تفسير الميزان جلد ۶
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱۶ -
سوره مائده ، آيات 111 و 110
اذ قال الله يعيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على ولدتك اذ ايدتك بروح القدس تكلم
الناس فى المهد و كهلا و اذ علمتك الكتاب و الحكمه و التورئه و الانجيل و اذ تخلق
من الطين كهيه الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى الاكمه و الابرص
باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى و اذكففت بنى اسرءيل عنك اذ جئتهم بالبينت فقال الذين
كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين (110) و اذ اوحيت الى الحوارين ان امنوا بى و
برسولى قالوا امنا و اشهد باننا مسلمون (111)
|
ترجمه آيات
به ياد آور روزى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت : ياد كن نعمتى را كه بر تو و
مادرت ارزانى داشتم زمانى كه من تو را به روح القدس تاييد كردم ، و توانستى در
گهواره و نيز در بزرگى با مردم تكلم كنى و زمانى كه كتاب و حكمت ، و تورات و انجيل
تعليمت دادم ، زمانى كه مجسمه اى از گل به صورت مرغى ميساختى و در آن مى دميدى و به
اذن من طير مى شد و به پواز در مى آمد، و كور مادر زاد و بيمار به مرض برص را به
اذن من شفا مى دادى و مردگان را به اذن من زنده و از گور بيرون مى كردى ، بياد آور
روزگارى را كه من تو را از شر بنى اسرائيل حفظ كردم ، همان بنى اسرائيلى كه وقتى
برايشان معجره و بينه مى آوردى كفارشان مى گفتند اين نيست مگر سحرى آشكار. (.11)
و بياد آور، روزى را كه بر دل حواريين الهام كردم كه به من و فرستاده ام عيسى بن
مريم ايمان بياوريد، گفتند ايمان آورديم و شاهد باش كه ما مسلمانيم .(111)
بيان آيات
اين دو آيه و همچنين آيات بعدى كه داستان نزول مائده را حكايت مى كند، و نيز آيات
بعد از آن كه متضمن خبرى است از خداوند به عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) به اينكه
بزودى خداوند از او از اينكه چرا نصارا او و مادرش را براى خود دو معبود اتخاذ
كردند باز خواست مى كند همگى با غرضى كه افتتاح اين سوره به منظور ايفاى آن بوده
مرتبط هستند. و آن غرض دعوت به وفاى به عهد و شكر نعمت و تحذير از عهدشكنى و كفران
نعمت هاى الهى است ، همين مطالب است كه آخر سوره را با اول آن مربوط ساخته و وحدت
سياق را در سراسر سوره حفظ كرده است .
بيان و توضيح آيات مربوط به معجزات عيسى (ع )
اذ قال الله يا عيسى بن مريم ... و اذ تخرج الموتى باذنى ...
|
اين آيه معجزات باهره اى را كه بدست عيسى بن مريم (عليه السلام ) ظاهر شده مى
شمارد، الا اينكه علاوه بر شمردن معجزات بر او و مادرش منت مى گذارد، و اين معجزات
تقريبا با همين الفاظ در سوره آل عمران آنجا كه ملائكه با مريم حديث مى كنند و وى
را به پيدايش عيسى (عليه السلام ) بشارت مى دهند ذكر شده است . در آن سوره مى
فرمايد:
(و اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله
يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم - ياد آر آن زمانى را كه فرشتگان گفتند
اى مريم به درستى خداوند تو را به پيدايش فرزندى از ناحيه خود بنام عيسى بن مريم
بشارت مى دهد) تا آنجا كه مى فرمايد:
(و يكلم الناس فى المهد و كهلا - و با مردم در گهواره و در سن كهولت
تكلم مى كند)
آنگاه پس از چند جمله مى فرمايد: (و يعلمه
الكتاب و الحكمه و التوريه و الانجيل و رسولا الى بنى اسرائيل - و او را كتاب و
حكمت و تورات و انجيل مى آموزد و در حالى كه فرستاده خدا است به سوى بنى اسرائيل ،
(انى قد جئتكم بايه من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ
فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرى الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله - بدرستى
كه من معجره اى از طرف پروردگارتان برايتان آورده ام ، من براى شما از گل مجسمه
مرغى مى سازم آنگاه در آن مى دمم پس به اذن خدا مرغ مى شود، و من كور مادر زاد و
بيمار برصى را شفا مى دهم ، و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم
) تا آخر آيات .
و تامل در سياق اين آيات ادعاى ما را مبنى بر اينكه معجزات مذكور كه بر حسب ظاهر
مختص به حضرت مسيح (عليه السلام ) است ، در حقيقت نعمتهائى است كه خداوند بر او و
مادرش هر دو ارزانى داشته است ، مدلل و روشن مى سازد، چنانكه آيات سوره آل عمران هم
كه به مريم بشارت مى دهد، به اين معنا اشعار دارد، براى اينكه به نعمت بشارت داده
مى شود، پس معلوم مى شود معجزات و موهبت هايى كه از مختصات مسيح (عليه السلام ) است
از قبيل ولادت بدون پدر و تاييد به روح القدس و آفريدن مرغ و شفاى كور مادر زاد و
پيسى و زنده كردن مردگان به اذن خدا، همگى براى مريم نيز نعمت و كرامت است ، پس
مسيح و مريم هر دو متنعم به اين نعمتهاى الهى هستند، چنانكه خداى تعالى هم آن
نعمتها را به هر دو نسبت داده و فرموده : (نعمتى
التى انعمت عليك و على والدتك
) و آيه (و
جعلناها و ابنها آيه للعالمين ) نيز به
همين معنى اشاره دارد، زيرا هر دو را يك آيه و معجره شمرده است .
(اذ ايدتك بروح القدس تكلم الناس فى المهد
و كهلا) ظاهرا همين تاييد به روح القدس
بوده كه مسيح را براى تكلم با مردم در گهواره آماده ساخته است ، نه اينكه آن يك
كرامت و اين كرامت ديگرى بوده ، و از همين جهت جمله (تكلم
الناس فى المهد و كهلا) را با واو عاطفه
از ما قبل جدا نكرد و بدون واو و متصل به ما قبل ذكر نمود تا بفهماند كه تاييد به
روح القدس و حرف زدن در گهواره يك معجره است ، تكلم مسبب از تاييد و تاييد سبب تكلم
است ، و چون اين دو يك معجره است ، در بعضى از موارد قرآن به مساءله تكلم در گهواره
اكتفا شده است ، مانند آيه : (يكلم الناس
فى المهد و كهلا) كه در ضمن آيات آل عمران
گذشت ، و در بعضى از موارد به مساءله تاييد به روح القدس اكتفا شده است ، مانند آيه
(و اتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس
).
علاوه بر اينكه اگر مراد از تاييد، مساءله وحى و وساطت روح (ملائكه ) بود اختصاص به
مسيح نداشت ، زيرا ساير انبيا هم اين معجره را داشتند، مضافا بر اينكه سياق خود آيه
هم از اينكه مراد از تاييد را وحى بگيريم ابا دارد.
(و اذ علمتك الكتاب و الحكمه و التوريه و
الانجيل ) ممكن است از اينكه كتاب و حكمت
و تورات و انجيل را يكى كرده و كلمه (اذ)
را بر سر هر يك از اين چهار كلمه تكرار ننموده ، استفاده شود كه تمامى اين علوم
يكباره و بدون تدريج به آن جناب القا شده و او همه آنها را يك امر الهى واحدى تلقى
نموده است .
و همچنين جمله (و اذ تخلق من الطين كهيئه
الطير فتنفخ فيه فيكون طيرا باذنى و تبرى الاكمه و الابرص باذنى
) از حيث اينكه لفظ (اذ)
را تكرار ننموده ، ظهور دارد در اينكه خلقت طير و شفا دادن كور مادر زاد و جذامى
همه دنبال هم و بدون فاصله زمانى بوده است ، و اگر هم كلمه
(باذنى ) را در دنبال مساءله
خلقت طير ذكر نموده و (باذنى
) كه بعدا در آخر جمله ذكر مى كند اكتفا ننموده ، براى خاطر عظمت مساءله
خلقت و افاضه حيات بوده ، نه اينكه فاصله زمان را برساند، براى اين عنايت بوده كه
در دلهاى شنوندگان خطور نكند كه غير خدا هم مى تواند مستقلا افاضه حيات كند، و اگر
خطور هم كند جاى گير نشود (گر چه براى مدت كوتاهى باشد) و خدا داناتر است .
(و اذ تخرج الموتى باذنى
) بيرون كردن مردگان كنايه از زنده كردن آنان است ، و در اين تعبير
عنايت روشنى است ، و آن اينست كه مردگانى را كه مسيح زنده مى كرده ، مردگان مدفون
بوده اند، و آن جناب افاضه حيات به آنان مى كرده و براى از سر گرفتن زندگى در دنيا
از قبرها بيرون شان مى آورده ، از لفظ (الموتى
- مردگان
) استفاده مى شود كه اين مرده زنده كردن
مكرر اتفاق افتاده است ، در اين آيات مباحث ديگرى هست كه سابقا در تفسير سوره آل
عمران گذشت ، به آنجا مراجعه بشود.
و اذ كففت بنى اسرائيل عنك ...
|
اين جمله دلالت دارد بر اينكه بنى اسرائيل بناى آزار وى را داشته اند، و خداوند او
را از شرشان نگهدارى مى نموده .
بنابراين اين آيه با جمله اى كه خداوند در سوره آل عمران در ضمن داستانهاى مسيح ذكر
كرده و فرموده : (و مكروا و مكر الله و
الله خير الماكرين ) منطبق مى شود.
و اذ اوحيت الى الحواريين ...
|
اين آيه نيز منطبق است با آيات سوره آل عمران كه مى فرمايد:
(فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله قال الحواريون نحن
انصار الله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون )
از اين جا معلوم مى شود اين ايمانى كه خداوند در آيه مورد بحث
(و اذ اوحيت الى الحواريين ان امنوا بى و برسولى قالوا آمنا...)
ذكر نموده ،
غير ايمانى است كه آنها از اول به مسيح آوردند، و به نبوتش اقرار كردند، براى اينكه
ظاهر آيه سوره آل عمران كه مى گويد: (فلما
احس عيسى منهم الكفر) اين است كه اين
احساس در اواخر ايام دعوت او بوده ، در ايامى بوده كه حواريين كه در حقيقت سابقين و
طبقه اول از مؤ منين به عيسى بودند ملازم و همراهش بوده اند، علاوه بر اينكه ظاهر
آيه
(قال من انصارى الى الله قال الحواريون
نحن انصار الله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون )
اين است كه اين دعوت براى ميثاق گرفتن بر يارى دين خدا بوده ، نه براى اصل ايمان به
خدا، و لذا آيه شريفه با جمله (و اشهد
بانا مسلمون ) كه اعلام تسليم در برابر
امر خدا به اقامه دعوت و تحمل مشقت در راه او است ختم شده است ، و معلوم است كه
طبعا اين تسليم و تحمل زحمت بعد از اصل ايمان است ، پس معلوم شد كه مراد از اينكه
فرمود: (و اذ اوحيت الى الحواريين ...)
قضيه عهد و پيمان گرفتن از حواريين است ، و در آيه بحث هاى ديگرى هست كه ما آن
ابحاث را در سوره آل عمران گذرانديم .
بحث روايتى
(چند روايت درباره معجزات حضرت مسيح (ع ))
مرحوم صدوق در كتاب معانى الاخبار به سند خود از ابى يعقوب بغدادى نقل مى كند كه
گفت ابن سكيت خدمت امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد: از چه رو خداوند به موسى بن
عمران يد بيضا، عصا و آلت سحر داد، و به حضرت عيسى آلت پزشكى و طبابت ، و به رسول
الله (صلى الله عليه و آله ) كلام و سخنورى ؟
حضرت فرمود به درستى خداى تعالى موسى را در زمانى مبعوث كرد كه اغلب مردم آنروز
بيشتر كارشان سحر بود، و لذا موسى از طرف خداى تعالى بسوى ايشان مبعوث شد و كارهايى
انجام مى داد كه مردم با همه تخصص و قدرتى كه در سحر داشتند از انجام مثل آن عاجز
بودند، قهرا سحرهاشان باطل و حجت موسى بر ايشان اثبات شد، و خداى تعالى عيسى را در
زمانى مبعوث نمود كه بيشتر مردم به امراض گوناگون و آفت هاى عضوى مبتلا و بسيار به
طبيبى كه شفاى شان دهد نيازمند بودند، لذا عيسى (عليه السلام ) معجره اش چيزى بود
كه خود مردم از آن بهره اى نداشته و خداوند او را در اين راه آنقدر قدرت داد كه مى
توانست مردگان را زنده نمايد و كورهاى مادر زاد و مبتلايان به پيسى را شفا دهد، و
بدين وسيله حجتش را بر مردم اثبات نمايد، و خداى تعالى محمد (صلى الله عليه و آله )
را در زمانى مبعوث نمود كه كار عمده و تخصصى مردم سخنرانى و خطبه خوانى و سرائيدن
اشعار بوده ، لذا رسول الله (صلى الله عليه و آله )
به كتاب و موعظه و حكمتى مبعوث شد كه گفتار آنان را باطل نموده و حجتش را بر آنان
اثبات كرد.
ابن سكيت عرض كرد: من كه تاكنون كسى را مانند تو نديدم ، بفرمائيد ببينم امروز حجت
خدا چيست ؟ فرمود عقل است كه با آن راست گويان و دروغ پردازان به خدا تشخيص داده مى
شوند، آن يكى تصديق و اين ديگرى تكذيب مى گردد، ابن سكيت گفت به خدا قسم جواب من
همين بود كه تو دادى .
و در كافى است كه محمد بن يحيى از احمد بن محمد از حسن بن محبوب از ابى جميله از
ابان بن تغلب و غير او از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل مى كند كه شخصى از آن
جناب پرسيد: آيا عيسى بن مريم كسى را بعد از مردنش زنده كرده ، به طورى كه عمرى را
براى مدتى از سر گرفته باشد و مانند سايرين غذا خورده و بچه دار شده باشد؟
حضرت فرمود: آرى عيسى (عليه السلام ) رفيقى داشت كه در راه خدا با او برادرى مى كرد
و همواره عيسى به سراغش مى رفت و در سرايش رحل اقامت مى انداخت . وقتى عيسى مدتى از
او غايب شد، پس از مراجعت از سمت اقامتگاه رفيقش عبور كرد تا سلامى به او بدهد دق
الباب كرد مادرش بيرون آمد، عيسى از او حال برادر پرسيد، پير زن عرض كرد: يا رسول
الله ! برادرت به رحمت ايزدى پيوست ، فرمود ميل دارى بار ديگر او را ببينى عرض كرد
آرى ، فرمود فردا مى آيم و به اذن خدا او را برايت زنده مى كنم ، چون صبح شد عيسى
نزد آن زن آمد و گفت با من بيا تا بر سر مزار رفيقم برويم ، عيسى (عليه السلام )
وقتى بر سر مزار او رسيد ايستاد و دست به دعا بلند نمود، چيزى نگذشت كه قبر شكافته
شد و فرزند آن زن در حالى كه زنده شده بود بيرون آمد، وقتى چشم مادر به او و چشم او
به مادر افتاد هر دو به گريه در آمدند، عيسى (عليه السلام ) به حال آن دو رقت نمود
و گفت : ميل دارى بامادرت در دنيا بمانى ؟ عرض كرد: آيا با رزق و خوراك و عمر يا
بدون خوراك و رزق و مدت ؟ فرمود بلكه با رزق و مدت بيست سال كه در آن مدت ازدواج
بكنى و فرزند دار شوى . عرض كرد: اگر چنين است آرى مايلم ، حضرت او را به مادرش
سپرد و رفت و آن جوان همانطورى كه مسيح وعده داده بود بيست سال ديگر زندگى نمود و
فرزنددار شد.
در تفسير عياشى از محمد بن يوسف صنعانى از پدرش روايت كرده كه گفت : از حضرت ابى
جعفر پرسيدم از معنى (اذ اوحيت الى
الحواريين ) كه مگر به حواريين هم وحى مى
شده ؟ فرمود وحى در اينجا به معنى الهام
مؤ لف : در قرآن در بسيارى از موارد وحى به جاى الهام استعمال شده يكى آنجا كه مى
فرمايد: (و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه
) يكى ديگر آيه (و اوحى ربك
الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا) و
نيز آيه (بان ربك اوحى لها)
مى باشد.
سوره مائده ، آيات 115 - 112
اذ قال الحواريون ياعيسى ابن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائده من السماء قال
اتقوا الله ان كنتم مؤ منين (112) قالوا نريد ان ناكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم
ان قد صدقتنا و نكون عليها من الشاهدين (113) قال عيسى ابن مريم اللهم ربنا انزل
علينا مائده من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آيه منك و ارزقنا و انت خير
الرازقين (114) قال الله انى منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا
اعذبه احدا من العالمين (115)
|
ترجمه آيات
به ياد آر زمانى كه حواريين عيسى به وى گفتند اى عيسى بن مريم آيا پروردگار تو
توانائى دارد مائده اى از آسمان بر ما نازل كند؟ گفت بپرهيزى از خدا اگر دارنده
ايمانيد (112).
دگفتند مى خواهيم از آن مائده بخوريم تا قلبهايمان مطمئن شود و بدانيم كه تو ما را
در ايمانمان تصديق كرده اى و بر آن ما از گواهان باشيم (113).
عيسى بن مريم گفت بار الها! اى پروردگار ما نازل فرما بر ما مائده اى از آسمان تا
براى ما و پيروان كنونى و آينده ما عيد، و خود معجره اى از ناحيه تو باشد،
پروردگارا روزيمان كن كه تو بهترين روزى دهندگانى (114).
خداى متعال فرمود: من بزودى آن مائده اى را كه خواستى نازل خواهم كرد، ولى اگر بعد
از آن باز هم كسى كفر بورزد بايد بداند كه به راستى او را عذابى مى كنم كه احدى از
عالميان را به چنان عذاب دچار نمى كنم (115)
بيان آيات
رد سخن بعضى كه گفته اند مائده نازل نشده ، و بيان عدم
انطباق داستان مائده
قرآنبا داستان نان و ماهى در انجى يوحنا
اين آيات ، داستان نزول مائده را بر مسيح و يارانش ياد آورى مى كند، گر چه تصريح
ندارد به اينكه چنين مائده اى نازل شده ، ليكن از اينكه آيه آخرى مشتمل است بر وعده
قطعى و بدون قيد به اينكه نازل خواهد كرد، و از اينكه خداى متعال همانطورى كه خودش
خود را وصف كرده ، تخلف در وعده نمى كند، استفاده مى شود كه چنين مائده اى نازل
كرده است ، و اينكه بعضى گفته اند: حواريين بعد از اينكه آن تهديد شديد را از
خداوند نسبت به كسى كه بعد از اين معجره كفر بورزد شنيدند حرف خود را از عيسى پس
گرفتند، گفتارى است كه از قرآن و احاديث دليل قابل اعتمادى بر آن يافت نمى شود، اين
سخن از عده اى از مفسرين از آن جمله مجاهد و حسن نقل شده است و دليلى بر گفتار خود
نياورده اند، و اگر هم كسى بگويد گفتار مجاهد و حسن خود به منزله روايت است و روايت
موقوفه خواهد بود، علاوه بر اينكه معارضند با روايات ديگرى كه دلالت بر نزول مائده
دارند، بر فرض اينكه اگر گفتار اينان به منزله روايت هم باشد تازه خبر واحدى بيش
نيست ، و در جاى خود مسلم است كه خبر واحد در غير احكام حجت نيست .
پس به گفته اينان نمى توان استناد جست به اينكه چنين مائده اى نازل نشده ، و چه بسا
استدلال شود بر نازل نشدن مائده به اينكه اگر چنين چيزى بود نصارا خبر دار مى شدند
و در كتبشان اثرى از آن ديده مى شد، چون داعى آنها بر حفظ شعائر و مقدسات دينيشان
زياد بوده ، كما اينكه عشاى ربانى را به سيره مستمره دست به دست گردانيده و تاكنون
حفظ كرده اند و از داستان مائده در كلمات خود آنها و نه در كتابهاى مقدسشان اثرى
ديده نمى شود. اين استدلال نيز صحيح نيست ، براى اينكه اگر كسى خبره در تاريخ و
مطلع از مساءله شيوع نصرانيت و ظهور انجيل ها باشد، به امثال اين حرفها اعتنايى نمى
كند. زيرا نه كتابهاى مقدس نصارا به طور تواتر به زمان مسيح مستند مى شود و نه اين
نصرانيت فعلى به زمان آن جناب متصل مى گردد، بلى البته اين هست كه در بعضى از انجيل
ها اين معنا ديده مى شود كه مسيح (عليه السلام ) شاگردان خود و جماعتى از مردم را
به نان و ماهى مختصرى بطور اعجاز اطعام كرده ، ليكن اين حكايت با داستانى كه قرآن
راجع به مائده دارد در هيچيك از خصوصيات تطبيق نمى شود، در انجيل يوحنا، اصحاح ششم
داستان نان و ماهى را چنين نقل مى كند:
1 - بعد از آن مسيح گذشت به پل درياى جليل (و آن درياى طبريه است ) 2 - جمع كثيرى
هم به دنبالش رفتند، چون معجزاتى را كه در خصوص بيماران انجام مى داد از او ديده
بودند
3 - مسيح بر فراز كوهى صعود نمود و با شاگردانش در آنجا نشست 4 - و اين داستان در
ايامى بود كه عيد فصح يهود (روزى كه يهود از مصر بيرون شدند) نزديك بود 5 - مسيح
چشم انداخت و ديد كه جمع كثيرى به سويش مى آيند، رو به فيلبس كرد و گفت : از كجا
نانى تهيه كنيم كه اين جمعيت بخورند؟ 6 - اين را براى اين گفت كه فيلبس را
بيازمايد، براى اينكه مسيح مى دانست كه وى تصميم چه عملى را گرفته 7 - فيلبس پاسخش
داد با دويست دينار هم نمى توان اين جمعيت را نان داد و لو اينكه سير هم نشوند و هر
كدام جز مختصرى نخورند 8 - يكى از شاگردانش كه همان اندراوس برادر سمعان بطرس بود
گفت 9 - در اينجا جوانى است كه همراهش پنج گرده نان جو و دو عدد ماهى هست ، و
ليكن اين غذاى مختصر كجا كفاف اين همه جمعيت را مى دهد 10 - مسيح گفت بگوئيد مردم
تكيه كنند، اتفاقا در آن مكان علف سبز فراوان بود، مردم كه عده شان به پنج هزار نفر
بالغ مى شد همه تكيه دادند 11 - مسيح نان ها را گرفت و شكر گذاشت آنگاه آنها را در
بين شاگردان خود تقسيم نمود، شاگردان اين نان ها را به مردمى كه تكيه داده بودند
دادند، و همچنين دو عدد ماهى را تقسيم كرد و هر كسى هر چه خواست گرفت 12 - پس از
آنكه همه سير شدند مسيح به شاگردانش گفت پاره نان ها را جمع كنيد تا چيزى از آن
ضايع نشود 13 - پس آنها را جمع كردند و دوازده زنبيل را از آن پاره هائى كه از پنج
گرده نان زياد آمده بود پر كردند 14 - وقتى مردم اين معجره را از مسيح ديدند، گفتند
اين مرد در حقيق همان پيغمبرى است كه بنا بود به عالم بيايد 15 - و اما مسيح چون
دانست كه آنها بنا دارند بيايند و او را ببرند و به پادشاهى خود منصوبش كنند، از
آنجا هم برگشت و به تنهايى بر فراز كوه رفت .
اين بود داستان نان و ماهى كه انجيل يوحنا آنرا نقل كرده ، و همان طورى كه مى بينيد
با داستان مائده قرآن مطابقت ندارد، و به هر حال دقت در داستان مائده و سياق آيات
قرآن كه متضمن نقل آن است انسان را به يك بحث ديگرى راهنمايى مى كند، زيرا سؤ الى
كه در اول اين آيات از قدرت خداى تعالى شده به ظاهرش سؤ الى است خالى از ادبى كه
رعايتش در حق خداى تعالى واجب است ، آخر اين آيات هم منتهى مى شود به اينكه خداى
تعالى كسى را كه به اين آيات كفر بورزد تهديد به عذابى كرده كه نظيرش در خصوص
هيچيك از معجزات مخصوص به انبيا و معجزاتى كه امت ها از پيغمبران خود مطالبه كرده
اند، از قبيل درخواستهاى قوم نوح و هود و صالح و شعيب و موسى و محمد (صلى الله عليه
و آله ) ديده نشده است .
از دقت در صدر و ذيل آيه اين سؤ ال پيش مى آيد كه حواريون به چه جرمى مستحق چنين
كيفر باشند، كيفرى كه نظيرى براى آن نباشد ؟ اگر بگويى از جهت سؤ ال كه خارج از ادب
و نزاكت شان بوده ، زيرا تعبيرشان تعبير كسى است كه در قدرت خداى سبحان شك داشته
باشد.
در جواب مى گوييم سوالات امت هاى سابق بر امت مسيح و همچنين رفتار سركشان قوم رسول
الله (صلى الله عليه و آله ) و رفتار يهودى هاى معاصر آن جناب خيلى بدتر و به مقام
پروردگار اهانت آميزتر بود، بلكه آنان انبياء خود را مسخره و استهزاء مى كردند، تا
چه رسد به بى ادبى در كلام .
و اگر بگويى براى اين بوده كه حواريين قبل از اين سؤ ال ايمان آورده بودند و در اين
صورت صحيح است كه تهديد شوند به اينكه اگر بعد از ايمان و نزول مائده و مشاهده اين
معجره باهره باز هم كفر بورزند مستحق چنين عذاب شديد هستند.
در جواب مى گوييم : گر چه كفر اينطورى طغيان بزرگى است ، ليكن باز هم اختصاص به
حواريين نداشته و عمل بيسابقه نيست ، زيرا در ساير امت ها نيز از اين قبيل طغيانها
زياد بوده و هيچيك از آنان حتى كسانى كه بعد از رسيدن به مقام قرب حق و مشاهده آيات
خداوندى مرتد شدند به چنين وعيدى مواجه نشدند، مانند آن شخصى كه خداى تعالى درباره
اش فرمود: (و اتل عليهم نبا الذى آتيناه
آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين )
چيزى كه در اين مقام ممكن است گفته شود اين است كه اين قضيه از جهت سؤ الى كه در
صدر آن است به معناى مخصوصى از ساير معجزات انبيا، كه در قبال درخواست امت هاى خود
و يا ضرورت هاى ديگرى اقامه كرده اند متمايز مى شود.
ذكر انواع معجزات انبياء (ع ) و خصوصيت معجزه مائده
توضيح اينكه معجزاتى كه كلام الله مجيد از آنها ياد كرده چند قسم است : يكى معجزاتى
كه پروردگار در همان اوان بعثت انبياء به آنان داده تا مويد و حجت بر نبوت يا
رسالتشان باشد، مانند يد بيضا و عصايى كه به موسى (عليه السلام ) داد، و زنده كردن
مردگان و خلقت طير و شفاى كور مادر زاد و پيسى ، كه به عيسى (عليه السلام ) ارزانى
داشت ، و قرآنى كه به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نازل فرمود. و اين نوع
معجزات را به خاطر دعوت انبيا و اتمام حجت شان بر كفار، خداوند به آنان داده است تا
اگر كسى زير بار نرفت و گمراه شد حجت بر او تمام باشد و آن كس هم كه پذيرفت و به
نور ايمان زندگى يافت با حجت و بينه زنده شده باشد.
قسم ديگر، معجزاتى است كه كفار، انبياى خود را به ارائه آن تكليف كرده اند، مانند
ناقه صالح و امثال آن و از همين قسم است عذابهاى مخوفى كه انبيا در دعوت خود
استعمال كرده اند، مانند ملخ ، شپش و قورباغه و غير اينها از عذابهاى هفتگانه اى كه
موسى (عليه السلام ) درباره قوم فرعون بكار برده و نيز مانند طوفان نوح و زلزله
ثمود و باد صرصر عاد و غير اينها. و اينگونه معجزات مخصوص معاندينى بوده كه زير بار
حق نمى رفتند.
قسم سوم معجزاتى است كه خداوند متعال در مواقعى كه احتياج و ضرورتى ايجاب مى كرده
آنرا ارائه ميداده ، مانند منفجر شدن چشمه از شكم سنگ و نزول
(من ) و
(سلوى ) در بيابان بر بنى
اسرائيل و كندن كوه طور از ريشه و نگهداشتنش بر بالاى سر آنان و شكافتن دريا براى
نجاتشان از فرعون و ستمگرى هاى او، همه اينها معجزاتى بوده كه به منظور ترسانيدن
عاصيان و كسانى كه از پذيرفتن حق استنكاف مى ورزيدند يا به منظور تعظيم و تكريم مؤ
منين انجام مى شده ، تا شايد كلمه رحمت ، در حقشان تمام شود، گر چه خودشان درخواست
نكرده باشند.
و از همين باب است مواعيدى كه خداى تعالى در قرآن كريم مؤ منين را به آنها وعده
داده تا كرامتى باشد براى رسول الله (صلى الله عليه و آله )، مانند وعده به فتح مكه
و خذلان مشركين از كفار قريش و غلبه روم و غير آن .
اين بود انواع معجزاتى كه در قرآن كريم و در تعليمات الهى از آنها ياد شده ، و اما
اينكه بعضى از هوسبازان با ديدن معجره باز مطالبه معجره ديگرى كرده اند - و ما آنرا
در اين اقسام ذكر نكرديم - براى اين بود كه اين عمل به تعبير قرآن و تعليمات الهى
هذيانهائى بوده كه نبايد به آنها اعتنا نمود، مانند مطالبه كردن اهل كتاب از رسول
الله (صلى الله عليه و آله ) كه با بودن قرآن در دسترس شان كتاب ديگرى بر ايشان
نازل كند و قرآن در اين باره مى فرمايد: (يسئلك
اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء فقد سالوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا
الله جهره ) تا آنجا كه مى فرمايد:
(لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكه يشهدون و كفى
بالله شهيدا) و نيز مانند درخواستيكه
مشركين در خصوص نازل كردن
ملائكه و نشان دادن پروردگارشان از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كردند، و خداى
تعالى درباره آنان فرموده : (و قال الذين
لا يرجون لقائنا لو لا انزل علينا الملائكه او نرى ربنا لقد استكبروا فى انفسهم و
عتوا عتوا كبيرا)و نيز فرموده :
(و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه
ملك فيكون معه نذيرا او يلقى اليه كنز او تكون له جنه ياكل منها و قال الظالمون ان
تتبعون الا رجلا مسحورا، انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا)
و همچنين آيات زياد ديگرى نظير اينها.
و اين بى اعتنائيهاى قرآن همه براى اين است كه غرض از معجره ظهور حق و اتمام حجت
است نه چيز ديگر، و معلوم است كه براى ظهور حق و اتمام حجت ، انجام يك معجره كافى
است ، و سؤ ال از تكرار آن جز بازيچه گرفتن آيات خدا و لعب با مقام ربوبى و ترديد
بى جا، معناى ديگرى ندارد و اين خود بزرگترين طغيان و استكبار است ، و اگر همين عمل
زشت از مؤ منين سر بزند معلوم است كه گناهش بيشتر و زشتيش نمودارتر است . مومن با
اينكه ايمان به خدا دارد و خصوصا مومنى كه معجزات و آيات خدا را به چشم خود ديده
آنگاه ايمان آورده است ، چه كار با معجره مجدد و نزول آيات آسمانى دارد؟ و آيا
مطالبه معجزات مجدد را با اين فرض جز به اقتراحات هواپرستان و درخواستشان از شعبده
بازان و مرتاضين كه براى سرگرمى و خوش گذرانى شان عجيب و غريب ترين نمايشها را
بدهند، مى توان تشبيه نمود؟
و بيان وه تهديد شديد حواريون در ((فمن يكفر منكم ...))
و چيزى كه ظاهر آيه (اذ قال الحواريون يا
عيسى بن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائده )
آنرا افاده مى كند اين است كه حواريين از مسيح تقاضاى معجره مخصوصى كرده اند در
حالى كه خود از اصحاب و از خواص آن جناب بوده اند، و بارها معجزات باهره و كرامات
ظاهره اى كه داشت از او ديده بودند. آرى مسيح مبعوث به قوم خود نشد مگر به همان
معجزات ، كما اينكه آيه (و رسولا الى بنى
اسرائيل انى قد جئتكم بايه من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ فيه
فيكون طيرا باذن الله ...) اين معنا را به
خوبى مى رساند، با اين حال چگونه تصور مى شود كسى كه به مسيح ايمان آورده معجزات او
را نديده باشد؟
با اينكه مسيح خودش به خودى خود معجره بود، زيرا خداوند او را بدون پدر آفريده ، و
به روح القدس تاييدش نمود، و در نتيجه در گهواره با مردم تكلم مى كرد، همانطورى كه
در كهولت مى كرد، و خداوند با معجزات پى در پى روز بروز به كرامتش مى افزود تا آنكه
بسوى درگاه خويش صعودش داد، و عاقبت امرش را هم به عجيب ترين معجزات خاتمه داد، با
اين حال درخواست كردن حواريين معجره اى را كه به سليقه خود انتخاب كرده بودند
(مائده ) بعد از مشاهده آن همه آيات ، عمل بسيار زشتى بود، و از همين جهت مسيح
(عليه السلام ) با اين كلام خود (اتقوا
الله ان كنتم مؤ منين ) آنها را توبيخ
نموده است ، و بخاطر همين زنندگى بود كه خود آنها اقتراح و درخواست خود را توجيه
كرده و مطالبى گفتند كه آن حدت و صولتى را كه در اطلاق كلامشان بود شكست و آن مطالب
اين بود كه گفتند: (نريد ان ناكل منها و
تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نكون عليها من الشاهدين
) غرض ما از اين درخواست تنها خوردن و تفنن به امور خارق العاده و
بازيچه گرفتن آيات الهى نيست بلكه اغراض ديگرى در نظر گرفته ايم و آن عبارتست از
تكميل علم خود و ازاله خاطرات سوء از دلهايمان و گواه بودنمان بر آن معجره .
و اين اعتذارشان خود مويد گفتار ما است كه اين درخواست از حواريين زشت و غير متوقع
است ، و ليكن در عين اينكه غرض خود را از اين درخواست توجيه كردند، مع ذلك از
مساءله خوردن صرفنظر نكردند، و اشكال هم همين جا است ، باز اگر مى گفتند:
(نريد ان ناكل منها فتطمئن قلوبنا... - مى خواهيم از آن مائده بخوريم و
در نتيجه خوردن آن دلهايمان مطمئن شود)
اشكال كمتر بود از اينكه گفته اند: (نريد
ان ناكل منها و تطمئن قلوبنا - مى خواهيم از آن بخوريم و دلهايمان مطمئن شود)
براى اينكه بين اين دو تعبير فرق واضحى است ، تعبير اول به خوبى مى رساند كه غرض
هوسرانى و گزاف گوئى نيست به خلاف تعبير دومى .
و چون حواريين در اين پيشنهاد خود پافشارى كردند، عيسى (عليه السلام ) درخواست آنان
را پذيرفت و از پروردگار خود خواهش كرد كه آنها را به مائده اى كه خواسته اند
اكرام نمايد، و چون اين معجره در نوع خود منحصر است به امت عيسى و بر خلاف ساير
معجزات كه در حال ضرورت انجام مى شده بدون هيچ ضرورت و تنها به خاطر اقتراح در يك
امر غير لازم انجام يافته است ، از همين جهت عيسى (عليه السلام ) به درخواست خود
عنوانى داد كه صلاحيت داشته باشد سؤ ال خود را از ساحت عظمت و كبريائى خداوند به آن
عنوان توجيه نمايد، عرض كرد: (اللهم انزل
علينا مائده من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و اخرنا - بار الها فرو فرست بر ما
خوانى از آسمان تا براى همه ما از اولين و آخرين عيدى باشد)
چون عيد در نزد هر قوم و ملتى عبارتست از روزى كه در آن روز به افتخار موهبتى
اختصاصى نايل آمده باشند، و روز نزول مائده هم براى مسيحيت همين خاصيت را دارد.
بارى عيسى (عليه السلام ) از پروردگار خود خواست آنچه را كه خواست ، و حاشا كه عيسى
از خدا خواهشى كند مگر بعد از اينكه بداند و اميدوار باشد كه خداوند دعايش را
مستجاب مى كند و او را در نزد امتش خوار و رسوا نمى سازد، و حاشا كه پروردگار،
پيغمبرش را در خواهشى كه كرده نا اميد ساخته و دست رد به سينه اش بزند. آرى
پروردگار مسيح دعاى او را مستجاب كرد، الا اينكه شرط كرد كه هر كس نسبت به اين
معجره كفر بورزد همانطورى كه خود معجره بى سابقه و مخصوص اين امت است ، عذاب آنكس
هم بى سابقه و عذابى خواهد بود كه كسى تاكنون به آن عذاب معذب نشده است و فرمود:
(انى منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدامن
العالمين ).
اذ قال الحواريون يا عيسى بن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائده من السماء
|
كلمه (اذ)
ظرفى است متعلق به مقدر و تقدير آن چنين است : (اذكر
اذقال - به ياد آر روزى را كه حواريون گفتند)
و يا كلمه ديگرى نظير آن .
بعضى از مفسرين بر آنند كه كلمه (اذ)
متعلق است به (قالوا امنا...)
كه در آيه قبلى است و معناى آن اين است : حواريون گفتند ايمان آورديم به خدا و تو
گواه باش كه ما مسلمانيم ، وقتى اين را گفتند و اظهار ايمان كردند كه به عيسى گفتند
آيا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان به سوى ما نازل كند؟
و به زعم اين مفسرين مراد از اين آيه اين است كه حواريون نه در دعوى ايمان راستگو
بودند و نه در اينكه عيسى (عليه السلام ) را كه بر اسلام و ايمان خود گواهى مى
گرفتند جدى بودند، و اين تفسير صحيح نيست ، و نمى توان گفت متعلق
(اذ) جمله
(قالوا امنا)
در آيه قبلى است ، زيرا با ظاهر سياق آيه قبلى نمى سازد چون از آن آيه استفاده مى
شود كه ايمان حواريون خالص بوده و خداوند به آنان الهام كرد كه به من و به رسولم
ايمان بياوريد و به همين موهبت به عيسى منت نهاده ، با اين حال چطور مى توان گفت
ايمان شان خالص نبوده ؟! علاوه براين ، اگر آيه مورد بحث نشانه بى ايمانى شان بود
جا نداشت حواريون اين حرف را بزنند و بى ايمانى خود را اظهار كنند تا آنكه خداوند
رسوايشان سازد.
(مائده )
سفره و خوانى را گويند كه در آن طعام باشد. راغب گفته است :
(مائده )
طبق و خوانى است كه در آن طعام باشد هم بخود آن طبق مائده گفته مى شود و هم به آن
طعام ، و گفته مى شود: (مادنى ، يميدنى -
غذايم داد، غذايم ميدهد).
و متن سؤ الى كه خداوند در اين آيه از حواريون حكايت نموده ، يعنى جمله : آيا
پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان بر ما نازل كند، معنى ظاهريش معنائى است كه
بسيار بعيد به نظر مى رسد كه از مثل حواريين صدور يابد و حال آنكه آنان اصحاب مسيح
و شاگردان و خواص و ملازمين او بودند و از انوار علم و معارف او اقتباس مى نمودند،
از آداب و آثارش پيروى مى كردند و پست ترين مراتب ايمان در آدمى اين مقدار اثر را
دارد كه بفهمد خدا بر هر چيز قادر است و عجز و زبونى در ساحت او راه ندارد. با اين
حال چطور ممكن است حواريون با داشتن مراتب عاليه ايمان اين معنا را نفهمند و از
پيغمبر خود بپرسند كه آيا پروردگارش ميتواند مائده اى از آسمان نازل كند؟!، از همين
جهت بوده كه كسائى - كه يكى از قاريان هفتگانه است - آيه شريفه را اينطور قرائت
كرده : (هل تستطيع ربك
) يعنى كلمه (تستطيع
) را با
(تاء)
كه يكى از علائم فعل مضارع است خوانده و كلمه (ربك
) را هم به فتح
(باء)
قرائت كرده تا مفعول باشد براى فعل مقدر و تقدير آيه - بنابراين قرائت - چنين است :
(هل تستطيع ان تسال ربك - آيا مى توانى از
پروردگارت خواهش كنى كه ...) و چون معنا
معلوم بوده ، كلمه (تسال
) حذف شده و (تستطيع
) به جاى آن باقيمانده است . اكثر مفسرين نيز بناى شان بر اين است كه
آيه را توجيه كنند چون فهميده اند كه مراد از آيه غير آن چيزى است كه از ظاهر آن
استفاده مى شود، زيرا ساحت حواريين از چنين جهالت سخيف و رسوايى منزه است .
بهترين توجيهى كه در باره مسئول حواريون گفته شده است
بهترين توجيهى كه در اين باب شده است اين است كه (استطاعت
) كنايه است از اقتضاى مصلحت و وقوع اذن و رخصت ، چنانكه
(امكان ) و
(قوه ) و
(قدرت ) هم كنايه آورده مى شود
براى وجود مصلحت و گفته مى شود: پادشاه قدرت ندارد به حرف يك يك ارباب حوائج گوش
دهد.
و مراد اين است مصلحت ملك مانع است از اينكه شاه اينقدر افتادگى كند. نه اينكه گوش
دادن به حرف اشخاص از قدرت او خارج است ، و نيز گفته مى شود: مرد توانگر استطاعت
ندارد كه به هر سائلى پول بدهد، و مراد اين است كه مصلحت حفظ مال مانع است از بذل و
بخشش او، نه اينكه برايش مقدور نيست ، و نيز گفته مى شود: ممكن نيست دانشمندان آنچه
را كه مى دانند انتشار دهند، و مراد اين است كه مصلحت دين و مصلحت مردم و نظامى كه
در ميان شان دائر است اجازه نمى دهد كه چنين كنند، خود ما هم به يكديگر مى گوييم :
آيا استطاعت دارى با من بيائى ؟، اينگونه پرسشها سوال از اصل استطاعت و توانايى
نيست ، بلكه از استطاعت بر حسب مصلحت و حكمت است .
اين بود بهترين وجهى كه درباره سؤ ال حواريون گفته شده است ، البته وجوه ديگر هم
گفته شده است ، از آن جمله يكى اين است كه اين سؤ ال براى خاطر بدست آوردن اطمينان
از راه ايمان به راى العين است ، نه براى خاطر رفع شك در قدرت خداى سبحان ، نظير
تقاضايى است كه ابراهيم (عليه السلام ) از خداى خود نمود، و قرآن آنرا حكايت مى كند
كه گفت : (رب ارنى كيف تحيى الموتى قال
اولم تومن قال بلى و لكن ليطمئن قلبى )، و
اين توجيه صحيح نيست ، زيرا شاهدى بر آن نيست ، و اگر سؤ ال ابراهيم را به همين وجه
توجيه مى كنيم و مى گوييم براى اطمينان و بدست آوردن ايمان از راه مشاهده بود دليلش
اين است كه ابراهيم داراى مقام عصمت است و اين خود دليل منفصل و شاهد بزرگى براى
اين حمل است .
و اما حواريون ، چون ثابت نشده كه آنها هم داراى مقام عصمت اند، از اين رو مجبور
نيستيم كلام شان را به وضعى كه خالى از ركاكت باشد توجيه كنيم . بلكه دليل بر خلاف
داريم ، و آن اين است كه تعبير حواريون نظير تعبير ابراهيم (عليه السلام ) نيست ،
زيرا حواريون نگفتند: (نريد ان ناكل منها
فتطمئن قلوبنا - مى خواهيم از آن بخوريم تا در نتيجه ايمانمان كامل و دل هايمان
مطمئن شود) كما اينكه ابراهيم همين طور
گفت : (بلى ولكن ليطمئن قلبى - ايمان دارم
و ليكن براى اين تقاضا كردم كه دلم مطمئن شود)،
و اما حواريين گفتند: (و تطمئن قلوبنا -
مى خواهيم از آن بخوريم و دل هايمان مطمئن شود)
خوردن را يكى از غرضها و اطمينان قلب را هم يكى ديگر غير مربوط به خوردن ذكر كردند،
علاوه براين ، اين توجيه تنها مى تواند دلهاى حواريين را منزه از شك و ترديد كند،
و اما اشكال زشتى كلام شان به جاى خود باقى است ، مضافا بر اينكه در تفسير آيه
شريفه (اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحيى
الموتى ...) گذرانديم كه مراد آن جناب
مشاهده وضع زنده شدن مردگان بعد از مردن و پوسيدن نيست كما اينكه مبناى اين توجيه
بر همين نحو مشاهده است . زيرا اگر مراد اين باشد لازمه اش اين است كه ابراهيم
(عليه السلام ) بعد از آنكه خدا را به عيان ديده و در عين اينكه با او تكلم مى كند
از او معجره بخواهد، بلكه مراد آن جناب ديدن كيفيت زنده كردن است به معنايى كه در
تفسيرش گذشت . توجيه ديگر اينكه اين سؤ ال در حقيقت سؤ ال از فعل است نه از قدرت
بر فعل ، الا اينكه حواريين لازمه فعل را كه قدرت است ذكر كرده اند.
اين توجيه نيز صحيح نيست ، براى اينكه اولا دليل و شاهدى بر آن نيست ، و ثانيا به
فرضى هم كه ما از دليل صرفنظر كنيم تازه اين توجيه مى تواند جهل آنان را به قدرت
مطلقه الهيه نفى كند نه اشكال زشتى تعبيرشان و ناسازگارى آنرا با مراسم بندگى .
وجوه ديگرى در توجيه سخن حواريون
توجيه ديگر اينكه از كلام حواريين چيزى حذف شده و تقدير آن چنين بوده
(هل تستطيع سؤ ال ربك - آيا مى توانى از
خدايت خواهش كنى ) شاهد اين توجيه هم اين
است كه بعضى از قراء آيه را (هل تستطيع
ربك ) قرائت كرده اند و بنابراين قرائت
معناى آيه اين است كه : آيا مى توانى بدون اينكه چيزى جلوگيرت شود از خدايت خواهش
كنى كه ...؟
اين وجه نيز باطل است زيرا اولا حذف و تقدير هيچوقت باعث نمى شود كه لفظ
(يستطيع ربك
) بر گردد و بشود (تستطيع ربك
) براى اينكه خود فعل در اين دو قرائت از نظر غيبت و حضور مختلف است ،
تقدير هرگز نمى تواند فعل غايب را حاضر كند، خوب بود صاحب اين توجيه مى گفت : اين
آيه از قبيل نسبت دادن كار عيسى است به پروردگار عيسى ، چون فعل عيسى هم فعل خدا
است يا از نظر اينكه عيسى هر چه دارد از خدا است . چون اگر اينطور توجيه مى كرد
اشكال حضور و غيبت بر آن وارد نمى شد، ليكن متاسفانه اگر اينطور هم مى گفت اشكال
ديگرى متوجهش مى شد و آن اين بود كه افعالى را از انبيا ميتوان به خدا نسبت داد كه
مستلزم نقص و قصور در ساحت مقدس باريتعالى نشود، مانند هدايتشان و علم و ساير
كمالاتشان ، نه صفاتى كه از لوازم عبوديت و بشريت شان مى باشد، مانند زبونى و فقر و
احتياج به آب و نان و امثال اينها، و ثانيا اين توجيه ، مساءله زشتى تعبير و خالى
بودن آن را از مراسم ادب علاج نمى كند.
توجيه ديگر اينكه (استطاعت
) در اينجا به معنى (اطاعت
) است ، و معنى آيه اين است : آيا خداوند تو را اطاعت مى كند و اگر دعا
كنى دعايت را اجابت مى نمايد يا نه ؟ اين توجيه نيز اشكال دارد و در حقيقت از اشكال
كوچكى گريختن و به اشكال بزرگترى ملتزم شدن است . زيرا معلوم است كه استفهام از
اطاعت و فرمانبرى خداى سبحان در برابر عيسى ركيك تر و زننده تر از استفهام از قدرت
اوست .
بعضى هم در مقام سر و صورت دادن به اين توجيه بر آمده و آنرا چنين تقرير كرده اند:
استطاعت و اطاعت هر دو از ماده (طوع
) مشتق مى شوند، و (طوع
) در لغت ضد (كره
) است . روى اين حساب اطاعت عبارتست از
اينكه كار از روى رضا و اختيار انجام شود، و استفعال از اين ماده مانند استفعال از
ماده اجابت است ، همانطورى كه معنى استجابت ، قبول دعا و خواهش است معنى استطاعت هم
قبول طاعت و انقياد و در فرمان درخواست كننده در آمدن است ، زيرا
(سين ) و
(تا)ى باب استفعال در هر دو
ماده - بنابر قول مشهور - طلب كردن است ، ليكن طلبى است كه در حقيقت متعلق است به
فعل محذوفى كه فعل مذكور دلالت و ترتب بر آن دارد. و معنى
(استطاع الشى ء)
اين است كه از فلان چيز طلب اطاعت نمود، و خواست تا در فرمانش در آيد و آن چيز هم
پذيرفت و در اطاعتش در آمد. و معنى (استجاب
) اين است كه از كسى سؤ ال كرد و خواست تا آن كس اجابتش كند آن شخص هم
اجابت كرد. آنگاه اين شخص اضافه مى كند كه با اين شرح دقيقى كه ما كرديم خواهيد
فهميد كه گفتار مفسرى كه گفته است : (يستطيع
) در اينجا به معنى (يطيع
) است و معنى يطيع كار را از روى اختيار و رضايت انجام دادن است گفتارى
است صحيح . بنابراين حاصل معنى آيه اين مى شود كه : آيا پروردگار تو رضايت مى دهد و
اختيار مى فرمايد كه مائده اى از آسمان بر ما نازل كند تا ما درخواستش را بكنيم يا
تو براى ما آنرا درخواست كنى ؟.
اشكالاتى كه بر يكى از آن توجيهات كه گفته مراد از
((يستطيع )) ((يطيع ))
استوارد مى باشد
اين بود حاصل تقريرى كه اين شخص در كلام مفسر مزبور نموده ، و در آن چند اشكال است
:
اول اينكه اين شخص در تقرير مزبور كارى صورت نداده ، جز اينكه
(استطاع ) را به
(استجاب ) قياس كرده و معنى
اين را به آن داده و اين خود قياسى است كه در لغت ممنوع است .
دوم اينكه برگشت (استطاع
) به حسب ماده به (طوع
) كه مقابل (كره
) است چه ربطى دارد باينكه بگوييم واجب است در تمامى استعمالات رعايت
معناى ماده اصلى را نمود و در همه مشتقات آنرا حفظ
زيرا بسيارى از مواد هست كه معناى اصلى خود را در هياءت هاى اشتقاقى از دست مى دهد
مانند (ضرب - زد)
(اضرب - اعراض كرد) و
(قبل - پذيرفت
) (اقبل - روى آورد)
(قابل - مقابله نمود)
(استقبل - پيشواز رفت ) كه بر
حسب تبادر استعمالى چيزى كه اصلا به ذهن نمى آيد معناى ماده اصلى آنها است ، و اگر
در بحث اشتقاق لغوى حفظ ماده را معتبر مى دانند غرضشان اين است كه بفهمند و
بفهمانند ماده اصلى بر حسب عروض اشتقاق هاى مختلف بر آن و جدا شدن شاخ و برگ ها از
آن تا كجا معناى اصليش محفوظ مانده و كجا است كه ديگر معناى اصلى خود را از دست
داده و داراى معناى ديگرى شده است ، نه اينكه غرض شان اين باشد كه احكام مشتقات لغو
است و معناى ماده اصلى بايد در تمامى شاخ و برگ ها محفوظ مانده و همه مشتقات در
همان معنا استعمال شود (دقت فرمائيد).
پس اعتبار تنها به آن معنايى است كه لفظ بر حسب استعمال داير و رايجى كه دارد آنرا
افاده مى كند نه به معنائى كه در ماده لغوى آن است : در كلام خداى تعالى بيش از چهل
مورد لفظ (استطاعت
) به كار رفته ، و در تمامى اين موارد به معنى قدرت استعمال شده ، و لفظ
(اطاعت ) هم نزديك به هفتاد
مورد به چشم مى خورد و در همه اين موارد به معنى انقياد استعمال شده و هم چنين لفظ
(طوع ) در هر جا استعمال شده
در معنى مقابل (كره
) استعمال شده است ، با اين حال چطور ممكن است
(يستطيع ) به معنى
(يطيع ) و
(يطيع ) هم به معنى
(طوع
) گرفته شود آنگاه حكم شود به اينكه
(يستطيع ) در آيه به معنى
رضايت مى دهد است ؟! و اما داستان (اجاب
) و (استجاب
) اين دو لفظ هم در كلام الله مجيد هر جا استعمال شده به يك معنى بوده
چيزى كه هست استعمال (استجابت
) خيلى بيشتر است از استعمال (اجابت
)، (استجاب
) در حدود سى مورد و (اجابت
) در حدود ده مورد استعمال شده اند، با اين حال چطور مى توان
(اطاع ) و
(استطاع ) را به آن قياس نمود؟
و اگر اين دو كلمه اجابت و استجابت به يك معنا استعمال شده براى اين بوده كه دو
عنايت مختلف در يك مورد منطبق شده اند، نه اينكه معناى آنها يكى بوده باشد. زيرا
معناى اجابت اين است كه جواب از شخص مسوول تجاوز كرده و به سائل برسد، استجابت
اينست كه مسوول خودش از خود مطالبه جواب سؤ ال را نموده و خود را حاضر كند كه جواب
سائل را بدهد. از همينجا معلوم مى شود تفسيرى كه اين شخص براى كلمه
(استجابت )
كرد و گفت : معناى استجابت اين است كه از كسى سؤ ال كند و بخواهد كه آن شخص اجابتش
كند و او هم اجابت بكند، تفسير صحيح و درستى نيست ، براى اينكه معلوم است كه باب
استفعال براى طلب فعل (جواب ) است نه براى طلب افعال (اجابت ).
سوم اينكه سياق آيه با اين توجيه سازگار نيست ، زيرا اگر معنى گفتار حواريين كه
گفتند: (هل يستطيع ربك ان ينزل علينا
مائده من السماء) اين باشد كه آيا خدايت
راضى مى شود كه ما از او درخواست كنيم ، يا تو براى ما از او تقاضا كنى كه مائده اى
از آسمان بر ما نازل كند، و غرض شان اين باشد كه بخواهند با كسب اجازه براى سؤ ال
يا با ديدن نزول مائده ايمان شان قوى شود، ديگر چه جا داشت كه عيسى ايشان را توبيخ
نموده و بفرمايد: (اتقوا الله ان كنتم مؤ
منين )؟! و وجه اينكه خداوند در جواب شان
كفار را وعده عذابى دهد كه احدى از عالميان را به آن عذاب دچار نكرده باشد چيست ؟!!
بنابراين توجيه و تقرير حواريين كه جز حرف حسابى چيزى نگفتند و جز حاجتى مشروع چيزى
نخواستند، پروردگار خودش فرموده : (و
اسئلوا الله من فضله ).
قال اتقوا الله ان كنتم مؤ منين
|
توبيخى است كه عيسى (عليه السلام ) از آنان نموده براى اينكه كلام شان مشتمل بود بر
پرسش از قدرت پروردگار وى بر فرستادن مائده ، و اين كلام به هر صورت شبهه آور است .
و اين توبيخ بنابر وجهى كه ما اختيار كرديم جهتش واضح است ، زيرا گفتيم اصل اين
مواخذه و بازخواست كه متعقب است به آن وعيد شديد، مربوط به معجره خواستن بيجا و
بدون حاجت است كه در حقيقت بازى كردن با آيات خدا است و مربوط به تعبير ركيكشان است
كه از ظاهر آن استفاده مى شود كه ايمان قلبى به قدرت ربوبى ندارند.
دلائل و معاذيرى كه حواريون براى
درخواستنزول مائده ذكر كرده اند
قالوا نريد ان ناكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نكون عليها من
الشاهدين
|
سياق اين آيه ظاهر در اين است كه حواريين با اين گفتار خود خواسته اند اعتذار جسته
و خود را از توبيخ عيسى (عليه السلام ) رها سازند. و اين اعتذارشان به درخواست
نابجاى شان بهتر مى چسبد تا به سؤ ال ركيكشان از قدرت خداوند. و همين ظهور نيز يكى
از شواهدى است كه دلالت مى كند بر اين كه ملاك مواخذه تنها مساءله ركاكت تعبير نيست
بلكه ملاك معجره خواستن بيجا و بدون حاجت آنان است ، و اما اينكه گفتند: مى خواهيم
از آن بخوريم ...، در اين كلام براى بيان غرض خود از درخواست معجره چهار چيز را
شمرده اند.
اول : خوردن ، و گويا مرادشان از ذكر اين جهت اين است كه بگويند غرض ما از اين
درخواست غير عقلايى نبود و نمى خواستيم معجره را بازيچه بگيريم ، بلكه مى خواستيم
از آن بخوريم ، و اين خود يك غرض عقلايى است قبلا هم گفتيم كه از اين حرف به خوبى
بر مى آيد كه حواريين كاءنه تسليم شده اند بر اينكه مستحق اين توبيخ از ناحيه مسيح
و آن وعيد شديد از ناحيه خداوند نسبت به كسى كه بعد از نزول مائده باز هم كفر بورزد
بوده اند.
|