تفسير الميزان جلد ۱۹
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱۴ -
در مـجـمـع
البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (تـقـفـيـه
) كـه مـصـدر فـعـل (قـفـيـنـا)
اسـت ، بـه مـعـنـاى ايـن اسـت كـه چـيـزى را بـه طـور مـسـتـمـر دنبال چيزى ديگر
قرار دهى ، و به همين جهت آخرهاى شعر را قافيه شعر مى گويند، چون همه شعرها به
دنبال شعر اول و از نظر قيافه و وزن تابع آن هستند.
و ضمير در جمله (على اثارهم
) به نوح و ابراهيم و سابقين از ذريه آن دو بزرگوار بر مى گردد، به دليل
اين كه بعد از نوح هيچ پيامبرى مبعوث نشد مگر آنكه از ذريه آن جناب بود، چون نسل
بعد از نوح نسل خود آن جناب بود، به شهادت اين كه عيسى بن مريم بـا ايـن كه از ذريه
ابراهيم (عليه السلام ) است مع ذلك خداى تعالى درباره نوح (عليه السـلام ) فـرمـوده
: (و جـعلنا ذريته هم الباقين
) و باز فرموده : (و من ذريته
داود و سـليـمـان ...) و عـيـسـى ، پـس
مـعـلوم مـى شـود مـنـظـور از جـمـله (ثـم
قفينا على اثارهم برسلنا...) در پى آوردن
لاحقين از ذريه آن دو بزرگوار است
بـعـد از آن دو، كـه سـابقين ذريه آن دو بودند، و در جمله
(على اثارهم ) اشاره اى است
بـه ايـن كه طريقه اى كه بشر بايد در پيش بگيرد يك طريقه است ، كه آيندگان بايد آن
را به دنبال گذشتگان پيش بگيرند.
منظور از اقرار دادن راءفت و رحمت در
دل هاى پيروان عيسى (ع )
(و قـفـينا بعيسى بن مريم و اتيناه
الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافه و رحمة
) - واژه (رافت
) - به طورى كه گفته اند- با واژه رحمت مترادفند.
ولى از بـعـضـى ديـگـر نـقـل شده كه ميان آن دو فرق گذاشته و گفته اند: رافت در
مورد دفع شر، و رحمت در مورد جلب خير استعمال مى شود.
و ظـاهـرا مراد از قرار دادن رافت و رحمت در دلهاى پيروان عيسى (عليه السلام ) اين
باشد كـه خـدا آنـان را مـوفـق بـه رافـت و رحـمت در بين خود كرده ، در نتيجه بر
پايه كمك به يكديگر و مسالمت زندگى مى كردند، همچنان كه ياران پيامبر اسلام را نيز
به اين خصلت ستوده و فرموده : (رحماء
بينهم ). بعضى هم گفته اند: مراد از قرار
دادن رافت و رحمت در دلهاى آنان اين كه ايشان را امر بدان نموده ، و تشويق در آن
فرموده ، و وعده ثواب در مقابل آن داده است .
(و رهبانيه ابتدعوها ما كتبناها عليهم
) - كلمه (رهبانيت
) از ماده (رهبت
) به معناى خشيت و ترس است ، و عرفا اطلاق بر ترك دنيا مى شود، به اين
كه كسى رابطه خود را از مـردم قـطـع كـنـد و يـكـسـره به عبادت خدا بپردازد، و
انگيره اش از اين كار خشيت از خدا باشد. و كلمه (ابتداع
) به معناى اين است كه انسان چيزى را جزو دين كند كه جزو دين نباشد، سنت
و عملى را باب كند كه در هيچ دينى نبوده باشد، و جمله
(ما كتبناها عليهم )
در معناى پاسخ از سوالى تقديرى است . گويا كسى پرسيده : معناى بدعت گذارى آنان چيست
؟ فرموده : اين كه چيزى را جزو دين كنند كه ما بر آنان ننوشته ايم .
و مـعناى آيه اين است كه : پيروان مسيح (عليه السلام ) از پيش خود رهبانيتى بدعت
نهادند كه ما آن را براى آنان تشريع نكرده بوديم .
(الا ابـتـغـاء رضوان اللّه فما رعوها حق
رعايتها) - اين استثنا به اصطلاح استثنايى
است منقطع ، و معنايش با جمله قبل اين است كه ما آن رهبانيت را برآنان واجب نكرده
بوديم ،
ليكن خود آنان براى خوشنودى خدا و به دست آوردن رضوان او آن را بر خود واجب كردند،
ولى آنطور كه بايد همان رهبانيت خود ساخته را حفظ نكردند، و از حدود آن تجاوز
كردند.
و در ايـن گفتار اشاره اى است به اين كه آن رهبانيتى كه ياران مسيح از پيش خود
ساختند، هر چند خداى تعالى تشريعش نكرده بود، ولى مورد رضايت خداى تعالى بوده .
(فاتينا الذين امنوا منهم اجرهم و كثير
منهم فاسقون ) - اين آيه اشاره است به اين
كه آنها مانند امت هاى رسولان سابق هستند، برخى مومنند و بر اساس ايمان خودشان
ماجورند و بيشتر آنها فاسقند، و غلبه با فسق است .
مـــعـــنـــاى امـــر به ايمان به
رسول (ص ) در آيه : (يا ايها الذين آمنو
اتقوا الله و
آمنوابرسوله ...)
يا ايها الذين
امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته ...
|
در ايـن آيـه كـسـانـى را كـه ايـمـان آورده انـد امـر مـى كـنـد بـه تـقـوا و بـه
ايـمـان بـه رسـول ، بـا ايـن كه اين اشخاص دعوت دينى را پذيرفته اند، و قهرا به
خدا و نيز به رسـول ايـمـان آورده انـد، پـس هـمـيـن امـر مـجـدد بـه ايـمـان بـه
رسـول دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـراد از ايـن ايـمـان ، پـيـروى كـامـل و اطـاعـت
تـام از رسـول اسـت ، چـه ايـن كـه امـر و نـهـى رسـول مـربـوط بـه حـكـمـى از
احـكـام شـرع بـاشـد، و چـه اعمال ولايتى باشد كه آن جناب بر امور امت دارد، همچنان
كه در جاى ديگر فرمود: (فلا و ربك لا
يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا
تسليما).
پـس ايـمـانـى كه در آيه مورد بحث بدان امر شده ايمانى است بعد از ايمان ، و مرتبه
اى است از ايمان ، بالاتر از مرتبه اى كه قبلا داشتند، و تخلف از آثارش ممكن بود،
مرتبه اى اسـت كـه بـه خـاطـر ايـن كـه قوى است اثرش از آن تخلف نمى كند، و به همين
مناسبت فرمود: (يوتكم كفلين من رحمته
)، و كفل به معناى حظ و نصيب است پس كسى كه داراى ايـن مرتبه بالاى از
ايمان باشد ثوابى روى ثواب دارد، هم چنان كه ايمانى روى ايمان دارد.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه اند: مراد از دادن دو كفل از رحمت ، دادن دو اءجرى
است كه به اهـل كـتاب هم وعده اش داده ، گويا فرموده به شما هم دو اجر مى دهد، همان
دو اجرى كه به مـؤ منين اهل كتاب وعده داده بود، چون شما هم در ايمان آوردن به
رسولان گذشته خدا و به آخرين رسول او مثل ايشانيد،
شما هم ميان احدى از رسولان او فرق نمى گذاريد.
مـراد از نـورى كـه خـدا بـراى مـؤ
مـنـيـن قـرار مـى دهـد كـه بدان راه روند و معناى آيه :
(لئلايعلم اهل الكتاب ...)
(و يجعل لكم نورا تمشون به
) - بعضى از مفسرين گفته اند: منظوراست كه در روز قيامت نورى به آنان مى
دهد كه با آن در بين مردم آمد و شد مى كنند. و اين همان نورى است كه در آيه
(يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم )
به آن تصريح مى كرد.
ليكن اين حرف درست نيست ، چون مقيد كردن آيه است به قيدى كه هيچ دليلى بر آن نيست ،
و اطـلاق آيـه دلالت دارد كـه ايـن مـؤ منين ، هم در دنيا نور دارند و هم در آخرت ،
همچنان كه دربـاره نـور دنـيايى آنان آيه شريفه زير بر آن دلالت دارد:
(او من كان ميتا فاحييناه و جـعـلنـا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله
فى الظلمات ليس بخارج منها) و درباره نـور
آخـرتـشـان آيـه شريفه زير دلالت مى كند: (يوم
ترى المؤ منين و المومنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم
).
(و يـغفر لكم و اللّه غفور رحيم
) - در اين جمله وعده اى را كه از رحمت خود و نور دادن به آنان داده
تكميل كرده است .
معناى آيه ..
لئلا يـعـلم
اهـل الكـتـاب الا يـقـدرون عـلى شـى ء مـن فضل اللّه ...
|
از ظـاهـر سـيـاق بـرمـى آيـد كـه در آيـه شـريـفـه التـفـاتـى از خطاب به مؤ منين
كه در
(يـجعل لكم
) بود به خطاب به شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به كـار
رفته باشد، و خطاب در آيه و روى سخن در آن متوجه شخص شخيص آن جناب باشد. و مـراد از
(عـلم ) مـطلق اعتقاد است
همچنان كه كلمه (زعم
) هم به همين معنا است و كلمه
(ان )
مـخـفـف (ان
) اسـت ، و ضـمـير (يقدرون
) به مؤ منين بر مى گردد، و در اين كلام تعليلى است براى مضمون آيه قبلى
.
و مـعـنـاى آيـه ايـن است كه : اگر ما ايشان را با اين كه مرتبه اى از ايمان داشتند
امر به ايـمـان كـرديـم ، و وعده شان داديم كه دو كفل از رحمت به آنان مى دهيم و
نور و مغفرتشان ارزانـى مـى داريـم ، هـمـه بـراى ايـن بـود كـه اهـل كـتـاب خيال
نكنند مؤ منين هيچ قدرتى ندارند، و
بـه هـيـچ وجـه دسـتـشـان بـه فـضـل خـدا نـمـى رسـد، و تـنـهـا مـؤ مـنـيـن اهل
كتابند كه اگر ايمان داشته باشند اجرشان دو چندان داده مى شود.
بعضى از مفسرين گفته اند: (لا)
در (لئلا)
زايده است ، و ضمير در جمله (يقدرون
) بـه اهـل كتاب بر مى گردد، و معناى آيه
چنين است كه : اگر ما به مؤ منين آن وعده ها را داديم ، براى اين بود كه اهل كتاب
كه معتقدند و مى گويند: اگر مؤ منين ما به كتاب اسلام ايـمـان بـيـاورنـد دو اجـر
دارنـد، و اگـر نـياورند يك اجر (پس واجب نيست ايمان بياورند)، بدانند كه در
اشتباهند، و اگر به كتاب اسلام ايمان نياورند دستشان به هيچ جا بند نيست ، و بـه
هـيـچ فـضـلى از خـدا دسـت نـمى يابند، اين گفته آن مفسر است ، ليكن اينطور معنا
كردن ، لقمه را از پس گردن به دهان بردن است .
(و ان الفـضـل بـيـد اللّه يـوتـيـه مـن
يـشـاء و اللّه ذو الفـضـل العظيم ) -قسمت
از آيه عطف است بر جمله (ان لا يعلم
)، و معنايش اين كه : اگر ما آن وعده ها را داديم ، براى اين بود كه
چنين و چنان شود، و نيز براى اين بود كه فضل به دست خدا است و خدا داراى فضلى عظيم
است .
البـتـه در آيـه شـريـفـه اقـوال و احـتـمـالات ديـگـرى نـيـز هـسـت ، كـه در نقل و
بحث پيرامون آنه افايده اى نيست .
بحث روايتى
(رواياتى درباره ميزان ، انزال حديد،
بدعت ، رهبانيت در نصرانيت ، انفاق و...
از جـوامـع الجـامـع نـقـل كـرده انـد كـه گـفـتـه اسـت : جـبرئيل ميزان را نازل
كرد و آن را به نوح (عليه السلام ) داده گفت : به قوم خود دستور بده اجناس خود را
با اين وزن كنند.
و در احـتـجـاج از عـلى (عـليـه السـلام ) روايـت كـرده كـه در حـديـثـى فـرمـود:
مـعـنـاى انـزال در جـمله (و انزلنا
الحديد فيه باس شديد) خلقت است ، پس معناى
جمله اين است كـه : مـا آهـن را خـلق كـرديـم ، (نـه ايـن كـه از آسـمـان نازل كرده
باشيم ).
و در مـجـمـع البـيـان از ابـن مـسـعـود روايـت كـرده كـه گـفـت : مـن در پـشـت سـر
رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) سوار بر الاغ بودم ، به من فرمود: اى ابن
ام عبد! هيچ مى دانى بنى اسرائيل مساءله رهبانيت را از كجا بدعت كردند؟
عـرضـه داشـتـم : خدا و رسولش بهتر مى دانند. فرمود: سلاطين جور بعد از عيسى (عليه
السـلام ) بـر آنـان مـسـلط شـدنـد، و مـعـصـيـت هـا را رواج دادنـد، اهـل ايـمـان
به خشم آمده با آنان به جنگ برخاستند، و در آخر شكست خوردند و اين كار سه نوبت صورت
گرفت ، و در هر سه نوبت شكست نصيب آنان شد، و در نتيجه از مؤ منين به جز عده اى
اندك نماند.
اين بار گفتند: اگر دشمنان ، ما را بشناسند و ما خود را به آنان نشان دهيم تا آخرين
نفر مـا را نـابـود خـواهند كرد، و ديگر احدى باقى نمى ماند كه به سوى دين دعوت
كند، پس بياييد در روى زمين پراكنده و پنهان شويم ، تا خداى تعالى پيغمبرى را كه
عيسى وعده اش را داده مـبـعـوث كـند، و منظورشان از آن پيغمبر، من (محمد) بودم ،
ناگزير متفرق شده بـه غـارهـاى كوه پناه برده ، از آن موقع رهبانيت را پى نهادند.
بعضى از آنان متمسك به ديـن خـود شـده ، و بـعـضـى ديـگـر بـه كـلى كـافـر شـدنـد،
آنـگـاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اين آيه را خواند:
(و رهبانيه ابتدعوها ما كتبناها عليهم ...).
آنـگـاه فـرمـود: اى ابـن ام عـبـد! آيـا مـى دانـى رهـبـانـيـت امت من چيست ؟ عرضه
داشتم : خدا و رسولش داناترند، فرمود: رهبانيت امت من هجرت و جهاد و نماز و روزه و
حج و عمره است .
و در كـافـى بـه سند خود از ابى الجارود روايت كرده كه گفت : به امام ابى جعفر
(عليه السـلام ) عـرضـه داشـتـم : (مـن فـكـر مـى كـنـم ) خـداى تـعـالى بـه اهـل
كـتـاب خـيـر بـسـيـارى داده . پـرسـيد: چه خيرى ؟ عرضه داشتم : همين كه درباره
آنان فرموده : (الذين اتيناهم الكتاب من
قبله هم به يومنون ... اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صـبـروا).
مـى گـويد: امام در پاسخ فرمود: خداى تعالى به شما مسلمانان نيز همان را داده كـه
ايـشان داده بود، و اين آيه را تلاوت كرد: (يا
ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا
تمشون به )، كه منظور از نورى كه با آن
آمد و شد كنيد امامى است كه به وى اقتدا كنيد.
و در مـجـمـع البـيـان از سـعـيـد بـن جـبـيـر روايـت كـرده كـه گـفـت : رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله وسلم ) جعفر (طيار) را با هفتاد سوار به سوى نجاشى روانه كرد
تا او را دعوت كند، جعفر به نجاشى وارد شد و دعوتش كرد، و او دعوت وى را پذيرفت ، و
به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )ايمان آورد،
هـمـين كه جعفر خواست برگردد جمعى از افرادى كه به دعوت اسلام ايمان آورده بودند و
از اهـل مـمـلكـت نـجـاشى بودند و عده شان به چهل نفر مى رسيد به نجاشى گفتند: به
ما اجازه بده به ديدن اين پيامبر برويم و به دست وى اسلام آوريم .
ايـن جمع به اتفاق جعفر آمدند، و از نزديك ، شدت فقر و تنگدستى مسلمين را ديدند، و
از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اجـازه ديـدار خـواسـتـه بـه شـرف
حضورش نـايـل شده گفتند: يا نبى اللّه ما داراى ثروت بسيارى هستيم ، و ما شدت فقر
مسلمانان را ديـديـم ، اگـر اجـازه دهـى بـه وطـن خـود بـرگـرديـم و امـوال خـود را
بـا خـود آورده بـا مـسـلمـانـان در آن امـوال مـواسـات كـنـيـم ، رسـول خـدا (صـلى
اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اجـازه داده نـامـبـردگـان بـرگـشـتـه امـوال خـود را
بـا خـود آوردنـد، و در بين مسلمانان تقسيم كردند، و خداى تعالى اين آيه را درباره
عمل آنان نازل كرد: (الذين اتيناهم الكتاب
من قبله هم به يومنون ... و مما رزقناهم ينفقون )
كه منظور از انفاق همان مواساتى است كه با مسلمانان كردند.
ايـن آيـه و مـخـصـوصـا جـمـله (اولئك
يـوتـون اجرهم مرتين بما صبروا) بگوش بقيه
اهـل كـتاب كه به اسلام ايمان نياورده بودند رسيد، به اصطلاح سوژه اى به دست آورده
بـه مـسلمانان روى آوردند كه به حكم اين آيه هر كس از ما به كتاب شما ايمان بياورد
دو تـا اجـر دارد، يـكـى اجـر ايـمـان بـه قـرآن ، و يـكـى هـم اجـر ايمان به
كتابهاى آسمانى قبل از قرآن ، و هر كس ايمان نياورد تنها يك اجر دارد، پس ما كه
اسلام نياورده ايم يك اجر داريـم ، و شـمـا هـم قـبـلا اهـل كـتـاب نـبـوديـد و
تـنـهـا اسـلام را قـبـول كـرده ايـد يـك اجـر داريـد، پـس ديگر چه مزيتى بر ما
داريد؟ در پاسخ اين گفتار اهـل كتاب آيه زير نازل شد مى فرمايد:
(يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و امنوا برسوله ...)،
و بـه حكم آن براى مسلمانان نيز دو اجر قرار داد، به اضافه نور و مغفرت ، و در آخر
فرمود: (لئلا يعلم اهل الكتاب
) تا اهل كتاب بدانند كه اشتباه كرده اند.
سوره مجادله مدنى است و بيست و دو آيه دارد
سوره مجادله 6 - 1
بـسـم اللّه
الرحـمن الرحيم قد سمع الله قول التى تجدلك فى زوجها و تشتكى الى اللّه و اللّه
يـسمع تحاوركما ان اللّه سميع بصير(1) الذين يظهرون منكم من نسائهم ما هن
امـهـاتـهـم ان امـهـاتـهـم الا الى ولدنـهـم و انـهـم ليـقـولون مـنـكـرا مـن
القـول و زورا و ان اللّه لعـفـو غـفور(2) والذين يظهرون من نسائهم ثم يعودون لما
قالوا فـتـحـريـر رقبه من قبل ان يتماسا ذلكم توعظون به و اللّه بما تعملون خبير(3)
فمن لم يـجـد فـصـيـام شـهـريـن متتابعين من قبل ان يتماسا فمن لم يستطع فاطعام
ستين مسكينا ذلك لتـومـنـوا بـاللّه و رسوله و تلك حدود اللّه و للكفرين عذاب اليم
(4) ان الذين يحادون اللّه و رسـوله كـبتوا كما كبت الذين من قبلهم و قد انزلنا
ايات بينت و للكفارين عذاب مهين (5) يـوم يـبـعـثـهـم اللّه جـمـيـعـا فـيـنـبـئهـم
بـمـا عـمـلوا احـصـئه اللّه و نـسـوه و اللّه على كل شى ء شهيد(6).
|
ترجمه آيات
بـه نـام خـداى رحـمـان و رحـيـم . خـداى تـعـالى سخن آن كس را كه با تو در مورد
همسرش مـجـادله مـى كـرد وخدا شكايت مى برد شنيد و خدا گفتگوى شما را مى شنود كه
خدا شنواى دانا است (1).
كـسـانـى از شـما كه زنان خود را ظهار مى كنند (و به ايشان مى گويند: تو نسبت هستى
) به صرف اين گفتار همسرانشان ،
مـادر ايـشـان نـمى شوند. مادران تنها همانهايند كه ايشان را زاييده اند و اين
مردان سخنى ناپسند و خلاف حقيقت مى گويند و خدا داراى عفو و مغفرت است (2).
و كـسـانـى كـه بعضى از زنان خود را ظهار مى كنند و سپس از آنچه گفته اند پشيمان مى
شـونـد كفاره عملشان آزاد كردن يك برده قبل از تماس با زنان است . اين اندرزى است
كه با آن موعظه مى شويد و خدا بدانچه مى كنيد با خبر است (3).
حـال اگـر كـسـى نـتـوانـسـت بـرده آزاد كـنـد كـفـاره اش دو مـاه روزه پـشـت سـر
هـم و قـبـل از تـمـاس با آن همسر است . پس اگر كسى توانايى اين را هم نداشت كفاره
اش اطعام شصت مسكين است و اين بدان جهت است كه به خدا و رسولش ايمان آوريد. و آنچه
گفته شد حدود خدا است و كافران عذابى دردناك دارند (4).
بـطـور يـقـيـن كـسـانـى كـه بـا خـدا و رسـولش مـخـالفـت مـى كـنـنـد خـوار و
ذليـل مـى شـونـد هـمـچـنـان كـه پيشينيان آنان ذليل شدند چون با اين كه ما آياتى
روشن نازل كرديم هيچ بهانه اى براى مخالفت ندارند و كافران عذابى خوار كننده دارند
(5).
و اين عذاب در روزى است كه خدا همه آنان را مبعوث مى كند و بدانچه كرده اند خبر مى
دهد چـون خـدا اعـمـال آنـان را شـمـرده و خود آنان فراموش كرده اند و خدا بر هر
چيزى ناظر و گواه (6).
بيان آيات
ايـن سـوره متعرض مطالب گوناگون از احكام و آداب و صفات است . قسمتى از آن مربوط
بـه حكم ظهار است ، قسمتى هم مربوط به نجوى و بيخ گوشى سخن گفتن است . قسمتى هم
مربوط به آداب نشستن در مجلس . و قسمتى راجع به اوصاف كسانى است كه با خدا و رسـولش
مـخـالفـت مـى كـنـنـد، و يا با دشمنان دين دوستى مى ورزند، و كسانى را كه از
دوسـتـى بـا آنـان احـتـراز مـى كـنـنـد مـعـرفـى نـمـوده ، بـه وعـده اى جميل در
دنيا و آخرت دلخوش مى سازد.
ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتـش در مـديـنـه نازل شده .
قـد سـمـع اللّه
قـول التـى تـجـادلك فـى زوجـهـا و تـشـتـكـى الى اللّه و اللّه يسمع تحاوركما...
|
در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (اشـتـكـاء)
كـه مـصـدر فـعل (تشتكى
) است ، به معناى اظهار ناراحتى است ، و فرقش با كلمه شكايت است كه
شكايت به معناى ناملايماتى است كه ديگرى براى آدمى فراهم ساخته ،
و (اشتكاء)
اظهار ناراحتى هايى است كه خودش پيش آمده . و كلمه (تحاور)
به معناى مـراجـعـه بـه يـكـديـگـر در سخن گفتن است ، كه آن را
(محاوره ) نيز مى گويند. وقتى
گفته مى شود (حاوره ، محاوره
) معنايش اينكه فلانى با فلان كسى گفتگو كرد.
ســـنـــت جـــاهــلى
(ظهار) و الغاء و منكر دروغ
اعلام كردن آن در آيه : الذين يظاهرون
منكم...)
آيـات چـهـار گـانـه و يـا شـش گـانـه اول سـوره دربـاره ظـهـار نـازل شـده ، كـه
در عـرب جاهليت يكى از اقسام طلاق بوده ، به اين صورت كه وقتى مى خواسته زنش را بر
خود حرام كند مى گفته : (انت منى كظهر امى
- تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى ).
با گفتن اين كلام زنش از او جدا و تا ابد بر او حرام مى شده . بعد از ظـهـور اسـلام
يـكـى از مـسلمانان مدينه (انصار) همسر خود را ظهار كرد، و بعدا از كار خود
پـشـيـمـان شـد. هـمـسـرش نـزد رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رفته جريان
را عـرضـه داشـت ، و راه چـاره اى خـواسـت تا دوباره شوهرش به او برگردد و با آن
جناب مـجـادله مى كرد و به درگاه خدا شكوه مى نمود. در اينجا بود كه آيات شريفه
مورد بحث نازل گرديد.
و مـراد از (سـمـع
) در جـمـله (قـد سمع اللّه
) استجابت دعا و برآوردن حاجت است . و كنايه آوردن از برآوردن حاجت و
استجابت دعا به كلمه (سمع
) در گفتگوها شايع است . دليـل ايـن مـعنا جمله
(تجادلك فى زوجها و تشتكى الى اللّه )
است كه ظهورش در اين اسـت كـه زن نـامـبـرده در تـلاش پيدا كردن راهى بوده كه از
شوهرش جدا نشود، اينها كه گـفـتـه شـد راجـع بـه جـمـله
(قـد سـمـع اللّه ) بـود. اما
سمع در جمله (و اللّه يسمع تحاوركما)
به همان معناى معروفش (شنيدن ) است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : خداى تعالى درخواست آن زن را كه با تو در مورد
شوهرش مـجـادله مـى كـرد مـسـتـجـاب كـرد، زنـى كـه شوهرش او را ظهار كرده بود، و
او از اندوه و بـدبـخـتـى خـود شـكـايت مى كرد و خدا گفتگوى تو را با او و او را با
تو شنيد، كه خدا شنواى صوتها و بيناى ديدنى ها است .
الذين يظاهرون
منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائى ولدنهم ...
|
در ايـن آيـه مـى فـرمـايـد: كـسـانـى هـمـسـران خـود را ظـهـار مـى كـنـنـد، بـا
ايـن عمل ، همسرشان مانند مادرشان نمى شود. مادرشان تنها آن كسى است كه ايشان را
زاييده .
و بـا ايـن بـيـان ، حـكـم ظهار كه در جاهليت بين مردم عرب معروف بود لغو و اثرش را
كه حرمت ابدى بود نفى نموده ، اثر ديگرش را كه مادر شدن همسر براى شوهر باشد انكار
مى نمايد.
پس معناى جمله (ما هن امهاتهم
) اين است كه : از نظر اعتبار شرع همسران به مادران ملحق نگشته ، و
ظهار، آنان را براى ابد حرام نمى سازد. آنگاه براى تاءكيد اين معنا فرموده :
(ان امـهـاتـهـم الا اللائى ولدنـهـم
) يـعـنى همسرانشان مادران ايشان نمى شوند، بلكه مادران تنها همان زنانى
هستند كه ايشان را زاييده اند.
سـپـس بـراى بـار دوم مـطـلب را بـا جـمـله (و
انـهـم ليـقـولون مـنـكـرا مـن القـول و زورا)
تـاءكـيـد فـرمـوده ، چون سياق اين جمله سياق تاءكيد است ، مى فرمايد: ايـنـان كـه
زنـان خـود را ظـهـار مـى كـنـنـد بـا گـفـتـار خـود (كـه پـشـت تـو مـثـل پـشت
مادرم است ) هم سخن ناپسندى مى گويند و هم دروغى آشكار. اما سخنشان ناپسند است ،
براى اين كه شرع (كه ملاك هر پسند و ناپسندى است ) آن را منكر مى داند، و بدين
جـهـت تـشـريـعـش نكرد، و تشريع جاهلانه مردم جاهليت را صحه نگذاشت . و اما دروغ
است ، براى اين كه با آنچه در خارج و واقع است مخال فت دارد، (زيرا در خارج ، مادر
مادر است و هـمـسـر هـمـسـر). پـس آيـه شـريـفـه مـى فـهـمـانـد كـه عـمـل ظـهـار
افاده طلاق نمى كند، و با وجوب دادن كفاره منافات ندارد، ز يرا ممكن است چنين زنـى
مـانـنـد قـبـل از ظـهـار، زن ظـهـار كـنـنـده و مـحـرم او بـاشـد، ولى نـزديـكـى
بـا وى قبل از دادن كفاره حرام باشد.
جـمـله (و ان اللّه لعـفـو غـفـور)
اگـر دلالتـى روشـن بـر گـنـاه بـودن عمل ظهار نداشته باشد، خالى از دلالت هم نيست
، الا اين كه ذكر كفاره در آيه بعد و سپس آوردن جمله
(و تلك حدود اللّه ) و جمله
(و للكافرين عذاب اليم ) بعد
از آن چه بسا دلالت كند بر اين كه آمرزش گناه ظهار مشروط به دادن كفار است .
بيان كفاره ظهار و معناى جمله
(ثم يعودون لما قالوا...)
و الذيـن
يـظـاهـرون مـن نـسـائهـم ثـم يـعـودون لمـا قـالوا فـتـحـريـر رقـبـه مـن قبل ان
يتماسا...
|
اين كلام در معناى شرط است ، و همين جهت حرف (فاء)
بر سر جمله خبريه در آمده ، چون در معناى جزاء است . و حاصل آن اين است : كسانى كه
زنان خود را ظهارمى كنند و آنگاه اراده مى كنند به او برگردند، بايد يك برده آزاد
كنند.
و ايـن كـه فـرمـود: (من قبل ان يتماسا)
دلالت دارد بر اين حكم در آيه ، مخصوص كسى اسـت كـه ظـهـار كـرده و سـپـس اراده
كـرده بـه آن وضـعـى كـه قـبـل از ظـهار با همسرش داشت برگردد، و اين خود قرينه است
براينكه مراد از برگشتن به آنچه گفته اند، برگشتن به نقض پيمانى است كه با ظهار
بسته اند.
و معناى آيه چنين مى شود: كسانى كه بعضى از زنان خود را ظهار مى كنند و سپس تصميم
مـى گـيرند بر گردند به آنچه كه به زبان آورده اند، (يعنى به كلمه ظهار)، و آن را
نـقـض نـمـوده بـا هـمـسـر خـود هـمـخـوابـگـى كـنـنـد، بـايـد قبل از تماس يك برده
آزاد كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از برگشتن به آنچه گفته اند ندامت از ظهار است . و
اين تفسير درستى نيست ، زيرا ندامت از ظهار لازمه برگشت است ، نه معناى تحت اللفظى
بر گشتن بدانچه گفته اند.
بـعـضـى ديـگر گفته اند: مراد از برگشتن بدانچه گفته اند، برگشتن به همان صيغه
ظـهـار اسـت كـه بـه زبـان جـارى كـرده اند، و منظور است بخواهند دوباره آن را به
زبان بـيـاورنـد. ايـن مـعـنـا هـم درسـت نـيـسـت ، براى اين كه لازمه اش اين است
كه هميشه كفاره ، مـخـصـوص ظـهـار دوم باشد اما ظهار اول كفاره نداشته باشد، و آيه
شريفه چنين چيزى را نمى فهماند، و سنت هم صرف تحقق ظهار را باعث كفاره دانسته ، نه
تعدد آن را.
سـپـس ايـن دنـبـاله را بـراى جـمـله مـورد بـحـث آورده كـه
(ذلكم توعظون به و اللّه بما تـعـملون خبير)
تا اعلام كرده باشد به اين كه دستور آزاد كردن برده توصيه اى است از خـداى تـعـالى
، نـاشـى از آگـاهـى او بـه عـمـل شـمـا، چـون خـدا عـالم بـه اعمال انسان ها است .
پس كفاره ، اين خاصيت را دارد كه آثار سوء ظهار را از بين مى برد.
فـمـن لم يـجـد
فـصـيـام شـهـريـن مـتـتـابـعـيـن مـن قـبـل ان يتماسا...
|
ايـن جـمـله بـيـانـگـر خـصـلت دوم از خـصـال سـه گـانـه كـفـاره است كه مترتب بر
خصلت اول است ، يعنى كسى اين وظيفه را دارد كه قدرت بر آزاد كردن برده نداشته باشد،
چنين كسى است كه مى تواند به جاى آن ، دو ماه پى در پى روزه بگيرد كه بعد از دو ماه
روزه ، جـمـاع بـرايـش حـلال مـى شـود. در ايـن جـمـله هـم بـراى بـار دوم قـيـد
(مـن قبل ان يتماسا) را آورده
تا كسى خيال نكند اين قيد مخصوص خصلت اولى است .
(فـمـن لم يـستطع فاطعام ستين مسكينا)
- جمله خصلت سوم را بيان نموده مى فرمايد: اگـر ظـهـار كـنـنـده نـتـوانست برده
آزاد كند، و در مرحله دوم نتوانست دو ماه روزه بگيرد، در مـرحـله سـوم شـصـت
مـسـكـيـن را طـعـام دهـد كـه تـفـصـيـل هـر يـك از ايـن خصال سه گانه در كتب فقه
آمده است .
ترجمه الميز ان ج : 19 ص : 315
(ذلك لتومنوا باللّه و رسوله
) - يعنى اين كه چنين حكمى تشريع نموده ، و اين كه چـنـين كفاره هايى
واجب كرديم ، و به اين وسيله رابطه همسرى را حفظ نموديم ، تا هر كس بخواهد بتواند
به همسر خود برگردد. و از سوى ديگر اين كه او را به كفارات جريمه كرديم تا ديگر به
سنت هاى دوران جاهليت برنگردد، همه اينها براى اين است كه شما به خدا و رسولش ايمان
آورده ، رسوم جاهليت را كنار بگذاريد.
(و تلك حدود اللّه و للكافرين عذاب اليم
) - كلمه (حد)
در هر چيزى به معناى آن نـقـطـه اى اسـت كـه آن چـيـز بـدان مـنـتـهى مى شود. و از
آن فراتر نمى رود، اين كلمه در اصـل بـه مـعـنـاى مـنـع بـوده . و مـنـظـور از
جـمـله مـورد بـحـث ايـن اسـت كـه خصال سه گانه بالا را بدين جهت واجب كرديم ، و يا
طور كلى احكامى كه در شريعت مقرر نـمـوديـم هـمـه حدود خدايند و با مخالفت خود از
آن تعدى نكنيد، و كفار كه حدود ظهار و يا همه حدود و احكام تشريع شده ما را قبول
ندارند عذابى دردناك دارند.
و ظـاهـرا مراد از كفار، همان كسانى هستند كه حكم خدا را رد مى كنند و ظهار را به
عنوان يك سـنت موثر و مقبول مى پذيرند. مؤ يد اين ظهور جمله
(ذلك لتومنوا باللّه و رسوله )
است كه مى فرمايد: اين سخن را بدان جهت گفتيم تا اذعان و يقين كنيد، كه حكم خدا حق
است ، و رسول او صادق و امين در تبليغ است ، علاوه بر تاكيدى كه كرده و فرموده :
(وتلك حـدود اللّه ). البـته
احتمال هم دارد كه مراد از كفر، كفر عقيدتى نباشد، بلكه كفر عملى يعنى نافرمانى
باشد.
ان الذيـن
يـحـادون اللّه و رسـوله كـبـتـوا كـما كبت الذين من قبلهم ...
|
كلمه (محادة
)
مصدر فعل (يحادون
) است به معناى ممانعت و مخالفت است . و كلمه
(كبت ) به معناى اذلال و خوار
كردن است .
و اين آيه شريفه و آيه شريفه بعدش هر چند ممكن است مطلبى جديد و از نو بوده باشد، و
بـخـواهـد بـفـهـماند كه مخالفت خدا و رسول او چه عواقبى در پى دارد، و ليكن از
ظاهر سـيـاق بـرمـى آيـد كـه بـه آيـه قـبـل نـظـر دارد و مـى خـواهـد ذيـل آن را
تعليل نموده ، بفهماند كه اگر از مخالفت و تعدى از حدود خدا نهى كرديم ، و دسـتـور
داديـم كـه بـه خـدا و رسـول ايـمان بياوريد، براى اين بود كه هر كس با خدا و رسـول
مـخـالفـت كـنـد ذليـل و خـوار مـى شـود هـمـچـنـان كـه امـت هـاى قبل از اين امت ،
به همين خاطر ذليل شدند.
آنگاه مطلب را با جمله (و قد انزلنا ايات
بينات و للكافرين عذاب مهين ) تاكيد نموده
، مـى فـرمـايـد: هـيـچ شـكـى در ايـن نـيـسـت كـه ايـن دسـتـورات از ناحيه ما است
، و اين كه رسول ما در تبليغ رسالت ما صادق و امين است ،
و آنهايى كه اين دستورات را رد مى كنند عذابى خوار كننده دارند.
يوم يبعثهم
اللّه جميعا فينبئهم بما عملوا...
|
كـلمـه (يـوم
) ظـرف اسـت بـراى جـمله (و
كافران عذابى اليم دارند) يعنى در چنين
روزى اين عذاب را دارند، در روزى كه خدا مبعوثشان مى كند كه روز حساب و جزاء است ،
و آنگاه آنان را از حقيقت همه آنچه كرده اند با خبر مى سازد.
(احـصـيـه اللّه و نـسـوه
) - كلمه (احصاء)
معناى احاطه داشتن به عدد هر چيز است ، بـه طـورى كـه حـتـى يك عدد از آن از قلم
نيفتد. راغب مى گويد: احصاء به معناى به دست آوردن عـدد واقـعـى هـر چـيـز اسـت ،
مـى گـويـنـد (احـصـيـت كـذا).
و اصل اين كلمه از ماده (حصا)
است كه به معناى سنگريره است . و اگر شمردن را از اين ماده ساخته اند، براى اين
بوده كه عرب در شمردن هر چيزى به سنگريره اعتماد مى كرده ، همچنان كه ما با انگشتان
خود چيزى را مى شماريم .
(و اللّه عـلى كـل شـى ء شـهـيـد)
- ايـن جـمـله تـعـليـل اسـت بـراى جـمـله (احـصـيـه
اللّه ) مـى فـرمـايـد: اگـر گـفـتـيـم
خـدا عمل آنان را شمرده دارد، و خود آنان فراموش كرده اند، براى اين است كه خدا
ناظر و شاهد بر هر چيز است .
و ما در تفسير آخر سوره حم سجده معناى شهادت خدا بر هر چيز را بيان كرديم .
بحث روايتى
رواياتى درباره شاءن نزول آيات مربوط
به ظهار)
در كتاب الدر المنثور است كه : ابن ماجه ، ابن ابى حاتم ، و حاكم - وى حديث را صحيح
دانـسـتـه - و ابـن مـردويـه ، و بيهقى از عايشه روايت آورده اند كه گفت : بزرگ است
آن خـدايـى شـنوائيش به وسعت جهان وسيع است ، و هر چيزى را مى شنود، من آن روز كه
خوله دختر ثعلبه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مراجعه كرده بود كلامش
را مى شنيدم - اما در عين حال همه اش را نفهميدم - داشت درباره همسرش به آن جناب
شكايت مى كـرد، عرضه مى داشت : يا رسول اللّه ! شوهرم از جوانى من استفاده كرد، و
من رحم خود را در اخـتـيـارش گـذاشتم ، تا اين كه امروز كه پير شدم و ديگر فرزند
نمى آورم مرا ظهار كرده ، خدايا،
مـن از دسـت او نـزد تـو شـكـايـت مـى آورم . هـنـوز از جـا بـرنـخـاسـتـه بـود كـه
جـبـرئيـل ايـن آيـات را آورد: (قـد سمع
اللّه قول التى تجادلك فى زوجها) و همسرش
اوس بن صامت بود.
مـؤ لف : البـتـه روايـاتـى كـه در شـاءن نـزول ايـن آيـات از طـرق اهـل سـنـت
رسـيـده بـسـيار زياد است ، و در اين كه نام آن زنو نام پدرش و نام همسر و پدر
هـمـسـرش چـه بوده اختلاف دارند. از همه معروف تر همين است كه نام او خوله و نام
پدرش ثـعـلبـه و نـام هـمـسـرش اوس بـن صـامـت انـصـارى بـوده . قـمـى هـم
اجـمـال داسـتـان را در تـفـسـيـر خـود آورده ، البـتـه روايـت ديـگـرى نقل كرده كه
به زودى از نظرتان خواهد گذشت .
و در مـجـمـع البـيان در تفسير آيه شريفه (و
الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قـالوا)
گـفـتـه : و اما نظريه ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) اين است كه مراد از برگشتن به
آنچه گفته اند،است بخواهند با همين زن همخوابگى نموده ، ظهارى را كه كرده بودند
نـقـض كـنـنـد، چـون وطـى چـنـيـن زنـى قـبـل از كـفـاره جـائز نـيـسـت ، و حـكـم
ظـهـار بـاطـل نـمـى شـود مـگـر بعد از كفاره . و در تفسير قمى آمده كه : على بن
الحسين براى ما حـديـث كـرد و گفت : محمد بن ابى عبداللّه ، از حسن بن محبوب از ابى
ولاد از حمران از امام بـاقـر (عـليـه السـلام ) بـرايـم نـقـل كـرد كـه فـرمـود:
زنـى از مـسـلمـانـان نـزد رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) رفـت و
عـرضـه داشـت : يـا رسـول اللّه ! فـلانـى همسر من است كه عمرى رحم خود را در
اختيارش گذاشتم ، و در امور دنـيـا و آخـرتـش يـاريـش كـردم ، و هـيـچ نـامـلايمى
از من نديده مى خواهم از او شكايت كنم . فـرمـود: از چـه شكايت كنى ؟ عرضه داشت :
به من گفته تو بر من حرامى ، همان طور كه پـشـت مـادرم حـرام اسـت ، و مـرا از
خـانـه ام بـيـرون كـرده ، حـال در كـار مـن چـاره اى بينديش . حضرت فرمود: خداى
تعالى درباره اين مساءله آيه اى نازل نفرموده تا طبق آن ميان تو و شوهرت حكم كنم ،
و من نمى خواهم از كسانى باشم كه پاسخ روشن نمى دهند. زن شروع كرد به گريه كردن ، و
شكوه نمودن به درگاه خداى عزوجل ، و از نزد رسول خدا بيرون رفت .
راوى مـى گـويـد: خـداى تـعـالى گـفـتـگـوى او بـا رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و
آله وسلم ) و شكايتش در امر شوهرش را شنيد، و اين آيات را نـازل كـرد:
(بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم قـد سـمـع اللّه قول التى تجادلك فى
زوجها - تا جمله - و ان اللّه لعفو غفور).
سـپـس اضـافـه كـرده اسـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فـرسـتـاد
بـه دنـبـال آن زن ، و به وى فرمود برو شوهرت را بياور. زن شوهرش را آورد. حضرت به
او فرمود: آيا تو به همسرت چنين و چنان گفته اى ؟ عرضه داشت : بله گفته ام تو بر من
حرامى همانطور كه پشت مادرم حرام است . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
فرمود خـداى تـعـالى دربـاره كـار تـو و هـمـسـرت ، قـرآنـى (آيـاتـى ) نـازل كـرده
، و آيـات را بـرايـش خـوانـد: (بـسـم
اللّه الرحـمـن الرحـيـم قـد سـمـع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها - تا جمله - ان
اللّه لعفو غفور). بنابر اين همسرت را به
خانه ببر، زيرا تو سخنى منكر و نامشروع گفته اى ، و خدا از جرمت گذشت ، و ديگر چنين
كارى را تكرار مكن .
راوى مـى گـويد: مرد برگشت ، در حالى كه از آن چه همسرش گفته بود پشيمان بود، و
خداى تعالى براى اين كه مؤ منين دچار چنين ندامتى نشوند، اين آيه را فرستاد:
(كسانى كـه هـمـسـر خود را ظهار مى كنند، و پشيمان مى شوند...)
يعنى از اين به بعد، و بعد از آنـكـه ايـن مـرد چـنـيـن كرد و خدا او را عفو فرمود،
اگر كسى چنين كند، بر او واجب مى شود قـبل از همخوابگى با همسرش برده اى آزاد كند.
(ذلكم توعظون به و اللّه بما تعملون خـبـيـر)،
و اگـر كـسـى نـمـى تـوانـد بـرده آزاد كـنـد، قـبـل از تـمـاس دو مـاه پـى در پى
روزه بگيرد، و كسى كه استطاعت اين را هم ندارد شصت مـسكين را طعام دهد. آنگاه
فرمود: خداى تعالى عقوبت كسى را كه بعد از اين نهى ظهار كند ايـن خـصـال قـرار داده
و فـرمـوده : (ذلك لتـومنوا باللّه و
رسوله و تلك حدود اللّه )
يعنى اين است حد ظهار - تا آخر حديث .
مؤ لف : اين آيه با در نظر گرفتن سياقش و مخصوصا مضمون جمله آخرش كه مساءله عفو و
مـغـفـرت را آورده ، بـا مـضـمـون ايـن حـديث بهتر مطابقت دارد، و حديث از حيث سند
هم عيبى نـدارد، چـيـزى كه هست با ظاهر خود عبارت آيه مى فرمايد:
(و الذين يظاهرون من نسائهم ثـم يـعـودون لمـا قـالوا)
سـازگـار نـيـسـت ، بـراى ايـن كـه از ظاهر آيه برمى آيد كه شـوهـرش پـشـيـمان شده
، و روايت مى گويد: شوهرش پشيمان نشد، بلكه زن او اعتراض كرده .
ترجمه الميز ان ج : 19 ص : 319
آيات 13 - 7 سوره مجادله
الم تـران اللّه
يـعـلم مـا فـى السـمـوت و مـا فى الارض ما يكون من نجوى ثلثة الا هو رابـعـهـم و
لا خـمـسـة الا هـو سـادسـهم ولا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا
ثم يـنـبـئهـم بـمـا عـمـلوا يـوم القـيـمة ان اللّه بكل شى ء عليم (7) الم تر الى
الذين نهوا عن النـجـوى ثـم يـعـودون لمـا نـهـوا عـنـه و يـتـنـاجـون بـالاثـم و
العـدون و مـعـصـيـت الرسـول و اذا جـاوك حيوك بما لم يحيك به اللّه و يقولون فى
انفسهم لو لا يعذبنا اللّه بـمـا نـقـول حـسـبـهـم جـهـنـم يصلونها فبئس المصير(8)
يا ايها الذين امنوا اذا تناجيتم فلا تتناجوا بالاثم و العدون و معصيت الرسول و
تناجوا بالبر و التقوى و اتقوا اللّه الذى اليـه تـحـشرون (9) انما النجوى من
الشيطان ليحزن الذين امنوا و ليس بضارهم شيا الا بـاذن اللّه و عـلى اللّه
فـليـتـوكـل المـومـنـون (10) يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اذا قـيـل لكـم تـفـسـحـوا
فـى المـجـلس فـافـسـحـوا يـفـسـح اللّه لكـم و اذا قـيـل انـشـزوا فانشزوا يرفع
الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات و اللّه بما تـعـمـلون
خـبـيـر(11) يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اذا نـاجـيـتـم الرسـول فـقدموا بين يدى
نجوئكم صدقه ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان اللّه غـفور رحيم (12) ءاشفقتم ان
تقدموا بين يدى نجوئكم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب اللّه عـليـكـم فـاقـيموا الصلوه
و اتوا الزكوة و اطيعوا اللّه و رسوله و الله خبير بما تعلمون (13).
|
ترجمه آيات
مـگر نمى دانى كه خدا آنچه را كه در آسمان ها و زمين مى داند. هيچ نجواى سه نفرى
نيست مـگـر آنـكـه او چـهـارمـيشان است وهيچ پنج نفرى نيست مگر اين كه او ششمى آنها
است و هيچ كـمـتـر و بـيـشترى نيست مگر اين كه او با ايشان است هر جا كه باشند.
آنگاه در روز قيامت ايشان خبر مى دهدكه چه كردند، چون خدا به هر چيزى دانا است (7).
آيا نديدى كسانى را كه از نجوى نهى شدند و باز بدانچه نهى شدند برگشتند و به گناه و
دشمنى و نافرمانى رسول نجوى كردند و چون نزدت مى آيند تحيتى به تو مى دهـنـد كـه
خـداى تـعـالى آن طـور تـحـيـتـى بـه تـو نـداده و در دل خـود و يـا نـزد هـمفكران
خود اظهار دلواپسى مى كنند كه نكند خدا جرم آنچه مى گوييم عـذابـمـان كـنـد،
ايـشـان را مـگـر هـمـان جـهـنـم چـاره كـنـد و در آن خـواهـنـد افـتـاد و چـه بـد
محل بازگشتى است (8).
هـان ! اى كـسـانـى ايـمـان آورده ايد وقتى با يكديگر نجوى مى كنيد به گناه و دشمنى
و نـافـرمـانـى رسـول نـجـوى مكنيد بلكه به احسان و تقوا نجوى كنيد و از خدايى كه
به سويش محشور مى شويد بترسيد (9).
نـجـوى تـنـهـا و تـنها از ناحيه شيطان است تا كسانى كه ايمان آورده اند اندوهگين
شوند ولى هـيـچ ضـررى بـه ايـشـان نـمـى زنـد مـگـر بـه اذن خـدا و مـؤ مـنـيـن
بـايـد بـر خـدا توكل كنند (10).
هـان ! اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى به شما گفته مى شود در مجالس به يكديگر
جـا بـده يـد جـا دهـيـد تـا خـدا هم جاى شما را در بهشت وسعت دهد، و وقتى هم گفته
مى شود بـرخـى زيـد تـا شخص محترمى بنشيند برخيزيد خداى تعالى مؤ منين را به يك
درجه ، و علم داده شدگان را به چند درجه برترى داده و خدا بدانچه مى كنيد با خبر
است (11).
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد وقـتـى بـا رسـول نـجـوى مـى كـنـيـد قـبـلا
صـدقـه بـدهيد اين براى شما بهتر و به پاكى نزديكتر است ، حال اگر نداشتيد خدا
آمرزگار رحيم است (12).
گـويـا از دادن صـدقـه قـبـل از هـر نـوبـت نـجـوى دريـغ داشـتـيـد حـال صـدقـه نمى
دهيد و خدا هم از نافرمانيتان گذشت پس به نماز و زكات و اطاعت خدا و رسول بپردازيد
و خدا از آنچه مى كنيد با خبر است (13).
بيان آيات
اين آيات راجع به نجوى و پاره اى آ داب مجالست است .
الم تران اللّه
يعلم ما فى السموات و ما فى الارض
|
استفهام در اين آيه انكارى است . و منظور از رويت ، علم يقينى است ، كه بر اساس
استعاره آن را رويـت خـوانـده . و ايـن جـمـله مـقـدمـه اى اسـت كـه مـضـمـون
جـمـلات بـعـدى را تـعـليـل مـى كـنـد. و حـاصـل مـجـمـوع آيـه ايـن اسـت كـه :
اگـر گـفـتـيـم اهـل نجوى هر چند نفر باشند خدا هم يك نفر است با ايشان ، براى اين
است كه خدا آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند.
مـقـصـود از چـهـارمـى بـودن خـدا
بـراى سـه نـجوى كننده و ششمى بودن او براى پنج
نجوىكننده
مـا يـكون من
نجوى ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم ...
|
كلمه (نجوى
)
مـصـدر و بـه مـعـنـاى (تـنـاجـى
) يـعـنـى با يكديگر بيخ گوشى سخن گفتن است . و ضـمـيـرهـاى مـفـرد در
آيه همه خداى سبحان برمى گردد. و مراد از دو جمله (رابعهم
) و
(سادسهم )
كسى است كه با شركت خود عدد سه را چهار و عدد پنج راشش مى سازد. مى فـرمـايـد: اگـر
اهـل نـجـوى سـه نـفر باشند چهارميشان خدا است ، و اگر پنج نفر باشند شـشـمـى
آنـهـا خـدا اسـت ، چـون خـدا با ايشان و عالم به اسرار ايشان است . همان طور كه
گفتيم در اول آيه مساءله آگاهى خدا را ذكر كرد، و فرمود:
(الم تر ان اللّه يعلم ...)، و
در آخـر آيـه بـراى بـار دوم مـى فـرمـايـد: (ان
اللّه بكل شى ء عليم ).
(و لا ادنى من ذلك و لا اكثر)
- يعنى و نه كمتر از اينها و نه بيشتر. با آوردن اين دو كـلمـه اطـلاقـى بـه كـلام
داد كـه شـامـل تـمـامـى اعـداد اهـل نـجـوى بـگـردد. امـا كـلمـه
(ادنـى ) شـامـل كـمـتـر از
سـه نـفـر يـعـنـى دو نـفـر و شـامـل كـمـتـر از پـنـج نـفـر يـعـنـى چـهـار نـفـر
مـى شـود. و امـا كـلمـه (اكـثـر)
شامل عدد شش و بالاتر مى شود.
و از لطف سياق اين آيه آن است كه با آوردن عدد سه ، چهار، پنج ، و شش ، ترتيب اعداد
را رعـايت كرده ، بدون اينكه يكى از آنها را تكرار كرده باشد، چون ممكن بود
بفرمايد: هيچ نجواى سه نفرى نى ست مگر آنكه خدا چهارمى آنان است ، و هيچ نجواى چهار
نفرى نيست ، مـگـر آنكه او پنجمى آنان است ، و هيچ نجواى پنج نفرى نيست ، مگر آنكه
او ششمى ايشان است .
(الا هـو معهم اين ما كانوا)
- منظور از (با ايشان بودن خدا)
با ايشان بودن از حيث عـلم و آگـاهـى بـه سـخـنانى است كه بيخ گوش يكديگر مى
گويند، مى فرمايد: خداى تعالى در اين نجوى شريك ايشان است .
بـا ايـن بـيـان روشـن مـى شـود كـه مـنـظـور از چـهـارم بـودن خـدا بـراى سـه
نـفـر اهـل نجوى و ششم بودن براى پنج نفر اهل نجوى همين است كه : خدا با ايشان است
در علم ، و مشترك با آنان است در اطلاع بر سخنان سرى آنها، نه اين كه خداى تعالى
عدد سه نفر آنان را به صورت يك انسانى مجسد چهار نفر كند،
زيرا خداى سبحان منزه از جسميت و برى از ماديت است .
تـوضـيح اين كه : مقتضاى وحدت سياق اين است كه : منظور از دو استثناى
(الا هو رابعهم
) و (الا
هـو سـادسـهـم ) يـك چـيـز بـاشـد، و در
هـر دو بـخواهد بفهماند چيزى بر خدا پـوشـيده نيست . پس در حقيقت برگشت معناى اين
دو استثناء به يك استثناء است ، و آن (الا
هـو مـعـهـم ) اسـت . و ايـن مـعـيـت يـا
مـعـيـت عـلمـى اسـت ، و مـعـنـايـش اين است كه : خدا در هر حـال مـشـارك ايـشـان
اسـت در آگـاهـى . و يا معيت وجودى است ، و معنايش اين است كه : هر جا قـومـى فـرض
شـود مـشـغـول نـجـوى هستند، خداى تعالى همانجا هست ، و شنوا و داناى به سخنان
ايشان است .
و مـنـظـور از جمله (اين ما كانوا)
اين است كه مطلب را از نظر مكان عموميت دهد، و بفهماند وقـتـى مـعيت خدا با اهل
نجوى معيت علمى است ، نه نزديكى جسمانى ، ديگر تفاوت نمى كند كه آن مكان نزديك باشد
يا دور. پس هيچ مكانى از خداى سبحان خالى نيست ، در عين اين كه او در مكان نمى
گنجد.
از آنچه گذشت اين معنا هم روشن مى شود كه مفاد آيه مورد بحث - يعنى چهارمى بودن خدا
بـراى سـه نـفـر اهـل نـجـوى ، و شـشـمـى بـودنـش بـراى پـنـج نـفـر اهـل نـجـوى -
مـنافاتى با آيه شريفه (لقد كفر الذين
قالوا ان اللّه ثالث ثلثة )
كـه مـى فـرمايد: (آنها كه معتقدند خدا
سومى سه خدا است كافر شدند) ندارد، چون در
ذيـل ايـن آيه مفصلا بيان كرديم كه منظور صاحبان اين عقيده اين بوده كه خدا واحدى
عددى كـه بـا انـضـمـام دو خـداى ديـگـر مـى شـونـد سـه خـدا، و حـال آنـكـه وحـدت
خـدا عـددى نـيـسـت ، او احـدى الذات اسـت ، و مـحـال اسـت چـيزى غير او با او فرض
شود تا دوم او باشد. پس مراد از چهارمى بودن خدا بـراى سـه نـفر اهل نجوى و ششمى
بودنش براى پنج نفر، همين است كه گفتيم : او عالم بـه سـخـنـان سـرى ايـشـان اسـت
. آنـچـه از نـظـر آنـان سـرى شـمرده مى شود براى خدا عـزوجـل مـكـشـوف و ظـاهـر
اسـت . مـنـظـور ايـن اسـت ، نـه ايـن كـه خـدا مـانـنـد اهـل نـجـوى وجـودى
مـحـدود دارد، وجـودى كه دومى و سومى هم برايش فرض مى شود، تا بـپـرسـى چـرا در
آيـه سـوره مـائده گـويـندگان به اين خدا ثالث ثلاثة است را كافر خـوانـده ، و
آنـگـاه خـودش را در ايـن آيـه چـهـارمـى سـه نـفـر اهل نجوى ، و ششمى پنج نفر آنان
معرفى كرده است .
(ثـم يـنـبـئهـم بـمـا عـمـلوا يـوم
القـيـمـه ) - يـعـنـى روز قـيـامـت اهل
نجوى را به حقيقت هر عملى كه كرده اند - كه يكى از آنها نجوى است - خبر مى دهد.
(ان اللّه بـكـل شى ء عليم
) - اين جمله ، جمله قبلى را تعليل مى كند، و نيز علم خدا را به آنچه كه
در آسمان ها و زمين است - كه در اول آيه مورد بحث بود - تاءكيد مى نمايد. و نيز
تاءكيد مى كند كه چگونه خدا با اهل نجوى است .
ايـن آيـه مـى تـوانـد در عـيـن تـايـيـد و تـاءكـيـد مـطـالب قـبـل تـمـهـيـد و
زمـيـنـه چـيـنـى بـراى آيـات بـعـد هـم بـاشـد، و ذيل آن كه لحنى شديد دارد بى
ارتباط با آيات بعد كه در مقام مذمت وتهديد است نباشد.
مـــذمـــت و تـوبـيـخ مـنـافـقـان و
بيمار دلانى كه با وجود نهى شدن از نجوى ، باز هم
نجوىمى كردند
الم تر الى
الذين نهوا عن النجوى ثم يعودون لما نهوا عنه ...
|
سـيـاق آيـات دلالت دارد بـر ايـن كـه در بين جمعى از منافقين و بيماردلان از مؤ
منين نجوى كـردن عـليـه رسول خدا(ص ) و مؤ منين حقيقى شايع شده بوده ، و سخنان بيخ
گوشيشان پـيـرامـون گناه و دشمنى و نافرمانى از آن جناب بوده تا به اين وسيله مؤ
منين واقعى را آزار دهـنـد، و آنـهـا را مـحـزون كـنـنـد، و گـويـا بـر ايـن عـمـل
اصـرار هـم مـى ورزيـدنـد، حـتـى از نـهـى خـدا هـم مـنـتـهـى نـشـدنـد، لذا ايـن
آيـات نازل شد.
بـنـابـرايـن ، آيـه مـورد بـحـث مـذمت و توبيخ غيابى از ايشان است ، و در آن روى
سخن را مـتـوجـه رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرد، و مستقيما با خود
آنان سخن نگفت ، تـا بـيشتر تحقيرشان كرده باشد و بفهماند اهل نجوى لياقت آن را
ندارند كه به شرف هـمـكلاسى و خطاب خدا مشرف شوند، و امرشان هم آنقدر اهميت ندارد
كه خداى تعالى خاطر آن روى سخن با ايشان كند.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آيـا نـديـدى چـگـونـه آنـهـا كه از نجوى نهى شدند
دوباره عـمـل نكوهيده خود را تكرار كردند، و همچنان مؤ منين را محزون مى كنند. و در
اين كه فرمود:
(يـعـودون - بـرمى گردند)
و به صيغه مضارع تعبير آورد براى اين است كه استم رار را بـرسـانـد، و اگـر بـا
ايـن ممكن بود بفرمايد (يعودون اليها)
دوباره از نجوى تعبير به موصول و صله آورد، براى اين است كه به علّت مذمت و توبيخ
خود اشاره كرده بـاشـد، و بـفـهـمـانـد اگـر ايشان را مذمت مى كنم به خاطر اين است
كه عملى را تكرار مى كننداز آن نهى شده بودند.
(يـتـنـاجـون بـالاثم و العدوان و معصيت
الرسول ) - مقابله اى كه در اين آيه شريفه
بـيـن اثـم و عـدوان و مـعـصـيت رسول واقع شده مى فهماند كه منظور از
(اثم ) آن قسم اعـمـالى اسـت
كـه اثـر سـوء دارد، ولى اثر سوئش از مرتكب آن به ديگران تجاوز نمى كند، نظير
ميگسارى و قمار و بى نمازى كه صرفا مربوط به حق الله است . و منظور از كلمه
(عدوان ) آن اعمال زشتى است كه
ضررش دامن گير ديگران مى شود،
و گناهان مربوط به حق الناس است كه مردم از آن متضرر و متاذى مى شوند. و اين دو قسم
هـر دو از مـوارد مـعـصـيـت اللّه اسـت . و سـومـى كـه مـعـصـيـت الرسـول بـاشد
عبارت است از اعمالى كه مخالفت با خدا نيست ، اعمالى كه از نظر شرع جائز است ، و
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از طرف خداى تعالى درباره آنها نـه امـرى
فـرمـوده و نـه نهيى كرده ، ليكن از طرف خودش و به منظور تاءمين مصالح امت دسـتـورى
صـادر فـرمـوده ، مـانـنـد نـجـوايـى مـشـتـمـل بـر مـعـصـيـت خـدا نـيـسـت ،
ليـكـن رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) ولى امت است ، و از خود امت
اختياراتش در امور مربوط به امت بيشتر است ، دستور داده كه از آن اجتناب ورزند.
بـنـابـرايـن ، نـجـوى دو قـسـم مـى تـوانـد بـاشـد، يـكـى اصـل ايـن عـمل ، صرفنظر
از اين كه معصيت خدا باشد يا نباشد، كه آيه شريفه (الذين
نـهـوا عـن النـجوى ثم يعودون لما نهوا عنه )
مرتكبين آن را مذمت و توبيخ مى كرد، و مى فـرمـود كـه مـسـلمـيـن از ايـن عـمـل
نـهـى شـده انـد. و دوم آن نـجـوايـى كـه مـشـتـمـل بـر انـواعـى از گـناهان باشد
كه آيه مورد بحث از آن نهى و مرتكبين آن را مذمت و تـوبـيخ مى كند، و اين مرتكبين
عبارتند از منافقين و بيماردلان از مؤ منين كه بسيار نجوى مى كردند، و با اين عمل
خود مؤ منين را ناراحت واندوهگين مى ساختند.
بعضى از مفسرين گفته اند: منافقين با يهوديان نجوى و رازگويى مى كردند، و با اين
عمل خود مؤ منين را اندوهگين ، و ايجاد دلهره و فزع مى نمودند، و در تصميم هاى آنان
وهن و سـسـتـى ايـجـاد مـى كـردنـد. امـا بـه نـظر ما اين نظريه درست نيست ، براى
اين ظاهر آيه
(الذين نهوا عن النجوى ...)،
اين است كه منظور مسلمين هستند، كه از نجوى نهى شده اند.
تحيت مغرضانه منافقين بر پيامبر صلى
الله عليه و آله
(و اذا جـاوك حـيوك بما لم يحيك به اللّه
) - يعنى و چون نزد تو مى آيند درودى به تو مى فرستند كه خدا آنطور
درودى به تو نفرستاده ، چون درود و تحيت خدا سلام است ، كـه تـحـيـتـى اسـت مـبـارك
و طـيـب ، ولى آنـهـا (يـهـوديـان ) سـلام نـمى كردند، وقتى نزد رسـول خـدا (صـلى
اللّه عـليـه و آله وسـلم ) مى آمدند مى گفتند (السام
عليك ) و كلمه
(سـام )
بـه معناى مرگ است ، و طورى وانمود مى كردند كه گفته اند:
(السلام عليك
) - ايـن نـظـريه جمعى از مفسرين است .
ولى با ظاهر آيه خيلى سازگار نيست ، براى ايـن ضـمـيـر
(اذا جاوك ) و
(حيوك ) به موصولى برمى گردد
كه در جمله (الذين نـهـوا عـن النـجـوى
) است ، و خواننده توجه فرمود كه اين جمله به روشنى نمى تواند شامل يهود
باشد.
|