جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۳

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۷ -


دلايل توحيد

به خلاف «ثنويّه»[1] و آنان كه پديدآور جهان را بيش از يك مبدأ مى‌دانند مى‌فرمايد:
«...‌ما كانَ مَعَهُ مِنْ إلـه‌...»(91)
در ملكوت آسمان‌ها و زمين، در دستگاه پهناور عالم آفرينش، خدايى همراه و همتاى او نيست؛ به دليل اين‌كه:
«...‌إذاً لَذَهَبَ كُلّ إلـه بما خَلَق‌...»(91)
در عالم هستى غير از خداى يگانه، خداى ديگرى نمى‌تواند وجود داشته باشد؛ به‌دليل «برهان تمانع»[2] چرا كه هر خدايى آنچه را آفريده از خداى غير خودش مميّز مى‌گرداند و آن وقت است كه با استيلاى خود مى‌خواهد همه‌ى آفريدگان را به خود نسبت دهد.
«...‌و لعلا بعضُهم على بعض‌...»(91)
و در اين حيص و بيص[3] رتبه‌ى علوّ و برترى حكومت مى‌كند و در اين صورت، نظامى در عالم هستى نخواهد بود. از نظر وجدان و عقل، وجود اين نظام حيرت‌انگيز، دليل است كه در عالم آفرينش جز يك مبدأ و يك نيرو، نمى‌تواند باشد.
«...‌سبحن اللّه عمّا يصفون»(91)
و آن خدايى كه اين نظم حيرت‌بار و اين نظام محيّرالعقول، ايجاد شده‌ى قدرت اوست، از گفته‌هاى پوچ و بى‌اساس ناسزاگويان و افكار پيروان تثليث[4] و قايلان به شرك، منزّه و مبرّاست.
«عالمِ الغيبِ و الشَّهدَةِ فَتَعـلَى عمّا يُشركونَ»(92)
آن خداى يگانه‌اى كه اين جهان پهناور، پرتوى از وجود قادر اوست، به ظاهر و باطن و آشكار و پنهان امورِ هستى عالم است و با علم غيرمحدودِ عين ذاتش به ذرّات هستى احاطه‌ى تامّ و تمام دارد و از گفته‌هاى شرك‌آميز مشركان منزّه و ساحت كبريايى او از اين‌گونه گفته‌ها منزّه است. گذشته و حال و آينده در علم اوست و خداى اين‌گونه، از داشتن فرزند و شريك مبرّاست.
پس از بيان يك اصل مسلّم نسبت به يكتايى ذات واجب‌الوجود، پيامبرش(صلى الله عليه وآله وسلم)را متوجّه موضوعى مى‌فرمايد و آن اين كه:
«قُلْ رَبِّ إمّا تُرِيَنّى ما يوعدون(93) رَبِّ فلاتجعلنى فِى القوم الظّلمينَ»(94)
نزول عذاب بر مشركان و شكست آنان در غزوات اسلامى، حتمى است. پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مأمور مى‌شود كه دعا كند:
خداوند او را با آنان قرار ندهد و موقع ارائه‌ى عذاب به افراد مشرك و رهروان بُطلان، در‌رديف آنان نباشد و رغبت و تمايل خود را به پيشگاه پروردگار اظهار نمايد.
خداوند، در مقابل آن خواسته‌ى پيامبرش مى‌فرمايد:
«وَ إنّا على أن نُريك ما نعدهم لَقدِرُونَ»(95)
ما در عين اين كه قدرت داريم بر اين‌كه عذابِ مقدّر بر مشركان را به تو نشان دهيم، براى مصلحت، آنان را مهلت مى‌دهيم تا اتمام‌حجّت شود و نداى حقّ و حقيقت به گوش منكران فرو رود؛ سپس پيامبرش را متوجّه مى‌سازد كه:
«ادْفَع بالّتى هى أحسن السّيّئة نحن أعلم بما يصفون»(96)
در مقابل بدى نابكاران و اسائه‌ى بى‌ادبان راه عفو و گذشت در پيش گيرد و با اغضا و اغماض[5] خود كه «رحمةٌ للعالمين»[6]است گفته‌هاى ناصحيح نابخردان را ببخشد؛ زيرا مجازات و معاقبت اين اقوال و افعال از طرف خدا داده خواهد شد و جزاى وصف‌هاى خود را كه بسيار نابجاست (باور به داشتن فرزند و شريك براى خدا) خواهند ديد؛ زيرا هيچ عمل و قولى از علمِ عين ذاتِ او خارج نيست.
«وَ قُلْ رَبِّ أعوذُ بك من هَمَزتِ الشّيطينِ(97) و أعوذُ بكَ رَبِّ ان يَحضُرونَ»(98)
پيامبر گرامى از طرف خداوند مأمور است كه از وساوس شياطين خود را در پناه خداوند، پناهنده سازد و در كهف حصينِ[7] حفظ الهى جايگير سازد تا وظيفه‌ى پيروان او معلوم شود. آن جا كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) خود را پناهنده به خدا سازد، تابعان او به نحو اولى بايد از خدا بخواهند كه در تمام احوال و جميع كيفيّات زندگى از شرور اين دشمن (‌=‌شيطان) مصون بمانند.
سپس حال منحرفان را در جهان پس از مرگ و فروبستن چشم از اين دنياى فريبنده بيان مى‌فرمايد:
«حتّى إِذا جاءَ أحدهم الموتُ قالَ رَبِّ ارجعونِ(99) لَعَلّى أعملُ صلحاً فيماتركتُ‌...»(100)
هرگاه مرگ حتمى و تبدّل ظاهرى از اين جهان فانى فرا رسد و حلقوم ملحدان و معاندان را بفشارد، پس از مواجه شدن با عذاب پس از مرگ و رؤيت وضع خطرناك و ديدن منظره‌ى عذاب و ديدن اين‌كه از عمر گذشته ذخيره‌اى نيندوخته‌اند دنبال يافتن چاره برمى‌آيند كه:
«...‌رَبِّ ارجعونِ»(99)
خدايا! ما را به محيط دنيا و دار تكليف برگردان تا كارهاى نيكى را كه وظيفه‌ى ما بود و سستى كرديم و ترك نموديم، انجام دهيم. پروردگارا! بازگشتى عنايت كن تا گذشته را تدارك كنيم. امّا افسوس كه اين آرزو را عمل نخواهند كرد و اين خواسته، جامه‌ى عمل به خود نخواهد گرفت! زيرا حجج و دلايل بر آنان القا شد و با نهايت بى‌شرمى انكار كردند و حقايق را ناديده گرفتند و نور حق را پايمال شهوات نمودند؛ بنابراين فرمود:
«...‌كَلاّ إنّها كلمةٌ هو قائلُها و مِن ورائهم برزخٌ إلى يومِ يُبعثونَ»(100)
برگشتى براى او نخواهد بود. اين درخواست بازگشت به دنيا، كلامى است كه آن را مى‌گويد!
درباره‌ى:
«...‌كلمةٌ هو قائلُها‌...»(100)
دو نظر بيان شده:
1. اين گفتار و اين درخواستِ بازگشت، حرفى است كه مى‌زند و كلامى است كه صرفاً بيان مى‌كند. هرگاه بازگشتى باشد، عمل نخواهد كرد و اهل عمل نخواهد شد و برگشت او به حالش فايده‌اى ندارد.[8] در جاى ديگر فرمود:
«و لو رُدّوا لَعادوا لِما نُهُوا عَنْه؛
[9]اگر برگردند به آنچه نهى شده‌اند برگشت مى‌كنند[و‌كارهاى ناصحيح گذشته را تكرار مى‌نمايند.]»
2. اين كلام، سخنى است كه مفرِّط در دنيا پس از مرگ و يا در حين مرگ بيان مى‌كند، راه بازگشت از هر جهت مسدود است و طريقى براى برگشت نخواهد بود.[10]
و ممكن است هر دو معنا را شامل باشد.
اين افراد پس از مرگ در عالم «بَرزخ» (حدّ فاصل بين دنيا و آخرت) خواهند بود تا روزى كه اراده‌ى خدا به ايجاد بعث و نُشور تعلّق گيرد، نَفخ صور محقق شود.
وضعيّت عالم برزخ هم نسبت به افرادش فرق مى‌كند؛ زيرا بنابر فرموده پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم):
«القبر إِمّا روضةٌ مِن رياضِ الجنّةِ أو حُفرةٌ مِن حُفَرِ النّيرانِ»
[11]
اين برخوردارى از نعمت يا نقمت نسبت به افراد هست تا:
«...‌إلى يومِ يُبعثون»(100)
* * *

فَإِذا نُفخ فِى الصّور فلا أنسابَ بينهم يومئذ و لايتسآءلون(101)فَمَنْ‌ثَقُلَتْ موزينُه فأوْلـلـِكَ هُمُ المُفلحونَ(102) و مَنْ خَفَّتْ موزينُه فأُوْلـلـِكَ الّذين خَسروا أنفسهم فِى جهنّمَ خَـلدونَ(103) تلفح وجوهَهُم النّارُ و هم فيها كَـلحونَ(104)ألم تكن ءايتى تُتلى عليكم فكنتم بِها تُكذّبونَ(105) قالوا ربّنا غلبت علينا شِقْوَتنا و كنّا قوماً ضَآلّينَ(106)ربّنا أخْرجنا منها فإن عُدْنا فَإنّا ظَـلمونَ(107) قالَ اخسـواْ فيها و لاتُكلّمونِ(108) إنّه كانَ فريقٌ مِن عِبادى يَقولونَ ربّنا ءامَنّا فاغفرلنا وارحمنا و أنتَ خير الرّحمينَ(109)فَاتّخذتُموهم سِخْرِيّاً حتّى أَنسوكُم ذِكرى و كنتم مِنهم تَضْحكونَ(110)

ترجمه:

101. و چون در صور دميده شود، در آن روز ميانشان نه علاقه‌ى خويشى باشد و نه از همديگر مى‌پرسند.
102. پس هر كه ميزان‌هايش[به اعمال حسنه] سنگين باشد، در نتيجه آن گروه[از‌عذاب]رستگار خواهند بود.
103. و هر كه ترازوهاى اعمالش[از كردار شايسته] سبك باشد، پس آن گروه آنانند كه به نفس خويش زيان كردند و در دوزخ همواره مى‌مانند.
104. آتش چهره‌هاى آنان را بسوزاند و آنان در آن جا از ترش‌رويانِ بدمنظره‌اند[چهره‌ها متغيّر و دهان‌ها باز باشد.!]
105. آيا نبود كه آيه‌هاى من[قرآن] براى شما خوانده مى‌شد؟ پس شما آن‌ها را دروغ‌مى‌شمرديد!
106. گويند: پروردگارا، تيره‌روزى ما بر ما غلبه كرد و ما گروهى گمراه بوديم.
107. پروردگارا، ما را از آتش برون آر، پس اگر[به شرك و نافرمانى] برگشتيم بى‌شكّ ما ستمكار خواهيم بود.
108.[به ايشان از ساحت قدس الهى] خطاب شود: ساكت شويد![گُم شويد! مانند سكوت مردم خوار و گم‌شدن كِلاب] و با من سخن نگوييد.[كه اين مقام تظلّم نيست.]
109. البتّه[قصّه اين است كه:] گروهى از بندگان من بودند كه پيوسته مى‌گفتند: پروردگارا، ايمان آورديم پس ما را بيامرز و ما را ببخش! تو بهترين بخشندگانى.
110. پس شما ايشان را مسخره كرديد تا آن‌كه ايشان ذكر مرا از ياد شما بردند[چون اشتغال به استهزاى مؤمنان باعث فراموشى ذكر خداى متعال گرديد، گويا مؤمنان فاعل اين فراموشى گرديده‌اند]و به ايشان مى‌خنديديد.

تفسير:

اوصاف قيامت

دنباله‌ى سخن در آيات شريفه‌ى قبل، منتهى به بقاى مردم در عالم برزخ شد. پس از طى عالم برزخ كه درباره‌ى كيفيّت آن علمى نداريم و آنچه بيان كنيم زاييده‌ى تصوّرات خود ماست، نفخ صور مى‌شود. نفخ صور چگونه و به چه كيفيّت است؟ درباره‌ى آن كميت دانش بشرى لنگ است. فقط آموزش از مكتب انبيا حقيقت اين موضوع را براى ما روشن مى‌سازد. در هر صورت، ارواح به ابدان راه مى‌يابند و معاد و مقدّمات آن نمودار مى‌شود. در آن روز آميخته به افسوس و حسرت از نسب و حسب و پيوندهاى قومى، خبرى نيست؛ زيرا:
«...‌فلا أَنْسابَ بينهم يَوْمَئِذ‌...»(101)
درباره‌ى نبودن نسبت ميان آن‌ها دو نظر بيان شده:
1. هر كسى در آن محيط وحشت‌زا مشغول خويش است و از ديگرى خبرى ندارد.
2. جنبه‌ى تفاخر به نسب و مباهات به پيوند قومى در كار نيست؛ تنها متاعى كه ارزش دارد «عمل صالح» است.
ممكن است هر دو جهت را شامل شود، يعنى در عين حال كه سخت مشغول خود است، قرابت و نسب به حال او نافع نخواهد بود.
«...‌و لايَتساءَلُونَ‌»(101)
سؤال و پرسشى هم نخواهد بود. آن‌گونه كه در دنيا از يكديگر احوالپرسى مى‌كردند، در آن محيط نخواهند توانست. اگر در دنيا بارى از دوش يكديگر برمى‌داشتند، اين توانايى در آخرت ساقط خواهد شد. ظاهراً بين اين آيه و آيه‌ى شريفه‌ى «فأقبل بعضُهم على بعض يتساءلون»[12]تعارضى نمودار است؛ ولى پاسخ اين اشكال و رَفع اين تعارض چنين است:
موقع حشر و گرفتارى به بلاياى قيامت و اشتغال به باز پس دادن حساب و نامعلومى عاقبت كار و پايان عمل، سؤال و پرسشى نيست؛ امّا پس از رهايى از اين مرحله و ورود در نعيم جاويدان بهشت و سُكنا گرفتن در غرف، زمان احوالپرسى و سؤال فرا مى‌رسد.
«لايتسائلون»شامل زمان حساب و ميزان[13] و «يتسائلون»شامل بعد از آن است.[14]
مشخّص است كه هدف از نفخ صور و زندگى پس از مرگ از نظر عدل الهى اين است كه شخص صالح و فرد طالح به نتيجه‌ى عمل خود برسند و هر يك به ميزان اعمال شايسته و ناشايست خويش از فضل و عدل خداوند برخوردار يا معذّب شوند؛ به اين خاطر مى‌فرمايد:
«فَمَنْ ثَقُلت موزينُه فأُوْلـلـِكَ هم المُفْلِحونَ»(102)
افرادى كه جنبه‌ى معنويّت را در دنيا بر ماديّت ترجيح دادند و دلباخته‌ى زر و زيور دنيا نشدند و اطاعت خداوند قهّار را بر شيطان فريبكار برگزيدند و در نتيجه، اعمال خود را با به جا آوردن طاعات افزودند، رستگار و از نعمت برخوردارند.
«وَ مَنْ خَفَّتْ موزينُه فأُوْلـلـِكَ الّذينَ خَسِروا أَنْفسهم فِى جهنّم خلدونَ»(103)
امّا آن دسته از افراد كه زندگى موقّت و ناپايدار دنيا آنان را فريفت و دلباخته‌ى ماديّت بى‌اساس شدند و در نتيجه از ذخيره‌ى اخروى محروم شدند، وسايل زيان خود را در آن سراى ترسناك فراهم آوردند و جهنّم هميشگى را براى خود آماده كردند. آنان با انواع عذاب، معذّب مى‌شوند؛ از جمله:
«تَلْفَح وُجُوهَهُمُ النّارُ وَ هُم فيها كلِحُونَ»(104)
لهيب آتش و تابش آن، چهره‌هاى آنان را برشته و بريان مى‌سازد و لب‌هايشان را مى‌سوزاند به گونه‌اى كه دندان‌هايشان نمايان مى‌شود.
سپس آيه‌اى است كه مبيّن حال اين بخت‌برگشتگان است كه به لسان ملايك يا خطاب خدا (به‌طور مستقيم يا غيرمستقيم) به آنان به صورت استفهام توبيخى گفته‌مى‌شود:
«أَلَم‌تَكنْ ءاياتى تُتلى عليكم...‌»(105)
آيا آيات من بر شما خوانده نشد؟ آيا پيامبران يكى پس از ديگرى زنجيروار، حقايق را به شما نگفتند؟ آيا حرمت منهيّات به گوش شما نرسيد؟ آيا حجّت بر شما تمام نشد؟ امّا شما با پيروى از خوى ناپسند خويش تكذيب كرديد و نتيجه‌ى تكذيب هم جاودانى بودن شما در عذاب است.
در مقابل از اعمال خود معذرت‌خواهى مى‌كنند و راه عذرخواهى را پيش‌مى‌گيرند و مى‌گويند:
«...‌ربّنا غَلَبتْ علينا شِقْوَتُنا و كُنّا قَوماً ضالّينَ»(106)
پروردگارا! شقاوت و بدبختى بر ما غلبه كرد و به عوض دفع مضرّت و جلب منفعت، راه عكس پيموديم و موجبات بدبختى خود را فراهم نموديم و گمراه شديم و از رحمت كامله‌اى كه همه چيز را فراگرفته محروم گشتيم.
«ربّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظلِمونَ»(107)
خدايا! ما را از اين عذاب دردناك و شكنجه‌ى طاقت‌فرسا خارج ساز و راه نجات ما را فراهم نما. هرگاه از عمل شايسته‌اى كه آن را مى‌پسندى به عمل ناشايست برگشت نموديم، ستمكاريم.
امّا پاسخ اين خواهش، جمله‌اى است كه بيانگر اهانت به اين افراد و اِذلال[15] آنان‌است:
«قَالَ اخسَئُوا فيها و لاتُكَلّمونِ»(108)
گم شويد! دور شويد! در آتش بمانيد و از رحمت كامله دور باشيد و سخنى نسبت به رهايى از آتش و نجات از دوزخ مگوييد كه راه نجات بسته است! زيرا:
«إِنّه كانَ فريقٌ مِن عِبادى يقولون ربّنا ءامنّا فاغفر لنا وارحمنا و أنتَ خيرُ الرّحمينَ»(109)
دسته‌اى از بندگان من (انبيا و مؤمنان) خدا را مى‌خواندند و مى‌گفتند: خداوندا! گناهان‌ما را بيامرز و ما را مورد رحم خود قرار ده و تو بهترين رحم‌كنندگانى! تويى كه از هر كس به ما مهربان‌تر هستى و محبّت تو از هر كس به ما بيشتر است.
«فَاتّخذتُموهم سِخْرِيّاً‌...»(110)
ولى شما كه راه حقيقت را از دست داده بوديد، آنان را نسبت به اين افكار خداپسندانه مورد سخريّه و استهزا قرار داديد.
«...‌حتّى أَنْسوكم ذِكرى‌...»(110)
تا اشتغال شما به آنان باعث شد كه ذكر و ياد مرا فراموش كرديد و با سرگرمى به آنان از ياد من رفتيد.
«...‌و كُنتم منهم تَضْحكونَ»(110)
و به آنان مى‌خنديديد و آن‌ها را وسيله‌ى خنده و سرگرمى مجالس خود قرار داده‌بوديد؛ به اين جهت و جهات ديگر كه خود موجد آن بوده‌ايد در آتش جاودان خواهيد بود.
* * *

إِنّى جَزَيْتُهم اليومَ بما صَبَروا أَنّهم هُمُ الْفائزونَ(111) قلَ كَمْ لَبِثتم فِى الأرض عَدَدَ سِنينَ(112) قالوا لَبِثنا يوماً أو بعضَ يوم فَسـلِ الْعادّينَ(113) قلَ إِنْ لَبِثتم إلاّ قليلاً لو أَنّكم كُنتم تعلمون(114)أفحسبتم أَنّما خلقنكم عَبَثاً و أَنّكم إِلَينا لاتُرجعون(115) فتعلَى اللّهُ المَلِكُ الحقّ لا‌إلـه إلاّ هو رَبُّ العَرْشِ الكريمِ(116) وَ مَنْ يَدْعُ مع اللّه إلـهًا ءاخر لا بُرهنَ له به فَإِنّما حسابُه عند ربّه إِنّه لايُفلح الكَـفِرونَ(117) وَ قُلْ رَبِّ اغْفِر وَارحَم و أنتَ خيرُ الرّحمِينَ(118)

ترجمه:

111. همانا من امروز براى صبرى كه كرده‌اند پاداششان دادم؛ زيرا كه ايشان همان رستگارانند.
112.[خداى تعالى] گويد: به شماره‌ى سال‌ها چند مدّت در زمين درنگ كرده‌ايد؟
113. گويند: روزى يا پاره‌اى از روز درنگ كرديم؛ پس از شمارندگان بپرس.
114.[خداى تعالى]به ايشان گويد: جز اندكى درنگ نكرديد؛ اگر مى‌دانستيد و دانا‌بوديد!
115. آيا گمان مى‌كرديد كه شما را بيهوده آفريديم و فكر مى‌كرديد كه شما به سوى[پاداشِ] ما بازگردانده نمى‌شويد؟
116. پس خداوندى كه داراى سلطنت و ثابت و حق است، برتر است[از اين‌كه بيهوده بيافريند]جز او هيچ خدايى نيست؛ پروردگار عرش كريم است.
117. و هر كه با خداى يكتا، خدايى ديگر را بخواند، هيچ دليلى براى پرستش‌كننده به‌پرستش خداى ديگر نيست. پس بى‌گفتگو، حساب[عملِ] او نزد پروردگار است. بى‌گمان كافران رستگار نخواهند شد.
118. و[اى پيامبر،] بگو: خدايا! بيامرز و رحم نما و تو بهترين بخشايندگانى.

تفسير:

خداوند كريم در قرآن مجيد تمام راه‌هايى را كه بهوسيله‌ى آن حجّت بر مردم تمام شود به أَحْسَن وجه، بيان فرموده است. آيات قبل، مبيّن گرفتارى منحرفان در روز قيامت و زبان حال آنان بود و يك رشته از امور را برشمرد كه ابتلاى آنان را در قيامت افزون خواهد كرد و از جمله‌ى آن‌ها به سخره گرفتن افراد مؤمن و مضحكه قرار دادن آنان بود. در اين آيات بيان مى‌دارد كه نتيجه‌ى صبر نمودن افراد مؤمن در مقابل بلايا و از جمله زخم زبانى كه از لسان زهرآگين معاندان مى‌شنوند، برخوردارى از پاداش بى‌دريغ و فضل عميم[16] الهى است؛ فرمود:
«إِنّى جزيتُهم اليومَ بِما صَبَروا أَنّهم هم الفائزونَ(111)
پاداش شكيبايى خود را در روز قيامت مى‌يابند و از مزيّت بى‌پايانِ رستگارى عقبى بهره‌مند مى‌شوند.

درنگ در دنيا و برزخ از نگاه اهل آخرت

سپس جهت تنبّه افراد معاند در دنيا، كيفيّتى از حالت آنان را در آخرت نسبت به خطابى كه بر آنان مى‌شود و پاسخى كه مى‌دهند بيان مى‌فرمايد:
«قَـلَ كم لَبِثْتُم فِى الأرضِ عَدَدَ سِنينَ»(112)
مدّت ماندن و زمان درنگ شما در زمين چه اندازه بود؟ مدّت مكث شما در قبور دنيا چه اندازه بود؟ البتّه اين سؤال، مبيّن توبيخ و تذليل آن افراد است كه به قيامت؛ اعتقاد نداشتند و منكر بعث و نشور بودند.
پاسخ منكران اين است:
«قالوا لَبِثْنا يوماً أو بعضَ يوم فسـلِ العادّينَ»(113)
مدّت درنگ ما در عالم قبر يا محيط دنيا يك روز يا كم‌تر از يك روز بود.
و امّا علّت اين‌كه مى‌گويند: يك روز يا بعضى از روز چيست؟
1. زيرا بقاى در آتش و عذاب دايم، زندگى دنيا را جزئى جلوه مى‌دهد.[17]
2. اگر سؤال از درنگ در قبر و مدّت آن باشد، علم آن نزد خداست؛[18] از اين نظر به ديده‌ى آنان يك روز يا كم‌تر جلوه مى‌كند.
3. ميزان يك روز يا كم‌تر از روزهاى آخرت مى‌باشد.[19]
«فَسـلِ الْعادّينَ»از شماره‌كنندگان (كه ملائكه يا حساب‌گران الهى باشند[20]) سؤال‌كن.
ولى از آن جا كه علم همه چيز، نزد خداست و به جزئيّات امور با علم عين ذات خود وقوف كامل دارد، مى‌فرمايد:
«...‌إِنْ لبثتم إلاّ قليلاً لو أنّكم كُنتم تعلمون»(114)
اگر توجّه داشته باشيد به ناپايدارى زندگى دنيا و هميشگى عذابِ آخرت، مى‌فهميد كه مدّت درنگ شما در دنيا يا در قبر اندك و ناچيز است؛ زيرا در برابر صحنه‌اى آميخته به عذاب، واقع شده‌ايد كه پايانى ندارد و عمر دنيايى و ماندن در عالم برزخ در مقابل آن اندك است.

هدف از آفرينش

«أَفَحسبتم أَنّما خَلَقنكم عَبَثاً و أنّكم إِلَينا لاتُرجعون»(115)
اى افرادى كه منكر بعث و قيامت بوديد و گمان مى‌كرديد كه دنيا براى شما دوامى دارد، مى‌پنداريد كه ما شما را بيهوده آفريديم و به سوى ما بازگشتى نداريد؟!
اگر به عقول خود ـ به شرط سلامت ـ مراجعه كنيد و نداى وجدان و فطرت را گوش فرا دهيد، از زبان موجودات، به گوش دل مى‌شنويد كه اين آفرينش و اين دستگاه حيرت‌بار را بيهوده نيافريده‌اند. از آفرينش آن هدف عقلايى در كار بوده‌است. شما را بيهوده به صحنه‌ى وجود نياورديم. از آوردن و بردن شما، هدفى در كار بوده و آن توجّه به ذات ذوالجلال آفريدگارى است كه سراسر هستى پرتوى از ذات بى‌زوال اوست.
«فتعلى اللّه‌...»(116)
آفريدگارى كه هستى را ايجاد كرد منزّه و مبرّاست از اين‌كه هستى را عَبَث نمودار ساخته باشد و يا شريك و همتايى و يا فرزندى داشته باشد.
«...‌المَلِكُ الحَقُّ‌...»(116)
او خدايى است كه حكومت واقعى سزاوار اوست و شاهان روزگار، خوشه‌چين خرمن بى‌پايان لطف اويند؛ مُلك و مُلْكت آنان مُستعار و بى‌دوام است و مُلْك خدايى هميشه و با دوام:
«...‌لا إلـه إلاّ هُوَ‌...»(116)
در عالم هستى مؤثّر و پناهگاه و آفريدگارى جز او نيست.
«...‌هو رَبُّ العرش الكريم»(116)
او پروردگارى است كه عرش و كرسى را آفريد و جهان هستى را پديدار ساخت.
«وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّه إلـهاً ءاخر لا بُرهن له به فَإِنّما حسابُه عِنْدَ رَبِّه‌...»(117)
هر كس با خدايى كه منزّه از شريك و همتاست و از معاون و اتّخاذ معاضد مبرّاست، و خدايى ديگر و مؤثّرى ديگر را در عالم هستى اتّخاذ كند، كيفر و مكافاتش با پروردگار بزرگ است.
«...‌إِنّه لايُفلح الكفرون»(117)
افراد جاحد و منكران يگانگى خداوند روى ظفر و پيروزى و رستگارى را نخواهند ديد و چهره‌ى روح‌بخش موفقيّت را ديدار نخواهند كرد.
پس از اين كه به ظفر و فلاح نرسيدن كافران را بيان فرمود، پيامبر بزرگوارش را متوجّه‌مى‌سازد:
«وَ قُلْ رَبِّ اغفر وَارْحَم و أنت خيرُ الرّحمينَ»(118)
خدايا! گناهان را بيامرز و رحمت واسعه‌ات را بر مردم ادامه ده؛ تو بهترين رحم‌كنندگان و برترين نعمت‌دهندگانى.
* * *

پى‏نوشتها:‌


[1] . گروهى كه به دو خدا قايلند؛ خداى خير و شر.
[2] . برهانى كه متكلمان براى اثبات توحيد اقامه كرده‌اند، يعنى هرگاه در جهان وجود، دو خدا موجود باشد، قهراً هر يك، مانع كار ديگرى است؛ در نتيجه لازم مى‌آيد كه هيچ كارى انجام نشود و نظام هستى برهم بريزد؛ به‌دليل آيه‌ى شريفه‌ى: «لو كان فيهما آلهة إلاّ اللّه لَفَسدتا» (انبياء‌/‌22)
[3] . اضطراب و پريشانى.
[4] . اب، ابن و روح‌القُدس.
[5] . چشم پوشى كردن.
[6] . «عن ابى‌الحسن الأوّل(عليه السلام) قال بعث اللّه عزّوجلّ محمّداً(صلى الله عليه وآله وسلم) رحمة للعالمين‌...» (ر.ك: كافى، ج 4، ص‌149)
[7] . پناهگاه استوار و محكم.
[8] . ر.ك: مجمع‌البيان، ج 7 ـ 8‌، ص 187.
[9] . انعام‌/‌28.
[10] . ر.ك: مجمع البيان، همان.
[11] . «قبر يا باغى از باغهاى بهشت است و يا چاله‌اى از چاله‌هاى جهنّم است» بحارالأنوار، ج 6‌، ص 275.
[12] . صافات‌/‌50‌.
[13] . ر.ك: مجمع البيان، ج 7‌ـ‌8‌، ص 191.
[14] . مجمع البيان، ج 7‌ـ‌8‌، ص‌692‌.
[15] . ذليل شمردن.
[16] . همگانى.
[17] . مجمع‌البيان، ج 7 ـ 8‌، ص 192.
[18] . مجمع‌البيان، ج 7 ـ 8‌، ص 192.
[19] . مجمع‌البيان، ج 7 ـ 8‌، ص 192.
[20] . مجمع‌البيان، ج 7 ـ 8‌، ص 192.