تفسير الميزان جلد ۲
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۸ -
اين آيات يعنى از
جمله يا ايهاالذّين آمنوا تا جمله : (الا
ان نصر اللّه قريب ) هفت آيه كامل است ،
كه راه تحفظ و نگهدارى وحدت دينى در جامعه انسانى را بيان مى كند، و آن اين است كه
مسلمانان داخل در سلم شوند، و تنها آن سخنانى كه قرآن تجويز كرده بگويند، و آن
طريقه عملى را كه قرآن نشان داده پيش گيرند، كه وحدت دينى از بين نمى رود، و سعادت
دو سراى انسانها رخت برنمى بندد، و هلاكت به سراغ هيچ قومى نمى رود، مگر به خاطر
خارج شدن از سلم ، و تصرف در آيات خدا، وجابجا كردن آنها، كه در امت بنى اسرائيل و
امتهاى گذشته ديگر ديده شد، و به زودى نظير آن هم در اين امت جريان خواهد يافت .
ولى خداى تعالى اين امت را وعده نصرت داده و فرموده :
(الا ان نصر اللّه قريب
).
ياايهاالذّين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة
|
كلمات سلم و اسلام و تسليم هر سه به يك معنا است : و كلمه (كافه - همگى ) مانند
كلمه جميعا تاءكيد را افاده مى كند و چون خطاب به بود و مؤ منين ماءمور شده اند
همگى داخل در سلم شوند پس در نتيجه امر در آيه مربوط به همگى و به يك يك افراد
جامعه است ، هم بر يك يك افراد واجب است و هم بر جميع كه در دين خدا چون و چرا
نكنند، و تسليم امر خدا و رسول او گردند.
معناى (سلم
) كه بدان امر شده و مراد از (گام
هاى شيطان )كه از آن زنهار داده
شدهاست
و نيز از آنجائى كه خطاب به خصوص مؤ منين شده ، آن سلمى هم كه به سويش دعوت كرده به
معناى تسليم در برابر خدا و رسول شدن است ، و امرى است متعلق به مجموع امت . و به
فرد فرد آنان ، پس هم بر يك يك مؤ منين واجب است . و هم بر مجموع آنان .
پس سلمى كه بدان دعوت شده اند عبارت شد از تسليم شدن براى خدا، بعد از ايمان به او.
پس بر مؤ منين واجب است امر را تسليم خدا كنند، و براى خود صلاح ديد و استبداد براى
قائل نباشند و به غير آن طريقى كه خدا و رسول بيان كرده اند طريقى ديگر اتخاذ
ننمايند، كه هيچ قومى هلاك نشد مگر به خاطر همينكه راه خدا را رها كرده ، راه هواى
نفس را پيمودند، راهى كه هيچ دليلى از ناحيه خدا بر آن نداشتند، و نيز حق حيات و
سعادت جدى و حقيقى از هيچ قومى سلب نشد مگر به خاطر اينكه در اثر پيروى هواى نفس
ايجاد اختلاف كردند.
از اينجا روشن مى گردد كه مراد از پيروى خطوات شيطان ، پيروى او در تمامى دعوت هاى
او به باطل نيست ، بلكه منظور پيروى او است در دعوتهائى كه به عنوان دين مى كند،
و باطلى را كه اجنبى از دين است زينت داده در لفافه زيباى دين مى پيچد، و نام دين
بر آن مى گذارد، و انسانهاى جاهل هم بدون دليل آنرا مى پذيرند، و علامت شيطانى بودن
آن اين است كه خدا و رسول در ضمن تعاليم دينى خود نامى از آن نبرده باشند.
و از خصوصيات سياق كلام و قيود آن اين معنا نيز استفاده مى شود، كه خطوات شيطان
تنها آن گامهاى از شيطان است ، كه در طريقه و روش پيروى شود. و اگر فرض كنيم كه اين
پيروى كننده مؤ من باشد - كه طريقه او همان طريقه ايمان است لاجرم طريقه چنين مؤ
منين طريقه شيطانى در ايمان است ، و وقتى بر هر مؤ منى دخول در سلم واجب باشد، قهرا
هر طريقى كه بدون سلم طى كند خطوات شيطان و پيروى از آن پيروى از خطوات شيطان خواهد
بود.
پس اين آيه شريفه نظير آيه : (ياايهاالناس
كلوا مما فى الارض حلالا طيبا، و لا تتبعوا خطوات الشيطان ، انه لكم عدو مبين انما
يامركم بالسوء و الفحشاء، و ان تقولوا على اللّه ما لا تعلمون
) خواهد بود.
و نيز نظير آيه : (يا ايهاالذّين آمنوا لا
تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان ، فانه يامر بالفحشاء و المنكر).
و باز نظير آيه : (كلوا مما رزقكم اللّه و
لا تتبعوا خطوات الشيطان : انه لكم عدو مبين
) مى باشد و فرق ميان اين آيات و آيه مورد
بحث اين است كه در آيه مورد بحث به خاطر كلمه (كافه ) دعوت متوجه به جماعت شده ، و
در آيات نامبرده اين خصوصيت ، نيست پس آيه مورد بحث در معناى آيه و
(اعتصموا بحبل اللّه جميعاو لا تفرقوا)
و آيه : و (ان هذا صراطى مستقيما، فاتبعوه
، و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله )
است ، كه خطاب متوجه جامعه اسلام و مجموعه افراد شده .
و از آيه شريفه استفاده مى شود كه اسلام تمامى احكام و معارفى را كه مورد حاجت بشر
است و صلاح مردم را تاءمين مى كند تكفل كرده است .
فان زللتم من بعد ما جائتكم البينات
|
كلمه (زللتم ) از ماده (ز - ل - ل ) است و زلت به معناى لغزش و اشتباه است ، و
معناى آيه اين است كه حال كه دستور داديم همگى داخل در سلم شويد، اگر نشديد و به
خطا رفتيد، با اينكه زلت همان پيروى خطوات شيطان بود - پس بدانيد كه خدا عزيز و
مقتدرى است كه در كارش از هيچ كس شكست نمى خورد، و حكيمى است كه در قضائى كه درباره
شما مى راند هرگز از حكمت خارج نمى شود، آنچه حكم مى كند بر طبق حكمت است ، و بعد
از آنكه حكم كرد خودش هم ضامن اجراى آن است اجرا مى كند بدون اينكه كسى بتواند از
اجراى آن جلوگيرى كند.
هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملائكه
|
كلمه (ظلل ) جمع (ظله ) است كه به معناى سايبان است ، و ظاهر آيه اين است كه كلمه
(ملائكه ) عطف باشد بركلمه (اللّه ) و در اين آيه شريفه التفاتى از خطاب (فان زللتم
) به غيبت (هل ينظرون ) به كار رفته ، و تازه خطاب را متوجه رسول خدا كرده ، تا
بفهماند از سخن گفتن با آنان اعراض دارد، چون حال آنان حال كسانى است كه منتظر آمدن
عذابى هستند كه ما قضايش را رانده ايم ، عذابى كه مطابق پيروى خطوات شيطان باشد كه
آنان براى خود اختيار كرده اند، و در بين خود اختلاف و چند دستگى بوجود آوردند.
خلاصه منتظرند كه عذاب خدا در ابرهائى سياه بر آنان سايه افكند، و خدا قضاى خود را
از مسيرى كه خود آنان احتمالش را هم نمى دهند به كرسى بنشاند، و يا بگو حالشان حال
كسى است كه گمان مى كنند خدا اعتنائى به شاءن آنان دارد، و از اينكه هلاك شوند پروا
مى كند، (و الى اللّه ترجع الامور)
و با اينكه بازگشت همه امور به خدا است ، ديگر از حكم و قضاى خدا هيچ مفرى ندارند.
پس سياق حكم مى كند به اينكه جمله : (هل
ينظرون ...) تهديد و و عيدى باشد كه در
آيه قبلى وعده اش را داده ، و فرموده بود: (
فاعلموا ان اللّه عزيز حكيم ).
خداوند متصف به صفات اجسام نيست و ظواهر برخى آيات بايد به
وسيله آيات
محكمهقرآنى معنا بشود
اين را هم بايد دانست كه از ضروريات كتاب و سنت است كه خداى سبحان متصف به صفت
اجسام نيست ، و با اوصاف ممكنات اوصافى كه مستلزم حدوث و فقر و حاجت و نقص است متصف
نمى گردد، همچنانكه فرموده : (ليس كمثله
شى ء) و نيز فرموده :
(و اللّه هو الغنى ) و نيز
فرموده : (اللّه خالق كل شى ء)
و آياتى ديگر نظير اينها، آيات محكمى كه متشابهات قرآن به وسيله آن آيات معنا مى
شود.
پس هر چه از ظاهر آيات قرآن بر خلاف اين آى ات محكمه ديده شود صفات و افعالى را به
خدا نسبت دهد، كه متضمن حدوث است ، بايد به وسيله آيات محكم قرآن معنا شود، و
معنائى از آنها گرفت كه با صفات عليا و اسماى حسناى خداى تبارك و تعالى منافات
نداشته باشد.
حال كه اين قاعده كلى را دانستى ، مى گوئيم : در قرآن هر جا نسبت آمدن و يا آوردن
به خدا داد، مثلا فرمود: (و جاء ربك و
الملك صفا صفا) و يا فرمود:
(فاتيهم اللّه من حيث لم يحتسبوا.
و يا فرمود: (فاتى اللّه بنيانهم من
القواعد) در همه اينها معنائى منظور است
كه با ساحت قدس خداى تعالى و تقدس منافات ندارد، مانند احاطه و امثال آن ، ولو
اينكه بگوئيم از باب مجاز اينگونه تعبيرات شده است و بنابراين پس مراد از آوردن يا
آمدن خدا در آيه مورد بحث همان احاطه به مردم براى راندن قضا در حق ايشان است .
علاوه بر اينكه ما در مواردى از كلام خداى تعالى مى بينيم كه وقتى مى خواهد نسبتى
از نسبتها و يا فعلى از افعال را از استقلال اسباب و وسائط سلب كند، گاهى آن نسبت و
يا عمل را به خودش نسبت مى دهد، و گاهى به امر خود نسبت مى دهد، مثلا يك جا مى
فرمايد:(اللّه يتوفى الانفس
) و يك جا مى فرمايد: (يتوفيكم
ملك الموت ) و جائى ديگر مى فرمايد:
(توفته رسلنا).
و خلاصه مساءله جان گرفتن را يك بار به خودش آن گاه نسبت مى دهد، و يك بار به
ملائكه ، آنگاه در باره ملائكه مى فرمايد:(بامره
يعلمون ) و نيز يك جا مى فرمايد:
(ان ربك يقضى بينهم
) و نيز مى فرمايد: (فاذا جاء
امر اللّه قضى بينهم ).
همچنانكه در باره آوردن عذاب در آيات مورد بحث فرموده :
(ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام ...).
و در جائى ديگر فرموده : (هل ينظرون الا
ان تاتيهم الملائكه او ياتى امر ربك ).
و اين خود باعث مى شود كه ما هر جا كه امورى به خدا نسبت داده شده كه با كبريائى
خدا سازگارنيست بتوانيم كلمه (امر) را تقدير گرفته ، بگوئيم : منظور امر خدا است ،
نه خود خدا، مانند عبارت (جاء ربك )، و عبارت (و ياتيهم اللّه )، و بگوئيم منظور
(جاء امر ربك ) و (ياتيهم امر اللّه ) است .
توجيهى لطيف تر و دقيق تر از ظواهرى كه افعال
حدوثى را به خداوند نسبت مى دهد
اين است آن توجيهى كه بحث ساده پيرامون اينگونه نسبت ها دست مى دهد، و همه مفسرين
نيز آن را پذيرفته اند ولى تدبر در كلام خداى تعالى معنائى لطيف تر از اين دست مى
دهد.
توضيح اينكه امثال آيه : (واللّه هو الغنى
) و آيه : (العزيز الوهاب
) و آيه : (اعطى كل شى ء خلقه
ثم هدى ) اين معنا را افاده مى كند كه
خداى تعالى آنچه را كه از خلقت و شؤ ون و اطوارش مى دهد خودش واجد آن است ، و
آنچه را مى دهد و به آن جود مى ورزد قطره هائى است از اقيانوسى كه نزد خود دارد.
هر چند كه براى فهم ما از جهت انسى كه به ماده و احكام جسمانيت دارد دشوار است كه
تصور كند چگونه مى توان اينگونه امور را از قيد ماده و اوصاف حدوث جدا و مجرد كرد،
تا نسبت دادنش به خدا محذور نداشته باشد.
آرى آنچه باعث مى شود، آمدن و آوردن و هر نسبت ديگرى نظير اينها را به خدا ندهيم ،
مساءله نبودن نقص و حاجت در خداست ، و اگر ما بتوانيم اينگونه نسبت ها را از معناى
نقص و حاجت مجرد كنيم ،
نسبت نامبرده بى اشكال خواهد شد، بلكه بايد گفت : چاره اى جز اين تجريد نداريم ،
اين معنا قابل انكار نيست كه آنچه نام (چيز) بر آن صادق است از ناحيه خداست ، پس
بايد بگوئيم : نسبت هر چيز به خدا نسبتى است كه لايق به كبريائى و عظمت او باشد،
(يعنى بگوئيم اگر همه اجسام از خداست نه به اين معنا است كه خود خدا هم جسم است ،
اگر آثار اجسام از او است ، نه به اين معنا است كه خود او هم اين اثر را دارد، اگر
مى آيد بطورى است كه محتاج پا و بدن باشد).
چون عمل (آمدن ) در ميان موجودات جسمانى عبارت است از اينكه جسمى مسافتى را كه بين
آن و بين جسمى ديگر است با حركت قطع كند، و به آن نزديك شود، و اگر ما اين خصوصيت
ماديت را از عمل آمدن مجرد كنيم ، و در نتيجه صرف نزديكى و رفع فاصله و حائل ميان
دو چيز كه غرض نهائى از آمدن است باقى بماند، چنين آمدنى را مى توانيم به خدا نسبت
دهيم ، و بطور حقيقت هم نسبت دهيم ، نه بطور مجاز، پس آمدن خدا به سراغ كفار به
معناى برطرف شدن موانع ميان قضاى خدا و ميان آنان است ، و اين خود يكى از حقايق
قرآنى است كه بحث هاى برهانى نمى تواند به آن دست يابد، مگر آنكه تواءم با امعان و
تدبر باشد، و پيچ و خم هائى كه در اين راه است پشت سر گذاشته بتواند اثبات كند كه
حقيقت هستى و وجود اصيل حقيقتى داراى شدت و ضعف است .
و به هر حال آيه مورد بحث متضمن و عيد و تهديدى است كه آيه قبل به آن اشاره دارد كه
مى فرمود: ان الله عزيز حكيم و ممكن است تهديدى باشد به عذابى كه كفار در روز قيامت
در پيش دارند، چون آيات مشابه آيه مورد بحث مانند آيه :
(هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكه او
ياتى امر ربك ) ظهور در همين عذاب دارد.
و ممكن است تهديدى باشد به حادثه اى كه وقوعش در دنيا متوقع است ، و اين احتمال بعد
از مراجعه به بعد از آيه (ولكل امة رسول
) و آيه بعد از آيه : (فاقم
وجهك للدين حنيفا) و نيز مراجعه به سوره
انبيا و غيره در نظر قوت مى گيرد، چون از اين موارد استفاده مى شود كه آخرت آينده
همين دنيا است ، و ظهور تام هر حقيقتى است كه در اين دنيا است ، و نيز ممكن است
تهديدى باشد به آينده اى كه در انتظار آنان است چه در دنيا و چه در آخرت ، و به هر
حال جمله : (فى ظلل من الغمام
) را بايد به معنائى گرفت كه مناسب با موردش باشد.
وقضى الامر و الى اللّه ترجع الامور
|
از جمله (والى اللّه ...)
به خوبى بر مى آيد كه فاعل قضا هم خداى تعالى است و اگر نام خداى تعالى را نياورد،
و فرمود قضاى امر رانده مى شود، براى اين بوده كه مانند هر بزرگى ديگر اظهار عظمت و
كبريا كند، كه وقتى از وقوع احكامشان و صدور اوامرشان خبر مى دهند نمى گويند ما
چنين كرديم ، بلكه مى گويند چنين و چنان شد، و اينگونه تعبيرها در قرآن كريم بسيار
است .
بحث روايتى
بحث روايتى (پيرامون مراد از آيات ياد شده )
در تفسير آيه (يا ايها الناس كلوا مما فى
الارض حلالا طيبا...)، عده اى از روايات
نقل كرديم كه معنائى را كه ما براى پيروى گامهاى شيطان كرديم تاءييد مى كرد، بدانجا
مراجعه شود.
و در بعضى از روايات آمده كه سلم عبارت است از ولايت ، و معلوم است كه اين روايت مى
خواهد يكى از مصاديق سلم را ذكر كند، كه مكرر نظاير اين تطبيق گذشت .
و در توحيد و معانى از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه :
(هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من
الغمام ) فرمود: آيه شريفه اينطور نازل
شده : (هل ينظرون الا ان ياتيهم الله
بالملائكه فى ظلل من الغمام ) يعنى آيا
منتظر جز اين هستند كه خدا ملائكه را با ابرهائى سياه بفرستد و درباره آيه شريفه :
(و جاء ربك و الملك صفا صفا)
فرمود: خداى عزوجل متصف به آمدن و رفتن نمى شود او متعالى از اين است كه جابجا شود،
پس منظور از آيه شريفه آمدن امر خداست ، و تقدير آن (و جاء امر ربك ) است .
مؤ لف : منظور امام رضا (عليه السلام ) اين است كه مراد آيه چنين است ، نه اينكه
آيه دراصل به اين صورت نازل شده .
و اين معنائى كه امام براى آيه شريفه كرده ، عينا همان معنائى است كه به نظر ما
قريب آمد، كه منظور از آمدن خدا آمدن امر خداست ، چون ملائكه هر چه مى كند و هر وقت
نازل مى شود به امر خدا مى كند و نازل مى شود، همچنانكه آيه :
(بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم
بامره يعملون ).
و درباره نزولشان فرموده : (ينزل الملائكه
بالروح من آمره ).
البته در اين ميان معناى ديگرى هست كه بعضى از مفسرين آن را احتمال داده اند و آن
اين است كه استفهام در آيه انكارى باشد، و بخواهد تمام جمله را انكار كند، نه تنها
مدخول خود را انكار كند.
بنابراين احتمال معناى آيه چنين مى شود: اين كفار منتظر همين هستند كه امرى محال
محقق شود، و آن اين است كه خدا سوار بر ابرهائى سياه به سراغشان آيد، همانطور كه يك
جسم به نزديك جسمى ديگر مى آيد، و نيز انتظار دارند ملائكه نزدشان آيد، امر و
نهيشان كند، و حال آنكه چنين چيزى محال است ، پس آيه شريفه بطور كنايه محال بودن
اين توقع را افاده مى كند، كه كفار با پند و نصيحت به راه بيايند.
ليكن اين توجيه با اينكه گفتيم آيات همه در يك سياقند نمى سازد، چون لازمه وحدت
سياق اين است كه كلام متوجه به مؤ منين باشد، وچنين وضعى ندارند كه به راه آمدنشان
به وسيله نصيحت محال باشد، بلكه مؤ منين در راه هستند.
علاوه بر اينكه اگر سياق كلام براى افاده اين معنا بود خالى از رد بر كفار نمى بود،
همچنانكه عادت قرآن در امثال اين مقامات اين است كه گفتار طرف را رد مى كند، مانند
آيه :
(و قال الذّين لايرجون لقائنا: لولا انزل
علينا الملائكه ؟ او نرى ربنا؟ لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا)
و (قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه
).
از اين هم كه بگذريم اگر منظور از آيه مورد بحث چنين معنائى بود، ديگر جا نداشت
جمله :
(فى ظلل من الغمام
) را اضافه كند، و همچنين در بقيه كلمات هيچ نكته روشنى به چشم نمى
خورد، و كافى بود بفرمايد: (هل ينظرون الا
ان ياتيهم اللّه ).
بحث روايتى ديگر
تفسير آيه : (هل
تنظرون ...)و آيات مشابه آن در روايات
ائمهاهل بيت (ع ) بر سه وجه
بايد دانست كه در روايات ائمه اهل بيت (عليه السلام ):
1 - اين آيه شريفه به روز قيامت تفسير شده ، چنانكه عياشى در تفسير خود از امام
باقر (عليه السلام ) اين روايت را آورده .
2 - ونيز بروز رجعت هم تفسير شده ، كه مرحوم صدوق روايت آن را از امام صادق (عليه
السلام ) نقل كرده .
3 - و به ظهور مهدى (عليه السلام ) نيز تفسير شده و عياشى روايتش را در تفسير خود
به دو طريق از امام باقر (عليه السلام ) آورده .
و نظاير اينگونه روايات بسيار است ، كه اگر بخواهى كتب حديث را صفحه به صفحه ببينى
، خواهى ديد كه روايات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در تفسير
بسيارى از آيات آمده ، كه يا فرموده اند: مربوط به قيامت است ، و يا فرموده اند:
مربوط به رجعت است ، و يا فرموده اند: مربوط به ظهور مهدى (عليه السلام )، و اين
نيست مگر به خاطر وحدت و سنخيتى كه در اين سه معنا هست .
و مردم چون هيچ بحثى پيرامون حقيقت روز قيامت نكرده اند، و زحمت اين تحقيق را بخود
نداده ، و در نتيجه نفهميده اند كه قرآن كريم درباره اين روز عظيم چه فرموده ، لذا
در باره اين روايات دچار اختلاف شده اند، بعضى به كلى آنها را با اينكه صدها روايت
است ، و شايد از پانصد روايت كه در ابواب مختلف نقل شده تجاوز كند طرح كرده اند، و
بعضى ديگر دست به تاءويل و توجيه آنها زده اند، با اينكه ظهور آنها روشن است ، و
بلكه بعضى از آنها صريح در مفاد است ، و بعضى ديگر كه حد متوسط و راه ميانه را رفته
اند تنها به نقل آنها اكتفا نموده ، از بحث پيرامون آنها خوددارى نموده اند.
(بحث پيرامون رجعت )
فرقه هاى اسلامى غير شيعه كه عامة مسلمين را تشكيل مى دهد، هر چند ظهور مهدى (عليه
السلام ) را قبول دارند، و رواياتش را به طرق متواتر از رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم ) نقل كرده اند و ليكن مساءله رجعت را انكار نموده ،
وآن را از مختصات شيعه دانسته اند، و چه بسا بعضى از كسانى كه شيعه زاده اند، و
اسما خود را شيعه مى شمارند، در اين اعصار پيدا شده اند كه مى گويند: روايات شيعه
از احاديث دروغى است كه دست يهود و يا كفارى كه تظاهر به اسلام مى كردند، مانند عبد
الل ه سبا و يارانش آنها را داخل در احاديث ما كرده اند.
و بعضى ديگر در مقام ابطال رجعت از راه دليل عقلى وارد شده و بطور خلاصه گفته اند:
(مرگ امرى است كه با در نظر گرفتن عنايت پروردگار هرگز بر هيچ زنده اى عارض نمى شود
مگر بعد از آنكه آن موجود زنده به حد كمال رسيده باشد، و زندگيش كامل شده ، آنچه در
قوه داشته به فعليت رسيده باشد، و چنين موجودى كه تمامى كمالات بالقوه اش فعليت
يافته ، اگر بعد از مردن به دنيا برگردد، در حقيقت دوباره به حالت قوه وبرگشته است
، و اينكه چيزى كه فعليت يافته برگردد و بالقوه شود امرى است محال ، مگر اينكه
مخبرى صادق كه يا خود خداست و يا خليفه اى از خلفاى او، از چنين برگشتى خبر دهند،
همچنانكه در داستان هاى موسى ، و عيسى ، و ابراهيم (عليهم السلام ) و داستان هائى
از ديگران چنين خبرهائى آمده ، ولى نه از خدا، و نه از يكى از خلفاى او خبر معتبرى
نيامده كه دلالت بر رجعت داشته باشد، و رواياتى كه قائلين به رجعت به آن تمسك مى
كنند تمام نيست ، آنگاه شروع كرده اند به تضعيف روايات ، و يكى يكى را رد كرده اند،
نه صحيحى باقى گذاشتند و نه سقيمى .
مساءله رجعت ورد بر منكرين آن
خوب توجه كن كه اين بيچاره نفهميده كه اگر دليلش درست باشد، و راستى دليل عقلى باشد
صدر دليلش ذيل آن راباطل مى كند، چون اگر چيزى محال ذاتى شد، ديگر استثنا بر نمى
دارد، كه با خبر دادن مخبر صادق از محال بودن برگشته ، و ممكن شود، بلكه مخبر هر كه
باشد وقتى از وقوع امرى محال خبر مى دهد، بايد فورا صادق بودنش را تخطئه كرد، و به
فرضى كه نتوانيم در صادق بودنش شك كنيم ، ناگزير بايد خبرش را تاءويل كنيم ، و
معنائى به آن بدهيم ، كه ممكن باشد، مثل اينكه اگر خبر داد كه عدد يك نصف عدد دو
نيست ، و يا خبر داد كه تمامى خبرهاى صادق در عين صادق بودن كاذب است ، كه گفتيم
اگر بتوانيم در راست گوئى اين مخبر تشكيك مى كنيم ، و اگر نتوانستيم ناگزير كلامش
را توجيه مى كنيم ، بطوريكه از محال بودن در آيد.
و اما اينكه گفت : چيزى كه از قوه به فعليت در آمده ، ديگر محال است بالقوه شود،
مطلبى است صحيح ، و ليكن قبول نداريم كه مساءله مورد بحث ما از اين باب باشد، براى
اينكه مورد فرض او با مورد فرض ما مختلف است ، مورد فرض او كسى است كه عمر طبيعى
خود را كرده ، و به مرگ طبيعى از دنيا رفته باشد، كه برگشتن او به دنيا مستلزم آن
امر محال است ، و اما مرگ اخترامى كه عاملى غير طبيعى از قبيل قتل و يا مرض باعث آن
شود برگشتن انسان بعد از چنين مرگى به دنيا مستلزم هيچ محذور و اشكالى نيست ،
چون ممكن است انسان بعد از آنكه به مرگ غير طبيعى از دنيا رفته در زمانى ديگر مستعد
كمالى شود، كه در زمانى غير از زمان زندگيش موجود و فراهم باشد، و بعد از مردن
دوباره زنده شود تا آن كمال را بدست آورد.
و يا ممكن است اصل استعدادش مشروط باشد به اينكه مقدارى در برزخ زندگى كرده باشد،
چنين كسى بعد از مردن و ديدن برزخ داراى آن مى شود، و دوباره به دنيا بر مى گردد،
كه آن كمال را به دست آورد، كه در هر يك از اين دو فرض مساءله رجعت و برگشتن به
دنيا جايز است ، و مستلزم محذور محال نيست ، اين گفتارى خلاصه و فشرده بود، درباره
مساءله رجعت ، و تمام حرف هاى آن موكول است به مقامى ديگر.
روايات ائمه اهل بيت عليهم السلام نسبت
بهاصل رجعت متواتر است
و اما اينكه در يك يك روايات مناقشه كرده ، و آنها را ضعيف شمرده ، در پاسخش مى
گوئيم : هر چند هر يك از روايت ها روايت واحد است ، و ليكن روايات ائمه اهل بيت
(عليهم السلام ) نسبت به اصل رجعت متواتر است ، به حدى كه مخالفين مساءله رجعت از
همان صدر اول اين مساءله را از مسلمات و مختصات شيعه دانسته اند، و تواتر با مناقشه
و خدشه در تك تك احاديث باطل نمى شود، علاوه بر اينكه تعدادى از آيات قرآنى و
روايات كه در باب رجعت وارد شده دلالتش تام و قابل اعتماد است ، كه ان شاء اللّه به
زودى در موردى مناسب متعرض آنها مى شويم ، مانند آيه :
(و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا)
و آيات ديگر.
علاوه بر اينكه آيات ديگرى از قرآن دلالت اجمالى بر وقوع رجعت دارد مانند آيه :
(ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لماياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم
) كه مى فهماند آنچه در امت هاى گذشته رخ داده ، در اين امت نيز رخ
خواهد داد، و يكى از آن وقايع مساءله رجعت و زنده شدن مردگانى است كه در زمان
ابراهيم و موسى و عيسى و عزير و ارميا و غير ايشان اتفاق افتاده ،بايد در اين امت
نيز اتفاق بيفتد.
همچنانكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم كلامى دارند كه بطور اجمال مى
فهماند آنچه در امت هاى سابق اتفاق افتاده در اين امت نيز اتفاق خواهد افتاد، و آن
اين است كه فرمود: به آن خدائى كه جانم به دست اوست ، كه شما مسلمانان با هر سنتى
كه در امت هاى گذشته جريان داشته روبرو خواهيد شد،
و آنچه در آن امت ها جريان يافته مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت ، بطوريكه
نه شما از آن سنت ها منحرف مى شويد، و نه آن سنت ها كه در بنى اسرائيل بود شما را
ناديده مى گيرد.
از اينهم كه بگذريم اين قضايائى كه ائمه اهل بيت (عليه السلام ) خبر داده اند جزء
ملاحم و اخبار غيبى مربوط به آخر الزمان است ، و راويانى آنها را آورده اند كه
مربوطند به قرن ها قبل از اين ، و كتبشان از زمان تاءليف تاكنون محفوظ مانده ، و
نسخه آنها دست نخورده ، و ما تاكنون به چشم خود ديده ايم پاره اى از آنچه آن حضرات
پيشگوئى كردند بدون كم و زياد به وقوع پيوست ، قهرا بايد نسبت به بقيه آنها نيز
اعتماد كنيم ، و به صحت همه آنها ايمان داشته باشيم .
بيان اينكه بين نشاءه دنيا و نشاءه قيامت مزاحمتى نيست
همانگونه كه بين عالم برزخ
وعالم دنيا هم مزاحمتى وجود ندارد
حال به آغاز سخن برگرديم ، كه مى گفتيم : يك آيه گاهى تفسير مى شود به روز قيامت ،
و گاهى به رجعت ، و گاهى به روزگار ظهور مهدى (عليه السلام )، اينك مى گوئيم : آنچه
از كلام خداى تعالى درباره قيامت و اوصاف آن به دست مى آيد، اين است كه قيامت روزى
است كه هيچ سببى از اسباب ، و هيچ كارى و شغلى از خداى سبحان پوشيده نيست ، روزى
است كه تمامى اوهام از بين مى رود، و آيات خدا در كمال ظهور ظاهر مى شود، و در
سراسر آيات قرآنى و روايات هيچ دليلى به چشم نمى خورد كه دلالت كند بر اينكه در آن
روز عالم جسمانى به كلى از بين مى رود، بلكه بر عكس ادله اى به چشم مى خورد كه بر
خلاف اين معنا دلالت دارد، چيزى كه هست اين معنا استفاده مى شود كه در آن روز بشر
يعنى اين نسلى كه خداى تعالى از يك مرد و زن به نام آدم و همسرش پديد آورده قبل از
قيامت از روى زمين منقرض مى شود.
و خلاصه ميان نشاءه دنيا و نشاءه قيامت مزاحمت و مناقضتى نيست تا وقتى قيامت بيايد
دنيا به كلى از بين برود، همچنانكه ميان برزخ كه هم اكنون اموات در آن عالمند، با
عالم دنيا مزاحمتى نيست و دنيا هم مزاحمتى با آن عالم ندارد، همچنانكه از آيه :
(تاللّه لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمال هم فهو
وليهم اليوم ، و لهم عذاب اليم ). اين
نبودن مزاحمت ، استفاده مى شود.
اين حقيقت روز قيامت است ، روزى كه مردم براى رب العالمين بپا مى خيزند روزى كه همه
اسرارشان آشكار مى شود، چيزى از ايشان بر خدا پوشيده نمى ماند، و بهمين جهت است كه
گاهى از روز مرگ به روز قيامت تعبير مى شود چون روز مرگ هم روزى است كه پرده ها از
روى اسباب براى ميت كنار مى رود، همچنانكه از على (عليه السلام ) روايت شده كه
فرمود: (من مات قامت قيامته ، هر كس بميرد قيامتش بر پا مى شود) كه ان شاء اللّه
بيان همه اينگونه روايات خواهد آمد.
روز ظهور مهدى (ع ) و روز رجعت و روز قيامت مراتب مختلف يك
حقيقت هستند
و رواياتى كه رجعت را اثبات مى كند هر چند آحاد آن با يكديگر اختلاف دارند، الا
اينكه با همه كثرتش (كه در سابق گفتيم متجاوز از پانصد حديث است ) در يك جهت اتحاد
دارند، و آن يك جهت اين است كه سير نظام دنيوى متوجه به سوى روزى است كه در آن روز
آيات خدا به تمام معناى ظهور ظاهر مى شود، روزى كه در آن روز ديگر خداى سبحان
نافرمانى نمى شود، بلكه به خلوص عبادت مى شود، عبادتى كه مشوب و آميخته با هواى نفس
نيست ، عبادتى كه شيطان و اغوايش هيچ سهمى در آن ندارد، روزى كه بعضى از اموات كه
در خوبى و يا بدى برجسته بودند، يا ولى خدا بودند، و يا دشمن خدا، دوباره به دنيا
بر مى گردند تا ميان حق و باطل حكم شود.
و اين معنا به ما مى فهماند روز رجعت خود يكى از مراتب روز قيامت است ، هر چند كه
از نظر ظهور به روز قيامت نمى رسد، چون در روز رجعت باز شر و فساد تا اندازه اى
امكان دارد، به خلاف روز قيامت كه ديگر اثرى از شر و فساد نمى ماند و باز بهمين جهت
روز ظهور مهدى (عليه السلام ) هم معلق به روز رجعت شده است چون در آن روز هم حق به
تمام معنا ظاهر مى شود، هر چند كه باز ظهور حق در آن روز كمتر از ظهور در روز رجعت
است .
و از ائمه اهل بيت (عليه السلام ) نيز روايت شده كه فرموده اند ايام خدا سه روز است
، روز ظهور مهدى (عليه السلام ) و روز برگشت ، و روز قيامت ، و در بعضى از روايات
آمده : ايام خدا سه روز است ، روز مرگ و روز برگشت و روز قيامت .
و اين معنا يعنى اتحاد اين سه روز بر حسب حقيقت ، و اختلاف آنها از نظر مراتب ظهور
باعث شده كه در تفسير ائمه عليه السلام بعضى آيات گاهى به روز قيامت ، و گاهى به
روز رجعت ، و گاهى به روز ظهور مهدى تفسير شود، و در سابق هم گذشت كه گفتيم چنين
روزى فى نفسه ممكن است ، بلكه واقع هم هست ، و منكر آن هيچ دليلى بر نفى آن ندارد.
سوره بقره ، آيات 212 211
آيات 212 211 بقره
سل بنى اسرئيل كم آتينا هم من آيه بينة و من يبدل نعمة اللّه من بعد ما جاء ته فان
اللّه شديد العقاب . (211) زين للذين كفروا الحيوة الدنيا و يسخرون من الذين آمنوا
و الذين اتقوا فوقهم يوم القيمة و اللّه يرزق من يشاء بغير حساب (212)
|
ترجمه آيات
از بنى اسرائيل بپرس چه قدر آيت هاى روشن برايشان آورديم (آنها خواهند گفت : كه )
هر كس نعمت خدارا بعد از آنكه در اختيارش قرار گرفت تغيير دهد بايد بداند كه خدا در
عقاب شديد است .(211) زندگى دنيا در نظر كسانى كه كافر شدند زينت داده شده و بهمين
جهت كسانى را كه ايمان آوردند مسخره مى كنند در حالى كه مردم با تقوا در روز قيامت
فوق آنانند و خدا هر كه را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد.(212)
بيان آيات
سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية ...
|
اين آيه كه در آيه : (فان زللتم من بعد ما
جائتكم البينات فاعلموا ان اللّه عزيز حكيم
) بود، و مى فرمود: مخالفين را به اءخذ
عزيزى مقتدر خواهد گرفت ، تثبيت كند.
عبرت گرفتن از سرگذشت و سرنوشت
بنىاسرائيل و اشاره به علت انحراف كفار
مى فرمايد: اين بنى اسرائيل در پيش روى شما هستند، و اين امتى است كه خداى تعالى
كتاب و حكم و نبوت و ملكشان داد، و از طيبات روزيشان كرد، و از ساير امت هاى
معاصرشان برتريشان داده بود، از ايشان بپرس كه چقدر آيت روشن و معجزات هويدا
برايشان فرستاديم ، و خوب در وضعشان بنگر، كه چه بودند، و چه شدند؟ ودر آخر كلمات
را از جائى كه داشت تغيير داده و تحريف كردند، و به خاطر دشمنى كه با هم داشتند در
قبال خدا و آياتش و كتابش امورى ديگر از پيش خود ساختند، و خدا به خاطر شركى كه در
ايشان پيدا شد به شديدترين وضعى عقابشان كرد، و دچار اختلاف و تشتت آرائشان ساخت ،
تا يكديگر را جويدند و آقائيشان از دست برفت ، و سعادتشان تباه شد، و دچار عذاب ذلت
و مسكنت در دنيا و عذاب خزى و خوارى در آخرت شدند، در حالى كه ديگر ياورى نداشتند.
و اين سنت جاريه از ناحيه خداى سبحان اختصاص به قومى و ملتى ندارد، هر كس نعمت خدا
را تغيير دهد، و از محرابش منحرف كند، خدا عقابش مى كند و چقدر شديد العقاب است .
بنابراين بيان ، پس جمله : (و من يبدل
نعمه اللّه ) تا كلمه
(العقاب ) از قبيل وضع كلى در
مورد جزئى است ، تا دلالت كند بر اينكه حكم نامبرده سنتى است در همه ادوار.
الذين كفروا الحيوه الدنيا...
|
سرچشمه تمامى انحرافات زينت يافتن زندگى دنيا در نظر مردم
است
اين جمله در صدد تعليل مطالب گذشته است ، و جنبه تعليل را دارد، مى خواهد بفرمايد:
ملاك و علت اين انحرافها زينت يافتن زندگى دنيا در نظر مردم است ، چون وقتى شيطان
زندگى دنيا را در نظر زينت داد، او را وا مى دارد تا از هواى نفس و شهواتش پيروى
كند، و هر حق و حقيقت را از ياد ببرد، تنها هدف و همتش رسيدن به شهوات و جاه و مقام
باشد، هر چند كه بر سر راهش حقوقى پايمال شود، و نيز به منظور رسيدن به آن هدف هر
چيزى را به خدمت مى گيرد، كه از آن چيزهائى كه به خدمت مى گيرد دين است ، دين را هم
وسيله رسيدن به امتيازات و تعينات خود قرار مى دهد در نتيجه دين وسيله اى مى شود
براى تميز زعما و رؤ سا، و براى هر چيزى كه به درد رياستشان مى خورد و محكى مى شود
براى تقرب پيروان و مقلدان مرئوس ، و تمايل رؤ سا به ايشان ، همچنانكه در امت امروز
خود مى بينيم ، و قبلا هم در بنى اسرائيل ديديم .
و ظاهر كفر هم در قرآن همان ستر است ، چه اينكه كفر اصطلاحى باشد، يا مطلق پوشاندن
حق باشد، كه در برابر مطلق ايمان است .
بنابراين زينت يافتن زندگى دنيا اختصاصى به كفار اصطلاحى ندارد، ممكن است
مسلمان اصطلاحى هم دچار اين انحراف بشود و حقيقتى از حقايق دينى را بپوشاند، و
نعمتى از نعمت هاى دينى را تغيير دهد، كه چنين كسى هم كافرى است كه حيات دنيا در
نظرش زينت يافته ، او نيز بايد خود را آماده عذاب شديد بكند.
والذين اتقوا فوقهم يوم القيمة ...
|
اگر در اين جمله كلمه ايمان به كلمه تقوا مبدل شده ، براى اين بوده كه بفهماند
ايمان بدون تقوا به درد نمى خورد، بايد تواءم با عمل باشد.
سوره بقره ، آيه 213
آيه 213 بقره
كان الناس امة وحدة فبعث اللّه النبين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتب بالحق
ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا االذين اوتوه من بعد ما
جائتهم البينات بغيا بينهم فهدى اللّه الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و
اللّه يهدى من يشاء الى صراط مستقيم .(213)
|
ترجمه آيه
مردم قبل از بعثت انبياء همه يك امت بودند خداوند به خاطر اختلافى كه در ميان آنان
پديد آمد انبيائى به بشارت و انذار برگزيد و با آنان كتاب را به حق نازل فرمود تا
طبق آن در ميان مردم و در آنچه اختلاف كرده اند حكم كنند اين بار در خود دين و كتاب
اختلاف كردند و اين اختلاف پديد نيامد مگر از ناحيه كسانى كه اهل آن بودند و انگيره
شان در اختلاف حسادت و طغيان بود در اين هنگام بود كه خدا كسانى را كه ايمان آوردند
در مسائل مورد اختلاف به سوى حق رهنمون شد و خدا هر كه را بخواهد به سوى صراط
مستقيم هدايت مى كند.(213)
بيان آيه
بيان آيه شريفه و اشاره به علت تشريح دين
اين آيه سبب تشريع اصل دين را بيان مى كند، كه چرا اصلا دينى تشريع شده ،و مردم
مكلف به پيروى آن دين شوند؟
و در نتيجه بينشان اختلاف بيفتد، يك دسته به دين خدا بگروند، دسته اى ديگر كافر
شوند، و اين معنا را اينطور بيان كرده : كه انسان - اين موجودى كه به حسب فطرتش
اجتماعى و تعاونى است - در اولين اجتماعى كه تشكيل داد يك امت بود، آنگاه همان
فطرتش وادارش كرد تا براى اختصاص دادن منافع به خود با يكديگر اختلاف كنند، از
اينجا احتياج به وضع قوانين كه اختلافات پديد آمده را برطرف سازد پيدا شد، و اين
قوانين لباس دين به خود گرفت ، و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گرديد، و براى
اصلاح و تكميلش لازم شد عباداتى در آن تشريع شود، تا مردم از آن راه تهذيب گردند، و
به منظور اين كار پيامبرانى مبعوث شدند، و رفته رفته آن اختلافها در دين راه يافت ،
بر سر معارف دين و مبداء و معادش اختلاف كردند، و در نتيجه به وحدت دينى هم خلل
وارد شد، شعبه ها و حزبها پيدا شد، و به تبع اختلاف در دين اختلاف هائى ديگر نيز در
گرفت ، و اين اختلاف ها بعد از تشريع دين به جز دشمنى از خود مردم دين دار هيچ علت
ديگرى نداشت ، چون دين براى حل اختلاف آمده بود، ولى يك عده از در ظلم و طغيان خود
دين را هم با اينكه اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام كرده بود مايه
اختلاف كردند.
پس در نتيجه اختلاف ها دو قسم شد، يكى اختلاف در دين كه منشاءش ستمگرى و طغيان بود،
يكى ديگر اختلافى كه منشاءش فطرت و غريزه بشرى بود، و اختلاف دومى كه همان اختلاف
در امر دنيا باشد باعث تشريع دين شد، و خدا به وسيله دين خود، عده اى را به سوى حق
هدايت كرد، و حق را كه در آن اختلاف مى كردند روشن ساخت ، و خدا هر كس را بخواهد به
سوى صراط مستقيم هدايت مى كند.
پس دين الهى تنها و تنها وسيله سعادت براى نوع بشر است ، و يگانه عاملى است كه حيات
بشر را اصلاح مى كند، چون فطرت را با فطرت اصلاح مى كند، و قواى مختلف فطرت را در
هنگام كوران و طغيان تعديل نموده ، براى انسان رشته سعادت زندگى در دنيا و آخرتش را
منظم و راه ماديت و معنويتش را هموار مى نمايد، اين بود يك تاريخ اجمالى از حيات
اجتماعى و دينى نوع انسان ، اجمالى كه از آيه شريفه مورد بحث استفاده مى شود، و اگر
آن را به تفصيل بيان نكرد، در حقيقت به تفصيلى كه در ساير آيات آمده اكتفا نموده
است .
آغاز خلقت انسان
آغاز خلقت انسان
گفتيم آيات ديگر قرآن كه هر كدام در جائى قرار دارد تفصيل تاريخ بشريت را بيان كرده
، و حاصل اين تفصيل اين است كه نوع انسانى (البته نه تمامى انواع انسانها كه حتى
شامل ساير ادوار بشريت هم بشود بلكه اين نوعى كه فعلا نسلش در روى زمين زندگى مى
كند نوعى نيست كه از نوع ديگرى از انواع حيوانات و يا غير حيوانات پديد آمده باشد
(مثلا از ميمون درست شده باشد)، و طبيعت ، او را كه در اصل حيوانى ديگر بوده با
تحولات خود تحول داده ، و تكامل بخشيده باشد. بلكه نوعى است مستقل ، كه خداى تعالى
او را بدون الگو از مواد زمين بيافريد. و خلاصه روزگارى بود كه آسمان و زمين و همه
موجودات زمينى بودند، ولى از اين نسل بشر هيچ خبر و اثرى نبود، آنگاه خداى تعالى از
اين نوع يك مرد و يك زن خلق كرد، كه نسل فعلى بشر منتهى به آن دو نفر مى شود، مى
فرمايد: (انا خلقناكم من ذكر و انثى ، و
جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا) و نيز مى
فرمايد: (خلقكم من نفس واحدة و جعل منها
زوجها و نيز مى فرمايد: (ان مثل عيسى عند
اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ) اين بود
خلاصه اى از تاريخ پيدايش بشر از نظر قرآن .
فرضيه هاى علماى طبيعى امروز در باره
تكامل بشر هيچدليل علمى و يقينى ندارد
و امااين فرضى كه علماى طبيعى امروز كرده اند، كه تمامى انواع حيوانات فعلى و حتى
انسان از انواع ساده ترى پيدا شده اند، و گفته اند: كه اولين فرد تكامل يافته بشر
از آخرين فرد تكامل يافته ميمون پديد آمده ، كه مدار بحث هاى طبيعى امروز هم همين
فرضيه است ، و يا گفته اند: انسان از ماهى تحول يافته ، همه اين حرفها فرضيه اى بيش
نيست و فرضيه هم هيچ دليل علمى و يقينى ندارد، بلكه آن را فرض و تصور مى كنند، تا
به وسيله آن بيانات علمى خود را توجيه و تعليل كنند، و هر قدر هم كه اين فرضيه ها
معتبر باشد، اعتبارش ربطى به اعتبار حقايق دينى ندارد، بلكه حتى با امكانات ذهنى هم
منافات ندارد، چون بيشتر از توجيه كردن آثار و احكام مربوطه به موضوع بحث ، خاصيت
ديگرى ندارد، و ما ان شاء اللّه بحث مفصل اين موضوع را در سوره آل عمران در تفسير
آيه : (ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم
خلقه من تراب ) خواهيم كرد.
انسان از روحى و بدنى تركيب شده
انسان مركب از روح و بدن است
خداى تعالى اين نوع از موجودات را - آن روز كه ايجاد مى كرد - از دو جزء و دو جوهر
تركيب كرد، يكى ماده بدنى ، و يكى هم جوهرى مجرد، كه همان نفس و روح باشد، و اين
دو، مادام كه انسان در دنيا زندگى مى كند متلازم و با يكديگراند، همينكه انسان مرد
بدنش مى ميرد، و روحش ، همچنان زنده مى ماند، و انسان (كه حقيقتش همان روح است ) به
سوى خداى سبحان باز مى گردد.
خداى تعالى در اين باره مى فرمايد:(و لقد
خلقنا الانسان من سلاله من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ، ثم خلقنا النطفة علقة
، فخلقنا العلقة مضغد، فخلقنا المضغد عظاما، فكسونا العظام لحما، ثم انشاناه خلقا
آخر، فتبارك اللّه احسن الخالقين ، ثم انكم بعد ذلك لميتون ، ثم انكم يوم القيمه
تبعثون )
اين آيات عينا همان مطلبى را كه گفتيم خاطرنشان مى سازد.
و در اين معنا است آيه شريفه : (فاذا
سويته ، و نفخت فيه من روحى ، فقعوا له ساجدين
).
و از همه آيات روشن تر آيه شريفه زير است ، كه مى فرمايد: و قالوا ءاذا ضللنا فى
الارض ءانالفى خلق جديد، بل هم بلقاء ربهم كافرون ، قل يتوفيكم ملك الموت الّذى و
كل بكم ، ثم الى ربكم ترجعون .
بطوريكه ملاحظه كرديد سؤ ال كفار ناشى از اين بود كه مردن بدن را مردن آدمى مى
پنداشتند، و از در تعجب مى پرسيدند: بعد از آنكه مرديم و اعضا و اجزاء ما متلاشى و
در زمين مستهلك شد، دوباره زنده مى شويم ؟ خداى تعالى در پاسخ فرمود: آنچه در زمين
مستهلك مى شود شما نيستيد، بدن شما است ، و اما خود شما را ملك الموت مى گيرد، و
ضبط مى كند، پس شما غير آن بدن هستيد كه در زمين دفن مى شود، آنچه در زمين گم مى
شود بدن ها است ، و اما انسانها كه همان نفوس بشرى باشد گم شدنى و از بين رفتنى و
مستهلك شدنى نيستند، و به زودى ان شاء اللّه بحث مفصل پيرامون آنچه در اين باره از
قرآن استفاده مى شود، و بحث در اينكه حقيقت روح انسانى چيست در محل مناسبش خواهد
آمد.
شعور حقيقى انسان و ارتباطش با اشيا
شعور حقيقى انسان و ارتباطش با اشيا
خداى تعالى آن روز كه بشر را مى آفريد شعور را در او به وديعه نهاد، و گوش و چشم و
قلب در او قرار داد، و در نتيجه نيروئى در او پديد آمد به نام نيروى ادراك و فكر،
كه به وسيله آن حوادث و موجودات عصر خود و آنچه قبلا بوده ، و عوامل آنچه بعدا
خواهد بود نزد خود حاضر مى بيند، پس مى توان گفت : انسان به خاطر داشتن نيروى فكر
به همه حوادث تا حدى احاطه دارد چنانكه خداى تعالى هم در اين باره فرموده :
(علم الانسان ما لم يعلم ) و
فرموده : (واللّه اخرجكم من بطون امهاتكم
لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة
). و مى فرمايد: (و علم آدم
الاسماء كلها).
و نيز خداى تعالى براى اين نوع از جنبندگان زمين سنخى از وجود اختيار كرده كه قابل
ارتباط با تمامى اشياء عالم هست ، و مى تواند از هر چيزى استفاده كند، چه از راه
اتصال به آن چيز، و چه از راه وسيله قرار دادن براى استفاده از چيز ديگر، همچنانكه
مى بينيم : چه حيله هاى عجيبى در امر صنعت به كار مى برد و راههاى باريكى با فكر
خود براى خود درست مى كند، و خداى تعالى هم در اين باره فرموده :
(وخلق لكم ما فى الارض جميعا).
و نيز فرموده : (و سخر لكم ما فى السموات
و ما فى الارض جميعا منه
)، و آياتى ديگر كه همه گوياى اين حقيقتند
كه موجودات عالم همه براى انسان رام شده اند.
دانش هاى عملى انسان
دانش هاى علمى انسان
اين دو عنايت كه خدا به انسان كرده ، يعنى نيروى فكر و ادراك و رابطه تسخير موجودات
، خود يك عنايت سومى را نتيجه داده ، و آن اين است كه توانست براى خود علوم و
ادراكاتى دسته بندى شده تدوين كند، تا در مرحله تصرف در اشيا و به كار بردن و تاءثر
در موجودات خارج از ذات خود آن علوم را بكار بگيرد، و در نتيجه (با صرف كمترين وقت
و گرفتن بيشترين بهره ) از موجودات عالم براى حفظ وجود و بقاى خود استفاده كند.
توضيح اينكه اگر شما خواننده عزيز ذهن خود را از آنچه مشغولش كرده خالى كنى ، و
مانند كسى كه تاكنون از وضع انسانها خبرى ندارد در انسان ، اين موجود زمينى فعال و
به كار گيرنده فكر و اراده - نظر بيفكنى ، و چنين فرض كنى كه اولين بار است كه اين
موجود را مى بينى ، و درباره اش مى انديشى ، آن وقت خواهى ديد كه يك فرد از اين
انسان در كارهاى زندگيش ادراكات و افكارى را به كار مى گيرد، و ابزار كار خود قرار
مى دهد كه نمى توانى آن ادراكات را به شمار آورى ، آنقدر زياد است كه عقل از كثرت و
پردامنگى و تشتت جهات آنها دچار دهشت مى شود.
و اين علوم كه گفتيم ابزار كار انسانها است ، عامل فراهم آمدن ، و دسته بندى شدن ،
و انشعاب هر يك از ديگرى ، و يا تركيب آنها، يا حواس ظاهرى و باطنى انسان است ، و
يا تصرف قوه فكريه او، تصرفش هم يا تصرفى است ابتدائى ، و يا تصرفهائى پى در پى ، و
اين نكته امرى است واضح ، كه هر انسانى آن را هم از خودش در مى يابد، و هم از
ديگران ، و در دريافت آن احتياج به دقت و تدبر ندارد، بلكه صرف توجه كافى است .
گوناگونى علوم و ادراكات انسان
حال كه متوجه اين نكته شدى مى گوئيم : اگر اين توجه و نظر را در علوم و ادراكات خود
و يا انسانى ديگر تكرار كنى ، خواهى ديد كه همه آنها يكسان نيستند، بعضى از ادراكات
بشرى تنها جنبه حكايت و نشان دادن موجودات خارجى را دارند، و منشا اراده و عملى در
ما نمى شوند، مثل اينكه درك مى كنيم :
كه اين زمين است ، و آن آسمان است ، و عدد چهار جفت است ، و آب روان است ، و سيب
يكى از ميوه ها است و امثال اين تصورها و تصديق ها، كه تنها از راه فعل و انفعال
مغزى حاصل مى شود، يعنى ماده خارجى وقتى در برابر حس ما و ادوات ادراكى ما قرار مى
گيرد حس ما منفصل شده ، مى فهميم كه آن آب و اين زمين است ، و نظير آن علمى است كه
از مشاهده نفس خود و حضور نفس يعنى همان كه از آن تعبير مى كنيم به (من ) در نزد
خود براى ما حاصل مى شود، و باز نظير آن كليات مقوله اى است كه درك مى كنيم ، و درك
آن نه اراده اى در ما ايجاد مى كنند و نه باعث صدور عملى از ما مى شوند، بلكه تنها
چيرهائى كه در خارج است براى ما حكايت مى كنند.
اين يك عده از درك هاى ما است ، يك عده ادراك هاى ديگر داريم ، به عك س قسم اول ،
ادراك هائى است كه تنها در موردى به آنها مى پردازيم كه بخواهيم به كارش بزنيم ، و
آنها را وسيله و واسطه به دست آوردن كمال و يا مزاياى زندگى خود كنيم و اگر دقت
كنيد، هيچ فعلى از افعال ما خالى از آن ادراكات نيست ، از قبيل اينكه كارهائى زشت و
كارهائى ديگر خوب است ، كارهائى هست كه نبايد انجام داد، و كارهاى ديگرى هست كه
بايد انجام داد، و عمل خير را بايد رعايت كرد، و عدالت خوب و ظلم زشت است ، اين در
باب تصديقات ، و اما در باب تصورات مانند تصور مفهوم رياست و مرئوسيت ، عبديت و
مولويت ، و امثال آن .
و اينگونه ادراكات مانند قسم اول از امور خارجى كه منفصل و جداى از ما و از فهم ما
است حكايت نمى كند، بلكه ادراكاتى است كه از محوطه عمل ما خارج نيست ، و نيز از
تاءثر عوامل خارجيه در ما پيدا نمى شود، بلكه ادراكاتى است كه خود ما با الهام
احساسات باطنى خود براى خود آماده مى كنيم ، احساساتى كه خود آنها هم مولود اقتضائى
است كه قواى فعاله ما، و جهازات عامله ما دارد، و ما را وادار به اعمالى مى كند،
مثلا قواى گوارشى ما و يا قواى تناسلى ما اقتضاى اعمالى را دارد كه مى خواهد انجام
يابد، و نيز اقتضاى چيرهائى را دارد كه بايد از خود دور كند، و اين دو اقتضا،باعث
پيدايش صورت هائى از احساسات از قبيل حب و بغض ، و شوق و ميل ، و رغبت مى شود.
و آنگاه اين صور احساس ما را وا مى دارد تا علوم و ادراكاتى از معناى حسن و قبح و
سزاوار و غير سزاوار، و واجب و جايز، و امثال آن اعتبار كنيم ، و سپس آن علوم و
ادراكات را ميان خود و ماده خارجى واسطه قرار دهيم ، و عملى بر طبق آن انجام دهيم
تا غرض ما حاصل گردد.
پس معلوم شد كه ما علوم و ادراكاتى داريم كه هيچ قيمت و ارزشى ندارد، مگر در عمل ،
كه اينگونه ادراكات را علوم عملى مى ناميم ، و بحث مفصل در اين مقام محلى ديگر
دارد.
هدايت خداوند كه مربوط به تمامى موجودات مى شود ، و هدايت او
كه مختص انسان
است
و خداى سبحان اين علوم و ادراكات را به ما الهام كرده ، تا ما را براى قدم نهادن در
مرحله عمل مجهز كند، و ما شروع كنيم به تصرف در عالم ، تا آنچه را كه خدا مى خواهد،
بشود، و خداى تعالى در اين باره فرموده : (الّذى
اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى ) و نيز فرموده
: (الّذى خلق فسوى و الّذى قدر فهدى
) و اين هدايت هدايتى است مربوط به تمامى موجودات ، كه هر موجودى را به
سوى كمال مخصوص به خودش هدايت كرده ، او را براى حفظ وجودش و بقاى نسلش به اعمالى
مخصوص به خودش سوق داده ، چه اينكه آن موجود داراى شعور باشد يا بى شعور.
و اما در خصوص هدايت انسان فرموده (ونفس و
ما سويها، فالهمها فجورها و تقويها)
كه به حكم اين آيه فجور و تقواى انسانها براى آنها معلوم و به الهامى فطرى و خدائى
مشخص شده است ، هر كسى مى داند چه كارهائى سزاوار است انجام دهد، و رعايتش كند، و
چه كارهائى سزاوار انجام نيست ، و اينگونه علوم ، علوم عمليه اى است كه در خارج نفس
انسانى اعتبار ندارد، و شايد بهمين جهت فجور و تقوا را به نفس نسبت داد.
|