آتش ميكشد. اما سوختن روح و دل در اين عالم قابل تصور نيست و اين
عذابي است مخصوص آن عالم و گرنه در اين جهان كسي نميتواند روح ديگري را آتش زند.
اين آتش دنيا بيش از پوست و گوشت و استخوان را نميتواند بسوزاند وخرد كند. چه وقت
ميشود كه هم دل سوخته شود، هم استخوان بشكند و هم پوست بسوزد؟ وقتي كه معاد جسماني
تحقق يابد.
اگر شما قرآن شريف را با اين ديد بنگريد بيش از هزار آيه پيدا ميكنيد. درباره اين
كه معادي هست و براي آن معاد، قبر، برزخ، نفخ صور، حساب و كتاب، محشر، ميزان،
صراط، شفاعت: بهشت و دوزخ كه آخرين خط سير اين حركت است بيان فرموده و در ميان آن
آيات بيش از صد آيه درباره معاد جسماني است. از جمله همين آيه از سوره «يس» كه الآن
مورد بحث ماست:
أَوَلَمْ يَرَالإِنسَانُ أَنَا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ
مُّبينٌ(77)
«آيا انسان نديد (مانند اميه خلف) كه ما او را از نطفه (جماد ناقابل چنين آراسته)
خلقت كرديم كه دشمن آشكار ما گرديد»
«انسان» در اين آيه شريفه مراد «امية خلف» است كه تحقق معاد جسماني را بعيد
ميدانست و خداي تعالي پاسخ او را به خودش رجوع داد كه چرا به خلقت خود نمينگري؟
وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَن يُحْيِ العِظَامَ وَ هِيَ
رَميمٌ(78)
«و براي ما مثلي (جاهلانه) زد كه گفت اين استخوانهاي پوسيده را چه كسي زنده
ميكند»
«اميه خلف» در حالي كه قطعه استخوان پوسيدهاي به دست گرفته بود، روبروي حضرت
پيامبر ايستاد «و ضرب لنا مثلا و نسي خلقه» و آنقدر آن استخوان را در ميان دستهايش
فشار داد تا به صورت پودر در آمد و بعد هم فوتش كرد و در فضا پراكنده ساخت. سپس «و
قال من يحيي العظام و هي رميم» گفت: اين استخوان كه رفت و تمام شد، خداوند آن را
چطور زنده ميكند؟!
قُلْ يُحْيِيها الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّه وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ
عَلِيمٌ(79)
«(اي رسول ما) بگو آن خدايي زنده ميكند كه اول بار آنها را خلقت بخشيد و او به هر
خلقت دانا و قادر است»
پاسخ او اين است كه به خلقت خودت نگاه كن. خداوند همانطور كه تو را از اول آفريد،
ميتواند دو مرتبه هم تو را برگرداند. قطعاً آن كسي كه از تركيب «اسپرم» و «اوول»
تو را چنين خلقت زيبايي داده است، باز هم به خلقت تو به همين صورت قادر است. پس چرا
استبعاد ميكني و نميخواهي باور كني؟
«يا اَيُّهَا النّاسُ اِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ البَعْثِ فَاِنّا خَلَقْناكُمْ
مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطفَه ثُمَّ مِنْ علَقَه ثُمَّ مِنْ مُضْغَه مُخْلَّقَه
وَ غَيْرَ مُخَلَّقَه لِنُبيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الاَرْحامِ ما نَشآءُ اِلي
اَجَلٍ مُسَمًّي ثُمَّ نُُخْرِجُكُمْ طِفلاً»[84]
اگر شك در بودن قيامت داري، به خود و خلقت خود فكر كن. خاك بودي، نطفه شدي. نطفه
بودي، علقه شدي علقه بودي، مضغه شدي. مضغه بودي، در شكم مادر به صورت طفلي در آمدي،
سپس متولد شدي. طفل بودي، جوان شدي. جوان بودي، پير شدي. بعد ميميري و بعد هم همان
طور كه اول به وجود آمدي دوباره زنده ميشوي.
چرا آن مراحل را كه ميبيني تعجب نميكني؟ اما وقتي به زنده شدنت ميرسي، تعجب
ميكني؟ تعجب ندارد، قدرت خداوند بر روي آن است.
«ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الحَقُ وَاَنَّهُ يُحْييِ المَوْتي وَ أَنَّهُ عَلي
كُلِّ شَييٍ قَديرٌ»[85]
اما دو نكته را نبايد فراموش كنيم:
نكته اول (كه در قسمتهاي گذشته هم تذكر داده شد) اينكه اصل اثبات معاد كاري ندارد.
دليل فطرت دارد، دليل استكمال و غايت دارد و دليلهاي ديگر، كه همهاش از طريق
قرآن اثبات ميشود. اما خصوصيات معاد تعبدي است، لذا اگر از شما پرسيدند: به چه
دليل عالم برزخ و شب اول قبر و ... هست، بايد گفت قرآن شريف فرموده است: «وَ مِنْ
وَراَئِهِمْ بَرْزَخٌ اِلي يَومِ يُبْعَثُونَ»[86]
نفخ صور و حساب و كتاب و ميزان و پل صراط و جسماني بودن معاد، همه و همه به دليل
آيات و روايات است و دلايل عقليه را لازم ندارد، چون پيمودن پيچ و خمهاي سخت حركت
جوهريه براي افراد كماطلاع، جداً ميسر نيست، بلكه براي كساني كه تسلط كافي در اين
نحوه مسائل غامض را ندارند، خلاف شرع است.
در قرآنكريم بيش از يكصد آيه مربوط به معاد جسماني است و از جمله همين آيات آخر
سوره مباركه «يس»، كه سهلترين و كوتاهترين راه استدلال است.
نكته ديگري كه مورد بحث ما است و تقاضا دارم بيشتر به آن توجه كنيد اين است كه:
جسمي كه در آخرت است غير از جسمي است كه در عالم برزخ است، چنانچه جسمي كه آدم پير
دارد، غير از جسمي است كه آدم جوان دارد. شما ميدانيد كه اين جسم حداقل هفت سال و
حداكثر ده سال يك مرتبه تمام سلولهايش عوض ميشود، در گذشته ميگفتند سلولهاي مغز
عوض نميشود، اما حالا به دست آوردهاند كه تمام سلولهاي اين جسم عوض ميشود. لذا
آدم چهارده ساله، چشمش غير از هفت سالگي است و آدم هشتاد ساله چشمش چندين بار زير
و رو شده و تحول و تبديل پيدا كرده، اما تشخص او باقي است. مثلاً اگر نامي يكي «حسن
آقا» است مردم هم هفتاد سال است او را با اين شكل و شمايل به نام حسن آقا
ميشناسند. اين آقا زماني كه 15 ساله و 22 ساله و 30 ساله بوده «حسن آقا» بوده حالا
هم كه 70 ساله است حسن آقا است، فقط لباس عوض شده است. اين جسم يك لباس بيش نيست كه
پيدرپي عوض ميشود اما تشخص كه به آن «من» و «تو» و «حسن» و «حسين» ميگويند عوض
نميشود.
شما در جواني حسينيهاي ساختهايد اگر سي سال بعد كه پير شدي بگوئي: من اين حسينيه
را ساختم، كسي نميتواند بگويد آقا آن كسي كه حسينيه را ساخت تو بودي ولي حالا كه
تو نيستي، براي اينكه سه مرتبه عوض شدهاي. يا مثلاً كسي در پنجاه سالگي آدم بكشد
حالا در هفتاد سالگي او را بگيرند و بگويند: تو آدم كشتي و بايد مجازات شوي. او
براي دفاع از خود بگويد: از نظر فلسفه، از نظر زيستشناسي من آدم نكشتهام، براي
اين كه سلولهاي بدن من 7 سال يك مرتبه عوض ميشود لذا تا به حال من سه مرتبه عوض
شدهام. جسمي كه بيست سال قبل آدم كشته، جسمي بوده است كه تمام شده و از بين رفته
است.
به اين حرفها ميخندند. «تو»ي حالا همان «تو»ي بيست سال قبل هستي، تشخص شما عوض
نشده، آنچه عوض شده سلولهاي جسم است، اين جسم لباسي براي تشخص است، كه عوض ميشود
و لباس ديگر جايش را ميگيرد. حالا به قول شيخالرئيس «لُبس بعد خلع»[87]
يا به گفته صدرالمتألهين «لبس بعد لبس»[88]
باشد.
به هر حال اين تغيير و تحول جسمي انسان در دنياست. عالم برزخش همچنين است، جسمي كه
در عالم برزخ است غير از جسمي است كه در دنياست، اما تشخصش فرق نميكند، جسمي كه در
آخرت است غير از جسمي است كه در دنياست، جسم در آنجا حرف ميزند، آنجا اصلاً عالم
حيوان (جهان با روح) است، این كرهزمين، اين منظومه شمسي يكدفعه نابود ميشوند.
«وَ السَّمواتُ مَطْوياتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَما يُشْرِكُونَ»[89]
«يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَرْضُ غَيْرَ الاَرْضِ وَ السَّمواتُ وَ بَرَزوُا لِلّهِ
الواحِدِ القَهّارِ»[90]
در آنجا زمين حرف ميزند «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبارَها»[91]
آتش حرف ميزند، درخت طوبي حرف ميزند، ميوههايي كه ميخوريد حرف ميزنند، خود بدن
حرف ميزند. «و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم» دستها و پاهايشان تكلم ميكنند.
اين جسم در آنجا يك لباس نو مخصوصي است، اما تشخص باقي است و هيچ وقت از بين
نميرود. بنابراين بدن مناسب با وضع آن عالم، اما مثل همين بدن دنيايي است به طوري
كه او را ميشناسند كه حسن، حسين، تقي يا نقي است، حتي خطهاي سرانگشت هم تغيير
نكرده و همان خطها را دارد. اما آنجا عالم بقا و حيوان است و اينجا عالم ماده و
فنا است. آن دنيا هميشه باقي است و اين دنيا فاني است، يعني اين جسم من فاني است.
شيخالرئيس ميگويد: يك آدم را دو مرتبه نميتوان ديد. يعني تا اين اندازه در حركت
است. شايد همچنين باشد. حركت عجيب است. ما حركتها داريم، اما تنها چيزي كه از عالم
وجود ميدانيم اين است كه:
«لا اِلهَ اِلا هُوَ كُلُّ شَيٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ»[92]
فقط خدا باقي است و كل عالم در حال حركت و نابودي، اين انسان هم در حال تبدل است.
اما در آخرت چنين نيست. جسم باقي است و حيات دارد و حرف ميزند. جسم شعور دارد، درك
دارد، ميشنود و ميفهمد.
«نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ المَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبوقينَ عَلي اَنْ
نُبَدِّلَ اَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فيما لا تَعْلَمُونَ»[93]
همانطور كه ما مرگ را قسمت كرديم و همه ميميرند، قدرت هم داريم اين كه همه را زنده
كنيم و مثل آنها را ايجاد كنيم. وقتي كه مردند به جسم برزخي زنده شوند. وقتي عالم
برزخ تمام شد و عالم قيامت آمد، به بدني كه مخصوص عالم حيوان و قيامت است، زنده
شوند.
«وَ ما هذِهِ الحَيوهُ الدُّنْيا اِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَّ الدّارَ الاخِرَه
لَهِيَ الحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»[94]
اين شبههاي كه قبل از اسلام در بين فلاسفه بوده و بعد از اسلام خيلي سر و صدا پيدا
كرده است، به نام «شبهه آكل و مأكول» اصلاً سالبه به انتفاع موضوع است. به قول ما
طلبهها، اصلاً اشكال وارد نيست تا ما درباره آن بحث كنيم. قرآن شريف به يك اشاره
اصل اشكال را رفع كرده است.
براي شبهه آكل و مأكول تقريبها شده است كه از قبل از ميلاد حضرت مسيح(ع) تا به
حال، بهترين تقريبهايش همين «قانون لاووازيه» است. اينكه اين كرهزمين از وقتي كه
موجود شد و انسان روي آن آمده، تا وقتي كه قيامت به پا شود چندين مرتبه تحول پيدا
ميكند، يعني اين آدم چندين مرتبه جسمش آدم ميشود و ميميرد، يعني خواه ناخواه اين
جسم ميميرد، بعد خاك ميشود. خاك دوباره گندم ميشود. گندم را ديگري ميخورد و جزء
بدن انسان ديگري ميشود و يا گندم را گوسفندي ميخورد و جزء بدن گوسفند ميشود. سپس
گوشت گوسفند را انسان ميخورد و ...
خلاصه، با اين تبديل و تحول كه سلولهاي بدن هر انساني پراكنده ميشود و به
صورتهاي گوناگون در ميآيد، چگونه در قيامت زنده شده و عذاب و عقاب ميشود، در
حاليكه همه با هم مخلوط شدهاند.
در آن زمان مسخره ميكردند و ميگفتند اگر كافري، مؤمني را بخورد و اين جسمش جزء آن
كافر شود، حالا در روز قيامت كدامش زنده ميشوند؟ كافر به بهشت نميتواند برود،
مؤمن را هم كه به جهنم نميبرند و ...
اما همه اين حرفها قصه است و اصلش از بيخ دروغ. داستاني است كه ميگويند: يك نفر
گفت «خسن و خسين دو دختران معاويه پشت دروازه كوفه بودند و گرگ آنها را خورد»
گفتند: خسن و خسين نيست، حسن و حسين است، دختران معاويه نبودند، پسران علي(ع)
بودند. اصلاً اين قضيه مربوط به حسن و حسين نبوده و در مورد يوسف(ع) گفتهاند. پشت
دروازه كوفه نبوده، پشت دروازه مصر بود، تازه، آن هم از اصل دروغ بوده و گرگي دركار
نبوده كه يوسف(ع) را بخورد.
شبهه آكل و مأكول مثل همين قضيه از اصل دروغ است و قرآنكريم در همين چند آيهاي كه
بحث شد و يكي دو آيه بعد، آن را روشن ميكند.
«اولم يرالانسان» آيا اين انسان نميبيند كه ما او را از نطفه خلق كرديم؟ يعني به
عبارت ديگر از يك اسپرم و يك اوول، از يك تك سلول او را خلق كرديم، حالا كه بزرگ
شده يك دشمن سرسخت براي ما شده است. راستي هم خيلي بيوفايي ميخواهد. در اين همه
نعمت بزرگت كنند و بعد هم دشمن خدا شوي؟! حالا دشمن خدا شده است چه ميكند؟
«و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقه» براي ما مثال ميزند و ما را مسخره ميكند و خلقت
خودش كه از نطفهاي است، فراموش ميكند. و ميگويد چه كسي اين استخوانها را زنده
ميكند در حاليكه پوسيده شده است؟ «قل يحييها الذي انشأها اول مرّه» همان كسي كه
اولين بار تو را خلق كرد، آنكه تو را از خاك خلق كرد و از اول به تو حيات دادم.
چطور غذا كه مرده است تو ميخوري، آن وقت در بدن نطفهاي ميشود كه داراي حيات است،
توليدمثل و رشد و تغذيه ميكند. اين را چه كسي خلق كرده است؟!
الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِّنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِناراً فَإِذَآ أَنتُم مِّنْهُ
تُوقِدُونَ(80)
«آن خدايي كه از درخت سبز (تر) براي شما آتش قرار داده تا وقتي (كه بخواهيد)
برافروزيد»
اين هم دليلي براي معاد جسماني و رفع استبعاد «اميه» است كه آن قدرت این پوسيده
استخوان را بر ميگرداند كه قادر است جمع بين ضدين كند. درخت سبز است اما يك دفعه
جنگل آتش ميگيرد، خيلي وقتها آتشسوزيهاي جنگل از خود درختهاست، يعني خود درخت
آتش ميگيرد. زماني كه گوگرد نبود، براي روشن كردن آتش بعضيها از سنگ چخماق
استفاده ميكردند، يعني با جرقهاي كه از به هم زدن آن دو سنگ توليد ميشد، آتش
ميافروختند. عربها از چوب استفاده ميكردند. دو درخت بوده كه در تفسيرها هم از آن
نام بردهاند. شاخههاي اين دو درخت را ميگرفتند و به هم ميزدند تا جرقه ايجاد
ميشد. درخت سبز جرقه ميزند! چطور آن كسي كه ميتواند در درخت سبز يعني آبدار آتش
ايجاد كند، نميتواند تو را خلق كند؟! و از مردهاي بيحركت، زندهاي را به صحنه
محشر بياورد؟!
أَوَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَوات وَ الأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يَخْلُقَ
مِثْلَهُم بَلَي وَ هُوَ الخَلَّاقُ العَليمُ(81)
«آيا اين خدايي كه خلقت با عظمت آسمانها و زمين را آفريده و آفرينش (موجود ضعيفي)
مانند شما قادر نيست (كه پس از مرگ شما را باز زنده گرداند) آري البته قادر است كه
او آفريننده دانا است»
آن كه آسمان و زمين را خلق كرده اين زمين با اين همه دقت و حركت منظمش، اين زمين با
آن زرهاش كه «جو» مينامند و دور كرهزمين را احاطه كرده است، اين زمين را شانزده
حركتي كه دارد، اين زمين با زنده شدن و مردنش، اين منظومه شمسي كه در فضا معلق است
قدرت ندارد، مثل آنها را نيز خلق كند.
نميگويد: «ان يخلقه» (يعني خود او را خلق كند) بلكه فرموده: «ان يخلق مثلهم» (اين
كه مثل آنها را خلق كند). بدين طريق ديگر شبهه آكل و مأكول موضوعيت ندارد. ميبينيد
كه «مثلهم» بحث را سالبه به انتفاع موضوعش ميكند، به طوري كه ديگر شبههاي باقي
نميماند تا روي آن بحث شود، چون ميفرمايد خداوند مثل اينها را خلق ميكند نه اين
كه خودشان را، تا اين اشكالات مطرح شود.
اين آيه جواب آن سؤال است كه: «آيا آن خدايي كه آسمانها و زمين را آفريده بر
آفرينش مانند شما قادر نيست؟» و به دنبال آن جواب فرموده كه «آري البته قادر است كه
آفرينندة (همه چيز) و دانا (به همه موجودات) است.
خدا خلاق است و عليم، اما خلاق ظاهراً صيغه مبالغه نيست، صفت مشبهه است كه عتاب
مينمايد به اينكه چرا اصلاً چنين اشكالي بشود؟ بلكه صفت خلقت مختص ذات اوست و فقط
خداوند است كه خلقت و آفرينش به دست اوست.
تا اينجا بحث معاد تمام شد. دو آيه ديگر مانده درباه قضا و قدر و جبر و تفويض كه
انشاءالله در بحث آينده مطرح ميشود.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته