جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۲

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۱۵ -


داستان قضاوت حضرت داود و سليمان(عليه السلام)

«وَ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَـنَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَـهِدِينَ»(78)
فردي به نام «ايليا» داراي مزرعه يا باغي بود. فردي ديگر به نام «يوحَنّا» گوسفنداني به چرا برده بود. گوسفندان او، مزرعه يا باغ «ايليا» را از صورت اوّل خارج نموده، از سبزه‌زارش چريدند و قسمتي از آن را نابود ساختند. ايليا و يوحَنّا كارشان به مرافعه كشيد. مرجع قضاوت و داوري در آن زمان، حضرت داود بود. آن حضرت براساس حكمي كه در دست داشت، اين‌گونه حكم كرد:
زراعت نابود شده و گوسفندان را قيمت‌گذاري نمايند. اين كار عملي شد. ارزش زراعت نابود شده به اندازه‌ي قيمت گوسفندان بود. حكم او بر اين منوال جريان يافت كه يوحنّا، گوسفندان را به ايليا بدهد.
در اين حيص و بيص[1] بود كه حضرت سليمان(عليه السلام) وارد شد. حكم سليمان به روشي ديگر جريان يافت و آن اين‌كه:
يوحنّا گوسفندان را به ايليا، صاحب زراعت و يا باغ بدهد و ايليا از پشم و شير گوسفندان استفاده ببرد و يوحنّا هم زراعت ايليا را به اختيار بگيرد و روي آن زحمت بكشد تا ارزش اوّل را بيابد. ملك و زراعت را پس از اين‌كه به ميزان اوّل رسيد، به ايليا بدهد و گوسفندان خود را پس بگيرد تا با اين كار بر وفق حكم خدا رفتار شده باشد.[2]
در اين ماجرا حكم سليمان ناسخ و داوري داود منسوخ است و اين از جهت رعايت مصالح و نافذيّت حكم داود تا آن وقت است. با داوري سليمان، حكم داود منسوخ مي‌شود و در هر صورت حكم هيچ‌يك هم برخلاف واقع نبوده است؛ زيرا به دنبال آن مي‌فرمايد:
«ففهّمْنـها سُلَيْمَـنَ وَ كُلاًّ ءَاتَيْنَا حُكْمًا وَ عِلْمًا‌...‌.»(79)
ما داوري را به سليمان آموختيم و طرز و كيفيّت آن را ما به او ياد داديم و در هر صورت تمام مردان حقّ عموماً از حكمت و دانش ما برخوردار بودند كه از جمله‌ي آنان داود و سليمان‌اند كه آن دو هم از حكم و علم ما بهرهور بودند.

عنايات خداوند به حضرت داود و سليمان(عليه السلام)

در ادامه‌ي مبحث، به عنايات ديگري كه به حضرت داود و سليمان(عليه السلام) شده است، اشاره مي‌فرمايد:
1. تسخير كوه‌ها و مرغان و تسبيح آنان با داود؛
2. تعليم زره‌سازي به داود؛
3. تسخير باد براي سليمان؛
4. به اطاعت درآوردن شياطين و مطيع قرار دادن آن‌ها براي سليمان.
«...‌وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَ كُنَّا فَـعِلِينَ»(79)
ما براي داود، كوه‌ها و پرندگان را مسخّر و رام كرديم و او را از اين نظر مورد عنايت قرار داديم تا با كوه‌ها و مرغان، خدا را تسبيح كنند.
موضوع تسبيح كوه‌ها و پرندگان از اين نظر است كه هر موجودي خداي آفريننده و موجِد خود را تسبيح مي‌نمايد و اين منزّه دانستن ذات ذوالجلال در سراسر عالم هستي، ساري و جاري است.
قرآن، كليد فهم معاني و حقايق است؛ مي‌فرمايد: «إن مِنْ شيء إلاّ يُسَبِّحُ بِحمده و لـكن لاَتَفقهون تَسبيحهم؛ هيچ چيزي نيست جز اين كه مسبّح ذات پروردگار و تسبيح‌گوي و ستايشگر اوست؛ امّا شما قدرت درك آن را نداريد.»
راه فهم و ادراك بشر به حدودي محدود است كه تجاوز از آن ممكن نيست و نمي‌تواند قدمي فراتر بگذارد. او را استطاعت حلّ اين معمّا نيست كه چگونه، سراسر هستي و زير و بالاي وجود، مسبّح و حامد پروردگارند! امّا اين موضوع به شهادت قرآن مجيد وجود دارد و تمام موجودات، به نظم و ترتيبي كه قدرت لايتناهي خداوند در وجودشان نهاده است، سير مي‌كنند و همين اطاعت از امر مقدّر او خود تسبيحي در مقابل پروردگار متعال است.
«وَ عَلَّمْنَـهُ صَنْعَةَ لَبُوس لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَـكِرُونَ»(80)
عنايت ديگري كه از ساحت اقدس خداوند به داود(عليه السلام) ارزاني شد، اين بود كه به او صنعت زره‌سازي آموخت. پيش از داود زره‌سازي معمول نبوده، بلكه جهت محافظت خود در آوردگاه‌ها[4] و براي جلوگيري از خصم نيرومند، تكّه‌هاي آهن را به خود مي‌آويختند و اين عمل از اين نظر خيلي با مشقّت همراه بوده است؛ امّا به اراده‌ي خدا، با تعليم صنعت زره‌سازي به داود، اين زحمت برطرف شد و جنگاوران از تحمّل تكّه‌هاي سنگين آهن، فارغ شدند.
درباره‌ي اعطاي صنعت زره‌سازي به حضرت داود اين‌گونه بيان شده است:
روزي داود از راهي گذر مي‌كرد؛ با فرشته‌اي ملاقات كرد. فرشته به او يادآوري نمود كه تمام اوصافت نيك است و جميع محاسن را شامل هستي، جز اين‌كه يك عيب داري و آن هم استفاده از «بيت‌المال» است؛ هرچند داود در استفاده از بيت‌المال احقّ و اولي از ديگران بود، ولي از خداي خود خواستار شد كه راه معيشتي براي او مهيّا سازد كه از بيت‌المال استفاده ننمايد.
خداوند هم زره‌سازي را به او آموخت و آهن را براي او نرم نمود: «وَ ألَنّا لَهُ الحَدِيد» [5] و داود آهن را حلقه حلقه مي‌نمود و آن حلقه‌ها را به يكديگر مي‌آويخت و لباسي كه خواستارانش را از خطرات دشمن مصون دارد، مي‌ساخت.[6]
«وَ لِسُلَيْمَـنَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَي الأَرْضِ الَّتِي بـرَكْنَا فِيهَا وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيء عَـلِمِينَ»(81)
يكي از عنايات خاصّه‌ي حضرت پروردگار به سليمان پيامبر اين بود كه باد شديد و وزنده را مسخّر او قرار داد و آن باد سخت به فرمان سليمان در جريان و حركت بود. آن باد طوري بود كه «غدوّها شهرٌ و رواحُها شَهْرٌ» [7] مسافت يك ماه رفت و برگشت را شامل شده بود[8] و اين مسافت زياد را كه در منطقه‌ي شامات و بيت‌المقدّس واقع بود، به مدّت كمي طي مي‌كرد. اين سرزمين را «مبارك» گويند؛ زيرا مَهد بيشتر پيامبران و مكان پرورش آنان بوده است.
«وَ مِنَ الشَّيَـطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَملاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حَـفِظِينَ»(82)
عنايتي ديگر كه به حضرت سليمان شد اين بود كه خداوند متعال او را بر طايفه‌ي جنّ تسلّط بخشيد و اين گروه را مسخّر فرمان او قرار داد. عمل اين دسته از جنّ براي سليمان اين بود كه براي او غوّاصي مي‌كردند و فعاليّت‌هايي ديگر از قبيل بنّايي و جز آن هم براي او انجام مي‌دادند.

نكته

يكي از امور مسلّم كه قرآن مجيد بيان كرده است، وجود جنّ و شياطين است كه خداوند به قدرت قاهره‌ي خود آنان را آفريده و مكلّف هم هستند؛ امّا وضع آفرينش آنان چگونه و به چه كيفيّت است، درك آن از قدرت حواسّ و فهم ما خارج است.
*  *  *
وَ أَيُّوبَ إِذْ نَادَي رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِي الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرحِمِينَ(83)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرّ وَ ءَاتَيْنَـهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ ذِكْرَي لِلْعَـبِدِينَ(84) وَ إِسْمَـعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَاالْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّـبِرِينَ(85) وَ أَدْخَلْنَـهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّـلِحِينَ(86)

ترجمه:

83‌. به خاطر بياور قصّه‌ي ايّوب را آن دم كه پروردگار خويش را خواند؛ به اين كه جدّاً مرا رنجي سخت رسيد و تو بخشاينده‌ترين بخشايندگاني.
84‌. پس دعاي او را اجابت كرديم و رنجي كه به او رسيده بود ببرديم و فرزندان او را زنده‌كرديم و مانند آن فرزندان را به او عطا كرديم، براي رساندن رحمتي از خود به او و به‌جهت تذكّري براي ستايشگران و عبادت‌كنندگان.
85‌. و نيز اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را ياد كن كه هر يك از صابران بودند.
86‌. ما آنان را به رحمت خود وارد كرديم؛ زيرا آنان از شايستگان بودند.

تفسير:

دعاي حضرت ايّوب(عليه السلام)

حضرت ايوّب يكي از راهنمايان بشري به سوي هدايت بود. زمان او متأخّر از ابراهيم(عليه السلام) و متقدّم بر موسي(عليه السلام) بوده؛ آن‌گونه كه مورّخان درباره‌اش اظهار كرده‌اند: مسكن او قريه‌اي بين رَمَله و دمشق بوده است. از ابتدا فردي ثروتمند و توانگر‌و مورد لطف و مرحمت خداوند بوده است. گويند: اغنام و احشام فراوان داشته و داراي هفت هزار رأس گوسفند و سه هزار نفر شتر و پانصد جفت گاو و پانصد رأس الاغ بوده است. در طول دعوت مردم به سوي خدا، بيش از سه نفر كسي به او ايمان نياورد.
ايّوب داراي هفت پسر و سه دختر بود. وضع زراعي او هم بسيار خوب بود. همواره سپاسگزار خداي منّان بود و در پيشامدهاي ايّام جز شكر، كاري نمي‌كرد. جمله‌ي«نِعْمَ‌العَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ» [9] از ساحت قدس الهي درباره‌اش صادق است. شيطان و نفس امّاره خواست كه او را بلغزاند، نتوانست.

رنج‌هاي حضرت ايّوب(عليه السلام)

حضرت ايوب(عليه السلام)، اين فرد الهي و اين يگانه‌پرست واقعي، زماني مورد حمله‌ي مصايب و هجوم بلايا واقع شد. از هر جهت سختي‌ها به او روي‌آور شد. يك روز نابهنگام، فارغ و آسوده بود كه كسي آمد و گفت: گاوها را دزدان بردند. هنوز حرف او به پايان نرسيده بود كه ديگري آمد و گفت: آتش، گوسفندان را سوزاند. هنوز سخن او به پايان نرسيده بود كه ديگري آمد و بيان كرد: اتاق بر فرزندانت خراب شد. او با شنيدن تمام اين بيانات، شكر خدا مي‌نمود و سپاس او را بر زبان جاري مي‌ساخت. نتيجه‌ي سختي‌ها و بلايا بر او سپاسگزاري بود تا اين كه بلا بر بدن او مستولي شد. بدنش نحيف و مجروح شد؛ امّا هيچ‌گاه عنان صبر را از دست نداد. عفونت بر بدنش آن قدر غلبه يافت كه مجبور شد محلّ سكناي خود را ترك بگويد و از آن‌جا هجرت نمايد.[10]
زني به نام «رحيمه» يا «رَحمَِه» داشت. او پرستاري شوهر بيمار را به عهده گرفت و از دسترنج خود متعهّد مخارج زندگي شد و با زحمت بسيار وسايل زندگي را فراهم مي‌كرد. اين وضع، هفت سال و هفت ماه به طول انجاميد تا روزي كه يك فرد مصري خواست زن او را بفريبد و نتوانست. زني ديگر به او گفت: در صورتي‌كه گيسوانت را بدهي، فلان مقدار به تو مي‌دهم. عسرت زندگي سبب پذيرش اين درخواست شد. شيطان از اين پيشامد به نفع سيرت پست خود استفاده كرد و نزد ايّوب آمد و گفت: زنت كار بد انجام داد و به پاداش عمل زشتش حاكم، گيسوانش را بريد.
ايّوب با ديدار همسر، غضبناك شد و تصميم گرفت زن را صد چوب بزند. اين‌جا بود كه طاقتش طاق شد و جام صبرش سرشار شد و به خداي خود جمله‌اي عرض كرد كه در‌عين حال كه به لطافت خاصي براي جلب رضاي خداوندي آميخته است، هيچ‌گونه ناسپاسي دربرندارد:
«وَ أيّوبَ إذ نَادَي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِي الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرحِمِينَ»(83)
خدايا سختي زندگي به من روي آورده و زيان و ضرر به من رسيده است و تو ارحم‌الراحمين هستي.
اين بيان ايّوب به پيشگاه ذات باري با اجابت همراه شد و دعايش مستجاب گرديد و خداوند وسايل رفع بلايا را از او فراهم فرمود و او را با خطاب: «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هـذَا مُغْتَسَلٌ بَاردٌ وَ شَرَابٌ» [11] مأمور نمود كه به چشمه‌ي آب گرم تن را شستشو دهد. عفونت از بدنش برطرف گشت و مأمور شد كه از چشمه‌ي آب سرد بياشامد. آشاميد و امراض بدني او برطرف شد و اهل و فرزندانش را به او برگرداند و آنان را زنده كرد و مانند آن‌ها را هم‌داد؛ فرمود:
«فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرّ وَ ءَاتَيْنَـهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ‌ذِكْرَي لِلْعَـبِدِينَ»(84)
تمام اين عنايات كه خداي بزرگ به او ارزاني داشت، براي تنبّه و تذكّر خداپرستان مفيد و سودمند است و مايه‌ي ازدياد نيروي عقيدتي آنان مي‌شود.
«وَ إِسْمَـعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَاالْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّـبِرِينَ»(85)

پيامبران شكيبا

و همچنين سرگذشت حضرت اسماعيل و ادريس و ذوالكفل(عليهم السلام) را يادآور شو كه آنان از صابران و شكيبايان بودند و در راه حق و حقيقت مقاوم و پايدار بودند.
اسماعيل در آيه‌ي شريفه، فرزند ابراهيم(عليه السلام) است. او با امتحاناتي كه در زندگي شده، به صابر و صبور وصف شده است.
زماني كه شكوفه‌هاي زندگي بر چهره‌ي او لبخند مي‌زد، پدر گفت: «يـبُنَي إنّي أَري في المنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ماذَا تَري قالَ يـأَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني اِنْ‌شاءَاللّه مِن الصَّـبِرِينَ» [12]
اي پسر عزيز! من در خواب ديدم كه تو را قرباني درگاه خدا مي‌كنم. خود را در انجام دادن اين عمل چگونه مي‌يابي؟ گفت: اي پدر عزيز! به آنچه مأمور شده‌اي عمل كن. ان شاء اللّه مرا از صابران خواهي يافت.
حضرت اسماعيل(عليه السلام) در سرزمين خشك «بَطحاء» ساكن شد؛ ولي صبر كرد؛ آن‌جا كه پدرش ابراهيم(عليه السلام) او و مادرش را به آن مكان برد و به خدا عرض كرد: «رَبَّنَا إنّي أَسْكَنْتُ من ذرِّيَّتِي بِوَاد غَيْر ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الُمحَرَّمِ» [13]
روحيه‌ي توأم با صبر حضرت اسماعيل باعث شد تا با پدر بزرگوارش در بناي خانه‌ي كعبه شريك باشد؛ خانه‌اي كه حضرت آدم(عليه السلام) بنيان گذاشته بود؛ ولي در برابر حوادث روزگار آثارش محو شده بود؛ آيه‌ي شريفه‌ي «إِذ بَوَّأْنَا لإبْرهِيمَ مكان‌البيت»<[14] مربوط به اين موضوع است.
يكي ديگر از پيامبراني كه در اين آيه‌ي شريفه به «صابر» وصف شده، حضرت ادريس(عليه السلام) است. آن حضرت، اوّلين پيامبري بود كه به ارشاد و هدايت مردم مبعوث شد،[15]او از نظر دراست و تدريس «ادريس» نام گرفت. آن حضرت در مقابل انكار جمعيّت صبر كرد و شكيبايي را از دست نداد.
«ذوالكفل» نيز كه به صابر موصوف شده، درباره‌اش اختلاف است كه عبد صالحي بوده و يا پيامبر؟ امّا چون اين‌جا در رديف پيامبران ذكر شده، ناچاريم بپذيريم كه او پيامبر بوده است. اين فرد، شب‌ها را به تهجّد و روزها را به روزه‌داري سپري مي‌ساخت و در مقابل اجراي تكاليف و ارسال رسالت صبر كرد و مرضات خداوند را خواهان شد.

وجه تسميه‌ي ذوالكفل

او را ذوالكفل گويند از نظر اين‌كه كفالت پيامبري ديگر را برعهده داشته است.[16]
در حالات او گفته شده است: در زندگي غضب بر او مستولي نشد؛ هرچند مقابل انكار سخت جمعيّت قرار مي‌گرفت و يا عوامل محرّك خشم او ايجاد مي‌گشت.
*  *  *
وَ ذَاالنُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَـضِباً فَظَنَّ أَن لَن‌نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَـتِ أَن لاَّ إِلـهَ إِلاَّ أَنتَ سُبْحـنَكَ إِنّي كُنتُ مِنَ الظَّـلِمِينَ(87)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنـهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ(88) وَ زَكَرِيَّا إِذْ نَادَي رَبَّهُ رَبِّ لاَتَذَرْنِي فَرْدًا وَ أَنتَ خَيْرُ الْورِثِينَ(89) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنَا لَهُ يَحْيَي وَ أَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَـرِعُونَ فِي الْخَيْرَتِ وَ يَدْعُونَنَا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كَانُوا لَنَا خَـشِعِينَ(90) وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَ جَعَلْنَـهَا وَابْنَهَا ءَايَةً لِلْعَـلَمِينَ(91) إِنَّ هـذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ(92)وَ‌تَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَجِعُونَ(93)

ترجمه:

87‌. و به خاطر بياور قصّه‌ي صاحب ماهي [يونس] را آن دم كه خشمگين [از ميان قوم خود]برفت و يقين دانست كه ما هرگز بر او تنگ نخواهيم گرفت. پس در تاريكي‌ها <[=تاريكي شب، تاريكي شكم ماهي، تاريكي دريا]ندا كرد كه جز تو خداي يكتا، هيچ خدايي نيست؛ تو را از هر عيب منزّه مي‌دانم؛ البته من از ستمگران [بر خويشتن]بودم.
88‌. در نتيجه دعاي يونس را پذيرفتيم و او را از اندوه رهانيديم و همچنين مؤمنان را نجات‌مي‌دهيم.
89‌. و زكريا را ياد كن آن دم كه پروردگار خويش را خواند و گفت: پروردگارا، مرا تنها مگذار [به من فرزندي عطا كن كه وارث من باشد] و تو بهترين وارثاني.
90. پس دعايش را پذيرفتيم و يحيي را بدو بخشيديم و همسرش را برايش به صلاح آورديم؛ زيرا كه ايشان تا بودند در اجراي كارهاي نيكو شتاب مي‌كردند و از روي اميد و بيم ما را مي‌خواندند و براي ما فروتن بودند.
91. و آن زني [=مريم] را ياد كن كه عصمت خود را نگاه داشت و از روحي كه مخلوق ما و از امر ما است در جوف او دميديم و او و پسرش را براي جهانيان حجّتي ظاهر قرار داديم.
92. البته اين ملّت واحد شماست در آن حال كه ملّتي يگانه است و من پروردگار شما هستم؛ پس مرا بپرستيد.
93. و [‌گذشتگان] دين خويش را ميان خود فرقه كردند؛ همه‌ي اين فرقه‌ها به سوي ما بازمي‌گردند.

تفسير:

دعاي حضرت يونس(عليه السلام)

مقصود از ذوالنّون در آيات شريفه، حضرت يونس[17] است كه به كام ماهي گرفتار شد. درباره‌ي ابتلاي او به اين گرفتاري دو بيان شده است:
1. حضرت يونس از طرف خداوند مأمور شد كه پادشاه بابل را ـ كه تمدّن قديمي داشته و مركز حكومتش به اختلاف ازمان بابل يا نينوا يا شوش بوده ـ هدايت كند. حضرت يونس براي هدايت افرادي كه قرآن مي‌فرمايد:
«وَ أَرْسَلْنَـهُ إلي مِائَةِ أَلف أَوْ يَزِيدُونَ؛[18] ما او را به سوي صد هزار نفر يا بيشتر فرستاديم.» مأمور شد كه برود شاه بابل به پادشاه بني‌اسرائيل هم متعدّي بوده. محلّ سكونت يونس بيت‌المقدس بود؛ امّا يونس از رفتن وحشت داشت، پادشاه بني‌اسرائيل هم او را به رفتن مجبور كرد. يونس از بيت‌المقدس خارج شد؛ ولي به سوي نينوا نرفت؛ سوار كشتي شد و راه آفريقا را در پيش گرفت. دريا متلاطم شد. طوفاني شدن دريا اغتشاشي در سواران كشتي ايجاد كرد. نزد يونس آمدند كه رفع طوفان دريا را از خداي خود خواهان شود. او بيان كرد كه علت تلاطم دريا و كشتي منم. مرا به دريا افكنيد تا از غرق نجات يابيد. سه بار قرعه زدند؛ هر سه بار قرعه به نام يونس اصابت كرد. عاقبت او را به دريا افكندند تا به كام ماهي گرفتار آمد.
2. يونس زماني كه مأمور آمدن به نينوا شد، آمد و به وظيفه‌ي نبوّت كه هدايت مردم بود، مشغول شد؛ امّا به افكار سعادت‌بخش او توجّهي نشد و جز دو نفر به او ايمان نياوردند: يكي عابد و ديگري عالم. يونس از سرسختي مردم به پروردگار، شكايت نمود. وعده‌ي نزول عذاب داده شد؛ امّا نه اهلاك. خواست از بين قوم خارج شود، «روبيل» كه عالمي با ايمان بود او را از رفتن منع مي‌كرد، امّا عابد او را به رفتن ترغيب مي‌نمود. يونس و عابد از نقطه‌اي كه وعده‌ي نزول عذاب داده شد بود با حال غضب بيرون رفتند و اين غضب او از ناحيه‌ي مردم بود؛ نه از ناحيه‌ي خدا. (العياذ‌باللّه)
به اين خاطر است كه فرمود:
«و ذَاالنُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَـضِباً»؛ امّا اولي بود كه اين رفتن انجام نشود؛ زيرا مأذون نبود. رفت تا به لب دريا رسيد. سوار كشتي شد و پس از سير مسافتي، دريا متلاطم شد و او را به قيد قرعه به دريا افكندند تا به كام ماهي گرفتار شد.
قرآن در موضوع اولويّت ماندن او در بين مردم مي‌فرمايد:
«فَظَنَّ أنْ لَنْ‌نَقْدِرَ عَلَيه»كه جمله‌ي «فظنّ» استفهامش مقدّر است؛ يعني «أفَظَنّ‌...» يونس گمان كرد ما بر او سخت نمي‌گيريم؟ به كام حوت گرفتار شد و در ظلمات، خداي خود را ندا كرد و از روي خشوع و نهايت خضوع عرضه كرد:
«إنّي كُنتُ من الظَّـلِمِينَ» مقابل اين گفتار دعايش مستجاب شد:
«فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَـهُ مِنَ الْغَمِّ»و از شكم ماهي نجات يافت و صحيح و سالم، از‌غم ظلمت رهايي يافت.
«وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ»ذات باري‌تعالي، اين‌گونه راه نجات ايمان‌آورندگان را مهيّا مي‌سازد و آنان را از چنگال اندوه مي‌رهاند و وسايل نجات را فراهم مي‌نمايد.
نقل شده: نون (ماهي) او را سه شبانه روز در زندان شكم خود حفظ كرد. يونس در تاريكي آب و شكم ماهي و يا ظلمت شب، خدا را تسبيح كرد و از خداي مهربان رفع ابتلاي خود را خواستار شد تا آن كه اراده‌ي خداوند به خلاصي او تعلّق گرفت و دعايش مستجاب شد. از دريا به خشكي افتاد. محبّت خداوند نسبت به او باعث شد تا درخت كدويي براي محافظت او از گرما روييده شد: «وَ أَنْبَتْنا عَليه شَجَرَةً من يَقْطِين» [19] و‌آهويي به شير دادن او مأمور شد تا مأموريّت خود را انجام داد و به نينوا آمد.
احتمال دوم درباره‌ي حضرت يونس ـ كه پيامبري از پيامبران خداوند بوده كه صفت خاصّه‌ي آنان معرفت به خداي جهان‌آفرين و پيروي از اوامر و دوري از نواهي اوست ـ از نظر معتقدات عقلي و ديني اوفق و سازگارتر است؛ زيرا امر به نرفتن يا نهي از رفتن در كار نبوده كه او مخالفت كرده باشد.

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. اضطراب و پريشانى.

[2]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌91 / ر.ك: البرهان، ج‌3، ص‌832‌.
[3]‌. اسراء/44.
[4]‌. ميدان جنگ، جاى نبرد.
[5]‌. سبأ /10.
[6]‌. مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌92.
[7]‌. سبأ /12.
[8]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌94.
[9]‌. «نيك بنده‌اى بود، همانا بسيار بازگردنده [به ما] بود.» (ص/44)
[10]‌. براى توضيح بيشتر ر.ك: داستان حضرت ايّوب در تفسير البرهان، ج‌4، ص‌664 ـ 676‌.
[11]‌. «[به او گفتيم:] پاى خود را بر زمين بزن، [پس پاى بر زمين زد و چشمه‌اى پديد آمد؛ به او گفتيم:]اين آبى است خنك براى شستوشو ـ كه خود را بشويى ـ و آشاميدنى [خنك]كه بنوشى.» (ص/42)
[12]‌. صافات/102.
[13]‌. «پروردگارا، من برخى از فرزندانم را به درّه‌اى بى‌كشت، نزديك خانه‌ى شكوهمند تو جاى دادم.» (ابراهيم/37)
[14]‌. حج/26.
[15]‌. مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌94.
[16]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌95.
[17]‌. ر.ك: البرهان، ج‌3، ص‌833‌.
[18]‌. صافّات/147.
[19]‌. صافّات/146.