گنجينه‏هاى غيب
(تفسير سوره انعام)

یعقوب جعفری

- ۶ -


تفسير و توضيح

تشبيه مشركان به جن زده ها

آيات (71-72) قل اندعو من دون اللّه‏ مالاينفعنا و لايضرّنا...: چنين مى‏نمايد كه مشركان مكه در درگيريهايى كه با مسلمانان داشتند همواره آنها را به سوى بت‏پرستى مى‏خواندند و از آنها مى‏خواستند كه دست از اسلام بردارند و به دين سابق خود برگردند. اين آيه به مسلمانان ياد مى‏دهد كه به آنها بگويند كه آيا ما جز خدا چيزى را كه نفع و ضررى ندارد بپرستيم و از دين و عقيده‏اى كه پيدا كرده‏ايم عقب گرد كنيم؟ اين يك نوع تلقين حجت است و هم به مسلمانان و هم به مشركان گوشزد مى‏كند چيزى كه هيچ گونه تأثيرى در زندگى انسان ندارد، چگونه مورد پرستش قرار گيرد؟ ديگر اينكه مسلمانان با عقل و درايت خود حقيقت را درك كرده‏اند و به اسلام گراييده‏اند و اگر باز به كفر و شرك برگردند، اين يك نوع عقب گرد قهقرايى و ارتجاع و گمراهى پس از راهيابى است.

در اينجا مثال جالبى مى‏زند و حال مشركان را كه بت مى‏پرستند به حال ديوانه‏اى تشبيه مى‏كند كه شيطان عقل او را برده و او سرگشته و حيران و آواره بيابانهاست و نزديكانِ‏او او را به سوى خود مى‏خوانند و مى‏خواهند كه او در راه درست قرار گيرد و به او مى‏گوييد كه به سوى ما بيا.

اعراب جاهلى گمان مى‏كردند كسى كه ديوانه شده، شياطين و يا غولهاى بيابان با او تماس گرفته و عقل او را ربوده‏اند و به او مجنون مى‏گفتند كه به معنى جن‏زده است قران كريم كه همواره با زبان و اصطلاح مردم سخن گفته در اينجا تنها اصطلاح آنها را به كار مى‏برد و اين به معناى تأييد جن‏زدگى نيست، بلكه قرآن از آن ساكت است.

اين آيه شبيه آيه ديگرى است كه در آنجا رباخواران را به جن‏زده‏ها تشبيه مى‏كند:

الذين ياكلون الربا لايقومون الا كمايقوم الذى يتخبّطه الشيطان من المّس (بقره/275)

كسانى كه ربا مى‏خورند، از جا برنمى‏خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان در اثر تماس با او عقل او را ربوده است.

هدف از اين تشبيه بيان سرگشتگى و آشفتگى روحى مشركان و رباخواران است مشركان در اثر دورى از خدا و روى آوردن به معبودهاى باطل چنان دچار آشفتگى فكرى شده‏اند كه از درك حقيقت روشن ناتوان هستند و يا اگر درك مى‏كنند به خاطر خودخواهى‏ها و شهوتها و غرورى كه براى زندگى دنيا دارند، حقيقت را بازيچه قرار مى‏دهند و دين خدا را مسخره مى‏كنند.

در اين مثل گفته شده كسى كه شياطين عقل او را ربوده‏اند نزديكانى دارد كه از سر دلسوزى و ترحم به حال او، او را به سوى خود مى‏خوانند و مى‏گويند نزد ما بيا. چون ديوانه معمولاً سر به بيابان مى‏گذارد و نزديكان او، سراغ او مى‏روند و او را به سوى خود مى‏خوانند تا مگر به خود آيد و راه زندگى را پيدا كند. اين مشركان را هم، پيامبر اسلام و مسلمانان به سوى هدايت مى‏خوانند و مى‏گويند كه سوى ما بياييد، ولى آنها نمى‏پذيرند و گمان مى‏كنند كه در راه درست گام برمى‏دارند و هدايت شده هستند ولذا در دنباله آيه مى‏فرمايد: هدايت همان هدايت خداست؛ يعنى اگر به سوى خدا نياييد گمراه هستيد اگرچه خود را در راه بدانيد.

مطلب ديگرى كه در دنباله آيه آمده اين است كه از زبان مسلمانان مى‏گويد: ما فرمان داريم كه به پروردگار جهانيان تسليم شويم. اين سخن، خلاصه و فشرده تمام اديان الهى و از جمله اسلام است. اگر انسان تسليم پروردگار باشد و خود را سرسپرده او كند، چيزى از هدايت و ايمان كم ندارد و او در برابر تمام دستورات الهى و احكام شرع خضوع خواهد كرد و به آن عمل خواهد نمود. اسلام از همين تسليم مشتق شده است و مسلم كسى است كه در برابر اوامر و نواهى خدا تسليم باشد.

همچنين به مسلمانان تلقين مى‏شود كه بگويند: به ما فرمان داده شده كه نماز را برپا داريد و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه خدا همان كسى است كه در قيامت به سوى او محشور خواهيد شد.

توجه كنيم كه برپا داشتن نماز بالاتر از خواندن نماز است و اينكه انسان خودش نماز بخواند و با ديگران كارى نداشته باشد كافى نيست بايد فرهنگ نماز را در جامعه گسترش داد تا نماز همگانى شود و نماز با شرايط لازم گزارده شود. در چنين حالتى است كه نماز برپا شده است.

وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ «73 »

و او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريد و سخن او حق است در روزى كه مى‏گويد باش پس مى‏شود؛ و فرمانروايى از آنِ اوست در روزى كه در صور دميده شود. داناى پنهان و آشكار است و او فرزانه آگاه است.(73)

تفسير و توضيح

هدفدارى جهان

آيه (73) و هو الذى خلق السموات و الارض بالحق...: به دنبال بحثهايى كه با مشركان به عمل آمد، اينك خداوند خودش را معرفى مى‏كند و بعضى از اوصاف خود را تذكر مى‏دهد؛ هم قدرت‏نمايى خود را در خلقت آسمانها و زمين و جهان آفرينش بيان مى‏كند و هم از فرمانروايى خود در روز قيامت سخن مى‏گويد و مطلب را با بيان سه صفت از اوصاف خود به پايان مى‏برد.

در مورد قدرت خدا در آفرينش جهان مى‏فرمايد: او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق و راست و درست آفريد. سپس اظهار مى‏دارد كه خداوند با يك فرمان تكوينى به موجود شدن جهان فرمان داد پس جهان به‏وجود آمد و اين فرمان او حق است همان گونه كه خلقت آسمانها و زمين حق است. منظور از حق بودن جهان آفرينش، استوارى و مطابق با حكمت بودن آن است و اينكه در جهان همه چيز در جاى خود آفريده شد و باطل و بيهودگى در آن راه ندارد و اين در واقع ردّ سخن كافران است كه در اثر بى‏اطلاعى از استوارى و هدفدارى جهان آفرينش، آن را باطل و بيهوده مى‏انگارند به طورى كه در آيه ديگرى مى‏فرمايد:

و ماخلقنا السماء والارض و مابينهما باطلاً ذلك ظنّ الذين كفروا (ص/27)

آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست بيهوده نيافريديم؛ اين گمان كسانى است كه كافر شده‏اند.

روزى كه در صور دميده شود

همچنين در آيه مورد بحث از فرمانروايى خداوند در روز قيامت و هنگام دميده شدن صور سخن گفته شده؛ منظور از صور، صور اسرافيل است كه اسرافيل در آن خواهد دميد و ما از حقيقت آن خبر نداريم جز اينكه طبق آيات قرآنى مى‏دانيم كه در پايان دنيا اسرافيل در آن خواهد دميد و تمام ساكنان زمين بيهوش خواهند شد تا روزى كه قيامت برپا شود كه بار ديگر اسرافيل در صور خود خواهد دميد و اين بار تمام مردم زنده خواهند شد و از قبرهاى خود بيرون خواهند آمد. تفصيل اين مطلب را در آيه زير مى‏خوانيم:

ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الاّ ماشاء اللّه‏ ثمّ نفخ فيه اخرى فاذاهم قيام ينظرون (زمر/68)

و در صور دميده شود پس هركس كه در آسمانها و هركس كه در زمين است بيهوش مى‏شوند مگر آنانكه خدا بخواهد سپس بار ديگر در آن دميده شود پس ناگهان آنان به پاخيزندگانى باشند كه مى‏نگرند.

در قرآن كريم از اين صور به «ناقور» هم ياد شده است (مدثر/8)

در آيه مورد بحث، پس از بيان قدرت خدا در آفرينش جهان و فرمانروايى او در روز قيامت، خداوند به عنوان داناى نهان و آشكار و فرزانه آگاه توصيف مى‏شود. رابطه خاصى ميان اين اوصاف و خلقت آسمانها و زمين و فرمانروايى روز قيامت وجود دارد و آن قدرت و اين ملك ناشى از علم و فرزانگى است.

وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً اِنّىآ أَراكَ وَ قَوْمَكَ فى ضَلالٍ مُبينٍ «74 »وَ كَذلِكَ نُرىآ اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ «75 »

وهنگامى كه ابراهيم به پدر خود آزر گفت: آيا بتها را خدايان قرار مى‏دهيد؟ همانا من تو و قوم تو را در گمراهى آشكار مى‏بينم (74) و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مى‏دهيم و تا از اهل يقين باشد(75)

تفسير و توضيح

نام پدر حضرت ابراهيم

آيه (74) واذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناما آلهة...: از اين آيه تا آيه 83 مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام است و سخن را با صحبتهاى تند ابراهيم با آزر آغاز مى‏كند كه به شدت از بت‏پرستى او و قوم او انتقاد مى‏كند و مى‏گويد: آيا شما تمثالها و بتها را خدايان خود قرار مى‏دهيد؟ من، تو و قومت را در گمراهى آشكار مى‏بينم.

به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد در اين آيه، از آزر بت‏پرست به عنوان پدر ابراهيم ياد شده است و اين در حالى است كه نسب شناسان گفته‏اند نام پدر ابراهيم تارخ بوده و در تورات فعلى هم نام او تارخ آمده است. گاهى در توجيه اين مطلب گفته شده كه نام او تارخ بوده و آزر لقب او بوده است، ولى آنچه به نظر درست مى‏آيد سخن كسانى است كه گفته‏اند آزر عموى ابراهيم يا جدّ مادرى ابراهيم بود و چون تحت سرپرستى او بزرگ شده بود به او پدر خطاب مى‏كرد و اين، هم در زبان عربى و هم در زبانهاى ديگر معمول است كه انسان به بزرگتر از خود مخصوصا اگر تحت سرپرستى او بزرگ شود، پدر خطاب مى‏كند.

اطلاق پدر به عمو در آيه زير هم آمده است آنجا كه فرزندان يعقوب خطاب به يعقوب مى‏گويند:

نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحاق (بقره/133)

عبادت مى‏كنيم به خداى تو و خداى پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق.

چون مى‏دانيم كه يعقوب فرزند اسحاق بود و اسماعيل عموى او بود و در اين آيه از اسماعيل به عنوان پدر يعقوب ياد شده است.

دليل قرآنىِ موحد بودن پدر ابراهيم

يك دليل مهم بر اينكه آزر بت‏پرست پدر اصلى ابراهيم نبوده اين است كه طبق آيات قرآنى ابراهيم در ابتداى كارش به او كه بت‏پرست بوده وعده مى‏دهد كه از خدا براى او طلب آمرزش خواهد كرد:

سأستغفرلك ربى انه كان بى حفيّا (مريم/48)

بزودى از پروردگارم براى تو طلب آمرزش مى‏كنم كه او بر من مهربان است.

در آيه ديگرى آمده كه ابراهيم به اين وعده عمل كرد و براى او از خدا طلب آمرزش نمود:

واغفر لابى انه كان من الضاليّن (شعراء/86)

و پدر مرا بيامرز كه او از گمراهان بود.

و اين در حالى است كه نبايد بر مشرك دعا كرد و در آيه‏اى از قرآن كريم از سوى ابراهيم عذرخواهى مى‏شود كه دعاى او به خاطر وعده‏اى بود كه آزر به او داده بود داير براينكه ايمان خواهد آورد، ولى چون معلوم شد كه او ايمان نمى‏آورد و در كفر خود باقى مى‏ماند، ابراهيم از او بيزارى كرد:

وما كان استغفار ابراهيم لابيه الاّ عن موعدة و عدها اياه فلما تبيّن له انه عدوللّه‏ تبرّء منه (توبه/114)

ابراهيم براى پدرش طلب آمرزش نكرد مگر به سبب وعده‏اى كه به او داده بود و چون بر او روشن شد كه او دشمن خداست، از او بيزارى كرد.

طبق اين آيه ابراهيم از آزر بيزارى كرده و بدون شك ديگر براى او طلب آمرزش نخواهد كرد، ولى مى‏بينيم كه ابراهيم در اواخر عمرش كه فرزندانى مانند اسماعيل و اسحاق پيدا كرده براى پدر و مادر خود طلب آمرزش مى‏كند و آنها را در رديف خود و مؤمنان قرار مى‏دهد:

ربنا اغفرلى و لوالدىّ وللمؤمنين يوم يقوم الحساب (ابراهيم/41)

پروردگارا من و پدر و مادرم و مؤمنان را در روز قيامت بيامرز.

از جمع‏بندى اين آيات به خوبى روشن مى‏شود كه آنكس كه ابراهيم از او بيزارى كرد آزر بود و او پدر اصلى وى نبود و آنكس كه در اواخر عمر به او دعا كرد پدر اصلى او بود و جالب اينكه در دعاى اخير ابراهيم كلمه «اب» به كار نرفته، بلكه كلمه «والدىّ» به كار رفته كه جز به پدر و مادر اصلى گفته نمى‏شود.

براى همين است كه شيعه عقيده دارد كه پدران و اجداد پيامبر اسلام همگى موحد بودند و چون نسب حضرت محمد (ص) به ابراهيم مى‏رسد پس پدر ابراهيم هم موحد بوده است.

قرينه ديگرى كه وجود دارد اين است كه در آيه مورد بحث، ابراهيم با آزر به تندى برخورد مى‏كند و او را به گمراهى آشكار متهم مى‏كند، بعيد است كه ابراهيم با پدر خود چنين سخن بگويد و ادب را رعايت نكند اگرچه او مشرك باشد پس معلوم مى‏شود كه آزر پدر وى نبوده است.

نشان دادن ملكوت عالم به ابراهيم

آيه (75) وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض...: پس از نقل جمله‏اى از ابراهيم كه خطاب به مشركان گفت، اضافه مى‏كند كه اين‏چنين ما به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم؛ يعنى قدرت و عظمت خود را در عالم آفرينش به ابراهيم ارائه كرديم.

نشان دادن ملكوت عالم يا به اين صورت بوده كه خداوند به چشم ظاهرى ابراهيم آنچنان قوت داد كه او تمام پديده‏هاى هستى را مشاهده كرد و چيزهايى را ديد كه ديگران از ديدن آن ناتوان هستند مانند آنچه در شب معراج به حضرت محمد (ص) نشان داده شد. و يا به اين صورت بوده كه بينش و بصيرت معنوى و عقل و انديشه ابراهيم آنچنان تقويت شد كه به قدرت لايزال الهى در آسمانها و زمين پى‏برد و به آن يقين پيدا كرد گويا كه آن را با چشم سر ديده است.

اين درست مانند ديدنى است كه در آيه زير آمده و مربوط به مؤمنان است:

سنريهم آياتنا فى الافاق وفى انفسهم حتى يتبيّن لهم انه الحق (فصلت/53)

بزودى آيات خود را در آفاق و در جانهايشان به آنها ارائه مى‏دهيم تا برايشان معلوم شود كه او حق است.

در پايان آيه مورد بحث يكى از هدفهاى نشان دادن ملكوت آسمانها و زمين به ابراهيم بيان شده و آن رسيدن او به مقام يقين و اطمينان است.

توجه كنيم كه اين با مطلب با حرف واو گفته شده (وليكون من الموقنين) و از آن فهميده مى‏شود كه آنچه گفته شد علت منحصر به فرد نيست، بلكه علتهاى متعددى دارد كه يكى از آنها اين است و اين شيوه در قرآن در جاهاى زيادى به كار رفته و از آن به عنوان عطف به محذوف غير معين ياد مى‏كنيم.

چند روايت

1 ـ عن النبى (ص) فى قول اللّه‏ (وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض) قال: قوّى اللّه‏ بصره لمّا رفعه دون السماء حتى ابصر الارض و من عليها ظاهرين و مستترين(44)

پيامبر درباره اين آيه (و اين چنين به ابرايم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم) فرمود: خداوند چشم او را هنگامى كه به سوى آسمان بالا برد، قوى كرد تاجايى كه زمين و آنچه را كه در آن بود چه آشكار و چه پنهان مشاهده كرد.

2 ـ عن ابى جعفر (ع) (وكذلك نرى ابراهيم...) قال: اعطى بصره من القوة مانفذ السماوات و الارض فرأى السماوات و ما فيها و رأى العرش و مافوقه و رأى ما فى الارض و ماتحتها.(45)

امام باقر درباره اين آيه (وكذلك نرى ابراهيم...) فرمود: خداوند به چشم او آنچنان قوّت داد كه در آسمانها و زمين نفوذ كرد پس آسمانها و آنچه را كه در آنهاست ديد و عرش و بالاتر از آن را ديد و زمين و پايين‏تر از آن را ديد.

3 ـ عن ابى عبداللّه‏ (ع) قال: كشط له عن الارض و من عليها و عن السماء و من فيها و الملك الذى يحملها و العرش و من عليه و فعل ذلك كلّه برسول اللّه‏ و اميرالمؤمنين.(46)

امام صادق فرمود: خداوند براى او (ابراهيم) پرده را برداشت از زمين و آنچه در آن است و از آسمان و هركه در آن است و فرشته‏اى كه آن را حمل مى‏كند و عرش و هركه در آن است و همه اينها را براى پيامبر خدا و اميرالمؤمنين هم انجام داد.

فَلَمّا جَنَّ عَلَيِْه الْلَيْلُ رَا كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّى فَلَمّآ أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الاْفِلينَ «76 »فَلَمّا رَءَا الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّى فَلَمّآ أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنى رَبّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّآلّينَ «77 »فَلَمّا رَءَا الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّى هذآ أَكْبَرُ فَلَمّآ أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ اِنّى بَرىآءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ «78 »اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفًا وَ مآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ «79 »

پس چون تاريكى شب به او روى آورد، ستاره‏اى ديد، گفت: اين پروردگار من است پس چون غروب كرد، گفت: من غروب كننده‏ها را دوست ندارم (76) پس چون ماه را ديد كه طلوع كرده است، گفت: اين پروردگار من است؛ اين بزرگتر است؛ پس چون غروب كرد گفت: اى قوم من! من از آنچه شما شريك قرار مى‏دهيد بيزارم (78) همانا من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد در حالى كه حق را مى‏جويم و من از مشركان نيستم (79)

تفسير و توضيح

ابراهيم‏وپرستندگان اجرام آسمانى

آيات (76-79) فلمّا جنّ عليه الليل راى كوكبا...: حضرت ابراهيم در زمان خود با بت‏پرستان و ستاره‏پرستان و ماه پرستان و آفتاب‏پرستان روبرو بود و در سرزمين بابل انواع و اقسام شرك وجود داشت و او مى‏بايست با تمام اين انحرافها مبارزه كند. در دو آيه قبل مبارزه او با بت‏پرستان ذكر شد و اينك در اين آيات مبارزه فكرى او با پرستندگان اجرام آسمانى نقل مى‏شود.

در زمان ابراهيم گروهى كه همان صابئين بودند ستارگان و ماه و خورشيد را پرستش مى‏كردند و آنها را شريك خدا قرار مى‏دادند و البته آنها را ايجاد كننده و آفريننده خود نمى‏دانستند، بلكه پروردگار خود مى‏دانستند و معتقد بودند كه اين اجرام سماوى آنها را پرورش مى‏دهد و كار تدبير امور جهان در دست آنهاست.

ابراهيم براى مغلوب كردن آنها و ايجاد انگيزه براى هدايت به سوى توحيد ناب، از يك شيوه جالبى استفاده كرد. او نخست خود را از گروه آنها معرفى كرد كه گويا عقيده آنها را دارد و بدينگونه آنها را به سوى خود جذب نمود سپس با دليل و برهان آن عقيده را رد كرد و از آن رويگردان شد و اين از نظر روانى تأثير زيادى دارد.

داستان از اين قرار بود كه يك شب ابراهيم ستاره‏اى را ديد و گفت: اين پروردگار من است. گويا آن ستاره ستاره زهره بود كه از ستارگان ديگر زيباتر است و بدينگونه خود را ستاره‏پرست معرفى كرد و توجه ستاره‏پرستان را به خود جلب نمود، ولى هنگامى كه آن ستاره غروب كرد، گفت: من غروب‏كنندگان را دوست ندارم؛ يعنى چيزى كه غروب مى‏كند و هميشه با ما همراه نيست چگونه مربى ما و پروردگار ماست و چگونه تدبير امور در دست اوست؟ آنگاه چشم او به ماه افتاد. گفت اين پروردگار من است و بدينگونه توجه ماه‏پرستان را به خود جلب نمود و چون غروب كرد گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند از گمراهان خواهم بود و غروب ماه را دليل بر آن گرفت كه آن نيز نمى‏تواند پروردگار باشد. تا اينكه روز شد و خورشيد فروزان را ديد و گفت: اين پروردگار من است اين بزرگتر از همه است، ولى چون خورشيد هم غروب كرد، از او هم دست كشيد و اين بار روى به سوى پروردگار حقيقى كرد و خطاب به آن گروه گفت: مردم من از آنچه شما به خدا شريك قرار مى‏دهيد بيزار هستم و من روى خود را به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد كردم و حق را مى‏جويم و مشرك نيستم.

بدينگونه ابراهيم با يك شيوه تأثير كننده و جالب، استدلال خود را در ردّ پرستش اجرام آسمانى به گوش پرستندگان آنها رسانيد و آنها را به سوى خداى جهانيان دعوت نمود.

بعضى‏ها گمان كرده‏اند كه اظهارات ابراهيم از روى حقيقت بود و او پس از سالهاى سال كه در غار مانده بود نخستين بار ستاره و ماه و خورشيد را مى‏ديد و اين اظهارات تحول فكرى و سير انديشه او را مى‏رساند، ولى اين سخن قابل قبول نيست و بدون شك ابراهيم در آن زمان موحد بود و به خوبى خدا را مى‏شناخت و اين اظهارات فقط يك شيوه جدلى بود.

ملاحظه كنيد كه اين آيات با «فاء تفريع» شروع مى‏شود (فلمّا جنّ عليه الليل) و نشان مى‏دهد كه اين جريان پس از آن اتفاق افتاد كه ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را ديده بود و به حالت يقين رسيده بود. همچنين اين جريان پس از آن اتفاق افتاد كه او با بت‏پرستان مبارزه كرده بود و به آزر و قوم او گفته بود كه شما را در گمراهى آشكار مى‏بينم.

بخصوص اينكه او پس از اين اظهارات، سخنان بسيار محكمى در معرفى توحيد ناب گفته است و اين سخنان از كسى كه تازه با توحيد آشنا شده بعيد است.

همچنين از آيات استفاده مى‏شود كه او با گروهى از پرستندگان اجرام آسمانى روبرو بوده و اين اظهارات را در برابر آنها مى‏كرده كه در آخر خطاب به آنها گفته: اى قوم! از آنچه شما به خدا شريك قرار مى‏دهيد بيزار هستم و اين به خوبى روشن مى‏سازد كه ابراهيم در حال مناظره با آنها بوده است.

مطلب ديگرى كه در اينجا تذكر مى‏دهيم اين است كه مناظره ابراهيم با ستاره‏پرستان درباره اصل وجود خدا نبود، چون آنها نيز به خدا به عنوان آفريننده اصلى عقيده داشتند، بلكه مناظره درباره پرستش موجوداتى بود كه آنها را پروردگار خود و مربّى و مدبّر خود مى‏دانستند و آنها را در عبادت شريك خداى واقعى قرار مى‏دادند. اين است كه مى‏بينيم در اين آيات ابراهيم آنها را به عنوان «ربّ = پروردگار» قلمداد مى‏كند و سپس نمى‏پذيرد.

شيوه‏هاى خاص ابراهيم در مبارزه با انحرافات

به نظر مى رسد كه ابراهيم در مبارزه با انحرافهاى فكرى مردم زمان خود، همواره از شيوه‏هاى خاص و انحصارى خود استفاده مى‏كرد. در اينجا با اين شيوه جالب با ستاره‏پرستان مناظره كرد و در جريان شكستن بتهاى بابلى‏ها هم شيوه جالب ديگرى به كاربرد و آن اين بود كه همه بتها را شكست جز بت بزرگ و تبر را به گردن او آويخت كه چنين قلمداد كند كه او بتهاى ديگر را شكسته است و به بت پرستان گفت: جريان را از او بپرسيد اگر سخن مى‏گويد؛ و بدينگونه كارى كرد كه عقل و خرد و وجدان آنها به كار افتد تا مگر حقيقت را دريابند.

شايد براى همين‏است كه خداوند، بلوغ فكرى و رشد عقلانى ابراهيم را تأييد مى‏كند:

ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين (انبيا/51)

همانا رشد ابراهيم را پيشتر به او داديم و ما از آن آگاه بوديم.

وَ حآجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَتُحآجُّوآنّى فِى اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا آأَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهآ اِلاّ آأَنْ يَشآءَ رَبّى شَيْئًا وَسِعَ رَبّى كُلَّ شَىْ‏ءٍ عِلْمًا أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ «80 »وَ كَيْفَ أَخافُ مآ أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ‏ما لَمْ يُنَزِّلْ بِه عَلَيْكُمْ سُلْطانًا فَأَىُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ «81 »اَلَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوآا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولآئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ «82 »وَ تِلْكَ حُجَّتُنآ آتَيْناهآ اِبْراهيمَ عَلى قَوْمِه نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشآءُ اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ «83 »

و قوم او با او محاجّه و ستيز كردند؛ گفت: آيا درباره خدا با من محاجّه مى‏كنيد در حالى كه مرا هدايت كرده؟ و من از آنچه شما به خدا شريك قرار مى‏دهيد نمى‏ترسم مگر اينكه پروردگار من چيزى را بخواهد كه دانش پروردگار من همه چيز را فرا گرفته است آيا پند نمى‏پذيريد؟ (80) و چگونه از آنچه شما شريك قرار داده‏ايد بترسم در حالى كه شما نمى‏ترسيد از اينكه به خدا چيزى را شريك قرار داده‏ايد كه دليلى براى آن بر شما نفرستاده است. پس، اگر مى‏دانيد، كدام يك از دو گروه سزاوارتر به امنيت هستند؟(81) كسانى كه ايمان آورده‏اند و ايمان خود را با ظلم نياميخته‏اند، آنان هستند كه امنيت دارند و آنان هدايت شدگانند(82) و اين حجّت ما بود كه به ابراهيم در برابر قوم او داديم. هركس را كه بخواهيم درجه‏هايى بالا مى‏بريم. همانا پروردگار تو فرزانه داناست (83)

تفسير و توضيح

ستيز و محاجه ابراهيم با قوم خود

آيات (80-81) و حاجّه قومه قال اتحاجّونّى فى اللّه‏ و قدهدانى...: بدنبال مناظره و محاجّه اى كه ابراهيم با قوم خود كرد و آنها را از بت‏پرستى و ستاره‏پرستى منع نمود، قوم او نيز به ستيز با وى برخاستند و او را به سوى آيين خود كه همان شرك بود دعوت كردند. از آيه فهميده مى‏شود كه آنها نيز براى اثبات عقيده خود دليل آوردند، ولى دليل آنها در اينجا ذكر نشده اما در آيات ديگر دليل آنها آمده و آن عبارت است از اينكه آنها مى‏گفتند: ما تابع پدرانمان هستيم و چون پدران ما مشرك بودند ما نيز راه آنها را مى‏رويم. معلوم است كه اين، يك دليل سست و غيرمنطقى است و ابراهيم در صحبتهاى خود آن را بارها رد كرده است.

به نظر مى‏رسد كه قوم ابراهيم علاوه بر آن دليل كه ياد كرديم، براى مجاب كردن ابراهيم از راه ديگرى هم وارد مى‏شدند و ابراهيم را از خشم خدايان خود مى‏ترسانيدند و به او مى‏گفتند كه اگر از بتها و معبودهاى ما بدگويى كنى دچار خشم آنها مى‏شوى و گرفتاريهايى براى تو پيش مى‏آيد، چون آنها خودشان چنين عقيده داشتند و براى فرونشاندن خشم خدايان براى آنها قربانى مى‏كردند.

ابراهيم كه به رشد فكرى و بلوغ عقلانى رسيده بود، اين سخنان را خرافات مى‏دانست و آنها را به هيچ مى‏گرفت. از اين جهت به آنها گفت: آيا با من محاجّه و ستيز مى‏كنيد در حالى كه خدا مرا هدايت كرده؟ من از بتها و معبودهاى شما نمى‏ترسم. آنها موجودات بى‏جانى هستند و توانايى آن را ندارند كه سود يا زيانى بر كسى وارد كنند.

بعد مى‏فرمايد: مگر اينكه پروردگار من چيزى را بخواهد و علم او همه چيز را دربرمى‏گيرد. منظور ابراهيم از اين سخن آن است كه اگر هم در آينده براى من گرفتارى پيش آيد، بدانيد كه از ناحيه بتها و معبودهاى شما نيست من چگونه از آنها بترسم در حالى كه شما از اينكه چيزى را به خدا شريك قرار داده‏ايد كه دليل بر آن نداريد، نمى‏ترسيد. آنچه جاى ترس دارد شريك قرار دادن به خداست؛ زيرا خداست كه توانايى و دانش انجام هر كارى را دارد و خود مشركان به اين حقيقت آگاهى داشتند و خدا را قادر مطلق مى‏دانستند منتها در عبادت براى او شريك قرار مى‏دادند.

سپس ابراهيم با همان روش خاص خود كه همواره از وجدان و احساسات طرف مقابل استفاده مى‏كند، در اينجا نيز خطاب به آنها مى‏گويد: اگر شما واقعا مى‏دانيد، بگوييد كه كدام يك از دو گروه، سزوارتر به امنيت هستند؟ آيا كسى كه به خداى قادر متعال عقيده دارد و چيزى را به او شريك و انباز قرار نمى‏دهد، شايسته امنيت و آرامش فكرى است و يا آن كسى كه موجودات بيجانى را براى خدا شريك قرار مى‏دهد؟

امنيت در سايه ايمان به خدا

آيه (82) الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن...: گفتگوى ابراهيم با مشركان به آنجا كشيد كه اين پرسش مطرح شد كه آيا خداپرستان امنيت و آرامش فكرى دارند يا مشركان؟ و اينك در اين آيه به اين پرسش پاسخ داده مى‏شود. جملات اين آيه خواه دنباله سخنان ابراهيم باشد و خواه مستقلاً سخن خدا باشد، حقيقت مهمى را بيان مى‏كند و آن اينكه كسانى كه ايمان به خدا دارند و ايمان خود را با ظلم و ستم نيالوده‏اند، همواره در ايمنى هستند و آسايش و آرامش فكرى دارند و از هدايت شدگانند.

بدون شك آن نشاط روحى و آرامش فكرى و اطمينان قلبى كه خداپرستان دارند مشركان و بت‏پرستان و دورافتادگان از مسير توحيد ندارند. خداشناس خود را وابسته به نيروى لايزالى مى‏داند كه قدرت انجام هر كارى را دارد و از حال او كاملاً با خبر است و نسبت به او مهربان است، ولى مشرك خود را برابر موجودات بيجانى مى‏بيند كه درك و شعور و توانايى دفع ضرر از خود را ندارد.

براى يك فرد مشرك مرگ و حوادث ناگوار كه همواره در كمين انسان است، سخت ناراحت كننده است و همين موضوع از او سلب آرامش مى‏كند، ولى انسان موحد از مرگ و حوادث نمى‏ترسد، چون آن را از خدا مى‏داند و معتقد است كه خدا در برابر بلاها به او پاداش خواهد داد و با مرگ هم نابود نخواهد شد و در يك جهان ابدى از نعمتهاى بيشترى برخوردار خواهد شد. در واقع مشرك و مادّى، زندگى را منحصر در اين جهان مى‏داند و همواره نگران پايان گرفتن آن است، ولى موحد و خداشناس و پيرو مكتب پيامبران براى خود يك زندگى جاويدان و ابدى تصور مى‏كند و معتقد است كه مرگ پايان زندگى نيست، بلكه گام نهادن به زندگى ديگرى است.

مراتب معنوى بى انتهاست

آيه (83) و تلك حجّتنا آتيناها ابراهيم على قومه...: پس از ذكر مناظره و محاجّه ابراهيم با قوم خود كه در آيات پيش آمد، در اين آيه خاطر نشان مى‏سازد كه اين حجّت و دليلى بود كه ما به ابراهيم در برابر قومش داديم.

ديديم كه ابراهيم با منطق قوى و حجت روشن و با شيوه خاص خود با مشركان زمانش مناظره كرد و آنها در برابر منطق او چيزى براى گفتن نداشتند و به طورى كه در آيات ديگر آمده او را در آتش انداختند و اين منطق زورگويان است كه اگر حرفى براى گفتن نداشته باشند، از زور و تهديد و شكنجه استفاده مى‏كنند.

به خاطر همين استدلالهاى محكم و مبارزات فكرى و عملى او با مشركان بود كه خداوند مقام و مرتبه او را بالا برد و در برابر قوم او به او حجتهاى قوى مرحمت كرد و او را به دوستى مخصوص خود برگزيد و به او لقب پرافتخار «خليل الرحمن=دوست خدا» داد. براى همين است كه در دنباله اين آيه براى نشان دادن عظمت ابراهيم، مى‏فرمايد: هركس را كه بخواهيم درجه‏هايى بالا مى‏بريم كه خداوند فرزانه داناست.

از اين بيان مى‏فهميم كه مراتب و مراحل معنوى بى‏انتهاست و انسان به هر درجه‏اى و مرتبه‏اى برسد باز هم مرتبه‏اى بالاتر از آن وجود دارد. هدف عارف وصول به حق است و چون حق‏تعالى نامحدود و غير متناهى است لاجرم مراتب وصول به او نيز غير متناهى خواهد بود تا جايى كه مى‏بينيم حتى شخص حضرت محمد (ص) كه يك انسان كامل است، همواره از خدا براى خود علم بيشترى مى‏خواهد كه باعث كسب مرتبه بالاتر است:

وقل ربّ زدنى علما (طه/114)

و بگو پروردگارا بر دانش من بيفزا.

بحثى درباره سيماى ابراهيم در قرآن

حضرت ابراهيم عليه السلام به عنوان پدر پيامبران و قهرمان توحيد، منزلتى عظيم و مقامى بلند نزد پيروان اديان سه‏گانه يهوديت و مسيحيت و اسلام دارد و همه او را از خود مى‏دانند. ابراهيم يكى از پيامبران اولوالعزم بود و سختيهاى بسيارى در راه مبارزه با شرك و بت‏پرستى و ستاره‏پرستى كشيد و پايه‏هاى توحيد را استوار ساخت.

قرآن كريم احترام ويژه‏اى به حضرت ابراهيم قايل است و داستانهاى زندگى او را با اهميت خاصى دنبال نموده و همه جا از او به نيكى فراوان ياد كرده است. نام ابراهيم 69 بار در 25 سوره از سوره‏هاى قرآنى آمده و شخصيت بزرگ و ارجمندى از او ترسيم شده است.

ابراهيم دو پسر داشت يكى اسماعيل كه جدّ عرب حجاز و جدّ حضرت محمد (ص) است و ديگرى اسحاق كه پدر يعقوب و جدّ موسى و عيسى است و بنابراين بنيانگذاران هر سه دين بزرگ از فرزندان ابراهيم است و لذا به ابراهيم «ابوالانبياء» يعنى پدر پيامبران گفته مى‏شود. قرآن كريم در جايى او را پدر مسلمانان معرفى مى‏كند:

ملّة ابيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين (حج/78)

دين پدرتان ابراهيم، او شما را مسلم ناميده است.

در جاى ديگر نسب موسى و عيسى و چندين پيامبر ديگر را به ابراهيم مى‏رساند:

ووهبنا له اسحق و يعقوب كلاهدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين. و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين. و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطا و كلا فضّلنا على العالمين (انعام/84-86)

و به او (ابراهيم) اسحاق و يعقوب را داديم كه همه آنها را هدايت نموديم و نوح را پيش از آن هدايت كرديم و از نسل اوست داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و اين‏چنين نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كه همگى از صالحان بودند و اسماعيل و يسع و يونس و لوط و همه را بر جهانيان برترى داديم.

ملاحظه مى‏كنيد كه چندين و چند پيامبر از نسل ابراهيم به وجود آمده كه از جمله آنها پيامبر اسلام و موسى و عيسى است و اين در نشان دادن ارزش و اعتبار ابراهيم كافى است.

ابراهيم در سال هزار و دويست و شصت و سوم بعد از طوفان نوح(47) در عهد پادشاهى نمرود و در كشور بابل زاده شد و اين نمرود را بعضى‏ها با كيكاوس ايرانى تطبيق مى‏كنند و خوارزمى گفته است كيكاوس ملقب به نمرد بود و نمرد؛ يعنى كسى كه نمى‏ميرد و قصه سفر او به آسمانها به وسيله كركسها معروف است. اين قصه هم درباره نمرود و هم درباره كيكاوس نقل شده است.(48)

پدر ابراهيم به گونه‏اى كه در منابع شيعى و نيز در تورات آمده، تارخ يا تارح نام داشت(49) و نام آزر كه در قرآن آمده مربوط به عموى ابراهيم است و عربها به عمو هم پدر مى‏گفتند. ابراهيم در كلده در مشرق سرزمين بابل در قريه‏اى به نام اور به دنيا آمد.(50) يا قوت حموى، بابل را سرزمين سواد ميان دجله و فرات مى‏داند.(51)

ابراهيم در ميان بت پرستان بابل

منابع تاريخى نشان مى‏دهد كه بابل در زمان ابراهيم مركز بت‏پرستى بود و بتهاى بزرگ و كوچكى در همه جا به چشم مى‏خورد و حتى كسانى شغل بت‏تراشى و بت‏سازى داشتند كه از جمله آنها آزر عموى ابراهيم بود.

ويل دورانت وضع بابل را از نظر بت‏پرستى چنين ترسيم مى‏كند:

«تعداد خدايان زياد بود چه نيروى تخيل مردم حدى نداشت و احتياجاتى كه مردم به آنها، خود را نيازمند خدايان مى‏دانستند نامحدود بود. مطابق يك آمار رسمى كه در قرن نهم قبل از ميلاد برداشته شده، شماره خدايان نزديك 65000 به دست آمده است. هر شهر براى نگاهبانى خود خداى خاصى داشت... كهنترين خدايان، خدايان نجومى بودند مانند آنو، گنبد نيلگون، شمس، خورشيد، ماه، ... هر خانواده خدايى خانگى داشت كه به آن نماز مى‏گذاشت و هر بام و شام براى آن شراب مى‏فشاند؛ هر فردى خدايى براى حمايت خويش داشت كه او را از افراط در غم و شادى حفظ مى‏كرد.»(52)

به طورى كه در متن بالا آمده در بابل كسانى بت‏پرستى مى‏كردند و بتهاى خانگى داشتند و كسانى هم به خدايان نجومى معتقد بودند و آفتاب و ماه و ستارگان را مى‏پرستيدند و ابراهيم در چنين محيطى زندگى مى‏كرد و در چنين شرايطى به پيامبرى مبعوث شده بود.

شرك ستيزى ابراهيم

ابراهيم با هر دو نوع شرك و پرستش غير خدا مبارزه كرد و شرح مبارزه او هم با پرستش اجرام اسمانى و هم با بت‏پرستى در قرآن آمده است. در هر دو مورد، ابراهيم ابتكارهايى از خود نشان داده و شيوه‏هاى جالبى به كار برده تا سخنان او در دل مردم اثر كند. درباره مبارزه با پرستش اجرام آسمانى، به طورى كه قرآن نقل مى‏كند او نخست خود را ستاره‏پرست و ماه‏پرست و آفتاب‏پرست قلمداد كرد، ولى در نهايت به خداپرستى روى آورد و با اين شيوه توجه پرستندگان اجرام آسمانى را به خود جلب نمود آنگاه با استدلالهايى قوى آنها را متوجه خداى واقعى كرد. شرح اين داستان در قرآن كريم به اين صورت آمده است:

وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين. فلمّا جّن عليه الليل رأى كوكبا قال هذا ربّى فلمّا افل قال لااحب الآفلين. فلمّا رأى القمر بازغا قال هذا ربّى فلمّا افل قال لئن لم يهدنى ربّى لاكوننّ من القوم الضالّين. فلّما رأى الشمس بازغة قال هذا ربّى هذا اكبر فلمّا افلت قال يا قوم انّى برى‏ءٌ ممّا تشركون. انّى وجّهت وجهى للّذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين(انعام/75-79)

و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم و تا از يقين‏كنندگان باشد. هنگامى كه شب او را فرا گرفت، ستاره‏اى را ديد و گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد، گفت: من غروب كنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است، ولى چون غروب كرد، گفت: اگر پروردگار من مرا هدايت نكند، من از گروه گمراهان خواهم بود. و چون آفتاب را در حال طلوع ديد، گفت اين پروردگار من است؛ اين بزرگتر است، ولى چون غروب كرد، گفت اى قوم من! من از آنچه شما شريك قرار مى‏دهيد بيزارم. همانا من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده من به او ايمان خالص دارم و من از مشركان نيستم.

بدينگونه ابراهيم با شيوه خاصى با ستاره‏پرستان و ماه‏پرستان و آفتاب پرستان مناظره كرد و با دليل روشنى عقيده آنها را ابطال نمود و توحيد خالص را پيشنهاد كرد.

ظاهرا اين گروه همان صابئين بودند كه در زمان ابراهيم نفوذ زيادى داشتند و معبدها و هيكلهاى گوناگونى براى ستارگان و اجرام آسمانى درست كرده بودند و نخست با ابراهيم بودند، ولى بعدها از او جدا شدند و به حرّان رفتند. خود ابراهيم هم زمانى به حرّان رفته است.(53) گفته شده كه در عصر ابراهيم، پرستش ماه در شهر اور كه همان شهر ابراهيم بود پيدا شد و به ماه «نانار» مى‏گفتند. همچنين در آن شهر آفتاب را هم مى‏پرستيدند و به آن «شماس» مى‏گفتند و نيز ستارگان را مى‏پرستيدند و در ميان آنها زهره و مريخ را مى‏پرستيدند و به زهره «عشتار» و به مريخ «مردوخ» مى‏گفتند.(54)

آقاى جادالمولى معتقد است كه اين جريان نه در اور كه زادگاه ابراهيم بود، بلكه در حرّان اتفاق افتاده است.(55)

و امّا مناظره و مبارزه ابراهيم با بت‏پرستان، داستان مفصلى دارد و در قرآن كريم به صورتهاى گوناگونى نقل شده است از جمله مناظره‏اى است كه او با آزر و بابلى‏ها انجام داد و وجدان و عقل آنها را به داورى طلبيد؛ به شرحى كه در اين آيات آمده است:

واتل علهيم نبأ ابراهيم اذقال لأبيه و قومه ما تعبدون. قالوا نعبد اصناما فنظلّ لها عاكفين. قال هل يسمعونكم اذتدعون. اوينفعونكم او يضرّون. قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون. قال افرايتم ماكنتم تعبدون. انتم و آباءكم الاقدمون فانّهم عدوّ لى الا ربّ العالمين (شعراء/69-78)

داستان ابراهيم را به آنها بخوان. آنگاه كه به پدر و قوم خود گفت: چه چيزى را مى‏پرستيد؟ گفتند: بتها را مى‏پرستيم و همواره آنها را عبادت مى‏كنيم. گفت: آيا هنگامى كه آنها را مى‏خوانيد، صداى شما را مى‏شنوند؟ آيا آنها به شما سودى يا زيانى مى‏رسانند؟ گفتند:، بلكه پدرانمان را بر اين كار يافته‏ايم كه چنين مى‏كردند. گفت: آيا مى‏دانيد آنچه شما و پدران پيشين شما پرستش مى‏كنيد، همه دشمن من هستند جز پروردگار جهانيان.

توجه كنيم كه ابراهيم در آن محيط ظلمانى حتى پيش از نبوت خود از بتها بدش مى‏آمد و از آنها بدگويى مى‏كرد و ابراهيم برخلاف جريان محيط خود از رشد فكرى و بلوغ عقلانى بالايى برخوردار بود. به طوريكه قرآن كريم از رشد ابراهيم خبر مى‏دهد:

ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل وكنّا به عالمين (انبياء/51)

همانا ما پيشتر به ابراهيم رشد او را داده بوديم و از آن آگاهى داشتيم.

علاوه بر مناظرات فكرى و مباحثات لفظى ابراهيم با بت‏پرستان، او يك بار در مبارزه با بت‏پرستان، كار عملى هم كرد و آن جريان بت‏شكنى او بود كه قرآن كريم با تفصيل بيشترى نقل مى‏كند. گويا روز عيدى بود و مردم شهر براى تفريح و سرگرمى به بيرون شهر رفته بودند ابراهيم از اين خلوت استفاده كرد و وارد بتخانه شد و تمام بتها را شكست جز بت بزرگ كه آن را باقى گذاشت و تبر را برگردن او قرار داد. وقتى مردم به شهر برگشتند، از جريان با خبر شدند و از يكديگر پرسيدند كه چه كسى اين كار را كرده است. بعضى‏ها گفتند جوانى به نام ابراهيم هميشه از بتها بدگويى مى‏كرد حتما اين كار كار اوست. ابراهيم را پيدا كردند و به او گفتند: اى ابراهيم آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده‏اى؟ او گفت، بلكه بت بزرگ اين كار را كرده است! اگر آنها حرف مى‏زنند از آنها بپرسيد! آنها به وجدان خود مراجعه كردند و با خود گفتند ما در حق خود ستم مى‏كنيم سپس سر به زير انداختند و گفتند: تو مى‏دانى كه اينها حرف نمى‏زنند. ابراهيم گفت: شما چگونه چيزى را كه نه سودى دارد نه زيانى مى‏پرستيد؟ واى بر شما و خدايانتان آيا عقل خود را به كار نمى‏اندازيد.

بت‏پرستان در مقابل اين منطق قوى باز تسليم نشدند و به فكر مجازات ابراهيم افتادند و آتش بزرگى فراهم كردند و ابراهيم را با منجنيق به آن آتش انداختند، ولى از معجزه خداوند آن آتش بر ابراهيم گلستان شد به طورى كه مى‏فرمايد:

قالوا حرّقوه و انصروا الهتكم ان كنتم فاعلين. قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين (انبياء/68-70)

گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر اهل كار هستيد. گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم سلامت و سرد باش. و آنها خواستند به او صدمه بزنند و ما آنان را زيانكاران قرار داديم.