گنجينه‏هاى غيب
(تفسير سوره انعام)

یعقوب جعفری

- ۲ -


تفسير سوره انعام

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ «1 »هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضىآ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ «2 »وَ هُوَ اللّهُ فِى السَّماواتِ وَ فِى الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ «3 »

به نام خداوند بخشاينده بخشايگر. ستايش خداوند را كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكى‏ها و روشنايى را پديد آورد، ولى كافران براى پروردگار خود ديگران را برابر قرار مى‏دهند (1) اوست آنكه شما را از گِلى آفريد سپس مدتى را قرار داد و مدت معين نزد اوست آنگاه شما شك مى‏كنيد (2) و اوست كه در آسمانها و زمين خداوند است، نهان و آشكار شما را مى‏داند و آنچه را كه به دست مى‏آوريد مى‏داند.(3)

تفسير و توضيح

پديد آوردن تاريكى و روشنايى

آيه (1) بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. الحمدللّه‏ الذى خلق السموات...: اين سوره مانند چهار سوره ديگر(4) با حمد و سپاس و ستايش خداوند شروع مى‏شود و چندين نمونه از مظاهر قدرت و

علم خداوند را تذكر مى‏دهد از جمله اينكه خداوند آسمانها و زمين را آفريد و نيز تاريكيها و نور را پديد آورد اما با اين وجود، كافران براى خدا شريك قرار مى‏دهند و موجودات ديگر را در برابر او پرستش مى‏كنند.

اينكه مى‏فرمايد خداوند ظلمت را هم پديد آورد، معلوم مى‏شود كه ظلمت هم قابل جعل است البته ظلمت يك امر عدمى است، ولى از قبيل عدم مطلق نيست، بلكه از قبيل «عدم ملكه» است و به نوعى بهره‏اى از وجود دارد هر چند كه در عالم تصور باشد؛ يعنى اينكه ظلمت عدم صرف نيست، بلكه نبودن نور است و همين قيد نور آن را در عالم تصور قابل جعل مى‏كند و اين مانند آيه‏اى است كه مرگ را قابل آفرينش و جعل مى‏داند:

الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم (ملك/2)

خدا كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را امتحان كند.

مى‏بينيد مرگ كه همان عدم حيات است متعلق خلقت قرار مى‏گيرد و علت آن همان است كه گفتيم. ديگر اينكه ما ظلمت را حسّ مى‏كنيم و در وجود ما حضورى‏مشخص دارد و هر چيزى كه چنين باشد قابل جعل است اگرچه از نظر فلسفى عدم باشد. و اينكه ظلمات را به صورت جمع آورده شايد براى آن باشد كه تاريكى‏ها اقسامى دارد گاهى تاريكى مطلق است و گاهى تاريكى نسبى است و تاريكى نسبى هم افراد زيادى دارد، ولى نور، حقيقت واحده‏اى است هرچند كه شدت و ضعف دارد.

به هر حال در اين آيه دو نمونه از مظاهر قدرت خدا را بيان مى‏كند كه به اصل وجود خدا هم دلالت دارند و در پايان آيه با تعجب و با آوردن لفظ «ثم» كه نشانى از تأخير است، اظهار مى‏دارد كه با وجود اينهمه دليل بر توحيد، چگونه است كه مشركان و كافران براى خدا شريك و انباز قرار مى‏دهند؟

اجل طبيعى و اجل معلّق

آيه (2) هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا... : نمونه ديگر از قدرت خداوند را كه دليل محكمى بر توحيد هم هست، ذكر مى‏كند و آن اينكه خداوند شما انسانها را از گِل آفريد. منظور اين است كه تمام انسانها از نسل آدم هستند و خداوند آدم را از گِل آفريده است. در اين آيه كلمه (طين = گِل) به صورت مطلق آمده، ولى در آيات ديگر صفاتى براى آن ذكر شده مانند: (طين لازب = گِل چسبنده [صافات/11]) (من سلالة من طين = چكيده‏اى از گِل [مؤمنون/12])

پس از بيان اينكه خداوند انسان را از گِل آفريد، ادامه مى‏دهد كه پس از آفرينش انسان، خداوند براى او مدتى را قرار داد؛ يعنى هر انسانى فقط مدتى در اين دنيا زنده است و دير يا زود خواهد مرد و اين زندگى را از دست خواهد داد. در اينجا مدت را معين نمى‏كند و فقط مى‏فرمايد: زندگى انسان مدتى دارد كه تمام خواهد شد، ولى در جمله بعدى مى‏فرمايد: مدت تعيين شده و ناميده شده نزد خداوند است؛ يعنى خداوند براى هر انسانى مدت معينى را نام برده كه عمر طبيعى او را تشكيل مى‏دهد.

از اين آيه چنين فهميده مى‏شود كه هر انسانى دو نوع عمر، يا بگوييم دو نوع اجل دارد:

يكى اجل طبيعى كه همان «اجل مسمى» است و ديگرى اجل غيرطبيعى كه همان اجل نامعين يا اجل معلّق است؛ يعنى خداوند براى هر انسانى يك اجل طبيعى قرار داده كه بيشتر از آن عمر نخواهد كرد و اين يك اجل قطعى است و يك اجل ديگرى هم قرار داده كه آن اجل مشروط است به اين صورت كه اگر فلان حادثه اتفاق بيفتد اين شخص در آن حادثه خواهد مرد و اگر اتفاق نيفتد زنده خواهد ماند و البته بسيارى از اين حادثه‏ها دست خود انسان است. ممكن است انسان خودكشى كند يا خود را در معرض خطر قرار بدهد يا با رعايت نكردن بهداشت به بيماريهاى مهلكى دچار شود كه در اين موارد، او به اجل طبيعى يا همان اجل مسمّى نخواهد رسيد و زودتر از آن خواهد مرد، ولى اگر اين موارد پيش نيايد، او به اجل طبيعى خود كه نزد خدا معين است خواهد رسيد.

اينكه در آياتى از حتمى بودن اجل سخن به ميان آمده مربوط به اجل مسمّى است مانند اين آيه:

اذا جاء اجلهم فلايستأخرون ساعة ولايستقدمون (يونس/49)

وقتى اجل آنها فرا رسد نه لحظه‏اى تأخير مى‏شود و نه جلو مى‏افتد.

تأثير اعمال نيك در افزايش عمر

اينكه در بعضى از روايات آمده كه اعمالى مانند صله رحم عمر را زياد مى‏كند، مربوط به اجل نامعين است؛ يعنى گاهى صله رحم سبب مى‏شود حادثه‏اى كه ممكن بود منجر به مرگ زودرس آن شخص باشد، يا اتفاق نيفتد و يا منجر به مرگ نشود.

جايگاه اجل مسمّى «لوح محفوظ» است كه هيچ‏گونه تغييرى در آن راه ندارد و جايگاه اجل نامعين يا معلّق «لوح محو و اثبات» است كه احتمال هر گونه تغييرى در آن داده مى‏شود و اين هر دو لوح در آيه ياد شده در زير آمده است:

لكلّ اجل كتاب يمحو اللّه‏ مايشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (رعد/39)

هر اجلى نوشته‏اى دارد، خداوند آنچه را كه مى‏خواهد محو يا اثبات مى‏كند و امّ الكتاب نزد اوست.

در اين باره روايات جالبى وارد شده كه بعضى از آنها را بزودى خواهيم آورد.

آيه (3) وهواللّه‏ فى السموات و فى الارض... : پس از بيان بعضى از آثار و مظاهر قدرت خداوند، اينك به عموميت حضور خداوند در همه جا اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد خداوند است كه در آسمانها و زمين خدايى مى‏كند و همه چيز در احاطه اوست و هموست كه از نهان و آشكار شما خبر دارد و نيز از آنچه به دست آورده‏ايد آگاه است. منظور از نهان و آشكار، كارهاى انسان است كه گاهى پنهانى و گاهى علنى انجام مى‏گيرد و منظور از آنچه به دست آورده‏ايد، نتيجه اين كارهاست و خدا، هم از خود كارها و هم از نتيجه آنها آگاهى دارد.

چند روايت

1 ـ عن حمران عن ابى جعفر (ع) قال: سألت عن قول اللّه‏ عزّوجلّ «قضى اجلا و اجل مسمّى عنده» قال: هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف.(5)

حمران از امام باقر(ع) درباره آيه «اجلا و اجل مسمّى عنده» پرسيد. امام فرمود: آنها دواجل هستند يكى حتمى و ديگرى مشروط .

2 ـ امام صادق (ع) درباره سخن خداوند «ثم قضى اجلا و اجل مسمّى عنده» فرمود:

اجلى كه ناميده نشده مشروط است هر وقت كه بخواهد آن را جلو مى‏اندازد، ولى اجل مسمّى چيزى است كه مى‏خواهد انجام بگيرد و در شب قدر تا شب قدر ديگر نازل مى‏شود و اين همان است كه خداوند فرمود وقتى اجل آنها رسيد نه لحظه‏اى تأخير مى‏شود و نه لحظه‏اى جلو مى‏افتد.(6)

3 ـ حمران از امام صادق درباره قول خداوند «ثم قضى اجلا و اجل مسمّى عنده» پرسيد، امام فرمود: مسمّى همان است كه خداوند فرمود وقتى اجل آنها رسيد لحظه‏اى تأخير يا تقديم نمى‏شود و خدا آن را به فرشته مرگ گفته است و اجل ديگر اجلى است كه بسته به مشيت است اگر بخواهد مقدم مى‏كند و اگر بخواهد به تأخير مى‏اندازد.(7)

وَ ما تَأتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ اِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ «4 »فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جآءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْبآءُ ما كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ «5 »أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ فِى الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّمآءَعَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ «6 »

هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان به آنها نمى‏رسد مگر اينكه از آن روى‏گردان مى‏شوند (4) همانا آنها حق را آنگاه كه به سويشان آمد، تكذيب كردند. بزودى خبرهاى چيزى كه آن را مسخره مى‏كردند، سوى آنها خواهد آمد (5) آيا نديدند كه چقدر از اقوام پيش از آنها را هلاك كرديم آنان را در زمين توانايى‏هايى داديم كه به شما نداده‏ايم و ابر را بر آنها بسيار باران‏زا فرستاديم و نهرها را چنان قرار داديم كه از زير آنها جارى مى‏شد؛پس آنها را به سبب گناهانشان هلاك كرديم و پس از آنها اقوام ديگرى را پديد آورديم(6)

تفسير و توضيح

روى‏گردانى كافران از آيات حق آيات

(4-5) و ماتأتيهم من آية من آيات ربهم... : آنها كه در مقابل دعوت انبيا گوشى شنوا و دلى آماده ندارند و اسير خودخواهى و عناد و لجاجت هستند، به مرحله‏اى از گمراهى رسيده‏اند كه هر گونه آيه و نشانه‏اى از آيات خدا بر آنها عرضه شود، بى‏آنكه در آن بينديشند روى از آن برمى‏گردانند و حتى حاضر به شنيدن پيام الهى نيستند. اين بالاترين بدبختى و مهلك‏ترين بيمارى روحى براى يك انسان است كه حتى از شنيدن سخن حق خوددارى كند و خود را از مسير هدايت خارج سازد. درست مانند يك مريض كه بيمارى سخت و مهلكى دارد، ولى حاضر نيست كه به پزشك مراجعه كند و يا دارو بخورد.

اين آيات از وجود چنين حالتى در كفار و مشركان مكه خبر مى‏دهد و مى‏فرمايد: هيچ نشانه‏اى از از نشانه‏هاى خدا بر آنها نيامد مگر اينكه از آن اعراض كردند و آنها حق را كه به سراغشان آمده بود تكذيب نمودند؛ آنها بزودى چيزهايى از آنچه مسخره مى‏كنند دريافت خواهند كرد.

اين كافران، نخست از آيات خدا روى‏گردان شدند، آنگاه در مرحله بعدى گامى فراتر نهاده آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را دروغ شمردند و در مرحله سوم از آن هم پيش رفتند و آيات خدا را مسخره كردند و بدينگونه عناد و دشمنى خود را با حق كه همان دعوت محمّدى بود به نهايت رسانيدند. مسلّم است كسانى كه به اين درجه از ستيز با حق برسند، اميد هدايت و راهيابى براى آنها نيست و با همين گمراهى از دنيا خواهند رفت، ولى در قيامت كه روز شناخت و آگاهى و افتادن پرده‏هاست، به حقانيت آنچه در دنيا به آن مسخره مى‏كردند پى مى‏برند و اخبار آن به گوششان مى‏رسد، ولى ديگر دير شده است و جز پشيمانى و حرمان بهره‏اى نخواهند داشت.

تبديل نعمتها به نقمتها

آيه (6) الم يروا كم اهلكنا قبلهم من قرن... : خوب است كه اين كافران لجوج و اين ستيزه‏جويان با حق، به تاريخ پيشينيان بنگرند و بينند كه چگونه آنهايى كه پيش از آنها بودند، از نظر مادى در رفاه كامل به سر مى‏بردند و همه گونه امكانات در اختيار آنها قرار داشت، ولى در اثر تكذيب پيامبران و دورى از خدا، آن همه نعمت و برخوردارى، آنان را سودى نداد و به سرنوشت شومى گرفتار شدند و به هلاكت رسيدند.

كافران و مشركان مكه كه در مقابل دعوت اسلام ايستاده‏اند و با آن در ستيزند، بايد از آنچه بر سر اقوام پيشين آمد عبرت گيرند و پندآموزى كنند. در اين آيه راجع به آنها اظهار مى‏دارد كه آنها بايد بينديشند و بنگرند كه چقدر از امتهاى پيشين را خداوند هلاك كرد و اين در حالى بود كه خدا به آنها نعمتهاى فراوانى داده بود و تواناييها و امكاناتى را در اختيار آنها گذاشته بود كه مشركان مكه آن را ندارند و آنان از اينان بسيار نيرومندتر و برخوردارتر بودند. بارانهاى پر بركت خدا بر آنان پيوسته مى‏باريد و باغهاى انبوهى داشتند كه از زير درختان آن نهرها جارى بود، ولى با تمام اين قدرت اقتصادى و خير و بركتى كه داشتند، در اثر گناه، نعمتها تبديل به نقمتها شد و گرفتار بلا شدند و به هلاكت رسيدند و اين سرنوشت محتوم هر ملتى است كه با حق و حقيقت ستيز كند. خدا آنها را از ميان برد و ملتهاى ديگرى را جايگزين آنها ساخت و اين سنّت خداست و سنّت خدا همواره در تاريخ حاكميت دارد.

از آيات متعددى از قرآن كريم استفاده مى‏شود كه يكى از عوامل سقوط جامعه‏ها و تمدنها كه باعث مى‏شود آنها در اوج شكوفايى و پيشرفت سقوط كنند و نابود شوند، همين شيوع گناه و معصيت در ميان مردم است كه معمولاً از رفاه‏زدگى ناشى مى‏شود و باعث دورى مردم از خدا و مكتب انبيا مى‏گردد. علاوه بر آيه مورد بحث كه به روشنى به اين حقيقت دلالت مى‏كند به آيه ديگرى در همين زمينه توجه فرماييد:

فلمّا نسوا ماذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى‏ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون.(انعام/44)

پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه به آنان تذكّر داده شده بود، به روى آن درهاى همه چيز را باز مى‏كنيم تا وقتى از آنچه كه به آنها داده شده دچار فرح و غرور مى‏شوند. ناگاهان آنها را مى‏گيريم و آنها دچار سرافكندگى مى‏شوند.

بحثى درباره سقوط جامعه‏ها در اثر آلودگى به گناه

يكى از آفتهاى بزرگ جوامع و تمدّنهاى بشرى پيدايش دو گروه برخوردار و محروم در جامعه و رفاه‏زدگى بى‏حدّ و حصر طبقه برخوردار است. جامعه‏اى كه در آن گروهى آنچنان محروم و وامانده باشند كه نتوانند نيازهاى اوّليّه زندگى خود را تأمين كنند و گروهى ديگر آنچنان برخوردار و متنعّم باشند كه براى تفريح و تفنّن به فكر ايجاد نيازهاى كاذب و كامجوييهاى بدلى بيفتند، آرى، چنين جامعه‏اى نمى‏تواند پايدار باشد و محكوم به فنا است.

اساسا ثروت و مال و احساس بى‏نيازى، طغيان‏آور است و اين در طبيعت انسان است، امّا نه به حدّ الزام كه انسان نتواند با آن مبارزه كند، ولى به هر حال، وقتى انسان به حدّ اشباع و سيرى رسيد، تنها ايمان به خدا و ارزشهاى معنوى است كه مى‏تواند او را نجات دهد و در انسانيّت خود نگاه دارد، و گرنه جنون سيرى او را به طغيان و فساد خواهد كشيد و روز به روز بر طغيان او افزوده خواهد شد و سرانجام به مرحله نابودى و انفجار خواهد رسيد و چنين است نتيجه ناسپاسى در مقابل نعمتهاى خدا:

وضرب اللّه‏ قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت بانعم اللّه‏ فاذاقها اللّه‏ لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون (نحل/112)

و خداوند مَثَل مى‏زند آبادى اى را كه آسوده و آرام بود و روزى آن به فراوانى از هر طرف مى‏رسيد. پس به نعمتهاى خدا كفر ورزيد. پس خداوند به خاطر كارهايى كه انجام داد تلخى لباس گرسنگى و ترس را به او چشانيد.

وكذلك نجزى من اسرف و لم يؤمن بايات ربّه و لعذاب الاخرة اشد و ابقى (طه/127)

و اين چنين مجازات مى‏كنيم كسى را كه اسراف كرد و به آيات پروردگارش ايمان نياورد و البتّه عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است.

واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فدمرناها تدميرا.(اسراء/16)

هنگامى كه خواستيم يك آبادى را هلاك كنيم به هوسرانان و كامجويانشان امر مى‏كنيم. پس آنان در آن آبادى فسق مى‏كنند. آنگاه سزاوار فرمان مى‏شوند. پس مى‏كوبيم آنجا را كوبيدنى.

گاهى اسراف و فساد و طغيان در يك جامعه به اوج خود مى‏رسد و تمام ارزشهاى معنوى و تعاليم پيامبران به دست فراموشى سپرده مى‏شود و در عين حال آن جامعه داراى اقتصادى شكوفا و قدرتى برتر است و در كمال آسايش و رفاه بسر مى‏برد و از قدرت و برترى و علم و صنعت خود مغرور است و از هر طرف بر شكوفايى و توان آن افزوده مى‏شود و به نظر مى‏رسد كه جامعه‏اى است شكست‏ناپذير و هيچ عاملى نمى‏تواند آن را از پاى درآورد؛ امّا غافل از اينكه اين يك امتحان، بلكه يك دام است و اين جامعه در عين قدرت و شكوفايى به آخر خطّ رسيده است و ناگهان پايه‏هاى آن فرو مى‏ريزد و آن مردم طغيانگر و مفسد و خوش خيال، ناباورانه سقوط جامعه بظاهر قدرتمند خود را مشاهده مى‏كنند:

فلمّا نسوا ماذكروابه فتحنا عليهم ابواب كل شى‏ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون.(انعام/44)

پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه به آنان تذكّر داده شده بود، به روى آن درهاى همه چيز را باز مى‏كنيم تا وقتى از آنچه كه به آنها داده شده دچار فرح و غرور مى‏شوند. ناگاهان آنها را مى‏گيريم و آنها دچار سرافكندگى مى‏شوند.

افا من الذين مكروا السيئات ان يخسف اللّه‏ بهم الارض اويأتيهم العذاب من حيث لايشعرون (نحل/45)

آيا آنان كه با حيله بديها را بجاى آوردند ايمن هستند از اينكه خدا آنها را در زمين فرو برد يا بر ايشان از جايى كه فكرش را نمى‏كردند عذاب برسد؟(8)

به طورى كه در ابتداى اين بحث گفتيم، ثروت و رفاه اگر با ايمان و معنويّت همراه نباشد باعث طغيان و فساد مى‏شود. اين است كه قرآن كريم ضمن بيان اين مطلب كه احساس بى‏نيازى طبعا طغيان‏آور است، به صاحبان ثروت قاطعانه هشدار مى‏دهد كه از نعمتهاى خدا به نحو صحيح استفاده كنند و دچار طغيانگرى و فساد نشوند:

كلاّ انّ الانسان ليطغى ان رأه استغنى (علق/6و7)

البتّه انسان طغيان مى‏كند وقتى كه خود را بى‏نياز مى‏بيند.

كلوا من طيّبات ما رزقناكم ولاتطغوا فيه فيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى (طه / 81)

بخوريد از پاكيزه‏هاى آنچه كه روزيتان داديم و در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شما فرود مى‏آيد و هركس كه غضب من بر او فرود آمد، هلاك شد.

كلوا و اشربوا من رزق اللّه‏ ولاتعثوا فى الارض مفسدين (بقره/60)

بخوريد و بياشاميد از رزق خدا و در زمين كوشش در فساد نكنيد.

نقش ارتجاعى مترفين

قرآن كريم از ثروتمندان هوسرانى كه طبقه رفاه‏زده مصرفى جامعه را تشكيل مى‏دهند به عنوان «مترف» نام مى‏برد و چون رابطه خاصّى ميان اين طبقه با طبقه حاكم وجود دارد و اساسا بيشتر اوقات، صاحبان زور همان صاحبان زر بوده‏اند و همواره منافع اين دو گروه به هم پيوند خورده است، لذا همان خصوصيّتهايى كه براى طبقه حاكم گفتيم، اين گروه برخوردار هوسران نيز دارا هستند. اينها نيز در مقابل دعوت انبيا ايستادگى مى‏كنند و همواره ارتجاعى مى‏انديشند:

و ما ارسلنا فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون (سباء/34)

و در هيچ آبادى بيم‏دهنده‏اى را نفرستاديم مگر اينكه مترفين آن گفتند: ما به آنچه فرستاده شده‏ايد كافريم.

و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انّا وجدنا آباءنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون (زخرف/23)

و بدين سان در هيچ آبادى اى پيش از تو پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه مترفين آن گفتند: ما پدران خود را بر اين روش يافتيم و ما از آثار آنان پيروى مى‏كنيم.

احبار و رهبان در خدمت زور و زر

هنگامى كه قرآن «مترفين» را مطرح مى‏كند و ويژگييهاى آنان را برمى‏شمارد، از گروه ديگرى نيز ياد مى‏كند كه در كنار مترفين قرار دارند و توجيه كننده كارهاى زشتشانند. آنان كسانى هستند كه خود را به عنوان علماى دينى و روحانيان جامعه معرّفى مى‏كنند، ولى به رسالت خود به عنوان يك عالِم دينى عمل نمى‏كنند و حتّى با انجام كارهاى ناپسند باعث بدنامى علماى متعهّد و درستكار هم مى‏شوند. قرآن كريم بخصوص از «احبار» و «رهبان»؛ يعنى علماى يهود و نصارى نام مى‏برد و ضمن تجليل و احترام از آن گروه اندك كه خود را آلوده نكرده‏اند (آيه 199 سوره آل عمران)، اكثريّت اين قشر را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و از اينكه به وظايف خود عمل نكرده و حتّى آيات الهى را بازيچه خود ساخته‏اند، سخت به آنها حمله مى‏كند.

كار بسيار زشت و غيرقابل گذشت بعضى از احبار و رهبان اين بود كه متون مذهبى و آيات كتب مقدّس خود را به نفع صاحبان زر و زور تفسير و توجيه مى‏كردند و حتّى گاهى جملات آن را به خاطر هدفهاى شيطانى خاصّى جابجا و يا قسمتهايى را حذف مى‏نمودند و اينهمه خيانت را به خاطر كسب مقام و پول مرتكب مى‏شدند و آيات الهى را در مقابل بهاى اندكى مى‏فروختند كه البتّه هر بهايى بگيرند اندك است.

اكنون آياتى را كه متضمّن اين مطالب است، مى‏خوانيم:

لولا ينهيهم الربانيّون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون(مائده/63)

چرا نهى نمى‏كنند آنها را (ثروتمندان يهود را) روحانيان و دانشمندان از اينكه سخن به گناه گويند و مال حرام و رشوه بخورند؟ چه زشت است آنچه كه انجام مى‏دهند.

ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل‏اللّه‏ (توبه/34)

همانا بسيارى از احبار و رهبان به ناروا اموال مردم را مى‏خورند و از راه خدا باز مى‏دارند.

واذ اخذ اللّه‏ ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيّننّه للنّاس و لا تكتمونه فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلاً فبئس مايشترون (آل عمران/187)

و هنگامى كه خداوند از كسانى كه كتاب به آنها داده شده پيمان گرفت كه آن را براى مردم بيان كنيد و پنهانش نسازيد، پس آن را پشت‏سرشان انداختند و به بهاى اندكى فروختند و چه بد است آنچه ستانيدند.

فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظّا ممّا ذكروا به (مائده/13)

به خاطر پيمان شكنيشان آنها را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت و سنگين نموديم كه آنان سخنان را از جاى خود تحريف و جابجا مى‏كردند و آنچه را كه به آنها تذكّر داده شده بود فراموش نمودند.

سقوط اخلاقيات و از بين رفتن ارزشهاى معنوى

يك جامعه وقتى مى‏تواند به حيات سعادتمندانه خود ادامه بدهد كه زندگى مردم بر اصول انسانى و معيارهاى اخلاقى استوار باشد و مردم خود را به رعايت ضوابط اخلاقى متعهّد بدانند. البتّه كافى نيست كه مردم براى حفظ منافع خود و به طور مصلحتى تنها در روابط خود با يكديگر يك سلسله اصول و مقرّرات را رعايت كنند بلكه بايد ارزشهاى اخلاقى و معنوى، ريشه در عمق جان مردم داشته باشد و پشتوانه‏اى از ايمان به خدا و روز جزا آن را تضمين نمايد.

اخلاق مصلحتى كارى است بى‏ريشه و فاقد اصالت و چون معيارهاى ثابت و معينى ندارد كه ميزان سنجش اعمال مردم باشد، بنابراين اگر مردم يك جامعه كار زشت و ناپسندى را (كه عقل و مكتب انبيا به فساد آن حكم مى‏كند) پذيرا شدند، انجام آن كار مجاز خواهد بود و هيچگونه مانع اخلاقى نخواهد داشت.

اين شيوه اخلاقى همان است كه اگزيستانسياليسم و «سارتر» طرفدار و مبلّغ آن است.

سارتر مى‏گويد: بشر در برابر خوبى و بدى آزاد است كه هرچه را خواست انتخاب كند. در اين ماجرا كسى او را يارى نخواهد كرد. كمك ما بعد طبيعت دروغى بيش نيست. هيچ اصل مسلّم اخلاقى كه از پيش نوشته شده باشد، وجود ندارد؛ زيرا آنچه در گذشته نوشته شده است به كار گذشته مى‏آيد.(9) با فروريختن همه اصول اخلاقى و تعاليم ماوراء الطبيعى، ديگر هيچگونه ملاكى براى انتخاب باقى نمى‏ماند و انسان چاره‏اى ندارد جز اينكه همه چيز را بر اساس لذّتجويى و لذّتخواهى انتخاب كند و حتّى چنين انتخابى را براى همه مردم جايز بداند.

اينجا است كه كارهاى جنايتكاران قابل توجيه خواهد بود؛ مثلاً «نرون» كه شهر رم را آتش زد به طورى كه نصف بيشتر ساكنانش در آتش سوختند و خودمشغول چنگ زدن شد و با چنگ آهنگ «سقوط شهر تروا» را نواخت و بعد گروه كثيرى را شكنجه داد كه گناه آتش‏سوزى شهر را به گردن بگيرند، و يا آتيلا كه به خاطر عشق يك دختر هزاران نفر را سر بريد و دهها شهر و آبادى را ويران ساخت، و يا همين تيمور خودمان كه از كلّه آدم هرمى چون اهرام مصر درست كرد، خلاصه به هيچكدام از اينها نمى‏شود گفت كه بالاى چشمت ابرو است؛ چون كه آنها آدمكشى را «انتخاب» كرده بودند!

در اينجا سارتر فورا جواب مى‏دهد كه: در واقع، هر يك از اعمال ما آدميان، با آفريدن بشرى كه ما مى‏خواهيم آنگونه باشيم، در عين حال تصويرى از بشر مى‏سازد كه به عقيده ما بشر به طور كلّى بايد آنچنان باشد. انتخاب چنين و چنان، در عين حال تأييد ارزش آنچه انتخاب مى‏كنيم نيز هست؛ زيرا ما هيچ‏گاه نمى‏توانيم بدى را انتخاب كنيم. آنچه اختيار مى‏كنيم هميشه خوب است و هيچ چيز براى ما خوب نمى‏تواند بود مگر آنكه براى همگان خوب باشد(10)

اكنون ما مى‏گوييم: با توجّه به اينكه سارتر به هيچ اصل مسلّم اخلاقى اعتقاد ندارد و آن را بشدّت مى‏كوبد، چگونه است كه در اينجا مثل يك پدر روحانى موعظه مى‏كند كه آدميان در انتخابشان راه «صداقت» پيش گيرند و از «سوء نيّت» پرهيز كنند؟

به هر حال، اخلاق در مكتب انبيا با اخلاق در مكاتب مادّى فرقى اساسى و ريشه‏اى دارد. از نظر مكتب انبيا اخلاق معيارهاى ثابت و شناخته شده‏اى دارد و فرد بايد موازين اخلاقى را در هر حال اگرچه هيچگونه نفع مادّى حتّى در دراز مدّت براى او نداشته باشد رعايت كند و خود را به رعايت آن در هر شرايطى ملزم بداند و از اينجا است كه موضوعاتى مانند ايثار و فداركارى معنى و مفهوم پيدا مى‏كند؛ در حاليكه در اخلاق مادّى انجام چنين كارهايى چيزى جز حماقت نخواهد بود.

در مكتب انبيا رعايت موازين اخلاقى نه تنها در تنظيم روابط اجتماعى ضرورت دارد و مردم بايد نسبت به يكديگر رفتار عادلانه‏اى داشته باشند، بلكه لازم است كه همان موازين در رابطه با خدا نيز رعايت شود و انسان در مقابل نعمتهاى الهى ناسپاسى نكند و از آن به گونه‏اى كه خدا خواسته است استفاده نمايد.

با توجّه به مطالب بالا اكنون مى‏گوييم: از نظر قرآن كريم جامعه‏اى كه دچار ورشكستگى اخلاقى شود و ارزشهاى معنوى و الهى در آن از بين برود و مردم با تعاليم انبيا بيگانه شوند و فساد و فسق و فجور و گناه رواج يابد آرى، چنين جامعه‏اى محكوم به فنا است و دير يا زود از بين خواهد رفت و طعم تلخ شكست و هلاك و تباهى را در زير دانهاى خود حسّ خواهد كرد:

و كايّن من قرية عتت عن امر ربّها و رسله فحاسبناها حسابا شديدا وعذبناها عذابا نكرا(طلاق/8)

اى بسا آبادى كه از فرمان پروردگار خود و پيامبران او سر پيچيد. پس ما حساب سختى از آن كرديم و آن را به عذابى دشوار معذّب ساختيم.

ذرهم يأكلوا و يتمتعوا ويلههم الامل فسوف يعلمون و ما اهلكنا من قرية الا ولها كتاب معلوم (حجر/3و4)

بگذارشان كه بخورند و كامروايى كنند و آرزو سرگرمشان سازد. پس زود است كه بدانند و ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم مگر اينكه براى آن برنامه‏اى روشن بود.

و امّا ثمود فهديناهم فاستحبّوا العمى على الهدى فاخذتهم صاعقةُ العذاب الهون بما كانوا يكسبون (فصّلت/17)

امّا قوم ثمود. پس آنها را هدايت كرديم، ولى آنها كورى را بر هدايت ترجيح دادند. پس آنها را صاعقه عذاب خوارى برگرفت به سبب آنچه كه انجام داده بودند.

از اينگونه آيات در قرآن فراوان به چشم مى‏خورد كه فسق و سقوط اخلاقيّات در كلّيّت قضيّه مورد بيان واقع شده است؛ امّا در چند آيه از قرآن انحرافات اخلاقى و روحيّات ضدّى معنوى، به طور خاصّى مطرح مى‏شود و قرآن به عنوان ارائه نمونه، گناهان بخصوصى را نام مى‏برد:

ولا تطع كل حلاّف مهين همّاز مشّاء بنميم منّاع للخير معتد اثيم عتلّ بعد ذلك زنيم ان كان ذامال و بنين اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين سنسمه على الخرطوم.(قلم/10-16)

و پيروى نكن از هر سوگند خورنده زبون عيبجويى كه مى‏رود تا سخن‏چينى كند. بازدارنده از نيكى، تجاوزگر گناهكار، و با اينهمه متكبّرى خشن است و بى‏اصل و نسب؛ چرا كه صاحب مال و فرزندان است. هنگامى كه آيات ما بر او تلاوت مى‏شود مى‏گويد افسانه‏هاى پيشينيان است. بزودى بر دماغ او داغ مى‏گذاريم.

وامّا من بخل و استغنى و كذّب بالحسنى فسنيسره للعسرى و مايغنى عنه ماله اذا تردى (ليل/8-11)

و امّا كسى كه بخل ورزيد و بى‏نيازى كرد و نيكوكارى را تكذيب نمود بزودى او را به طرف دشوارى مى‏رانيم و هنگامى كه هلاك شد، مالش او را بى‏نياز نمى‏كند (سودى نمى‏بخشد).

ولاتتخذوا ايمانكم دخلاً بينكم فتزلّ قدم بعد ثبوتها و تذوقوا السوء بما صددتم عن سبيل اللّه‏ و لكم عذاب عظيم(نحل/94)

سوگندهاى خود را مايه فريب و نيرنگ در ميان خود قرار ندهيد كه قدمى پس از استواريش بلغزد. و شما بدى رابچشيد به سبب آنكه از راه خدا باز مى‏داشتيد و براى شما است عذابى بزرگ.

و درباره قوم لوط كه دچار انحرافات و فساد جنسى شده بودند مى‏فرمايد:

انا منزلون على اهل هذه القرية رجزا من السّماء بما كانوا يفسقون(عنكبوت/34)

ما براى مردم اين آبادى عذابى از آسمان فرود مى‏آوريم به خاطر فسقى كه انجام مى‏دادند.

قرآن چنين افراد فاسدى را كه در اثر كثرت گناه و فسق و فجور و بيگانگى با روشهاى معنوى و الهى دچار هلاكت شده‏اند، مورد تحقير قرار مى‏دهد و درباره آنان كه زمانى به مال و ثروت و امكانات خود مى‏باليدند و براى خود شخصيت و ارزش فوق العاده قائل بودند، با طنز خاصّى مى‏فرمايد:

فما بكت عليهم السماء و الارض و ماكانوا منظرين(دخان/29)

پس آسمان و زمين بر آنان گريه نكرد و به آنان مهلت داده نشد.

بدبختى چنين جوامع فاسدى در اين است كه افراد در اثر غوطه‏ورى در گناه و معصيت نمى‏توانند به زشتى كارهاى خود پى‏ببرند و در فكر اصلاح خود باشند.

شيطان اعمال زشت و ناپسند آنها را در نظرشان زينت مى‏دهد و آنان چنين مى‏پندارند كه راه درستى مى‏روند. قرآن كريم چنين افرادى را زيانكارترين مردم مى‏داند:

قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالاً الذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدّنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا (كهف / 103-104)

بگو آيا به شما خبر بدهم از آنها كه از لحاظ عمل زيانكارترين مردمند؟ آنها كسانى هستند كه سعيشان در زندگى دنيا تباه شده است در حاليكه خودشان چنين مى‏پندارند كه كار خوب انجام مى‏دهند.

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا فى قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوآا اِنْ هذآ اِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ «7 »وَ قالُوا لَوْلا آأُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِىَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ «8 »وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ «9 »وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ «10 »قُلْ سيرُوا فِى الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ«11 »

و اگر نوشته‏اى در صفحه‏اى بر تو نازل مى‏كرديم و آن را با دستان خود لمس مى‏كردند، باز كافران مى‏گفتند اين سحرى آشكار است(7) و گفتند چرا فرشته‏اى بر او نازل نشده؟ و اگر فرشته‏اى نازل مى‏كرديم، كار تمام مى‏شد و ديگر مهلت داده نمى‏شدند(8) و اگر او را فرشته‏اى قرار مى‏داديم، او را به صورت مردى قرار مى‏داديم و آنچه را كه بر آنها مشتبه شده است باز براى آنان مشتبه مى‏كرديم(9) پيش از تو نيز پيامبرانى مورد تمسخر قرار گرفته‏اند پس به آنانكه مسخره مى‏كردند، همان عذابى كه آن را مورد مسخره قرار داده بودند، فرود آمد (10) بگو در زمين گردش كنيد آنگاه بنگريد كه سرانجام تكذيب كنندگان چه شد (11)

تفسير و توضيح

بهانه جوييهاى مشركان مكه

آيه (7) ولو نزّلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم...: مشركان مكه در مقابل دعوت پيامبر اسلام (ص) با خودخواهى و غرورى كه داشتند بهانه‏جويى مى‏كردند. يكى از بهانه‏جويى‏هاى آنان اين بود كه اگر محمد(ص) راست مى‏گويد، چرا نامه‏اى از آسمان براى ما نمى‏آيد كه بر صحيفه‏اى نوشته شده باشد؟ در اين آيه از اين بهانه‏جويى و پيشنهاد عاميانه پاسخ مى‏دهد و مى‏فرمايد: اگر هم چنين مى‏كرديم و نوشته‏اى بر روى صحيفه‏اى از آسمان نازل مى‏كرديم و آنها آن را با دستان خود لمس مى‏كردند، باز ايمان نمى‏آوردند و بهانه ديگرى مى‏تراشيدند و مى‏گفتند اين يك سحر و جادوى آشكار است.

پيامبر اسلام معجزه‏هايى به مراتب از اين مهمتر آورد، ولى آنها آن معجزات را حمل بر سحر كردند و به پيامبر تهمت جادوگرى زدند. معلوم است كه اگر اين كار را هم مى‏كرد باز همان تهمت را مى‏زدند، چون بناى آنها بر قبول نكردن دعوت پيامبر بود و پيامبر دست به هر كارى مى‏زد، باز آنها ايمان نمى‏آودند و لجاجت مى‏كردند و اين ناشى از خوى استكبارى آنها بود و آنها منافع شخصى خود را در خطر مى‏ديدند و از اين رو در برابر دعوت پيامبر به هر گونه بهانه‏جويى و مانع‏تراشى دست مى‏زدند.

آيات (9-8) و قالوا لولا انزل عليه ملك...: پيشنهاد غيرمنطقى ديگرى از مشركان مكه را مطرح مى‏كند كه آن نيز از همان بهانه‏جويى و روح استكبارى آنها ناشى مى‏شود.

مشركان مى‏گفتند: چرا بر پيامبر اسلام فرشته‏اى نازل نمى‏شود كه همراه او باشد و ما آن را ببينيم؟ آنها مى‏گفتند پيامبر بايد يك زندگى ملكوتى و آسمانى داشته باشد و مانند مردم عادى كه مى‏خورند و مى‏خوابند و در بازارها راه مى‏روند نباشد و همواره بايد فرشته‏اى او را همراهى كند:

و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشى فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا(فرقان/7)

و گفتند چه شده كه اين پيامبر غذا مى‏خورد و در بازار راه مى‏رود چرا فرشته‏اى بر او نازل نشده كه همراه با او تبليغ كند؟

حتمى بودن نزول عذاب پس‏ازتحقق معجزه‏پيشنهادى

قرآن كريم در آيه مورد بحث، اين پيشنهاد آنها را غير ممكن نمى‏شمارد، ولى آن را به دو دليل رد مى‏كند:

نخست اينكه، عملى شدن اين پيشنهاد براى آنها خطر نابودى و هلاكت را دارد. دوم اينكه، سودى به آنها ندارد و در هدايت و راهيابى آنها تأثيرى نمى‏گذارد.

خطر عملى شدن اين پيشنهاد براى مشركان اين است كه اگر خدا فرشته‏اى را همراه با پيامبر نازل كند و آنها آن فرشته را با لعيان ببينند و مشاهده كنند، ديگر هيچ گونه عذرى از آنان پذيرفته نمى‏شود و در چنين صورتى اگر ايمان نياوردند، عذاب مهلكى آنان را فرا مى‏گيرد و بلاى آسمانى نابود كننده‏اى بر آنان نازل مى‏شود و هيچ مهلتى بر آنان داده نمى‏شود.

اين سنت خداست كه در صورت تبديل شدن غيب به شهود و بسته شدن راه هر گونه عذر و بهانه‏اى اگر باز مردم ايمان نياوردند، نزول بلاى آسمانى و هلاكت و نابودى آن مردم حتمى است، ولى خدا سنت ديگرى هم دارد و آن اينكه با وجود و حضور پيامبر اسلام در ميان قوم خود، بر آنها بلا و عذاب نازل نخواهد كرد بنابراين اگر هم به مشركان عذابى نازل مى‏شد، اين عذاب دامنگير مسلمانان و مؤمنان نمى‏گشت:

و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم (انفال/33)

و خدا آنان را عذاب نخواهد كرد تا وقتى كه تو در ميان آنها هستى.

از طرفى لجاجت اين مشركان به حدى است كه اگر فرشته هم نازل شود و معجزات آشكار ديگرى هم ببينند، باز هم ايمان نمى‏آورند:

و لو انّنا نزّلنا اليهم الملائكة و كلّمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شيئ قبلاً ما كانوا ليؤمنوا الا ان يشاءالله و لكنّ اكثرهم يجهلون(انعام/111)

و اگر ما فرشتگان را بر آنان نازل مى‏كرديم و مردگان با آنها سخن مى‏گفت و همه چيز را بر آنان دسته دسته گرد مى‏آورديم، باز ايمان نمى‏آوردند مگر اينكه خدا بخواهد، ولى بيشتر آنان جاهل هستند.

مطلب ديگر اينكه عملى كردن اين پيشنهاد براى آنها سودى ندارد؛ زيرا اگر هم خداوند فرشته‏اى را به روى زمين نازل كند، او را به صورت يك انسان و شكل يك مرد قرار مى‏دهد، چون مردم توانايى و ابزار آن را ندارند كه فرشته را به شكل اصلى خود ببينند و ميان انسان و فرشته سنخيّتى وجود ندارد و لذا بايد فرشته تجسم پيدا كند و به صورتى در بيايد كه براى انسانها قابل رؤيت باشد و در چنين حالتى او مثل يك مرد خواهد بود و تفاوتى با پيامبر كه انسان است نخواهد داشت و مشركان همانگونه كه درباره پيامبر دچار شك و ترديد هستند و كار بر آنها مشتبه شده است، درباره اين فرشته نيز همان حالت را پيدا خواهند كرد و دچار اشتباه و التباس خواهند شد و بنابراين، تأثير چندانى در هدايت و راهيابى آنان نخواهد داشت.

البته فرشته بارها بر زمين نازل شده و افراد خاصى آن را ديده‏اند، ولى در همه موارد به صورت انسان ديده شده مانند فرشته‏اى كه مريم ديد يا فرشته‏هايى كه به عنوان مهمان پيش حضرت ابراهيم و لوط آمدند و يا جبرئيل كه به شكل دحيه كلبى به پيامبر اسلام مجسّم مى‏شد. البته در روايتها آمده كه پيامبر اسلام دو بار جبرئيل را به شكل اصلى خود ديد و در هر دو بار حالت غشوه به او رخ داد و اين در حالى است كه پيامبر اسلام ظرفيت و گنجايش ديدن فرشته را داشت؛ معلوم است كه انسانهاى معمولى كه چنين ظرفيتى را ندارند، توانايى ديدن فرشته را هم ندارند.