تفسير الميزان جلد ۲۰

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۰ -


و در خصال از عتبه بن عمرو ليثى از ابوذر روايت كرده كه در ضمن حديثى گفت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيدم : يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از آنچه خداى تعالى درباره دنيا بر تو نازل كرده كدامش در صحف ابراهيم و موسى بوده ، فرمود: اى اباذر بخوان (قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى بل توثرون الحيوه الدنيا و الاخره خير و ابقى ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى )، و خلاصه آنچه در صحف ابراهيم و موسى بوده مضمون همين چهار آيه قبل بوده كه مى فرمايد: (هر كس زكات دهد و نماز بخواند رستگار شده است ، ولى شما مردم زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهيد، با اينكه آخرت بهتر و باقى تر است ).
مؤ لف : همين حديث مؤ يد گفته ما است ، كه گفتيم كلمه (هذا) اشاره است به مجموع چهار آيه .
و در بصائر به سند خود از ابو بصير روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود آن صحفى كه خداى تعالى در آيه (صحف ابراهيم و موسى ) نام مى برد، نزد ما است ، پرسيد: آيا صحف نامبرده به صورت الواح است ؟ فرمود: آرى .
مؤ لف : اين روايت را به طريقى ديگر از ابو بصير از آن جناب نقل كرده . و ظاهرا مراد از الواح بودن صحف اين باشد كه صحف نامبرده همان تورات باشد كه قرآن كريم در چند جا از آن تعبير به الواح كرده نظير آيه (و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء)، و نيز آيه و القى الالواح ، و آيه اخذ الالواح .
روايتى درباره عدد انبياء الهى و كتب و صحيفه هاى آنها 
و در مجمع البيان است كه از ابوذر روايت شده كه گفت : به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم : يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انبياء چند تن بودند؟ فرمود: صدوبيست و چهار هزار تن ، عرضه داشتم مرسلين از آنان چند تن بودند؟ فرمود سيصدوسيزده تن ، و بقيه آنان انبياء بودند. پرسيدم : آدم نبى بود؟ فرمود: آرى خداوند با وى سخن گفت و او را به دست قدرت خود بيافريد.
اى اباذر! چهار تن از انبيا، عرب بودند هود و صالح و شعيب ، و پيامبر خودت عرضه داشتم يا رسول اللّه خداى تعالى چند كتاب نازل كرده ؟ فرمود: صدوچهار كتاب ، كه ده صحيفه از آن بر آدم ، و پنجاه صحيفه بر شيث ، و سى صحيفه بر اخنوخ ، كه همان ادريس است ، و او اولين كسى است كه با قلم خط نوشت ، و ده صحيفه بر ابراهيم ، و چهار صحيفه باقى تورات و انجيل و زبور و فرقان است .
مؤ لف : اين معنا را سيوطى هم در الدر المنثور از عبد بن حميد، و ابن مردويه و ابن عساكر، از ابوذر نقل كرده ، با اين تفاوت كه در نقل آنان صحف آدم را نشمرده ، و به جايش قبل از ذكر تورات ده صحيفه براى موسى شمرده است .
سوره غاشيه مكى است و بيست و شش آيه دارد
سوره غاشيه آيات 26-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم هل اتئك حديث الغاشيه (1) وجوه يومئذ خاشعه (2) عامله ناصبه (3) تصلى نارا حاميه (4) تسقى من عين ءانيه (5) ليس لهم طعام الا من ضريع (6) لا يسمن و لا يغنى من جوع (7) وجوه يومئذ ناعمه (8) لسعيها راضيه (9) فى جنه عاليه (10) لا تسمع فيها لاغيه (11) فيها عين جاريه (12) فيها سرر مرفوعه (13) و اكواب موضوعه (14) و نمارق مصفوفه (15) و زرابى مبثوثه (16) افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت (17) و الى السماء كيف رفعت (18) و الى الجبال كيف نصبت (19) و الى الارض كيف سطحت (20) فذكر انما انت مذكر (21) لست عليهم بمصيطر (22) الا من تولى و كفر(23) فيعذبه اللّه العذاب الاكبر (24) ان الينا ايابهم (25) ثم ان علينا حسابهم (26)


ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان . آيا داستان غاشيه يعنى روز قيامت به تو رسيده است ؟ (1).
در آن روز چهره هايى از شدت شرمسارى ، حالت ذلت به خود مى گيرند (2).
از سيمايشان اين معنا خوانده مى شود كه در دنيا تلاش بسيار كرده اند و در اينجا تلاشهاى خود را بى فايده يافته اند و در نتيجه خستگى دنيا از تنشان بيرون نرفته (3)
و از چشمه اى فوق العاده داغ به آنها مى نوشانند (5).
طعامى جز از خار تهوع آور ضريع ندارند (6).
كه آنهم نه كسى را فربه مى كند و نه گرسنگى را دفع مى سازد (7).
چهره هايى ديگر در آن روز خرسند و باطراوتند (8).
پيداست كه از تلاش خود در دنيا راضيند (9).
آنان در باغى بلند هستند (10).
كه در آن هيچ سخن بيهوده نمى شنوند (11).
در آن چشمه اى روان است (12).
در آن تختهايى بلند مرتبه است (13).
و قدحهايى (كه در كنار اين چشمه ها) نهاده (14).
و بالش ها (و پشتيهاى ) رديف شده (15).
و فرشهايى گسترده (16).
راستى اين منكرين خدا و قيامت چرا درباره شتر زير پاى خود نظر نمى كنند كه چسان خلق شده ؟ (17).
و به آسمان كه چسان برافراشته شده ؟ (18).
و به كوهها كه چسان پاى بر جا و استوار شده ؟ (19).
و به زمين كه چسان گسترده گشته ؟ (20).
پس تو اى پيامبر ايشان را تذكر بده كه وظيفه تو تنها همين تذكر است (21).
وگرنه تو بر آنان تسلطى ندارى ، تذكر را هم تنها به كسانى بده كه تذكر پذيرند (22).
نه آنها كه اعراض كرده و كفر ورزيدند (23).
كه خدا ايشان را به عذاب اكبر قيامت شكنجه خواهد كرد (24).
آرى محققا به سوى ما مى آيند (25).
و حسابشان به عهده ما است (26).
بيان آيات
سوره غاشيه سوره انذار و بشارت است و (غاشيه ) همان روز قيامت است كه بر مردم از هر سو احاطه پيدا مى كند و در اين سوره قيامت را با شرح حال مردم توصيف مى كند از اين جهت كه به دو دسته تقسيم مى شوند سعيدها و شقى ها و هر طائفه اى در جايى كه برايشان آماده شده مستقر مى گردند يكى در بهشت و ديگرى در دوزخ و رشته كلام بدينجا كشيده مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را دستور مى دهد كه مردم را تذكر دهد به اينكه مقام ربوبى چه فنونى از تدبير در اين عالم بكار برده ، فنونى كه هر يك دلالت دارد بر ربوبيت او براى همه عالم و براى خصوص ايشان و اينكه بازگشتشان به سوى او و حسابرسى اعمالشان با او است ، و اين سوره به شهادت سياقى كه آياتش دارد در مكه نازل شده است .


هل اتيك حديث الغاشيه



وجه تسميه قيامت به (غاشيه - فراگيرنده ) و معناى اينكه در قيامت  وجوهىخاشعه اند و (عاملة و ناصبة )
اين جمله استفهامى است اما نه به منظور سؤ ال جدى بلكه به منظور مهم جلوه دادن مطلب ، و مراد از كلمه (غاشيه ) روز قيامت است و اگر آن را غاشيه ناميده اند يا براى اين است كه انسانها را از هر جهت فرا مى گيرد همچنان كه در جاى ديگر درباره فراگيرى قيامت به طور شكفته و باز فرموده : (وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا)، و يا به قول بعضى ها از اين جهت است كه مواقف و مناظر هولناكش ناگهان مردم را فرا مى گيرد و يا به خاطر اين بوده كه روز قيامت وجوه كفار را به عذاب خود فرا مى گيرد.


وجوه يومئذ خاشعه



يعنى چهره هايى در آن روز از شدت اندوه و عذاب ذليل و شرمسار است و اين شرمسارى بر آن چهره ها فراگير مى شود و (خشوع )، حالت و وصف انسانها است ولى در اين آيه به وجوه آنان نسبت داده و اين بدان جهت است كه چهره از هر عضو ديگرى حالت خشوع درونى را مى نماياند.


عامله ناصبه



مصدر (نصب ) كه اسم فاعل ناصبه از آن مشتق است به معناى تعب و كوفتگى است ، و در اين آيه كلمه (عامله ) خبر بعد از خبرى است كه از وجوه داده . و همچنين كلمه ناصبه كه بعد از عامله آمده ، و نيز كلمات (تصلى )، و (تسقى )، و (ليس لهم )، همه خبرهايى هستند براى كلمه (وجوه )، و مراد از عمل و نصب ، به قرينه اينكه در مقابل صفت اهل جنت يعنى جمله (لسعيها راضيه ) قرار گرفته ، اين است كه اهل دوزخ خستگى تلاشى كه در دنيا كردند از تنشان در نمى آيد،
به خلاف اهل بهشت كه وقتى تلاش خود را سودمند مى يابند خستگى از تنشان بيرون مى آيد، چون انسان هر تلاشى كه در دنيا مى كند به منظور تاءمين سعادت خود مى كند، منظورش اين است كه به هدف خود نائل آيد، و دوزخيان در قيامت مى بينند كه آنچه در دنيا تلاش كردند بى نتيجه مانده و خردلى سودمند نبوده ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا)، در نتيجه از اعمالى كه داشتند چيزى به جز خستگى عايدشان نمى شود، به خلاف اهل بهشت كه از سعى و عمل خود راضيند، چون همه به صورت بهشت و راحتى مبدل گشت .
بعضى گفته اند: مراد از جمله مورد بحث اين است كه اهل دوزخ در دوزخ عمل مى كنند و خسته مى شوند، چون دوزخ محل انواع شكنجه ها است ، يكى از انحاى شكنجه كار بدون مزد و نتيجه كردن و خسته شدن است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه دوزخيان به نافرمانى خدا عمل مى كنند، و در آتش قيامت خسته مى شوند.


تصلى نارا حاميه



يعنى ملازم آتشى هستند در نهايت درجه حرارت .


تسقى من عين انيه



يعنى از چشمه اى مى نوشند كه در نهايت درجه حرارت است .


ليس لهم طعام الا من ضريع لا يسمن و لا يغنى من جوع



بعضى گفته اند: (ضريع ) نام نوعى از تيغها است كه به آن (شبرق ) هم مى گويند، و اهل حجاز آن را وقتى خشك شد ضريع مى نامند، و ناگوارترين و تهوع آورترين گياه است كه هيچ حيوانى آن را نمى خورد، و شايد ناميدن آنچه در آتش است به نام ضريع ، صرفا از نظر شباهت در شكل و خاصيت بوده باشد.


وجوه يومئذ ناعمه



كلمه (ناعمه ) يا از (نعومه ) است ، پس عبارت آيه كنايه است از بهجت و سرورى كه از باطن به ظاهر انسان سرايت مى كند، و هر بيننده را از مسرت باطنى با خبر مى سازد،
همچنان كه در جاى ديگر فرموده (تعرف فى وجوههم نضره النعيم )، و يا از (نعمت ) است كه در اين صورت ناعمه به معناى متنعمه خواهد بود.
بعضى گفته اند: اگر جمله مورد بحث را با حرف (واو) به جمله قبلى عطف نكرده ، براى اين بوده كه به كمال بينونت و اختلاف بين حال دو فريق اشاره كند.


لسعيها راضيه



اين (لام ) را در اصطلاح ، لام تقويت مى گويند و مراد از (سعى ) تلاش و فعاليت دنيايى با اعمال صالح است .
و معناى آيه اين است كه : وجوهى كه در آن روز ناعم است از كار خود راضى است ، چون كارش همه اعمال صالح است ، كه به بهترين جزا پاداش داده شده است .
وصف جنّت عاليه اى كه چهره هاى ناعمه در قيامت در آن جاى دارند 


فى جنه عاليه ... و زرابى مبثوثه



مراد از (عالى بودن بهشت ) ارتفاع درجات و شرافت و جلالت قدر و گوارايى عيش آن است ، چون در بهشت حياتى هست كه دنبالش مماتى نيست ، و لذتى است كه آميخته با الم و درد نيست ، و سرورى هست كه مشوب با هيچ غم و اندوهى نيست ، و اهل بهشت نه تنها هر چه دوست بدارند در دسترسشان هست ، بلكه لذايذى هست كه مافوق خواست آنان است .
(لا تسمع فيها لاغيه ) - يعنى وجوه نامبرده و يا به عبارتى اهل بهشت ، در بهشت حتى يك كلمه لاغيه - بيهوده و بى فايده - نمى شنوند.
(فيها عين جاريه ) - مراد از كلمه (عين ) جنس چشمه است ، نه اينكه بخواهد بفرمايد در بهشت تنها يك چشمه هست ، چون در جاى ديگر صريحا فرموده در بهشت چشمه هايى هست ، مانند (چشمه سلسبيل ) و (چشمه شراب ) و (چشمه طهور) و غير آن .
(فيها سرر مرفوعه ) - كلمه (سرر) جمع (سرير - تخت ) است ، و منظور از (مرفوع بودن تخت )، مرفوع بودن مقام و منزلت كسى است كه بر آن تكيه مى زند.
(و اكواب موضوعه ) - كلمه (اكواب ) جمع (كوب ) است ، كه به معناى آفتابه بدون خرطوم و دسته است (كه در فارسى آن را تنگ مى گويند) كه در آن شراب مى گيرند.
(و نمارق مصفوفه ) - كلمه (نمارق ) جمع (نمرقه ) است ، كه به معناى بالش و پشتى است ، كه بدان تكيه مى دهند. و (مصفوفه بودن نمارق ) به اين معنا است كه اين پشتى ها را در مجلس پشت سر هم بگذارند، همانطور كه در مجالس فاخر دنيا چنين مى كنند.
(و زرابى مبثوثه ) - كلمه (زرابى ) جمع (زربيه ) است كه هم با فتحه اول و هم با ضمه و هم با كسره آن خوانده مى شود، و زربيه به معناى بساط فاخر است ، و منظور از مبثوثه آن مبسوطه بودن و گسترده شدن آن است ، تا رويش بنشينند.
دعوت به نظر در مظهر تدبير الهى  


افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت



بعد از آنكه اوصاف غاشيه و حال دو طايفه مؤ من و كافر را بيان نمود، دنبالش اشاره اى اجمالى كرد به تدبير ربوبى كه به خوبى دلالت بر ربوبيت خداى تعالى مى كند، ربوبيتى كه مقتضى وجوب عبادت است ، و لازمه آن هم رسيدن به حساب اعمال و جزا دادن به مؤ من و كافر است ، مؤ من را در برابر ايمانش ، وكافر را در برابر كفرش ، و ظرفى كه اين حساب و جزا در آن واقع مى شود همان روز غاشيه است .
در اين آيه منكرين ربوبيت خداى تعالى را نخست دعوت مى كند به اينكه در كيفيت خلقت شتر نظر و دقت كنند كه چگونه خلق شده ، و خداى تعالى آن را چگونه از زمينى مرده و فاقد حيات و بى شعور به اين صورت عجيب در آورده ، صورتى كه نه تنها خودش ‍ عجيب است ، بلكه اعضا و قوا و افعالش نيز عجيب است ، و اين هيكل درشت را مسخر انسانها كرده ، (يك كودك از انسانها افسارش ‍ را مى كشد، و به هر جا بخواهد مى برد)، و انسانها از سوارى و باركشى و گوشت و شير و پوست و كركش و حتى از بول و پشكلش ‍ استفاده مى كنند، آيا هيچ انسان عاقلى به خود اجازه مى دهد كه احتمال معقول بدهد كه شتر و اين فوايدش به خودى خود پديد آمده باشد، و در خلقت او براى انسان هيچ غرضى در كار نبوده ، و انسان هيچ مسؤ وليتى در برابر آن و ساير نعمت ها ندارد؟
و اگر در بين همه تدابير الهى و نعمت هايش خصوص تدبير در خلقت شتر را ذكر كرد، از اين جهت است كه سوره مورد بحث در مكه نازل شده و جزو اولين سوره هايى است كه به گوش مردم عرب مى خورد، و در مكه در آن ايام داشتن شتر از اركان اصلى زندگيشان بوده .


و الى السماء كيف رفعت



و چرا به آسمان نمى نگرند كه چگونه افراشته شده ، و به قنديل هاى پر نور چون خورشيد و ماه و ستارگان درخشنده آراسته گشته ، و در زير آن كره هوا قرار داده شده كه مايه بقاى هر جاندار است و بدون تنفس آن هوا زنده نمى ماند.


و الى الجبال كيف نصبت



و چرا به كوهها نمى انديشند كه چگونه ايستاده اند، و ريشه هاى آنها مانند ميخ اجزاى زمين را بهم ميخكوب كرده ، و از مخازن آن چشمه ها و نهرها جارى مى شود، و معادن را در سينه خود حفظ مى كنند.


و الى الارض كيف سطحت



و چرا به وضع خلقت زمين فكر نمى كنند كه چگونه گسترده شده ، به طورى كه شايسته سكنى براى بشر گشته و نقل و انتقال در آن آسان و انواع تصرفات صناعى كه انسانها دارند در آن مسير گشته است ؟ پس تدابير كلى همه اش بدون هيچ شكى مستند به خداى تعالى است ، بنابر اين ، او رب آسمان و زمين و موجودات بين آنها است ، در نتيجه رب عالم انسانى هم او است كه بر انسانها واجب است ربوبيتش را گردن نهند، و يگانه در ربوبيتش بدانند و تنها او را بپرستند، و چگونه واجب نباشد با اينكه در پيش رويشان عالم آخرت و غاشيه را دارند كه به حسابشان رسيدگى شده ، جزاى نيك و بدشان را مى بينند.


فذكر انما انت مذكر



اين جمله به دليل اينكه حرف (فاء) بر سر دارد تفريع بر مطالب گذشته و نتيجه گيرى از آن است ، و معنايش اين است كه وقتى معلوم شد خداى سبحان رب ايشان است و رب ديگرى سواى او ندارند، و نيز معلوم شد كه در پيش رو يوم الحساب و يوم الجزا را دارند كه در آن روز مؤ من و كافرشان جزا داده مى شوند، پس تو اى پيامبر ايشان را به اين حقايق تذكر بده كه (انما انت مذكر)، وظيفه تو - كه پيامبر خدايى - تنها همين تذكر دادن است ، به اميد اينكه دعوتت را اجابت كنند و به طيب خاطر و بدون اكراه و اجبار ايمان آورند.


لست عليهم بمصيطر



كلمه (مصيطر) در اصل (مسيطر) با سين بوده ، كه به معناى متسلط است ، و جمله مورد بحث بيان و تفسير جمله (انما انت مذكر) است .
توضيحى راجع به استثناء (الّا من تولّى و كغر) از (فذّكر انّما انت  مذّكر)


الا من تولى و كفر



اين جمله استثنايى است از مفعول جمله (فذكر) كه در كلام نيامده بود، و تقدير كلام چنين است : (فذكر الناس انما انت مذكر و لست عليهم بمصيطر الا من تولى منهم عن التذكره و كفر - مردم را تذكر بده كه وظيفه تو تنها تذكر دادن است ، تو دست زور به ايشان ندارى مگر افرادى از ايشان كه از تذكر و پندگيرى روى گردانند و كفر مى ورزند)، چون تذكر دادن آن جناب به افراد آن چنانى لغو و بى فايده است و معلوم است كه تولى و اعراض و كفر، همواره بعد از تذكر رخ مى دهند، پس آنچه با اين استثناء نفى شد تذكر مكرر است ، گويا فرموده : تو به ايشان تذكر بده و تذكر خود را پى بگير و آن را قطع مكن ، مگر از كسى كه يكبار و دو بار تذكرش ‍ دادى و او روى گردانيد و كفر ورزيد كه در اين صورت ديگر لازم نيست به تذكر خود ادامه دهى ، بلكه بايد از او اعراض كنى ، تا خداى تعالى به عذاب بزرگتر معذبش سازد.
پس جمله (فذكر... الا من تولى و كفر فيعذبه اللّه العذاب الاكبر) در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (فذكر ان نفعت الذكرى ... و يتجنبها الاشقى الذى يصلى النار الكبرى ) كه ترجمه و بيانش گذشت .
بعضى از مفسرين درباره اين استثناء گفته اند: استثناء منقطع و به معناى ليكن است ، و معناى آيه اين است كه تو بر آنان دست زور ندارى ، و ليكن هر كس كه از دعوت تو اعراض كند و كفر بورزد خداى تعالى به عذاب اكبر گرفتارش مى كند، ولى آنچه به نظر ما رسيد، بهتر و به ذهن نزديك تر است .
بعضى ديگر گفته اند: استثناء متصل است ، و مستثنى منه آن كلمه (عليهم ) است ، و معنايش اين است كه تو دست زورى به مردم ندارى ، مگر به كسى كه از تذكر روى گردان شود و كفر بورزد كه خداى تعالى به زودى تو را بر او مسلط نموده ، دستور مى دهد تا با او جهاد و قتال كنى ، و در آخر به قتلش برسانى .


فيعذبه اللّه لعذاب الاكبر



منظور از عذاب اكبر عذاب جهنم است ، پس آيه شريفه همانطور كه گفتيم محاذى آيه سوره اعلى است كه مى فرمود: (الذى يصلى النار الكبرى ).


ان الينا ايابهم



مصدر (اياب ) به معناى بازگشتن است ، و كلمه (الينا) خبر مقدم براى كلمه (ان ) است ، و اگر جلوتر ذكر شده براى تاءكيد و نيز براى رعايت فواصل آيات بوده نه اينكه بخواهد انحصار را برساند، چون هيچ كس نگفته كه مردم بعد از مرگ بغير خداى سبحان بر مى گردند، تا آيه شريفه بفرمايد: تنها برگشتشان به سوى ما است ، و اين جمله در مقام بيان علت عذاب اكبر در آيه قبل است .


ثم ان علينا حسابهم



گفتار درباره اين آيه همان گفتارى است كه در آيه قبل داشتيم .
بحث روايتى  
(رواياتى در ذيل آيات (عاملة ناصبة ) (فذّكر انّما انت مذكر) و درباره  حساباعمال )
در مجمع البيان آمده كه ابو عبد اللّه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هر مسلمان ناصبى كه با على (عليه السلام ) و دودمانش دشمنى مى ورزد، هر چند اهل عبادت و رياضت باشد، سرانجامش به اين آيه است كه مى فرمايد: (عامله ناص به تصلى نارا حاميه ).
مؤ لف : اين روايت را صاحب كتاب ثواب الاعمال هم با ذكر سند نقل كرده ، به اين عبارت كه هر ناصبى هر چند اهل عبادت و رياضت باشد سرانجام به اين عاقبت مى رسد كه آيه (عامله ناصبه تصلى نارا حاميه ) بيانگر آن است .
و در همان كتاب از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (ضريع ) چيزى است كه در آتش دوزخ شبيه بخار كه از صمغ صبر تلخ ‌تر، و از جيفه متعفن بدبوتر، و از آتش سوزنده تر است ، و نام ضريع را خداى تعالى بر آن نهاده .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (لا تسمع فيها لاغيه ) آمده كه امام فرمود: لاغيه به معناى شوخى و دروغ است . و در معناى جمله (لست عليهم بمصيطر) فرمود يعنى تو نه حافظ ايشانى ، و نه نويسنده اعمالشان .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، احمد، عبد بن حميد، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن ماجه ، ابن جرير، حاكم ، ابن مردويه ، و بيهقى در كتاب (الاسماء و الصفات ) از جابر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: من ماءمور شدم به اينكه با مردم جنگ كنم تا بگويند (لا اله الا الله )، همينكه اين كلمه را گفتند از ناحيه من اموال و خونهايشان محفوظ و محترم خواهد بود، و من جز به حق نه مالى از ايشان مى ستانم و نه خونى مى ريزم ، حال چه اينكه گفتن اين كلمه توام با اعتقاد درونى باشد، و چه صرف لقلقه زبان ، حساب اين معنا با خداست ، آنگاه اين آيه را قرائت كردند: (فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر).
مؤ لف : اين روايت دلالتى بر اين معنا ندارد كه استثناء در جمله (الا من تولى و كفر) از ضمير در (عليهم ) است .
و نيز در همان كتاب يعنى تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) در ذيل آيه (الا من تولى و كفر) آمده كه منظور كسى است كه از تذكر تومتعظ نشود و تو را تصديق نكند، و ربوبيت مرا انكار كند و نعمت مرا كفران نمايد، (فيعذبه اللّه العذاب الاكبر) منظور عذاب غليظ و شديد و دائمى است (ان الينا ايابهم ) يعنى بازگشتشان به سوى ما است ، (ثم ان علينا حسابهم )، يعنى جزايشان با ما است .
و در نهج البلاغه آمده كه شخصى از امير المؤ منين (صلوات اللّه عليه ) پرسيد: چگونه خداى عزوجل به حساب اعمال خلائق با آن كثرت كه در آنهاست مى رسد؟ فرمود: به همان جورى كه رزقشان را مى دهد، و با آن كثرتى كه در عدد آنها است رزق هيچ جنبنده اى را فراموش نمى كند. شخصى پرسيد چطور به حساب آنان مى رسد، با اينكه خلائق او را نمى بينند؟ فرمود همانطور كه روزيشان مى دهد، با اينكه خلائق او را نمى بينند.
و نيز در همان كتاب است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حساب هر امتى را امام زمانش مى رسد و امامان ، دوست داران خود و اعدايشان را به سيمايشان مى شناسند، و اين كلام خداست كه مى فرمايد: (و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم - بر اعراف مردانى هستند كه هر كسى را به سيمايش مى شناسند...)
مؤ لف : در سابق يعنى در تفسير همين آيه از سوره اعراف توضيح معناى اين حديث گذشت ، و اين معنا در كتاب بصائر الدرجات نيز از امام صادق و با سند نقل شده و كافى آن را از امام باقر و امام كاظم (عليهما السلام ) و فقيه آن را از امام هادى (عليه السلام ) در ضمن زيارت جامعه روايت كرده .
سوره فجر مكى است و سى آيه دارد
سوره فجر آيات 30-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم و الفجر (1) و ليال عشر (2) و الشفع و الوتر (3) و اليل اذا يسر (4) هل فى ذلك قسم لذى حجر (5) الم تر كيف فعل ربك بعاد (6) ارم ذات العماد (7) التى لم يخلق مثلها فى البلاد (8) و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد (9) و فرعون ذى الاوتاد (10) الذين طغوا فى البلاد (11) فاكثروا فيها الفساد (12) فصب عليهم ربك سوط عذاب (13) ان ربك لبالمرصاد (14) فاما الانسن اذا ما ابتلئه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن (15) و اما اذا ما ابتلئه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن (16) كلا بل لا تكرمون اليتيم (17) و لا تحاضون على طعام المسكين (18) و تاكلون التراث اكلا لما (19) و تحبون المال حبا جما (20) كلا اذا دكت الارض دكا دكا (21) و جاء ربك و الملك صفا صفا (22) و جى ء يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسان و انى له الذكرى (23) يقول ياليتنى قدمت لحياتى (24) فيومئذ لا يعذب عذابه احد (25) و لا يوثق وثاقه احد (26) يا ايتها النفس المطمئنه (27) ارجعى الى ربك راضيه مرضيه (28) فادخلى فى عبادى (29) وادخلى جنتى (30).



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان . سوگند به صبحدم (1).
و به شبهاى دهگانه (2).
و به زوج و فرد (3).
و به شب وقتى كه پشت مى كند (4).
آيا اين سوگندها براى يك خردمند كافى نيست ؟ (5).
آيا نديدى كه رفتار پروردگارت با قوم عاد چگونه بود؟ (6).
همان قوم ارم ، شهرى كه بناهاى ستوندار داشت (7).
و نظيرش در هيچ سرزمينى ساخته نشده بود (8).
و با قوم ثمود كه صخره هاى بيابان را مى بريدند (9).
و با فرعون كه مردم را چار ميخ مى كرد (10).
اينها اقوامى بودند كه در بلاد طغيان كردند (11).
و در نتيجه طغيان خود، فساد را در بلاد بگستردند (12).
پس پروردگارت تازيانه عذاب را بر سر آنها فرود آورد (13).
آرى پروردگار تو همواره در كمين است (14).
اما انسان چنين طبعى دارد كه وقتى پروردگارش امتحانش كند و در محيط زندگيش ارجمندش كند و نعمتش بدهد گويد: پروردگارم ارجمندم كرده است (15).
و اما چون امتحانش كند و روزى او را تنگ بسازد گويد: پروردگارم خوارم كرده است (16).
هرگز چنين نيست ، (نه ارجمند نشانه گرامى بودن آدمى نزد خداست و نه فقر نشانه خوارى است ، بلكه هر دو امتحان است تا معلوم شود چقدر مال را دوست مى داريد و معلوم شد آنقدر دوست مى داريد كه ) شما براى يتيم حرمتى قائل نيستيد! (17).
و يكديگر را بر اطعام مسكين تشويق نمى كنيد (18).
و ارث يتيم را مى بلعيد (19).
و مال را به مقدار افراط دوست مى داريد (20).
نه ، در روزى كه زمين متلاشى شود (21).
و ملائكه صف به صف امر پروردگارت را بياورند (22).
و جهنم را حاضر سازند (مال ) دردى از شما را دوا نمى كند، در آن روز انسان همه چيز را مى فهمد اما چه وقت فهميدن است ؟! (23).
مى گويد اى كاش براى امروز چيزى از پيش فرستاده بودم (24).
آرى عذاب آن روز آنچنان سخت است كه هيچ كس دشمن خود را به چنان عذابى شكنجه نكرده (25).
و كنده و زنجير آن را به پاى كسى نبسته (26).
تو اى جان با ايمان (27).
خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد (28).
و به صف بندگان من درآى (29).
و به بهشت من در آى (30).
بيان آيات
مظامين سوره مباركه فجر 
در اين سوره تعلق به دنيا بدان جهت كه طغيان و كفران به دنبال دارد، مذمت شده ، و اهل دنيا را به شديدترين عذاب دنيا و آخرت تهديد نموده ، روشن مى سازد كه انسان به خاطر كوتاه فكريش خيال مى كند اگر خدا به او نعمتى داده به خاطر آن است كه نزد خدا كرامت و احترامى دارد، و آنكه مبتلا به فقر و فقدان است ، به خاطر اين است كه در درگاه خدا خوار و بى مقدار است ، ولى به خاطر پندار غلطش هر فساد و طغيانى را مرتكب مى شود، و آن پندار غلط را روپوش و رفوى خطاهاى خود مى كند، و دومى هم به خاطر آن پندار غلطش كفر مى گويد (و به هر ذلتى تن مى دهد ) و حال آنكه امر بر او مشتبه شده ، بلكه اگر قدرت و ثروت دارد و اگر مبتلا به فقر و تنگى معاش است ، همه به منظور امتحان الهى است ، تا روشن كند چه چيز از دنيايش براى آخرتش از پيش مى فرستد.
پس قضيه به آن صورت كه انسان توهم مى كند و به زبان هم جارى مى سازد نيست ، بلكه به صورتى است كه به زودى در قيامت كه حساب و جزا به پا مى شود، روشن مى سازد كه آنچه به او رسيد چه فقر و ناتوانى و چه ثروت و قدرت همه امتحان بود، كه او مى توانست از دنيايش براى آخرتش گرفته ، از پيش بفرستد، ولى نفرستاد، و عذاب آخرت را بر ثوابش ترجيح داد، پس از ميان همه مردم دنيا كسى به سعادت زندگى آخرت نمى رسد، مگر نفس مطمئنه و كسى كه دلش به پروردگارش گرم است و تسليم امر او است ، و در نتيجه بادهاى كننده گرفتاريها، او را از جاى نمى كند،
و در او تغيير حالت پديد نمى آورد، و اگر ثروتمند شد طغيان نمى كند و اگر فقير شد كفران نمى ورزد، و سوره مورد بحث به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده .


و الفجر و ليال عشر و الشفع و الوتر و الليل اذا يسر هل فى ذلك قسم لذى حجر



(فجر) به معناى صبح ، و (شفع ) به معناى جفت است .
راغب مى گويد: شفع به معناى ضميمه كردن چيزى به مثل آن است ، و به اين دو مثل هم شفع مى گويند.
و در جمله (و الليل اذا يسر) كلمه (يسر) مضارع از مصدر (سرى ) است ، كه به معناى رفتن شب ، و پشت كردن آن است ، و كلمه (حجر) به معناى عقل است ، پس در اين آيه به صبح ، و شبهاى دهگانه و شفع و وتر و شب ، وقتى پشت مى كند، سوگند ياد شده .
وجوه مختلف درباره مراد از (فجر)، (ليال عشر) و (شفع و وتر) كه  بدآنهاسوگند ياد شده است
و چه بسا بتوان ادعا كرد كه ظاهر سوگند به (فجر) قسم به همه صبح ها باشد، و بعيد هم نيست كه منظور از آن تنها صبح روز عيد قربان دهم ذى الحجه باشد.
و بعضى گفته اند: مراد صبح ذى الحجه است . بعضى ديگر گفته اند: صبح محرم ، يعنى اول سال قمرى است . و بعضى گفته اند: صبح روز جمعه است بعضى ديگر گفنه اند: فجر شب مزدلفه است . و بعضى مراد از آن را نماز صبح دانسته اند. بعضى منظور از آن را همه روز يعنى از صبح تا شام دانسته اند و بعضى گفته اند: منظور شكافته شدن و جوشيدن چشمه سارها از لاى سنگها است ، و از اين قبيل سخنان كه هيچ مدركى بر آن دلالت ندارد زياد گفته اند.
(و ليال عشر) - چه بسا مراد از آن از اول تا دهم ذى الحجه باشد، و اگر كلمه (ليال ) را نكره آورده خواسته است به عظمت آن اشاره كند، نه اينكه عموميت آن را برساند.
بعضى گفته اند: منظور دهه آخر ماه رمضان است . يكى ديگر گفته : دهه اول رمضان است . سومى گفته دهه اول محرم است چهارمى گفته : اگر مراد از فجر نماز صبح باشد مراد از شبهاى دهگانه هم عبادت در آنها است .
(و الشفع و الوتر) - اين جمله با روز ترويه - هشتم ذى الحجه - و روز عرفه قابل انطباق هست ، مخصوصا اين تطبيق در صورتى كه مراد از فجر و ليالى دهگانه فجر ذى الحجه و شبهاى دهه اول آن باشد مناسب تر است .
ولى بعضى گفته اند: مراد دو ركعت نماز معروف به (شفع ) و يك ركعت نماز معروف به (وتر) است ، كه در آخر شب خوانده مى شود. بعضى ديگر گفته اند مراد مطلق نمازها است ، كه بعضى شفع - دو ركعتى و چهار ركعتى - و بعضى ديگر وتر - يك ركعتى و سه ركعتى - است . بعضى ديگر گفته اند: شفع ، روز قربان و وتر، روز عرفه نهم ذى الحجه است . و بعضى گفته اند: شفع تمام انسانها است ، به دليل اينكه فرموده : (و خلقناكم ازواجا)، و وتر خداى تعالى است ، كه تك است ، و بر طبق هر يك از اين اقوال رواياتى هم رسيده ، كه به زودى در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت ان شاء الله .
بعضى ديگر گفته اند: منظور جفت و طاق از هر عددى است ، و اگر به شفع و وتر سوگند ياد كرده در حقيقت به عدد قسم خورده ، چون هر اندازه و مقدارى به وسيله عدد حساب و ضبط مى شود، و اين نعمت عدد خود از بزرگترين نعمت هاى خداست . بعضى هم گفته اند: شفع و وتر همه مخلوقات است ، براى اينكه هر چيزى كه تصور كنى يا طاق است و يا جفت . بعضى ديگر گفته اند: وتر آدم و شفع همسر او است . بعضى گفته اند شفع شبها و روزها است ، و وتر تنها آن روزى است كه دنبالش شب نيايد، و آن روز قيامت است . بعضى ديگر گفته اند: شفع صفا و مروه ، و وتر بيت الحرام است . بعضى گفته اند: مراد از كلمه (شفع ) روزهاى قوم عاد، و منظور از وتر شبهاى آن است . و بعضى گفته اند: شفع درهاى بهشت است ، كه جفت است ، چون هشت در است ، و وتر درهاى دوزخ است كه هفت در است ، و از اين قبيل اقوال بسيارى كه بعضى از مفسرين تا سى و شش قول شمرده اند و اكثر آنها بدون دليل است .
(و الليل اذا يسر) - يعنى شب در هنگامى كه مى گذرد و اين جمله در معناى آيه (و الليل اذ ادبر) است ، و ظاهرش اين است كه لام در آن براى جنس باشد، پس مراد از (الليل ) مطلق و همه آخر شبها است .
و بعضى گفته اند : مراد از آن شب مزدلفه است ، كه همان شب عيد قربان است ، كه حاجيان از عرفات وارد مزدلفه مى شوند، و در آنجا همگى به عبادت خدا مى پردازند، تا صبح شود، آنگاه از آنجا به منى كوچ مى كنند. ولى اين وجه صحيح نيست ، و مخصوصا بنا بر اينكه مراد از شبهاى ده گانه ، دهه اول ذى الحجه باشد درست در نمى آيد، چون شب مزدلفه هم جزو آن ده شب است ، كه بدان سوگند ياد شده ، ديگر معنى ندارد به آن سوگند خورده باشد.
(هل فى ذلك قسم لذى حجر) - آيا اين سوگندها براى هر صاحب خرد كافى نيست ؟ يعنى كافى است ، و صاحب عقل كه معناى سخن را مى فهمد، و حق را از باطل تميز مى دهد، كه وقتى خداى تعالى به چيزى سوگند خورد با در نظر داشتن اينكه سوگند را به چيزى مى خورند كه داراى شرافت و منزلتى باشد، يقين مى كند كه آنچه به خاطرش سوگند خورده حق است ، آن هم حقى موكد، كه جاى هيچ ترديدى در درستى آن نيست .
جواب قسمهاى مذكور حذف شده ، چون آيات بعدى كه از عذاب اهل طغيان و كفران در دنيا و آخرت و ثواب نفوس مطمئنه خبر مى دهد، بر آن دلالت داشته مى رساند كه : سوگندها براى اثبات اين معنا بوده كه خداى تعالى به بعضى از خلائق نعمت مى دهد،و از بعضى ديگر دريغ مى دارد، همه براى امتحان است ، و حذف اين جواب و اشاره به آن هم به طور كنايه رساتر است ، و هم در باب تهديد و انذار و بشارت موكدتر است .


الم تر كيف فعل ربك بعاد



منظور از (عاد) قوم عاد اولى است ، كه امت هود پيامبر بودند و داستانشان در قرآن كريم مكرر آمده ، و اشاره شده به اينكه آنان در احقاف مى زيستند، و ما در تفسير سوره هود آنچه را كه از آيات كريمه قرآن در باره آنان استفاده مى شود ذكر كرديم .


ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد



كلمه (عماد) كه جمعش عمد مى آيد به معناى پايه اى است كه ساختمان بدان تكيه دارد.
مراد از (ارم ذات العماد) 
و ظاهر دو آيه مورد بحث اين است كه : (ارم ) نام شهرى براى قوم عاد بوده شهرى آباد و بى نظير و داراى قصرهاى بلند و ستونهاى كشيده و در زمان نزول اين آيات اثرى از آنان باقى نمانده ، آثارشان به كلى از بين رفته بود، و هيچ دسترسى بر جزئيات تاريخ آنها نمانده بود، البته ممكن است چيزى از تاريخ آنان در افسانه ها آمده باشد، ولى مدرك قابل اعتمادى ندارد، تنها خاطره قابل اعتمادى كه از آنها بر جاى مانده همين مقدارى است كه قرآن كريم نقل كرده و به طور اجمال مى فهماند كه قوم عاد بعد از قوم نوح بودند و در احقاف زندگى مى كردند، و مردمى درشت هيكل و نيرومند، و در عهد خود از ساير اقوام متمدن تر بودند، شهرهايى آباد و خرم و زمين هايى حاصلخيز و باغهايى از خرما و انواع زراعت ها داشتند، و در بين اقوام ديگر مقامى ارجمند داشتند، كه شرح داستانشان در تفسير سوره هود گذشت .
ولى بعضى گفته اند: مراد از ارم همان قوم عاد است ، و اگر قوم عاد را ارم خوانده بدان جهت بوده كه چون كلمه (ارم ) نام پدر بزرگ اين قوم بوده لذا خود قوم را هم ارم گفتند، همانطور كه تيره اى از اهل مكه را قريش مى نامند و معنايش قريشيان است ، و يا يهوديان را اسرائيل مى نامند، با اينكه منظور بنى اسرائيل است ، و مراد از ذات عماد بودن آنان ، نيرومندى و سطوت ايشان است .
و معناى آيه اين است كه : آيا نديدى كه پروردگارت به قوم عاد كه همان قوم ارم باشند چه كرد؟ قوم ارم كه مردمى نيرومند و قهرمان بودند، و نظيرشان در هيچ سرزمينى خلق نشده بود كه مانند آنان درشت هيكل و نيرومند باشند، و تسمه از پشت همه بلاد و يا همه اقطار زمين كشيده باشند، و ليكن اين معنا از ظاهر لفظ آيه بعيد است
و از آن دورتر معنايى است كه بعضى ديگر كرده و گفته اند كه : مراد از ذات العماد بودن آنان ، اين است كه تا هوا مساعد بوده در شهر خود بودند و در فصول ديگر به نقاط خوش آب و هوا رفته سپس مجددا به منزل خود بر مى گشتند.
و داستان بهشت ارم يكى از افسانه هاى معروف قديمى است ، كه از وهب بن منبه و كعب الاحبار روايت شده .


و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد



ماده (جوب ) به معناى قطع كردن است ، مى فرمايد مردم عاد صخره هاى عظيم دامنه كوه ها را قطع كردند و به صورت خانه در آوردند، پس اين جمله در معناى آيه (و تنحتون من الجبال بيوتا) است .
وجه توصيف فرعون به (ذى الاوتاد) 


و فرعون ذى الاوتاد



منظور از اين فرعون ، فرعون زمان موسى (عليه السلام ) است ، و اگر او را (ذى الاوتاد) خوانده براى اين بوده كه - بنابر آنچه در روايات آمده - هرگاه مى خواسته كسى را شكنجه كند، روى زمين مى خوابانده ، و با چهار ميخ چهار دست و پايش را به زمين ميخكوب مى كرده ، و چه بسا روى چوب مى خوابانده ، و او را ميخكوب مى كرده ، مؤ يد اين روايات ، رفتارى است كه قرآن از فرعون نسبت به ساحرانى حكايت نموده كه به موسى ايمان آوردند كه به ايشان گفت : (و لا صلبنكم فى جذوع النخل )، معلوم مى شود هر كس را مى خواستند دار بزنند دو دست و دو پايش را بر چوبه صليب ميخكوب مى كردند.


الذين طغوا فى البلاد فاكثروا فيها الفساد



اين دو آيه صفت نامبردگان از عاد و ثمود و فرعون است ، مى فرمايد اينها اقوام و اشخاصى بودند كه در بلاد طغيان نموده ، فساد را در آنها گسترده كردند.


فصب عليهم ربك سوط عذاب



كلمه (صب ) در مورد آب ، به معناى ريختن آن است ، و اما در مورد شلاق عذاب ، كنايه است از عذاب پشت سر هم و شديد، و نكره آوردن كلمه (عذاب ) به منظور بزرگ جلوه دادن آن است ،.
و معناى آيه اين است كه : پروردگارت به خاطر طغيان و گسترش دادن فساد، عذاب شديدى بر اين طاغيان نازل كرد، عذابى پشت سر هم و غير قابل وصف .


ان ربك لبالمرصاد



كلمه (مرصاد) به معناى آن محلى است كه در آنجا به كمين بنشينند و منتظر رسيدن شكار و يا دشمن باشند، و بر مرصاد بودن خداى تعالى با اينكه او منزه است از نشستن در مكان ، كنايه اى است تمثيلى ، كه مى خواهد بفهماند خداى تعالى مراقب اعمال بندگانش است ، همانطور كه انسان در كمين نشسته مراقب حركات و سكنات دشمن خويش است ، و منتظر است تا او را دستگير كند و يا به قتل برساند، و خود او هيچ خبر ندارد از اينكه دشمنش در صدد دستگيرى و يا كشتن او است ، خداى سبحان هم مراقب اعمال بندگان خويش است ، همينكه طغيان كردند و فساد را گسترش دادند ايشان را به شديدترين وجهى عذاب مى كند.
در آيه مورد بحث داستان عذاب كردن طاغيان و فساد انگيزان امت هاى گذشته را تعليل مى كند و مى فهماند كه اگر آنان را عذاب كرد به خاطر اين است كه او رب است ، و سنت او بر همين معنا جارى است ، و كلمه (رب ) را به كاف خطاب اضافه نموده فرمود: (پروردگار تو ايشان را عذاب كرد) پس عذابش منحصر در امت هاى گذشته نيست ، بلكه در امت تو نيز جريان دارد.
حكايت زبان حال نوع آدمى كه آزمايش خدا با اكرام و نعمت دادن را به حساب ممتاز  بودنخود از ديگران مى گذارد


فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن



اين آيه به دليل اينكه حرف (فاء) در آغاز آن آمده نتيجه گيرى از آيات قبل است ، و در آن حال آدمى را در صورتى كه نعمتش زياد شود و صورتى كه از نعمت محروم باشد بيان مى كند، گويا فرموده : گفتيم انسان زير نظر خداى تعالى است ، و خداى تعالى در كمين او است تا ببيند به صلاح مى گرايد و يا به فساد، و او را مى آزمايد، و در بوته امتحان قرارش مى دهد، يا با دادن نعمت ، و يا با محروم كردنش از آن ، اين از نظر واقع امر و اما انسان اين واقعيت را آن طور كه بايد در نظر نمى گيرد، او وقتى مورد انعام خداى تعالى قرار مى گيرد خيال مى كند نزد خدا احترام و كرامتى داشته ، كه اين نعمت را به او داده ، پس او هر كارى دلش بخواهد مى تواند بكند، در نتيجه طغيان مى كند و فساد را گسترش مى دهد، و اگر مورد انعام قرارش ندهد و زندگيش را تنگ بگيرد، او خيال مى كند كه خداى تعالى با او دشمنى دارد و به وى اهانت مى كند، در نتيجه به كفر و جزع مى پردازد.
پس مراد از جمله (فاما الانسان ) اين است كه : نوع انسان بحسب طبع اولى اينطور است ، نه اينكه فرد فرد همه انسانها اينطورند، بنابر اين ، الف و لام (الانسان ) براى جنس است ، نه براى استغراق .
(اذا ما ابتليه ربه ) - يعنى وقتى او را مورد امتحان قرار دهد، و عامل در كلمه (اذا) حذف شده ، تقديرش (كائنا اذا ما ابتليه ...) است .
بعضى گفته اند: عامل در آن كلمه (فيقول ) است ، كه بعد از كلمه (اذا)آمده و تقديرش :(فاما الانسان فيقول ربى اكرمن اذا ما ابتليه ربه )است ، يعنى انسان مى گويد: پروردگارم احترامم كرده ، و اين را وقتى مى گويد كه خدا مورد امتحانش قرار داده باشد.
و جمله (فاكرمه و نعمه ) تفسير كلمه (ابتلاء) است ، و مراد از اكرام و تنعيم ، اكرام و تنعيم صورى است ، و به عبارت ديگر مراد اكام و تنعيم حدوثى است ، نه بقايى ، و مى خواهد بفرمايد خداى تعالى او را اكرام كرده و نعمت داده تا شكرش را بجاى آرند و بندگيش كنند، و ليكن انسان همان را مايه درد سر خود كرد و در راهى مصرف كرد كه مستحق عذاب گرديد.
(فيقول ربى اكرمن ) - يعنى مى گويد خداى تعالى مرا مورد كرامت و نعمتى از خود قرار داد، به دليل اين كه به من نعمتهايى داده كه به ديگران نداده ، و يا به عبارتى خيال مى كند كه اين قدرت و دارايى كه به او داده اند هم اكرام و تنعيم حدوثى است و هم بقايى ، و به همين جهت به خود اجازه مى دهد هر كارى كه خواست بكند، چون وقتى انسان پنداشت بقاى نعمت و قدرتش تضمين شده ، هر كارى بخواهد مى كند.
در اينجا سؤ الى است و آن اينكه اين جمله كه مورد بحث ما است حكايت زبان حال انسان است ، و از ديدگاه يك انسان طبيعى خبر مى دهد، و از اينكه مى گويد: (رب من مرا اكرام كرده ) و خداى تعالى را رب خود معرفى مى كند، بر مى آيد كه گوينده اين سخن ، خدا و ربوبيتش را قبول دارد، با اينكه وثنى مذهبان كه منكر ربوبيت صانعند معتقد به چنين چيزى نيستند؟
پاسخ اين سؤ ال اين است كه : همانطور كه در سؤ ال آمده بود سخن مذكور زبان حال فطرت است ، و وثنى مذهبان هم به حسب فطرتشان اعتراف به اين معنا دارند، هر چند كه به زبان نمى گويند و از اقرار بدان استنكاف مى ورزند، علاوه بر اين قرآن كريم خواسته است رعايت مقابله با جمله (اذا ما ابتليه ربه ) را كرده باشد.
و آزمايش خدا با فقر و تنگدستى را اهانت و خوارى از ناحيه خدا مى پندارد 


و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن



يعنى وقتى خداى تعالى او را مورد آزمايش قرار مى دهد و به اين منظور رزقش را تنگ مى گيرد، مى گويد پروردگار من مرا خوار كرد، و به هيچم نگرفت .
از مجموع دو آيه ، سه نكته استفاده مى شود:
اول اينكه : از تكرار كلمه ابتلاء، هم در نعمت و هم در محروم كردن استفاده مى شود كه هم نعمت دادن خدا امتحان است ، و هم نعمت ندادنش ، همچنان كه آيه زير هم همين معنا را تذكر داده مى فرمايد: (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه )، پس اين آيه انسان را در طرز تفكرش تخطئه مى كند.
دوم اينكه : نعمت دادن خدا را بدان جهت كه نعمت او فضل و رحمت است اكرام و احترام خدا نسبت به انسان است ، (چون با نعمت دنيا است كه مى توان بهترين آخرت را تحصيل كرد)، و معلوم است كه اين نعمت تا زمانى احترام از ناحيه خدا است كه خود انسان آن را وسيله عذاب دوزخ قرار ندهد.
سوم اينكه : اين دو آيه با هم مى فهمانند كه انسان سعادت در زندگى را عبارت مى داند از تنعم در دنيا و داشتن نعمت هاى فراوان ، و ملاك داشتن كرامت در درگاه الهى را همين داشتن نعمت فراوان مى داند، و بر عكس ملاك نداشتن قدر و منزلت در درگاه خدا را نداشتن پول و ثروت مى پندارد، در حالى كه نه اولى ملاك احترام است و نه دومى ملاك نداشتن حرمت است ، بلكه ملاك در داشتن قدر و منزلت نزد خدا تقرب به خداى تعالى از راه ايمان و عمل صالح است ، حال چه اينكه آدمى دارا باشد و چه فقير، پس داشتن و نداشتن مال هر دو امتحان است ، مفسرين در معناى اين دو آيه وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه چون فايده اى نداشت متعرضش ‍ نشديم .


كلا بل لا تكرمون اليتيم و لا تحاضون على طعام المسكين



اصل (تحاضون ) (تتحاضون ) است ، كه به معناى تحريك و تشويق كردن يكديگر است ، مى فرمايد: شما نه يتيم را احترام مى كنيد، و نه يكديگر را بدادن صدقه بر مساكين تهى دست سفارش و تشويق مى كنيد، و منشا اين رفتارتان مال دوستى است ، كه در دو آيه بعد مى فرمايد: (و تحبون المال حبا جما).


و تاكلون التراث اكلا لما



كلمه (لم ) - با تشديد ميم - به معناى اين است كه : انسان سهم خودش و ديگران را به خود اختصاص دهد، و خلاصه هر چه به دستش بيايد بخورد، چه پاك و مال حلال باشد و چه خبيث ، و آيه مورد بحث جمله (بل لا تكرمون اليتيم ) را تفسير مى كند، مى فرمايد دليل آن اين است كه مال يتيم هم اگر به دستتان برسد مى خوريد.


و تحبون المال حبا جما



كلمه (جم ) - با تشديد جيم - به معناى بسيار و بزرگ از هر چيز است ، و اين جمله آيه قبلى را كه مى فرمود: (و لا تحاضون ...) تفسير مى كند، مى فرمايد علت آن اين است كه مال را به مقدار بسيار زياد دوست مى داريد.


كلا اذا دكت الارض دكا دكا



كلمه (دك ) با تشديد كاف به معناى دق و كوبيدن سخت است ، و مراد از ظرف (اذا - زمانى كه ) حضور روز قيامت است .
ترجمه الميزان : 20 ص : 475
در اين جمله براى بار دوم كلمه (كلا) را مى آورد، و براى بار دوم پندار آدميان در حال دارايى و ندارى را رد مى كند، و جمله (اذا دكت الارض ...) در مقام تعليل رد مذكور است ، و حاصل معنا چنين است كه آنطور كه انسانها به حسب طبع مى پندارند نيست ، به علت اينكه به زودى در وقتى كه قيامت بپا شود متوجه مى شوند كه زندگى دنيا و آنچه در آن از فقر و غنا و امثال آن بود مقصود بالذات نبود، و او آن را مقصود بالذات و يا ساده تر بگويم هدف پنداشت ، و چون دنيا را هدف پنداشت چيزى براى آخرتش نفرستاد، آن وقت آرزو مى كند اى كاش (قدمت لحياتى ) براى زندگى واقعيم چيزى از پيش فرستاده بودم ، با اينكه آرزو، نه خيرى به او مى رساند، و نه عذابى را از او رفع مى كند.
مراد از آمدن پروردگار در قيامت (و جاء ربّك و الملك ...)  


و جاء ربك و الملك صفا صفا



در اين جمله نسبت آمدن به خداى تعالى داده ، و اين تعبير از متشابهات است كه آيه (ليس كمثله شى ء)، و آياتى كه خواص قيامت را ذكر مى كند، و مثلا مى فرمايد آن روز همه سبب ها از كار مى افتد، و همه حجابها كنار مى رود، و بر همه مكشوف مى شود كه خدا حق مبين است ، اين متشابه را تفسير مى كند، و تشابه آن را بر طرف مى سازند.
رواياتى هم كه مى گويد منظور از آمدن خدا آمدن امر خدا است و قرآن هم مى فرمايد: (و الامر يومئذ لله ) همه در مقام رفع اين تشابه است .
و به وجهى ، مويد اينكه گفتيم منظور از آمدن خدا اين است كه در آن روز با از كار افتادن اسباب ، همه كاره خود خدا بدون هيچ واسطه است ، آيه زير است كه مى فرمايد: (هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملئكه و قضى الامر) چون اگر اين آيه ضميمه شود به آيه زير كه مى فرمايد: (هل ينظرون الا ان تاتيهم الملئكه او ياتى امر ربك )
چنين به دست مى آيد كه منظور از آمدن خدا در آيه سوره بقره آمدن امر خدا است ، كه در آيه سوره نحل آمده . پس معلوم شد در آيه مورد بحث مضافى حذف شده ، و تقدير آيه (جاء امر ربك ) است ، و يا نسبت آمدن به خدا دادن در آيه شريفه از باب مجاز عقلى است ، و اما بحث درباره آمدن ملائكه و اينكه آمدنشان صف به صف است ، نظير بحثى است كه در سابق گذشت .


و جى ء يومئذ بجهنم ...



بعيد نيست كه مراد از (آوردن جهنم )، پرده بردارى از روى آن باشد، همچنان كه در آيه زير همين تعبير آمده فرموده : (و برزت الجحيم لمن يرى ) و نيز آيه زير كه مى فرمايد: (و برزت الجحيم للغاوين ) و آيه زير كه مى فرمايد: (لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد).