تفسير الميزان جلد ۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۱ -


و از نظر عقل محال نيست كه خداى تعالى مسيح را گرفته ، به سوى خود بالا برده و نزد خود حفظش فرموده باشد و يا زندگى او را حفظ كرده به نحوى كه با جريانهاى عادى و معمولى نزد ما انسانها منطبق نبوده و اين ماجرا از ساير ماجراهاى معجزه آسائى كه از خود عيسى (عليه السلام ) واقع شد و قرآن كريم آنها را حكايت نموده ، مهم تر نمى باشد، از ولادتش از مادرى شوهر نديده و سخن گفتنش ‍ با مردم بعد از چند ساعت به دنيا آمدن عجيب تر نيست اگر براى مرده زنده كردن و ساير معجزات آن جناب و معجزات ابراهيم و موسى و صالح و ساير انبيا (عليهم السلام ) توجيهى علمى عادى پيدا شد، براى زنده به آسمان رفتن عيسى نيز پيدا مى شود و هرگز علم عادى نمى تواند براى اينگونه خوارق عادات توجيه پيدا كند، پس همه اين معجزات مجراى واحدى دارند و دليل بر وجود و وقوع آنها كتاب خداى عزيز است كه دلالتش برآن قابل انكار نيست مگر آنكه مثل بعضى از مردم خود را به زحمت بيندازى و با تاويل هائى آيات قرآنى را طورى تاويل كنى كه به خيال خودت قانون عليت عمومى استثناء بر ندارد و خارق عادتى لازم نيايد و ما در جلد اول اين كتاب بحثى مفصل پيرامون مساله معجزه و خرق عادت ايراد كرديم 0
و بعد از همه اين حرفها آيه بعدى خالى از اشعار و بلكه از دلالت بر اين معنا نيست كه عيسى (عليه السلام ) هنوز زنده است و از دنيا نرفته - توجه بفرمائيد-0


و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيد



كلمه (ان ) در اين آيه نافيه و به معناى (نيست ) است و در جمله (من اهل الكتاب ) مبتداء حذف شده ، تقدير آن (احد من اهل الكتاب ) است و ضمير در كلمه : (به ) و در كلمه (يكون ) به عيسى (عليه السلام ) بر مى گردد و اما ضمير در (قبل موته ) مورد اختلاف واقع شده كه مرجع آن كجا است 0
اقوال مختلف درباره معنى (و ان من اهل الكتاب الا ليؤ منن بهقبل موته )
بعضى از مفسرين گفته اند: مرجع آن مبتداء تقديرى يعنى همان كلمه (احد) است و معناى آيه اين است كه هر يك يك از اهل كتاب قبل از مردنش به عيسى ايمان مى آورد يعنى لحظه اى قبل از مردن برايش روشن مى شود كه عيسى رسول خدا و بنده حقيقى او بوده ، چيزى كه هست ايمان آوردن به وى در اين لحظه يعنى در دم جان دادن سودى به حال او ندارد و عيسى در روز قيامت عليه همه اهل كتاب شهادت خواهد داد چه اينكه به وى ايمانى سودمند آورده باشند و چه ايمانى بى فائده و يا به عبارت ديگر چه اينكه در طول زندگى به وى ايمان داشته باشند و چه در دم مرگ ايمان آورده باشند0
مويد اين احتمال اين است كه اگر ضمير در (قبل موته ) را به احد تقديرى بر نگردانيم بلكه به عيسى (عليه السلام ) برگردانيم ، برگشت معنا به همان چيزى خواهد شد كه در بعضى از روايات آمده كه عيسى (عليه السلام ) هنوز زنده است و از دنيا نرفته و اينكه در آخرالزمان از آسمان مى آيد و همه يهود و نصاراى موجود در آن روز به وى ايمان مى آورند و آيه را اينطور معنا كردن مستلزم آن است كه در آيه شريفه بدون هيچ دليلى مخصص ، مرتكب تخصيص بشويم و با اينكه آيه بطور كلى در باره اهل كتاب فرموده ، يك يك آنان به عيسى ايمان خواهند آورد، بگوئيم يهود و نصارائى كه بين دو مقطع تاريخى زندگى مى كرده اند، يعنى بين به آسمان رفتن عيسى و نازل شدنش از آسمان بوده اند به عيسى ايمان نمى آورند و اين صحيح نيست 0
بعضى ديگر گفته اند: ضمير مذكور به عيسى بر مى گردد و منظور از ايمان آوردن اهل كتاب به عيسى قبل از مرگ عيسى ايمان آوردنشان در هنگام نزول آن جناب از آسمان است ، اين مفسرين نيز دليل نظريه خود را همان روايت دانسته اند كه شنيدى 0
اين بود نظريه مفسرين ، ولى آنچه در اينجا لازم است مورد دقت و تدبر قرار گيرد اين است كه در آخر آيه فرموده : (و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا) و اين جمله با جمله هاى قبل در يك سياق قرار دارند و اين خود ظهور دارد در اينكه عيسى (عليه السلام ) در قيامت شهيد و گواه بر همه اهل كتاب است ، همچنانكه اول آيه ظهور دارد در اينكه همه اهل كتاب قبل از مردن به عيسى ايمان مى آورند0
حضرت عيسى تا به امروز از دنيا نرفته و دوباره باز مى گردد
خوب با در نظر گرفتن آيه سوره مائده كه در خصوص مساله شهادت از آن جناب حكايت كرده كه گفته است : (پروردگارا من مادام كه در بين آنان بودم شاهد بر اعمالشان بودم ، بعد از آنكه مرا ميراندى من نمى دانم چه كردند، تو خودت مراقب آنان بودى و تو بر هر چيزى شاهدى )، كه شهادت را منحصر كرده به ايامى كه زنده بوده ، معلوم مى شود كه عيسى از دنيا نمى رود مگر بعد از همه اهل كتاب ، چون آيه مورد بحث همانطور كه قبلا گفتيم دلالت دارد بر اينكه عيسى (عليه السلام ) شاهد بر جميع اهل كتاب است ، پس اگر مومن به عيسى هم همه آنها باشند لازمه اش اين است كه عيسى بعد از همه اهل كتاب از دنيا برود و اين قهرا نظريه دوم را نتيجه مى دهد كه مى گفت : ضمير به عيسى بر مى گردد و مى فهماند كه عيسى (عليه السلام ) هنوز زنده است و دوباره به سوى اهل كتاب بر مى گردد تا به او ايمان آورند، نهايت امر اين است كه كسى بگويد: آنهائى كه از اهل كتاب برگشتند، عيسى را درك نمى كنند و بين دو مقطع تاريخى زندگى مى كنند در هنگام مرگشان به وى ايمان مى آورند و آنها كه آن روز را درك مى كنند يا به اضطرار و يا به اختيار به وى ايمان مى آورند0
از اين هم كه بگذريم با در نظر گرفتن سياق آيه : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به ...) يعنى واقع شدنش بعد از آيه : (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم ... بل رفعه اللّه اليه و كان اللّه عزيزا حكيما)، مناسب تر آن به نظر مى رسد كه آيه مورد بحث در مقام بيان نمردن عيسى باشد و بخواهد بفرمايد: اوهنوز زنده است ، چون اگر اين غرض در بين نمى بود، هيچ غرض ديگرى به ذهن نمى رسد كه احتمال دهيم به خاطر آن غرض مساله ايمان اضطرارى آنان و شهادت آن جناب بر آنان را ذكر كرده است 0
پس همين نكته اى كه به نظرت رسانديم مويد اين است كه مراد از ايمان آوردن اهل كتاب به عيسى قبل از موت ، ايمان آوردن همه آنان به وى قبل از موت وى باشد0
ليكن در اين باب آيات ديگرى هست كه خالى از اشعارى بر خلاف اين احتمال نيست مانند آيه : (اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمه ) كه دلالت دارد بر اينكه بعضى از كفار - يعنى يهوديان - كه به عيسى كفر ورزيدند تا روز قيامت هستند0
و مانند آيه شريفه : (و قولهم قلوبنا غلف ، بل طبع اللّه عليهابكفرهم ، فلا يومنون الا قليلا) كه از ظاهرش بر مى آيد اين مهر خوردن دلهاشان عذابى و نقمتى است كه از ناحيه خداى تعالى عليه آنان مقدر شده ، در نتيجه مجتمع يهود بدان جهت كه مجتمع يهودند و يا مجتمع اهل كتابند تا روز قيامت ايمان نمى آورند0
بلكه ذيل آيه كه مى فرمايد: (و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم ) ظاهر در اين است كه تا روز قيامت يهوديان باقى هستند، حتى بعد از مرگ عيسى (عليه السلام ) هم زنده اند، براى اينكه عيسى در پاسخ خداى تعالى عرضه مى دارد من تا زنده بودم شاهد بر اعمال آنان بودم ولى بعد از آنكه از دنيا رفتم ديگر اطلاع ندارم كه چه كردند0
ليكن انصاف قضيه اين است كه اين آيات منافات با مطالب گذشته ما ندارد زيرا اينكه فرمود: (و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمه ) دلالت ندارد بر اينكه يهوديان به عنوان اهل كتاب تا روز قيامت باقى هستند0
و همچنين اينكه فرموده : (بل طبع اللّه عليها بكفرهم ...) تنها دلالت بر اين دارد كه ايمان ، همه يهوديان را فرا نمى گيرد و اگر در حينى از احيان ايمان بياورند، ايمان آورندگان نسبت به سايرين ، اندكند، علاوه بر اينكه اگر جمله : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته ) دلالت كند بر اينكه يك يك اهل كتاب از دنيا نمى روند مگر آنكه در موقع جان دادن به عيسى ايمان مى آورند، تازه اين ايمان ، ايمانى مقبول نيست ، چون اضطرارى است و در آيه دلالتى نيست بر اينكه اين ايمان مقبول و غير اضطرارى است 0
و همچنين جمله : (فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم ...) دلالت ندارد بر اينكه اهل كتاب بعد از مرگ عيسى (عليه السلام ) نيز هستند، براى اينكه ضمير در كلمه : (عليهم ) به كلمه ناس در جمله : (اانت قلت للناس ) بر مى گردد نه به اهل كتاب و نه به نصارا باز دليل بر اين معنا اين است كه عيسى (عليه السلام ) از پيغمبران اولواالعزم و صاحب شريعت است و بر تمام بشر مبعوث شده و شاهد بر اعمال كل انسانها است ، چه بنى اسرائيل و گروندگان به او و چه غير آنان 0
و سخن كوتاه اينكه آنچه تدبر و دقت در سياق اين آيات - اگر ضميمه شود به آيات ديگر كه مربوط به آنها است - به ما عايد مى سازد، اين است كه عيسى (عليه السلام ) تا به امروز از دنيا نرفته ، نه در عصرى كه روى زمين بود كشته شد، و به دار آويخته شد و نه به مرگ طبيعى از دنيا رفت (همچنانكه در سابق نيز به اين معنا اشاره كرديم ) و ما در تفسير آيه شريفه : (يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى ) در جلد سوم اين كتاب تا آنجا كه بر ايمان ميسر بود بحث كرديم 0
گفتار زمخشرى و ديگر مفسرين درباره مفاد اين آيه
و از جمله حرف هاى عجيب و غريبى كه در اين باب زده اند، گفتار زمخشرى در كشاف است كه گفته : ممكن است مراد از آيه اين باشد كه احدى از همه اهل كتاب باقى نمى ماند مگر آنكه بطور حتم به تو ايمان مى آورد و اين به اين صورت باشد كه خداى تعالى در هنگام نزول عيسى از آسمان آنچه نفوس كه از يهود و نصارا زير خاك رفته اند همه را در همان زير خاك زنده مى كند و به اطلاعشان مى رساند كه عيسى نازل شد و اينكه براى چه نازل شد؟
و آن انسانهاى زير زمينى در آن هنگام به وى ايمان مى آورند، ايمانى كه سودى به حالشان ندارد، اين گفتار زمخشرى در حقيقت همان عقيده به رجعت است 0
و در معناى آيه وجوه بى پايه و ناپسندى از ناحيه بعضى از مفسرين ارائه شده است از آن جمله وجهى است كه از گفتار زجاج بر مى آيد كه گفته است : ضمير در جمله : (قبل موته ) به كتابى (اهل كتاب ) بر مى گردد و معناى جمله : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته ) اين است كه همه اهل كتاب مى گويند آن عيسى كه در آخرالزمان ظاهر مى شود - پيغمبرى است كه موسى بن عمران به آمدنش خبر داده - و ما به آن عيسى ايمان داريم 0
و اين معناى سخيفى است ، براى اينكه آيات مورد بحث در اين زمينه است كه بيان كند ادعاى يهوديان باطل است و اينكه مى گويند: ما عيسى را كشتيم و يا به دار آويختيم مردود است و در اين زمينه نيست كه در باره كفر آنان به عيسى سخن بگويد و مساله اى هم كه آيه سخن در آن باره دارد ارتباطى با مساله اعتراف به ظهور عيسى در آخر الزمان و زنده شدن امر نژاد اسرائيل ندارد تا بگوئيم چون در آن مساله بحث شده سخن به اين مساله كشيده شده باشد0
علاوه بر اينكه اگر مراد از آيه چنين معنائى بود ديگر احتياجى به ذكر جمله : (قبل موته ) نبود، زيرا بدون آن نيز حاجت بر طرف مى شد.
و وجه ديگرى كه ذكر كرده اند اين است كه ضمير (به ) در آيه شريفه :(و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به ...) به محمد (صلى اللّه عليه و آله ) بر مى گردد و معناى آيه اين است كه هيچ اهل كتابى نيست مگر آنكه قبل از مردنش به رسول اسلام ايمان مى آورد.
و اين وجه نيز در سخافت و بى پايگى دست كمى از وجه قبلى ندارد، براى اينكه قبل از اين آيه سخنى از محمد (صلى اللّه عليه و آله ) در ميان نبود تا ضمير به اين كلمه برگردد و حتى مقام هم دلالتى بر اين كلمه نداشت ، پس اين جور تفسير كردن در حقيقت بى دليل سخن گفتن است 0
بله اين معنا در بعضى از روايات كه ان شاءاللّه در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت آمده است و ليكن روايت نخواسته است تفسير كند و بفرمايد: آيه در باره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده بلكه خواسته است ايمان آوردن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را نيز مصداقى از ايمان آوردن به عيسى معرفى كند و مساله تطبيق امرى است كه در روايات شان نزول بسيار واقع شده و اين بر كسى كه اهل تتبع و تفحص باشد پوشيده نيست 0


فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم ...



حرف (فاء) كه در آغاز اين آيه آمده تفريع و نتيجه گيرى را مى رساند و مى فهماند مضمون آيه نتيجه مطالب قبل است و اگر كلمه ظلم در اين آيه نكره (يعنى بدون الف و لام ) آمده ، براى اين است كه عظمت آن ظلم را برساند و يا براى اين است كه انگشت روى يك ظلم معينى از ظلم هاى آنان نگذاشته باشد، چون غرض مهمى در مشخص كردن آن ظلم در بين نبوده و اين كلمه يعنى كلمه ظلم بدل است از فجايعى كه يهود داشته و در آيات قبل ذكر شدند، چيزى كه هست (در بين اقسام بدل يعنى : 1 - بدل كل از كل 0 2 - بدل جزء از كل 0 3 - بدل اشتمال ) بطورى كه بعضى ها گفته اند: نمى تواند بدل كل از كل باشد بلكه بدل بعض از كل است چون خداى تعالى اين ظلم يهوديان را علت تحريم طيبات بر آنان دانسته و چيزى بر يهود تحريم نشد مگر در شريعت نازله بر موسى (عليه السلام ) در تورات و با اين تحريم ها شريعت موسى خاتمه يافته و بطورى كه در آمار فجايع و مظالم يهود آمده ، امورى ذكر شده كه بعد از در گذشت موسى مرتكب شده اند، نظير تهمت زدن به مريم و امثال آن 0
پس مراد از ظلم مورد نظر،بعضى از مظالم فجيع است كه باعث شده پاره اى از طيبات بعد از حلال بودنش تحريم شود، خداى تعالى پس از آن جمله (و بصدهم عن سبيل اللّه كثيرا) را (كه از اعراض مكرر آنان از راه خدا و رباخواريشان با اينكه از آن نهى شده بودند و خوردنشان مال مردم را به باطل خبر مى دهد) ضميمه جمله گذشته كرد و سپس فرمود:


و اعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما



دو كيفر، يكى دنيوى و ديگرى اخروى كه يهود به خاطر مظالمشان مستوجب آن دو شدند
اين جمله عطف است بر جمله : (حرمنا عليهم طيبات ) و مى فهماند كه يهود به خاطر مظالمشان از ناحيه خداى تعالى مستوجب دو كيفر شدند: يكى دنيائى و عمومى و آن عبارت بود از حرام شدن طيبات بر آنان و دوم كيفرى اخروى و خاص افراد كافر يهود و آن كيفر عبارت است از عذاب اليم 0


لكن الراسخون فى العلم منهم و المومنون يومنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك



اين جمله استثناء و به اصطلاح استدلالى است از اهل كتاب و كلمه (راسخون ) و آنچه بر اين كلمه عطف شده همه مبتداء و جمله (يومنون ) خبر آنها است و كلمه : (منهم ) متعلق به راسخون است و در اين كلمه حرف (من ) تبعيضى است 0
و ظاهرا كلمه : (المومنون ) با كلمه راسخون در تعلق و ارتباط با كلمه (منهم ) از نظر معنا شركت دارد، پس اين جار و مجرور متعلق به هر دو كلمه است و معناى جمله مورد بحث چنين است : ليكن آنها كه راسخ در علم هستند و نيز آنها كه مومن حقيقى اهل كتابند به تو و به آنچه قبل از تو نازل شده ايمان مى آورند و مويد اين معنا تعليلى است كه بعدا در جمله : (انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده ...) مى آيد چون ظاهر اين آيه (بطورى كه در تفسيرش خواهد آمد) اين است كه مى خواهد بيان كند كه اينگونه افراد از اين جهت و بدين علت به تو ايمان مى آورند كه نبوت تو و وحيى كه ما تو را بدان گرامى داشتيم شبيه به وحيى است كه انبياى گذشته خدا براى آنان خواندند، مانند وحيى كه به نوح و پيغمبران بعد از او شد و نيز وحيى كه به آل ابراهيم و آل يعقوب و به ساير انبيائى شد كه ما داستان هايشان را برايت شرح نداديم 0
واين معنا (بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد) با مؤ منين اهل كتاب بيشتر تطبيق دارد تا با مؤ منين عرب كه خداى عزّوجلّ آنها را به مثل آيه : (لتنذر قوما ما انذر آباءهم فهم غافلون ) توصيف كرده و فرموده : قرنها (يعنى در مدت فترت كه حدود پانصد سال بوده ) پيغمبرى به سوى آنان نيامده و از وحى خدا به كلى غافل بودند ولى در آيه مورد بحث مؤ منين ى را توصيف مى كند به اينكه قبل از نبوت و وحى به تو، نبوت ها و وحى ها ديده اند پس آيه مورد بحث با اهل كتاب انطباق بيشترى دارد0
و جمله : (والمقيمين الصلوه ) عطف است بر كلمه : (راسخون ) و اگر به حالت نصب آمده و نفرموده : (والمقيمون ) از باب مدح است (و تقدير آن امدح المقيمين - مدح مى كنم مقيمين را) مى باشد و مثل اين جمله در عطف به كلمه : (راسخون ) جمله : (و الموتون الزكوه ) و جمله : (و المومنون باللّه و اليوم الاخر) است و همه اينها به جز جمله : (مقيمين ) مبتداءهائى پشت سر هم هستند كه خبرشان جمله : (اولئك سنوتيهم اجرا عظيما) است و اگر جمله : (و المقيمين الصلوة ) را هم به رفع بخوانيم يعنى همانطور كه از قرآن ابن مسعودنقل شده به صورت (مقيمون الصلوه ) بخوانيم ، آن نيز مانند (راسخون ) و (موتون ) و (مومنون ) مبتداء خواهد بود و خبر همه آنها جمله (اولئك ...) است 0
توجيهات مختلفى كه در مورد اعراب كلمه (المتقمين ) در آيه شريفه گفته شده است
در مجمع البيان گفته است : علماى نحو در اينكه چرا جمله : (و المقيمين الصلوه ) منصوب آمده ؟ اختلاف كرده اند، از آن ميان سيبويه و بصريهاست كه گفته اند: از باب مدح است و تقدير آن (اعنى المقيمين الصلوه ) است و در توجيه نظريه خود گفته اند:
وقتى مى گوئى (مررت بزيد الكريم عبور كردم به زيد كريم ) و منظورت معرفى زيد كريم باشد و يعنى بخواهى به طرف بفهمانى كه منظور من زيد غير كريم نيست ، بايد كلمه كريم را به خاطر اينكه صفت زيد مجرور است ، مجرور كنى و آن را به صداى زير بخوانى و اما اگر منظورت ستايش زيد باشد به اينكه مردى كريم است ، دو جور مى توانى بخوانى ، يكى به صداى بالا و بگوئى : (مررت بزيد الكريم ): كانه خواسته اى بگوئى همينكه نام زيد را آوردم به ياد كرامت او افتادم و ديگر به صداى پيش و بگوئى : (مررت بزيد الكريم ) كه در اين صورت كلمه : (الكريم ) خبر است براى مبتدائى كه حذف شده و تقدير كلام (مررت بزيد هو الكريم )است 0
و اما كسائى گفته : موضع كلمه (مقيمين ) مجرور است و عطف است بر كلمه (ما) در جمله : (بما انزل اليك ) يعنى (و بالمقيمين الصلوه )و معناى آيه اين است كه راسخين در علم و مؤ منين بدانچه بر تو و بر انبياى قبل از تو نازل شده و به نمازگزاران ايمان مى آورند و چون هر جا عامل جر ازكلمه اى ساقط شود آن كلمه به صداى بالا خوانده مى شود، پس كلمه مورد بحث منصوب به نزع خافض است 0
قومى ديگر گفته اند: اين كلمه عطف است بر (ها) و (ميم ) در كلمه (منهم ) و معناى آيه چنين است كه (ليكن راسخون در علم از اهل كتاب و از نمازگزاران چنين و چنان مى كنند)0
بعضى ديگر گفته اند: عطف است بر كاف در كلمه : (من قبلك ) و معناى آيه اين است كه (راسخون در علم به آنچه قبل از تو و قبل از نمازگزاران نازل شده ايمان مى آورند)0
بعضى ديگر گفته اند: اين كلمه عطف است بر كاف در كلمه (اليك ) و يا كاف در كلمه : (قبلك )، ولى اين چند وجه اخير از نظر علماى بصرى جائز نيست ، چون آنها جائز نمى دانند كه اسم ظاهر بر ضمير مجرور عطف شود مگر آنكه حرف جرى كه بر سر ضمير آمده دوباره بر سر اسم ظاهر بيايد و در آيه بايد فرموده باشد: (بما انزل اليك و بالمقيمين ) و يا (من قبلك و من قبل المقيمين ) و يا اليك و يا (اليك والى المقيمين ) و چون در آيه چنين نشده اين وجوه نادرست است 0
آنگاه صاحب مجمع گفته است : و اما آن روايتى كه از عايشه نقل شده و رواياتى ديگر كه از نظر خواننده مى گذرد قابل اعتنا نيست ، اينك آن روايت : عروه مى گويد: از عايشه از جمله : (والمقيمين الصلوه ) و نيز از كلمه (والصابئين ) و از كلمه (ان هذان ) پرسيدم كه چرا مقيمين و صابئين با (ياء) و چرا (ان هذان ) به رفع خوانده شده ، بااينكه كلمه (ان ) مخفف كلمه (ان ) است و اسم خود را نصب مى دهد؟ در پاسخ من گفت : اى خواهر زاده من ، اين اشتباه ها از ناحيه نويسندگان قرآن پيدا شده است 0
و بعضى از مفسرين روايت كرده اند كه در كتاب خدا اشتباه هائى از نظر خط و كتابت رخ داده كه به زودى عرب با قواعد ادبى خود اصلاحش مى كند و نيز گفته اند: كه در قرآن ابن مسعود كلمه مورد بحث با (واو) آمده ، يعنى به صورت (والمقيمون الصلوه ) آمده و علت اينكه گفتيم اين نقل ها قابل اعتنا نيست ، اين است كه اگر چنين بود صحابه اين غلطهاى خطى را به مردم تعليم نمى دادند و چگونه چنين چيزى ممكن بود؟ بااينكه آنان مقتداى مردم بودند و قرآن را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گرفته بودند، اين بود گفتار صاحب مجمع 0
و سخن كوتاه اينكه جمله : (لكن الراسخون فى العلم ) استثنائى است از اهل كتاب ، از اين جهت كه لازمه سوالشان از رسول اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) كه كتابى از آسمان بر آنان نازل شود به بيانى كه گذشت ، اين است كه در نظر اهل كتاب قرآن و حكمتى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شد و كتب آسمانى قبل را تصديق كرد در اثبات حقانيت اسلام و پذيرفتن دعوت به حق آن كافى نبوده باشد و خواسته باشد علاوه بر آن كتاب ديگرى از آسمان برايشان نازل شود با اينكه پيامبر اسلام چيزى به جز مثل آنچه انبياى قبل از آن جناب آورده بودند نياورده بود و در بين اهل كتاب معاشرت و زندگى نكرده بود مگر به مثل معاشرتى كه ساير انبيا در بين مردم كرده بودند، همچنانكه خداى تعالى همين نكته را خاطر نشان ساخته مى فرمايد: (قل ما كنت بدعا من الرسل )0
و نيز فرموده : (و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام و ما كانوا خالدين ... لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون )0
خداى تعالى بعد از آنكه لازمه درخواست اهل كتاب را ذكر كرد، در فصلى از گفتار به ذكر اين معنا پرداخت كه اين درخواست كنندگان كه همان اهل كتابند خلق و خوى پذيرش حق و ثبات و عزم و راى را ندارند و چه بسيار آيت هاى بينه كه مورد ستم خود قرار دادند و چه بسيار دعوت حق كه از رسيدن آن به گوش بشر جلوگيرى كردند الا اينكه از اين طائفه عده معدودى كه راسخين در علم بودند، بدان جهت كه ثباتى بر علم خود داشتند و تا حدى نسبت به حقى كه حقانيت آن برايشان روشن بوده پاى بند بودند و همچنين مؤ منين حقيقى ايشان از آنجا كه خلق و خوى پذيرش حق را دارند بدانچه به تو نازل شده و بدانچه قبل از تو نازل شده ايمان مى آورند، چون هر دو را يكسان مى يابند و مى بينند آنچه بر تو نازل شده شبيه است به آنچه بر ساير انبيا از نوح و بعد از او وحى شده است 0
از ميان اهل كتاب (راسخون در علم ) به سبب علم به اينكه وحى به پيامبر اسلام (ص) با وحى به انبياء پيشين فرقى ندارد، به آن حضرت ايمان مى آورند
از اينجا روشن مى شود كه اولا چرا پيروان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از اهل كتاب را راسخين در علم نام نهاد و آنان را مؤ منين خواند و معلوم مى شود علت اين بوده كه در آيات قبل كل اهل كتاب را به عنوان جامعه اى معرفى كرد كه رسوخ در علم ندارند و در برابر هيچ حقى ثبات قدم به خرج نمى دهند، هر چند كه براى تاييد حقانيت آن حق از سوى خداى تعالى معجزات روشن برايشان اقامه شود، قهرا عده كمى كه از آنان پيروى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كردند، چون او را حق يافتند، راسخين در علم خواهند بود و بايد در مقابل دسته اول به اين صفت متصف شوند0
و ثانيا روشن مى شود كه چرا در آيه شريفه نزول قرآن را با نزول كتب آسمانى قبل از قرآن ذكر كرد و معلوم شد وجه آن اين است كه مقام اقتضاء مى كرده بفهماند بين اين وحى و وحى هاى گذشته هيچ فرقى نيست 0
و ثالثا روشن شد كه جمله : (انا اوحينا اليك كما اوحينا...) درآيه بعد در مقام بيان علت ايمان اين افراد استثنائى از اهل كتاب است 0


انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده ...



اين آيه شريفه همانطور كه قبلا نيز اشاره كرديم در اين مقام است كه بيان كند چرا اين افراد استثنائى به اسلام ايمان مى آورند و حاصل معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه اينگونه افراد به آنچه بر تو نازل شده ايمان مى آورند براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: ما آنچه به تو داديم چيز بى سابقه و نو ظهورى نبوده ، چنين نيست كه مشتمل بر دعاوى و جهاتى باشد كه در نزد انبياى گذشته نبوده باشد بلكه امر وحى يكنواخت است ، هيچ اختلافى بين مصاديق آن نيست ، براى اينكه ما به همان كيفيت به تو وحى مى كنيم كه به نوح و انبياى بعد از او وحى كرديم و نوح (عليه السلام ) اولين پيامبرى بود كه كتاب و شريعت آورد، و به همان كيفيت به تو وحى مى كنيم كه به ابراهيم و انبياى بعد از او و از آل او وحى كرديم و افراد استثنائى از اهل كتاب اين انبياء را مى شناختند و به كيفيت بعثت و دعوت آنان آشنا بودند و مى دانستند كه بعضى از آنها كتاب آوردند، مانند داوود كه زبور را آورد كه خود وحيى بود از سنخه وحى و نبوت و مانند موسى كه معجره تكليم را داشت كه خود نوعى ديگر از وحى نبوت بود و مانند غير او چون اسماعيل و اسحاق و يعقوب كه بدون كتاب آمدند ولى آمدنشان باز مستند به وحى نبوت بود، يعنى پيغمبر صاحب كتاب از آمدن آنان خبر داده بود0
و جامع همه انحاء نبوت و وحى اين است كه انبياء فرستادگانى از ناحيه خداى تعالى هستند، آمده اند تا به بشر بفهمانند در برابر كارهاى نيك ثواب دارند و در برابر كارهاى زشت عذاب ، خدا آنان را فرستاده تا حجت را بر مردم تمام كنند يعنى آنچه را كه عقلشان بر خوبى و بدى آنها حكم مى كنند به وسيله بيانات خود و بر شمردن فوائد دنيوى و اخروى نيكى ها و ضررهاى دنيوى و اخروى بدى ها حجت بر مردم تكميل گردد و ديگر بعد از آمدن رسولان مردم عليه خدا حجتى و بهانه اى نداشته باشند0


و الاسباط...



در سابق يعنى در سوره آل عمران آيه 84 كه مى فرمايد: (و يعقوب و الاسباط) شرح داديم كه انبياء يا ذريه يعقوبند و يااز اسباط بنى اسرائيل 0


و آتينا داود زبورا...



بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (زبور) به معناى مكتوب است و از اين جا منشا گرفته كه وقتى عرب بخواهد بگويد: فلانى فلان چيز را نوشت ، مى گويد: (زبره ) يعنى آن را نوشت ، پس زبور به معناى مزبور است 0


رسلا مبشرين و منذرين ...



اين سه كلمه يا هر سه حالند و يا اولى حال و دوتاى اخير صفتند براى آن و ما در سابق يعنى در تفسير آيه شريفه : (كان الناس امه واحده ) در جلد دوم اين كتاب بحثى مفصل از اينكه ارسال رسولان چه معنا دارد؟ و تماميت حجت از ناحيه خدا بر مردم به چه معنا است ؟ و اينكه عقل به تنهائى و بدون راهنمائى انبيائى كه از ناحيه خداى تعالى مبعوث شوند و شرايعى بياورند نمى تواند بشر را اداره كند گذرانديم 0


و كان اللّه عزيزا حكيما



حال كه عزت مطلقه و حكمت مطلقه و بدون قيد و شرط از آن خداى تعالى است ، ديگر محال است كه كسى بر او غلبه كند و حجت و دليل خود را بر حجت خدا غلبه دهد بلكه حجت بالغه تنها براى خدا است همچنانكه خودش فرمود: (قل فلله الحجه البالغه )0


لكن اللّه يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكه يشهدون ...



كلمه (لكن ) به ما مى فهماند كه در اين آيه از مطالب قبل استدراك شده ، همچنانكه چند آيه قبل استدراكى ديگر شد و در آن فرمود: (لكن الراسخون فى العلم ) و استدراك در مورد بحث در معناى استثناى منقطع است ، استثناء از رد سوال اهل كتاب و اينكه بايد كتابى از آسمان بر تو نازل شود، چون ردى كه از اين در خواست كرد و فرمود: (فقد سالوا موسى اكبر من ذلك ...) لازمه اى داشت و آن لازمه اين بود كه پس درخواستشان مردود است زيرا آنچه پيامبر اسلام آورده از طريق وحى از ناحيه پروردگارش بوده و از نظر نوع هيچ فرقى و تغايرى با آنچه ساير انبيا از وحى آسمانى آورده اند ندارد، خوب با اين حال كسى كه ادعا مى كند به اينكه من به آنچه انبياى گذشته آورده اند ايمان دارم بايد بدون هيچ فرقى به آنچه اين پيغمبر آورده نيز ايمان بياورد0
قيد (بعمله ) در جمله (انزله بعمله ) وحى شيطانها را (از مورد گواهى خدا وملائكه ) خارج مى سازد
در آيه مورد بحث از اين بيان استدراك كرده ، فرموده : بلكه با همه اينها خداى تعالى خود گواه است بر حقانيت آنچه بر پيغمبرش نازل كرده ، ملائكه نيز بر آن گواهند و خدا به تنهائى براى گواهى دادن كافى است 0
متن آن چيزى كه خدا در اين گواهى فرموده اين جمله است : (انزله بعلمه ) يعنى خدا اين شريعت را به علم خود نازل كرده و خواسته است بفهماند صرف نزول در اثبات مدعا كافى نيست ، براى اينكه بعضى از اقسام نزول به وحى شيطان ها است 0
آرى شيطان ها هم براى خود وحى دارند و با وحى خود امر هدايت الهى را به فساد مى كشانند به اين معنا كه راه باطلى را به جاى راه حق خدا جا مى زنند، مقدارى باطل را با وحى حق الهى مخلوط مى كنند و به خورد مردم مى دهند همچنانكه از آيه زير كه در خصوص وحى به انبياء است ، از اينكه مى فرمايد: ما مراقب انبيا هستيم تا بدانيم كه رسالت هاى پروردگارشان را رسانده اند، فهميده مى شود كه اگر مراقبت خداى تعالى نباشد خوف دستبرد شيطان در وحى او هست ، اينك به آن آيه شريفه توجه بفرمائيد: (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا، الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا، ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصى كل شى ء عددا)0
و در باره دخل و تصرف شيطانها فرموده : (و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم )0
و خلاصه اينكه شهادت بر صرف نزول قرآن و يا انزال آن ادعا، آن را از ابهام خارج نمى كند و لذا شهادت را مقيد كرد به قيد (بعلمه ) تا بطور كامل روشن سازد كه خداى تعالى هم قرآن را نازل كرد و هم در ابلاغ آن به بشر نظارت نمود و مامورينى براى اين منظور بگماشت ، پس او هم مى داند كه چه نازل كرده و به آن احاطه دارد و هم آن را از كيد شيطانها حفظ مى كند0
و وقتى شهادت ، شهادت بر انزال باشد و انزال به وسيله ملائكه صورت بگيرد، قهرا آنان نيز شاهد بر انزال خواهند بود و بدين جهت شهادت ملائكه را نيز اضافه كرد، به آيات زير كه در باره نزول قرآن به وسيله ملائكه است ، توجه فرمائيد:
(من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك ) و نيز در وصف جبرئيل فرشته گراميش فرموده : (انه لقول رسول كريم ، ذى قوة عند ذى العرش مكين ، مطاع ثم امين ) و اين آيه دلالت دارد بر اينكه فرشتگانى ديگر در تحت فرمان جبرئيلند و آن فرشتگان همانهايند كه در آيه زير اوصافشان را بيان نموده ، فرموده : (كلا انها تذكرة فمن شاء ذكرة فى صحف مكرمة مرفوعة مطهرة بايدى سفرة كرام بررة )0
و سخن كوتاه اينكه ملائكه از آنجا كه واسطه در انزال هستند قهرا آنان نيز گواهان بر انزالند، همانطور كه خداى تعالى گواه است و (كفى باللّه شهيدا)0
و دليل بر شهادت خداى تعالى آياتى است كه خداى تعالى در باب تحدى نازل كرده ، مانند آيه زير كه مى فرمايد: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن ، لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا)0
و آيه زير كه مى فرمايد: افلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)0
و آيه ديگر كه مى فرمايد: (فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون اللّه )0


ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله قد ضلوا ضلالا بعيدا



بعد از آنكه خداى تعالى حجت بالغه در رسالت پيامبرش و در نزول كتاب او از ناحيه خود را ذكر كرد و بعد از آنكه فرمود: اين كتاب از سنخ وحيى است كه به انبياى قبل از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وحى مى شده و اينكه اين كتاب مقرون به شهادت او و شهادت ملائكه اوست ، هر چند كه او براى شهادت كافى است ، اينك در اين آيه ضلالت كسانى را كه به اين حجت بالغه كفر بورزند و ا ز آن اعراض كنند، هر كس كه باشند، چه يهود و چه نصارا، محقق و تثبيت نموده است 0
و در اين آيه شريفه به جاى آنكه بفرمايد: (ان الذين كفروا و صدوا عن كتاب اللّه ) فرموده : (و صدوا عن سبيل اللّه ) و با اينكه گفتار در نزول كتاب از ناحيه خدابود و اين خود يك كوتاه گوئى لطيفى است و كانه فرموده : (كسانى كه كفر ورزيدند و از پيشرفت اين كتاب و اين وحيى كه كتاب متضمن آن است جلوگيرى مى كنند، به راه خدا كفر ورزيده و از آن جلوگيرى كرده اند و كسانى كه كفر بورزند و از راه خدا جلوگيرى كنند چنين و چنان مى شوند0


ان الذين كفروا و ظلموا لم يكن اللّه ليغفرلهم ...



در اينجا براى بار دوم ضلالت كفار، و سرانجام شوم آنان را تثبيت نموده ، در حقيقت تحقيق و تثبيت قبلى را كه مضمون آيه قبلى بود تاكيد مى كند و بر اين اساس مراد از ظلم در اينجا نيز همان صد و جلوگيرى از راه خدا است و مطلب روشن است 0
و ممكن است آيه شريفه در مقام تعليل آيه قبل باشد و بيان كند كه چرا ضلالت آنان ضلالت بعيدى است و معناى آيه روشن است 0
بحث روايتى
در تفسير برهان در ذيل جمله : (و قولهم على مريم بهتانا عظيما)، از ابن بابويه نقل كرده كه او به سند خود از علقمه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه آن جناب در ضمن حديثى فرمود: مگر نبود كه به مريم دختر عمران نسبت دادند كه از مردى نجار به نام يوسف حامله شده است ؟0
رواياتى در معناى (و ان من اهل الكتاب الا ليؤ منن بهقبل موته ) رواياتى درباره نزول عيسى (ع ) در هنگام ظهور مهدى (ع )
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته ...) گفته است : پدرم از قاسم بن محمد از سليمان بن داود منقرى از ابى حمزه از شهر بن حوشب روايت كرده كه گفت : حجاج به من گفت : اى شهر يك آيه از قرآن مرا گيج كرده ، نمى فهمم معنايش چيست ؟ پرسيدم : اى امير آن كدام آيه است ؟ گفت : آيه : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته ) است با اينكه به خدا سوگند دستور مى دهم گردن يك يهودى و يا مسيحى را بزنند و خودم تا آخرين رمقش مى ايستم و به دقت نگاه مى كنم ببينم لب ها را تكان مى دهد و به حقانيت عيساى مسيح شهادت مى دهد يا نه ، چيزى نمى بينم بلكه لبها همچنان بسته است تا بدن سرد شود با اين حال چطور آيه قرآن خبر مى دهد كه هر يهودى در دم مرگش به عيسى ايمان مى آورد، من به او گفتم : خدا امير را اصلاح كند معناى آيه شريفه آنطور كه تو فهميدى نيست ، پرسيد: پس به چه معنا است ؟ گفتم : عيسى قبل از بپا شدن قيامت از آنجا كه هست نازل مى شود و هيچ اهل ملتى باقى نمى ماند نه يهودى و نه غير يهودى مگر آنكه قبل از مرگ وى به وى ايمان مى آورند و او دنبال مهدى (عليه السلام ) به نماز مى ايستد، حجاج چون اين بشنيد از در تعجب گفت : واى بر تو اين سخن از كه آموختى و از چه كسى نقل مى كنى ؟ گفتم : محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب آن را برايم نقل كرد، در پاسخم گفت : بخدا سوگند كه از سر چشمه اى زلال گرفته اى 0
و در تفسير درالمنثور است كه ابن منذر از شهر بن حوشب روايت كرده كه گفت : حجاج به من گفت : اى شهر آيه اى است از كتاب خدا كه هيچ بار آن را نخواندم مگر آنكه در دلم از آن اعتراضى وارد شد و آن آيه زير است كه خداى تعالى فرموده :
(و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته )، در حالى كه اسيران جنگى را مى آورند و من گردنشان را مى زنم ولى نمى شنوم كه در دم مرگ چيزى بگويند، من به حجاج گفتم : آيه را آنطور كه بايد براى تو توجيه نكرده اند، يك فرد نصرانى وقتى روحش از تنش ‍ بيرون آيد، ملائكه با سيلى از پشت و از رويش مى زنند و مى گويند: اى خبيث تو تا در دنيا بودى مى پنداشتى كه مسيح يا خدا است و يا پسر خدا است و يا خداى سوم است ، در حالى كه او بنده خدا و روح او و كلمه او بود، شخص مسيحى چون اين را مى شنود ايمان مى آورد، اما در زمانى كه ايمان آوردن سودى ندارد و يك فرد يهودى وقتى روحش از كالبدش بيرون مى آيد ملائكه او را نيز از پشت و رو با لگد و سيلى مى زنند و به او مى گويند: اى خبيث ! تو بودى كه مى پنداشتى مسيح را كشته اى ؟ او بنده خدا و روح او بود، مرد يهودى به مسيح ايمان مى آورد اما در لحظه اى كه ايمان سودى ندارد، اين جريان همچنان در مورد فرد فرد يهود و نصارا جارى است تا زمان نازل شدن عيسى برسد، در آن زمان از اهل كتاب هر كه زنده باشد و هر كه مرده باشد به وى ايمان مى آورد، حجاج پرسيد اين مطلب را از كجا بدست آوردى ؟ گفتم : از محمد بن على ، گفت : آرى ، آن را از معدنش گرفته اى ، شهر پس اضافه مى كند به خدا سوگند من اين جريان را جز از ام سلمه نشنيده بودم و ليكن براى اينكه جگر حجاج را (كه با ائمه اهل بيت دشمنى داشت ) بسوزانم به دروغ گفتم : من آن را از محمد بن على شنيدم 0
مولف : خلاصه ا ين روايت را در همان كتاب از عبدبن حميد و ابن منذر از شهربن حوشب از محمد بن على بن ابيطالب (يعنى محمد بن حنفيه ) نقل كرده و ظاهرا در آغاز كلمه ابن ابى طالب در بين نبوده ، تنها محمد بن على بود و سپس راويان احاديث در اينكه اين محمد بن على كيست اختلاف كرده اند، بعضى پنداشته است محمد بن على بن ابى طالب است و بعضى ديگر با محمد بن على بن الحسين تطبيقش كرده اند و اين روايت - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - بيان ما را در معناى آيه تاييد مى كند0
و در همان كتاب است كه احمد و بخارى و مسلم و بيهقى در كتاب الاسماء و الصفات روايتى آورده اند كه در آن ، راوى گفته : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: چه حال و روزى داريد و قتى كه پسر مريم (عيسى ) در بين شما نازل شود و امامتان از خودتان باشد؟0
و باز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابى هريره روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: چيزى نمانده كه پسر مريم به عنوان حكم عدل در بين شما نازل شود و دجال را به قتل برساند و خوك را (كه مسيحيان حلال مى دانند) بكشد - شايد منظور اين باشد كه خوك را تحريم كند - و صليب را كه باز شعار مسيحيان است بشكند (يعنى اين شعار را به دست فراموشى بسپارد) و در بين اهل ذمه جزيه (كه متروك شده بود) بر قرار كند، تا اهل ذمه به حكومت اسلام ماليات سرانه بپردازند و در آن روز مال بسيار مى شود و سجده براى خداى رب العالمين به تنهائى خواهد شد0
ابو هريره سپس گفت : و اگر خواستيد بخوانيد: (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته ) يعنى موت عيسى و جمله (يعنى موت عيسى ) را سه بار تكرار مى كرد0
مولف : روايات در باره نازل شدن عيسى (عليه السلام ) در هنگام ظهور مهدى (عليه السلام ) بسيار زياد است و به اصطلاح ، مستفيض ‍ است ، هم از طرق اهل سنت و هم از طرق شيعه ، هم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و هم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام )0
و در تفسير عياشى از حارث بن مغيره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا)، فرمود: منظور رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) است 0
مولف : ظاهر اين حديث هر چند كه با ظاهر سياق اين آيات كه متعرض امر عيسى است مخالف است ليكن ممكن است بگوئيم : مراد از اين روايات اين باشد كه بخواهند جرى قرآن را بيان كنند به اين معنا كه بفهمانند بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مبعوث شد و كتابى و شريعتى آورد كه ناسخ شريعت عيسى بود قهرا بر اهل كتاب واجب شد كه هم به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ايمان بياورند و هم در ضمن ايمان به آن جناب و عيسى و هم به انبياى قبل از عيسى ، حال اگر يك اهل كتاب كه بعد از بعثت رسول خدا زندگى مى كرده ، در هنگام مرگ كه هنگام كشف حقايق است مثلا برايش كشف شود كه عيسى حق بوده ، قهرا در ضمن انكشاف ، حق بودن رسالت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) محمد خواهد بود، پس ايمان هر كتابى به عيسى وقتى ايمان شمرده مى شود كه به محمد (صلى اللّه عليه و آله ) نيز ايمان آورده باشد بلكه ايمانش به پيامبر اسلام اصلى و ايمانش به عيسى (عليه السلام ) تبعى باشد (زيرا بعد از اين كشف مى فهمد در زندگيش واجب بوده دين محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) را پيروى كند كه دين ناسخ است ، نه دين عيسى را كه دين منسوخ است )0
پس آن پيامبرى كه اهل كتاب حقيقتا به او ايمان مى آورند و آن پيغمبر گواه برايشان است او رسول اسلام محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، كه براى انسانهاى موجود بعد از بعثتش حجت بالغه حق است هر چند كه عيسى هم همين وضع را داشته و بين اين دو پيامبر منافاتى نيست و خبر ديگرى كه از نظرت مى گذرد تا حدودى خالى از ظهور در اين معنا نيست 0
و در همان كتاب است كه ابن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا) فرمود: ايمان اهل كتاب فقط در زمانى است كه به نبوت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) ايمان بياورند0
و در همان كتاب از جابر از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى آيه شريفه : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا) فرمود: احدى از ميان همه اديان از اولين و آخرين نمى ميرد مگر آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) و اميرالمؤ منين را بر حق مى بيند (و حجت خدا بر او تمام مى شود)0
مولف : ظهور اين روايت در اينكه مى خواهد يكى از مصاديق را بر كلى خود تطبيق كند بيشتر است علاوه بر اينكه اصلا معلوم نيست كه منظور امام اين بوده باشد كه آيه را تفسير و يا حتى تطبيق كند، چون احتمال دارد اين گفتار امام دنباله كلام ديگرى بوده كه امام پيرامون آيه ايراد فرموده و نظائر اين (تكه تكه شدن روايات ) بسيار است 0
و باز در همان كتاب از مفضل بن عمر روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از معناى آيه : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته ) سوال كردم ، فرمود، اين آيه در خصوص ما اهل بيت نازل شده : مى فرمايد: احدى از فرزندان فاطمه نمى ميرد و از دنيا خارج نمى شود تا آنكه براى امام و به امامت او اقرار كند، همانطور كه فرزندان يعقوب براى يوسف اقرار كردند و گفتند: (تاللّه لقد آثرك اللّه علينا)0
مولف : اين روايت از روايات آحاد است (كه جز در احك ام ، حجيت ندارد) علاوه بر اينكه سند آن ذكر نشده و در معناى آن روايات ديگرى در ذيل آيه شريفه : (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه ، ذلك هو الفضل الكبير) وارد شده كه ان شاءاللّه بحث مفصلى در ذيل آن آيه پيرامون آن احاديث ايراد خواهيم كرد0
رواياتى در ذيل (انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده ) و درذيل (و رسلا لم نقصصهم عليك )
و نيز در آن كتاب در ذيل آيه : انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده ...) از زراره و حمران از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده كه فرمودند: خداى تعالى به رسول گرامى خود مى فرمايد: من به تو وحى كردم همانطور كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كردم و در اين كلام خود فهماند كه همه وحى هائى كه تاكنون به سوى بشر فرستاده در حق آن جناب جمع نموده است 0
مولف : ظاهرا مراد اين است كه هيچ حقيقتى كه از سنخ وحى باشد را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دريغ ننموده ، كه دريغ كردن از آن باعث شود راه خدا مختلف و دعوت انبيا متفاوت شود، منظور اين است كه نه اينكه خواسته باشد بفرمايد: هر چه كه خداى تعالى به هر پيغمبرى از پيغمبران گذشته وحى كرده ، با همان خصوصيات به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز وحى كرده است ، چون چنين چيزى معنا ندارد و نيز اين نيست كه خواسته باشد بفرمايد: آنچه بر تو نازل شده و بر تو وحى شده ، جامع همه شريعت هاى سابق است ، چون گفتار در آيه در زمينه افاده اين معنا نيست ، مويد معنائى كه ما براى حديث كرديم خبرى است كه اينك از نظر خواننده گرامى مى گذرد توجه فرمائيد0
و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى به رسول گرامى اسلام فرموده : (انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده ) و هر پيغمبرى را مامور كرد به اينكه راه و سنت او را پيروى كند0
و در تفسير عياشى از ثمالى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: بين آدم و بين نوح پيغمبرانى مخفى و علنى بوده اند و به همين جهت نام همه آنها در قرآن كريم نيامده ، تنها نام پيغمبرانى كه نبوتشان علنى بوده آمده است ، آيه شريفه : (و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم اللّه موسى تكليما) به همين معنا نظر دارد و مى خواهد بفرمايد ما نام بعضى از پيغمبران را مانند بعضى ديگر علنى نكرديم 0
مولف : اين روايت را كلينى ره نيز از على بن ابراهيم از پدرش از حسن بن محبوب از محمد بن فضيل از ابى حمزه از آن جناب نقل كرده و در نقل آن مرحوم چنين آمده : بعضى از انبياء نبوت خود را از مردم پنهان مى داشتند و به همين جهت نام آنها در قرآن مخفى مانده يعنى در قرآن ذكر نشده و بعضى نبوت خود را علنى مى داشتند و اينان همانهايند كه در قرآن نام شريفشان آمده ، آيه شريفه : (و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك ) به همين معنا نظر دارد، مى فرمايد: من نام آنهائى كه نبوت خود را پنهان مى داشتند نبردم تنها نام انبيائى را بردم كه نبوتشان را علنى كردند (تا آخر حديث )0
و به هر حال منظور اين روايت اين است كه خداى عزّوجلّ نام آن دسته را كه نبوت خود را پنهان مى داشتند اصلا نبرده و داستانشان را در قرآن نياورده ، آنطور كه داستان انبياء علنى را آورده و نامشان را ذكر كرده و بعيد نيست كه جمله : مى فرمايد: (من نام آنهائى كه ...)، از كلام راوى بوده باشد0
و در تفسير عياشى از ابى حمره ثمالى روايت آمده كه گفت : من از امام باقر (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: ليكن خداى تعالى شهادت داده به آنچه كه در باره على بر تو نازل كرده ، به اينكه به علم خود نازل كرده و ملائكه نيز گواه بر اين نزولند (و كفى باللّه شهيدا)0
مولف : اين معنا را قمى نيز در تفسير خود با ذكر سند از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده و اين مضمون از باب تطبيق كلى بر مصداق است نه اينكه آيه شريفه تنها در خصوص اين مصداق نازل شده باشد، مى خواهد بفرمايد: در قرآن كريم آياتى در باره ولايت على (عليه السلام ) نازل شده ، نه اينكه آيه شريفه در اصل : (انزل اليك فى على ) بوده و دشمنان على (عليه السلام ) در قرآن دست برده و جمله (فى على ) را انداخته باشند، و نيز منظور اين نيست كه بفرمايد: بعضى از قاريان آيه را به صورت : (انزل اليك فى على ) قرائت كرده اند0 و نظير آن روايتى است كه كافى و تفسير عياشى از امام باقر نقل كردند و قمى در تفسير خود از امام صادق (عليه السلام ) آورده كه آيه : (ان الذين كفروا و ظلموا) را به اين صورت خوانده اند: (ان الذين كفروا و ظلموا آل محمد حقهم لم يكن اللّه ليغفرلهم )0
و نيز نظير آن روايتى است كه صاحب مجمع البيان در ذيل آيه : (قد جاءكم الرسول بالحق ) نقل كرده كه امام ابى جعفر فرموده : يعنى به ولايت كسى كه خدا امر به ولايت او كرده 0
آيات 175 -- 170 نساء

next page

fehrest page

back page