گنجينه‏هاى غيب
(تفسير سوره انعام)

یعقوب جعفری

- ۴ -


تفسير و توضيح

يكى از موقفهاى روز قيامت

آيات (28-27) ولو ترى اذ وقفوا على النار...: در روز قيامت سرنوشت شوم و ذلّت‏بارى در انتظار مشركان و كافران است آنها در آن روز موقف‏ها و مراحل مختلفى راپشت سر خواهند گذاشت. يكى از آن موقف‏ها هنگامى است كه آنها را به آتش عرضه مى‏كنند و آنها در برابر آتش نگهداشته مى‏شوند تا وارد دوزخ شوند و اين پس از مرحله حساب و كتاب و صدور حكم الهى است و مرحله بسيار سخت و دشوارى براى آنهاست. خداوند در اين آيه خطاب به پيامبر خود مى‏فرمايد: اگر آنان را در آن حالت كه برابر آتش نگهداشته شده‏اند ببينى، حال زار آنها را خواهى ديد و چيز هولناكى مشاهده خواهى كرد.

مشركان و كافران در اين موقف كه خود را در برابر آتش مى‏بينند و ديگر جايى براى چون و چرا و عذر و بهانه نمى‏يابند، به خود مى‏آيند و مى‏گويند: اى كاش بار ديگر به دنيا و عالم تكليف برمى‏گشتيم و آيات پرردگارمان را تكذيب نمى‏كرديم و به خدا و پيامبرانش ايمان مى‏آورديم، ولى اين سخنها از هول روز قيامت و روبرو شدن با آتش است و آنها از آنجهت اين سخن را مى‏گويند كه چيزى را كه از پيش پنهان مى‏كردند بر آنان آشكار شده است و آن همان آتش جهنم است و منظور از پنهان كردن آنها اين است كه آنها در دنيا به قيامت و آتش دوزخ عقيده نداشتند و كافر بودند و مى‏دانيم كه كفر به معناى پوشانيدن حق است و بنابراين، آنچه را كه آنها در دنيا به آن كفر مى‏ورزيدند و مى‏پوشانيدند، در اين موقف بر آنها آشكار مى‏شود و آن همان آتش دوزخ است.

در پايان آيه اضافه مى‏كند كه اگر به فرض آنان به آرزوى خود مى‏رسيدند و به دنيا بازگردانيده مى‏شدند، باز هم به سوى كفر و معصيت برمى‏گشتند و اينان در اين سخن خود كه مى‏گفتند اگر به دنيا برمى‏گشتيم ايمان مى‏آورديم، دروغگو هستند. البته مجّرد آرزو كردن نمى‏تواند دروغ باشد، ولى اينكه مى‏گفتند اگر به دنيا برگرديم ايمان مى‏آوريم، سخن دروغى بود؛ زيرا اگر آنها به دنيا برمى‏گشتند، مظاهر فريبنده دنيا و همان خودخواهى‏ها و جاه‏طلبى‏ها و لذت‏جويى‏ها، آنها را از ايمان به خدا و پيامبران باز مى‏داشت و به قولى كه داده بودند عمل نمى‏كردند. البته آرزوى آنها هرگز عملى نخواهد شد و خود آنها اين را مى‏دانستند و اين يك آرزوى محال مانند آرزو كردن پيران است كه دوران جوانى را را آرزو مى‏كنند!

انكار معاد از سوى مشركان

آيات (30-29) و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا...: انكار معاد يكى از ويژگيهاى مشركان است آنها علاوه بر انحراف در توحيد و مبدأ، انحراف بزرگ ديگرى هم در معاد داشتند و معتقد بودند كه زندگى فقط زندگى اين دنياست و انسان با مردن به كلى نابود مى‏شود و ديگر زنده نخواهد شد و قيامت و معادى در كار نيست. اين در حالى است كه عقيده به معاد و زندگى پس از مرگ يكى از مشتركات اديان الهى است و تمام پيامبران آن را تذكر داده‏اند.

مشركان عصر پيامبر اسلام سخن او را در مورد معاد به شدت ردّ مى‏كردند و از آن اظهار شگفتى مى‏نمودند و حتى به خاطر اين سخن، به او نسبت جنون مى‏دادند.

و قال الذين كفروا هل ندلّكم على رجل ينبّئكم اذا مزّقتم كلّ ممزّق انكم لفى خلق جديد. افترى على الله كذبا ام به جنّة (سباء/8-7)

و كسانى كه كافر شدند گفتند: آيا شما را به مردى راهنمايى كنيم كه خبر مى‏دهد كه وقتى به كلى نابود شديد هر آينه آفرينش نوى خواهيد داشت. آيا او بر خدا دروغ مى‏بندد يا او را ديوانگى است؟

به خاطر همين انكار شديد مشركان است كه در قرآن كريم مسأله معاد به صورت گسترده‏اى مطرح شده و دلايل متعددى بر امكان معاد و نيز نمونه‏هايى از معاد و زندگى دوباره در اين جهان مانند زنده شدن زمين در فصل بهار و خروج آتش از هيزم تر و نيز قصه‏هايى از پيامبران پيشين درباره معاد، ذكر شده است.

در آيات مورد بحث، دليل خاصى بر امكان معاد ذكر نشده و فقط سخن مشركان در نفى معاد و اينكه ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد، نقل گرديده، ولى براى ردّ سخن آنها صحنه‏اى از صحنه‏هاى قيامت را كه مربوط به همين منكران معاد است، ترسيم مى‏كند. به اين صورت كه خطاب به پيامبر اسلام مى‏فرمايد: اگر هنگامى را ببينى كه آنها در برابر پروردگارشان نگهداشته شده‏اند، حالت پريشان آنها را مشاهده خواهى كرد. وقتى در روز قيامت در برابر پروردگارشان قرار گرفتند، خدا به آنها مى‏گويد: آيا اين حق نيست؛ يعنى اكنون كه زنده شده‏ايد و در قيامت حاضر شده‏ايد، باز هم در آن شك داريد؟ آنها كه بالعيان قيامت را مشاهده كرده‏اند، خواهند گفت: آرى قسم به پروردگارمان كه قيامت حق است، ولى اين اقرار و اعتراف سودى بر آنان نخواهد داشت و به آنها خطاب خواهد شد كه به سزاى كفرى كه در دنيا داشتيد اكنون عذاب دوزخ را بچشيد.

سخن قهرآلود خدا با مشركان در روز قيامت

مطلبى كه در اينجا تذكر مى‏دهيم اين است كه در اين آيه از گفتگوى خداوند با مشركان در روز قيامت خبر مى‏دهد و چنين گفتگوهايى كه همراه با غضب خداوند است ميان خدا و كافران انجام خواهد شد، ولى خداوند سخنى را كه از روى لطف و محبت باشد در قيامت به كافران نخواهد گفت و آنها در حسرت يك سخن مهر آميز از سوى خداوند، خواهند سوخت و اينكه در آيه ياد شده در زير آمده، ناظر به همين معناست:

و لا يكلّمهم الله يوم القيامة و لا ينظر اليهم و لا يزكّيهم(آل عمران/77)

و خدا در روز قيامت با آنها سخن نخواهد گفت و به آنها نگاه نخواهد كرد و آنها را پاكيزه نخواهد ساخت.

ملاحظه مى‏كنيد كه لحن آيه نشان مى‏دهد كه منظور اين است كه خدا در روز قيامت سخن محبت آميزى به آنان نخواهد گفت و نگاهى از روى لطف به آنها نخواهد كرد و حال آنها را اصلاح نخواهد كرد و اين منافات ندارد با اينكه خدا از روى عتاب و قهر و غضب با كافران سخن بگويد و عذاب سخت خود را به آنان گوشزد كند.

قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقآءِ اللّهِ حَتّىآ اِذا جآءَتْهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا سآءَ ما يَزِرُونَ «31 »وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيآ اِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ «32 »

همانا كسانى كه ملاقات خدا را دروغ انگاشتند، ضرر كردند تا چون قيامت ناگهان بر آنان فرا رسد، مى‏گويند اى دريغ بر ما به خاطر كوتاهى كه در آن كرديم؛ و آنان بار گناهشان را بر پشت خود مى‏كشند؛ همانا بد است آنچه بر دوش مى‏كشند(31) و زندگى دنيا چيزى جز بازى و بيهودگى نيست و البته خانه آخرت براى كسانى كه پرهيزگاى كنند بهتر است، آيا انديشه نمى‏كنيد؟(32)

تفسير و توضيح

مقايسه ميان زندگى دنيا و آخرت

آيات (32-31) قد خسر الذين كذّبو بلقاء الله...: در آيه پيش سخن مشركان را نقل كرد كه گفتند زندگى فقط زندگى اين دنياست و آنها عالم آخرت را انكار مى‏كردند و اينك در اين آيه خاطر نشان مى‏سازد كه چنين افرادى كه ملاقات پروردگار را در روز قيامت انكار مى‏كنند، ضرر كرده‏اند و چه ضرر و زيانى بالاتر از اين كه انسان خود را براى روز ملاقات خداوند آماده نكند. چنين شخصى خود را از آثار و فوايد عظيم ايمان به خدا و روز قيامت بى‏بهره كرده و علاوه بر آن خود را در عذاب آخرت قرار داده است.

آنها قيامت و ملاقات پروردگار را تكذيب مى‏كنند، ولى ناگهان روز قيامت فرا مى‏رسد و در آن روز حقيقت را درمى‏يابند و افسوس كوتاهى‏ها و قصورهاى خود را مى‏خواند و بار گناهانشان را بر دوش مى‏كشند و چه بد است آن بارى كه مى‏كشند!

اين حقيقت در آيه ديگرى هم آمده و در آنجا اضافه شده كه آنها علاوه بر بار گناه خود، بار گناه ديگرانى را كه باعث گمراهى آنها شده‏اند نيز بر دوش خواهند كشيد:

وليحملنّ اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم و ليسئلن يوم القيامة عما كانوا يفترون(عنكبوت/13)

و البته بارهاى گران خود و بارهاى گرانى را همراه با بارهاى گران خود برمى‏دارند و در روز قيامت از آنچه دروغ گفته‏اند پرسيده مى‏شوند.

در آيه بعد، زندگى دنيا و آخرت را با يكديگر مقايسه مى‏كند. و اظهار مى‏دارد كه زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و بيهودگى يا همان لعب و لهو نيست و عالم آخرت براى پرهيزگاران بهتر است. البته بازيچه و بيهوده بودن زندگى دنيا مربوط به كارهاى دنيوى است وگرنه كارهايى كه در دنيا براى آخرت انجام مى‏گيرد مانند عبادت و كارها خير، لعب و لهو نيست، بلكه كارى مفيد و سودمند است و انسان مى‏تواند و بايد از زندگى دنيا براى عالم آخرت پلى بسازد و آبادى آخرت را در همين دنيا پى‏ريزى كند. آنچه مسلّم است اين است كه پرهيزگاران و اولياء خدا آخرت را بر دنيا ترجيح مى‏دهند و همواره در انديشه آن هستند.

پس از مقايسه ميان دنيا و آخرت، مردم را به انديشيدن دعوت مى‏كند تا خود به برترى آخرت بر دنيا پى ببرند.

قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ فَاِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ «33 »وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّىآ أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللّهِ وَ لَقَدْ جآءَكَ مِنْ نَبَاِ الْمُرْسَلينَ «34 »

همانا ما مى‏دانيم كه آنچه آنها مى‏گويند، تو را اندوهگين مى‏سازد؛ آنها تو را تكذيب نمى‏كنند، بلكه اين ظالمان آيات خدا را انكار مى‏كنند(23) و براستى پيامبرانى پيش از تو تكذيب شدند پس در برابر تكذيب و اذيت صبر كردند تا اينكه يارى ما به آنها رسيد؛ و كسى نيست كه بتواند كلمات خدا را دگرگون كند و همانا از خبرهاى پيامبران به تو رسيده است(34)

تفسير و توضيح

اندوه پيامبر دربرابر سخنان كافران

آيه (33) قد نعلم انّه ليحزنك الذى يقولون...: سخنانى كه مشركان و كافران در مقام انكار نبوت پيامبر اسلام مى‏گفتند، همواره، روح بلند آن‏حضرت را مى‏آزرد و او از اينكه اين كافران ايمان نمى‏آورند و هدايت نمى‏شوند، رنجش خاطر داشت و غم آنها را مى‏خورد. در اين آيه خداوند به عنوان دلدارى به پيامبر خود، اظهار مى‏دارد كه ما از اندوه تو در برابر سخنان كافران آگاهيم، ولى اين را بدان كه آنها در واقع تو را تكذيب نمى‏كنند، بلكه آنها ستمگرانى هستند كه آيات خدا را تكذيب مى‏كنند؛ يعنى تكذيب تو در واقع تكذيب خداست و اين ناشى از خوى ستمگرى آنهاست كه هم به خود ستم مى‏كنند و هم به خدا. بنابراين، آوردن كلمه «ظالمين» در اينجا اشاره به علت انكار آنهاست كه همان ستمگرى است.

درست است كه مشركان، پيامبر را تكذيب مى‏كردند، ولى بازگشت سخن آنها به تكذيب خدا و آيات خدا بود و آنها فقط در مسأله نبوت، او را تكذيب مى‏كردند وگرنه در موضوعات شخصى، آنها محمد(ص) را راستگو و امين مى‏دانستند و نسبت دروغ به او نمى‏دادند؛ زيرا كه هيچ وقت از آن حضرت دروغى نشنيده بودند وخيانتى نديده بودند.

اينكه پيامبر اسلام از كفر و انكار آنها اندوهگين مى‏شد، از روح ظريف و هدفهاى خيرخواهانه او نشأت مى‏گرفت و او آرزو داشت كه همه مردم به راه راست هدايت شوند و به سعادت و بهروزى برسند و خير دنيا و آخرت را به دست آورند. اندوه پيامبر در اين باره به حدى بود كه بارها در قرآن كريم به پيامبر دلدارى داده شده و حتى آن حضرت از اين نوع غصه خوردن نهى شده است و البته روشن است كه اين نهى يك نهى ارشادى بوده كه تكليف‏آور نيست و هدف از آن تنها دلدارى و تسليت پيامبر و كاستن از غم و اندوه او بوده است:

و لا يحزنك قولهم ان العزة لله جميعا(يونس/65)

و سخن آنها تو را اندوهگين نسازد. همانا عزت همگى از آنِ خداست.

لعلّك باخع نفسك الاّ يكونوا مؤمنين(شعرا/3)

شايد تو خويشتن را از اينكه ايمان نمى‏آورند خواهى كشت.

نكته‏اى كه در آيه مورد بحث جلب توجه مى‏كند اين است كه در اين آيه كلمه «يجحدون» به كار رفته و «جحد» به معناى انكار چيزى است كه انسان به درستى آن اعتقاد دارد، ولى به خاطر مصالحى آن را انكار مى‏كند. بنابراين، سران مشركان به حقانيت پيامبر اسلام پى‏برده بودند، ولى براى حفظ موقعيت و مقام خود آن را انكار مى‏كردند. البته مردم عامى حساب ديگرى داشتند و انكار يا تصديق آنها تابع همين سران بود. همانگونه كه فرعونيان با آن آيات و معجزاتى كه موسى نشان داد در دل به حقانيت موسى پى برده بودند، ولى از روى سركشى آن را انكار مى‏كردند:

وحجدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علّوا (نحل/14)

و آن را از روى ستم و سركشى انكار كردند در حالى كه دلهايشان به آن يقين داشت.

توجه كنيم كه هم در اين آيه و هم در آيه مورد بحث، عامل انكار آنها ستمگرى آنها معرفى شده و چه ستمى بالاتر از اين كه انسان يك حقيقت را باور داشته باشد، ولى از روى خودخواهى و سركشى و براى مصالح شخصى خود، آن حقيقت را انكار كند و حتى به مبارزه با آن برخيزد.

تكذيب شدن همه پيامبران

آيه (34) ولقد كذّبت رسل من قبلك فصبروا...؛ اين آيه نيز مانند آيه پيش براى دلدارى پيامبر اسلام است و به او تذكر مى‏دهد كه تنها تو نيستى كه مورد تكذيب و آزار قوم خود قرار گرفته‏اى، بلكه پيش از تو هم پيامبرانى بودند كه از سوى قوم خود تكذيب شدند و مورد آزار و اذيت قرار گرفتند و آنها در برابر اين تكذيب و اذيت شكيبايى كردند و در اثر همين شكيبايى يارى ما به آنها رسيد.

گويا كه سرنوشت همه پيامبران اين بوده كه در مرحله نخست از سوى قوم خود تكذيب شوند و اين بدان‏جهت است كه آنها پيام جديدى مى‏آوردند و با سنتهاى غلطى كه مردم زمانشان با آن خو گرفته بودند مبارزه مى‏كردند و طبيعى بود كه مردم در برابر آن ايستادگى كنند، ولى پس از ديدن آيات و معجزات، ديگر جاى تكذيب و انكار وجود نداشت و اگر پس از تمام شدن حجت باز تكذيب و انكار مى‏كردند، از روى عناد و خودخواهى و جاه‏طلبى بود. به هرحال تمام پيامبران تكذيب شده‏اند و مورد اذيت قرار گرفته‏اند و پيامبر اسلام هم يكى از آنها بود.

وان يكذبوك فقد كذب قبلهم قوم نوح (حج /40)

و اگر تورا تكذيب مى‏كنند، همانا پيش از آنها قوم نوح هم تكذيب كردند.

پيامبران در مقابل كسانى كه روى در روى آنها قرار مى‏گرفتند و باعث زحمت آنها مى‏شدند، صبر و حوصله نشان مى‏دادند و با شكيبايى و بردبارى مشكلات را پشت سر مى‏گذاشتند از اين رو قرآن كريم پيامبر اسلام را به صبر و شكيبايى دعوت مى‏كند:

فاصبركما صبر اولوالعزم من الرسل (احقاف/35)

پس صبر كن همانگونه كه پيامبران اولوالعزم صبر كردند.

واصبر على مايقولون و اهجرهم هجرا جميلاً (مزمل/10)

به آنچه مى‏گويند صبر كن و به نيكويى از آنها كناره گير.

پيروزى نهايى حق پرستان

در آيه مورد بحث تأكيد مى‏كند كه پيامبران در مقابل تكذيب و اذيت قوم خود صبر كردند و نتيجه آن رسيدن كمك الهى بود و خدا آنان را يارى كرد و بالاخره آنها پيروز شدند و اين يكى از سنتهاى خدا در تاريخ است كه جبهه حق و پيروان انبيا بالاخره بر جبهه باطل پيروز شوند و اراده ازلى خداوند بر اين تعلق گرفته و اين سنت قابل تغيير و دگرگونى نيست.

ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انّهم لهم المنصورون. و انّ جندنا لهم الغالبون (صافات/171-173)

و همانا سخن ما براى بندگان فرستاده ما پيشى گرفته است كه همانا آنان يارى شدگان هستند و همانا سپاه ما پيروزند.

انالننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد (غافر/51)

هر آينه ما فرستادگان خود و كسانى را كه ايمان آورده‏اند، در زندگى دنيا و در آخرت كمك مى‏كنيم.

منظور از «كلمات اللّه‏» در آيه مورد بحث، همان سنتهاى خداست كه قابل تغيير و تبديل نيست و بر تمام تاريخ حاكميت دارد و يكى از آن سنتها همان پيروزى نهايى حق پرستان است. پس از بيان اين مطلب، به عنوان ارائه نمونه‏هاى تاريخى، خطاب به پيامبر اسلام مى‏فرمايد: همانا از اخبار پيامبران بر تو رسيده است؛ يعنى ما تاكنون داستانهاى بعضى از پيامبران پيشين را بر تو بازگو كرده‏ايم و تو آنها را مى‏دانى. از آنجا كه بعضى از سوره‏هاى مربوط به داستانهاى پيامبران مانند سوره قصص و مريم و هود، پيش از سوره انعام نازل شده، اين جمله اشاره به آن سوره‏ها مى‏كند.

چند روايت

1 ـ قال ابوعبداللّه‏ (ع): عليك بالصبر فى جميع امورك فانّ اللّه‏ بعث محمدا (ص) فامره بالصبر و الرفق. قال: فصبر حتى نالوه بالعظائم و رموه بها فضاق صدره فانزل اللّه‏ «ولقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون...» ثم كذّبوه و رموه فحزن لذلك فانزل اللّه‏ «قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون...» فالزم النبىّ (ص) نفسه الصبر.(11)

امام صادق (ع) فرمود: بر تو باد صبر كردن در تمام كارهايت. همانا خداوند محمد(ص) را مبعوث كرد و او را به صبر و مدارا فرمان داد. مى‏گويد: او هم صبر كرد تا اينكه تهمتهاى بزرگى بر او زدند و سينه او تنگ شد پس اين آيه آمد: «ما مى‏دانيم كه سينه تو به خاطر آنچه آنها مى‏گويند تنگ شده است...» سپس او را تكذيب كردند و نسبتهاى ناروا دادند پس او به همين جهت اندوهگين شد پس اين آيه آمد: «ما مى‏دانيم كه آنچه آنها مى‏گويند تو را غمگين كرده است...» پس پيامبر خودش را به صبر كردن وادار نمود.

2ـ عن ابى عبداللّه‏ (ع) قال: ان رضا الناس لايملك و السنتهم لاتضبط و كيف تسلمون ممّا لم يسلم منه انبياء اللّه‏ و رسله و حجج اللّه‏ علهيم السلام. الم ينسبوه الى الكذب فى قوله انه رسول من اللّه‏ اليهم حتى انزل اللّه‏ عزوجل عليه: «ولقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ماكذّبوا و اوذوا حتى اتاهم نصرنا»(12)

امام صادق (ع) فرمود: خوشنودى مردم را نمى‏توان به دست آورد و زبانهاى آنان را نمى‏توان بست و چگونه در امان مى‏مانيد از چيزى كه پيامبران خدا و حجتهاى او از آن در امان نبودند. آيا او را به دروغ گفتن در اينكه از سوى خدا پيامبر است، نسبت نداند؟ تا جايى كه خداوند اين آيه را نازل كرد: «همانا پيش از تو هم پيامبرانى تكذيب شدند پس بر تكذيب و اذيت صبر كردند تا اينكه يارى ما به آنان رسيد»

وَ اِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ اِعْراضُهُمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِىَ نَفَقًا فِى الْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِى السَّمآءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شآءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ «35 »اِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ «36 »وَ قالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه قُلْ اِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلىآ أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ «37 »

و اگر روى گردانى آنها بر تو گران است، پس اگر مى‏توانى نقبى در زمين يا نردبانى در آسمان بجويى تا معجزه‏اى بر آنان بياورى بكن و اگر خدا مى‏خواست آنها را بر هدايت گرد مى‏آورد. پس، از نادانان نباش (35) تنها كسانى مى‏پذيرند كه بشنوند و مردگان را خدا برانگيخته خواهد كرد سپس به سوى او برمى‏گردند (36) و گفتند: چرا معجزه‏اى از پرودگارش بر او نازل نمى‏شود؟ بگو خداوند توانايى آن را دارد كه معجزه‏اى نازل كند، ولى بيشتر آنها نمى‏دانند(37)

تفسير و توضيح

هدايت نشدن كافران دل مرده

آيات (35-36) و ان كان كبر عليك اعراضهم... : پس از دلدارى و تسلاى خاطرى كه در آيات پيش به پيامبر خدا داده شد، در اين آيه پيامبر را از ايمان آوردن آن گروه معاند و ستيزه‏جو مأيوس مى‏كند و اظهار مى‏دارد كه تو هر كارى بكنى به زمين بروى يا به آسمان بروى آنها ايمان نخواهند آورد. اين مطلب را با اين تعبير كنايى ذكر مى‏كند كه اگر روى گردانى آنها براى تو گران و سنگين است، پس اگر مى‏توانى نقبى در زمين بزنى و يا نردبانى در آسمان بجويى تا از هركجا كه باشد معجزه‏اى براى آنها بياورى، اين كار را بكن!، ولى نخواهى نتوانست و اگر هم بتوانى آنها ايمان نمى‏آورند.

البته اگر خدا مى‏خواست از روى اجبار و اكراه مردم را هدايت كند، همه هدايت مى‏شدند، ولى خدا دنيا را دار تكليف قرار داده و سنت او بر اين جارى است كه انسان از روى آزادى و اراده خود ايمان بياورد و اجبارى در كار نباشد، چون اگر چنين شود، فضيلت و امتياز كسانى كه با ميل خود ايمان مى‏آورند مشخص نمى‏شود و ثواب و عقاب در برابر كارهاى مردم از بين مى‏رود. مشيت و اراده خدا بر اين تعلق گرفته كه انسانها قدرت انتخاب و آزادى و اختيار داشته باشند.

پس از بيان اين حقيقت مهم، به پيامبر تذكر مى‏دهد كه از جاهلان نباشد و اين حقيقت را دريابد و بداند كه گروهى از مردم با ميل و رغبت خود به خاطر عناد ايمان نخواهند آورد هرچند كه معجزه‏ها و آيات خدا را هم ببينند. اين مطلب در چند آيه پيش به صراحت گفته شد:

وان يروا كل آية لايؤمنوا بها (انعام/25)

و اگر هرگونه معجزه‏اى را ببينند، به آن ايمان نمى‏آورند.

در آيه بعدى مشركان را به دو گروه تقسيم مى‏كند: گروهى كه به سخن حق گوش مى‏دهند و آمادگى پذيرش حق را دارند و گروهى كه مردگان هستند و در اثر عناد و خودخواهى، دل آنها مرده است و همانگونه كه مرده نمى‏شنود آنها هم سخن حق را نمى‏شنوند.

درباره گروه دوم اظهار مى‏دارد كه خدا آنان را در روز قيامت مبعوث خواهد كرد و آنها به سوى خدا برگردانيده خواهند شد؛ يعنى آنها در قيامت حقيقت را لمس خواهند نمود، ولى ديگر دير شده است و سودى بر آنها ندارد. ما تصور مى‏كنيم كه كلمه «موتى» در اين آيه هم به معناى مردگان واقعى و هم به معناى دل مردگان است يعنى هم معناى حقيقى كلمه و هم معناى كنايى يا مجازى آن اراده شده است و اينكه يك لفظ در بيشتر از يك معنا استعمال شود در اينجا عيبى ندارد، چون ميان دو معنا تشابه و سنخيتى وجود دارد كه مى‏توان بر آن، وجه جامعى پيدا كرد (دقت‏شود)

درخواست معجزه از سوى كافران

آيه (37) وقالوا لولا نزل عليه آية... : يكى از بهانه‏جويى‏هاى مشركان را كه بى‏مناسبت با مطلب آيه قبلى نيست، مطرح مى‏كند. آنها مى‏گفتند: چرا براى پيامبر اسلام معجزه‏اى از سوى پروردگارش نازل نمى‏شود؟ گويا آنها به معجزه پيامبر كه همان قرآن بود قانع نبودند و مى‏خواستند پيامبر معجزه‏اى به دلخواه آنها و با پيشنهاد آنها بياورد. همانگونه كه بنى‏اسرائيل هم درخواستهاى مشابهى از موسى داشتند.

در پاسخ آنها مى‏گويد: خداوند قدرت آن را دارد كه هرگونه معجزه‏اى را بياورد ولى بيشتر آنها نمى‏دانند؛ يعنى نمى‏دانند كه اين كار به صلاح آنها نيست؛ زيرا مشيت خدا بر اين تعلق يافته كه اگر معجزه‏اى را مطابق با درخواست كسى انجام دهد و او ايمان نياورد، بلا بر او نازل مى‏شود و نابود مى‏گردد. بنابراين به مصلحت نيست كه خداوند معجزه پيشنهادى آنها را بياورد، چون ممكن است باز ايمان نياورند و دچار بلا و عذاب الهى شوند. اين است آن مطلبى كه بسيارى از آنان نمى‏دانند.

اين حقيقت در آيات متعددى از قرآن آمده است از جمله:

و قالوا لولا انزل عليه ملك و لوانزلنا ملكا لقضى الامر ثمّ لاينظرون (انعام/8)

و گفتند چرا بر او فرشته‏اى نازل نمى‏شود و اگر فرشته‏اى نازل كنيم كار يكسره مى‏شود و آنها مهلت داده نمى‏شوند.

وَ ما مِنْ دآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لا طآئِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ اِلاّ آأُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْ‏ءٍ ثُمَّ اِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ «38 »

و هيچ جنبده‏اى در زمين و نه پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز كند، وجود ندارد مگر اينكه گروههايى همانند شما هستند؛ ما چيزى را در كتاب فروگذار نكرديم؛ سپس به سوى پروردگارشان محشور مى‏شوند(38)

تفسير و توضيح

تشبيه عالم حيوانات به جامعه‏هاى‏انسانى

آيه (31) ومامن دابة فى الارض و لاطائر يطير... : ميان انسان و حيوان مشتركات زيادى وجود دارد و اين آيه همين واقعيت را بيان مى‏كند. طبق اين آيه تمام جنبندگان و جانداران چه حيوانات و حشراتى كه در روى زمين هستند و چه پرندگانى كه در هوا پرواز مى‏كنند، گروههاى مانند گروههاى انسانى هستند و اين شامل حيوانات دريايى هم مى‏شود، چون آنها هم در زمين حركت مى‏كنند.

حال بايد ديد كه منظور از اينكه آنها هم گروههايى چون انسان هستند چيست؟

نمى‏توان گفت كه منظور وجود خواص حيات و آثار زندگى مانند تنفس و تغذيه و توليد مثل در آنهاست، چون اين مطلب بسيار روشن است و نيازى به گفتن ندارد و گذشته از آن، با دنباله آيه تناسب ندارد. پس منظور چيست؟ آنچه از ظاهر اين آيه و چند آيه ديگر فهميده مى‏شود اين است كه حيوانات نيز مانند انسان براى خود جامعه‏ها و مدنيتهايى دارند و حتى نوعى تكليف هم دارند و شعور ذاتى آنها به جاى عقل بشر كار مى‏كند و اينكه آيا پيامبرانى هم دارند يا نه ما بيخبريم و قرآن نيز در اين باره چيزى نگفته است و فقط در اين آيه آنها را امتهايى چون امتهاى بشرى معرفى نموده و مى‏دانيم كه امت به معناى گروهى است كه از روى قصد و اراده و منافع مشترك يك جا جمع شده باشند و اين نشان مى‏دهد كه حيوانات هم جامعه‏هايى براساس منافع مشترك دارند هرچند كه ما آن را درك نكنيم.

در اين آيه پس از بيان حقيقتى كه گفته شد، اضافه مى‏كند كه ما در كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم. به نظر مى‏رسد كه منظور از كتاب در اينجا همان لوح محفوظ است كه جايگاه علم وقدرت خدا و نسخه عالم آفرينش است. اشاره به اينكه در جهان خلقت هرچه را كه لازم بود از انسان و حيوان و اصناف و اقسام آنها آفريديم و چيزى را كه نقشى در تكامل خلقت داشته باشد، فروگذار نكرديم. توجه كنيم همانگونه كه جهان خلقت كتاب تكوينى خداست، قرآن كريم هم كتاب تشريعى اوست و اين دو كتاب مشابهتهايى با يكديگر دارند و همان جامعيت كه در كتاب خلقت از نظر تنوع پديده‏ها وجود دارد در كتاب تشريعى هم وجود دارد و هر آنچه براى هدايت و تربيت بشر لازم بوده در قرآن يا به تفصيل يا به اجمال آمده و چيزى فروگذار نشده است.

در پايان آيه تصريح مى‏كند كه حيوانات به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد و آنها نيز قيامت خاص خود را خواهند داشت.

بحثى درباره جامعه‏هاى حيوانى

كارهاى هوشمندانه حيوانات

با توجه به مجموعه آياتى كه در قرآن كريم راجع به حيوانات آمده، مى‏توان به اين نتيجه رسيد كه از نظر قرآن، حيوانات نيز تمدنهايى نظير تمدنهاى بشرى دارند منتهى در سطحى كه خاص خود آنهاست و ما نمودهايى از آن را مى‏بينيم و ممكن است از بعضى از نمودهاى آن غافل باشيم و يا براى ما قابل فهم نباشد. حيواناتى چون زنبور عسل و مورچه و موريانه و پرندگان مهاجر با آن نظم خاصى كه دارند و تصرفاتى كه در طبيعت مى‏كنند با آن خانه‏سازيها و لانه‏سازيها و كارهاى حساب شده و دقيق از نظر تمدن و زندگى جمعى، از بعضى از اقوام ابتدايى و عقب افتاده انسانى در سطح بالاترى قرار دارند و حيوانات ديگر نيز كه نسبت به زنبور عسل و مورچه زندگى ساده‏ترى دارند، هر كدام در تلاش معاش حركتهاى منظم و قابل توجيهى دارند و هر كدام از شعور خاصى كه متناسب با وضع طبيعى بدن آنهاست، برخوردارند و مظهر روشن آن، مسأله توليد مثل است كه نشانى از ميل به هم نوع و آوردن فرزندان و تشكيل خانواده است و تمام حيوانات در اين ميل شريك هستند.

تحقيقات در باره تمدن حيوانات

از ديرباز، دانشمندان به مشابهتهاى موجود ميان انسان و حيوان توجه داشته‏اند و مثلاً مى‏بينيم در فلسفه يونان، انسان حيوان ناطق است همانگونه كه اسب حيوان صاهل و الاغ حيوان شاهق است و ديگر حيوانات هم وصفهاى ذاتى ديگرى دارند. همچنين درباره شعور حيوانات و كارهاى هوشمندانه آنها و نظم شگفت‏انگيزى كه گونه‏هايى از حيوانات دارند، از همان قديم بحث شده است و دانشمندان مطالب متنوع و حيرت‏آورى در اين باره آورده‏اند. و كسانى در اين موضوع كتابهاى خاصى نوشته‏اند كه از جمله آنها مى‏توان از جاحظ (متوفى 255) مؤلف كتاب الحيوان در هفت جلد و نيز دميرى (متوفى 682) مؤلف كتاب حياة الحيوان در دو جلد ياد كرد.

در عصر ما نيز كتابهاى فراوانى در اين زمينه از سوى دانشمندان زيست‏شناس و براساس تجربه‏ها و تحقيقات علمى نوشته شده و اطلاعات مهمى از راز و رمزها و اسرار عجيب دنياى حيوانات به دست آمده است. از كتابهاى موريس ميترلينگ درباره هوش حيوانات گرفته تا فيلم‏هاى مستند بسيار ديدنى كه در دست است، همگى حكايت از گسترش تحقيقات درباره كشف اسرار آفرينش در عالم حيوانات دارد كه بشر امروز پابه پاى پيشرفتهاى علمى ديگر به آن دست يازيده است.

همچنين داستانهاى تخيلى جالبى كه از زبان حيوانات درگذشته و حال ارائه شده، همگى بيانگر علاقه شديد انسان به آگاهى از زندگى حيوانات و مبتنى بر فرض وجود هوش و شعور در عالم حيوانات است.

جامعه‏هاى حيوانى از ديدگاه قرآن

در قرآن كريم، مطالب گوناگونى درباره حيوانات آمده و همگى بيانگر آن است كه از نظر قرآن، حيوانات براى خود جمعيتها و گروهها و اصنافى هستند و داراى نوعى تكليفند و در برابر كارهايى كه نسبت به هم نوعان خود مى‏كنند، به نحوى مؤاخذه مى‏شوند و يا بعضى از آنها با زبان خود با يكديگر يا با انسان سخن مى‏گويند. اينك بعضى از اين آيات را مورد تدبر قرار مى‏دهيم:

قرآن در جايى خلقت حيوانات را مانند خلقت انسان نشانى از قدرت خدا مى‏شمارد:

وفى خلقكم و مايبثّ من دابّة آيات لقوم يوقنون (جاثيه/4)

و در آفرينش شما و آنچه از جنبندگان (در زمين) مى‏پراكند، براى گروهى كه يقين دارند، نشانه‏هايى است. و در جاى ديگر حيوانات را امتها و گروههايى چون گروههاى انسانى معرفى مى‏كند:

و ما من دابّة فى الارض و لاطائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم (انعام/38)

و هيچ جنبنده‏اى در زمين و نه پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز مى‏كند، وجود ندارد، مگر اينكه گروههايى همانند شما هستند.

در آيه ديگرى تمام جنبندگان را به خاطر گناهانشان تهديد مى‏كند:

ولويؤاخذ اللّه‏ الناس بماكسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة (فاطر/45)

و اگر خداوند مردم را به خاطر كارى كه مى‏كنند مؤاخذه مى‏كرد، بر پشت زمين جنبنده‏اى را نمى‏گذاشت.

و در جايى از سجده كردن جنبندگان در برابر خدا خبر مى‏دهد:

وللّه‏ يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابّة و الملائكة و هم لايستكبرون(نحل/49)

و براى خدا آنجه در آسمانها و آنچه در زمين از جنبنده و فرشتگان وجود دارند، سجده مى‏كنند و آنها سركشى نمى‏كنند.

و در جايى از مؤاخذه حيوانات سخن مى‏گويد:

وما من دابة الا هو آخذ بناصيتها (هود/56)

و هيچ جنبنده‏اى نيست مگر اينكه خداوند گيرنده پيشانى اوست.

و در جاى ديگرى از سخن گفتن مورچه با مورچگان ديگر و سخن گفتن هدهد با سليمان خبر مى‏دهد:

قالت نملة يا ايّها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنّكم سليمان و جنوده و هم لايشعرون (نحل/18)

مورچه‏اى گفت: اى مورچگان به لانه‏هاى خود رويد تا سليمان و سپاهيان او شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى‏دانند.

فقال احطت بما لم تحط به وجئتك من سبأ بنبأ يقين (نحل/22)

(هدهد) گفت: چيزى دريافته‏ام كه تو درنيافته‏اى و از سبأ برايت خبرى درست آورده‏ام.

و در جايى از محشور شدن حيوانات وحشى در قيامت سخن مى‏گويد:

واذا الوحوش حشرت (تكوير/5)

وهنگامى كه حيوانات وحشى محشور مى‏شوند.

با تدبر در آياتى كه آورديم به خوبى درمى‏يابيم كه از ديد قرآن حيوانات نيز داراى تمدنها و جامعه‏هاى خاص خود هستند و حتى به نوعى تكليف دارند البته تكليف از نوع انسانى آن، احتياج به عقل دارد كه حيوانات فاقد آن هستند، ولى چه مانعى دارد كه آنها هم براى خود تكليف خاصى داشته باشند كه با تكليفى كه انسان دارد، متفاوت است و ما از حقيقت آن آگاهى نداريم و شايد شعور آنها به جاى پيامبر و عقل در جامعه انسانى عمل مى‏كند.

وقتى قرآن براى جمادات نوعى شعور قايل است (در اين باره رجوع شود به تفسير كوثر جلد اول صفحه 259 به بعد) و حتى بتهاى بى‏جانى را كه مورد پرستش قرار گرفته‏اند، در قيامت محشور خواهد كرد و با آنها با مشركان محاجه خواهد نمود، مسأله درباره حيوانات واضحتر و آسانتر است.

محشور شدن حيوانات در قيامت

مطلب قابل توجه اينكه در قرآن كريم در دو جا از محشور شدن حيوانات در قيامت خبر داده يكى در پايان آيه 38 سوره انعام و ديگرى در آيه 5 سوره تكوير كه گذشت اين آيات دلالت دارند كه حيوانات هم قيامت خاص خود را خواهند داشت.

همانگونه كه گفتيم طبق بعضى از آيات حتى بتهاى بى‏جانى كه در دنيا مورد پرستش واقع شده‏اند، به جهت احتجاج با مشركان و بت‏پرستان در قيامت آورده مى‏شوند و همراه با بت‏پرستان در آتش جهنم مى‏سوزند:

انكم و ما تعبدون من دون اللّه‏ حصب جهنم (انبياء/98)

همانا شما و آنچه جز خدا مى‏پرستيد، هيمه جهنم خواهيد شد.

البته منظور اين نيست كه آن بتها به عنوان مجازات سوزانده مى‏شوند، چون آنها نه گناهى دارند و نه دركى، بلكه منظور، تحقير بيشتر بت‏پرستان است. حال مى‏گوييم وقتى حتى بتهاى بيجان در قيامت آورده مى‏شوند، چه مانعى دارد كه حيوانات نيز نوعى حشر و نشر داشته باشند و از آن گروه كه در دنيا به ديگرى تجاوز و ستم كرده انتقام گرفته شود، ولى البته اينها شايستگى آن را ندارند كه در بهشت يا جهنم جاويدان باشند.

در اين زمينه چند روايت را جهت آگاهى بيشتر خوانندگان نقل مى‏كنيم:

1 ـ انّ النبى (ص) ابصر ناقة معقولة و عليها جهازها فقال: اين صاحبها فليستعدّ غدا للحضومة.(13)

پيامبر شترى را ديد كه پاى او بسته است و جهاز آن بر پشت آن است. پس گفت: صاحب آن كجاست؟ خود را براى شكايت فردا (قيامت) آماده كند.

2 ـ عن ابى ذر قال: بينا انا عند رسول اللّه‏ (ص) اذا انتطحت عنز ان فقال رسول اللّه‏: اتدرون فيما انطحى؟ فقالوا: لاندرى. قال: ولكنّ اللّه‏ يدرى و سيقضى بينهما.(14)

ابوذر مى‏گويد: نزد پيامبر خدا بودم كه دو بز به همديگر حمله كردند. پيامبر فرمود: آيا مى‏دانيد كه آنها چرا به همديگر حمله كردند؟ گفتند: نه. فرمود:، ولى خدا مى‏داند و بزودى ميان آنها داورى خواهد كرد.

3 ـ قال الصادق (ع): اذا كان يوم القيامة ردّ اللّه‏ كل شيئى الى شيئه و ردّ الجلد الى الغنم.(15)

امام صادق (ع) فرمود: وقتى روز قيامت شد خدا هرچيزى را به اصل خود برمى‏گردانيد و پوست را بر گوسفند برمى‏گرداند.

وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِى الظُّلُماتِ مَنْ يَشَاِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ «39 »قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ اِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ «40 »بَلْ اِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ اِلَيْهِ اِنْ شآءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ «41 »

و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، كران و گنگانند كه در تاريكى‏ها هستند. هر كس را كه خدا بخواهد گمراهش مى‏كند و هركس را كه بخواهد بر راه راست قرار مى‏دهد (39) بگو به من خبر بدهيد كه اگر عذاب خدا بر شما بيايد و يا قيامت فرا رسد، شما جز خدا را مى‏خوانيد اگر راستگو هستيد؟(40) بلكه او را مى‏خوانيد و او اگر بخواهد مشكلى را كه براى آن خدا را مى‏خوانديد، مى‏گشايد و شما آنچه را كه به او شريك قرار مى‏داريد، از ياد مى‏بريد (41)

تفسير و توضيح

تشبيه كافران به كران و لالان

آيه (39) والذين كذّبوا بآياتنا صمّ و بكم...: سه صفت براى مشركان و تكذيب كنندگان آيات الهى ذكر مى‏كند كه هر سه از باب تشبيه است. مشركان كران و گنگان هستند و در تاريكى قرار دارند. از اينكه دو صفت اولى را با «واو» آورده، ولى صفت سوم را بدون «واو» ذكر كرده، شايد بدانجهت است كه در بعضى از آنان صفت كر بودن غلبه دارد و در بعضى ديگر صفت گنگ بودن غلبه دارد، ولى همه آنها در اين صفت كه در تاريكى قرار دارند، مساوى هستند؛ يعنى بعضى از مشركان بيشتر از اين جهت گمراه شده‏اند كه از شنيدن سخن حق سرباز زده‏اند و به خاطر گوش ندادن به حرفهاى پيامبران هدايت نشده‏اند، ولى بعضى ديگر سخن حق را شنيده‏اند و به آن باور دارند امّا به جهت عناد و خودخواهى به آن اقرار نمى‏كنند و زبانشان در اقرار به حق لال است و اين هر دو گروه در اينكه به هرحال هدايت نشده‏اند، در تاريكى گمراهى قرار دارند و اين صفت در آنها به طور يكسان وجود دارد.

البته در بعضى از آيات سه صفت كرى و لالى و كورى يكجا به كافران نسبت داده شده و در آنجا هدف تنها تشبيه حال آنهاست و گروههاى مختلف كافران، مورد عنايت نيست. مانند:

صمّ بكم عمى فهم لايعقلون (بقره/171)

كران، گنگان، كورانند پس آنها نمى‏انديشند.

پس از بيان سه صفتى كه در آيه مورد بحث بر كافران ذكر شد، به يك حقيقت قرآنى كه در آيات ديگر هم آمده اشاره مى‏كند و آن اينكه خدا هر كس را بخواهد گمراه مى‏كند و هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند. درباره اين مطلب بارها توضيح داده‏ايم كه منظور از گمراهى و هدايتى كه در اين گونه آيات به خدا نسبت داده شده، گمراهى و هدايت اجبارى و بدون ملاك و معيار نيست، بلكه منظور اين است كه خدا كسانى را كه راه او را انتخاب كنند، توفيق هدايت مى‏دهد و كسانى را كه با آزادى و اراده خود از خدا فاصله بگيرند و به راه شيطان بروند، گمراه مى‏سازد. در واقع ابتكار عمل دست خود انسان است و انسان مى‏تواند هدايت يا گمراهى را انتخاب كند و پس از انتخاب اوست كه خدا هدايت يافته‏گان را توفيق هدايت بيشتر عنايت مى‏كند و گمراهان را در گمراهى بيشتر قرار مى‏دهد.

دليل وجدانى براى اثبات وجود خدا

آيات (39-40) قل ارايتكم ان اتيكم عذاب اللّه‏... : در اين آيه يك دليل وجدانى و فطرى براى اثبات وجود خدا مى‏آورد. هر انسانى در فطرت خود اين احساس ذاتى را دارد كه به هنگام روبرو شدن با يك خطر مهم و بلاى بزرگ ناگهانى، خواه ناخواه به سوى پناهگاه و تكيه‏گاهى روى مى‏آورد كه مى‏تواند او را از اين خطر رها كند. آن پناهگاه همان خداست. در چنين موقعيتهايى حتى بت‏پرستان، بتهاى خود را نمى‏خوانند،چون مى‏دانند كه كارى از دست آنها ساخته نيست، بلكه آنها نيز به نيروى خاصى پناه مى‏برند اگرچه نام آن را خدا نگذارند و آن نيروى خاص كسى جز خدا نيست.

در اين آيه براى بيدارى وجدان غفلت گرفته مشركان، آنها را چنين مخاطب قرار مى‏دهد كه اگر راستگو هستيد و از آنچه در ضميرتان مى‏گذرد، به درستى خبر مى‏دهيد، به من خبر دهيد كه اگر عذاب خدا شما را درگيرد و يا قيامت شما را فرارسد، آيا جز خدا كس ديگرى را مى‏خوانيد؟ بلكه حتما او را مى‏خوانيد و او اگر بخواهد مشكل شما را مى‏گشايد و شما آنچه را كه به خدا شريك قرار داده‏ايد از ياد مى‏بريد.

بدينگونه ضمير و وجدان مشركان به داورى گرفته مى‏شود كه خود بگويند در چنين حالات خطرناك و هولناكى، آنها سراغ چه كسى مى‏روند؟ مسلم است كه سراغ آن بتهاى بى‏جان كه كارى از آنها ساخته نيست نخواهند رفت، بلكه به سوى نيروى خاصى كشيده خواهند شد كه همان خداست و بتها را فراموش خواهند كرد. اين آيه نظير آيه ديگرى است كه در زير مى‏خوانيم:

واذامسّكم الضر فى البحر ضلّ من تدعون الا ايّاه (الاسراء67/)

وهنگامى كه خطرى در دريا شما را بگيرد، آنچه جز خدا مى‏خوانيد، گم مى‏شود.

اينكه در آيه مورد بحث اظهار مى‏دارد كه اگر خدا بخواهد آن خطر را از شما برطرف سازد، منظور اين است كه شما را از هول و وحشت آن عذاب يا قيامت حفظ مى‏كند و اين بدان معنا نيست كه اصل آن عذاب را كه در اصطلاح «عذاب استيصال» ناميده مى‏شود، از بين مى‏برد يا قيامت را لغو مى‏كند!

ديگر اينكه وعده نمى‏دهد كه مشكل آنها را به طور حتم حلّ كند، بلكه آن را مقيّد به مشيّت خود مى‏كند؛ يعنى اينكه اگر بخواهد چنين مى‏كند و اگر هم بخواهد نمى‏كند!

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنآ اِلىآ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْسآءِ وَ الضَّرّآءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ «42 » فَلَوْلا آاِذْ جآءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «43 »فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِه فَتَحْنا عَلَيْهِمْ‏أَبْوابَ كُلِّ شَىْ‏ءٍ حَتّىآ اِذا فَرِحُوا بِمآ أُوتُوآا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاِذا هُمْ مُبْلِسُونَ «44 » فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ «45 »

همانا به امتهايى كه پيش از تو بودند (پيامبرانى) فرستاديم پس آنها را در سختى و ناراحتى قرار داديم تا مگر زارى كنند (42) پس چرا وقتى عذاب ما به سوى آنها آمد، زارى نكردند؟ بلكه دلهايشان سخت شد و شيطان آنچه را كه انجام مى‏دادند، در نظر آنها زينت داد (43) پس چون آنچه را به آنها گفته شده بود، فراموش كردند، درهاى همه چيز را به روى آنها باز كرديم تا چون به آنچه داده شده بودند خوشحال شدند، ناگهان آنها را بگرفتيم آنگاه حيرت زده شدند (44) پس ريشه گروهى كه ستم كردند، بريده شد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است (45)

تفسير و توضيح

سرنوشت شوم جامعه‏هاى بى‏ايمان

آيات (43-45) ولقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم... : به عنوان تسليت و دلدارى به پيامبر اسلام، سرنوشت عبرت‏آموز بعضى از امتهاى پيشين را يادآور مى‏شود و اينكه سنتهاى الهى هميشه در تاريخ بشرى حاكميت دارد و آنچه ذكر مى‏شود يكى از آن سنتهاست.

خطاب به پيامبر، چنين اظهار مى‏دارد كه پيش از تو امتهايى بودند كه خداوند پيامبرانى براى هدايت آنها فرستاد و براى اينكه آنها به خود آيند و به سوى خدا برگردند، خداوند آنها را به انواع گرفتارى‏ها و بلاها و سختى‏ها مبتلا كرد تا آنها در برابر خدا زارى كنند و خضوع و خشوع بنمايند و رفع گرفتارى خود را از خدا بخواهند و اين باعث پيوند و ارتباط محكم آنها با خدا باشد، ولى آنها حتى در آن شرايط سخت و بحرانى روى به سوى خدا نياوردند و در برابر خدا زارى نكردند.

اينكه آنها در آن شرايط سخت هم، رو به سوى خدا نياوردند، دو عامل داشت: يك عامل از درون آنها بود و آن قساوت قلب و سنگينى و سفتى دل آنها بود كه در اثر گناه و دورى از خدا به اين حالت افتاده بودند. عامل ديگر، عاملى از بيرون آنها بود و آن اينكه شيطان اعمال زشت آنها را در نظرشان آراسته بود. گاهى هم براى تنبّه و بيدارى مردم، آنها را غرق در نعمتهاى خود مى‏سازد و در رفاه و آسايش قرار مى‏دهد و به تعبير همين آيه درهاى خير و بركت و هر نوع نعمتى را به روى آنها باز مى‏كند تا اگر سختى و مصيبت آنها رابه خود نياورد، نعمت و برخوردارى آنها را به خود آورد و بدانند كه اين نعمتها از خداست و شكرگزار نعمتهاى او باشند و روى به سوى خدا آورند.

ولى متأسفانه گاهى نعمتهاى الهى و رفاه و آسايش مادى هم آنها را آگاه نمى‏كند و آنها شادمان و مغرور از آنچه دارند به گمراهى خود ادامه مى‏دهند. در چنين حالتى كه نه سختى و مصيبت ونه برخوردارى و نعمت آنها را بيدار نكرد، ناگهان خداوند آنها را سخت كيفر مى‏دهد و اميد آنها از دنيا و زندگى قطع مى‏شود و همه چيز را ازدست مى‏دهند و نابود مى‏شوند تا جايى كه حتى نسلى از آنها در دنيا باقى نمى‏ماند و به طور كلى ريشه‏كن مى‏شوند. و اين به سبب ستمگرى خود آنهاست كه نه سختى و ناراحتى و نه خوشى و رفاه آنها را به خود نياورد و آنها سخن پيامبران را نپذيرفتند و روى به سوى خدا نياوردند پس بايد نتيجه قهرى ستمگرى خود را ببينند و به چنين سرنوشت شومى دچار شوند.

از اين آيه فهميده مى‏شود كه خدا گاهى بندگان خود را با بلا و مصيبت و گاهى با نعمت و رفاه امتحان مى‏كند و انسان بايد هم در حال گرفتارى و هم در حال برخوردارى متوجه شودكه مورد آزمايش خدا قرار گرفته است و خود را نبازد.

وبلوناهم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون (اعراف/168)

و آنها را با نيكيها و بديها آزمايش كرديم شايد بازگردند.

شايد بتوان گفت كه آزمايش خداوند با نعمت و برخوردارى، سختتر از آزمايش او با بلاها و مصيبتهاست، چون در حالت خوشى انسان از ياد خدا بيشتر غافل مى‏شود و مغرورانه، خود را شايسته اين نعمتها مى‏پندارد و متوجه نمى‏شود كه شايد اين نعمتها مقدمه‏اى براى نابودى است و به اصطلاح قرآن اين نعمتها از راه «استدراج» داده مى‏شود و هدف، هلاكت اوست و اين كار نوعى مهلت دادن به ستمگران است:

والذين كذّبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لايعلمون. و املى لهم انّ كيدى متين (اعراف/182-183)

و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند، اندك اندك از جايى كه ندانند گرفتارشان مى‏كنيم و به آنها مهلت مى‏دهيم همانا تدبير من محكم است.

در پايان آيه مورد بحث، از ريشه‏كن شدن قوم ستمگرى كه به هيچ وجه هدايت نشدند، با اين جمله اظهار خوشحالى مى‏شود كه سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است. و راستى هم نابودى ستمگرانى كه در هيچ صراط مستقيمى نيستند مايه خوشحالى است و جاى شكر و سپاس دارد. و ريشه‏كن شدن آنها باعث عبرت‏آموزى و بازيافت ديگران مى‏شود و در تربيت آنان تأثير فراوانى مى‏گذارد و شايد علت اينكه عبارت «رب االعالمين» در اين جمله آمده و خداوند با صفت ربوبيت ياد شده همين عنى حس باشد. چون نابودى آن گروه اثرات تربيتى بسيارى بر ديگران دارد.

چند روايت

1 ـ عن النبى (ص) قال: اذا رأيت اللّه‏ تعالى يعطى على المعاصى فانّ ذلك استدراج منه ثم تلا هذه الاية (فلمّا نسوا ماذكّروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى‏ء)(16)

پيامبر (ص) فرمود: وقتى ديدى كه خداوند باوجود معصيت به تو نعمت مى‏دهد اين استدراج از او است (يعنى خدا مى‏خواهد بلا نازل كند) سپس اين آيه را تلاوت كرد: فلما نسوا ماذكّروا به ...

2 ـ عن على (ع) قال: لو انّ الناس حين تنزل بهم النقم و تزول عنهم فزعوا الى ربّهم بصدق من نيّاتهم و وله من قلوبهم لردّ عليهم كلّ شارد و اصلح لهم كلّ فاسد.(17)

امير المؤمنين فرمود: اگر مردم وقتى كه بر آنها بلا نازل مى‏شود و نعمتها زايل مى‏گردد، با نيتهاى درست و از ته دل به پروردگارشان پناه ببرند، خداوند هر نوع نعمت از دست رفته را به آنها باز مى‏گرداند و كارهاى فاسد آنها را اصلاح مى‏كند.

3 ـ عن ابى عبداللّه‏ (ع) قال: من احبّ بقاء الظّالمين فقد احبّ ان يعصى اللّه‏، انّ اللّه‏ تبارك و تعالى حمد نفسه بهلاك الظّلمة فقال: (فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمدللّه‏ ربّ العالمين)(18)

امام صادق (ع) فرمود: هركس دوست دارد كه ستمگران باقى بمانند، دوست دارد كه به خدا معصيت شود. همانا خداوند به سبب هلاك شدن ستمگران خودش را ستايش كرده و گفته است (ريشه ستمگران قطع شد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است)

قُلْ أَرَأَيْتُمْ اِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ اِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِه اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ «46 »قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ اِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ اِلاَّ الْقَوْمُ الظّالِمُونَ «47 »

بگو به من خبر بدهيد اگر خداوند گوش شما و چشمان شما را بگيرد و بر دلهايتان مهر بزند، كدام معبودى جز خداوند آن را براى شما برمى‏گرداند؟ بنگر كه چگونه آيات را گونه‏گون بيان مى‏كنيم آنگاه روى مى‏گردانند (46) بگو به من خبر بدهيد اگر عذاب خدا ناگهانى يا آشكارا به سوى شما آيد، آيا جز گروه ستمكاران هلاك مى‏شوند؟(47)/p>

تفسير و توضيح

از كار افتادن گوش، چشم و فهم انسان

آيات (46-47) قل ارايتم ان اخذ اللّه‏ سمعكم و ابصاركم...: انواع و اقسام بلاهايى را كه ممكن است خداوند بر مشركان نازل كند، برمى‏شمارد. يكى از آنها از بين بردن گوش و چشم و مهر زدن در دلهاست؛ يعنى اينكه خداوند ممكن است مشركان را به چنين بلايى گرفتار كند كه آنها بينايى و شنوايى و عقل خود را از دست بدهند.

معلوم است كه اگر كسى اين سه ابزار مهم را از دست بدهد، ارتباط او با محيط پيرامونش به كلى قطع مى‏شود و چه عذابى بالاتر از اين كه انسان از جهان بريده شود و نتواند اشياء را ببيند و صداها را بشنود و از همه مهمتر اينكه نتواند خوب و بد را از هم تشخيص بدهد.

اينك در اين آيه مشركان را از عذابى اين چنين بيم مى‏دهد و به آنها خاطرنشان مى‏سازد كه اگر روزى خداوند با شما چنين كرد، چه كسى جز او توانايى آن را دارد كه اين نعمتها را به شما برگرداند. مسلّم است كه بتهاى شما چنين توانايى را ندارد و تنها خداست كه قدرت برگردانيدن اين حواس را دارد. در پايان آيه اضافه مى‏كند كه بنگر چگونه آيات و نشانه‏هاى خود را به صورتهاى گوناگون بيان مى‏كنيم، ولى آنها روى‏گردان هستند.

ما تصور مى‏كنيم اين كار را ما هر روز تجربه مى‏كنيم و آن در موقع خوابيدن است. در عالم خواب گوش و چشم و فهم انسان به طور موقت از كار مى‏افتد، ولى بار ديگر خداوند در موقع بيدارى آنها را به ما برمى‏گرداند و اين يكى از آيات مهم خداوند است كه هر روز اتفاق مى‏افتد و ما به آن توجه نمى‏كنيم. حال اگر در عالم خواب اين حواس از ما گرفته شد و ديگر برگردانيده نشد، چه مصيبتى بالاتر از اين خواهد بود.

عذاب ناگهانى خدا

در آيه بعدى باز هم صحبت از عذاب خداست و خطاب به مشركان مى‏فرمايد: اگر عذاب خدا به طور ناگهانى يا آشكارا بر شما نازل شد آيا جز ستمگران هلاك مى‏شوند؟ گفته شده كه منظور از عذاب ناگهانى عذابى است كه در شب نازل مى‏شود و منظور از عذاب آشكار عذابى است كه در روز نازل مى‏شود. مى‏توانيم بگوييم منظور از عذاب ناگهانى عذابى است كه آثار آن پيش از وقوع معلوم نيست مانند زلزله و منظور از عذاب آشكار عذابى است كه آثار آن معلوم است مانند سيل.

توجه كنيم كه منظور از اين عذاب، عذابى است كه اصطلاحا به آن عذاب «استيصال» گفته مى‏شود و آن بلايى است كه عذاب بودن آن معلوم است و به وسيله پيامبر تأييد شده است؛ چنين بلايى كه حالت عذاب را دارد، همه‏گير نمى‏شود و فقط دامن گنهكاران و كافران را مى‏گيرد و پيامبر و اهل ايمان نجات مى‏يابند، ولى اگر بلايى باشد كه عذاب بودن آن معلوم نباشد و ندانيم كه اين بلا جهت كيفر دادن است، مانند زلزله‏ها و سيل و طوفانهايى كه به صورت حوادث طبيعى سراغ گروهى مى‏آيد، در چنين حالتى مؤمن و كافر، ظالم و مظلوم هر دو آسيب مى‏بينند و هلاك مى‏شوند. البته علّت آن را ما نمى‏دانيم.

شق سوم هم وجود دارد و آن فتنه‏ها و آشوبهايى است كه گاهى در اثر گناه دامنگير جامعه مى‏شود و وحدت و انسجام و امنيت جامعه به خطر مى‏افتد و چنين فتنه‏هايى نيز عموميت دارد و مؤمن و فاسق هر دو را دربرمى‏گيرد:

واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصّة (انفال/25)

و از فتنه‏اى بترسيد كه فقط به ستمگران از شما نمى‏رسد.

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ اِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ «48 »وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ «49 »

و ما پيامبران را جز مژده‏دهندگان و بيم دهندگان نمى‏فرستيم پس هركس ايمان آورد و كار شايسته انجام داد، نه ترسى بر آنان است و نه آنان اندوهگين مى‏شوند (48) و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به جهت نافرمانى كه مى‏كنند عذاب، آنها را درمى‏يابد(49)

تفسير و توضيح

پيامبران و دو وظيفه تبشير و انذار

آيات (48-49) و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين... : پيامبران الهى دو وظيفه بيشتر نداشتند: يكى مژده دادن و ديگرى بيم‏دادن. آنها مردم را مژده مى‏دادند كه اگر به خدا و پيامبر و معاد ايمان بياورند و احكام الهى را اجرا كنند و از معاصى و گناهان بپرهيزند، به سعادت دنيا و آخرت نايل خواهند شد همچنين آنها مردم را از سرانجام نامطلوب ايمان نياوردن و خدا را نافرمانى كردن مى‏ترسانيدند كه اگر چنين كنند به عذاب خدا گرفتار مى‏شوند.

در اين آيه هدف از ارسال رسل و آمدن پيامبران را در همين دو چيز منحصر مى‏كند: تبشير و انذار. تمام آنچه پيامبران از جانب خدا آورده‏اند، در اين دو چيز خلاصه مى‏شود و اساسا تربيت افراد جز از راه مژده دادن و بيم دادن يا بگوييم تشويق و تنبيه امكان ندارد. هر حركتى كه انسان مى‏كند يا به جهت به دست آوردن سودى و يا براى دفع ضررى انجام مى‏شود و تنها با توجه دادن مردم به سود و زيان است كه مى‏توان ايجاد انگيزه كرد. البته سود و زيان عام است و شامل سود و زيان مادى و دنيوى و هم سود و زيان معنوى و اخروى مى‏شود.

حتى اولياء خدا كه به خاطر بهشت و جهنم خدا را عبادت نمى‏كنند، نيز از اين قاعده بيرون نيستند؛ زيرا آنها هم سود خود را در وصول به حق و رسيدن به مقام قرب الهى مى‏دانند و از اينكه از رضايت خدا محروم باشند، مى‏ترسند و آن را ضررى بزرگ مى‏شمارند. پس، تبشير و انذار شامل آنها هم مى‏شود.

كسانى كه در برابر دعوت پيامبران ايمان بياورند و كارهاى شايسته انجام بدهند، ترسى بر آنان نيست و نه آنان اندوهگين مى‏شوند. آنها ترس از عذاب دنيوى ندارند از آن قبيل عذابهايى كه در آيات پيش ذكر آنها رفت و نيز آنها در آخرت اندوه عذاب جهنم را نخواهند خورد. چون مورد لطف و عنايت خداوند قرار خواهند گرفت.

در مقابل اينها كسانى كه آيات خدا را تكذيب كنند و به پيامبران الهى ايمان نياورند، عذاب الهى آنها را در خواهد يافت و اين به سبب نافرمانى و فسق آنهاست.

قُلْ لا آأَقُولُ لَكُمْ عِنْدى خَزآئِنُ اللّهِ وَ لا آأَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا آأَقُولُ لَكُمْ اِنّى مَلَكٌ اِنْ أَتَّبِعُ اِلاّ ما يُوحىآ اِلَىَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَفَلا تَتَفَكَّرُونَ «50 » وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوآا اِلى رَبِّهِمْ‏لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِه وَلِىٌّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «51 »وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَىْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَىْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ «52 »وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوآا أَهؤُلاءآِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ «53 »

بگو به شما نمى‏گويم كه گنجهاى خدا پيش من است و غيب نمى‏دانم و به شما نمى‏گويم كه من فرشته هستم. من از چيزى جز آنچه بر من وحى شده، پيروى نمى‏كنم. بگو آيا نابينا و بينا مساوى هستند؟ آيا نمى‏انديشيد؟ (50) و با آن (قرآن) هشدار بده به كسانى كه مى‏ترسند كه به سوى پروردگارشان محشور شوند؛ براى آنها جز خدا دوست و ياورى نيست شايد آنان پروا كنند (51) و كسانى را كه صبح و شام پروردگار خود را مى‏خوانند از خود مران. آنها ذات خدا را اراده كرده‏اند. چيزى از حساب آنان بر تو نيست و چيزى از حساب تو بر آنان نيست مبادا كه آنان را برانى و از ستمگران شوى (52) و اين چنين بعضى از آنها را با بعضى ديگر آزمايش كرديم تا بگويند: آيا اينها هستند كه از ميان ما خدا بر آنها منّت گذاشته؟ آيا خداوند به سپاسگزاران آگاه‏تر نيست؟(53)

تفسير و توضيح

انتظارهاى نامعقول مشركان از پيامبر

آيه (50) قل لا اقول لكم عندى خزائن اللّه‏ و لا اعلم الغيب... : مشركان مكه از يك پيامبر كه از جانب خدا آمده، انتظارهاى فراوانى داشتند و گمان مى‏كردند كه چنين شخصى بايد تمام گنجينه‏هاى روى زمين را در اختيار داشته باشد و قدرت او همان قدرت خدايى باشد و از هرچيزى چه نهان و چه آشكار آگاهى داشته باشد و حتى مى‏گفتند او بايد يك فرشته باشد! و بالاخره آنها پيامبر را يك نوع شريك قدرتهاى خدا مى‏دانستند و قداستى، چون خدا براى او مى‏پنداشتند.

با همين ذهينيت غلط بود كه آنها از پيامبر اسلام معجزه‏هاى عجيب و غريبى طلب مى‏كردند و يا پيشنهاد مى‏كردند كه فرشته‏اى با او باشد و او را همراهى كند و گاهى از اينكه بشرى خودش را پيامبر و فرستاده خدا مى‏داند تعجب مى‏كردند و مى‏گفتند چنين شخصى بايد فرشته باشد! پيامبر اسلام در آيات متعددى از قرآن كريم مأموريت مى‏يابد كه اين پندار غلط مشركان را تصحيح كند و به آنها بفهماند كه پيامبر هم انسانى مثل انسانهاى ديگر است و او در برابر خدا علم و قدرت مستقلى ندارد او نيز مانند ديگران نيازمند خدا و چشم به راه فيض اوست از اين رو در چندين آيه، روى بشر بودن پيامبر اسلام تأكيد شده است و در اين آيه هم آن قداستهاى پندارى مشركان نفى شده است.

مى‏فرمايد: به شما نمى‏گويم كه گنجينه‏هاى خدا نزد من است و من غيب هم نمى‏دانم و نمى‏گويم كه فرشته هستم. من از چيزى جز آنچه بر من وحى شده پيروى نمى‏كنم. اين سخن عين سخنى است كه نوح به قوم خود گفت و در سوره هود آيه 31 آمده است. معلوم مى‏شود كه مشركان عصر پيامبر همانگونه كه مشركان عصر نوح فكر مى‏كردند، مى‏انديشند و كفر ملت واحده‏اى است.

به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد، در اين آيه پيامبر مأموريت يافته كه سه چيز را از خود نفى و يك چيز را بر خود اثبات كند:

يكى از آن سه چيز اين است كه گنجينه‏هاى خدا نزد من نيست. منظور از گنجينه‏هاى خدا، خزانه‏هاى علم و قدرت اوست كه به صورت كلّى و كلان نزد خداست و هر فيضى كه از او مى‏رسد، بخش معين و مشخصى از آن است.

وان من شى‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم (حجر/21)

چيزى نيست مگر اينكه خزائن آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه معين نمى‏فرستيم.

ديگر اينكه من علم غيب ندارم. منظور اين است كه به طور مستقل غيب نمى‏دانم و گرنه پيامبر، آن مقدار از غيب را كه خدا به او مى‏آموخت مى‏دانست به طورى كه در چندين آيه از قرآن آمده است:

ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك (آل عمران/44)

آن از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى‏كنيم.

عالم الغيب فلايظهر على غيبه احدا الاّ من ارتضى من رسول (جنّ/26-27)

خدا داناى غيب است پس كسى را بر غيب خود آگاه نسازد مگر كسى را كه به پيامبرى برگزيند.

برترى پيامبران بر فرشتگان

مطلب ديگر اينكه مى‏فرمايد: نمى‏گويم كه من فرشته هستم؛ يعنى براى خود حالت فوق انسانى قايل نيستم، بلكه انسانى چون انسانهاى ديگر هستم. اين سخن بدان معنا نيست كه فرشته برتر از پيامبر است، بلكه در جهت بيان اين معناست كه پيامبر از جنس بشر است نه از جنس ملك. و اين مانع از آن نيست كه شخصى از جنس بشر به مقامى برسد كه فضيلتى بالاتر از فرشته داشته باشد وپيامبران چنين بودند بخصوص پيامبر اسلام آنچنان مقام والايى داشت كه از بزرگترين فرشته خدا؛ يعنى جبرئيل بالا زد و در شب معراج به جايى رفت كه جبرئيل توان رفتن به آنجا را نداشت.

در مقابل اين سه چيزى كه پيامبر از خود نفى كرد، يك چيز را بر خود اثبات مى‏كند و آن اينكه من همواره از وحى پيروى مى‏كنم؛ يعنى آن مطالبى كه از سوى خداوند بر من القا مى‏شود، من از آنها پيروى مى‏كنم و آنها را به شما مى‏رسانم و معناى پيامبرى همين است و پيامبران بينش و بصيرتى دارند كه ديگران آن را ندارند. و تفاوت پيامبران با ديگر انسانها در اين زمينه مانند تفاوت كور و بينا است. همانگونه كه شخص بينا چيزها را مى‏بيند و كور نمى‏بيند، پيامبران نيز حقايق را بگونه‏اى درك مى‏كنند كه ديگران از درك آن ناتوان هستند. براى همين است كه در قسمت پايانى آيه مى‏فرمايد: آيا كور و بينا مساوى و يكسان هستند؟ چرا نمى‏انديشيد؟ معلوم است كه كور بايد در راه رفتن از بينا پيروى كند و گرنه راه را گم خواهد كرد.

ترس از عذاب روز قيامت

آيه (51) و انذر به الذين يدعون ربّهم بالغدوة و العشى... : در آيه پيش صحبت از وحى شد كه منظور از آن آيات قرآنى است و اينك در اين آيه خطاب به پيامبر اسلام مى‏فرمايد: به وسيله قرآن به كسانى كه مى‏ترسند كه به سوى پروردگارشان محشور شوند، هشدار بده؛ يعنى آنها را به سوى دين خدا تبليغ كن. منظور از اين افراد تمام كسانى هستند كه از آخرت مى‏ترسند حال يا به آن عقيده دارند مانند مسلمانها و اهل كتاب و يا از احتمال وقوع آن مى‏ترسند مانند مشركان و بت‏پرستانى كه هرچند به آخرت ايمان ندارند، ولى با شنيدن آن از زبان پيامبر بالاخره از فرض و احتمال آن بيمناك مى‏شوند.

مسلّم است هر انسانى را از خطرى بترسانى و از وقوع حادثه‏اى ترسناك در آينده خبر بدهى هرچند به گفته تو ايمان هم نداشته باشد به مجرد احتمال وقوع آن از آن خواهد ترسيد لذا يكى از راههاى اثبات شرع اين است كه عقيده به آن ضرر احتمالى را دفع مى‏كند.

در جمله بعدى مى‏فرمايد كه آنان جز خدا ياور و شفيعى ندارند؛ يعنى در قيامت جز خداوند كسى آنها را يارى نخواهد كرد و اگر هم كسى شفاعت كند با اذن خدا خواهد بود پس در واقع شفاعت شفاعت‏كنندگان مانند پيامبران و اولياء خدا نيز مربوط به خداست و به طور استقلالى نيست.

در پايان آيه هدف از انذار و تبليغ و هشدار به اين افراد را، پيدايش صفت تقوا در آنها اعلام مى‏كند. شك نيست كه اگر كسى از آخرت بترسد و هشدارهاى پيامبر را جدى بگيرد، حالت تقوا پيدا خواهد كرد و از خدا خواهد ترسيد.

نهى پيامبر از طرد فقيران و بى‏نوايان

آيات (52-53) ولاتطرد الذين يدعون ربهم... : در آغاز اسلام و هنگامى كه پيامبر در مكه مردم را به دين خدا دعوت مى‏كرد، افرادى از فقيران و محرومان مانند صهيب و بلال و عمار و سلمان دعوت او را اجابت كردند و به اسلام گراييدند. اين گروه از مسلمانان كه نه مال و ثروتى داشتند ونه از توانايى قبيلگى برخوردار بودند، با صفاى باطنى كه همواره با آنها بود، پيش پيامبر مى‏آمدند و با او انس مى‏گرفتند و احكام دين را از او مى‏آموختند.

در اين ميان، بعضى ثروتمندان و سران قبايل كه تمايلى به اسلام پيدا مى‏كردند به سوى پيامبر مى‏آمدند تا با او گفتگو كنند، ولى چون فقيران و بى‏نوايان را نزد او مى‏ديدند، كراهت داشتند كه در كنار آنان بنشينند از اين جهت به پيامبر خدا پيشنهاد كردند كه آن گروه را از خود براند، ولى پيامبر پيشنهاد آنها را نپذيرفت. آنها گفتند پس دستور بده وقتى ما نزد تو مى‏آييم آنها جاى ديگرى بروند و چون ما از پيش تو رفتيم، بيايند. اين پيشنهاد در مقابل اسلام آوردن كسانى كه ثروت و قدرت آنها مى‏توانست در خدمت اسلام باشد، قابل بررسى بود و پيامبر به خاطر نشر اسلام مى‏خواست اين پيشنهاد را قبول كند كه اين آيه نازل شد و او را از پذيرش اين پيشنهاد منع كرد.

خداوند در اين آيه به پيامبر خود دستور داد كسانى را كه بامدادان و شامگاهان همواره خدا را ياد مى‏كنند و هدفشان خداست، از خود مران. چيزى از حساب تو بر آنان نيست و چيزى از حساب آنان بر تو نيست؛ ياب همه با خداست و تو حق ندارى اعمال آنها را حساب كنى و ايمان آنها را با ايمان كسان ديگر بسنجى و به خاطر مصلحتهايى كه به ذهن تو مى‏رسد آنها را از خود برانى همانگونه كه آنها نيز حق ندارند درباره تو به گمان خود مصلحت انديشى كنند.

بنابراين، تو نبايد اين مسلمانان را از خود برانى كه اگر چنين كنى از ستمگران خواهى شد؛ زيرا از نظر خداوند، حتى به خاطر مصلحت‏انديشى هم نبايد ارزشها را فدا كرد.

اينكه ثروتمندان و قدرتمندان، ايمان آوردن فقيران و محرومان به پيامبر اسلام را بر او ايراد مى‏گرفتند، در تاريخ دعوت پيامبران سابقه دارد و قوم نوح نيز چنين مى‏گفتند:

و ما نريك اتبعك الاّ الّذين هم اراذلنا بادى الرأى و مانرى لكم علينا من فضل(هود/27)

و نمى‏بينيم جز اينكه فرومايگان ما در ابتداى نظر از تو پيروى كرده‏اند و شما را برخود برترى نمى‏بينيم.

و در ادامه همين آيات آمده كه نوح به آنها گفت من مؤمنان را از خود نخواهم راند.

به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد، وقتى ما اين آيات را كه مربوط به نوح است و قسمتى از آن را در اينجا آورديم و به قسمتى از آن هم چند صفحه پيش اشاره كرديم، با آيات مورد بحث مقايسه مى‏كنيم، مشابهتهايى عجيبى ميان قوم نوح و مشركان عصر پيامبر اسلام مى‏يابيم. هر دو گروه انتظار داشتند كه گنجينه‏هاى خدا پيش پيامبر باشد و او غيب بداند يا ملك باشد و هر دو گروه از اينكه فقيران به آنها ايمان آورده بودند، ايراد مى‏گرفتند.