تفسير الميزان جلد ۲۰

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۱ -


متذكّر شدن و (يا ليتنى ) گفتن انسان در قيامت  
(يومئذ يتذكر الانسان ) - يعنى در آن روز انسان به روشن ترين وجه متذكر مى شود، كه آنچه در دنيا به او دادند چه خيرش و چه شرش همه از باب امتحان بوده و او در كار خود كوتاهى كرده اين آن معنايى است كه سياق آيه مى دهد.
(و انى له الذكرى ) - يعنى از كجا مى تواند متذكر شود، و اين كنايه است از اينكه تذكرش در آن روز هيچ سودى به حالش ندارد، چون وقتى تذكر سودمند است كه بتواند به وسيله توبه با عمل صالح آنچه را فوت شده جبران كند، و روز جزا جاى توبه و عمل نيست .


يقول يا ليتنى قدمت لحياتى



يعنى اى كاش در دنيا براى اين زندگيم كه زندگى آخرت است توشه اى فرستاده بودم ، ممكن هم هست معنايش اين باشد كه اى كاش ‍ در دنيا براى اين زندگيم كه حقيقت زندگى است توشه اى فرستاده بودم ، چون قرآن كريم زندگى دنيا را لهو و بازى يعنى سرگرمى بيهوده خوانده و فرموده : (و ان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون ).
و مراد از تقديم در جمله (قدمت ) از پيش فرستادن عمل صالح است براى زندگى آخرت ، و مضمون آيه آرزويى است كه انسان در هنگام رسيدن به قيامت و متذكر شدن از ديدن حقايق آن از خود سر مى دهد، و به راى العين مى بيند كه تلاشش در دنيا سودى به حالش نمى دهد.


فيومئذ لا يعذب عذابه احد و لا يوثق وثاقه احد



ضمير در (عذابه ) و در (وثاقه ) به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه در امروز عذاب خدا آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور عذاب نكرده ، و در بند كردنش آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور در بند نكرده ، و اين تعبير كنايه است از شدت در تهديد.
بعضى از قاريان دو كلمه (لا يعذب ) و (لا يوثق ) را به فتحه ذال و فتحه ثاء قرائت كرده اند و آن دو را صيغه مجهول دانسته اند كه بنابر اين قرائت دو ضمير در (عذابه ) و (وثاقه ) به انسان بر مى گردد و معناى آيه چنين مى شود هيچ كس در امروز عذاب اين انسان و گرفتارى او را ندارد.
(نفس مطمئنة ) نفسى است كه با ايمان به پروردگار و ياد او سكونت يافته ،  بهمقام رضا رسيده است و...


يا ايتها النفس المطمئنه



آنچه از سياق آيه يعنى مقابل قرار گرفتن اين نفس با اوصافى كه براى آن ذكر شده با انس انى كه قبل از اين آيه مورد سخن بود و اوصافش از جمله دلبستگى اش به دنيا و طغيان و فساد و كفرانش و سوء عاقبتش ذكر مى شد استفاده مى شود اين است كه نفس ‍ مطمئنه ، نفسى است كه با علاقمندى و ياد پروردگارش سكونت يافته بدانچه او راضى است رضايت مى دهد و در نتيجه خود را بنده اى مى بيند كه مالك هيچ خير و شرى و نفع و ضررى براى خود نيست و نيز دنيا را يك زندگى مجازى و داشتن و نداشتن و نفع و ضرر آن را امتحانى الهى مى داند و در نتيجه اگر غرق در نعمت دنيايى شود، به طغيان و گسترش دادن به فساد و به علو و استكبار، وادار نمى شود، و اگر دچار فقر و فقدان گردد اين تهى دستى و ناملايمات او را به كفر و ترك شكر وا نمى دارد، بلكه همچنان در عبوديت پاى برجا است و از صراط مستقيم منحرف نمى شود، نه به افراط و نه به تفريط.


ارجعى الى ربك راضيه مرضيه



بعضى پنداشته اند كه اين خطاب بعد از حسابرسى نفوس مطمئنه به ايشان مى شود. و ليكن به نظر ما ظرف اين خطاب از اول تا به آخر روز قيامت است ، يعنى از همان لحظه اى كه نفوس مطمئنه زنده مى شوند، تا لحظه اى كه داخل بهشت مى شوند بلكه از لحظه اى كه مرگشان مى رسد مورد اين خطاب هستند تا وقتى كه به جنت الخلد در مى آيند.
و اگر نفوس مطمئنه را به وصف (راضيه ) و (مرضيه ) توصيف كرده ، براى آن است كه اطمينان و سكونت يافتن دل به پروردگار مستلزم آن است كه از او راضى هم باشد، و هر قضا و قدرى كه او برايش پيش مى آورد كمترين چون و چرايى نكند، حال چه آن قضا و قدر تكوينى باشد، و چه حكمى باشد كه او تشريع كرده باشد، پس هيچ سانحه به خشم آورنده اى او را به خشم نمى آورد، و هيچ معصيتى دل او را منحرف نمى كند، و وقتى بنده خدا از خدا راضى باشد، قهرا خداى تعالى هم از او راضى خواهد بود، چون هيچ عاملى به جز خروج بنده از زى بندگى خدا را به خشم نمى آورد، و بنده خدا وقتى ملازم طريق عبوديت باشد مستوجب رضاى خدا خواهد بود، و به همين جهت دنبال جمله راضيه جمله مرضيه را آورد.


فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى



اين آيه به دليل اينكه حرف (فاء) در اولش در آمده نتيجه گيرى از جمله (ارجعى الى ربك ) است ، مى فرمايد: چون راضى و مرضى به سوى پروردگارت بر مى گردى پس در زمره بندگانم در آى و در بهشتم داخل شو، و اين فرمان دلالت دارد بر اينكه صاحب نفس مطمئنه در زمره بندگان خدا است ، و حائز مقام عبوديت است .
و بايد هم همينطور باشد، چون وقتى كسى مطمئن به پروردگار خود شد، و از ادعاى استقلال منقطع گرديد، و بدانچه از ناحيه پروردگارش مى رسد به دليل اينكه حق است راضى شد، قهرا ذات و صفات و افعال خود را ملك طلق پروردگارش مى داند، پس در آنچه او مقدر مى كند و قضايى كه او مى راند و امر و نهيى كه او مى كند هيچ خواستى از خود نشان نمى دهد، مگر آنچه را كه پروردگارش خواسته باشد، و اين همان ظهور عبوديت تامه در بنده است ، پس اينكه فرمود: (فادخلى فى عبادى ) در حقيقت امضاى عبوديت وى است و جمله (و ادخلى جنتى ) منزلگاه او را معين مى كند، و منظور از اينكه كلمه (جنت ) را بر ضمير تكلم اضافه كرد و فرمود: داخل جنت من شو اين بوده است كه او را به تشريف خاصى مشرف كند، و در كلام خداى تعالى هيچ جا غير اين آيه جنت را به خود نسبت نداده است .
بحث روايتى  
(رواياتى درباره مراد از شفع و وتر، تسميه فرعون به ذى الاءوتاد، آورده  شدنجهنم ، آمدن خدا، و...)
در مجمع البيان در تفسير آيه (و الشفع و الوتر) آمده كه بعضى گفته اند منظور از شفع ، خلق است ، چون فرموده : (و خلقناكم ازواجا)، و منظور از كلمه (وتر)، خداى تعالى است ، نقل از ابن عباس و عطيه عوفى و ابى صالح و مجاهد و اين تفسير روايت ابى سعيد خدرى است ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ). بعضى ديگر گفته اند شفع و وتر هر دو نمازند، بعضى شفع و بعضى وترند، و اين روايت ابن حصين است ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ).
بعضى ديگر گفته اند: شفع ، روز عيد قربان ، و وتر، روز عرفه است ، نقل از ابن عباس و عكرمه و ضحاك و (روايت جابراز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم همين را مى گويد) و علت اينكه روز عيد را شفع خوانده اند اين است كه روز عرفه در حكم نظير ندارد، چون هيچ روزى ديگر مثل آن روز وقوف در عرفات واجب نيست ، ولى روز عيد در حكم ، كه همان كوچ كردن است نظير دارد. بعضى ديگر گفته اند شفع روز هشتم ذى الحجه يعنى روز ترويه است ، و وتر روز عرفه است ، و اين معنا از امام باقر و از امام صادق (عليهما السلام ) نقل شده .
مؤ لف : سه روايت اول را كه صاحب مجمع البيان از طرق اهل سنت نقل كرده مى توان جمع كرد، و گفت منافاتى بين آنها نيست ، چون هر سه در مقام يادآورى بعضى از مصاديق شفع و وتر بوده اند.
شفع حسن و حسين (ع ) و وتر اميرالمؤ منين عليه السلام است  
و در تفسير قمى درباره (ليال عشر) آمده كه دهه ذى الحجه است ، و درباره (و الشفع و الوتر) آمده كه دو ركعت شفع و يك ركعت وتر در نماز شب است ، و در حديثى آمده كه شفع ، حسن و حسين ، و وتر امير المؤ منين است ، و درباره (و الليل اذا يسر) آمده كه منظور شب جمع است (يعنى شب عيد قربان كه از عرفات به مشعر كوچ مى كنند).
و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) در معناى لذى حجر آمده : يعنى صاحب عقل .
و در كتاب علل به سند خود از ابان احمر روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) معناى آيه و (فرعون ذى الاوتاد) را پرسيدم ، عرضه داشتم به چه مناسبت فرعون را صاحب ميخها خواندند؟ فرمود به اين جهت كه او هر گاه مى خواست مردى را شكنجه كند روى زمين مى خوابانيد و دست و پايش را از دو طرف مى كشيد و با چهار ميخ به زمين ميخكوب مى كرد، و بسا مى شد كه اين كار را روى تخته خوابيده انجام مى داد و دست و پاى محكوم را با چهار ميخ بدان مى كوبيد و سپس به همان حال رهايش مى كرد تا بميرد، و بدين جهت خداى تعالى او را صاحب ميخ ‌ها خواند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (ان ربك لبالمرصاد) آمده كه از على (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: معنايش اين است كه پروردگار تو قادر است جزاى مردم نافرمان را بدهد.
مؤ لف : بناى روايت بر اين است كه عبارت آيه را استعاره تمثيلى بگيرد، و نيز در همان كتاب است كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: مرصاد پلى است بر صراط كه هيچ بنده اى نمى تواند با داشتن مظلمه اى از ديگرى از آن پل بگذرد.
و از غوالى از امام صادق (عليه السلام ) حكايت شده كه در تفسير آيه (و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) فرمود: يونس ‍ يقين داشت بر اينكه خدا رزقش را تنگ نمى گيرد، و كلمه (ظن ) در اين آيه به معناى يقين است ، و (قدر) به معناى تنگ گرفتن رزق است ، مگر نشنيدى كلام خدا را كه فرمود: (و اما اذا ما ابتليه ققدر عليه رزقه )، كه در اينجا نيز معناى (قدر) تنگ گرفتن معيشت است .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير آيه (كلا اذادكت الارض دكا دكا)، فرمود يعنى وقتى كه زمين زلزله شود.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على بن ابى طالب روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: آيا تفسير اين آيه را كه مى فرمايد: (كلا اذا دكت الارض ... و جى ء يومئذ بجهنم ) را مى دانيد؟ آنگاه فرمود: چون روز قيامت شود جهنم به وسيله هفتاد هزار زمام ، به دست هفتاد هزار ملك رانده مى شود، و او سركشى مى كند، و اگر خداى سبحان او را كنترل نكند آسمانها و زمين را مى سوزاند.
مؤ لف : اين حديث از ابى سعيد خدرى و ابن مسعود، و از طرق شيعه در امالى شيخ به سندش از داوود بن سليمان از حضرت رضا از آباى گرامش از على (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نيز روايت شده .
و در كتاب عيون در روايات وارده از حضرت رضا در باب توحيد به سند خود از على بن فضال از پدرش ، نقل شده كه گفت : از حضرت رضا (عليه السلام ) پرسيدم : معناى آيه (و جاء ربك و الملك صفا صفا) چيست ؟ فرمود: خداى تعالى به صفت آمدن و رفتن توصيف نمى شود، چون خدا منزه است از انتقال ، منظور آيه از آمدن خدا آمدن امر خدا است .
حديثى از امام صادق (ع ) درباره خصوصيات قبض روح مؤ من  درذيل (يا ايها النفس المطمئنه ...)
و در كافى به سند خود از سدير صيرفى روايت آورده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : فدايت شوم ، يا بن رسول اللّه آيا مؤ من از مرگ و قبض روح خود كراهت مى دارد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، وقتى فرشته مرگ نزدش مى آيد تا روحش را قبض كند، مؤ من به جزع در مى آيد، و ملك الموت به او مى گويد: جزع مكن ، اى ولى خدا، به آن خدايى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به نبوت مبعوث كرده من نسبت به تو دلسوزتر و مهربانتر از پدرى مهربان هستم ، اگر پدرت اينجا بود بيش از من به تو مهر نمى ورزيد، چشم خودت را باز كن و ببين .
آنگاه فرمود: در آن هنگام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امير المؤ منين و فاطمه و حسن و حسين و امامان از ذريه او در برابرش ممثل مى شوند، و به وى گفته مى شود: اين رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) است ، و اين امير المؤ منين و اين فاطمه ، و اين حسن و اين حسين و اينان امامان از ذريه اويند، كه همه رفقاى تو هستند.
فرمود: پس مؤ من چشم خود باز نموده حضرات را تماشا مى كند، در اين هنگام ندا كننده اى از طرف رب العزه روح او را ندا مى كند و مى گويد: (يا ايتها النفس المطمئنه ...)، اى نفسى كه با ديدن محمد و اهل بيتش (عليهم السلام ) اطمينان يافتى ، به سوى پروردگارت بر گرد، در حالى كه به ولايت راضى و به ثواب مرضى هستى ، پس داخل در بندگان من شو، يعنى در زمزه محمد و اهل بيتش در آى ، و داخل جنت شو، پس در آن هنگام هيچ چيزى در نظرش محبوب تر از مرگ و ملحق شدن به منادى نيست .
سوره بلد مكى است و بيست آيه دارد
سوره بلد آيات 20-1  


بسم اللّه الرحمن الرحيم لا اقسم بهذا البلد (1) و انت حل بهذا البلد (2) و والد و ما ولد (3) لقد خلقنا الانسن فى كبد (4) ايحسب ان لن يقدر عليه احد5 يقول اهلكت مالا لبدا (6) ايحسب ان لم يره احد (7) الم نجعل له عينين (8) و لسانا و شفتين (9) و هديناه النجدين (10) فلا اقتحم العقبه (11) و ما ادرئك ما العقبه (12) فك رقبه (13) او اطعام فى يوم ذى مسغبه (14) يتيما ذا مقربه (15) اومسكينا ذا متربه (16) ثم كان من الذين ءامنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة (17) اولئك اصاحب الميمنه (18) و الذين كفروا باياتناهم اصحاب المشمه (19) عليهم نار موصده (20)



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم ، گو اينكه حاجت به سوگند نيست ولى به اين شهر (مكه ) سوگند مى خورم (1).
شهرى كه تو در آن ساكن هستى (2).
و سوگند به آن پدرى كه اين شهر را بنا نهاد و فرزندى كه پديد آورد (3).
كه ما انسان را در رنج آفريده ايم (4).
آيا گمان مى كند احدى بر او قدرت ندارد؟ (5).
نتيجه اين انكار معادلش اين شد كه وقتى اندك مالى بسيارى را از دست دادم (6).
آيا پنداشته كه احدى او (و انفاق او) را نمى بيند (7).
آيا براى او دو چشم قرار نداديم ؟ (8).
و يك زبان و دو لب ؟ (9).
و او را به خير و شرش هدايت نموديم (10).
پس چرا به مجاهده و كارهاى دشوار اقدام نكرد؟ (11).
و تو چه مى دانى كه منظور از كار دشوار چيست ؟ (12).
آزاد كردن برده (13).
و يا در روز قحطى سير كردن گرسنگان (14).
يتيمى از خويشاوندان را (15).
يا مسكينى خاك نشين را غذا دادن (16).
تا از آن كسانى شود كه ايمان آوردند و يكديگر را به صبر و ترحم سفارش كردند (17).
آنها اصحاب يمين هستند (18).
و كسانى كه آيه هاى ما را منكر شده اند اهل شئامت و نحوستند (19).
كه آتشى سرپوشيده بر آنان احاطه دارد (20).
بيان آيات
حقيقتى درباره خلقت انسان كه سوره مباركه بلد بيان مى كند صفحه  
اين سوره بيانگر اين حقيقت است كه خلقت انسان بر اساس رنج و مشقت است ، هيچ شانى از شوون حيات را نخواهى ديد كه توام با تلخى ها و رنج ها و خستگى ها نباشد، از آن روزى كه در شكم مادر روح به كالبدش دميده شد، تا روزى كه از اين دنيا رخت بر مى بندد هيچ راحتى و آسايشى كه خالى از تعب و مشقت باشد نمى بيند، و هيچ سعادتى را خالص از شقاوت نمى يابد، تنها خانه آخرت است كه راحتى اش آميخته با تعب نيست .
بنا بر اين ، چه بهتر به جاى هر تلخى و ناكامى و رنج ، سنگينى تكاليف الهى را تحمل كند، در برابر آنها صبر نمايد صبر بر اطاعت و بر ترك معصيت ، و در گسترش دادن رحمت بر همه مبتلايان كوشا باشد، كسانى را از قبيل ايتام و فقرا و بيماران و امثال آنها كه دچار مصائب شده اند مورد شفقت خود قرار دهد، تا جزو (اصحاب ميمنه ) شود، وگرنه آخرتش هم مثل دنيايش خواهد شد، و در آخرت از (اصحاب مشئمه ) خواهد بود كه (نار موصده ) مسلط بر آنان است
و سياق آيات اين سوره شبيه به سياق سوره هاى مكى است ، و همين سياق مكى بودن آن را تاءييد مى كند.
و اينكه بعضى آن را مدنى دانسته اند، با سياق آن نمى سازد.
بعضى اين احتمال را هم داده اند كه همه سوره به جز چهار آيه اول آن مدنى باشد، و به زودى تفصيل قول در بحث روايتى آينده خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى .


لا اقسم بهذا البلد



مفسرين گفته اند منظور از (هذا البلد) مكه است ، مؤ يد اين احتمال سياق سوره است كه گفتيم سياق سوره هاى مكى را دارد، و نيز آيه بعدى يعنى آيه (و والد و ما ولد) آن را تاءييد مى كند، البته بنا بر اينكه منظور از (والد)، ابراهيم (عليه السلام ) باشد، كه بيانش ‍ مى آيد.


وانت حل بهذا البلد



اين جمله حال است از كلمه (بلد) در آيه قبل ، و با اينكه مى توانست به آوردن ضمير آن اكتفا نموده ، بفرمايد: (لا اقسم بهذا البلد و انت حل بها) چنين نكرد، و دوباره خود كلمه بلد را ذكر كرد، براى اين بود كه به عظمت شاءن آن ، و اعتنايى كه به امر آن دارد اشاره كرده باشد، چون بلد مذكور با ساير بلاد فرق دارد، اين بلد حرام است ، و كلمه (حل ) مانند كلمه (حلول ) به معناى اقامت و استقرار در مكان است ، و مصدر در اينجا به معناى اسم فاعل (حلول كننده ) است .
و معناى دو آيه اين است كه (هر چند قسم لازم ندارد ولى ) سوگند مى خورم به اين شهر، شهرى كه تو در آن اقامت دارى ، و اين تعبير توجه مى دهد به اينكه مكه به خاطر اقامت آن جناب در آن و تولدش در آن شرافت يافته .
سه وحه در معناى آيه : (و انت حلّ بهذا البلد) 
بعضى گفته اند: جمله (و انت حل بهذا البلد) جمله اى است معترضه كه بين سوگند و متعلق سوگند فاصله شده ، و مراد از كلمه حل حلول و اقامت نيست ، بلكه مراد كسى است كه مردم پاس حرمتش را نگه ندارند.
در تفسير كشاف گفته : جمله معترضه اى كه بين قسم و متعلق آن قرار گرفته (و انت حل بهذا البلد) مى باشد،
يعنى بعد از آنكه به شهر مكه سوگند خورد، به عنوان جمله معترضه مى فرمايد در دشمنى مشركين با تو همين بس كه مثل تو پيامبرى با عظمت و حرمتى كه دارى ، و مكه به حرمت تو حرمت يافته ، و سكنه آن به خاطر آن حرمت ، صيد را شكار نمى كنند، و برگ درخت را براى چريدن حيوانات خود نمى ريزند در آن شهر حرمت ندارى ، شكار را حرام مى دانند، ولى بيرون كردن تو و كشتنت را حلال مى دانند، (نقل از شرحبيل راوى حديث ) و در اين جمله معترضه علاوه بر معرفى كه به كفار مكه شده ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را هم به ثبات قدم وا مى دارد، و آن جناب را تشويق مى كند به اينكه دشمنى هاى اهل مكه را تحمل كند، و هر شنونده را وادار مى كند به اينكه از شدت دشمنى آنان شگفتى كند.
آنگاه مى گويد: ممكن هم هست بگوييم : نخست با سوگند خوردن به مكه ، شهر ولادت پيامبر او را تسليت داده ، خاطرنشان ساخته كه هيچ انسانى خالى از تحمل شدايد نيست ، و آنگاه به عنوان جمله معترضه و به منظور تكميل تسليت و تخفيف اندوه آن جناب فرموده : (و انت حل بهذا البلد) يعنى تو به زودى در اين شهر رحل اقامت مى افكنى ، در حالى كه هر بلايى كه بخواهى بر سر دشمنان مى آورى ، هر كه را بخواهى مى كشى ، و يا اسير مى كنى ، (تا آخر بيانى كه اين مفسر آورده )، و حاصلش اين است كه كلمه (حل ) را در مقابل (حرم ) بگيريم ، و چون حل به معناى اسم فاعل است ، قهرا معنايش (محل ) (با ضمه ميم و كسره حاء) در مقابل (محرم ) خواهد بود، و معنايش اين مى شود كه ما به زودى در فتح مكه اين بلد حرام را براى مدتى محل قرار مى دهيم ، تا بتوانى با كفار مقاتله نموده ، هر كه را بخواهى به قتل برسانى .
بيان اينكه سوگند (و والد و ما ولد) سوگند به ابراهيم  واسمعيل (عليهما السّلام ) است


و والد و ما ولد



از آنجا كه از نظر ادبيت رعايت تناسب بين سوگند و بين چيزى كه مى خواهيم با سوگند اثبات كنيم لازم است ، لذا بايد بگوييم مراد از (والد و ما ولد) كسى است كه بين او و بين بلدى كه مورد سوگند واقع شده نسبت روشنى بوده ، و اين معنا با ابراهيم خليل (عليه السلام ) و فرزندش اسماعيل (عليه السلام ) منطبق است ، كه سبب اصلى در بناى اين شهر و بانيان خود بيت الحرام بودند، و خداى تعالى درباره آنان فرمود: (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل )، و ابراهيم (عليهماالسلام ) بود كه از خداى تعالى درخواست كرد مكه را شهر امن قرار دهد: (و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا).
و نكره آوردن كلمه (والد - پدرى ) به منظور تعظيم و بزرگداشت آن پدر بوده ، و اگر نفرمود: (و والد و من ولد - و پدرى و فرزندى كه پديد آورد)، و به جايش فرمود: (و والد و ما ولد - و پدرى و آنچه پديد آورد)، براى اين بود كه آن فرزند را مدح نموده ، بفهماند فرزندى عجيب بوده ، نظير آيه (و اللّه اعلم بما وضعت ) كه در پاسخ به مادر مريم كه گفت من دختر زاييدم فرمود: خدا بهتر مى دانست كه چه زاييده ، با اينكه مى توانست بفرمايد: خدا بهتر مى داند كه دختر زاييده ، ولى عبارت چه زاييده عظمت و اهميت آن طفل را مى رساند.
و معناى آيه مورد بحث هم اين است كه : سوگند مى خورم به پدرى عظيم الشان كه ابراهيم باشد، و به آنچه برايش متولد شد، يعنى پسرى عجيب كه امرى شگفت آور و اثرى مبارك داشت ، و آن اسماعيل پسرش بود، سوگند به اين دو تن كه بانيان اين شهر بودند، در نتيجه مفاد آيات سه گانه سوگند به مكه معظمه و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، كه در آن شهرى زيست ، و به ابراهيم و اسماعيل است ، كه بنيانگذار آن شهر بودند.
چند قول ديگر درباره مراد از (والد و ما ولد)  
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (والد)، ابراهيم (عليه السلام ) و مراد از (ماولد) تمامى اولاد عرب او است ، ولى اين نظريه درست نيست ، براى اينكه بسيار بعيد است كه خداى تعالى پيغمبر اسلام و ابراهيم (عليهما السلام ) را با امثال ابو لهب و ابو جهل و ساير پيشوايان كفر در سوگند خود جمع نموده ، در سياقى واحد به همه سوگند ياد كند، با اينكه خود ابراهيم (عليه السلام ) از كسانى كه پيرويش نكنند و دين توحيد را نپذيرند بيزارى جسته بود، و به حكايت قرآن كريم از خداى تعالى درخواست كرده بود كه (و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم ).
پس كسى كه منظور از (ماولد) را اولاد ابراهيم گرفته ناگزير است كلام خود را تخصيص بزند، و بگويد منظورم از اولاد ابراهيم خصوص مسلمانان از ايشان است ، همچنان كه خود ابراهيم و اسماعيل در دعايى كه هنگام ساختن كعبه كردند،
بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: (ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك و ارنا مناسكنا و تب علينا).
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (والد و ماولد) آدم (عليه السلام ) و همه ذريه او است به اين بيان كه اين آيات مى خواهد به خلقت انسان در رنج سوگند ياد كند، و خداى تعالى در ابقاى وجود اين نوع يعنى نوع انسانى سنت ولادت را مقرر فرموده ، در اين آيات به محصول اين سنت كه همان پدرى و فرزندى است سوگند خورده ، به اينكه انسان در تلاش و تعب و رنج است ، و اين مقتضاى نوع خلقت او از زمان ولادت تا روز مرگ است .
و اين وجه فى نفسه وجه بدى نيست ، و ليكن صاحب اين نظريه بايد به اين سوال پاسخ دهد كه مناسبت ميان سنت ولادت با شهر مكه چيست ؟ با اينكه تمامى مولودهاى عالم داخل در سوگند هستند؟ بعضى گفته اند: مراد آدم ، و صلحاى از ذريه او است ، و گويا اين هم خواسته همان نظر قبلى را بگويد، با اين تفاوت كه اشكال قبلى ما را هم رفع كرده باشد، كه گفتيم چگونه ممكن است خداى تعالى به صالحان و صالحان يكجا سوگند ياد كند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن دو همه پدران و همه فرزندان است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (والد)، متولد و از (ماولد) غير متولد است و قائل اين وجه كلمه (ما) را نافيه گرفته ، نه موصوله .
بعضى مراد از (والد) را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مراد از (ماولد) را امت او دانسته اند، به اين دليل كه آن جناب به منزله پدر امت است ، ولى همه اين وجوه از نظر لفظ و سياق ، وجوه بعيدى است .
خلقت انسان در (كبد) و آميخته بودن حيات او با رنج و خستگى  


لقد خلقنا الانسان فى كبد



كلمه (كبد) به معناى رنج و خستگى است ، و جمله مورد بحث جواب قسم است ، و اين تعبير كه (خلقت انسان در كبد است ) به ما مى فهماند كه رنج و مشقت از هر سو و در تمامى شوون حيات بر انسان احاطه دارد، و اين معنا بر هيچ خردمندى پوشيده نيست ، كه انسان در پى به دست آوردن هيچ نعمتى بر نمى آيد، مگر آنكه خالص آن را مى خواهد،
خالص از هر نقمت و دردسر، و خالص در خوبى و پاكيزگى ، ولى هيچ نعمتى را به دست نمى آورد مگر آميخته با ناملايماتى كه عيش ‍ او را منغص مى دارد، و نعمتى مقرون با جرعه هاى اندوه و رنج ، علاوه بر مصائب دهر كه حوادث ناگوارى كه چون شرنگى كشنده كام جانش را تلخ مى كند.


ايحسب ان لن يقدر عليه احد



اين آيه به منزله نتيجه حجتى است كه آيه قبل اقامه كرده بود، به اين بيان كه بعد از آنكه گفتيم خلقت انسان بر پايه رنج است ، و ظرف وجودش تعب ، و تعب مظروف او است هيچ چيزى به دست نمى آورد مگر كمتر و ناقص تر و ناخالص تر از آنچه توقعش را دارد، و نتيجه گرفتيم كه پس انسان در اصل خلقتش طورى آفريده شده كه خواستش همواره مغلوب و شكست خورده ، و همه امورش ‍ مقهور مقدرات است ، و آن كس كه اراده او را شكست مى دهد و از هر سو و در هر جهت از جهات و شوون زندگيش دخل و تصرف مى كند خداى سبحان است كه از هر جهت بر او قادر است ، پس او حق دارد كه در انسان به هر نحو كه بخواهد تصرف كند، و هر وقت خواست او را به عذاب خود بگيرد.
پس انسان نمى تواند اين پندار را به خود راه دهد كه احدى بر او قادر نيست ، و اين پندار او را وادار كند به اينكه بر خدا تكبر بورزد، و از عبادت او عارش آيد، و يا در بعضى از دستوراتش اطاعتش بكند، مثلا در راه رضاى او انفاق بكند، ولى انفاق خود را زياد پنداشته ، بر خداى تعالى منت بگذارد، و يا عملى را كه در باطن به عنوان ريا و خودنمايى انجام داده به خيال خود خدا را فريب دهد و وانمود كند كه به خاطر رضاى خدا انجام داده ، آنگاه بگويد: (اهلكت مالا لبدا - من مال بسيارى را نفله كردم ).
حكايت منت گذارى كسى كه مقدارى از  مال خود را انفاق نموده ، مى گويد:مال هنگفتى را تلف كردم


يقول اهلكت مالا لبدا



كلمه (لبد) به معناى بسيار است ، سياق اين آيه و ساير آيات تا آخر سوره چنين مى رساند كه در آن روزها شخصى اظهار اسلام و يا تمايل به اسلام نموده ، مقدارى از مال خود را هم انفاق نموده و آن را بسيار دانسته ، و منت نهاده و گفته (اهلكت مالا لبدا)، و در پاسخ اين منت كه نهاده آيات مورد بحث نازل شده ، و سخن او را چنين رد كرده كه : رستگارى و رسيدن به حيات طيب و ميمون دست نمى دهد، مگر با تحمل سختى انفاق در راه خدا، و دخول در زمره كسانى كه به راستى ايمان آورده يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش مى كنند، با اين بيان رواياتى كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده مى آيد تاءييد مى شود.
رد و انكار لازمه سخن كسى كه انفاق از  مال بر او گران آمده گفت : (اهلكت مالالبدا)


ايحسب ان لم يره احد



اين آيه انكار لازمه گفتار و پندار انسان است ،كه مى گويد: (اهلكت مالا لبدا)، و آن را با لحن كنايه انكار مى كند، و حاصل معناى آن اين است كه : لازمه اينكه انسان مى گويد مالى بسيار نفله كردم ، اين است كه او خيال كرده باشد ما از انفاق او غافل و جاهليم ، و او در اين خيال خطا كرده ، چون خداى سبحان آنچه را او انفاق كرده ديده ولى اين مقدار انفاق در رسيدن به آن رستگارى و به ميمنت حيات كافى نيست ، بلكه كسى كه چنين زندگى را طالب باشد، بايد از مشقت عبوديت بيش از آن را تحمل كند، و از گردنه هاى دشوارترى عبور كند و در مجاهداتى كه مؤ منين دارند گام به گام با ايشان باشد.


الم نجعل له عينين و لسانا و شفتين و هديناه النجدين



كلمه (نجد) به معناى راهى است به سوى بلندى ، و مراد از (نجدين ) راه خير و راه شر است و اگر راه خير و شر را نجد خوانده ، براى اين بوده كه هر دو مستلزم رنج و مشقت است .
ولى بعضى از مفسرين آن را به دو پستان مادر تفسير كرده اند، كه از ظاهر لفظ به دور است .
(الم نجعل له عينين ) - يعنى آيا بدن او را مجهز به دو دستگاه عكاسى كه همه ديدنى ها را ببيند نكرديم ؟ تا بدين وسيله آن علم به ديدنى ها با آن وسعت كه دارد برايش حاصل شود، (و لسانا و شفتين ) يعنى آيا ما برايش زبان و دو لب قرار نداديم ، تا به وسيله آنها تواناى بر سخن گفتن شود، آن هم با وسعت دامنه اى كه دارد و به وسيله سخن گفتن هر يك بر باطن و ضمير ديگرى آگاه گردد، علم خود را به او منتقل كند، و آن ديگرى از اين راه به امورى كه غايب از ديدگان است راه يابد.
(و هديناه النجدين ) - يعنى ما راه خير و شر را با الهامى از خود به او تعليم داديم ، در نتيجه او به خودى خود و به الهام ما خير و شر را تشخيص مى دهد، پس آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد : (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها).
در خلال اين آيات سه گانه حجتى نهفته است بر اثبات مضمون آيه ايحسب ان لم يره احد)، و آن مضمون اين است كه خداى تعالى اعمال بندگان و ضمائر آنان را مى بينند، خير آن را از شرش ، و حسنه آن را از سيئه اش تشخيص مى دهد.
و حاصل حجت مذكور اين است كه خداى سبحان كسى است كه ديدنى ها را به وسيله دو چشم - يا به عبارتى دو عدسى - به انسانها نشان داد، و چگونه تصور مى شود كه هر ديدنى را به انسان نشان بدهد، ولى خودش آنها را نبيند، و نيز خداى تعالى كسى است كه هر انسانى را از راه سخن گفتن به منويات انسانهاى ديگر آگاه مى كند، و چگونه تصور دارد كه خود او از باطن بندگانش آگاه نباشد، و چگونه ممكن است براى بندگانش پرده از اسرارى بردارد كه براى خودش مستور باشد، و خداى عزوجل كسى است كه با الهام خود به انسان تشخيص خير و شر را داده ، و آيا ممكن است با اين حال خود او خير و شر و حسنه و سيئه را تشخيص ندهد؟
معناى (عقبه ) و وجه تفسير آن به (فك رقبه ) و (اطعام در روز قحطى  )


فلا اقتحم العقبه



كلمه (اقتحام ) به معناى داخل شدن به سرعت و با فشار و شدت در چيزى است ، و كلمه (عقبه ) به معناى راه سنگلاخى و دشوار است كه به طرف قله كوه منتهى مى شود، و (اقتحام عقبه ) اشاره است به انفاقهايى كه براى انفاقگر بسيار دشوار باشد، كه بعدا هم به اين معنا تصريح مى كند.
ولى بعضى گفته اند: (نمى خواهد بفرمايد انسان نامبرده راه دشوار انفاق را نمى رود، بلكه ) نفرين بر او است ، كه مى گفت : مال بسيارى را از دست دادم . ولى اين وجه درستى نيست .


و ما ادريك ما العقبه



تعبير اينكه تو نمى دانى ، كنايه است از عظمت شان عقبه ، همانطور كه اين تعبير در هر جا همين معنا را افاده مى كند.


فك رقبه



يعنى آزاد كردن برده ، ممكن هم هست تقدير كلام (هى (عقبه ) فك رقبه ) باشد، يعنى عقبه عبارت است از آزاد كردن برده ، پس ‍ مراد از عقبه ، خود آزاد كردن است كه عملى از اعمال آدمى است ، و مراد از اقتحام اين عمل ، آوردن آن است ، و معلوم است كه آوردن عمل همان عمل است .
با اين بيان فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: فك رقبه ،
اقتحام عقبه است ،نه خود عقبه ، پس بايد مضافى در اينجا حذف شده باشد، كه ضميرى به آن برگردد، و خلاصه تقدير كلام (و ما ادريك ما اقتحام العقبه ، هو - اى الاقتحام - فك رقبه - و تو نمى دانى اقتحام عقبه چيست ، آن - يعنى اقتحام عقبه - عبارت از بنده آزاد كردن است ) مى باشد.
و تفسير كردن (عقبه ) به (فك رقبه ) و (اطعام در روز قحطى ) جنبه مثال دارد، نه اينكه عقبه تنها اين دو باشد، بلكه اين دو به خاطر اهميتى كه دارد اختصاص به ذكر يافته ، همچنان كه ذكر فك رقبه قبل از آن ديگرى ، باز به خاطر مهم تر بودن آن بوده ، چون خداى تعالى به اين عمل خير عنايت بيشترى دارد.


او اطعام فى يوم ذى مسغبه يتيما ذا مقربه او مسكينا ذا متربه



كلمه (مسغبه ) به معناى گرسنگى و قحطى است ، و كلمه (مقربه ) به معناى قرابت نسبى است ، و كلمه (متربه ) از ماده (تراب ) (خاك ) گرفته شده و معنايش خاك نشينى از شدت فقر است .
و معناى آيه اين است كه : انسان مورد بحث به هيچ عقبه اى قدم ننهاد، نه بنده اى آزاد كرد، و نه در روز قحطى طعامى داد، نه به يتيمى خويشاوند، و نه به مسكينى خاك نشين .


ثم كان من الذين امنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة



كلمه (مرحمة ) مصدر ميمى از ماده رحمت است ، و كلمه (تواصوا) از مصدر (تواصى ) است ، و (تواصى به صبر) سفارش كردن اين به آن و آن به اين به صبر كردن در برابر اطاعت خدا است ، و نيز سفارش كردن يكديگر به ترحم كردن بر افراد فقير و مسكين است .
و جمله (ثم كان ...) عطف است بر جمله (اقتحم )، و تقدير كلام (فلا اقتحم العقبه و لا كان من الذين امنوا... نه در عقبه اى قدم نهاد، و نه از كسانى بود كه ايمان آوردند...) است ، و مفسرين ديگر در باره اين جمله و اينكه به كجا عطف مى شود سخنان بى فايده اى گفته اند كه به همين جهت از نقلش خوددارى مى شود.


اولئك اصحاب الميمنه



كلمه (ميمنه ) از ماده يمن ، ضد شوم است ، و اشاره (اولئك ) به كسانى است كه سياق آيات قبل بر آنان دلالت دارد. و معناى آيه اين است كه : اينان كه به هر عقبه دشوارى قدم نهادند، و از كسانى بودند كه به خدا ايمان آورده ، يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش كردند، مردمى صاحب يمن و شگونند، و ايمان و اعمال صالحى كه از پيش براى آخرت خود مى فرستند چيزى به جز شگون و مباركى و زيبا و مرضى نمى دانند.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (ميمنة ) طرف دست راست است ، و اصحاب دست راست كسانى هستند كه در قيامت نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، ولى اين سخن درست نيست ، زيرا در مقابل اصحاب ميمنه به اين معنا اصحاب مشئمه قرار نمى گيرد.


و الذين كفروا باياتناهم اصحاب المشئمه



آيات موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آيات موجود در داخل ذات انسان آيات و ادله اى است كه بر يگانگى او در ربوبيت و الوهيت و لوازم اين يگانگى دلالت مى كند، و رد اين ادله كفر به آيات خدا و به خود خدا است ، و نيز كفر به قرآن كريم و آيات شريفه آن است ، و نيز كفر به هر حكمى است كه از طريق رسالت نازل شده و ظاهرا مراد از آيات ، مطلق آيات است ، و (مشئمه ) ضد ميمنت است .


عليهم نار موصده



يعنى آتشى مستولى بر آنان است كه از هر سو احاطه شان مى كند.
بحث روايتى  
رواياتى درباره قسم به شهر مكه ، مراد از ( والد و ما ولد)  
در مجمع البيان در تفسير آيه (و انت حل بهذا البلد) نقل مى كند كه بعضى گفته اند معنايش اين است كه : تو در اين شهر محل (به ضمه ميم در مقابل محرم ) هستى ، و مراد اين است كه براى تو حلال است كه هر كس را كه از كفار بخواهى به قتل برسانى ، و اين فرمان مربوط به روز فتح مكه است كه آن جناب ماءمور به قتال با كفار بود، و خداى تعالى قتال و كشتن كفار را برايش حلال كرد، و خود آن حضرت فرمود: اين عمل براى احدى قبل از من حلال نبود، و براى احدى بعد از من نيز حلال نخواهد شد، و براى من نيز بيش از ساعتى از روز حلال نشده ، (نقل از ابن عباس و مجاهد و عطاء).
و نيز در ذيل همين آيه نقل كرده كه بعضى گفته اند: معناى آيه (لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد) اين است كه : من ديگر به اين شهر سوگند نمى خورم كه تو در آن حلال و بى حرمت شدى ، و با اينكه مردمش پاس حرمت عرض تو را نگه نداشتند، ديگر اين شهر هم حرمتى ندارد، (نقل از ابى مسلم ). و نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
سپس مى گويد: قريش احترام مكه را رعايت مى كردند، ولى حرمت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را پاس نمى داشتند، و بدين جهت بود كه خداى تعالى فرمود: (لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد)، و منظورش اين است كه مردم اين شهر تو را در اين شهر بى حرمت كردند، رسالتت را تكذيب نموده دشنامت گفتند، با اينكه اگر كسى پدرشان را مى كشت آن قاتل را تعقيب و دستگير نمى كردند، قاتلان شاخه اى از درخت حرم را به گردن مى انداختند و از خطر انتقام ايمن مى شدند، و ليكن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را (كه حرمت مكه به طفيل وجود او بود)، بى احترامى مى كردند آن هم به نحوى كه با هيچ كس آنطور بى حرمتى روا نمى داشتند، و لذا خداى تعالى اين رفتار را بر آنان خرده گرفت .
باز در همان كتاب در تفسير آيه (و والد و ما ولد) نقل كرده كه بعضى گفته اند: منظور از والد حضرت آدم ، و از (ماولد) همه انبياء و اوصياى انبياء و پيروان ايشان است ، (نقل از امام صادق (عليه السلام ).
مؤ لف : چند معنايى كه نقل شد از طرق اهل سنت هم در احاديثى موقوف روايت شده است .
و قمى هم دو معناى اخير را در احاديثى كه نه سند دارد و نه نام امام برده شده آورده است .
و نيز در تفسير قمى در ذيل آيه (يقول اهلكت مالا لبدا) گفته : كلمه (لبد) به معناى مجتمع است .
و در مجمع البيان در تفسير همين آيه از مجاهد نقل كرده كه گفته است : صاحب اين سخن حارث بن نوفل بن عبد مناف بود، و قصه چنين بود كه گناهى را مرتكب شد و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) راه چاره پرسيد، حضرت فرمود تا كفاره دهد. حارث گفت اى واى از روزى كه بدين محمد در آمدم همه اموالم در كفارات و انفاقات از بين رفت .
رواياتى در ذيل (هديناه النجدين ) و درباره اطعام مسكين و آزاد كردن برده  
و باز در مجمع البيان است كه شخصى به امير المؤ منين (عليه السلام ) عرضه داشت بعضى پنداشته اند كه منظور از كلمه (نجدين ) در آيه (و هديناه النجدين ) دو پستان مادر است فرمود: نه چنين نيست بلكه منظور خير و شر است .
و در اصول كافى به سند خود از حمزه بن محمد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه از آن جناب پرسيدم : معناى (و هديناه النجدين ) چيست ؟ فرمود: راه خير و راه شر.
مؤ لف : در الدر المنثور هم اين معنا به چند طريق از على (عليه السلام ) و انس و ابى امامه و ديگران از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده . و قمى هم آن را در تفسير خود آورده ، اما بدون سند و بدون ذكر امام .
و در كافى به سند خود از جعفربن خلاد روايت كرده كه گفت : امام ابو الحسن رضا (عليه السلام ) را رسم چنين بود كه وقتى غذا مى خورد ظرفى در كنار سفره اش مى گذاشت ، و نخست از بهترين طعامى كه برايش آورده بودند بر مى داشت و در آن ظرف مى گذاشت ، آنگاه دستور مى داد آن را به مسكينان بدهند، بعد اين آيه را مى خواند: (فلا اقتحم العقبه ).
و سپس مى فرمود: خداى عزوجل مى دانست كه همه مردم قادر بر بنده آزاد كردن نيستند، و لذا راه ديگرى به سوى بهشت برايشان باز كرد، و آن اطعام مسكين است .
و در مجمع البيان روايتى رسيده كه اوائل سندش ذكر نشده ، و آخر سندش براء بن عازب است كه گفته : مردى عرب نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شد و عرضه داشت : يا رسول اللّه مرا علمى بياموز كه داخل بهشتم كند. فرمود: اگر من كمتر سخن گفتم و منبر را زود ختم كردم تو در عوض مساءله خود را پرسيدى ، يا بنده اى را آزاد كن و يا رقبه اى را فك كن . عرضه داشت : مگر اين دو يكى نيستند؟ فرمود: نه ، عتق رقبه اين است كه انسان همه بهاى آن را خودش به تنهايى بپردازد، و فك رقبه اين است كه ديگرى را در پرداختن بهايش كمك كند. و سوم آشتى كردن با كسى كه از ارحام است و به تو ستم كرده .
و اگر اين هم نشد گرسنه اى را سير و تشنه اى را سيراب كنى ، امر به معروف و نهى از منكر كنى ، اگر اين را هم نتوانستى زبانت را باز بدارى مگر از خير.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (او مسكينا ذا متربه ) مى گويد: يعنى مسكينى كه جامه خوابى ندارد كه او را از آلودگى به خاك نگه بدارد.
سوره شمس مكى است و شانزده آيه دارد
سوره شمس آيات 16-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم و الشمس و ضحيها (1) و القمر اذا تليها (2) و النهار اذا جليها (3) و اليل اذا يغشيها (4) و السماء و ما بنيها (5) و الارض ‍ و ما طحيها (6) و نفس و ما سويها (7) فالهمها فجورها و تقويها (8) قد افلح من زكيها (9) و قد خاب من دسيها (10) كذبت ثمود بطغويها (11) اذ انبعث اشقيها (12) فقال لهم رسول اللّه ناقه اللّه وسقيها (13) فكذبوه فعقروها (14) فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها (15) و لا يخاف عقبيها (16)


ترجمه آيات
بنام خداى رحمان و رحيم سوگند به خورشيد و گسترش نور آن (1).
سوگند به ماه وقتى كه دنبال خورشيد مى رود (2).
و به روز سوگند وقتى كه همه جا را روشن مى سازد (3).
و به شب سوگند وقتى كه روى روز را مى پوشاند (4).
و سوگند به آسمان و كسى كه آن را بنا كرده (5).
و سوگند به زمين و آنكه آن را بگسترد (6).
و سوگند به جان آدمى و آن كس كه آن را با چنان نظام كامل بيافريد (7).
و در اثر داشتن چنان نظامى خير و شر آن را به آن الهام كرد (8).
(سوگند به اين آيات ) كه هر كس جان خود را از گناه پاك سازد رستگار مى شود (9).
و هر كس آلوده اش سازد زيانكار خواهد گشت (10).
طايفه ثمود از غرور و سركشى دعوت پيامبر خود صالح را تكذيب كردند (11).
هنگامى كه شقى ترين آنها برانگيخته شد (12).
و رسول خدا (صالح ) گفت : اين ناقه آيت خداست از خدا بترسيد و آن را سيراب كنيد (13).
آن قوم رسول را تكذيب و ناقه را پى كردند (14).
خدا هم آنان را به كيفر ظلم و گناهشان هلاك ساخت و شهرشان را با خاك يكسان نمود (15).
و از عاقبت هلاكتشان پروايى نكرد (16).
مضمون سوره شمس  
بيان آيات
حاصل مضمون اين سوره اين است كه : انسان - كه با الهام خدايى تقوا را از فجور و كار نيك را از كار زشت تميز مى دهد -،اگر بخواهد رستگار شود بايد باطن خود را تزكيه كند، و آن را با پرورشى صالح بپروراند و رشد دهد، با تقوا بيارايد، و از زشتى ها پاك كند، و گر نه از سعادت و رستگارى محروم مى ماند، هر قدر بيشتر آلوده اش كند، و كمتر بيارايد محروميتش بيشتر مى شود، و آنگاه به عنوان شاهد داستان ثمود را ذكر مى كند كه به جرم اينكه پيامبرشان حضرت صالح را تكذيب كرده ، ناقه اى را كه ماءمور به حمايت از آن بودند بكشتند، به عذاب استيصال و انقراض مبتلا شدند، و با نقل اين داستان به اهل مكه تعريض و توبيخ مى كند، و سوره مورد بحث به شهادت زمينه اى كه دارد در مكه نازل شده .


و الشمس و ضحيها



راغب در مفردات گفته : كلمه (ضحى ) به معناى گستردگى نور آفتاب است ، ولى بعدها به معناى آن هنگامى استعمال شد كه آفتاب بعد از طلوع خورشيد گسترده مى شود، و روز بالا مى آيد.
و ضمير در (ضحيها) به كلمه (شمس ) بر مى گردد، در اين آيه به خورشيد و گستردگى نورش در زمين سوگند ياد شده .


و القمر اذا تليها



كلمه (قمر) عطف است به كلمه (الشمس )، و ضمير در اين آيه نيز به شمس بر مى گردد، و در اين آيه به قمر سوگند ياد شده ، در حالى كه دنبال شمس در حركت است ،
و مراد از دنبال روى قمر دو چيز مى تواند باشد: يكى اينكه از خورشيد كسب نور مى كند، كه در اين صورت حال (اذا تليها) حالى دائمى است ، چون قمر دائما از شمس كسب نور مى كند، و يكى اينكه طلوع قمر بعد از غروب خورشيد باشد، كه در اين صورت سوگند دائمى نيست ، بلكه در دو حال قمر است ، يكى ايامى كه قمر به صورت هلال در مى آيد، و يكى ايامى كه تمام قرص آن روشن مى شود.
چند وجه درباره مرجع ضمير در (والنّهار اذا جلّها) 


و النهار اذا جليها



كلمه (جلى ) از مصدر تجليه است ، كه به معناى اظهار و بر ملا كردن است ، و ضمير مونث (ها) به ارض بر مى گردد (البته كلمه ارض قبلا ذكر نشده بود، ولى از فحواى كلام معلوم است كه روز زمين را ظاهر و آشكار مى كند).
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير فاعل در (جلى ) به كلمه (نهار) و ضمير مفعول (ها) به كلمه (شمس ) برمى گردد، و معنايش اين است كه : سوگند مى خورم به روز كه خورشيد را نمايان مى كند، چون با بر آمدن روز خورشيد نمايان مى شود. ولى اين سخن با آيه قبل نمى سازد، چون در آيه قبل مى فرمود: خورشيد روز را روشن مى كند، و واقع هم همين است ، نه اينكه روز خورشيد را روشن كند.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير (ها) به دنيا بر مى گردد، و معنايش اين است كه : قسم به خورشيد كه دنيا را روشن مى كند.
بعضى ديگر گفته اند: به ظلمت بر مى گردد.
بعضى ديگر گفته اند: فاعل فعل (جلى ) خداى سبحان و ضمير (ها)به كلمه (شمس ) بر مى گردد، و معنايش اين است كه : سوگند مى خورم به روز، آن هنگامى كه خدا خورشيد را ظاهر مى سازد، و ليكن همه اين وجوه بعيد است .


و الليل اذا يغشيها



يعنى به شب سوگند در آن هنگام كه زمين را فرا مى گيرد، پس ضمير (ها) به ارض بر مى گردد، همچنان كه در (جليها) نيز گفتيم به آن بر مى گردد.
و بعضى گفته اند به كلمه (شمس ) بر مى گردد، و معنايش اين است كه : (به شب سوگند كه بر خورشيد احاطه مى يابد)، و اين معنا بعيد است ، چون شب به خورشيد احاطه ندارد، بلكه زمين و موجودات روى آن را فرا مى گيرد.
ترجمه الميزان ج : .2 ص : 498
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد، كه چرا در آيه قبل روشن شدن زمين را با صيغه ماضى تعبير كرد، و فرمود: (حليها) و در اين آيه مساءله فرا گرفتن شب در روى زمين را با صيغه مضارع تعبير كرده ، آنجا فرموده : (و النهار اذا جليها)، و اينجا مى فرمايد: (و الليل اذا يغشيها)، با اينكه ممكن بود بفرمايد (و الليل اذا غشيها)، و يا در آنجا بفرمايد : (و النهار اذا يجليها)؟.
پاسخ اين سؤ ال اين است كه : با اين تعبير خواست بر حال حاضر دلالت كند، و اشاره كند به اينكه در ايام نزول آيه كه آغاز ظهور دعوت اسلامى بوده ، تاريكى فجور زمين را پوشانده بود، قبلا هم گفتيم كه بايد بين قسم و مطلبى كه برايش قسم مى خورند نوعى تناسب و ارتباط باشد، و اگر فرموده بود: (و الليل اذا غشيها) سخن از تاريكى رانده بود، ولى به تاريكى جهل و فسق حال حاضر اشاره نشده بود، جواب ديگرى كه مى توان داد اين است كه به منظور رعايت فواصل فرمود : (يغشيها).
وجه اينكه در آيه : (والسّماء و ما بنيها) از بانى آسمانى تعبير به (ما)  شدهاست


و السماء و ما بنيها و الارض و ما طحيها



كلمه (طحو) كه مصدر فعل (طحى ) است به معناى گستردن است ، و كلمه (ما) در جمله (و ما بنيها)، و در جمله (و ما طحيها) موصوله است ، و فاعل (بنيها) و (طحيها) خداى سبحان است ، و اگر از حضرتش تعبير به ما - چيزى كه كرد با اينكه بايد تعبير به (من - كسى كه ) كرده باشد، براى اين بود كه نكته اى مهم تر را افاده كند، و آن بزرگ جلوه دادن و شگفتى انگيختن است و معنايش اين است كه سوگند مى خورم به آسمان و آن چيز قوى عجيبى كه آن را بنا كرده و سوگند مى خورم به زمين و آن چيز نيرومند و شگفت آور كه آن را گسترده .
ولى بعضى از مفسرين كلمه (ما) را مصدريه گرفته ، آيه را چنين معنا كرده اند. سوگند به آسمان و بناى آن ، و سوگند به زمين و گستردگيش . ليكن سياق آيات - با در نظر گرفتن اينكه آيه (و نفس و ما سويها فالهمها) در آن قرار دارد - با اين نظريه سازگار نيست .


و نفس و ما سويها