تفسير الميزان جلد ۱۷
سوره‏های فاطر ، يس ، صافات ، ص ، زمر ، مؤ من و فصّلت

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۳ -


و مراد از (جندنا) جامعه اى است كه فرمانبردار امر خدا باشد و در راه خدا جهاد نمايد، و ايـن جـامعه عبارت است از گروه مؤ منان و يا انبياء به ضميمه مؤ منان ، كه پيرو انبيايند، بـنـا بـر احـتـمـال دوم در ايـن كـلام تـعـمـيـم بـعـد از تـخـصيص به كار رفته ، و به هر حـال پس مؤ منان مانند پيشوايان خود منصورند، همچنان كه در جاى ديگر خطاب به مؤ منان فـرمـوده : (و لا تـهـنـوا و لا تـحـزنـوا و انـتـم الاعـلون ان كنتم مؤ منين ) كه در گذشته تعدادى آيات كه بر اين معنا دلالت داشت ، گذشت .
و ايـن حـكـم يعنى نصرت و غلبه حكمى است اجتماعى و منوط است بر تحقق عنوان و لا غير، يعنى اين نصرت و غلبه تنها نصيب انبيا و مؤ منين واقعى است ، كه جند خدا هستند و به امر او عـمـل مـى كـنـند و در راه او جهاد مى كنند هر جامعه اى كه اين عناوين بر آن صادق باشد، يـعـنـى ايـمـان بـه خـدا داشـتـه بـاشـد، و بـه اوامـر خـدا عمل كند و در راه او جهاد نمايد منصور و غالب است ، نه جامعه اى كه اين اسامى و عناوين را دارد و واقـعـيـت آنـهـا را نـدارد. پـس جامعه اى كه از ايمان جز اسم در آن نمانده باشد و از انـتـسـابـش بـه خـدا جـز سـخـنـى در آن نمانده باشد، نبايد اميد نصرت و غلبه را داشته باشد.


فتول عنهم حتى حين



ايـن جـمـله تـفـريـع بـر داسـتـان نـصـرت و غـلبـه اسـت ، و در حـقـيـقـت وعـده اى اسـت بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه بـه زودى نصرت و غلبه اش مى دهد و تهديدى است عليه مشركين و مخصوصا مشركين قريش .
و از ايـنـكـه نـخـست دستور مى دهد به اينكه آن جناب از مشركين اعراض كند و سپس با جمله حتى حين آن را موقت مى سازد، به دست مى آيد كه اين مدت خيلى طولانى نيست ، و واقعيت هم همين طور بود، چون بعد از مدتى كوتاه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از بين مشركين مهاجرت كرد، و سپس رؤ سا و بزرگان آنان را در جنگ بدر و غير آن نابود كرد.


و ابصرهم فسوف يبصرون



از ايـنـكـه در آغـاز، امـر به بينايى مى كند و سپس خبر مى دهد كه به زودى خواهند ديد، و سـپـس كـلام را بر اعراض فورى در آيه قبلى عطف مى كند، از نظر سياق استفاده مى شود كـه مـى خـواهـد بـفـرمـايـد: لجـبـازى و جـحـود ايـشـان را نـيـك بـنـگـر، و بـبـيـن در مقابل انذار و تخويف تو چه عكس العملى نشان مى دهند و چگونه انكار مى كنند و به زودى خواهند ديد سرانجام لجبازى و استكبارشان چيست .


افبعذابنا يستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين



اين آيه مشركين را در برابر عجله شان توبيخ مى كند كه مى گفتند: (متى هذا الوعد پس اين وعده عذابت چه شد)؟ و (متى هذا الفتح پس اين وعده فتح چه شد)؟ و نيز اعلام مى كـند به اينكه اين عذاب چيزى نيست كه در آن عجله شود؛ چون روزى بسيار سخت و صبحى بسيار شوم در پى دارد.
و نـزول عـذاب بـه ساحت آنان ، كنايه است از نزول آن از همه طرف ، به طورى كه عذاب ايـشـان را احـاطـه كـنـد. و مـعناى جمله (فساء صباح المنذرين ) اين است كه : در بين همه صـبـحـهـا صـبـح انـذار شـدگـان بسيار صبح بدى است و منظور از انذار شدگان مشركين قريشند.


و تول عنهم حتى حين و ابصر فسوف يبصرون



ايـن آيـه ، تـاءكـيد همان مضمون آيه قبلى است ؛ چون - بنا به گفته بعضى - تكرار مـضـمـون تـنـهـا بـه ايـن مـنـظـور بـوده . بـعـضـى ديـگـر احـتـمال داده اند: (منظور از جمله قبلى ، تهديد به عذاب دنيا و از جمله مورد بحث ، تهديد بـه عـذاب آخـرت باشد). و اين احتمال خالى از وجه نيست ، چون در آيه مورد بحث براى جمله (ابصر) مفعولى ذكر نشده ؛ ولى در آيه قبلى ذكر شده و فرموده : (ابصرهم ) و حـذف آن در آيـه مـورد بـحـث اشـعـار بـر عـمـوميت دارد و مراد از (ابصار) ديدن كفر و فـسوقى است كه عموم مردم مرتكب آن بودند، و مناسب چنين كفرى تهديد به عذاب در قيامت است .


سبحان ربك رب العزة عما يصفون



ايـن آيـه ، خـداى سـبـحـان را از آن اوصـافـى كـه مـشـركـيـن و مـخـالفـيـن دعـوت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برايش ذكر كرده اند - و قبلا در همين سوره حـكـايـت شـد - مـنـزه مـى دارد، چـون كـلمـه سـبـحـان اضافه شده به كلمه (ربك ) مى فـرمـايـد: مـنـزه است آن پروردگارى كه تو او را عبادت مى كنى و به سوى او دعوت مى كنى . و نيز براى بار دوم كلمه (رب ) را بر عزت اضافه كرد تا بفهماند خدا مختص بـه عـزت اسـت پـس او مـقـامـى مـنيع دارد. كه منيع بودن مقامش على الاطلاق است ، يعنى هيچ عـامـل ذلتـى نـمـى تـواند او را ذليل كند و هيچ غالبى نيست كه بر او غلبه نمايد و هيچ كـسـى نـمـى تـوانـد از تـخـت سلطنت او بگريزد، پس مشركين كه دشمنان حقند و به عذاب تهديد شده اند نمى توانند او را به ستوه بياورند.


و سلام على المرسلين



ايـن جـمـله ، سـلام بـر هـمـه رسـولان خـداست ، و مصونيت آنان را از هر عذاب و ناملايمى از ناحيه خدا اعلام مى دارد.


و الحمد لله رب العالمين



در تفسير سوره فاتحه معناى اين جمله و مطالب مربوط به آن گذشت .
بحث روايتى
(چند روايت در ذيل آيه : (و انا لنحن الصافون ...))
در كـتـاب الدر المـنـثور آمده كه محمد بن نضر و ابن عساكر، از علاء بن سعيد، روايت كرده انـد كـه گـفـت : روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه اهل مجلس خود فرمود: (اطت السماء و حق لها ان تئط) يعنى كمر آسمان از سنگينى خميد و حـق دارد كـه خـم شـود، چـون هيچ جاى پايى از آسمان نيست ، مگر آنكه فرشته اى در آنجا قـرار دارد، كـه يـا در ركـوع اسـت و يـا در سجده ، آنگاه اين آيه را قرائت فرمود: (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ).
مؤ لف : (اين معنا به غير از طريق نامبرده نيز از آن جناب روايت شده ).
و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـردويـه از انـس روايـت كـرده كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنين بود كه هر وقت به نماز مى ايستاد مى فـرمـود: صف نماز را منظم كنيد، فلانى تو قدرى جلو بيا، و فلانى تو قدرى عقب برو، آنـگـاه مـى فـرمـود: اگر صفوف خود را منظم كنيد، و به خط مستقيم بايستيد خداى تعالى شـمـا را مـانـنـد مـلائكـه هـدايـت مـى كند، آنگاه اين آيه را تلاوت مى فرمود: (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ).
و در نهج البلاغه است كه : امير المؤ منين (عليه السلام ) در وصف ملائكه فرموده : ايشان صف بستگانى هستند كه هرگز از صف خود جدا نمى شوند و تسبيح گويانى هستند كه از تسبيح گفتن خسته نمى گردند.
سوره ص مكى است و هشتاد و هشت آيه دارد (88)
آيات 16 - 1 سوره (ص )


بـسـم اللّه الّرحـمـن الّرحـيـم صَّ و القـرآن ذى الذكـر (1) بـل الّذين كفروا فى عزة و شقاق (2) كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حين مناص (3) و عـجـبـوا ان جـاءهـم مـنـذر مـنـهـم و قـال الكـافـرون هـذا سـحـر كـذاب (4) اجـعـل الالهـة الهـا وحدا ان هذا لشى ء عجاب (5) و انطلق الملاء منهم ان امشوا و اصبروا على آلهـتـكـم ان هـذا لشـى ء يـراد (6) مـا سـمـعـنـا بـهـذا فـى المـلة الاخرة ان هذا الا اختلاق (7) ءانـزل عـليـه الذكـر مـن بـيـنـنـا بـل هـم فـى شـك مـن ذكـرى بل لما يذوقوا عذاب (8) ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب (9) ام لهم ملك السموت و الاءرض و مـا بـيـنـهـما فليرتقوا فى الاسباب (10) جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب (11) كـذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد (12) و ثمود و قوم لوط و اصحاب ليكة اولئك الاحـزاب (13) ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب (14) و ما ينظر هولاء الا صيحة وحدة مـا لهـا مـن فـواق (15) و قـالوا ربـنـا عـجـل لنـا قـطـنـا قبل يوم الحساب (16)



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . ص ، سوگند به قرآن كه داراى تذكر است (1).
كه كافران در سركشى و خلافند (2).
پـيش از آنان چه نسلها را كه هلاك كرديم ، وقتى به فرياد آمدند كه كار از كار گذشته بود (3).
و تـعـجـب كـردنـد كـه بـيـم رسـانـى از خـودشـان به سويشان آمده و كافران گويند اين جادوگرى دروغگو است (4).
چگونه خدايان را يك خدا كرده اين چيزى سخت عجيب است (5).
و اشراف و بزرگانشان به راه افتادند و گفتند برويد و با خدايانتان بسازيد كه اين خود روشى است مطلوب (6).
چنين چيزى از ديگر ملتها نشنيده ايم و اين به جز دروغ نمى تواند باشد (7).
چـگـونـه از بـين ما قرآن به او نازل شود؟ اينها همه بهانه است بلكه اينان از تذكار من به شك اندرند چون هنوز عذاب را نچشيده اند (8).
مگر خزانه هاى رحمت پروردگار مقتدر و بخشنده نزد آنهاست ؟ (9).
و يـا مـلك آسـمـانـها و زمين و آنچه بينشان هست از ايشان است تا به هر سبب كه مى توانند بالا روند (10) .
اين سپاه نالايق اينجا نيز چون دسته هاى ديگر شكست پذير است (11).
پـيـش از آنـهـا نـيـز قـوم نـوح و عاد و فرعون صاحب قدرت (پيامبران ما را) تكذيب كردند (12).
و قوم ثمود و قوم لوط و اهل ايكه كه آنها دسته ها بودند (13).
همگى پيغمبران را تكذيب كردند و مجازات من بر آنها محقق گشت (14).
اينان نيز جز يك صيحه را كه بازگشت ندارد انتظار نمى برند (15).
گويند پروردگارا پيش از رسيدن روز رستاخيز سهم ما را بياور (16).
بيان آيات
محتواى كلى سوره مباركه (ص )
در ايـن سـوره گـفـتـار پـيـرامون رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دور مى زند و ايـنـكـه آن جـنـاب بـا ذكـرى از نـاحـيـه خـدا كـه بـر او نـازل شـده مـردم را انـذار مـى كـنـد و بـه سوى توحيد و اخلاص در بندگى خداى تعالى دعوت مى كند.
و لذا مـطـلب را از ايـنجا شروع مى كند كه كفار به عزت خيالى خود مى بالند و به همين جـهـت دسـت از دشـمـنـى با تو برنداشته از پيروى و ايمان به تو استكبار مى ورزند، و مـردم را هـم از ايـنـكـه بـه تـو ايـمـان بـياورند جلوگيرى كرده ، به اين منظور سخنانى باطل مى گويند، و آنگاه آن سخنان را در فصلى جداگانه رد مى كند.
و پـس از آن رسـول گـرامـى خود را امر به صبر نموده و سرگذشت بندگان (اواب ) خود را در يك فصل به يادش مى آورد، و آنگاه عاقبت كار مردم با تقوى و سرانجام طاغيان را در فـصلى خاطرنشان نموده . سپس آن جناب را دستور مى دهد به اينكه ماءموريت خود را در انـذار انـجـام دهـد و مـردم را بـه سـوى تـوحـيـد دعـوت كـنـد. و نيز در فصلى ديگر مى فـرمـايـد: كـه خـدا از هـمـان روز نـخـسـت كه به ملائكه امر كرد تا براى آدم سجده كنند و شيطان امتناع كرد، اين قضاى حتمى را راند كه سرانجام پيروان شيطان و خود او به آتش مـنـتـهـى شـود. و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتـش در مـكـه نازل شده .
تـــوضـيـح مـعـنـاى آيـه : (والقـرآن ذى الذكـربل الذين كفروا فى عزة و شقاق )
(ص و القران ذى الذكر بل الّذين كفروا فى عزة و شقاق )
مـراد از (ذكر) ذكر خداى تعالى و يادآورى اوست به توحيدش و به معارف حقى كه از تـوحيد او سرچشمه مى گيرد، مانند: معاد، نبوت و غير آن دو. و كلمه عزة به معناى امتناع و زير بار نرفتن است . و كلمه (شقاق ) به معناى مخالفت است .
در مجمع البيان آمده كه : (اصل كلمه (شقاق ) به اين معنا بوده كه هر يك از دو طايفه مـخـالف هـم به طرفى بروند، و از همين باب است كه مى گويند: فلانى شق عصا كرد، يعنى مخالفت نمود).
و از سياق برمى آيد كه جمله (و القرآن ذى الذكر) سوگند باشد، مانند سوگندى كه در (يس و القران الحكيم ) و در (ق و القران المجيد) و در (ن و القلم ) است ، نه اينكه عطف بر ما قبل باشد.
چـيـزى كـه هـسـت بـايـد در جـسـتـجـوى (مقسم عليه ) آن باشيم ، يعنى ببينيم براى چه مـطـلبـى سـوگـنـد يـاد كـرده ؟ آنـچـه از اعـراضـى كـه در جـمـله (بـل الّذيـن كـفـروا فى عزة و شقاق ) است ، برمى آيد اين است كه : آن مطلب امرى است كه مشركين از قبول آن خوددارى مى كرده اند و عزت و شقاق به خرج مى داده اند، و ملتهاى بيشمارى به خاطر امتناع از پذيرفتن آن هلاك گشته اند.
از سـوى ديـگـر از ايـنـكـه بـعـد از ايـن سـوگـنـد و هـلاكـت مـلتـهـا، بـه مـنـذر بـودن رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و نـقـل سـخـنانى كه كفار عليه او گفتند، و دستوراتى كه سران كفار در مقابل انذار آن جناب به كفار داده اند مى پردازد، برمى آيد آن مـطـلبى كه به خاطر اثبات آن ، سوگند خورده ، چيزى نظير (انك لمن المرسلين ) بـوده اسـت ، چون علاوه بر قرائنى كه گفتيم ، در اين سوره مكرر متعرض ‍ انذار آن جناب شده است .
مفسرين ، هم درباره اعراب و هم درباره معناى آيه (ص و القران ذى الذكر) وجوه بسيار آورده انـد كـه بـيـشـتـر آنـها بى معنا است و ما از ايراد آن خوددارى كرديم ، چون فايده اى نداشت .
و معناى آيه مورد بحث - و خدا داناتر است - اين است كه : من به قرآن كه متضمن ذكر و يـادآورى اسـت سـوگـند مى خورم كه تو به طور قطع و يقين از انذار كنندگانى ؛ بلكه آنهايى كه كافر شدند، از قبول اين معنا و پيروى تو امتناع ورزيدند و مخالفت كردند.


كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حين مناص



كلمه (قرن ) به معناى مردمى است كه در يك عصر زندگى مى كنند. و كلمه (مناص ) مـصـدر (ناص ينوص ) است كه بنا به گفته صاحب مجمع البيان اگر با (نون ) خـوانـده شود معناى تاخر را مى دهد و اگر با (باء) خوانده شود معناى تقدم را مى دهد. بعضى هم آن را به معناى فرار دانسته اند.
و مـعـنـاى آيـه چـنـيـن اسـت كـه : ما قبل از اين كفار، چه بسيار قرنها و امتها را كه به كيفر تـكـذيـب پـيـامـبـران مـنـذر هـلاك كـرديـم ، و در هـنـگـام نـزول عـذاب ديـگـر مجال فرار برايشان نماند و گفتن واويلا به دردشان نخورد و هر چه فرياد زدند: (يا ويـلنـا انـا كـنـا ظـالمين ) سودى به حالشان نبخشيد و هر چه به خداى سبحان استغاثه كـردنـد، فـايده اى نديدند ، چون هنگام ، هنگام تاخر عذاب و مؤ اخذه نبود و يا هنگام فرار نبود.


و عجبوا ان جاءهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب



يـعـنـى تـعـجـب كردند از آمدن منذرى از جنس خودشان ، يعنى از جنس بشر، چون مسلك وثنيت منكر رسالت بشر است .
كـفـار در ايـنـكـه گـفـتـه انـد: (هـذا سـاحـر كـذاب ) اشـاره كـرده انـد بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و او را متهم به سحر كرده اند، چون از آوردن مثل آنچه كه آن جناب آورد يعنى قرآن عاجز شدند. و نيز آن جناب را متهم كردند به دروغ ، و گمان كردند كه وى به دروغ ، قرآن و معارف حقيقى آن را به خدا نسبت مى دهد.


اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب



كـلمـه (عجاب ) بدون تشديد جيم ، اسم مبالغه است ، و با تشديد جيم مبالغه بيشترى را مى رساند، و معنايش (بسيار عجيب ) است .
و ايـن جـمـله تـتـمه كلام كفار است و استفهام در آن استفهام تعجب است ، يعنى شنونده را به تـعـجـب واداشـتن . و كلمه (جعل ) به معناى گرداندن و قرار دادن است ، و - به طورى كـه گفته اند - تصيير به حسب قول و اعتقاد و ادعا است ، نه به حسب واقع ، همچنان كه در آيـه (و جـعلوا الملائكه الّذين هم عباد الرحمن اناثا) مؤ نث قرار دادن ملائكه به حسب ادعا و اعتقاد است ، نه اينكه راستى جنس ملك را تغيير داده باشند.
پـس در آيـه مورد بحث معناى اينكه گفتند: آيا محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خدايان را يـك خـدا كـرده ؟ ايـن اسـت كـه : آيـا الوهـيـت آلهـه را باطل كرده و آن را منحصر در يك خدا كرده كه مى گويد (لا اله الا اللّه )؟
بـيان سخنان اشراف و بزرگان كفار در ردّ دعوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )و سفارش به ادامه پرستش آلهه


و انطلق الملاء منهم ان امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا لشى ء يراد



ايـنـكـه انـطـلاق را به بزرگان و اشراف قوم نسبت داده و نيز كلام حكايت شده را از همان اشـراف حـكـايـت كـرده ، اشـاره بـه ايـن مـعـنـا دارد كـه اشـراف قـريـش نـزد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) جـمـع شـدنـد و دربـاره حـل مـشـكـلى كه آن جناب با دعوت خود به سوى توحيد و ترك آلهه پيش آورده بود با آن جـنـاب گـفـتـگـو كـردنـد، تـا بـه نـوعـى آن جـنـاب را مـتمايل نمايند، و آن جناب حاضر نشده اند به هيچ يك از سخنان آنان تن در دهند، در نتيجه اشـراف بـه راه افـتـاده و بـه يـكـديـگـر و يـا بـه پـيـروان خود گفته اند: برويد و در پـايـدارى و حمايت از خدايان خود پايمردى و شكيبايى به خرج دهيد. اين مطلبى را كه ما از لحـن آيـه اسـتـفـاده كـرديـم مـورد تـاءيـيـد روايـاتـى اسـت كـه : در شـاءن نزول آيه وارد شده ، و ان شاء اللّه به زودى در بحث روايتى خواهد آمد.
در جـمـله (ان امـشوا و اصبروا على آلهتكم ) كلمه (گفتند) در تقدير است و تقدير آن چـنـيـن اسـت (اشـراف قوم به راه افتادند، در حالى كه مى گفتند: برويد و بر حمايت از خـدايـان پـايـمردى كنيد و پرستش آنها را ترك مكنيد، هر چند كه محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) ايـن عـمـل را نـكـوهـش كـنـد). و از ظـاهـر سـيـاق برمى آيد كه اين كلام را به يكديگر گفته باشند، احتمال هم دارد - همان طور كه قبلا معنا كرديم - اشراف به عامه مردم گفته باشند.
(ان هذا لشى ء يراد) - ظاهر اين جمله اين است كه : مى خواهد به غرض و لازمه دعوت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اشاره كند، البته غرض و لازمه اى كه مشركين از دعـوت آن جـنـاب فـهـمـيده اند، و آن اين است كه : آن جناب منظورش از دعوت به توحيد، ريـاسـت و حـكـومـت بـر مـردم اسـت و دعـوت خـود را وسـيـله نـيـل بـه ايـن هـدف قرار داده ، و اين معنا نظير كلامى است كه بزرگان قوم نوح به عامه مـردم آن روز گـفـتند، و قرآن كريم آن را حكايت نموده ، مى فرمايد: (ما هذا الا بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم ).
بـعـضى از مفسرين گفته اند معناى آيه اين است كه : (اين اصرارى كه ما مشاهده مى كنيم از مـحـمـد (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اين تصلب و سرسختى كه بر دعوت خود مى ورزد امر عظيمى است كه او در نظر گرفته ).
و بعضى ديگر گفته اند: (معنايش اين است كه : اين امر يكى از بلاهاى روزگار است كه مـتـوجـه مـا شـده و هـيـچ حـيـله و چـاره اى نـيست ، جز اينكه برويد و در پرستش خدايان خود پايمردى و شكيبايى كنيد).
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : (صبر، خلقى است پسنديده كه عقلاى عالم از مـا انتظار دارند در چنين شرايطى از خود نشان دهيم ) معناى ديگرى هم براى آيه كرده اند كه هيچ يك از آنها با سياق آيه سازگارى ندارد.
(ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق )
مـنـظـورشـان از (مـلت آخـرت ) مـذهـبـى اسـت كـه سـايـر مـلل و امـتـهـاى مـعـاصـر و يـا قـريـب بـه عـصـر آن روز عرب به آن مذهب متدين بودند، در مقابل مذهبهاى اولى كه امم گذشته متدين به آن بوده اند، گويا خواسته اند بگويند: اين ديـنـى نـيـسـت كه تمام اهل دنيا آن را به عنوان آخرين دين بپذيرند، بلكه از همان افسانه هاى قديمى است .
بـعـضى از مفسرين گفته اند: (مراد از (ملت آخرت ) مسيحيت است ؛ چون دين مسيح در آن روز آخـرين دين آسمانى بود، كه آن نيز دعوت به توحيد نمى كرد، چون مسيحيت به سه خـدا قـائل بـود. پس درست است كه مشركين بگويند دعوت به توحيد را حتى از آخرين دين آسمانى هم نشنيده ايم ).
ليـكـن ايـن تـفـسـيـر درسـت نـيـسـت و ضـعـفش روشن است ، براى اينكه مشركين اعتنايى به نصرانيت نداشتند، همچنان كه اعتنايى به اسلام نداشتند.
(ان هذا الا اختلاق ) - يعنى اين دين چيزى به جز دروغ و خود ساخته نيست .


انزل عليه الذكر من بيننا



ايـن جـمـله اسـتـفهامى است انكارى ، به داعى تكذيب ، مى خواسته اند بگويند: هيچ مرجحى نـزد مـحـمـد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست كه به وسيله آن از ما برترى و امتيازى داشـتـه بـاشـد، و بـه خـاطـر آن امـتـيـاز، قـرآن بـر او نازل بشود، و بر ما نازل نگردد، بنابراين جمله مورد بحث در انكار امتياز، نظير جمله (ما انت الا بشر مثلنا تو نيستى مگر بشرى مثل ما) است كه اختصاص رسالت به آن جناب را انكار مى كند.
اعراض از سخنان آنان و تهديد و تحقيرشان


بل هم فى شك من ذكرى بل لما يذوقوا عذاب



ايـن جـمـله اعـراض از هـمـه گفته هاى ايشان است ، مى فرمايد: ايشان آنچه را كه گفتند از روى ايـمـان و اعـتـقـاد نـبـوده ، بـلكـه هـنـوز دربـاره ذكـر مـن يـعـنـى قـرآن در شـكـنـد و احتمال مى دهند كه حق باشد.
و اگر به حقانيت آن معتقد نشده اند، نه بدان جهت است كه قرآن در دلالت كردن بر حقانيت نـبـوت و آيت بودنش براى آن ، خفايى داشته و از افاده اين معنا قاصر است و نمى تواند بـراى مـردم يـقـيـن و اعـتـقـاد بـيـاورد، بـلكـه تـعـلق دلهـاى آنـان بـه عـقـايـد بـاطـل ، و پـافـشـارى آنان بر تقليد كور كورانه است ، كه ايشان را از نظر و تفكر در دلالت آيـت الهى و معجزه او بر نبوت باز مى دارد. و در نتيجه درباره اين آيت يعنى قرآن در شكند در حالى كه قرآن آيتى معجزه است .
و جـمـله (بـل لمـا يذوقوا عذاب ) اعراضى است از اعراض قبلى ، و معنايش اين است كه : انكار قرآن از ناحيه مشركين و ايمان نياوردن آنان به حقانيت آن ، ناشى از شكى نيست كه نـسـبـت به آن داشته باشند، بلكه ناشى از روح سركشى و استكبارى است كه دارند، اين روحيه باعث شده كه به حقانيت قرآن اعتراف نكنند، هر چند نسبت به آن يقين داشته باشند و ايـن سـركـشـى را هـمـچـنـان ادامـه مـى دهـند تا وقتى كه عذاب را بچشند، آن وقت به حكم اضـطـرار نـاگـزيـر مـى شـونـد اعـتـراف كـنـنـد، هـمـچـنـان كـه اقـوام ديـگـرى كـه مثل ايشان بودند، بعد از چشيدن عذاب اعتراف كردند.
و ايـنـكـه فـرمـود: (لمـا يذوقوا عذاب هنوز عذاب مرا نچشيده اند) خود تهديدى است به عذابى كه واقع خواهد شد.


ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب



اين گفتار در جاى اعراض واقع شده ، و كلمه (اءم ) در آن منقطعه است و كلام ، ناظر به گـفـتـار مـشـركـيـن اسـت كه گفتند: (ءانزل عليه الذكر من بيننا) و معنايش اين است كه : (بلكه آيا نزد ايشان خزانه هاى رحمت پروردگارت هست ، كه از آن خزانه ها به هر كس هر چه بخواهد مى دهد تا آن را از تو دريغ بدارند؟ بلكه اين خزانه ها منحصرا در اختيار خود خداست و او بهتر مى داند كه رسالت را در چه دودمانى و چه شخصى قرار داده ، و چه كسى را مورد رحمت خاص خود قرار دهد).
و اگـر در ذيـل كـلام فـرمود: (العزيز الوهاب )، براى اين بود كه خلاصه گفتار را تـاءيـيـد كند. و معنايش اين است كه هيچ سهمى از خزانه هاى رحمت خدا به دست ايشان نيست براى اينكه خدا عزيز است ، يعنى مقامش منيع است و احدى در كار او نمى تواند دخالت كند و نـيـز آنـهـا نـمـى تـوانند رحمت خدا را از احدى جلوگيرى كنند، براى اينكه خدا وهاب ، و بسيار بخشنده است .


ام لهم ملك السموات و الاءرض و ما بينهما فليرتقوا فى الاسباب



در اين جمله نيز كلمه (ام ) منقطعه است . و فرمان (فليرتقوا) فرمانى است تعجيزى . و كـلمـه (ارتـقـاء) بـه معناى بالا رفتن است . و كلمه (اسباب ) به معناى پله ها و راههايى است كه به وسيله آن به آسمانها صعود مى كنند، و ممكن است مراد از (ارتقاء) اسباب حيله ها و وسيله هايى باشد كه با آن به هدف منع و صرف خود از حق مى رسند.
و مـعـناى آيه اين است كه : (و يا آنكه آيا ملك آسمانها و زمين از آن ايشان است و در نتيجه مـى تـوانـنـد در ايـن آسـمـانـهـا و زمـيـن دخـل و تـصـرف كـنـنـد و جـلو نـزول وحـى آسـمـانى را بگيرند؟ كه اگر راستى اين طور هستند، پس به آسمانها عروج نموده و يا حيله هاى خود را به كار بزنند و جلو وحى آسمان را بگيرند!).


جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب



كـلمـه (مـهزوم ) از (هزيمت ) است كه به معناى خذلان و بيچارگى است . و جمله (من الاحـزاب ) بيانى است براى (جندما). و كلمه (ما) در جمله مزبور براى افاده قلت و تـحـقير است . و كلام در آيه در مقام تحقير امر كفار است . و مى خواهد على رغم آن غرور و اعتزاز و اعجابى كه از كلامشان استفاده مى شد، ايشان را خوار و ناچيز معرفى كند.
دليـل ايـن مـعـنـا نكره آمدن كلمه (جند) و تتميم آن با لفظ (ما) است و نيز اشاره به مـوقـعـيـت ايـشـان بـا لفـظ (هـنـالك ) اسـت كـه مـخـصـوص اشـاره به دور است . و نيز دليـل ديگرش اين است كه : ايشان را جزو احزابى معرفى كرده كه همواره عليه انبيا صف آرايى نموده و حزب تشكيل مى دادند و خداوند هم همواره ايشان را هلاك مى كرده ، همچنان كه به زودى در آيات بعد، از آنان نام مى برد و به همين منظور آنان را لشكرى شكست خورده معرفى كرد، با اينكه هنوز جنگى نكرده بودند و شكست نخورده بودند.
و مـعـناى آيه اين است كه : اين كفار لشكرى ناچيز و اندك و بى مقدار و شكست خوردهاند و از آن احـزابـى هـسـتـنـد كـه هـمـواره عـليـه فـرسـتـادگـان خـدا حـزب تشكيل مى دادند و ايشان را تكذيب مى كردند و عذاب من بر آنان حتمى شد.


كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد... فحق عقاب



كـلمـه (ذو الاوتـاد) صـفـت فرعون است ، و كلمه (اوتاد) جمع (وتد) است كه به مـعـنـاى مـيـخ اسـت . بعضى گفته اند: اگر فرعون را (ذو الاوتاد داراى ميخها) معرفى نموده ، از اين جهت است كه فرعون با ميخهايى بازى برد و باخت داشته . و بعضى ديگر گـفـتـه انـد: جـهـتش اين است كه فرعون به هر كس غضب مى كرد، او را چهار ميخ مى كرده ، يـعـنـى دو دسـت و دو پـا و سـر او را بـر زمين ميخكوب مى كرده و بعد شكنجه اش مى داده . بـعـضـى ديـگر گفته اند: معنايش (ذو الجنود صاحب لشكرها) است ؛ چون لشكر براى كشور به منزله ميخ است . بعضى ديگر وجوه ديگرى براى آن ذكر كرده اند، كه بر هيچ يك از آن وجوه دليل قابل اعتمادى نيست .
اصـحـاب (ايـكـه ) قـوم شـعـيـب انـد كه سرگذشت آنان در تفسير سوره حجر و شعراء گـذشـت . و مـعـنـاى جمله (فحق عقاب ) اين است كه : عقاب من بر آنان ثابت شد و مستقر گشت و در آخر هلاكشان كرد.


و ما ينظر هولاء الا صيحة واحدة ما لها من فواق



كلمه (نظر) به معناى انتظار و كلمه (فواق ) به معناى برگشتن و مهلت اندك است . و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اين تكذيب كنندگان از امت تو، انتظار نمى برند، مگر يك صيحه را كه همگى آنان را هلاك كند و با آمدنش ديگر براى آنان بازگشت و يا مهلت نيست ، و آن عذاب استيصال است .
مـفـسـريـن گفته اند: مراد از (صيحه ) صيحه روز قيامت است ؛ چون امت محمد (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) هرگز قبل از قيامت دچار عذاب نمى شود. ولى در تفسير سوره يونس گفتيم كه اين سخن خلاف ظاهر آيات كتاب است - بدانجا مراجعه شود.


و قالوا ربنا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب



كـلمـه (قـط) بـه مـعـنـاى بـهـره و نـصـيـب است . و اينكه گفتند: پروردگارا سهم ما را قـبـل از روز قـيـامـت بـده عـجـله اى اسـت كه نسبت به عذاب خدا كرده گفتند: سهم عذاب ما را قـبـل از رسـيـدن قـيـامـت بـده . و ايـن كلام در حقيقت استهزاى داستان روز حساب ، و استهزاى تهديد به عذاب آن روز است .
بحث روايتى
(روايـــاتـــى دربـــاره شـــاءن نـــزول آيـــات : (وعـــجـــبـــوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـم وقال الكافرون ...) و درباره (ص ))
در كتاب كافى به سند خود از جابر از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: روزى ابـو جـهل بن هشام به همراهى قومى از قريش نزد ابى طالب (عليه السلام ) آمده ، گـفتند: برادرزاده ات ما و خدايان ما را اذيت كرد، او را بخوان و به او دستور بده تا دست از خدايان ما بردارد تا ما نيز از خداى او دست برداريم .
ابـو طـالب (عـليـه السـلام ) نـزد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـسى را فـرسـتـاد تـا بـيايد، چون داخل شد، ديد در خانه به غير از مشركين كسى نيست ، لذا نگفت (السلام عليكم ) بلكه گفت : (السلام على من اتبع الهدى سلام بر هر كس كه پيرو هـدايـت بـاشـد). آنـگـاه نـشـسـت ابـو طـالب او را از مـاجـرا خـبـر داد. رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: مـن پـيـشـنـهـادى بهتر از اين دارم ، پـيـشـنـهـادى كـه بـا بـه كـار بـسـتن آن عرب سالار مى شوند، و تمام گردنها برايشان خـاضـع مـى گـردد، آيـا مـى خـواهـيـد آن پـيـشـنـهـاد را بـكـنـم ؟ ابـو جهل گفت : بله ، بگو ببينم آن چيست ؟ فرمود: اينكه بگوييد: (لا اله الا اللّه ).
امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) سـپـس فـرمـود: مشركين انگشتها را به گوش خود گرفته ، برخاستند و بيرون شدند، در حالى كه مى گفتند: ما اين پيشنهاد را حتى در آخرين ملت هم نـشـنـيديم ، اين نيست مگر ساخته و پرداخته خود او، پس خداى تعالى آيه (ص و القران ذى الذكر... الاختلاق ) را در اين باره نازل فرمود.
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه شـريـفـه (و عـجبوا ان جاءهم منذر منهم ) آمده كه وقتى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دعـوت خـود را ظـاهر ساخت ، قريش نزد ابو طـالب جمع شده ، گفتند: اى ابو طالب برادرزاده ات عقايد ما را سفيهانه خواند خدايان ما را نـاسـزا گـفـت و جـوانان ما را فاسد نمود و جمعيت ما را متفرق كرد، اگر داعى او بر اين كـار ايـن اسـت كـه مـى خـواهـد از نـادارى نـجـات يـابـد، مـا بـراى او آن قـدر مال جمع مى كنيم كه از همه ما ثروتمندتر شود. و حتى او را پادشاه خود مى كنيم .
ابـو طـالب جـريـان را بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) خـبـر داد، حضرت فرمود: اگر خورشيد را به دست راسـت مـن بـگـذارند، و ماه را به دست چپم ، نمى پذيرم ، و ليكن يك كلمه به من بدهند تا (هم مرا راضى كرده باشند، و هم ) به وسيله آن سرور عرب گشته و غير عرب هم به دين ايشان بگروند و نيز خود آنان پادشاهانى در بهشت باشند، ابو طالب پاسخ آن جناب را بـه اطـلاع ايـشـان رسـانـيـد. ايـشـان گـفـتـنـد: يـك كـلمه چيزى نيست ده كلمه از ما بخواهد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود شهادت دهند به اينكه (لا اله الا اللّه و انـى رسـول اللّه ) مـشـركين گفتند: شگفتا! آيا سيصد و شصت خدا را رها كنيم ، و يك خدا بگيريم ؟
پـس خـداى سـبـحـان ايـن آيـه را فـرسـتـاد: (و عـجـبـوا ان جـاءهـم مـنـذر مـنـهـم و قـال الكـافـرون هـذا سـاحـر كـذاب ... الا اخـتـلاق ) يـعـنـى بـهـم مـخـلوط شـده . (ءانزل عليه الذكر من بيننا بل هم فى شك من ذكرى ... من الا حزاب ) يعنى آنهايى كه در روز احزاب جمعيت تشكيل دادند.
مـؤ لف : ايـن قـصـه از طـرق اهـل سنت نيز نقل شده ، و در بعضى از روايات ايشان آمده كه وقـتـى رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كلمه توحيد را بر آنان عرضه كرد و گفتند چيز ديگرى از ما بخواه ، فرمود: اگر خورشيد را براى من فراهم كنيد و بياوريد و در دسـت مـن قرار دهيد، غير از اين از شما چيزى نمى خواهم . مشركين از اين سخن وى در خشم شده ، برخاستند و رفتند و پاسخ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان كنايه از ايـن بوده كه حتى اگر مشركين زمام نظام عالم ارضى را به آن جناب واگذارند دست از دعـوتـش ‍ برنخواهد داشت چون خورشيد و ماه از بزرگترين مؤ ثرات در زمينند، و آن دو را دو جـرم كـوچك و به همان اندازه كه به چشم مى خورند تصور كرد، تا بتواند مطلب خود را بيان نمايد.
و در كتاب علل به سند خود از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفت : از ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) پرسيدم : چه شد كه نماز داراى يك ركوع و دو سجده گشت و چه شـد كـه داراى دو سـجـده شـد ولى داراى دو ركـوع نـشـد؟ فـرمـود: حـال كـه از چـيزى سؤ ال كردى دلت را براى فهميدن جوابش خالى و حواست را جمع كن . اوليـن نـمـازى كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) خواند نمازى بود كه در آسمان در پيش روى خداى تبارك و تعالى در جلو عرش او خواند. و آن چنان بود كه وقتى آن جـنـاب را بـه مـعـراج بـردنـد تـا جلو عرش بالا رفت . خداى تعالى به او فرمود: اى مـحـمـد! نـزديك (صاد) بيا و محل سجده خود را بشوى و طاهر كن و براى پروردگارت نـمـاز بخوان . پس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به همان نقطه اى كه خداى تـعـالى دسـتـورش داده بـود نـزديـك شـده ، وضـو گـرفـت و وضـويـش را كامل كرد.
پـرسـيـدم : فـدايـت شـوم (صـاد) چـه بـود؟ كه آن جناب ماءمور شد از آن براى وضو گـرفـتـن اسـتـفـاده كـند؟ فرمود: چشمهاى است كه از يكى از اركان عرش مى جوشد و آن را (آب حـيـوان ) مى نامند. و آن همان است كه خداى تعالى درباره اش مى فرمايد: (ص و القران ذى الذكر) - تا آخر حديث .
مؤ لف : اين معنا - كه (صاد) نهرى است كه از ساق عرش بيرون مى آيد - در كتاب مـعـانـى الاخـبـار از سـفـيان ثورى از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده و در مجمع البـيـان از ابـن عـبـاس روايـت آورده كـه گـفـت : (صاد) يكى از اسماى خداست . و سپس ‍ اضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده .
و در كـتـاب مـعـانى به سند خود از اصبغ از على (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى آيـه (و قـالوا ربـنـا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب ) فرمود: منظورشان بهره اى است كه از عذاب خدا دارند.
آيات 29 - 17 سوره (ص )


اصـبـر عـلى مـا يـقـولون و اذكـر عـبـدنـا داود ذا الايـد انـه اوّاب (17) انـّا سـخـّرنـا الجـبـال مـعـه يـسـبّحن بالعشى و الاشراق (18) و الطير محشورة كلّ له اوّاب (19) و شددّنا مـلكـه و اتـيـنـاه الحـكـمـة و فـصـل الخـطـاب (20) و هـل اتـئك نـبؤ ا الخصم اذ تسوّروا المحراب (21) اذ دخلوا على داود ففزع منهم قالوا لا تخف خـصـمـان بـغـى بـعـضـنـا عـلى بـعـض فـاحـكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواء الصـراط (22) ان هـذا اخـى له تـسـع و تـسـعـون نـعـجـة و لى نـعـجـة وحـدة فـقـال اكـفـلنـيـهـا و عـزنـى فـى الخـطـاب (23) قـال لقـد ظـلمـك بـسـؤ ال نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الا الّذين آمنوا و عملوا الصـالحـات و قـليـل مـا هـم و ظـنّ داود انـّمـا فـتنه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب (24) فـغـفـرنـا له ذلك و ان له عـنـدنـا لزلفـى و حـسن ماب (25) يا داود انّا جعلناك خليفة فى الاءرض فـاحـكـم بـيـن النـّاس بـالحـق و لا تـتـبـع الهـوى فـيـضـلك عـن سبيل اللّه ان الّذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (26) و ما خـلقـنـا السـمـاء و الاءرض و مـا بـيـنـهـمـا بـطـلا ذلك ظـن الّذيـن كـفـروا فـويـل للذيـن كفروا من النار (27) ام نجعل الّذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الاءرض ام نجعل المتقين كالفجار (28) كتب انزلناه اليك مبرك ليدّبرّوا آياته و ليتذكّر اولوا الاباب (29)



ترجمه آيات
بر آنچه مى گويند بنده ما داوود را كه نيرومند بود و بسيار به خدا رجوع داشت (17).
ما كوهها را با او مسخر كرديم كه صبح و شام در تسبيح با او دمساز باشند (18).
و نـيز مرغان را مسخر كرديم كه نزد او مجتمع گردند و همه به سوى او رجوع مى كردند (19).
و مـا پـايـه هـاى مـلك او را مـحـكـم كـرديـم و او را حـكـمـت و فصل خصومت داديم (20).
آيا از داستان آن مردان متخاصم كه به بالاى ديوار محراب آمدند خبر دارى (21).
وقـتـى كـه بـر داوود درآمـدنـد از ايـشـان بـيمناك شد گفتند: مترس ما دو متخاصم هستيم كه بعضى بر بعضى ستم كرده تو بين ما به حق داورى كن و در حكم خود جور مكن و ما را به سوى راه راست رهنمون شو (22).
ايـنـك اين برادر من است كه نود و نه گوسفند دارد و من يك گوسفند دارم او مى گويد: اين يك گوسفندت را در تحت كفالت من قرار بده و در اين كلامش مرا مغلوب هم مى كند (23).
داوود گفت : او در اين سخنش كه گوسفند تو را به گوسفندان خود ملحق سازد به تو ظلم كـرده و بـسيارى از شريكها هستند كه بعضى به بعضى ديگر ستم مى كنند مگر كسانى كـه ايـمان دارند و عمل صالح مى كنند كه اين دسته بسيار كمند. داوود فهميد كه ما با اين صحنه او را بيازموديم پس طلب آمرزش كرد و به ركوع درآمد و توبه كرد (24).
ما هم اين خطاى او را بخشوديم و به راستى او نزد ما تقرب و سرانجام نيكى دارد (25).
اى داوود مـا تـو را جـانـشـيـن خـود در زمـيـن كـرديـم پـس بـيـن مـردم بـه حق داورى كن و به دنـبـال هـواى نـفس مرو كه از راه خدا به بيراهه مى كشد و معلوم است كسانى كه از راه خدا به بيراهه مى روند عذابى سخت دارند به جرم اينكه روز حساب را از ياد بردند (26).
و پنداشتند كه ما آسمان و زمين را به باطل آفـريـديـم و حـال آنـكـه چـنين نبود و اين پندار كسانى است كه كفر ورزيدند پس واى بر كافران از آتش (27).
و يـا پـنـداشـتـنـد كـه مـا بـا آنـهـايـى كـه ايـمـان آورده و عـمـل صـالح كـردند و آنهايى كه در زمين فساد انگيختند يكسان معامله مى كنيم و يا متقين را مانند فجار قرار مى دهيم (28).
اين كتابى است كه ما به سوى تو نازلش كرديم تا در آيات آن تدبر كنند و در نتيجه خردمندان متذكر شوند (29).
بيان آيات
خداى سبحان بعد از آنكه تهمت كفار را مبنى بر اينكه دعوت به حق آن جناب را خود ساخته خـواندند و آن را وسيله و بهانه رياست ناميدند و نيز گفتار آنان را كه او هيچ مزيتى بر مـا نـدارد تـا بـه خـاطر آن اختصاص به رسالت و انذار بيابد، و نيز استهزاى آنان به روز حـسـاب و عـذاب خـدا را كـه بـدان تـهـديـد شـدنـد نـقـل فـرمـود، ايـنك در اين آيات رسول گرامى خود را امر به صبر مى كند و سفارش ‍ مى فـرمايد ياوه گوييهاى كفار او را متزلزل نكند، و عزم او را سست نسازد. و نيز سرگذشت جـمـعـى از بـندگان اواب خدا را به ياد آورد كه همواره در هنگام هجوم حوادث ناملايم ، به خدا مراجعه مى كردند.
و از اين عده نام نه نفر از انبياى گرامى خود را ذكر كرده كه عبارتند از: 1- داوود 2 - سـليـمـان 3 - ايـوب 4 - ابـراهـيـم 5 - اسـحـاق 6 - يـعـقـوب 7 - اسـمـاعـيـل 8 - اليـسـع 9 - ذو الكـفل (عليهم السلام ) كه ابتدا نام داوود را آورده و به قسمتى از داستانهاى او اشاره مى فرمايد.
بـــيــان آيـات مـربـوط بـه اوصـاف و اقـوال داوود (عـليـه السـلام ): تـسـبـيـح كوه ها وپرندگان با او و...


اصبر على ما يقولون و اذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب



كلمه (اءيد) به معناى نيرو است و حضرت داوود (عليه السلام ) در تسبيح خداى تعالى مـردى نـيـرومـنـد بود و خدا را تسبيح مى كرد و كوهها و مرغان هم با او همصدا مى شدند، و نيز مردى نيرومند در سلطنت و نيرومند در علم ، و نيرومند در جنگ بود، و همان كسى است كه جالوت را به قتل رسانيد - كه داستانش در سوره بقره گذشت .
و كـلمـه (اواب ) اسـم مبالغه است از ماده (اءوب ) كه به معناى رجوع است ، و منظور كثرت رجوع او به سوى پروردگارش ‍ است .


انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق



ظـاهـرا كلمه (معه ) متعلق است به جمله (يسبحن ) و جمله (معه يسبحن ) بيان معناى تـسخير است . و اگر كلمه (معه ) كه ظرف است ، مقدم بر (يسبحن ) آمده ، به خاطر عـنـايـتـى اسـت كـه در فـهـمـانـدن تـبـعيت كردن جبال و طير از تسبيح داوود، داشته (اين در صـورتـى اسـت كـه ظـرف (مـعه ) را متعلق به جمله (يسبحن ) بدانيم ) و ليكن آيه شـريـفـه (و سـخـرنـا مـع داود الجـبـال يـسـبـحـن و الطـيـر مـؤ يـد) ايـن احـتـمال است كه ظرف مزبور متعلق به جمله (سخرنا) باشد، همچنان كه در جاى ديگر از كـلام خـداى تـعـالى هـمـيـن طـور آمـده ، و آن آيـه (يـا جبال اوبى معه و الطير) است كه در آن سخنى از تسبيح نرفته . و كلمه (عشى ) به معناى شام و كلمه (اشراق ) به معناى صبح است .
كـلمه (ان ) در جمله (انا سخرنا) تعليل را مى رساند. و آيه شريفه با آياتى كه بـدان عـطـف شـده همه بيانگر اين معنا است كه داوود (عليه السلام ) مردى نيرومند در ملك و نيرومند در علم ، و (اواب ) به سوى پروردگار خويش بوده است .


و الطير محشورة كل له اواب



كـلمـه (مـحشورة ) از (حشر) به معناى جمع آورى به زور است ، و معناى جمله اين است كه : ما طير را هم تسخير كرديم با داوود، كه بى اختيار و به اجبار دور او جمع مى شدند و با او تسبيح مى گفتند.
جمله (كل له اواب ) جمله اى است استينافى كه تسبيح كوهها و مرغان را كه قبلا ذكر شده بود بيان مى كند، و معنايش اين است كه : هر يك از كوهها و مرغان (اواب ) بودند، يعنى بـسـيـار بـا تـسـبيح به سوى ما رجوع مى كردند، چون تسبيح يكى از مصاديق رجوع به سـوى خـداست . البته احتمال بعيدى هست در اينكه ضمير (له ) به داوود برگردد. اين را هم بايد دانست كه تاءييد خداى تعالى از داوود (عليه السلام ) به اين نبوده كه كوهها و مـرغـان را تسبيح گو كند؛ چون تسبيح گويى اختصاص به اين دو موجود ندارد، تمامى مـوجودات عالم به حكم آيه (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ) تـسـبـيـح مـى گـويند بلكه تاءييدش از اين بابت بوده كه تسبيح آنها را موافق و هماهنگ تسبيح آن جناب كرده و صداى تسبيح آنها را به گوش وى و به گوش مردم مى رسانده ، - كـه گفتار ما در معناى تسبيح موجودات براى خدا سبحان در تفسير آيه (44) سوره اسـرى ، گـذشـت و گـفـتـيـم كـه تـسـبـيـح آنـهـا نـيـز بـه زبـان قال است ، نه به زبان حال .


و شددنا ملكه و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب



راغـب مـى گويد: كلمه (شد) به معناى گره محكم است ، وقتى گفته مى شود: (شددت الشى ء) معنايش اين است كه : گره آن را محكم بستم ).
بـنـا بـه گفته وى (شد ملك ) از باب استعاره به كنايه خواهد بود كه مراد از آن اين اسـت كـه : مـلك او را تـقـويت نموده ، اساس آن را به وسيله هيبت و لشكريان و خزينه ها و حسن تدبير محكم كرده ، همه وسائل محكم شدن سلطنت را برايش فراهم كرده بوديم .
مراد از (حكمت ) و (فصل الخطاب ) كه به داوود (عليه السلام ) داده شده بود
و كـلمـه (حـكـمـت ) در اصل به معناى نوعى از حكم است ، و مراد از آن ، معارف حق و متقنى اسـت كه به انسان سود بخشد و به كمال برساند. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، نـبـوت اسـت . بـعـضـى ديـگـر گفته اند: مراد از آن ، زبور و علم شرايع است . و بعضى ديگر معانى ديگرى براى حكمت ذكر كرده اند كه هيچ يك از آنها معناى خوبى نيست .
و كلمه (فصل الخـطـاب ) بـه مـعـنـاى آن اسـت كـه انـسـان قـدرت تـجـزيـه و تحليل يك كلام را داشته باشد، و بتواند آن را تفكيك كند و حق آن را از باطلش جدا كند. و اين معنا با قضاوت صحيح در بين دو نفر متخاصم نيز منطبق است .
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: مراد از (فصل الخطاب ) كلامى است متوسط بين ايجاز و اطـنـاب ، يـعـنـى كـلامـى كه بسيار كوتاه نباشد به حدى كه معنا را نرساند و آن قدر هم طـولانـى نـبـاشـد كـه شـنـونـده را خـسته كند). بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، جمله (امـا) بـعـد است ، كه قبل از سخن مى آورند؛ چون اولين كسى كه اين رسم را باب كرد داوود (عـليـه السـلام ) بـود. ولى آيـه بـعـدى كـه مـى فـرمـايـد: (و هـل اتـيـك نـبـؤ ا الخـصـم ...) مـؤ يـد هـمـان مـعـنـايـى اسـت كـه مـا بـراى (فصل الخطاب ) كرديم .


و هل اتيك نبؤ ا الخصم اذ تسورا المحراب



كـلمـه (خصم ) مانند كلمه (خصومت ) مصدر است و در اين جا منظور اشخاصى است كه خـصـومت در بينشان افتاده . و كلمه (تسور) به معناى بالا رفتن بر ديوار بلند است ، مـانند كلمه (تسنم ) كه به معناى بالا رفتن بر كوهان شتر است . و كلمه (تذرى ) كـه به معناى بالا رفتن بر بلندى كوه است . مفسرين كلمه (محراب ) را به بالاخانه و شـاهـنـشين معنا كرده اند. و استفهام (هل آتيك ) به منظور به شگفتى واداشتن و تشويق به شنيدن خبر است .
و مـعـنـاى آيه اين است كه : اى محمد آيا اين خبر به تو رسيده كه قومى متخاصم از ديوار محراب داوود (عليه السلام ) بالا رفتند؟


اذ دخلوا على داود ففزع منهم ...



كلمه (اذ) ظرف است براى جمله (تسوروا)، همچنان كه (اذ) اولى ظرف است براى جـمـله (نـبـؤ ا الخـصـم ) و حـاصـل مـعـنـا ايـن اسـت كـه : ايـن قـوم داخـل شـدنـد بـر داوود، در حـالى كـه آن جناب در محرابش بود، و اين قوم از راه معمولى و عـادى بـر او وارد نـشدند، بلكه از ديوار محراب بالا رفتند، و از آنجا بر وى درآمدند؛ و به همين جهت داوود از ورود ايشان به فزع و وحشت درآمد، چون ديد آنان بدون اجازه و از راه غير عادى وارد شدند.
معناى (خشيت )، (خوف ) و (فزع )
(فـفزع منهم ) - راغب مى گويد كلمه (فزع ) به معناى انقباض و نفرتى است كه در اثـر برخورد با منظرهاى هولناك به آدمى دست مى دهد، و اين خود از جنس جزع است ، و فرقش با ترس اين است كه نمى گويند: (فزعت من اللّه ) ولى گفته مى شود (خفت منه ).
و قـبـلا هـم گـفـتـيم كه (خشيت ) عبارت است از تاءثر قلب ، تاءثرى كه به دنبالش اضـطـراب و نـگـرانـى بـاشـد، و ايـن خـود يـكـى از رذايـل اخـلاقـى و مـذمـوم اسـت ، مـگـر در مـورد خـداى تـعـالى كـه خـشـيـت از او از فـضـايل است ، و به همين جهت است كه انبياء (عليهم السلام ) به جز از خدا از كس ديگرى خشيت ندارند. و خداى تعالى درباره شان فرموده : (و لا يخشون احدا الا اللّه ).
ولى كـلمـه (خـوف ) بـه مـعـنـاى تـاءثـر از نـامـلايـمـات در مـقـام عـمـل اسـت ، يعنى به معناى آن جنب و جوشى است كه شخص ترسيده براى دفع شر انجام مـى دهـد، بـه خـلاف (خـشـيـت ) كـه گـفـتـيـم تاءثر در مقام ادراك است ، بنابراين خوف بـالذات رذيـله و مـذمـوم نـيـسـت ، بـلكـه در مـواردى جـزو اعـمـال نـيـك شـمـرده مـى شـود، هـمـچـنـان كـه خـداى تـعـالى در خـطـابـش بـه رسول گرامى اش فرموده : (و اما تخافن من قوم خيانة ).
و چـون (فـزع ) عـبـارت اسـت از انـقـبـاض و نـفـرتـى كـه از مـنـظـرهـاى مـخـوف در دل حـاصـل مـى شـود، قـهـرا امـرى خـواهـد بـود كـه بـه مـقـام عـمـل بـرگـشـت مـى كـنـد، نـه بـه ادراك ، پـس بـالذات از رذايل نيست ، بلكه فضيلتى است مربوط به مواردى كه مكروه و ناملايمى در شرف پيش آمـدن اسـت ، و دارنـدگـان ايـن فضيلت آن مكروه را دفع مى كنند. پس اگر در آيه شريفه نـسـبـت فـزع به داوود (عليه السلام ) داده ، براى او نقصى نيست تا بگويى آن جناب از انبيا بوده كه جز از خدا خشيت ندارند.
و تـــوضـــيــحـى دربـاره فـزع داوود (عـليـه السـلام ) در ماجراى مراجعه دو خصم نزد اوبراى داورى
(قـالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض ) - وقتى ديدند داوود (عليه السلام ) بـه فـزع افتاده ، خواستند او را دلخوش و آرام ساخته و فزعش را تسكين دهند، لذا گفتند: (لا تـخـف مـتـرس ). و ايـن در حقيقت نهى از فزع است به صورت نهى از علت فزع كه هـمـان خوف باشد. (خصمان بغى ) اين جمله در تقدير (نحن خصمان ) است ، يعنى ما دو خصم هستيم ، و مراد از دو خصم دو نفر نيست ، بلكه دو طايفه متخاصم است ، كه بعضى بر بعضى ظلم كرده اند.
(فـاحـكـم بـيـننا بالحق و لا تشطط...) - كلمه (شطط) به معناى جور است و معناى جمله اين است كه : اى داوود بين ما حكمى كن كه به حق باشد، و در حكم كردنت جور مكن . و ما را به راه وسط و طريق عدل راه بنما.
بيان مطلب مورد نزاع در پيشگاه داود(ع )


ان هذا اخى ...



ايـن جمله مطلب مورد نزاع را بيان مى كند، مى گويد: (اين برادر من است ...) و اين جمله كـلام يـكـى از دو طايفه است كه به يك نفر از طايفه ديگر اشاره نموده مى گويد: (اين شخص كه مى بينى برادر من است ...).
و بـا ايـن بيان فساد استدلالى كه بعضى به اين آيه كرده اند كه كمترين عدد جمع ، دو اسـت ، روشـن مـى شود، چون با بيان ما روشن گرديد كه كلمه (خصمان ) و جمله (هذا اخـى ) هـيـچ دلالتـى نـدارد بـر ايـن كه مراجعه كنندگان به داوود دو نفر بوده اند، تا بـگـويـى پـس جـمـع (اذ تـسـوروا) و نـيـز (اذ دخـلوا) در مـورد دو نـفـر استعمال شده در نتيجه صيغه جمع بر دو نفر نيز اطلاق مى شود.
بـراى ايـنـكـه گـفـتـيـم : مـمـكن است اين دو متخاصم دو طايفه بوده اند و هر يك از دو طرف بـيـشـتـر از يـك نـفـر بـوده انـد هـمـچـنان كه مى بينم صيغه تثنيه در آيه (هذان خصمان اخـتـصـمـوا فـى ربـهـم فالّذين كفروا...) در دو نفر به كار نرفته ، بلكه در دو جمعيت استعمال شده ، به شهادت اينكه هم فرموده (اختصموا) و هم درباره يكى از آن دو خصم فـرمـوده : (فـالّذيـن كـفـروا) البـتـه مـمـكـن هـم هـسـت اصـل خصومت در بين دو فرد از دو طايفه واقع شده باشد، ولى پاى بقيه افراد نيز به ميان كشيده شده باشد، تا آن دو را در ادعايشان كمك كنند.
(له تـسـع و تـسـعـون نـعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب ) - كلمه (نعجة ) به معناى گوسفند ماده است (كه به فارسى آن را ميش مى نامند).
و معناى (اكفلنيها) اين است كه آن را در كفالت من و در تحت سلطنت من قرار بده . و معناى (و عـزنـى فى الخطاب ) اين است كه : در خطاب بر من غلبه كرد. و بقيه الفاظ آيه روشن است .
قضاوت و حكم داوود (عليه السلام ) و سپس استغفار و انابه او


قـال لقـد ظـلمـك بـسـؤ ال نـعـجـتـك الى نـعـاجـه ... و قليل ما هم



ايـن آيـه شـريـفه حكايت پاسخى است كه داوود (عليه السلام ) به مساءله آن قوم داده ، و بـعيد نيست كه پاسخ او قضاوت و حكمى تقديرى بوده ، چون اگر چنين نبود، جا داشت از طرف مقابل هم بخواهد تا دعوى خود را شرح دهد و بعدا بين آن دو قضاوت كند.