تفسير الميزان جلد ۴

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۳۲ -


اين جمله تكذيب همان عذر خواهى آنان است ، و در آن نفرموده كه چه نيتى فاسد در دل دارند، بلكه به اين اكتفا نموده كه (خدا مى داند چه در دل دارند) و اين بدان جهت بوده كه جمله بعدى كه فرموده (فاعرض عنهم و عظهم )، (پس از آنان اعراض كن و نصيحتشان كن )، مى فهماند سر اين كوتاه گويى اين بوده كه اگر در دلشان نيت فاسدى نداشته اند و سخنشان صدق و حق بوده او بايد عذرشان را بپذيرد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هرگز ماءمور نيست به اين كه از سخن حق و صدق اعراض كند.


و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا


يعنى به ايشان سخنى بگو كه دلهايشان آن را درك كند،
و بفهمند چه مى گويى و خلاصه با زبان دل آنان حرف بزن تا متوجه شوند، كه اين رفتارشان چه مفاسدى دارد، و اگر معلوم شود نفاق ورزيده اند، چه عذابى ناشى از خشم خداى تعالى بر آنان نازل مى شود.
اطاعت از رسول الله (ص ) همان اطاعت از خدا است


و ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن اللّه


اين جمله ردى است مطلق بر همه آن مطالبى كه قبلا از منافقين حكايت كرده بود، يعنى تحاكم بردنشان به نزد طاغوت ، و اعراضشان از رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله )، و سوگند خوردن ، و عذرخواهيشان به اين كه ما منظورى به جز احسان و توفيق نداشتيم مى فرمايد: همه اين مطالب هر يك به وجهى مخالفت رسول كردن است ، حال چه اين كه تواءم با عذرى كه بهانه آنان بشود باشد، و چه تواءم با چنان عذرى نباشد براى اين كه خداى تعالى كه اطاعت رسول كردن را واجب فرموده ، قيد و شرطى برايش نياورد و اصلا رسول اللّه را نفرستاده مگر براى همين كه به اذن او اطاعت شود.
و نبايد كسى خيال كند كه اطاعت تنها حق خدا است ، و رسول بشرى و فردى كه خداى تعالى او را خلق كرده ، و تنها در جايى مى توان اطاعتش كرد كه اطاعت او سودى و مصلحتى عايد ما سازد، در نتيجه اگر همان سود و آن مصلحت بدون اطاعت رسول دست بدهد ديگر چه احتياجى به اطاعت او است ؟ و چرا نتوانيم مستقلا آن را احراز كنيم ؟ و رسول را كنارى زده او را ترك كنيم ؟ و آيا در چنين فرضى اگر باز هم رجوع به رسول را لازم بدانيم شرك به خدا نورزيده ايم ؟ و رسول را دوشادوش خدا نپرستيده ايم ؟ و اگر اين اطاعت شرك به خدا نيست ، پس چرا بعضى از مسلمانان صدر اسلام وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) امرى را بر آنان واجب مى كرد از آن جناب مى پرسيدند، آيا اين تكليف دستور خود تو است ؟ و يا از ناحيه خدا است ؟ معلوم مى شود همان طور كه به نظر ما رسيده اطاعت رسول كردن شرك به خدا است ، و چيزى است در مقابل اطاعت خدا، و گرنه سؤ ال اصحاب معنا نمى داشت .
وجه بطلان اين خيال همان است كه گفتيم خداى تعالى رسول (صلى الله عليه و آله ) را نفرستاده مگر براى همين كه اطاعت بشود، و خودش فرموده : (هيچ رسولى را نفرستاديم مگر براى همين كه به اذن خدا اطاعت شود) و در اين وجوب اطاعت هيچ قيد و شرطى نياورده ، پس معلوم مى شود اطاعت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كردن ، آن هم بطور مطلق همان اطاعت خدا كردن است چون خود خدا دستور داده رسول را اطاعت كنيد، و در جاى ديگر فرموده : (من يطع الرسول فقد اطاع اللّه ).


و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توابا رحيما


مى فرمايد اگر رسول را مخالفت كردند، و با اين مخالفتشان از او اعراض كردند، اگر به سوى خدا و رسول برگردند و توبه كنند، برايشان بهتر است از اين كه سوگند بخورند، كه به خدا ما منظورمان مخالفت نبوده ، و براى توجيه عمل خود سخنانى به هم ببافند، و عذرهايى غير موجه بتراشند كه نه سودى دارد، و نه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را راضى مى سازد، چون خداى تعالى قبل از اين كه اينان عذر بدتر از گناه خود را بيان كنند، حقيقت و باطن امرشان را براى رسول خود بيان كرده ، و به وى فرموده : (و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك ...).


فلا و ربّك لاحتى يحكموك ...


كلمه (شجر) فعل ماضى از ماده (شجر) به سكون جيم ، و نيز از شجور است و شجر و شجور به معناى اختلاط است ، وقتى گفته مى شود: (شجر شجرا و شجورا) معنايش اين است كه فلان چيز مخلوط شد، و تشاجر و مشاجره نيز از اين باب است گويا وقتى دو نفر با هم نزاع مى كنند گفته هايشان درهم و برهم مى شود، (و شنونده نمى فهمد اين چه مى گويد و آن ديگرى چه مى گويد)، درخت را هم كه شجر ناميده اند به اين مناسبت بوده كه شاخه هاى آن در يكديگر فرو مى روند، و كلمه (حرج ) به معناى تنگى و مضيقه است .
و ظاهر سياق در بدو نظر چنين مى نمايد كه اين آيه رد بر منافقين باشد، كه خيال كردند به پيغمبر ايمان آوردند، و در عين حال داورى را نزد طاغوت مى برند، در نتيجه معناى آن چنين مى شود: (پس نه به پروردگارت سوگند، اين طور كه آنان پنداشته اند نيست ، ايمانى به تو ندارند، با اين كه داورى نزد طاغوت مى برند، بلكه به تو ايمان ندارند تا زمانى كه تو را در بين خود حكم كنند...). اين آن معنايى است كه گفتيم : در بدو نظر از آيه فهميده مى شود، و ليكن غايت يعنى جمله - تا زمانى كه ... - غير منافقين را نيز شامل مى شود و همچنين جمله بعد از آن كه مى فرمايد: (و لو انا كتبنا عليهم ) تا جمله (ما فعلوه الّا قليل منهم ) مؤ يد اين است كه رد دعوى ايمان ، اختصاص به منافقين ندارد، بلكه غير آنان را نيز شامل مى شود، چون بسيارى از غير منافقين هستند كه ظاهر حالشان چنين نشان مى دهد كه خيال مى كنند به صرف كه قرآن و احكامى كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده چه معارفش و چه دستورات اخلاقى و عمليش را تصديق كردند، ايمان به خدا و رسول و ايمان بدانچه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از ناحيه پروردگارش ‍ آورده در دلشان افتاده ، و در نتيجه ايمان حقيقى دارند، در حالى كه اين طور نيست ،
بلكه ايمان عبارت است از اين كه انسان به طور تام و كامل و به باطن و ظاهر تسليم امر خدا و رسولش باشد، و چگونه ممكن است كسى مؤ من حقيقى باشد، و در عين حال در برابر حكمى از احكام او تسليم نشود، يا به ظاهر و يا اگر به ظاهر اظهار تسليم مى كند در باطن جانش تسليم نباشد به ظاهر از ترس رسوايى اظهار تسليم كند ولى در باطن دلش به خاطر اين كه حكم نامبرده كه با حال و هواى او سازگار نيست منزجر باشد، با اين كه خداى تعالى به رسول گراميش فرموده بود: (لتحكم بين النّاس بما اريك اللّه )، و در آن هدف و غرض نهايى بعثت آن جناب را داورى در بين مردم معرفى كرده بود.
پس با اين حال اگر اين رسول بزرگوار حكمى عليه كسى بكند، و آن كس از حكم آن جناب منزجر و ناراحت شود، در حقيقت از حكم خداى تعالى ناراحت شده ، چون خداى تعالى اين شرافت را به آن جناب داده بود، كه بندگانش اطاعتش كنند، و حكمش را در بين خود نافذ بدانند.
تسليم حكم رسول خدا (ص ) بودن ، علامت ايمان واقعى و تسليم در برابر احكام خدااست
پس اگر بندگان خدا تسليم حكم رسول شدند، و از هيچ حكم آن جناب در باطن دلشان ناراحت نگشتند، آن وقت است كه مسلمان واقعى شده اند، و در اين صورت است كه مى توان گفت بطور قطع تسليم حكم خدايند، و حتى در برابر حكم تكوينى خدا نيز تسليمند، آرى تسليم بودن در برابر حكم دينى و تشريعى خدا، دليل بر تسليم بودن در برابر حكم تكوينى او است .
(همچنان كه آن شاعر زبان حال اين گونه افراد را در شعر خود آورده مى گويد):
يكى درد و يكى درمان پسندد

يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

(مترجم )
و اين مرحله يكى از مراحل ايمان است ، كه هر مؤ منى به آن مرحله برسد صفاتى در او رشد مى كند، كه از همه روشنترش تسليم شدن در برابر همه دستورات و مقدراتى است كه از ناحيه خداى تعالى به وى مى رسد و چنين كسى ديگر حالت اعتراض و چون و چرا به خود نمى گيرد، نه در زبان رده اى مى گويد، و نه در دل نقى مى زند، و به همين جهت است كه مى بينيم در آيه مورد بحث تسليم را مطلق آورده است .
از اين جا روشن مى شود كه جمله : (فلا و ربك ...) هر چند كه به حسب لفظ تنها
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را نام برده ، و فرموده : (به پروردگارت سوگند كه ايمان نمى آورند مگر وقتى كه تو را در اختلافات خود حكم قرار دهند)، در نتيجه به ذهن مى رسد كه مساءله مخصوص احكام تشريعى خداى تعالى است ليكن مساءله منحصر به آن نيست ، چون به قول معروف مورد، مخصص نيست در آيه شريفه سخن از اين رفته بود كه مسلمانان نبايد به غير رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) مراجعه كنند، با اين كه خدا بر آنان واجب فرموده كه تنها به او رجوع كنند قهرا احكام تشريعى مورد گفتگو قرار مى گيرد ليكن مساءله تسليم منحصر به آن نيست ، بلكه معناى آيه عام است ، و شامل احكام تشريعى خدا و رسول و احكام تكوينى خداى تعالى هر دو مى شود كه توضحيش از نظر خواننده گذشت .
بلكه از اين هم عمومى تر است و شامل قضاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) يعنى داورى آن جناب و حتى همه روشهايى كه آن جناب در زندگيش سيره خود قرار داده مى شود، و مسلمانان (اگر ايمانشان مستعار و سطحى نباشد)، بايد اعمال آن جناب را سيره خود قرار دهند، هر چند خوشايندشان نباشد.
پس هر چيزى كه به نحوى از انحا و به وجهى از وجوه انتسابى به خدا و رسول او (صلى اللّه عليه و آله ) داشته باشد، چنين مؤ منى نمى تواند آن را رد كند، و يا به آن اعتراض نمايد و يا از آن اظهار خستگى كند و يا به وجهى از وجوه از آن بدش آيد، چون اثر در همه مشترك است ، و مخالفت در همه آنها ناشى از شرك است ، البته به مراتبى كه در شرك هست ، و به همين جهت است كه خداى تعالى فرموده : (و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون )


و لو انّا كتبنا عليهم ... ما فعلوه الا قليل منهم


در تفسير آيه (و لكن لعنهم اللّه بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا) گفتيم : تركيب آيه دلالت دارد بر اينكه حكم مذكور در آيه مربوط است به هياءت اجتماعيه اى كه از افراد حاصل مى شود، و نامش را مجتمع مى گذاريم و اين كه اگر اندكى را استثنا كرد، و فرمود: (الا قليل منهم )، براى اين بوده كه كسى توهم نكند حكم استغراقى است ، و تمامى افراد بشر را شامل مى شود، و لذا اين استثنا به استثناى منفصل شبيه تر است ، تا استثناى متصل ، و يا چيزى است برزخ ميان استثناى متصل و منفصل ، چون داراى دو جنبه است ، (از نظر اين كه حكم رفته است روى هياءت اجتماعى استثنا بردار نيست ، و استثناى منفصل است ، و از نظر اين كه بالاخره پر حكم افراد را هم مى گيرد، استثنا متصل است ).
بنابراين پس اين كه فرمود: (ما فعلوه الا قليل منهم ) وارد در مورد اخبار است ، اخبار از حال آن هياءت مجتمعه به اين كه احكام و تكاليف حرجى و دشوار را امتثال نمى كنند، چون با محبوب دل آنان ضديت و با چيزى كه دلهايشان و ديارشان به آن بسته است برخورد دارد و استثناى عده قليل براى دفع توهم است .
در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه اگر ما مى نوشتيم (يعنى واجب مى كرديم ) بر آنان كه يكديگر را به قتل برسانند، و از شهر و ديار خود كه با آن انس دارند خارج شوند اين واجب را انجام نمى دهند، و چون جمله انجام نمى دهند كليت و استغراق را مى رسانيد، و شنونده مى پنداشت حتى يك نفر هم مؤ من حقيقى و تسليم واقعى در برابر فرمان خداى تعالى در ميان آنان وجود ندارد، براى دفع اين توهم عده اى قليل را استثنا كرد، هر چند كه حكم اصلا شامل آن عده نمى شود چون حكم درباره افراد نبود، بلكه درباره هياءت اجتماعيه (بدان جهت كه مجتمع است ) بود، و ليكن چون به تبع هياءت افراد هم داخل مى شدند اين استثنا را آورد.
از اينجا روشن مى شود كه مراد از قتل ، قتل دسته جمعى يكديگر است ، و مراد از بيرون شدن نيز بيرون شدن و جلاى وطن كردن جمعى از ميان جمعى ديگر است ، خلاصه حكم همه اش مربوط به مجتمع است ، نه اين كه هر فردى خودش خود را بكشد، و يا هر فردى از خانه و زندگيش بيرون شود، همچنان كه در آيه شريفه : (فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ) درباره بنى اسرائيل است منظور قتل دسته جمعى است ، و مقصود به خطاب جماعت است نه فرد.


و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشدّ تثبيتا


در اين آيه شريفه تعبيرى كه در آيه قبلى بود عوض شده ، در آنجا تعبير كتابت آمده بود، مى فرمود: (و لو انا كتبنا...)، و در اين آيه همان را به عبارت (يوعظون ) تعبير فرموده ، و اين اشاره است به اين احكام نامبرده هر چند به صورت امر و كتابت يعنى دستور وجوبى صادر شده است ليكن اشاراتى است به چيزى كه صلاح و سعادتشان را تاءمين مى كند، پس در حقيقت مواعظ و نصايحى است كه در آن خير و صلاح آنان منظور است .
(لكان خيرا لهم ) يعنى اگر موعظتى كه به ايشان شد عمل مى كردند برايشان بهتر بود، و معلوم است كه اين بهترى مربوط به همه سرنوشت هاى آنان است ، چه سرنوشت دنيايى شان و چه سرنوشت آخرتيشان ، براى اين كه خير آخرت منفك از خير دنيا نيست ، بلكه آن را به دنبال دارد (و اشد تثبيتا) يعنى عمل به اين مواعظ نفوس و دلهايشان را بر ايمان استوارتر مى كرد براى اين كه گفتار در اين مقام همه پيرامون ايمان بود،
در جاى ديگر نيز فرموده كه خداى تعالى ايمان كسانى كه ايمان آورده اند را استوار مى كند: (يثبت اللّه الّذين آمنوا بالقول الثابت ...).


و اذا لاتينا هم من لدنّا اجرا عظيما


يعنى در اين هنگام كه ايمان ثابت در دلهاشان استوار گشت ، از خزانه غيب خود پاداشى عظيم به آنان خواهيم داد، و در اين كه چرا نفرمود آن پاداشى چيست و آن را مبهم گذاشت ، همان توجيه مى آيد كه در مبهم آوردن جمله (لكان خيرا لهم ) از نظر خواننده گذشت .


و لهدينا هم صراطا مستقيما


در سابق ذيل آيه : (اهدنا الصّراط المستقيم ) در جلد اول اين كتاب معناى صراط مستقيم گذشت .


و من يطع اللّه و الرسول


در اين آيه بين خدا و رسول او در اين وعده حسن جمع شده ، فرموده كسى كه خدا و رسول را اطاعت كند چنين و چنان خواهد شد، با اين كه آيات قبل تنها متعرض اطاعت رسول و تسليم شدن در برابر حكم و قضاى آن جناب بود و اين بدان جهت است كه بين اين دو آيه يعنى آيه مورد بحث و آيه : (لا يؤ منون حتى يحكموك ...) نامى از خداى تعالى به ميان آمده بود آنجا كه فرمود: (و لو انا كتبنا عليهم ...) لذا خواست بفهماند اطاعت رسول كردن بدان جهت واجب شده كه خدا به آن امر فرموده ، پس اطاعت واجب شده اطاعت خدا و رسول هر دو است ، از سوى ديگر در آغاز آيات نيز گفتار با جمله : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول ...) شروع شده بود، خواست تا آخر كلام به اول آن مرتبط شود.


فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم ...


اين آيه دلالت دارد بر اين كه چنين كسانى ملحق به (الذين انعم اللّه عليهم ) هستند و از خود آنان نيستند، و به حكم جمله : (و لهدينا هم صراطا مستقيما) خداى تعالى به صراط مستقيمى هدايتشان مى كند، كه صراط (الّذين انعم اللّه عليهم ) است ، صراط مستقيمى كه در كلام مجيدش جز به اين طايفه نسبت نداده ، و در سوره حمد فرموده : (اهدنا الصّراط المستقيم صراط الّذين انعمت عليهم ) و سخن كوتاه اين كه اين طايفه كه خدا و رسول را اطاعت مى كنند ملحق به آن چهار طايفه اند،
و از آنان نيستند، همچنان كه جمله : (و حسن اولئك رفيقا) نيز خالى از اشاره به اين معنا نيست و چون مى فرمايد: (اين چهار طايفه رفقاى آن طايفه اند، و از آن فهميده مى شود طايفه مورد بحث از آن چار طايفه نيستند، بلكه جداى از آنان ، ولى رفيق با آنان هستند) و اما اين كه منظور از نعمت در جمله : (انعم اللّه عليهم ) چيست ؟ در سابق گفتيم كه منظور از آن نعمت ولايت است .
و اما اين چهار طايفه يعنى نبيين و صديقين و شهدا و صالحين چه كسانيند، بايد گفت : ما نمى توانيم بگوييم انبيا (عليهم السلام ) چگونه انسانهايى هستند، چون اين طايفه آشنايان با وحى و آگاهان از اخبار غيبى هستند، و ما بيش از اين از وضع آنان خبر نداريم ، و نمى توانيم داشته باشيم ، مگر از ناحيه آثارى كه از خود به جاى گذاشته اند.
و اما شهدا در سابق نيز گفته بوديم كه اين كلمه در قرآن كريم به معناى گواهان در اعمال است ، و در هيچ جاى قرآن كه از ماده (ش ‍ _ ه _ د) كلمه اى به كار رفته به معناى كشته در معركه جنگ نيامده ، بلكه مراد از آن افرادى است كه گواه بر اعمال مردمند، و مراد از صالحين كسانى است كه شايستگى نعمت خداى را دارند.
معناى (صديقين )
و اما كلمه (صديقين ) به طورى كه خود لفظ دلالت مى كند مبالغه در صدق است ، يعنى كسانى كه بسيار صادقند چيزى كه هست صدق تنها زبانى نيست ، يكى از مصاديق آن سخنانى است كه انسان مى گويد، يك مصداق ديگرش عمل است ، كه اگر مطابق با زبان و ادعا بود آن عمل نيز صادق است ، چون عمل از اعتقاد درونى حكايت مى كند، و وقتى در اين حكايتش راست مى گويد، كه ما فى الضمير را بطور كامل حكايت كند، و چيزى از آن باقى و بدون حكايت نگذارد، چنين عملى راست و صادق است ، و اما اگر حكايت نكند و يا درست و كامل حكايت نكند اين عمل غير صادق است ، و همچنين سخن صدق آن سخنى است كه با واقع و خارج مطابقت داشته باشد، و چون گفتن نيز يكى از افعال است ، قهرا كسى كه صادق در فعل خويش است سخن نخواهد گفت مگر آنچه كه راست بودنش را مى داند، و مى داند كه اين سخن را در اينجا بايد گفت ، و گفتن آن حق است ، و بنابراين سخن چنين كسى هم صدق خبرى دارد، و هم صدق مخبرى .
پس صديق آن كسى است كه به هيچ وجه دروغ در او راه ندارد، و چنين كسى كارى كه حق بودن آن را نمى داند نمى كند، هر چند كه مطابق با هواى نفسش باشد و سخنى را كه راست بودن آن را نمى داند نمى گويد، و قهرا حتى كسى به جز حق را هم نمى بيند، پس ‍ او كسى كه حقايق اشيا را مى بيند، و حق مى گويد و حق انجام مى دهد.
و با در نظر داشتن اين بيان ترتيب بين چهار طايفه نامبرده در آيه روشن مى گردد، طايفه اول نبيون بودند كه سادات بشرند، سپس ‍ صديقون قرار گرفته اند، كه گفتيم شاهدان و بينندگان حقايق و اعمالند، و سوم شهدا بودند، كه شاهدان بر رفتار ديگرانند و در آخر صالحانند كه لياقت و آمادگى براى كرامت الله را دارند.


و حسن اولئك رفيقا


كلمه (رفيقا) تميز است ، و آيه را چنين معنا مى دهد: (و اين چهار طايفه از حيث رفاقت طوايف خوبى هستند، بعضى گفته اند به هم ين جهت بوده كه آن را به صيغه جمع نياورد، و بعضى ديگر گفته اند، مفرد آوردنش براى اين بوده كه بفهماند تك تك آنان در حال رفاقت خوبند، و بنابراين معنا، كلمه (رفيقا) حال خواهد بود، نظير جمله : (ثم نخرجكم طفلا) (سپس شما را _ از شكم مادران _ بيرون مى كنيم ، در حالى كه طفليد).


ذلك الفضل من اللّه و كفى باللّه عليما


در اين جمله كلمه (ذلك ) كه مخصوص اشاره به دور است را آورده ، و آن را ابتداى جمله قرار داد، و حرف (الف و لام ) بر سر خبر آورده ، تا به اين وسيله بر عظمت امر اين فضل دلالت كند، و بفهماند كه گويا اين فضل ، جامع تمامى فضيلت ها و فضل ها است ، و اگر آيه شريفه را با علم خدا ختم كرد، براى اين بود كه گفتار در آيه شريفه درباره درجات ايمان بود، كه جز علم الهى هيچ راه ديگرى براى تشخيص آن نيست .
اين را هم بدان كه در اين آيات شريفه موارد متعددى از التفات هست ، التفاتهايى آميخته درهم ، در آغاز آيات مؤ منين را مورد خطاب قرار داد و فرمود: (يا ايها الّذين آمنوا) و در آيه : (و لو انّا كتبنا عليهم ) آنان را غايب به حساب آورد، التفات ديگر اين كه در آغاز كلام يعنى در جمله (اطيعوا اللّه ...) غايب فرض شده ، و در آيه شريفه : (و ما ارسلنا من رسول ...) متكلم مع الغير به حساب آمده ، سپس در جمله : (باذن اللّه ...) غايب فرض شده ، و در آيه : (و لو انّا كتبنا عليهم ...) متكلم مع الغير به حساب آمده ، و باز در آيه : (و من يطع اللّه و الرسول ...) غايب فرض شده .
و اما رسول (صلى اللّه عليه و آله ) در اول اين آيات كه مى فرمايد: (و اطيعوا الرسول ...) غايب فرض شده ، و در جمله : (ذلك خير) خطابى كه در اين اسم اشاره است به سوى آن جناب متوجه شده است ، دوباره در جمله : (و استغفر لهم الرسول ...) غايب به حساب آمده ، و در آيه :
(فلا و ربك ...) مخاطب شده است ، باز در جمله : (و من يطع اللّه و الرسول ...) غايب در نظر گرفته شده ، و در جمله : (و حسن اولئك ) خطاب اسم اشاره متوجهش شده ، و اين ده مورد از موارد التفات كلامى است ، كه در اين چند آيه بكار رفته ، و خواننده گرامى اگر در يك يك موارد دقت كند نكته مخصوص به آن مورد را مى فهمد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره اولوالامر، تسليم در برابررسول خدا (ص )...)
در تفسير برهان از ابن بابويه روايت كرده كه وى به سند خود از جابر بن عبداللّه انصارى نقل كرده ، گفت : وقتى خداى عزوجل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) را بر پيامبر گراميش محمد (صلى اللّه عليه و آله ) نازل كرد، من به آن جناب عرضه داشتم : يا رسول اللّه خدا و رسولش را شناختيم ، اولى الامر كيست ؟ كه خداى تعالى طاعت آنان كردن را دوشادوش طاعت تو قرار داده ؟ فرمود: اى جابر آنان جانشينان منند، و امامان مسلمين بعد از منند، كه اولشان على بن ابيطالب و سپس ‍ حسن و آنگاه حسين و بعد از او على بن الحسين و آنگاه محمد بن على است ، كه در تورات معروف به باقر است ، و تو به زودى او را درك خواهى كرد، چون او را ديدار كردى و از طرف من سلامش برسان ، و سپس صادق جعفر بن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر، و آنگاه على بن موسى ، و بعد از وى محمد بن على ، و سپس على بن محمد و آنگاه حسن بن على ، و در آخر، هم نام من محمد است ، كه هم نامش نام من است ، و هم كنيه اش كنيه من است ، او حجت خدا است بر روى زمين ، و بقيه اللّه و يادگار الهى است در بين بندگان خدا، او پسر حسن بن على است ، او است آن كسى كه خداى تعالى نام خودش را به دست او در سراسر جهان يعنى همه بلاد مشرقش و مغربش مى گستراند، و او است كه از شيعيان و اوليايش غيبت مى كند، غيبتى كه بسيارى از آنان از اعتقاد به امامت او بر مى گردند _ و تنها كسى بر اعتقاد به امامت او استوار مى ماند كه خداى تعالى دلش را براى ايمان آزموده باشد.
جابر اضافه مى كند عرضه داشتم : يا رسول اللّه آيا در حال غيبتش سودى به حال شيعيانش خواهد داشت ؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه مرا به نبوت مبعوث فرمود شيعيانش به نور او روشن مى شوند، و در غيبتش از ولايت او بهره مى گيرند، همان طور كه مردم از خورشيد بهره مند مى شوند هر چند كه در پس ابرها باشد! اى جابر اين از اسرار نهفته خدا است از اسرارى است كه در خزينه علم خدا پنهان است ، تو نيز آن را از غير اهلش پنهان بدار، و جز نزد اهلش فاش مساز.
مؤ لف قدس اللّه سره : و نيز در همان كتاب از نعمانى نقل كرده كه او به سند خود از سليم بن قيس هلالى از على (عليه السلام ) حديثى به همين معنا روايت كرده است ، على بن ابراهيم نيز آن را به سند خود از سليم از آن جناب نقل كرده و در اين ميان از طرق شيعه و سنى روايات ديگرى نيز هست ، و در آن روايات امامت يك يك ائمه با اساميشان ذكر شده ، اگر خواننده عزيز بخواهد به همه آن روايات واقف گردد، بايد به كتاب ينابيع الموده ، و كتاب غاية المرام بحرانى و غير اين دو مراجعه نمايد.
و در تفسير عياشى از جابر جعفى روايت آمده ، كه گفت : من از ابا جعفر امام باقر (عليه السلام ) از آيه : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) پرسيدم ، فرمود: اولى الامر اوصياى رسول خدايند.
اولواالامر، على بن ابى طالب (ع ) و اوصياى پس از اويند
مؤ لف قدس سره : و در تفسير عياشى از عمرو بن سعد از ابى الحسن (عليه السلام ) حديثى مثل اين آمده ، و در آن چنين آمده : اولى الامر على بن ابيطالب و اوصياى بعد از اويند.
و از ابن شهر آشوب روايت شده كه گفت : حسن بن صالح از امام صادق (عليه السلام ) از اين آيه پرسيد فرمود: منظور امامان از اهل بيت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) است .
مؤ لف قدس سره : نظير اين حديث را صدوق از ابى بصير از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده ، و در آن آمده كه امام فرمود: امامان از فرزندان على و فاطمه هستند كه تا روز قيامت خواهند بود.
و در كافى به سند خود از ابى مسروق از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من به آن جناب عرض كردم :
ما وقتى با اهل كلام يعنى علمايى پيرامون مذاهب بحث مى كنند بحث مى كنيم گفتار خداى عزوجل كه فرموده : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) را به رخ آنان مى كشيم ، ولى آنان مى گويند اين آيه شريفه درباره عموم مؤ منين نازل شده ، مى فرمايد اولى الامر را كه از عموم مؤ منين هستند اطاعت كنيد.
ما براى اثبات حقانيت مذهب خود عليه آنان به آيه شريفه : (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) استدلال مى كنيم در جواب مى گويند منظور از قربى نيز قرباى مسلمين است ، آنگاه اضافه مى كند هر چه از اين قبيل ادله به خاطرم بود براى امام (عليه السلام ) نقل كردم (و گفتم كه مخالفين ما در پاسخ از آن دليل چه مى گويند و از آن ديگرى چه مى گويند) امام (عليه السلام ) به من فرمود: هر جا كه چنين ديدى يعنى فهميدى كه خصم نمى خواهد حق را قبول كند، به آنان پيشنهاد مباهله كن ، عرضه داشتم : چگونه مباهله كنم ؟ فرمود: سه روز به اصلاح نفس خود بپرداز، و آن را پاك كن ، و فرمود روزه بگير، و غسل كن ، و تو و او از شهر خارج شده به طرف كوهها برويد آنگاه انگشتان دست راست خود را در انگشتان دست او فرو ببر، و براى اين كه نسبت به او به انصاف رفتار كرده باشى تو نخست آغاز كن و بگو: (بار الها اى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفت ، اى پروردگار عالم غيب و شهادت ، اى پروردگار رحمان و رحيم ، اگر چنانچه ابو مسروق _ يعنى راوى كه امام به او تعليم مى دهد _ حقى را انكار و باطلى را ادعا كرده حسبانى از آسمان و عذابى اليم بر او نازل فرما، آنگاه نفرين را بر او برگردان و بگو: و اگر او حقى را انكار و باطلى را ادعا كرده حسبانى از آسمان و عذابى اليم بر او نازل فرما.
امام (عليه السلام ) سپس به من فرمود: اگر اين طور مباهله كنى چيزى نخواهد گذشت كه عذاب اليم را در او مشاهده كنى ، چون به خدا سوگند تاكنون كسى را نيافته ام كه دعوت مرا به مباهله پذيرفته باشد.
در تفسير عياشى از عبداللّه بن عجلان از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آمده كه در تفسير آيه : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) فرمود: اين آيه درباره على و نيز درباره ائمه نازل شده ، كه خداى تعالى آنان را در جاى انبيا _ جانشين آنان - قرار داده ، با اين تفاوت كه آنان نه چيزى را حلال مى كنند، و نه چيزى را كه حلال است تحريم مى كنند.
مؤ لف قدس سره : اين استثنا كه در روايت آمده همان چيزى است كه ما در ذيل بحثى كه پيرامون آيه داشتيم خاطر نشان ساخته ، گفتيم : تشريع جز به دست خدا و رسول او نيست .
و در كافى به سند خود از بريد بن معاويه روايت كرده كه گفت : امام ابو جعفر (عليه السلام ) آيه شريفه : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) را قرائت كرد، و به جاى جمله (فان تنازعتم فى شى ء) فرمودند: (فان خفتم تنازعا فى الامر فارجعوه الى اللّه ) تا آخر، يعنى پس اگر ترسيديد در امرى تنازع كنيد، بيان آن امر را به خدا و رسول و ارجاع دهيد.
آنگاه اضافه كردند چطور ممكن است خداى تعالى از يك سو امر به اطاعت از خدا و رسول او و از اولى الامر بكند، و از سوى ديگر در خود اولى الامر تنازع را فرض كند، و امر به اطاعت از اولى الامر بكند كه خودشان در دين خدا تنازع مى كنند، پس روى سخن در اين آيه به مارقين يعنى منكرين ولايت آسمانى ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) است ، به آنان است كه مى فرمايد خدا و رسول را اطاعت كنيد، (و در اطاعت اولى الامرى كه براى شما معين كرده اند نافرمانيشان مكنيد).
مؤ لف قدس سره : ممكن است كسى از اين روايت و مخصوصا از جمله اى كه قرائت كردند چنين بفهمد كه امام خواسته است بفرمايد: آيه شريفه اين طور كه من مى خوانم نازل شده ، و ليكن اين توهمى است باطل ، چون روايت بيش از اين دلالت ندارد كه امام آيه شريفه را به آن چند كلمه اضافى تفسير كرده اند، و خواسته است بيان كنند كه مراد از آيه چيست ؟ و ما در بيان سابق خود اين دلالت را توضيح داديم .
دليل بر اين معنا اختلافى است كه در عبارات روايات ديده مى شود، مثلا در روايتى كه قمى به سند خود از جرير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده آمده : (اين آيه اين طور نازل شده : (فان تنازعتم فى شى ء فارجعوه الى اللّه و الى الرسول و الى اولى الامر منكم ).
و در روايتى كه عياشى آن را از بريد بن معاويه از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده (كه همان روايت كافى است كه در بالا نقل شد) آمده : سپس به مردم فرمود: (يا ايها الّذين آمنوا) (و مؤ منين تا روز قيامت را يك جا مورد خطاب قرار داد كه )، (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم )، و منظورش از اولى الامر تنها ما بوديم ،
(فان خفتم تنازعا فى الامر فارجعوا الى اللّه و الى الرسول و اولى الامر منكم ) و اين چنين نازل شده است ، و چگونه مردم را امر مى كند به اطاعت از اولى الامر و آنگاه تجويز مى كند براى خود اولى الامر اين كه با يكديگر تنازع كنند، پس اين خطاب به ماءمورين اولى الامر است ، يعنى به مردمى كه بايد امر اولى الامر را اطاعت كنند، خطاب به آنان است كه مى فرمايد: (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ).
حديثى زيبا از امام باقر (ع ) در شاءن نزول (اطيعوا الله ...)
و در تفسير عياشى است كه در روايت ابى بصير از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: آيه شريفه : (اطيعوا اللّه ...) درباره على بن ابيطالب (عليه السلام ) نازل شده ، من عرضه داشتم : مردم مى گويند اگر درباره على (عليه السلام ) نازل شده چرا نام على و اهل بيتش در قرآن نيامده ؟ امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود: به ايشان بگوييد به همان دليل كه خداى تعالى نماز را در قرآن مجيدش واجب كرده ولى نامى از سه ركعت و چهار ركعت نبرد، تا آن كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نماز را براى مردم تفسير كرد و به همان دليل كه حج را واجب كرد، ولى نفرمود: هفت طواف كنيد تا آن كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن را تفسير فرمود: و همچنين خداى تعالى آيه : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) را درباره على و حسن و حسين (عليهم السلام ) نازل كرد ولى نام آنانرا نبرد، اين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود كه فرمود: (من كنت مولاه فهذا على مولاه ) هر كس كه من به حكم و اطيعوا الرسول مولاى اويم ، على به حكم (اولى الامر منكم ) مولاى او است ، و نيز درباره همه اهل بيتش فرمود: (اوصيكم بكتاب اللّه ، و اهل بيتى انّى ساءلت الله ان لا يفرق بينهما حتى يوردهما على الحوض فاعطانى ذلك ) (من شما را وصيت مى كنم به كتاب خداى تعالى و اهل بيتم ، من از خداى تعالى خواسته ام بين آن دو را جدايى نيندازد، تا هر دو را كنار حوض ، به من وارد كند، و خداى تعالى اين درخواستم را به من داد) و نيز فرمود: پس شما اى مسلمانان به اهل بيت من چيز ياد ندهيد، كه آنان اعلم از شمايند، اهل بيت من شما را تا قيامت از هيچ در هدايتى بيرون نمى كنند، و به هيچ در ضلالتى داخل نمى سازند و اگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بيان نمى كرد كه اولى الامر چه كسانى هستند قطعا آل عباس و آل عقيل و آل فلان ساكت نمى نشستند، و ادعاى خلافت و اولى الامرى مى كردند، ولى چون خداى تعالى در كتابش نازل كرده بود، كه (انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) همه مى دانستند كه منظور از اهل بيت على و حسن و حسين و فاطمه (عليهم السلام ) هستند،
چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در خانه ام سلمه دست على و فاطمه و حسن و حسين (صلوات اللّه عليهم ) را گرفت و داخل كسائشان كرد، و ام سلمه عرضه داشت : آيا من از اهل تو نيستم ؟ فرمود: تو عاقبت بخيرى ، ولى ثقل من و اهل من و اهل بيت من اينهايند (تا آخر حديث ).
مؤ لف قدس سره : در كافى به سند خود از ابى بصير از آن جناب مثل اين حديث را با مختصر اختلافى در عبارت نقل كرده است .
و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از تفسير مجاهد روايت شده كه گفت : اين آيه درباره اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نازل شد، آن روزى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن جناب را جانشين خود در مدينه كرد به او عرضه داشت يا رسول اللّه آيا مرا جانشين خود بر زنان و كودكان مى كنى ؟ فرمود: يا اميرالمؤ منين ! آيا راضى نيستى اين كه نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى ، كه به او گفت : (اخلفنى فى قومى و اصلح ) (اى هارون جانشينى من كن در قومم ، و بين آنان اصلاح كن ) جمله : (و اولى الامر منكم ) هم از همين باب است .
مجاهد مى گويد: خداى تعالى على را ولى امر امت كرد، هم بعد از محمد (صلى اللّه عليه و آله ) و هم در زندگى آن جناب ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به امر خداى تعالى آن جناب را جانشين خود در مدينه كرد، پس خداى تعالى بندگان را ماءمور به طاعت از على (عليه السلام ) و ترك مخالفت او كرده است .
و در همان كتاب از مجاهد و او از ابانه فلكى روايت كرده كه گفت : اين آيه در روزى نازل شد كه ابو بريده از على (عليه السلام ) نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شكايتى كرد، (تا آخر حديث ).
پاسخ اميرالمؤ منين (ع ) به سليم درباره حجج خداوند كه اولواالامر هماناهل بيت پيغمبراند
و در عبقات از كتاب ينابيع الموده تاءليف شيخ سليمان بن ابراهيم بلخى از مناقب از سليم بن قيس هلالى از على بن ابيطالب روايت آمده كه در حديثى فرمود: و اما نزديك ترين حالتى كه بنده خدا به خاطر آن به ضلالت نزديك مى شود، اين است كه حجت خداى تبارك و تعالى و شاهد او بر بندگانش را نشناسد، حجتى كه خود خداى تعالى بندگانش را امر به طاعت او كرده ، و ولايت او را بر وى واجب نموده است .
سليم مى گويد: من به اميرالمؤ منين عرضه داشتم : اولى الامر و حجت هاى خداى را برايم توصيف كن ، فرمود: كسانى هستند كه خداى تعالى آنان را قرين خود و قرين پيغمبر خود قرار داده ، درباره آنان فرمود: (يا ايها الّذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم )، عرض كردم : خداى مرا فداى تو كند مطلب را برايم توضيح بده ، فرمود: آنان كسانى هستند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در چند جا و حتى در آخرين خطبه اى كه بعد از آن خداى عزوجل او را به سوى خودش قبض روح مى كرد، فرمود: (انى تارك فيكم امرين لن تضلوا بعدى ، ان تمسكتم بهما، كتاب اللّه عزوجل و عترتى ، اهل بيتى ، فان اللطيف الخبير قد عهد الى انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كهاتين ) و من در ميان شما دو چيز باقى مى گذارم ، كه اگر به آن دو تمسك كنيد، هرگز بعد از من گمراه نمى شويد، يكى كتاب خداى عزوجل و ديگرى عترت من اهل بيتم است زيرا خداى لطيف خبير به من عهدى سپرده ، و آن اين است كه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند، تا كنار حوض بر من در آيد، در حالى كه مثل اين دو انگشت _ و بين ابهام (انگشت بزرگ _ شست ) و سبابه اش جمع كرد - با هم باشند، و سپس فرمود: نمى گويم مثل اين دو انگشت _ بعد بين انگشت ميانه و سبابه اش جمع كرد، و فرمود: پس به اين دو تمسك بجوييد، و از اهل بيت من جلو نيفتيد كه گمراه خواهيد شد.
مؤ لف قدس سره : و رواياتى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اين معانى وارد شده بسيار زياد است ، و ما از هر صنف آن روايات تنها به ذكر نمونه اى اكتفا، كرديم ، و كسانى كه مايلند به همه آنها واقف شوند مى توانند به جوامع حديث مراجعه نمايند.
و اما اقوالى كه از قدماى مفسرين روايت نشده ، سه نظريه است ، اول اين كه : اولى الامر خلفايند، دوم اين كه : امراى ارتشند، سوم اين كه : مراد از آن علمايند و نظريه اى كه از ضحاك نقل شده اين است كه گفته است اولى الامر همه اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هستند، برگشتش به قول سوم است ، چون عبارتى كه از ضحاك نقل شده چنين است : مراد از اولى الامر، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اند، كه داعيان اسلام و راويان احاديثند، و ظاهر اين عبارت اين است كه مى خواهد بگويد علت اين كه گفتم اولى الامر اصحابند، اين است كه اصحاب علم دارند، پس برگشت قول ضحاك به همان قول سوم است .
اين را نيز بايد دانست كه در شاءن نزول اين آيات امورى بسيار و داستانهايى مختلف روايت شده ، ليكن دقت در آن نقلها جاى شكى باقى نمى گذارد، همه آنها از باب تطبيق است ،
يعنى راويان نظريه خود را بر آيات تطبيق كرده اند، و به همين جهت ما از نقل آن روايات صرف نظر كرديم ، چون ديديم هيچ فايده اى در نقل آنها نيست ، و اگر بخواهيد گفتار ما را تصديق كنيد، مى توانيد به تفسير الدرالمنثور و تفسير طبرى و امثال آن دو مراجعه نماييد.
رواياتى در ذيل آيه (فلا و ربك لايؤ منون ...)
و برقى در كتاب محاسن به سند خود از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه : (فلا و ربك لا يؤ منون حتى ...) فرموده : تسليم عبارت است از اين كه به حكم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) راضى بوده ، و به داورى آن جناب قناعت كند.
و در كافى به سند خود از عبداللّه كاهلى روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اگر مردمى خدا را به تنهايى عبادت كنند و شريكى براى او نگيرند و نماز را به پا داشته زكات را بدهند، و حج خانه خدا كرده روزه رمضان را بگيرند، ولى در كارى كه خدا و يا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرد، چون و چرا كنند كه چرا چنين كرده ، و اگر خلاف اين را مى كرد بهتر بود، و حتى اگر اين چون و چرا را به زبان نياورند، و از دل خود بگذرانند، به همين مقدار مشرك شده اند، امام (عليه السلام ) بعد از اين گفتار آيه زير را تلاوت فرمودند: (فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضّيت و يسلموا تسليما) آنگاه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: بر شما باد به تسليم شدن .
و در تفسير عياشى از عبداللّه بن يحيى كاهلى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه گفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود به خدا سوگند اگر مردمى خدا را به تنهايى عبادت كنند، و شريكى براى او نگيرند، و نماز را به پا داشته زكات را بدهند، حج بيت اللّه انجام داده روزه رمضان را بگيرند ولى درباره كارى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده اعتراض كنند، كه چرا چنين و چنان كرد؟ و يا حتى اين اعتراض را در دل خود كنند به همين خاطر مشرك مى شوند، امام (عليه السلام ) آنگاه اين آيه را قرائت كردند، كه : (فلا و ربّك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا - ممّا قضى محمد و آل محمد _ و يسلموا تسليما).
مؤ لف قدس سره : در معناى اين دو روايت رواياتى ديگر نيز هست ، و امام (عليه السلام )
ملاك حكم آيه شريفه را از دو جهت تعميم و توسعه داد، يكى از نظر تكوينى بودن و تشريعى بودن كه حاصل فرمايشش اين شد كه موحد واقعى آن كسى است كه نه در كارهاى تكوينى خداى تعالى چون و چرا كند، و نه در دستورات تشريعى او، دوم از نظر حاكم ، و اين كه موحد واقعى آن كسى است كه هم در برابر احكام خداى تعالى تسليم باشد و هم در برابر احكام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ).
و بايد دانست كه در اين ميان رواياتى هست كه آيه : (فلا و ربك لا يؤ منون ) تا آخر آيات مورد بحث را با ولايت على بن ابيطالب (صلوات اللّه عليه )، و يا با آن و ولايت ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) تطبيق مى كند، و اين گونه روايات از مواردى است كه آيه را با موردى تطبيق داده اند نه اين كه بخواهند بفرمايند آيه درباره خصوص مساءله ولايت نازل شده است ، و همانطور كه خداى سبحان و رسول او (صلى اللّه عليه و آله ) دو مصداق براى آيه اند، ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز مصاديقى براى آن هستند.
و در امالى شيخ آمده كه وى به سند خود از على بن ابى طالب روايت كرده كه فرمود: مردى از انصار به حضور رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) آمد، و عرضه داشت : يا رسول اللّه من تاب جدايى از تو را ندارم به خانه ام مى روم همين كه به ياد تو مى افتم ديگر دستم به كار نمى رود كارم را هر چه باشد رها مى كنم ، و به زيارت تو مى آيم تا تو را ببينم و آرام بگيرم از بس كه به تو علاقمندم ، و فعلا در اين انديشه ام كه در روز قيامت كه تو داخل بهشت شده تا اعلى عليين بالا مى روى ، من آن روز چه كنم ؟ و يا نبى اللّه آن روز چگونه بر فراق تو صبر كنم .
در پاسخ اين مرد بود كه آيه شريفه زير نازل شد: (و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النّبيين و الصديقين و الشّهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا)، رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) آن مرد را احضار كرده آيه شريفه را برايش خواند، و به همنشينى خود مژده اش داد.
مؤ لف قدس سره : اين معنا از طرق اهل سنت نيز روايت شده ، و الدرالمنثور آن را از طبرانى ، و ابن مردويه ، و ابى نعيم (در كتاب حليه )، و ضياء مقدسى در كتاب صفت الجنّة ، - وى حديث را حسن دانسته ، از عايشه نقل كرده ، و به طريقى ديگر از طبرانى ، و ابن مردويه ، و از طريق شعبى ، از ابن عباس ، و نيز از سعيد بن منصور، و ابن منذر از شعبى ، و از ابن جرير از سعيد بن جبير آورده .
و در تفسير برهان از ابن شهراشوب از انس بن مالك از كسى كه او نامش را برده ولى انس فراموش كرده ، از ابى صالح ، از ابن عباس ‍ روايت آورده كه گفت : در آيه (و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النبيين ) منظور از نبيين محمد (صلى اللّه عليه و آله ) و منظور از صديقين على است ، كه اولين فردى بود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را در دعوى نبوت تصديق كرد، و منظور از شهدا على و جعفر و حمزه و حسن و حسين (عليهم السلام ) است .
مؤ لف قدس سره : در اين معنا اخبار ديگرى نيز هست .
و در كافى از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ما را با تقواى خود كمك كنيد، زيرا كسى كه خدا را با ورع _ تقوا _ ديدار كند، نزد خدا فرحى خواهد داشت ، چون خداى عزوجل فرموده : (و من يطع اللّه و الرسول ...) و بعد از تلاوت آيه فرمود: آرى نبى از ما است صديق هم از ما است ، شهدا و صالحون نيز از مايند.
و در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: مؤ من دو قسم است ، يك مؤ من است كه به شرايط خداى تعالى آن شرايطى كه با وى شرط كرده وفا مى كند، چنين مؤ منى با نبيين و صديقين و شهداء صالحين خواهد بود، رفقاى خوبى هستند، و از كسانى خواهد بود كه خودش شفاعت ديگران مى كند، و كسى شفاعت او را نمى كند _ چون حاجتى به شفاعت ديگران ندارد _ زيرا نه در دنيا دچار دلواپسى ها مى شود، و نه در آخرت هول و هراسهاى آن تهديدش مى كند.
قسم دوم مؤ منينى هستند كه احيانا لغزشى مى كنند، چنين مؤ منى مانند خامه زراعت است ، از هر طرف كه نسيم آن را خم كند خم مى شود، چنين كسى هم اهوال دنيا تهديدش مى كند، و هم اهوال آخرت ، خودش كسى را شفاعت نمى كند، ولى شافعان او را شفاعت مى كنند، و سرانجام كار او خير است .
مؤ لف قدس سره : در كتاب صحاح اللغة كلمه (خامة ) به شاخه سبز گياه معنا شده ،
اين بود گفتار صاحب صحاح ، و وقتى گفته مى شود: (كفات فلانا فانكفاء) معنايش اين است كه من فلانى را برگرداندم ، و او برگشت ، و منصرف شد، و امام (عليه السلام ) در اين كلام خود به مطلبى اشاره دارند كه ما نيز در تفسير آيه (صراط الّذين انعمت عليهم ) به آن اشاره كرديم ، و گفتيم مراد از نعمت در جمله (انعمت عليهم )، نعمت ولايت است ، و در نتيجه آن آيه منطبق مى شود با آيه شريفه : (الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ، الّذين آمنوا و كانوا يتقون )، كه مى فرمايد دارندگان ولايت يعنى آنها كه ايمان آوردند، و تقوا پيشه كردند، اندوهى و ترسى ندارند، و خلاصه بيم حوادث راهى به دل اولياى خدا ندارد چون اولياى خدا غير از خدا كسى را ندارند، (خدا ما را از اين نعمت بزرگ محروم نفرمايد به محمد و آله الطاهرين (صلوات اللّه عليهم اجمعين ).
آيات 76 - 71 نساء
(درباره جهاد و جنگ )


يا ايها الّذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعا(71) و انّ منكم لمن ليبطّئنّ فان اصبتكم مصيبه قال قد انعم اللّه على اذ لم اكن معهم شهيدا(72) و لئن اصبكم فضل من اللّه ليقولن كان لم تكن بينكم و بينه موده يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزا عظيما(73) فليقتل فى سبيل اللّه الّذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة و من يقتل فى سبيل اللّه فيقتل او يغلب فسوف نوتيه اجرا عظيما(74) و ما لكم لاتقتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدن الّذين يقولون ربّنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا(75) الّذين آمنوا يقتلون فى سبيل اللّه و الّذين كفروا يقتلون فى سبيل الطاغوت فقتلوا اولياء الشيطان انّ كيد الشيطان كان ضعيفا(76)


ترجمه آيات
هان اى كسانى كه ايمان آورديد سلاح خود برگيريد، و سپس دسته دسته يا يك پارچه به سوى جهاد حركت كنيد (71).
و بدانيد كه بعضى از شما هستند كه در كوچ كردن پا به پا مى كنند، همين كه مصيبتى به شما برسد مى گويند، خدا چه رحمى به من كرد، كه با آنان در ميدان كارزار حاضر نبوديم (72)
و اگر - در جنگ پيروز شويد، و فضل و كرمى از خدا به شما برسد _ و غنيمتى به دست آوريد _ آن وقت بطور يقين خواهند گفت گويا هيچ رابطه مودتى با شما ندارند - : اى كاش با آنان مى بودم تا به فوزى بزرگ كامياب مى شدم (73).
پس كسانى كه زندگى دنيا را مى فروشند، و آخرت را مى خرند، بايد در راه خدا پيكار كنند و كسانى كه در راه خدا پيكار مى كنند تا كشته شوند و يا بر دشمن چيره گردند به زودى اجرى عظيمشان مى دهيم (74).
چرا در راه خدا و نجات بيچارگان از مردان و زنان و كودكان پيكار نمى كنند؟ بيچارگانى كه مى گويند بار الها ما را از اين سرزمين كه مردمش همه ستمگرند بيرون كن ، و نجات بده ، و از ناحيه خود سرپرستى بر ايمان بفرست ، و يا از جانب خود يار و مدد كارى بر ايمان روانه كن (75).
كسانى كه ايمان آورده اند، در راه خدا پيكار مى كنند، و آنها كه كفر را پيشه خود كرده اند در راه طاغوت مى جنگند، پس شما اى مؤ منان با ياران شيطان پيكار كنيد، كه كيد شيطان هميشه ضعيف بوده است (76).
بيان آيات

next page

fehrest page

back page