جلسه هفدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
رَبِّ اشّرَحْ لي صَدْري وَ يَسِرْلي اَمْري وَ اَحْلُلْ عُقْده مِنْ لِساني
يَفْقَهُوا قَوْلي
خلاصه بحث گذشته
بحث درباره ميوهاي از شاخههاي قرآن شريف بود. پس از آن كه برهان نظم تمام شد،
ميوه پر بار ديگري پيش كشيد و اين كه انسان نسبت به گناه يكي از سه حالت را دارد،
گاهي همه حالات سه گانه و گاهي دو حالت را داراست. به قول ما طلبهها «علي سبيل منع
الخلو» است.
حالت اول، غفلت است بيتفاوتي دربارة گناه، دربارة آخرت و تبعاتي كه براي گناه است،
باعث ميشود كه شخص گناه را انجام دهد، و بالاخره انسانيت انسان را از بين ميبرد
«اولئك كالانعام بل هل اضل اولئك هم الغافلون».
حالت دوم، بدتر از حالت اول است و آن عناد و لجاجت است. وقتي اين صفت رذيله بر كسي
حاكم شد، ديگر زير بار حق نميرود، دانسته حق را زير پا ميگذارد و دانسته به جهنم
ميرود. به قول قرآن شريف كه ميفرمايد: «افرأيت من أتخذ الهه هويه و اضله الله علي
علم[41]»
اگر هوي و هوس بر كسي مسلط شد، علاوه بر اين كه بتپرست است، دانسته به جهنم
ميرود، ديگر كور و كر است و جذابيت چيزي مثل قرآن و كسي مثل پيامبراكرم(ص)
نميتواند او را جذب كند.
حالت سوم، كه از دو حالت پيش بدتر است، توجيه گناه است. اول گناه ميكند و بعد آن
را توجيه ميكند. كسي كه داراي اين صفت رذيله است، گناه خودش را توجيه ميكند. بد
را خوب جلوه ميدهد و حتي گاهي اوقات براي خودش اشتباه ميشود. مثالي در بين عوام
مشهور است، ميگويند:
شخصي به دهي وارد شد و به اهالي آنجا گفت كه پاي اين كوه دارند آش قسمت ميكنند، هر
كس آش ميخواهد برود بگيرد، مردم كاسههايشان را برداشتند و رفتند. يك نفر، دو نفر
و پنج نفر وقتي عده بيشتري حركت كردند، آن شخص پيش خود گفت: نكند راستي راستي دارند
آش قسمت ميكند. خودش هم يك كاسه تهيه كرد و در پي آنها به راه افتاد. وقتي به آنجا
رسيد مردم را ديد كه دارند بر ميگردند. گفتند: فلانی کجا میروی؟ گفت میروم آش
بگیرم. گفتند: تو كه ميدانستي خبري نيست، دروغ گرفتي و ما را گول زدي، ديگر خودت
براي چه اينجا آمدي؟ گفت: وقتي كه ديدم همه به اينجا آمدند، پيش خودم گفتم، نكند كه
قضيه درست باشد و راستي راستي آش قسمت كند.
در كارهاي خودمان هم، چنين مواردي هست. يك وقت خودمان دروغ و شايعهاي را جعل
كردهايم و آن را پراكندهايم و وقتي كه پراكنده شد، خودمان هم يك چيزيمان ميشود.
ميگوييم و بعد باورمان ميآيد. اين توجيه در گناه است و بسيار هم بد و مذموم است.
غفلت و بيتفاوتي در برابر گناه
من خيال ميكنم اين سه آيه كه در قسمت گذشته مورد بحث قرار گرفت از بهترين آيات
سوره يس بلكه قرآن است. يك شاخه پربار است و بار آن خيلي شيرين و با حلاوت. از اين
جهت در جلسه قبل به جوانها سفارش ميكردم، اين سه آيه را مرتب بخوانيد. اصلاً اين
سوره يس قلب قرآن است، بايد به ميوههاي پربار و سازندهاش بيشتر توجه شود.
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ
لَعَلَّكُمْ تُرْحُمونَ(45)
«و چون مردم را گويند از گذشته و آينده خود (در دنيا و آخرت) انديشه كنيد، شايد
مورد لطف و رحمت خدا گرديد»
وقتي به اينها گفته ميشود كه از عذاب خدا بترسيد، زيرا گناه هم در دنيا دست و پا
پيچ انسان ميگردد و هم به وسيلة آن آتش جهنم تهيه ميشود. اين گناه، آتش و مار و
عقرب و زقوم ميشود. از گناه بترسيد، زيرا گناه حتي در دنيا هم نتيجه سوء داردو
همانطور كه قبلاً اشاره كردم در اين باره آيات فراوان داريم:
«يا اَيُّهَا النّاسُ اِنَما بَغْيُگُمْ عَلي اَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الحَيوةِ
الدُّنْيا ثُمَّ اِلَيْنا مَرْجَعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[42]»
اي بشر، گناه شما «انما بغيكم» ظلم شما، دو نتيجه سوء دارد يكي در دنيا «بغيكم علي
انفسكم متاع الحيوه الدنيا» در اين زندگي دنيا، ظلم شما، دست و پا پيچ خودتان
ميشود و عاقبت بخير نميشويد، «ثم الينا مرجعكم» يك آخرتي هم هست، آنجا هم از آتش
ظلم بترسيد.
آن آيه با اين آية شريفه يكي است «و اذا قيل لهم» وقتي كه به اينها گفته ميشود،
«اتقوا» بترسيد و خود نگهدار باشيد، «ما بين ايديكم» در دنيايتان «و ما خلفكم» در
پشت اين دنيا (يعني در آخرت)[43]
«لعلكم ترحمون». از اين «لعلّ» كه در اينجا به خدا نسبت داده ميشود، بايد نتيجه را
گرفت. به قول ما طلبهها كه ميگوييم «خُذِ الغاياتِ وَ اتْرُكِ المَبادي[44]»
در اينجا «لعلكم ترحمون» يعني خدا دوست دارد كه به شما رحم كند، كه مرحوم واقع
شويد، مورد عنايت خدا واقع شويد و دست عنايتش بر سر شما باشد. جواب «اذا قيل»
نيامده است. جوابش چيست؟ يعني وقتي گفته ميشود تقوي بخرج دهيد هنوز نتيجه اين شرط
نيامده و كلام ناتمام است تا جواب و يا جزاي شرط بيايد ولي جواب شرط همان حالت اولي
است كه قبلاً ذكر شد، يعني غفلت و بيتفاوتي در برابر گناه است. در نتيجه آيه چنين
معنا ميشود كه وقتي با اين مردم لاابالي حرف ميزني و ميگويي از دنيا و آخرتشان
بترسند، با بيتفاوتي رد ميشوند و اصلاً جوابت را نميدهند. «اذا قيل» در اينجا
اصلاً جواب ندارد، يعني مردم اصلاً جوابت را نميدهند و با بيتفاوتي رد ميشوند.
مثل اين كه چيزي نشنيدهاند.
گاهي اوقات يك ساعت پاي منبر مينشينيم و آن آقا صحبت ميكند ولي مثل اين كه ما
چيزي نميشنويم. يك گوش در و يك گوش دروازه است. مثل حوضي كه آب از يك طرف بيايد و
از طرف ديگر خارج شود. بعد ميفرمايد:
وَ مَا تَأْتِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ مِّنْ ءَايَتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُواْ عَنْهَا
مُعْرِضِينَ(46)
«و بر اين مردم (غافل) هيچ از آيات الهي نيايد جز آنكه از او (به ناداني) اعراض
كردند»
بعد از ذكر اين همه نشانه و آيات براي بيداري مردم و توجه يافتن آنها به مقام با
عظمتش برخورد انسان را در مجموع نسبت به اين آيات در يك جمله كوتاه بيان ميفرمايد
كه: نشانهاي براي اينها نيامد، الا اينكه زير پا گذاشتند. قرآن بود، معجزه بود و
اين را ميدانستند و زير پا گذاشتند، هر نشانه از نشانههاي خدا بود، به آن اهميت
ندادند و از آن اعراض كردند. اين حالت دوم است يعني عناد و لجاجت. اينها ديگر غافل
و بيتفاوت نيستند و حماسيت هم دارند، اما در چه؟ در اين كه حق را پايمال كنند، در
اين كه روي نشانهاي از نشانههاي خدا سرپوش گذارند نه خود ببينند و نه بگذارند كه
ديگران ببينند. اين حالت بعضي اوقات انسان را به جايي ميرساند كه معجزه و قرآن و
نشانههاي ديگري كه خود بيان فرمود، چون خورشيد و ماه و حركت آنها و درخت و ... را
ميبيند، مسئله را براي او حل ميكنند و او ميفهمد، اما لجاجت و اعراض ميكند، از
روي لجاجت مسئلهاي را بزرگ ميكند و با عناد روي مسئلهاي سرپوش ميگذارد.
وَ إِذا قِيلَ لهم أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللهُ قالَ الَّذينَ كَفَروُاْ
لِلَّذينَ ءَامَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ يَشَآءُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ
فِي ضَلَلٍ مُّبينٍ(47)
«و چون مؤمنان به آنها گفتند كه از آنچه خدا روزي شما را قرار داده چيزي براي او به
فقيران انفاق كنيد، كافران به اهل ايمان جواب دادند آيا ما به كسي كه اگر خدا
ميخواست به او هم مانند ما روزي ميداد اطعام و دستگيري كنيم؟ (هرگز نميكنيم) شما
كه به ما نصيحت ميكنيد، پيداست كه سخت در راه غلط و گمراهي هستيد (و راه راست آن
است كه چنان كه خدا به فقيران احسان نكرده ما هم نكنيم)»
انفاق
«و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله» به آنها ميگويند اي افرادي كه ميتوانيد به
ديگران كمك كنيد، كمك كنيد. اين مالي را كه خدا به شما داده، اين عقل و فكر و تمكن
و رياستي كه خداوند به شما داده است، اينها همه امانت است. همه براي اين است كه هم
براي خود و هم ديگران استفاده كنيد. اين پولي كه خدا به تو داده، مال تو نيست، مال
خدا است. اين پول را داده كه هم خودت از آن استفاده كني و هم به ديگران نفعي
برساني. اين عقلي كه داري براي خودت تنها نيست، براي اين است كه به وسيلة آن ديگران
را ياري كني. از اين سلامتي، جواني، قدرت، تمكن و رياستي كه داري نه تنها نبايد از
آن سوء استفاده كني بلكه ديگران را از آن بهرهمندسازي و بدان كه خدمت به خلق خدا
براي خود تو كمال و ثواب دارد. «اذا قيل لهم» وقتي به اينها گفته شود «انفقوا مما
رزقكم الله» انفاق كنيد از آنچه كه خداوند به شما روزي داده است اين انفاق منحصر به
مال نيست، بلكه عقل سلامتي، علم، رياست، جواني يا عمر، همه را شامل ميشود وقتي به
آنها ميگويند ديگرگرا باشيد، چه جوابي ميدهند؟ «قال الذين كفروا للذين آمنوا» در
اينجا «كفروا» كفر عملي است، زيرا اسلام سه چيز است اقرار به زبان، اعتقاد به دل، و
عمل كردن بر طبق عقيده. اگر اعتقاد و اقرار باشد، اما عمل بر طبق عقيده نباشد، قرآن
در بسياري از جاها سلب اسلام و ايمان از او كرده و او را منافق ناميده است[45].
غمخواري براي مسلمين
مسلماني كه بداند هم قرآن سفارش كرده و هم پيامبر(ص) بارها فرموده: «من اصبح لا
يهتم بامور المسلمين فليس منهم[46]
و مع الوصف اعتنا نكند چنين كسي را حتي نميتوان مسلمان ناميد.
قرآن ميفرمايد «اَرَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذلِكَ الَّذي يُدُعُّ
اليَتيمَ وَ لا يَحُضُّ عَلي طَعامِ المِسْكينَ[47]»
اي پيامبر ميخواهي كسي را كه اعتقاد به معاد ندارد و آن را تكذيب ميكند، نشانت
دهم؟ او كسي است كه سرو كاري با بچه يتيمها و با ديگران و فقرا و ضعفاء و
درماندهها ندارد. آن چيزي كه دارد به ديگران نميدهد، حالا ميخواهد عقل و علم،
سلامتي و جواني باشد، با ثروت و مال و قدرت و رياست و ... بعد هم ميفرمايد: واي به
آن مسلمان نمايي كه نماز را سبك شمارد، «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ، الَّذينَ هُمْ
عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ، الَّذينَ هُمْ يُراؤُنَ وَيَمْنَعُونَ الماعُونَ[48]»
واي به آن مسلمان نمايي كه دو رواست، تظاهر ميكند و منافق است. واي به آن مسلماني
كه ميتواند حاجتي از حوائج مردم را برآورد اما اين كار را نميكند. مثل اين كه شما
در بازار، همسايهتان را ميبينيد كه امروز چكي دارد و نميتواند پول آن را بدهد و
براي شما مقدور است كه پول اين چك را تأمين كنيد، اما اين كار را نميكنيد. اين
همان «يمنعون الماعون» است. قرآن ميگويد واي به تو مسلمان نما، كه مسلمان نيستي.
شما زني را ميبينيد كه در تابستان داغ وسط آفتاب ايستاده و بچهاش را هم بغل
گرفته، تاكسي هم او را سوار نمي كند و تو ميتواني او را ببري اما اين كار را
نميكني. ميبيني كه همسايهات گرفتار است، تو هم پسر بزرگ داري ولي حاضر نيستي
دختر او را براي پسرت بگيري و قسمتي از گرفتاريهاي او را برطرف كني. از نظر قرآن و
روايات اهلبيت عليهمالسلام چنين كسي مسلمان نيست. مسلمان يعني آنكه هميشه به فكر
ديگران باشد. اگر ايثار نميكند، لااقل همينطور كه به فكر خود است به فكر ديگران
نيز باشد. به همان اندازه كه به فكر زن و بچهاش هست، به فكر همسايه و ديگر
خويشاوندان هم باشد، يا اقلاً نصف آن مقدار و يا دست كم يك دهم آن مقدار به فكر
ديگران باشد. اين اتومبيلي كه داراي مال تو نيست، بلكه مال خداست كه به تو داده،
چرا آنطور كه وظيفه تو است به آن عمل نميكني؟ چرا مثلاً بعضي از وسايل نقليه عمومي
بايد اين وضع نكبتبار را داشته باشند كه حاضر نباشند مسافري را كه اندك زحمتي
داشته باشد سوار كنند، گر چه خيلي هم بيچاره و بينوا باشد. يك وقت به رفقا ميگفتم
كه يكي از شاگردان مرحوم آخوند كاشي(ره) براي من نقل ميكرد كه: يك روز صبح
طلبهاي به درس ايشان آمد و سلام كرد، جواب دادند «سلام عليكم يا فاسق مرحوم آخوند
كاشي خيلي ابهت داشتند و حرف زدن با ايشان مشكل بود آن طلبه از شنيدن اين جواب جا
خورد ولي صبر كرد تا درس تمام شد و بعد جلو رفت و گفت: آقا من چه كاري انجام
دادهام كه فاسق هستم؟ فرمودند: شنيدهام كسي كه در مدرسه، همسايه تو بوده، ديشب سر
بيشام به زمين گذاشته است. گفت: آقا من كه خبر نداشتم اگر ميدانستم حتي شام خودم
را به او ميدادم. آن مرحوم تبسمي كردند و گفتند: ميگويم چرا نميدانستي؟ اگر
ميدانستي و اقدام نميكردي كه به تو ميگفتم «سلامعليكم يا كافر[49]»
اينها را سرسري نگيريد. البته همهمان سرسري ميگيريم، حتي ما طلبهها اينها را
تنها يك بحث اخلاقي ميدانيم اما يك وقت آدم جايي گير ميكند كه ديگر فايدهاي
ندارد، يعني سر پل صراط، آنجا كه كمينگاه خداست. با استفاده از قرآن ميفهميم كه
روز قيامت براي اين افراد، پنجاه هزار سال است در صورتي كه براي مؤمن يك لحظه است
در هر هزار سال يك موقف ايجاد ميشود. يعني به يك ايستگاه بازرسي ميرسند. در يك
موقف ملائكه از نماز سؤال ميكنند و در يك موقف از حج، يك جا از روزه ميپرسند و يك
جا از زكوه0 سؤال ميكنند، اما موقف ديگر از همه مهمتر است، چون در آنجا سؤال
ميكند. «اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ[50]»
ممكن است كسي از همه موانع گذشته باشد اما در اينجا ميماند. در اينجا خداوند جلوي
او را ميگيرد. در اينجا كه خداوند به عزت و جلال خويش قسم خورده است كه از
حقالناس نميگذرد. در اينجا از حقالناس سؤال ميكنند. با مال مردم، با شخصيت
مردم، با آبروي مردم و با عرض مردم، چه كردي؟ بعد هم كمكم موضوعات اخلاقي پيش
ميآيد.
ميپرسند: آقا يادت هست كه سوار اتومبيل بودي و با چه آب و تابي به قول عوام با چه
قيس و افادهاي ميرفتي؟ آن مسافر بيچارهاي كه منتظر ايستاده بود، چرا سوارش
نكردي؟ ميتوانستي سوارش كني چرا سوارش نكردي؟ پنج دقيقه ديرت ميشد؟ خوب ديرت
بشود، در عوض كار يك مسلماني را راه انداخته بودي.
يادت هست كه ناله همسايه را شنيدي و اهميت ندادي؟ چرا اهميت ندادي؟ چرا جوانهاي
عزب را كه ميتوانستي زن دهي، زن ندادي.
«وَ انْكِحُوا الاَيامي مِنْكُم وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُم وَ اِمائِكُم اِنْ
يَكوُنوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللهُ واسِعٌ عَليمٌ[51]»
ميبينيد اين قرآن است، اين دستور خداوند است. اي جامعه مبادا دختر و پسر عزب در
بين شما باشد و بيتفاوت باشيد. اينها را بايد زن يا شوهر بدهيد و بدانيد روزي به
شما خطاب ميشود تو كه ميتوانستي گره از كار مسلماني باز كني، چرا نكردي؟!
بالاخره هر كس به اندازه وسع خود بايد غمخوار مردم مسلمان باشد، نه فقط محدود به
خويشان بلكه تمام مردم، بايد به اندازه قدرت خود به فكر ديگران باشيم. حالا توجيه
ما اين باشد كه بحث اخلاقي است و خيلي ساده از آن ميگذريم. شما بازاري و كارمند،
نميدانم اسمش را چه ميگذاريد و آن جوان توجيهگر هم نميدانم چگونه توجيه ميكند
و بهرحال هر كسي براي خودش يك توجيهي ميكند، آن جوان هم شايد بگويد اول جوانيمان
است. اين حرفها براي ما نيست، انشاءالله پير ميشويم و وقتي كه زن و خانه گرفتيم و
بچهدار شديم، آن وقتي فكري هم براي ديگران ميكنيم. حالا برگرديم به قرآن ببينيم
افراد خودگرا چگونه كار خود را توجيه ميكنند.
رمز اختلاف در جامعه
«و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله» وقتي به آنها ميگويند: آقا چرا ديگرگرا
نيستيد؟ «قال الذين كفروا للذين امنوا» مسلمان نماها و كافرهاي حقيقي به كساني كه
آنها را امر به انفاق ميكنند ميگويند: «انطعم من لو يشاء الله اطعمه» اگر خدا
ميخواست به آنها هم پول و ماشين ميداد. چرا ما بايد ديگرگرا باشيم و ديگران را
اطعام كنيم، اگر خدا ميخواست خودش آنها را اطعام ميكرد. يعني ميخواهد بگويد من
كه خانه دارم خدا خواسته است و اگر او ميخواست به برادر من هم خانه ميداد، حالا
كه نداده معلوم ميشود نميخواهد بدهد، چرا من اين كار را بكنم؟ اين هم براي توجيه
گناهش از اين راه وارد ميشود. «ان انتم الا في ضلال مبين» همانطور كه قبلاً متذكر
شدم، يك وقت انسان فقط در گمراهي است، اما گاهي در گمراهي آشكار است، يعني يك حرفي
ميزند كه همه به ريش او ميخندند. توجيهگريهايش مثل توجيه كردن آن مرد است كه
مال مردم را ميدزديد و صدقه ميداد. اين را «ضلال مبين» گويند ودر اينجا منظور از
ضلال مبين، اينها هستند.
بهتر است براي روشنتر شدن اين جمله توضيح مختصري داده شود كه مشخص شود گفتههاي
اينها تا چه اندازه بياساس است.
وحدت تكويني بدن در عين اختلاف
جامعه از نظر تكوين مثل يك بدن است. بدن سر دارد كه فرمانده است و اين سر، داراي
چشم و گوش و مغز است. يك «تنه» هم داريم كه انجام وظايف زيادي را به عهده دارد و
پاها هم كه هر كدام نقش بسزايي دارند. حساب اشرفيت و رفعت در كار نيست و اگر هم
باشد نسبي است. رفعت نسبي يعني چه؟ يعنی از يك جهت، سر بهتر از پا است اما از جهت
ديگر پا بهتر از سر است. سر بر پا رفعت دارد زيرا فرمان ميدهد، موضع تفكر است و
وسيله بينايي و شنوايي در آن قرار دارد، اما پا هم رفعت ديگري بر سر دارد. اگر پا
نبود از كارآئي چشم و گوش و مغز خيلي كم ميشد. تنه، يك رفعت بر پا دارد، زيرا قلب
و دستگاه تنفس و گوارش در تنه است و بدون آن پا به هيچ كار نميآيد. بر سر نيز رفعت
دارد، زيرا سر بدون تنه چه فايدهاي ميتواند داشته باشد. هر چه هم استعداد قوي
باشد، چه كاري ميتواند انجام دهد؟!
پس از نظر تكوين هيچكدام از قسمتهاي بدن بر ديگري رفعت ندارند، يعني از نظر خارج
فهميديم كه بين اعضاء بدن رفعت و امتيازي نيست. اگر رفعت و امتيازي هم باشد نسبي
است.
وحدت تشريعي بدن (جامعه) در عين اختلاف
حالا همين موضوع را از نظر تشريع بررسي ميكنيم. وظيفه اين چشم و اين پا چيست؟
مثلاً اگر تيغي جلوي پا قرار گرفته باشد، چشم بگويد: به من چه؟ و نخواهد آن را
ببيند، تيغ در پا ميرود و در آنجا ميماند. وقتي كه تيغ در پا ماند، زجر ميكشد،
يك وقت هم فلج ميشود و همه چيز را فلج ميكند. چشم درد بگيرد، بايد به دكتر مراجعه
كرد. پا بگويد: به من چه؟ خودت به دكتر برو. در اين صورت ممكن است چشم كور شود و
وقتي كه چشم كور شد به پا هم ضرر ميرسد. دست درد ميگيرد، چشم و پا بگويند: به ما
چه؟ بسيار خوب، فردا هم كه پا يا چشم درد بگيرد، دست ميگويد: به من چه؟ و خواه
ناخواه اين بدن فلج ميشود. چه خوش گفت سعدي شيراز:
بنيآدم اعضاي يكديگرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار
تو كز محنت ديگران بيغمي |
|
كه در آفرينش زيك گوهرند
دگر عضوها را نماند قرار
نشايد كه نامت نهند آدمي |
نتيجه بحث
جامعه هم مثل يك بدن است، اگر همه بخواهند در يك سطح باشد، مثل اين است كه يك بدن
همهاش، سر يا پا یا تنه باشد. اين كه نميشود، اختلافي بايد باشد. آيا اين اختلاف
رفعت ميآورد؟ خير. البته رفعت نسبي ميآورد، زارع از تاجر، كارگر و كارمند و دكتر
و مهندس و عالم بالاتر است، چرا؟ زيرا اگر زارع نباشد، چرخ جامعه نميگردد و
موادغذايي افراد تهيه نميشود. پس از اين جهت زارع يك رفعت دارد. از آن طرف، عالم،
متخصص، دانشگاهي، دبيرستاني هم يك رفعت به زارع دارند. آن چيست؟ اين است كه اگر
اينها هم نباشند، اگر در جامعه همه زارع يا همه كاسب باشند، جامعه كامل نيست بلكه
همه طبقات بايد باشند و هر كدام از اينها يك رفعتي بر ديگري دارند كه اسم آن را
امتياز نسبي ميگذاريم كه تكويني است.
از طرف ديگر اين جامعه، همه طبقاتش، وظيفهاي هم دارند و بايد به اين وظيفه عمل
كنند. به زارع ميگويند وظيفه تو اين است كه به فكر كاسب، عالم و متخصص باشي، از آن
طرف هم ميگويند: اي نابغه به فكر زارع باش. همه و همه به فكر يكديگر باشند. وقتي
اين دست درد گرفت يعني مثلاً زارع نتوانست خود را اداره كند، جامعه بايد او را
اداره كند. اگر يك كاسب ورشكست شد، بايد همه مردم جامعه، او را كمك كنند و اگر
محصلي ميخواهد درس بخواند جامعه بايد او را سرپرستي كند.
اين گونه موارد را تشريع ميگويند.
بيان قرآن در اين زمينه
بعد از اين مقدمه به قرآن باز ميگرديم:
«اَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَه رَبِّكَ نَحنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي
الحَيوه الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ
بَعْضُهُمْ بَعْضاً سَخْرياً وَ رَحْمه رَبِّكَ خَِیرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ[52]»
آيا آنها رحمت پروردگار تو را قسمت ميكنند؟ ما قسمت كرديم. يك دسته را ذوق تجارت،
يك دسته را ذوق زراعت و يك دسته را ذوق تحصيل داديم. يك دسته استعدادشان كمتر و يك
دسته استعدادشان متوسط و يك دسته استعدادشان زيادتر است. نميشود كه همه نابغه
باشند يا همه متوسط و يا همه كند ذهن. «نحن قسمنا بينهم معيشتهم و رفعنا بعضهم فوق
بعض درجات» بعضي را بر بعضي برتري داديم اما برتري نسبي است، از نظر استعداد و ذوق
طبقهبندي كرديم، از لحاظ پول پيدا كردن واز نظر فكر كردن طبقهبندي كرديم. چرا
طبقهبندي كرديم؟ «ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا» براي اين كه زارع از كاسب و كاسب از
عالم و عالم از هر دو و هر دو از عالم استفاده كنند و بالاخره اين او را به كار
گيرد و او اين را، تا چرخ جامعه بگردد. اين را تكوين ميگويند، يعني اين يك بدن است
ولي داراي مراتبي است.
اما از نظر تشريع، يعني افرادي كه از نظر استعداد مختلفند، افرادي كه از نظر تمكن
مختلفند، افرادي كه يكي مسئول و رئيس است و ديگري زيردست، هر كدام وظيفهاي دارند،
چه وظيفهاي؟ اين كه همه بايد به فكر يكديگر باشند. «من اصبح ولم يهتم بامور
المسلمين فليس بمسلم»
اما بعضي مصداق «في ضلال مبين» هستند وقتي به او ميگويند: آقا چرا انفاق نميكني؟
ميگويند: اگر خدا ميخواست، به او هم ميداد. اين تكوين است، خداوند به هر كسي به
اندازة وسعش استعداد ميدهد، اختلاف طبقاتي در استعداد هم بايد باشد، تا اين كه چرخ
جامعه بگردد.
اين چه توجيهي است كه ميكني؟ تو يك وظيفهاي داري و وظيفهات اين است كه چون غني
هستي، بايد به فقير برسي. چون استعدادت قوي است، بايد به آن كندذهن كمك كني. دو
محصل، يكي استعدادش قوي است و ديگري ضعيف. آن كسي كه استعدادش قوي است بايد به فكر
آنكه استعداد ضعيفي دارد، باشد و نگذارد كه او مردود شود و مقداري از وقتش را صرف
او كند.
بايد يكي رئيس و ديگري مرئوس باشد، اگر در جبهه يكي رئيس نباشد، نميشود. اگر در
ارتش سلسله مراتب نباشد، در سپاه و بسيج سلسله مراتب نباشد، كاري انجام نميگيرد.
هرج و مرج به وجود ميآيد. اما در حالي كه او رئيس است و زيردستها هم بايد امر وي
را اطاعت كنند در عين حال رئيس هم بايد خيرخواه باشد، با تلطف باشد، به فكر
زيردستهايش باشد، چنانچه زيردستهايش هم بايد به او احترام بگذارند. به قول
پيامبراكرم(ص) كه بارها ميفرمودند: «وَ ارْحَمُوا صغاركم و وقّروا كباركم»
بزرگترها، رؤسا و مسئولين بايد تلطف، مهرباني و رأفت به زيردستها داشته باشند و
زيردستها هم بايد احترام بزرگترها را داشته باشند.
خلاصه بحث اين شد كه بعضي گناه ميكنند، ديگرگرايي نميكنند و وقتي به آنها گفته
ميشود كه ديگرگرايي كنيد، توجيه ميكنند. قرآن ميفرمايد: اينها در ضلالت آشكاري
هستند. در ضلالتند زيرا ديگرگرا نيستند و ضلالتشان آشكار است زيرا توجيهشان بسيار
توجيه غلطي است «ان انتم الا في ضلالٍ مبين»
قرآنكريم، از اينجا به بعد فرع ديگري را مطرح فرموده، كه بحث معاد است و كمتر
صفحهاي از قرآن شريف را ميتوان يافت كه دو سه آيه به اين موضوع نپرداخته باشد.
اتفاقاً در سورة يس به بحث معاد بيشتر از بحث خداشناسي اهميت داده شده و از اينجا
به بعد گرچه شاخة پربار ديگري را مطرح ميفرمايد، اما بالاخره تا آخر سوره مربوط به
معاد است كه انشاءالله در بحثهاي آينده به آن ميپردازيم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته