تفسير الميزان جلد ۱۴
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۲۷ -
(ان الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان
يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ) و
معنايش اين است كه اگر فرض شود كه خدايان ايشان بخواهند يك مگس - كه ضعيف ترين
حيوانات است - بيافرينند، به هيچ وجه قادر بر آن نيستند، حتى اگر يك پشه چيزى از
ايشان را بردارد نمى توانند از او بگيرند.
اين وصف حال خدايان دروغين ايشان را در قدرت بر ايجاد و تدبير امور، ممثل مى كند كه
نه قادر بر خلق مگس هستند و نه قادر بر آسان تر از آن ، كه عبارت است از پس گرفتن
چيزى كه مگس از ايشان ربوده و ضررى كه به ايشان رسانده است ، حال چنين خدايانى
چگونه مستحق عبادت و دعا مى شوند؟.
مقتضاى مقام اين است كه مراد از (طالب
) آلهه باشد كه بت پرستان آنها را مى خوانند، چون فرض اين است كه مگس
چيزى از آلهه ربوده باشد و آلهه قادر بر پس گرفتن آن نباشند. و نيز طالب خلقت پشه
اى باشند و آلهه توانايى چنين كارى را نداشته باشند و نيز
(مطلوب ) مگس باشد كه مطلوب
آلهه است يا براى خلق كردن ، و يا پس گرفتن چيزى كه ربوده .
اين جمله نهايت درجه ضعف بتها را مى رساند، چون در اين جمله ضعف بتها به حدى كه از
ضعيف ترين حيوانات در نظر مردم ضعيف تر باشد اثبات گرديده .
ما قدروا اللّه
حق قدره ان اللّه لقوى عزيز
|
(قدر)
هر چيزى ، اندازه تعيين مقدار آن است و به طور كنايه در مقام و منزلتى كه اشياء بر
حسب اوصاف و خصوصيات دارند استعمال مى شود. مى گويند:
(قدر الشى ء حق قدره ) يعنى
فلان چيز را آنطور كه در خور آن بود و سزاوارش بود معرفى نمود.
(و قدر خدا حق قدر)
اين است كه ملتزم شود به آنچه كه صفات علياى او اقتضاء دارد، و با او آن طور كه
مستحق است معامله كند به اينكه او را رب خود بگيرد و بس ، و غير او را ربوبيت ندهد
و او را به تنهايى بپرستد، به طورى كه هيچ سهمى از عبوديت به غير او ندهد. ولى
مشركين ، خدا را اين چنين نشناختند چون اصلا او را نپرستيدند و او را رب خود
نگرفتند بلكه اصنام را ارباب گرفته و پرستيدند، با اينكه اقرار دارند كه بتها قادر
به خلقت يك مگس نيستند و حتى ممكن است يك مگس آنها را ذليل كند و اين نهايت درجه
ضعف و ذلت است و خداى سبحان قوى عزيزى است كه تمامى خلايق و تدبير همه عالم به او
منتهى مى شود.
پس اينكه فرمود: (ما قدروا اللّه حق قدره
) اشاره است به اينكه مشركين ملتزم به ربوبيت خداى تعالى نيستند، و از
پرستش او اعراض دارند، و از اين رو است كه اصنام را آلهه و ارباب خود گرفته اند، و
از ترس و طمع آنها را مى پرستند و هيچ ترس و طمعى از خدا ندارند.
و جمله (ان اللّه لقوى عزيز)
تعليل نفى سابق است و اگر قوت و عزت را مطلق آورده براى اين است كه بفهماند او
نيرويى است كه هرگز دچار ضعفى نمى شود، و عزيزى است كه هرگز ذلت به درگاه او راه
ندارد همچنانكه خودش فرموده : (ان القوة
لله جميعا) و نيز فرمود:
(فان العزة لله جميعا) و اگر
دو اسم مذكور را مختص به ذكر كرد و به جاى آن دو، اسم ديگرى را ذكر نكرد بدين
مناسبت است كه در مقابل ضعف و ذلت بتها كه در مثل خاطر نشان شده بود قرار بگيرند.
پس مشركين درباره پروردگار خود سهل انگارى كردند كه ميان خداى تعالى - كه نيرويى
است كه هر چيزى بخواهد خلق مى كند و عزيزى است كه هيچ چيز بر او غالب نگشته ذليل
هيچ كس نمى شود - و ميان بتها و آلهه - كه از خلقت پشه يا پس گرفتن چيزى از آنها
عاجزند - برابرى انداختند و به اين هم قناعت نكردند بلكه خدا را از بتها هم كمتر
گرفته آنها را ارباب گرفتند و خدا را رب ندانستند.
اللّه يصطفى من
الملائكه رسلا و من الناس ان اللّه سميع بصير
|
.
كلمه (اصطفاء)
به معناى گرفتن خالص هر چيز است . راغب گفته : (اصطفاء)
گرفتن صافى و خالص هر چيزى است همچنانكه اختيار به معناى گرفتن خير هر چيزى است و
(اجتباء) به معناى گرفتن جبايه
هر چيزى است .
پس (اصطفاء خدا از ملائكه و از مردم
رسولانى ) به معناى انتخاب و اختيار
رسولانى از ميان آنان است ، كه آن رسول صافى و خالص وصالح براى رسالت باشد.
اين آيه و آيه بعدش دو حقيقت را بيان مى كنند: يكى اينكه مساءله قرار دادن رسولان
براى بشر بر خدا واجب است ، و يكى هم اينكه واجب است كه اين رسولان معصوم باشند. و
اين مطلب آيه شريفه را به آيه قبل ، كه آن نيز از مساءله رسالت بحث مى كرد و مى
فرمود:
(لكل امة جعلنا منسكا هم ناسكوه
) تا اندازه اى متصل و مربوط مى سازد.
پس همانطور كه اشاره شد اين آيه از دو مطلب خبر مى دهد: يكى اينكه خدا را پيامبرانى
است از جنس بشر و رسولانى است از ملك . دوم اينكه اين رسالت بدون قيد و شرط نيست كه
هر جور شد بشود و هر كس رسول شد بشود بلكه در تحت نظام اصطفاء قرار دارد، و آن كسى
را انتخاب مى كند كه صالح براى اين كار باشد.
و جمله (ان اللّه سميع بصير)
اصل ارسال رسول را تعليل مى كند كه اصلا چرا بايد رسولانى مبعوث شوند، و بيانش اين
است كه : نوع بشر به طور فطرى محتاج به اين هستند كه خدا به سوى سعادتشان و كمالشان
هدايت فرمايد، همان كمالى كه براى آن خلق شده اند همانطور كه ساير انواع موجودات را
هدايت كرده . پس مساءله احتياج به هدايت حاجتى است عمومى و ظهور حاجت در آنها است .
به عبارتى ديگر اظهار حاجت از ايشان همان سؤ ال و درخواست رفع حاجت است و خداى
سبحان شنواى سؤ ال فطرى (و زبان حال ) ايشان و بصير و بيناى به احتياج فطرى ايشان
به هدايت است . پس مقتضاى سميع و بصير بودن او اين است كه رسولى بفرستد تا ايشان را
به سوى سعادت و كمالشان هدايت كند، چون همه مردم شايستگى اتصال به عالم قدس را
ندارند، زيرا اگر يكى از ايشان پاك است دهها ناپاكند و اگر يكى صالح باشد صدها طالح
در آنها است پس بايد يكى را خودش برگزيند. و رسول دو نوع است يكى از جنس فرشته كه
وحى را از ناحيه خدا گرفته به رسول بشرى مى رساند. قسم دوم رسول انسانى است كه وحى
را از رسول فرشته اى گرفته به انسانها مى رساند. و كوتاه سخن ، اينكه فرمود:
(ان اللّه سميع بصير) متضمن
حجت و برهانى است بر اصل لزوم ارسال رسولان و اما حجت بر لزوم عصمت و اصطفاء رسل ،
آن مضمون جمله (يعلم ما بين ايديهم و ما
خلفهم ) است .
يعلم ما بين
ايديهم و ما خلفهم و الى اللّه ترجع الامور
|
.
از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع در هر دو كلمه (ايديهم
) و (خلفهم
) به رسولان از ملك و انس برگردد و آياتى ديگر هست كه شهادت مى دهد بر
اينكه چنين تعبيرى درباره رسولان شده يكى آيه سوره مريم است كه از ملائكه وحى حكايت
مى كند كه گفته اند: (و ما نتنزل الا بامر
ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا) و يكى
ديگر آيه
(فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من
رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط
بما لديهم ) است و اين آيه به طورى كه
ملاحظه مى فرماييد به بانگ بلند مى فهماند كه منظور از اينكه فرمود:
(عالم به ما بين ايدى و ما خلف ايشان است
) دلالت بر اين نكته است كه خداى تعالى مراقب روش انبياى خويش است كه
مبادا دچار اختلالى گردد نه فى نفسه دچار فراموشى يا تغيير و يا به و سيله كيدهاى
شيطانى و تسويلات او دستخوش فساد شود و نه ميان
وحى و مردم اختلالى رخ دهد. همه اينها بدين جهت است كه حاملين وحى از رسولان در
برابر چشم و علم او هستند. مى داند آنچه پيش روى آنها است و آنچه خلف آنها است و
آنان همه در گذر كمين گاه خدا قرار دارند.
از همين جا روشن مى شود كه مراد از (ما
بين ايديهم )، ما بين ايشان و بين آن كسى
كه وحى را به او مى دهند مى باشد. پس (ما
بين ايدى رسول ملكى ) ما بين او و بين
رسول انسانى است كه وحى به او مى دهد و (ما
بين ايدى رسول انسانى ) عبارت است از ما
بين او بين مردم كه رسول انسانى وحى را به ايشان مى رساند. و مراد از
(ما خلف ملائكه ) ما بين
ملائكه و بين خدا است كه همه آنان از جانب خدا به سوى مردم روان هستند. پس وحى از
روزى كه از ساحت عظمت و كبريايى حق صادر مى شود در ماءمنى محكم است تا روزى كه به
مردم برسد و لازمه آن اين است كه پيغمبران نيز مانند ملائكه معصوم باشند، معصوم در
گرفتن وحى و معصوم در حفظ آن و معصوم در ابلاغ آن به مردم .
در جمله (و الى اللّه ترجع الامور)
در مقام تعليل علم خدا به ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان است و معنايش اين است
كه چگونه ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان بر خدا پوشيده مى ماند؟ و حال آنكه
بازگشت همه امور به سوى او است . چون اين بازگشت بازگشت زمانى نيست تا كسى بگويد
خداوند قبل از بازگشت امور به آنها علمى ندارد بلكه بازگشت ذاتى است چون همه مملوك
خدا هستند و از وجود خدا مستقل نيستند در نتيجه پس براى خدا در خفا نخواهند بود -
دقت فرماييد.
يا ايها الذين
آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون
|
.
امر به ركوع و سجود در اين آيه امر به نماز است و مقتضاى اينكه ركوع و سجود را در
مقابل عبادت قرار داده اين است كه مراد از جمله (اعبدوا
ربكم ) امر به ساير عبادات تشريع شده در
دين به غير نماز باشد مانند حج و روزه . باقى مى ماند جمله آخرى كه فرمود:
(و افعلوا الخير) كه مراد از
آن ساير احكام و قوانين تشريع شده در دين خواهد بود، چون در عمل كردن به آن قوانين
خير جامعه و سعادت افراد و حيات ايشان است . همچنانكه فرموده :
(استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم
) و در آيه شريفه به طور اجمال امر فرموده به انجام شرايع اسلامى از
عبادات و غير آن .
و جاهدوا فى
الله حق جهاده ...
|
.
كلمه (جهاد)
به معناى بذل جهد و كوشش در دفع دشمن است و بيشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق مى شود و
ليكن گاهى به طور مجاز توسعه داده مى شود به طورى كه شامل دفع هر چيزى كه ممكن است
شرى به آدمى برساند مى شود. مانند شيطان كه آدمى را گمراه مى سازد و نفس اماره كه
آن نيز آدمى را به بديها امر مى كند و امثال اينها. در نتيجه جهاد شامل مخالفت با
شيطان در وسوسه هايش و مخالفت با نفس در خواسته هايش مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ) اين قسم جهاد را
(جهاد اكبر)
ناميد و ظاهرا مراد از جهاد در آيه مورد بحث معناى اعم از آن و از اين باشد و همه
را شامل شود مخصوصا وقتى مى بينيم كه آن را مقيد به قيد (در راه خدا) كرده به خوبى
اين عموميت را مى فهميم چون اين آيه جهاد را متعلق كرده بر كارى كه در راه خدا
انجام شود پس جهاد اعم است . باز مؤ يد
اين احتمال آيه (و الذين جاهدوا فينا
لنهدينهم سبلنا) است و بنابراين
كه آن معناى اعم باشد معناى اينكه فرمود: جهاد كنيد حق جهاد اين مى شود كه جهاد شما
در معناى جهاد خالص باشد يعنى فقط جهاد باشد (نه هم جهاد و هم تجارت يا سياحت يا
غير آن ) و نيز خالص براى خدا باشد و غير خدا در آن شركت نداشته باشد، نظير آن آيه
كه مى فرمايد: (اتقوا اللّه حق تقاته
) كه حق تقوى آن است كه فقط پرهيز از خدا باشد نه چيزهاى ديگر.
(هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من
حرج ) - منتى است از خدا بر مؤ منين به
اينكه اگر به خود واگذار مى شدند هرگز از طرف خودشان به سعادت دين نائل نمى شدند،
چيزى كه هست خدا بر آنان منت نهاد و ايشان را براى دين حق از ميان خلايق انتخاب
نمود و جمع كرد و هر حرج و دشوارى را از سر راه ديندارى ايشان برداشت چه حرج در خود
احكام دين و چه حرج هاى عارضى و اتفاقى . پس از اين آيه فهميده مى شود كه شريعت
اسلام شريعتى است سهل و آسان و شريعت پدرشان ابراهيم حنيف است كه براى پروردگار خود
تسليم بود.
و اگر ابراهيم را پدر مسلمين خوانده بدين جهت است كه او اولين كسى است كه براى خدا
اسلام آورد، همچنانكه قرآن فرموده : (اذ
قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين )
و نيز
از آن جناب حكايت كرده كه گفت : (فمن
تبعنى فانه منى ) كه از تركيب اين دو آيه
به دست مى آيد: تمامى مسلمانان دنيا از هر جا كه باشند فرزندان ابراهيم و از اويند.
و نيز در دعايش گفت : (و اجنبنى و بنى ان
نعبد الاصنام ) كه مقصودش
(از فرزندانم
) مسلمانان است ، چون به طور قطع مى دانيم
كه او براى مشركينى كه از صلب او هستند دعا نمى كند، و نيز خداى تعالى فرموده :
(ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا).
(هو سما كم المسلمين من قبل و فى هذا)
- اين منت دومى است كه خداى تعالى بر مؤ منين مى گذارد. و ضمير
(هو) به خداى تعالى بر مى
گردد. و كلمه (من قبل
) به معناى قبل از نزول قرآن است و كلمه (و
فى هذا) به معناى در اين كتاب است . و از
اينكه ايشان را مسلمان ناميده معلوم مى شود كه خدا اسلام آنان را قبول فرموده .
ليكون الرسول
شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس
|
.
مراد از اين شهادت گواهى بر اعمال است كه بحث مفصل آن ، در تفسير آيه 143 از سوره
بقره و جاهاى ديگر گذشت ، و اين آيه مطالب گذشته ، يعنى داستان اجتباء، و مساءله
نفى حرج و وجه تسميه مسلمين به مسلمين را تعليل مى كند.
(فاقيموا الصلوه و آتوا الزكوه و اعتصموا
باللّه ) - اين جمله تفريع بر همه مطالب
قبل است كه خدا با آنها بر مسلمين منت نهاد، يعنى : پس بنابراين واجب است بر شما كه
نماز به پا داريد، و زكات بپردازيد. - كه اين دو اشاره است به واجبات عبادى و مالى
- و در همه احوال متمسك به خدا شويد يعنى به آنچه امر مى كند موتمر شده ، از آنچه
نهى مى كند منتهى گرديد، و در هيچ حالى از او قطع رابطه مكنيد، چون او مولى و
سرپرست شما است شايسته نيست كه بنده از مولاى خود ببرد و آدمى را نمى رسد كه با
اينكه از هر جهت ضعيف است از ياور خود قطع كند. البته اين دو معنا به خاطر اين است
كه كلمه مولى دو معنا دارد يكى سرپرست و آقا و ديگرى ياور.
پس جمله (هو مولى كم
) در مقام تعليل حكم قبلى است و جمله (فنعم
المولى و نعم النصير)
مدح خداى تعالى و هم دلخوش ساختن نفوس مؤ منين و تقويت دلهاى آنان است ، به اينكه
مولى و ياور ايشان آن خدايى است كه غير او نه مولايى هست و نه ياورى .
اين را هم بايد دانست كه آن معنايى كه ما براى (اجتباء)
و همچنين براى (اسلام
) و ساير كلمات آيه كرديم معنايى است كه بيشتر مفسرين براى آيه كرده اند
و مبناى ايشان خطاب (يا ايها الذين آمنوا)
است كه در صدر كلام قرار دارد و بيان استدلالشان اين است كه : اين خطاب شامل همه مؤ
منين و همه امت مى شود. و نتيجه گرفته اند كه پس خداى تعالى ، اسلام همه مسلمانان
آن روز را قبول كرده .
ولى ما مكرر خاطر نشان كرده ايم كه حقيقت معناى اجتباء اين است كه خدا، بنده خود را
مخلص - به فتح لام - كند و او را مخصوص خود سازد به طورى كه غير خدا در او بهره اى
نداشته باشد و اين صفت صفت همه مسلمانان آن روز و تمامى افراد امت نيست و هم چنين
كلمه اسلام و اعتصام ، معنايش آنطور نيست كه همه مسلمين را شامل شود و به طور قطع ،
معناى حقيقى اين كلمات مورد نظر است .
و بنابراين ، نسبت اجتباء و اسلام و شهادت به همه امت دادن ، مجاز و توسع و از اين
باب است كه در ميان امت افرادى كه داراى اين صفات باشند وجود دارد و در قرآن از اين
گونه تعابير مجازى بسيار است همچنانكه همه بنى اسرائيل را پادشاه خوانده ، فرموده :
(و جعلكم ملوكا) و همه ايشان
را بر عالميان برترى داده است فرموده : (و
فضلناهم على العالمين ).
بحث روايتى
از كتاب جوامع الجامع نقل شده كه در تفسير آيه (فلا
ينازعنك فى الامر) گفته : روايت شده كه
بديل بن ورقاء و غيره كه از كفار خزاعه بودند به مسلمانان گفتند شما چرا آنچه
خودتان مى كشيد مى خوريد؟ و آنچه را كه خدا مى كشد - يعنى مردار - را نمى خوريد؟.
مؤ لف : سياق آيه با اين حديث سازگار نيست .
و در كافى به سند خود از عبد الرحمان انماط فروش از امام صادق (عليه السلام ) روايت
كرده كه گفت : قريش را رسم چنين بود كه مشك و عنبر به بتهاى پيرامون كعبه مى
ماليدند، و بت (يغوث
) برابر در خانه و بت (يعوق
) طرف دست راست كعبه و بت
(نسر)
طرف دست چپ آن قرار داشت و چون داخل حرم مى شدند براى يغوث سجده مى كردند و بدون
اينكه سر بلند كرده و منحنى شوند، در همان سجده به طرف يعوق مى چرخيدند، و سپس به
طرف دست چپ آن به سوى نسر بر مى گشتند، آنگاه اينطور تلبيه مى گفتند:
(لبيك اللّهم لبيك لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك ، تملكه و ما ملك -
يعنى لبيك اى خدا، لبيك اى خدا، تو شريكى ندارى ، مگر آن شريكى كه هم خودشان و هم
مايملكشان ملك تو است ) خدا براى اينكه به
آنان بفهماند بتها مالك چيزى نيستند، مگس سبز رنگ كه داراى چهار بال بود فرستاد، و
تمامى آن مشك و عنبر را كه بر بتها بود بخورد و اين آيه را بدين مناسبت نازل كرد:
(يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ...).
و در همان كتاب به سند خود از بريد عجلى روايت كرده كه گفت : به امام ابى جعفر
(عليه السلام ) عرض كردم معناى آيه (يا
ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون و
جاهدوا فى اللّه حق جهاده ) چيست ؟ فرمود:
منظور اين آيه ما هستيم ، اجتباء شده نيز ماييم ، ماييم كه خداى تعالى در دين براى
ما حرجى قرار نداده ، پس (حرج
) مضيقه اى است شديدتر از آنچه كلمه (ضيق
) افاده مى كند.
در جمله (مله ابيكم ابراهيم
) نيز منظور فقط ماييم ، (هو
سماكم المسلمين ) خداى عز و جل ما را
مسلمان ناميده (من قبل
) در كتابهاى آسمانى گذشته ، (و
فى هذا) و در قرآن مسلمان خوانده ،
(ليكون الرسول عليكم شهيدا و تكونوا شهداء على الناس
)
رسول را گواه ما كرد. به آنچه كه از ناحيه خداى تبارك و تعالى به ما رسانيد، و ما
را گواه مردم قرار داد تا روز قيامت (به آنچه ما به ايشان رسانديم ). پس هر كس روز
قيامت را قبول دارد ما او را تصديق مى كنيم ، و هر كه منكر قيامت است ما منكر او
خواهيم بود.
مؤ لف : روايات از طرق شيعه از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) در اين معنا بسيار
رسيده ، و در ذيل آيه بيانى گذشت كه معناى اين گونه روايات را روشن مى كند.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، و ابن مردويه و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته
- از عايشه روايت كرده اند كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آيه
(و ما جعل عليكم فى الدين من حرج )
پرسيد. حضرت فرمود: مقصود از حرج ، ضيق است .
و در تهذيب به سند خود از عبدالاعلى مولاى آل سام روايت كرده كه گفت : به امام صادق
(عليه السلام ) عرض كردم : پايم لغزيد، و ناخن آن افتاد من انگشتم را با پارچه اى
پيچيدم در اينحال چگونه وضوء بگيرم ؟ فرمود: اين مساءله و نظايرش از كتاب خداى عز و
جل فهميده مى شود، چون خداى تعالى فرموده : (ما
جعل عليكم فى الدين من حرج ) و به حكم اين
آيه چون مسح بر بشره انگشت حرج است تو بايد بر همان پارچه مسح كنى .
مؤ لف : در معناى اين روايت روايات ديگرى است كه با آيه شريفه به رفع حكم حرجى
استشهاد شده ، و تمسك به آيه در اين حكم ، خود دليل روشنى است بر اينكه آنچه ما در
معناى آيه بيان كرديم صحيح بوده .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه - در كتاب مصنف - و اسحاق بن راهويه ، در
كتاب مسند خود، از مكحول روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
فرمود: خداوند براى خود دو نام نهاده كه همان دو نام را هم به امت من نهاده است ،
يكى سلام كه امت مرا نيز مسلم خوانده و ديگرى مؤ من كه گروندگان به دين را نيز مؤ
منين ناميده است .
پايان
|