تفسير الميزان جلد ۱۴
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۲۶ -
در جمله
(فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللّه آياته
) التفاتى از تكلم با غير به غيبت به كار رفته ، اول فرموده
(ما نفرستاديم ) و در آخر
فرموده (خدا نسخ مى كند)
و وجه اين التفات اين است كه عنايت به ذكر و نام خدا و اسناد نسخ و احكام به قادر
على الاطلاق را برساند. و به عين همين جهت بار ديگر لفظ جلاله را تكرار مى كند
وگرنه مى توانست بار دوم ضمير آن را به كار ببرد و بلكه بايد به كار مى برد و قاعده
آن را اقتضاء مى كرد ولى ضمير به كار نبرده وضع اسم در جاى ضمير كرده .
و نيز از همين باب است كه لفظ شيطان را دوباره آورده ، با اينكه مى توانست و بلكه
لازم بود ضمير آن را به كار برد، و اين بدان جهت است كه اشاره به اين نكته كرده
باشد كه القاء كننده كه شيطان است خداوند هيچ اعتنايى به او و به كيد او ندارد.
ليجعل ما يلقى
الشيطان فتنه للذين فى قلوبهم مرض و القاسيه قلوبهم ...
|
مرض قلب عبارت است از اينكه استقامت حالتش در تعقل از بين رفته باشد، به اينكه آنچه
را بايد به آن معتقد شود نشود و در عقايد حقه كه هيچ شكى در آنها نيست شك كند. و
قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است ، كه از
(سنگ قاسى ) يعنى سنگ سخت
گرفته شده و صلابت قلب عبارت از اين است كه عواطف رقيقه آن كه قلب را در ادراك
معانى حقه يارى مى دهد از قبيل خشوع و رحمت و تواضع و محبت ، در آن مرده باشد. پس
قلب مريض آن قلبى است كه خيلى زود حق را تصور مى كند ولى خيلى دير به آن معتقد مى
شود. و قلب قسى و سخت ، آن قلبى است كه هم دير آن را تصور مى كند و هم دير به آن
معتقد مى گردد، و به عكس ، قلب مريض و قسى وسواسهاى شيطانى را خيلى زود مى پذيرد.
و اما القاآت شيطانى كه زمينه را عليه حق و اهل حق تباه و خراب مى كند و در نتيجه
زحمات انبياء و رسل را باطل نموده ، نمى گذارد اثر خود را ببخشد هر چند مستند به
خود شيطان است و ليكن در عين حال مانند ساير آثار چون در ملك خدا قرار دارد، بدون
اذن او اثر نمى كند، همچنانكه هيچ مؤ ثرى اثر نمى كند و هيچ فاعلى بدون اذن او عملى
انجام نمى دهد مگر آنكه به همان مقدار دخالت اذن مستند به او شود و آن مقدار كه
مستند به او مى شود داراى
مصلحت و هدف شايسته است . و به همين جهت خداى سبحان در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين
القاآت شيطانى خود مصلحتى دارد و آن اين است كه مردم عموما به وسيله آن آزمايش مى
شوند، و آزمايش ، خود از نواميس عمومى الهى است كه در عالم انسانى جريان دارد، چون
رسيدن افراد سعيد به سعادت و اشقياء به شقاوت ، محتاج به اين ناموس است ، بايد آن
دو دسته امتحان شوند، دسته سوم هم كه منافقينى بيمار دلند، به طور خصوص در آن بوته
قرار گيرند چون رسيدن اشقياء به كمال شقاوت خود از تربيت الهيه اى است كه در نظام
خلقت مورد نظر است ، همچنانكه خودش فرمود: (كلا
نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا).
و اين است معناى اينكه فرمود : (تا آنچه
را كه شيطان القاء مى كند مايه آزمايش بيماردلان ، و سنگدلان قرار دهد).
و بنابراين ، لام در
(ليجعل )
لام تعليل است كه با آن القاآت شيطانى در آرزوهاى انبيا را تعليل مى كند و مى رساند
كه شيطان چنين مى كند تا خدا چنان كند. و معنايش اين مى شود كه : شيطان هم در
شيطنتش مسخر خداى سبحان است و او را در كار آزمايش بندگان و فتنه اهل شك و جحود و
دارندگان غرور، آلت دست قرار مى دهد.
پس روشن شد كه مراد از (فتنه
)، ابتلاء و امتحان است ، امتحانى كه شخص درگير به آنرا دچار غرور و
ضلالت مى كند. و مراد از (بيمار دلان
)
اهل شك از كفار است و مراد از (قاسية
قلوبهم ) سنگدلان اهل جحود و عناد از كفار
است .
و كلمه (شقاق
) در جمله (و ان الظالمين لفى
شقاق بعيد) به معناى ناسازگارى و مخالفت
است همچنانكه (مشاقة
) نيز به همين معنا است . و اگر شقاق را به دورى توصيف كرد و فرمود
(در شقاقى دورند) در حقيقت
توصيف شقاق است به حال موصوف شقاق ، نه خود آن . و معنايش اين است كه : ستمگران اهل
جحود و عناد - به طورى كه از سياق بر مى آيد - و يا اهل جحود و اهل شك هر دو، هر
آينه در ناسازگارى و مخالفتى هستند كه صاحبان آن مخالفت از حق و اهل حق دورند.
و ليعلم الذين
اوتوا العلم انه الحق من ربك فيومنوا به فتخبت له قلوبهم ...
|
متبادر از سياق اين است كه جمله مورد بحث عطف بر جمله
(ليجعل )
باشد و تعليل
براى جمله (فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان
ثم يحكم الله آياته ) و ضمير در
(انه
) به آنچه پيغمبر و رسول آرزويش مى كنند و
جمله (اذا تمنى ...)
از آن حكايت مى كند برگردد دليلى هم نيست كه دلالت كند بر اينكه مرجع اين ضمير قرآن
است .
و معناى آيه چنين مى شود: خدا آنچه را كه شيطان القاء مى كند نسخ نموده سپس آيات
خود را در دلها جايگزين مى كند تا القاآت شيطان را مايه آزمايش بيمار دلان و
سنگدلان قرار داده و تا كسانى كه علم روزيشان شده با اين نسخ و احكام بفهمند كه
آنچه رسول يا نبى آرزويش را مى كردند، حق و از ناحيه پروردگارت بوده ، چون مى بينند
كه القاآت شيطان باطل شد پس به آن پيغمبر و يا نبى ايمان مى آورند و در نتيجه
دلهايشان در برابر او نرم و خاشع مى شود.
ممكن است كه جمله (و ليعلم
) عطف بر محذوف باشد آنگاه آن محذوف و اينكه بر آن عطف شده در مجموع
تعليل بيان آيه قبلى باشد كه چگونه و چرا خداوند اين القاء را فتنه و آزمايش بيمار
دلان و سنگدلان قرار داد.
آن وقت معنا چنين مى شود: ما اين حقيقت را بدين جهت بيان كرديم كه چنين و چنان شود
و نيز آنان كه علم روزيشان شد بدانند كه روش مزبور حق و از ناحيه پروردگارت بوده
... عينا نظير عطف به محذوفى كه در آيه (و
تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم اللّه الذين آمنوا)
به كار رفته و اين عطف به محذوف در قرآن بسيار است .
(و ان اللّه لهادى الذين آمنوا الى صراط
مستقيم ) - اين جمله در مقام بيان علت اين
است كه چطور دانستن و فهميدن آنان كه علم روزيشان شده هدف و غايت روش مذكور خدا شده
است . به اين بيان كه اگر خدا بيمار دلان و سنگدلان را چنين و چنان كرد تا دسته سوم
كه علم روزيشان شده بفهمند براى اين است كه خدا هادى و راهنما است . مى خواهد ايشان
را قدم به قدم هدايت كند و با اين فهماندن ايشان را به سوى صراط مستقيم راهنمايى
فرمايد.
و لا يزال الذين
كفروا فى مريه منه حتى تاتيهم ...
|
اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از اين معنا خبر مى دهد كه اين گونه كفار تا
آخر عمر از ايمان محرومند. پس مقصود از (الذين
كفروا) همه كفار نيستند، چون مى دانيم و
مى بينيم كه بسيارى از كفار بعد از سالها كفر موفق به ايمان مى شوند، پس مى فهميم
كه مراد
از كفار نامبرده در آيه ، همان عده اى از صناديد و سردمداران قريشند كه تا آخر عمر
موفق به ايمان نشدند، همچنانكه در آيه (ان
الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون
) نيز منظور اينگونه كفارند، كه در حقيقت ريشه فتنه هستند.
و معناى عقيم بودن روز اين است كه طورى باشد كه ديگر فردايى از آن متولد نشود، و آن
، روز هلاكت و يا روز قيامت است ، و مراد در آيه به طورى كه سياق آيه سوم مى رساند
روز قيامت مى باشد. و معناى آيه اين است كه كسانى كه كافر شدند همواره در شك نسبت
به قرآن خواهند ماند تا روز قيامت به سراغشان آيد - و يا عذاب روز قيامت كه روزى
است ناگهانى مى رسد - و كسى را مهلت چاره جويى نمى دهد، و فردايى از آن متولد نمى
شود تا جبران مافات را كنند.
و اگر ميان روز قيامت و روز عذاب قيامت ترديد انداخته براى اين است كه هر دو در اثر
يكسانند، چه روز قيامت برسد و چه عذاب آن ، آن وقت اعتراف به حق مى كنند و ديگر شك
و ترديد ايشان از بين مى رود، همچنانكه درباره روز قيامت فرمود:
(قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون
) و درباره رفع شك و ترديد هنگام مشاهده عذاب قيامت مى فرمايد:
(و يوم يعرض الذين كفروا على النار آليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا).
از آنچه گذشت اين نكته نيز روشن گرديد كه چرا در يك آيه روز قيامت را يك بار به قيد
ناگهانى بودن مقيد كرد، و بارى ديگر به قيد نازا بودن ، چون مى خواست دو چيز را
بفهماند، يكى اينكه در آن روز هيچ چاره اى يافت نمى شود، و ديگر اينكه فردايى ندارد
كه جبران مافات را كنند.
الملك يومئذ لله
يحكم بينهم ...عذاب مهين
|
در سابق به طور مكرر گفتيم كه مراد از براى خدا بودن ملك در روز قيامت ظاهر
شدن حقيقت است در آن روز، و گرنه در دنيا هم ملك براى خدا است ، و اين اختصاص به
روز قيامت ندارد، و همچنين در نظاير اين اوصاف كه براى روز قيامت در قرآن آمده ، از
قبيل (الامر يومئذ لله ، القوه يومئذ لله
)، و مانند آن ، كه منظور ظهور آن وصف است .
در اينجا لازم است مطلب را توضيح دهيم تا كسى از خوانندگان عزيز دچار اشتباه نشود:
منظور ما از اينكه گفتيم در روز قيامت براى همه روشن مى شود كه ملك براى خدا است
ملك مجازى نيست ، چون ملك دو قسم است ، يكى ملك حقيقى و حق ، و ديگرى مجازى و صورى
. آنچه از مصاديق ملك در اين عالم براى اشياء و اشخاص ملاحظه مى كنيم ملك مجازى و
صورى است كه خدا به آنها داده ، البته در عين اينكه داده باز ملك خود اوست . اين دو
قسم ملك همواره هست تا قيامت به پا شود، آن وقت ديگر اثرى از ملك مجازى و صورى باقى
نمى ماند، در نتيجه ديگر احدى از موجودات عالم صفت مالكيت را ندارند. پس ، از معناى
مالك باقى نمى ماند مگر ملك حقيقى و حق ، كه آن هم براى خدا است و بس . پس يكى از
خصايص روز قيامت اين مى شود كه آن روز ملك براى خدا است ، و همچنين آن روز عزت و
قدرت و امر براى خدا است .
(يحكم بينهم
) - يعنى آن روز غير از خدا هيچ حاكمى ديگر غير او نيست ، چون حكم راندن
از فروعات ملك است ، وقتى در آن روز براى احدى هيچ نصيبى از ملك نماند، هيچ نصيبى
از حكم راندن هم نمى ماند.
(فالذين آمنوا و عملوا الصالحات فى جنات
النعيم ، و الذين كفروا و كذبوا باياتنا)
- مقصوداز (الذين كفروا...)
معاندين هستند كه از حق استكبار مى ورزند.
(فاولئك لهم عذاب مهين
) - اين جمله بيان همان حكمى است كه خداى تعالى در آن روز مى راند.
بحث روايتى
در مجمع البيان مى گويد: از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هنوز ماءمور به قتال و ماذون به آن نشده بود كه آيه
(اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا)
نازل ، و جبرئيل شخصا شمشير بر كمر آن جناب ببست .
و در همان كتاب مى گويد: مشركين مسلمانان را اذيت مى كردند و هر روز و هر ساعتى با
سر شكسته ، و يا كتك خورده نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به شكايت مى
آمدند و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمود صبر كنيد، زيرا من هنوز
ماءمور به جنگ نشده ام تا آنكه از مكه به مدينه مهاجرت فرمود. آن وقت اين آيه در
مدينه نازل شد و اين اولين آيه اى است كه درباره قتال نازل شد.
مؤ لف : در الدرالمنثور هم از جمع كثيرى از صاحبان جامع از ابن عباس و ديگران روايت
شده كه اين آيه اولين آيه در قتال است كه نازل شد. چيزى كه هست در بعضى از اين
روايات آمده كه آيه درباره مهاجرين از اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم
) نازل شده ، و اين روايات به فرضى هم كه صحيح باشد اين فقره آن اجتهاد خود راوى آن
بوده ، چون قبلا هم گفتيم كه آيه مطلق است ، و اصلا معقول نيست كه فرمان جهاد با
اينكه حكمى است عمومى ، متوجه طايفه خاصى از امت شود.
نظير اين حرف در جمله (الذين ان مكناهم فى
الارض ...) و بلكه در جمله
(الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ...)
به بيانى كه گذشت ، جريان دارد.
باز در مجمع البيان در ذيل جمله (الذين
اخرجوا من ديارهم بغير حق ...) از امام
ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: درباره مهاجرين نازل شده ، ولى مصداق
بارزش آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هستند كه از وطن خود بيرون رانده شدند
و همواره در ترس بودند. مؤ لف : روايتى هم كه در مناقب از آن جناب در ذيل جمله
مذكور آمده كه فرموده : (ماييم و در حق ما
نازل گرديده است ) و نيز روايتى كه در
روضه كافى از آن جناب رسيده كه فرموده :
(آيه در حق حسين (عليه السلام ) جارى شد)
همه بر اين معنا كه گفتيم حمل مى شود.
و نيز همچنين است آنچه كه در مجمع البيان در ذيل جمله
(و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر)
از آن حضرت روايت آورده كه فرمود: آنهايى كه چنينند ما هستيم . و نيز
روايتى كه در كافى ، و معانى ، و كمال الدين ، از امام صادق ، و كاظم (عليهماالسلام
) رسيده كه در تفسير (و بئر معطله و قصر
مشيد) فرمودند:
(بئر معطلة ) امامى است كه
سكوت كرده و (قصر مشيد)
امام ناطق است .
و در الدرالمنثور است كه حكيم ترمذى - در نوادر الاصول - و ابو نصر سجزى ، در كتاب
ابانه ، و بيهقى ، در كتاب شعب الايمان ، و ديلمى ، در مسند فردوس از عبداللّه بن
جراد روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا فرمود: آن كس كه چشمش نبيند كور نيست بلكه
كور كسى است كه بصيرتش از كار افتاده باشد.
و در كافى به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در
حديثى فرمود: نبى كسى است كه فرشته وحى را در خواب مى بيند و صوت را مى شنود، ولى
در بيدارى ملك را نمى بيند و رسول كسى است كه هم صوت را مى شنود و هم در خواب مى
بيند و هم در بيدارى فرشته را مشاهده مى كند.
مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى است . و مراد از معاينه و مشاهده ملك - به طورى
كه در روايات ديگر آمده - نازل شدن ملك و ظهورش براى رسول و سخن گفتنش با او و
رساندن وحى است به او كه ما بعضى از اين روايات را در ابحاث نبوت در جلد دوم اين
كتاب نقل كرديم .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه به سندى
صحيح از سعيد بن جبير روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) سوره (و النجم اذا هوى
) را در مكه خواند تا اين آيه : (افرايتم
اللات و العزى ، و مناه الثالثه الاخرى )
همين كه اين آيه را خواند شيطان به زبانش انداخت و گفت :
(و غرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى )
گفتند: تاكنون خدايان ما را به نيكى ياد نكرده بود و او خودش به سجده افتاد مردم هم
سجده كردند.
آنگاه جبرئيل بيامد و گفت : آنچه را كه من بر تو نازل كردم بخوان . رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) خواند تا رسيد به (تلك
الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى )
جبرئيل
گفت : من اين جمله را نازل نكرده ام ، اين از شيطان است ، پس اين آيه نازل شد:
(و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى ....).
مؤ لف : اين روايت به چند طريق از ابن عباس و جمعى از تابعين روايت شده ، و جماعتى
از تابعين از جمله حافظ ابن حجر آن را صحيح دانسته اند. و ليكن ادله قطعيى كه دلالت
بر عصمت آن جناب دارد متن اين روايت را تكذيب مى كند هر چند كه سندش صحيح باشد،
پس ما به حكم آن ادله لازم است ساحت آن جناب را منزه از چنين خطايى بدانيم . علاوه
بر اين كه اين روايت شنيع ترين مراحل جهل را به آن جناب نسبت مى دهد براى اينكه به
او نسبت مى دهد كه نمى دانسته جمله (تلك
الغرانيق العلى ...) كلام خدا نيست و
جبرئيل آن را نياورده و نمى دانسته كه اين كلام كفر صريح و موجب ارتداد از دين است
. تازه اين نادانى اش آنقدر ادامه يافته تا سوره تمام شده ، و سجده آخر آن را به جا
آورده باز هم متوجه خطاى خود نشده تا جبرئيل نازل شده ، دوباره سوره را بر او عرضه
كرده و اين دو جمله كفرآميز را هم جزو سوره خوانده است . آن وقت جبرئيل گفته من آن
را نازل نكرده ام . از همه بدتر اينكه جبرئيل آيه (و
ما ارسلنا من قبلك من رسول ...) را نازل
كرده ، و نظاير اين كفر را براى همه انبياء و مرسلين اثبات نموده است .
از همينجا روشن مى شود كه توجيه و عذرى كه بعضى به منظور دفاع از حديث درست كرده
اند باطل و عذرى بدتر از گناه است و آن اين است كه (اين
جمله از آن حضرت سبق لسانى بوده و شيطان در او تصرفى كرده كه در نتيجه دچار اين
اشتباه و غلط شده )
براى اينكه نه متن حديث را مى گويد و نه دليل عصمت چنين خطايى را براى انبياء جايز
مى داند.
علاوه بر اينكه اگر مثل چنين تصرفى براى شيطان باشد كه در زبان رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله وسلم ) تصرف نموده ، يك آيه و يا دو آيه غير قرآنى به عنوان قرآن به
زبان او جارى سازد، ديگر اعتمادى در كلام الهى باقى نمى ماند، چون ممكن است كسى
احتمال دهد بعضى از آيات قرآن از همان تصرفات بوده باشد، و رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ) آن طور كه داستان غرانيق مى گويد آن آيات را قرآن پنداشته ، آيه
(و ما ارسلنا...) كاشف دروغ
بودن يكى از آنها - يعنى همان قصه غرانيق - و سرپوش بقيه آنها باشد.
و يا احتمال دهد كه اصلا داستان غرانيق كلام خدا باشد و آيه
(و ما ارسلنا...) و هر
آيه ديگرى كه منافى با بت پرستى است از القاآت شيطان باشد و بخواهد با آيه مذكور كه
داستان غرانيق را ابطال مى كند بر روى بسيارى از آيات كه در حقيقت القاآت شيطانى
فرض شده سرپوش بگذارد كه با اين احتمال از هر جهت اعتماد و وثوق به كتاب خدا از بين
رفته رسالت و دعوت نبوت به كلى لغو مى گردد. و ساحت مقدس حق تعالى منزه از آن است .
سوره حج ، آيات ، 58 - 66
و الذين هاجروا
فى سبيل اللّه ثم قتلوا او ماتوا ليرزقنهم اللّه رزقا حسنا و ان اللّه لهو خير
الرازقين (58) ليد خلنهم مدخلا يرضونه و ان اللّه لعليم حليم 59 ذلك و من عاقب بمثل
ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه اللّه ان اللّه لعفو غفور(60) ذلك بان اللّه يولج
اليل فى النهار و يولج النهار فى اليل و ان اللّه سميع بصير(61) ذلك بان اللّه هو
الحق و ان ما يدعون من دونه هو الباطل و ان اللّه هو العلى الكبير(62) الم تر ان
اللّه انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضره ان اللّه لطيف خبير(63) له ما فى
السموات و ما فى الارض و ان اللّه لهو الغنى الحميد(64) الم تر ان اللّه سخر لكم ما
فى الارض و الفلك تجرى فى البحر بامره و يمسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه ان
اللّه بالناس لرؤ ف رحيم (65) و هو الذى احياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ان الانسن
لكفور(66)
|
.
ترجمه آيات
و كسانى كه در راه خدا هجرت كرده پس از آن كشته شده يا مردند خدايشان روزى دهد،
روزى نيكو كه خدا بهترين روزى دهندگان است (58).
ايشان را به جايى در آورد كه از آن خشنود باشند كه خدا دانا و بردبار است (59).
اينچنين است ، و هر كه عقوبت كند نظير آن عقوبت كه ديده است آنگاه بر او ستم كنند
خدايش نصرت دهد كه خدا بخشنده و آمرزگار است (60).
اين چنين است ، زيرا خدا شب را به روز و روز را در شب فرو مى برد و خداوند شنوا و
بينا است (61).
اين چنين است ، زيرا خداى يكتا است كه حق است و هر چه سواى او مى خوانند باطل است و
او والا و بزرگ است (62).
مگر نبينى كه خدا از آسمان آبى نازل كند كه زمين سبز شود و خدا دقيق و كاردان است
(63).
هر چه در آسمانها و زمين است از او است و خدا بى نياز و ستوده است (64).
مگر نمى بينى كه خدا كائنات زمين را به خدمت شما گرفته . و كشتى ها را كه به فرمان
وى به درياها روان است و آسمان را نگاه مى دارد تا جز به اذن وى به زمين نيفتد كه
خدا با مردم مهربان و رحيم است (65).
اوست كه شما را زنده مى كند و مى ميراند و باز زنده تان مى كند كه هر آينه انسان
كفران پيشه است (66).
بيان آيات
اين آيات غرض سابق را تعقيب نموده ، ثواب كسانى را كه هجرت كرده و سپس در جهاد در
راه خدا كشته شدند و يا مردند بيان مى كند، البته در خلال اين بيان جملاتى هم در
تحريك و تشويق به جهاد، و در وعده نصرت آمده ، مانند جمله
(ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى
عليه لينصرنه اللّه ....).
و اين آيات خصوصيتى دارند كه در هيچ جاى قرآن كريم اين خصوصيت نيست و آن اين است كه
اين هشت آيه كه پشت سر هم قرار دارند هر يك با دو اسم از اسماى حسناى الهى ختم مى
شوند مگر اسم جلاله كه آن نيامده است .
و در نتيجه اگر ضمير هو را هم اسم بدانيم ، شانزده اسم در اين هشت آيه آمده است : 1
- هو 2 - خير الرازقين 3 - عفو 4 - غفور 5 - سميع 6 - بصير 7- على 8 - كبير 9 -
لطيف 10 - خبير 11 - غنى 12 - حميد 13 - رؤ وف 14 - رحيم 15- عليم 16 - حليم . و در
آيه نهم آمده كه او زنده مى كند و مى ميراند و نيز او حق است و ملك آسمان و زمين از
او است و اين در معناى چهار اسم است : محيى ، مميت ، حق و مالك يا ملك كه با اين
چهار اسم بيست
اسم از اسماى خداى تعالى كه با لطيف ترين و بى سابقه ترين وجهى در اين 9 آيه به كار
رفته است .
و الذين هاجروا
فى سبيل اللّه ثم قتلوا او ماتوا ليرزقنهم اللّه رزقا حسنا
|
بعد از آنكه اخراج مهاجرين از ديارشان را بيان كرد دنبالش پاداش مهاجرت و محنتشان
در راه خدا را ذكر مى كند، و آن عبارت است از وعد حسن و رزق حسن .
و اگر هجرت را مقيد به قيد (فى سبيل اللّه
) كرد براى اين است كه اگر هجرت براى خدنبوده باشد مثوبتى بر آن مترتب
نمى شود، چون مثوبت متعلق به عمل صالح مى شود، و عمل صالح وقتى عمل صالح مى شود كه
با خلوص نيت باشد، و در راه خدا انجام شودنه در راه غير خدا، از قبيل به دست آوردن
مال و جاه و امثال آنها از مقاصد دنيوى ، و لذا مى گوييم دو جمله
(قتلوا) و
(اوماتوا)
نيز در واقع مقيد به قيد مزبور است ، يعنى (قتلوا
فى سبيل اللّه ) و
(ماتوا فى سبيل اللّه ) و يا
(تغربوا فى سبيل اللّه ) در
راه خدا كشته شدند، يا مردند يا غربت كشيدند.
(و ان اللّه لهو خير الرازقين
) - اين جمله آيه را ختم مى كند، و مضمون آن را كه رزق حسن (نعمت اخروى
) است تعليل مى نمايد، چون بعد از مردن و كشته شدن جز آخرت جايى نيست كه آدمى در آن
رزق حسن ب خورد. و اصولا در آيات قرآنى اطلاق رزق بر نعمتهاى بهشت شده ، مانند آيه
(احياء عند ربهم يرزقون ).
ليدخلنهم مدخلا
يرضونه و ان اللّه لعليم حليم
|
كلمه (يدخلن
) و (مدخل
) هر دو از ادخال گرفته شده ، و
(مدخل )
- به ضم ميم و فتح خاء - اسم مكان از ادخال است و احتمال اينكه مصدر ميمى باشد
آنطور كه بايد مناسب با سياق نيست .
و در اينكه اين مدخل را كه همان بهشت است توصيف كرده به اينكه
(يرضونه - مايه خشنودى ايشان است )
(رضاء) را هم مطلق آورده تا
منتها درجه آنچه آدمى آرزويش مى كند مشمول آن شود همچنانكه فرموده :
(لهم فيها ما يشاون ).
و جمله مورد بحث بيان است براى جمله (ليرزقنهم
اللّه رزقا حسنا) و اينكه ايشان را به
مدخلى داخل مى كند كه مايه خشنوديشان باشد و از آن كراهتى نداشته باشند تلافى اخراج
مشركين است كه ايشان را از ديارشان اخراج كردند، اخراجى كه مايه كراهتشان شد و لذا
اين
جمله را تعليل كرد به اينكه (چون خدا دانا
و بردبار است )، يعنى مى داند كه مايه
خشنودى مسلمين چيست ، همان را برايشان فراهم مى سازد، اما فراهم ساختن شخصى بردبار
و لذا در عقوبت دشمنان ستمگر ايشان عجله نمى كند.
ذلك و من عاقب
بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه اللّه ان اللّه لعفو غفور
|
كلمه (ذلك )
خبر است براى مبتدايى كه حذف شده و تقدير آن (الامر
ذلك الذى اخبرناك ) است ، يعنى مطلب از
اين قرار بود كه برايت گفتيم ، كلمه (عقاب
) به معناى مؤ اخذه انسان است به نحوى ناخوشايد، در مقابل كارى ناخوش
آيند كه عقاب شونده مرتكب شده ، و اگر اين مؤ اخذه را عقاب ناميده اند، بدين مناسبت
است كه عقيب و دنبال عمل ناخوش آيند قرار دارد.
و (عقاب به مثل عقاب
) كنايه از معامله به مثل است و چون اين معامله به مثل ، كار خوبى نيست
لذا آن را مقيد كرد به قيد (بغى
) و جمله (بغى عليه
) را با لفظ (ثم
) بدان عطف نمود.
(لينصرنه اللّه
) - با در نظر گرفتن اينكه مقام ، مقام اذن در جهاد است ، از ظاهر سياق
بر مى آيد كه مراد از (نصر)
اظهار و غلبه دادن مظلومان بر ظالمان ستمگر ياغى است به اينكه در جنگ آنان را بر
اينان پيروزى دهد. و ليكن ممكن است در جمله (و
من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا)
مقصود از (نصرت
) تشريع قانون به نفع مظلوم و عليه ظالم باشد، تا مظلوم بتواند آنچه را
كه بر سرش آمده تلافى كند. و مقصود از (اذن
در قتال ) هم همين قانون باشد، يعنى دست
كوتاه مظلوم را دراز كند تا دست درازى ظالم را تلافى نمايد.
و با اين احتمال ، ديگر تعليل نصرت به جمله (ان
اللّه لعفو غفور) كاملا روشن مى شود، چون
اجازه به قتال و مباح كردن آن در موارد اضطرار و حرج ، و امثال آن ، خود از مقتضيات
دو صفت عفو و غفور بودن خدا است همچنانكه مكرر در تفسير امثال :
(فمن اضطرفى مخمصه غير متجانف لاثم فان اللّه غفور رحيم
) توضيح داده ايم ، و مخصوصا در جلد ششم اين كتاب در
بحث (مجازات و عفو)
كاملا روشن ساخته ايم .
و بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: هر كس ستم كننده بر خود را عقاب كند به مثل
عقابى كه او از در ظلم كرده ، خدا او را يارى كرده چون اجازه چنين عملى را به او
داده و او را از معامله به مثل ممانعت نفرموده ، چون خدا بخشنده و غفور است ، و
آنچه اثر زشت كه اين معامله به مثل دارد محو مى كند، چون اگر محو نكند عقاب و آزار
رساندن به خلق در نظام حيات اثر زشت خود را مى گذارد، چيزى كه هست خدا در خصوص اين
موارد آن اثر زشت و مبغوض را مى پوشاند، چون خودش به آن اجازه داده و آن را حرام
نكرده .
با اين بيان اين نكته نيز روشن مى شود كه به چه مناسبت در آخر آيه قبلى وصف حلم را
آورد و نيز روشن مى گردد كه كلمه (ثم
) تنها براى رساندن بعديت به حسب ذكر است ، نه بعديت زمانى .
بعضى از مفسرين در معناى آيه گفته اند: هر كس به جنايت كننده بر خود جنايتى وارد
آورد و سپس برگردد و او را دوباره مجازات كند خدا آن مظلوم را يارى مى كند، كه خدا
بخشنده آن عقابى است كه بار دوم به دشمن داده و اين ترك اولى را مرتكب شده ، هر چند
كه جا داشت كه صبر، و عفو از جانى ، و بزرگوارى را ترك نكند، همچنانكه قرآن دستور
داده فرمود: (و ان تعفوا اقرب للتقوى
) و نيز فرمود: (فمن عفى و
اصلح فاجره على اللّه ) و نيز فرمود:
(و لمن صبر و غفر فان ذلك من عزم الامور).
در اين تفسير چند اشكال است :
اولا در اين تفسير كلمه (ثم
) براى بعديت زمانى گرفته شده ، و به همين جهت كلمه عقاب با كلمه
(بغى ) دو معنا پيدا كردند و
كلمه عقاب با اينكه معنايش مطلق است هم جنايت را شامل است و هم غير آن را، مختص به
جنايت شده و چنين اختصاصى دليل ندارد.
و ثانيا اين مفسرين نصرت را به معناى نصرتى تكوينى (ظفر دادن ) گرفته اند نه تشريعى
(حق قانونى ) و در حقيقت آيه را به معناى خبر دادن از نصرت خدا مظلوم را بر ظالم
گرفته اند و حال آنكه چه بسيار ظالم ها را مى بينيم كه بعد از انتقام مظلوم از او،
دوباره ظلم خود را از
سرگرفته و خدا هم تكوينا ياريش نكرده است .
و ثالثا قتال با مشركين و جهاد در راه خدا به طور قطع از مصاديق اين آيه است ، و
لازمه معنايى كه براى آيه كردند اين است كه ترك جهاد با كفار، و بخشودن آنان از
جهاد اولى و بهتر باشد، و فساد اين قول واضح است .
ذلك بان اللّه
يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل و ان اللّه سميع بصير
|
(ايلاج )
هر يك از شب و روز در ديگرى به معناى حلول آن در محل آن ديگرى است ، مانند حلول نور
روز در جاى ظلمت شب ، گويى كه نور صبح مانند فرو رفتن چيزى در چيزى داخل ظلمت شب مى
شود، و پس از وسعت يافتن همه آن فضايى را كه ظلمت شب گرفته بود مى گيرد، همچنانكه
ظلمت عصر مانند چيزى كه در چيزى فرو رود، وارد در نور روز شده در آن وسعت مى گيرد،
تا همه فضا و جاى نور را بگيرد.
مشاراليه به كلمه (ذلك
) بنا بر آن معنايى كه ما براى نصرت كرديم پيروزى مظلوم است كه بر ظالم
خود دست قانونى يافته و عقابش نموده است و معنايش اين است كه : اين نصرت به سبب آن
است كه سنت خدا بر اين جريان يافته كه همواره يكى از دو نفر متضاد و مزاحم را بر
ديگرى غلبه دهد، همانطور كه همواره روز را بر شب ، و شب را بر روز غلبه مى دهد، و
خدا شنواى گفته هاى ايشان و بيناى اعمال ايشان است پس مظلوم را كه حقش از دست رفته
مى بيند و آه و ناله اش را مى شنود و او را يارى مى كند. در معناى اين آيه وجوه
ديگرى ذكر كرده اند كه با سياق آيه انطباق ندارد، و ما هم از ذكر آنها خوددارى
نموديم .
ذلك بان اللّه
هو الحق و ان ما يدعون من دونه هو الباطل و ان اللّه هو العلى الكبير
|
اشاره به كلمه (ذلك
) باز به همان نصرت و يا هم به آن و هم به سببى كه براى آن ذكر كرد مى
باشد.
دو حصرى كه در جمله (بان اللّه هو الحق
) و جمله (و ان ما يدعون من
دونه هو الباطل ) به كار رفته ، يا به اين
معنا است كه خدا حق است و باطل در او راه ندارد و خدايانى كه براى خود گرفته اند
باطل محض است و هيچ حقى در آنها نيست پس خدا قادر است بر اينكه در تكوين موجودات
تصرف نموده به نفع بعضى و عليه بعضى به آنچه مى خواهد حكم كند. و يا به اين معنا
است كه خداى تعالى حق است ، اما به حقيقت معناى كلمه و غير خدا كسى اينطور حق نيست
، مگر كسى و چيزى كه او حقش كرده باشد و خدايانى كه به جاى خدا مى پرستند،
يعنى بتها بلكه هر چيزى كه بدان دل مى بندند و ركون مى كنند باطل است و بس ، چون
مصداق غير باطل تنها خدا است - دقت فرماييد - و اگر گفتيم باطل است لا غير، بدان
جهت است كه خودش مستقلا حقيقت ندارد.
و به هر تقدير، معناى آيه اين است كه : اين تصرف در تكوين و تشريع از خداى سبحان
است و سببش اين است كه خداى تعالى خودش حق است و با مشيت اوست كه هر موجود حقى
داراى حقيقت مى شود، و آلهه مشركين و هر چيزى كه ظالمين ياغى بدان ركون مى ك نند
باطل است و قادر بر هيچ چيز نيست .
(و ان اللّه هو العلى الكبير)
- (علو)
خداى تعالى به گونه اى است كه او علو دارد و هيچ چيز بر او علو ندارد. و كبرش طورى
است كه در برابر هيچ چيز كوچك نمى شود و ذليل و خوار نمى گردد. و اين علو و اين كبر
از فروعات حق بودن يعنى ثابت و زوال ناپذير بودن او است .
الم تر ان اللّه
انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضره ان اللّه لطيف خبير
|
در اين آيه بر عموم قدرت خداى عز و جل كه قبلا گذشت استشهاد شده به مساءله فرو
فرستادن آب از آسمان - و منظور از آسمان بالاى سر است - و سر سبز نمودن زمين .
و جمله (ان اللّه لطيف خبير)
بيان علت سبز كردن زمين با فرستادن باران است ، پس نتيجه آن تعليل و اين استشهاد
چنين مى شود كه گويى فرموده باشد: خدا آب را از آسمان مى فرستد، تا چنين و چنان
شود، چون خدا لطيف و خبير است و خود به عموم قدرتش گواهى مى دهد.
(له ما فى السموات و ما فى الارض و ان
اللّه لهو الغنى الحميد)
ظاهر اين جمله مى رساند كه خبرى بعد از خبر باشد براى كلمه
(ان ) پس در نتيجه تتمه تعليل
در آيه سابق خواهد بود. گويا فرموده : خدا لطيف و خبير و مالك همه موجودات در آسمان
و زمين است و در ملك خود هر طور بخواهد به لطف و جبروتش تصرف مى كند، ممكن هم هست
جمله اى غير مربوط به سابق ، و تعليلى جداگانه و مستقل باشد.
و جمله (و ان اللّه لهو الغنى الحميد)
افاده مى كند كه هر چند تصرفات او همه جميل و نافع و سزاوار حمد و ستايش است ولى در
عين حال خود او هيچ احتياجى به آن تصرفاتش ندارد. پس مفاد دو اسم
(غنى ) و
(حميد)
مجموعا اين است ، كه خداى تعالى جز آنچه كه نافع است انجام نمى دهد، و ليكن آنچه
انجام مى دهد نفعش عايد خودش نمى شود بلكه عايد خلقش مى گردد.
الم تر ان اللّه
سخر لكم ما فى الارض ...
|
اين آيه استشهاد ديگرى بر عموم قدرت خدا است ، و مقابله ميان تسخير آنچه در زمين
است و تسخير كشتى ها در دريا تاءييد مى كند كه مراد از زمين ، خشكى ، در مقابل دريا
است و بنابراين كه جمله (و يمسك السماء...)
پس از اين دو جمله واقع شده ، مى رساند كه حاصل مقصود اين است كه خدا آنچه در آسمان
و آنچه در زمين ، و آنچه در درياها است مسخر براى شما كرده .
و مراد از آسمان همانطور كه گفتيم جهت بالا، و موجودات بالا است پس خدا نمى گذارد
كه آن موجودات فرو ريزند، و به زمين بيفتند، مگر به اذن خودش كه با اذن او احيانا
سنگهاى آسمانى و صاعقه ، و امثال آن به زمين مى افتد. خداوند اين آيه را با دو صفت
رافت و رحمت ختم فرموده تا نعمت را تتميم نموده ، منت را بر مردم تمام كرده باشد.
و هو الذى
احياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ان الانسان لكفور
|
.
سياق ماضى در (احياكم
) دلالت مى كند بر اينكه مقصود از آن ، حيات دنيا است ، و اهميتى كه
معاد دارد اقتضاء مى كند كه مراد از جمله (ثم
يحييكم ) حيات اخروى در روز قيامت باشد،
نه حيات برزخى .
و اين نعمت حيات و دنبالش نعمت مرگ ، و دنبال آن باز نعمت حيات ، از نعمتهاى بزرگ
الهى است كه خدا با آن منت را بر بشر تمام كرده و به همين جهت در آخر آيه فرموده :
(به درستى كه انسان به طور مسلم كفران
پيشه است ).
بحث روايتى
در جوامع الجامع در ذيل آيه (و الذين
هاجروا... لعليم حليم ) مى گويد: روايت
شده كه اصحاب گفتند: يا رسول اللّه ! اينان كه كشته شدند فهميديم خدا چه چيزى به
آنان عطا فرمود حال كه ما با تو جهاد مى كنيم آنطور كه آنان كردند، و اگر شهيد
نشويم و به مرگ طبيعى از دنيا برويم نزد خدا چه اجرى خواهيم داشت ؟ در پاسخ آنان
اين دو آيه نازل شد.
و در مجمع البيان در تفسير آيه (و من عاقب
بمثل ما عوقب به ...) مى گويد: روايت شده
كه اين آيه درباره قومى از مشركين مكه نازل شد كه جمعى از مسلمانان را دو شب از
محرم مانده ديدند و با خود گفتند اصحاب محمد در اين ماه قتال را حلال نمى دانند پس
به آن دو حمله
كردند و آن دو سوگندشان دادند كه در ماه حرام جنگ مكنيد ولى نپذيرفتند و خداوند
مسلمانان را بر ايشان پيروزى داد.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از ابن ابى حاتم از مقاتل نقل كرده ولى اثر
ضعف از سر تا پاى آن هويدا است براى اينكه مشركين نيز مانند مسلمانان قتال در ماه
حرام را حرام مى دانستند.
و در تفسير آيه (يسئلونك عن الشهر الحرام
قتال فيه قل قتال فيه كبير...) در جلد دوم
اين كتاب رواياتى درباره داستان عبد اللّه بن جحش و اصحاب او گذشت كه ضعف اين روايت
را بيشتر مى كند.
سوره حج ، آيات 67 - 78
لكل امه جعلنا
منسكا هم ناسكوه فلا ينزعنك فى الامر و ادع الى ربك انك لعلى هدى مستقيم (67) و ان
جدلوك فقل اللّه اعلم بما تعملون (68) اللّه يحكم بينكم يوم القيمه فيما كنتم فيه
تختلفون (69) الم تعلم ان اللّه يعلم ما فى السماء و الارض ان ذلك فى كتب ان ذلك
على اللّه يسير(70) و يعبدون من دون اللّه ما لم ينزل به سلطنا و ما ليس لهم به علم
و ما للظالمين من نصير(71) و اذا تتلى عليهم آياتنا بيانت تعرف فى وجوه الذين كفروا
المنكر يكادون يسطون بالذين يتلون عليهم آياتنا قل افانبئكم بشر من ذلكم النار
وعدها اللّه الذين كفروا و بئس المصير(72) يايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان
الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيا
لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب (73) ما قدروا الله حق قدره ان اللّه لقوى
عزيز(74) اللّه يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس ان الله سميع بصير(75) يعلم ما
بين ايديهم و ما خلفهم و الى اللّه ترجع الامور(76) يايها الذين آمنوا اركعوا و
اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون (77) و جهدوا فى اللّه حق جهاده
هو اجتبئكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج مله ابيكم ابراهيم هو سمئكم المسلمين من
قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس فاقيموا الصلوه و
آتوا الزكوه و اعتصموا باللّه هو موليكم فنعم المولى و نعم النصير(78)
|
.
ترجمه آيات
براى هر امتى طريقى براى قربان كردن مقرر كرديم كه هر يك پيرو طريق خويش است در اين
كار با تو مجادله نكنند و تو به سوى پروردگارت دعوت همى كن كه پيرو هدايتى خالى از
انحراف هستى (67).
اگر با تو مجادله كنند بگو: خدا به اعمالى كه مى كنيد داناتر است (68).
خدا روز قيامت درباره مطالبى كه در آن اختلاف مى كرديد ميان شما حكم مى كند (69).
مگر نمى دانى كه خدا آنچه در آسمان و زمين هست مى داند كه اين در نامه اى است و اين
براى خدا آسان است (70).
غير خدا چيزها مى پرستند كه خدا در مورد آن دليلى نازل نكرده و چيزها كه درباره آن
علم ندارند، و ستمگران ياورى ندارند (71).
و چون آيه هاى روشن ما را برايشان بخوانند در چهره كسانى كه كافرند اثر انكار را
توانى شناخت و نزديك باشند كه بروى كسانى كه آيه هاى ما را برايشان خوانده اند دست
بگشايند، بگو آيا از چيزى خبرتان دهم كه بدتر از اين است ، و آن آتش است كه خدا به
كافران وعده داده و بد سرانجامى است (72).
اى مردم مثلى زده شده گوش بدان داريد: آن كسانى كه سوى خدا مى خوانيد هرگز مگسى خلق
نكنند و گر چه در اين باب همكارى كنند و اگر مگسى چيزى از آنها بربايد نمى توانند
از او باز بستانند، طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (73).
خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند كه خدا توانا و نيرومند است (74).
خدا از فرشتگان فرستادگان بر مى گزيند و همچنين از مردم كه خدا شنوو دانا است (75).
آنچه را در پيش دارند و آنچه را پشت سر نهاده اند مى داند و همه كارها به خدا
بازگشت دارد (76).
شما كه ايمان داريد ركوع كنيد و به سجده بيفتيد و پروردگارتان را بپرستيد و نيكى
كنيد شايد رستگار شويد (77).
و در راه خدا كارزار كنيد چنانكه سزاوار كارزار كردن براى او است او شما را برگزيد
و در اين دين براى شما دشوارى ننهاده آئين پدرتان ابراهيم است و او شما را از پيش و
هم در اين قرآن مسلمان نام داد تا اين پيغمبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه
باشيد پس نماز گزاريد و زكات دهيد و به خدا تكيه كنيد كه او مولاى شما است و چه خوب
مولا و چه خوب ياورى است (78).
بيان آيات
اين آيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را دستور مى دهد به دعوت ، و
اينكه حقايقى از دعوت خود و اباطيل شرك را بيان كند، آنگاه مؤ منين را دستور مى دهد
به فعل خير كه خلاصه شريعت است و مراد از آن اين است كه خدا را بندگى نموده ، عمل
خير انجام دهند، و در آخر امر به جهاد در راه خدا مى كند، و با همين دستور سوره را
ختم مى نمايد.
لكل امة جعلنا
منسكا لهم ناسكوه فلا ينازعنك فى الامر...
|
كلمه منسك مصدر ميمى از (نسك
) به معناى عبادت است ، مؤ يد اين مطلب جمله
(هم ناسكوه ) است يعنى همان
عبادت را انجام مى دادند و اگر مصدر ميمى نبود و اسم مكان مى بود - همچنانكه بعضى
احتمال داده اند - آن وقت برگشت ضمير (هاء)
به منسك معناى درستى نمى داد.
و مراد از (كل امة
) امتهاى گذشته است كه هر يك پس از ديگرى آمده تا منتهى به امت اسلام
شده ، نه امتهاى مختلف زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از قبيل امت
عرب و عجم و روم ، چون مى دانيم كه شريعت خدا همواره يكى بوده و نبوت هم جهانى بوده
است .
جمله (فلا ينازعنك فى الامر)
مشركين و منكرين دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نهى مى كند از
اينكه در عبادتى كه او آورده با او نزاع نكنند هر چند كه آنها ايمان به دعوت او
نداشته باشند و براى امر و نهى او احترامى قائل نباشند. خواهى گفت : با اينكه وقعى
به امر و نهى او نمى گذارند، نهى ايشان در اين آيه چه اثرى دارد؟ مى گوييم : اين در
صورتى است كه نهى همراه با دليل نباشد، ولى در اينجا در صدر آيه دليل ذكر شده . و
گويا كفار از اهل كتاب و يا مشركين وقتى عبادات اسلامى را ديده اند و چون براى آنها
نوظهور بوده - چون نظير آنرا در شريعت هاى سابق ، يعنى شريعت يهود نديده بودند -
لذا در مقام منازعه با آن جناب بر آمده اند كه اين نوع عبادت را از كجا آورده اى ما
اينطور عبادت در هيچ شريعتى نديده ايم اگر اين قسم عبادت از شرايع نبوت بود، و به
عبارت ديگر اگر تو كه آورنده اين عبادتى پيغمبر بودى بايد مردم خداپرست كه از
امتهاى انبياء گذشته اند آن را مى شناختند. و خداى تعالى جواب داده كه هر امتى از
امتهاى گذشته عبادتى داشته اند كه آن قسم خدا را عبادت مى كردند، و عبادت هيچ امتى
به امت ديگر منتقل نمى شده چون خداوند با هر شريعت ، شرايع قبلى را نسخ مى كرد و
بهتر از آن را مى آورد، چون افكار امتهاى بعدى ترقى يافته تر از
قبلى ها بود و استعداد عبادتى كاملتر و بهتر از سابق را يافته بودند، پس هميشه
عبادت سابقين در حق لاحقين نسخ مى شد، پس ديگر معنا ندارد كه شما با پيغمبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) نزاع كنيد كه چرا طريقه عبادتت شبيه به طريقه سابقين نيست
.
و چون نهى ايشان از منازعه به معناى دلخوش داشتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم )، و نهى آن جناب از اعتنا كردن به اعتراضات آنها است ، لذا جمله
(و ادع الى ربك - تو به كار دعوت به سوى پروردگارت بپرداز)
را بر آن جمله عطف نموده ، گويا فرموده : ناراحت مشو و اعتنايى به منازعت آنان مكن
، تو به آنچه ماءمور شده اى - يعنى به دعوت به سوى پروردگارت - بپرداز.
آنگاه همين مطلب را با جمله (انك لعلى هدى
مستقيم )
تعليل كرد، و اگر هدايت را مستقيم خواند با اينكه مستقيم صفت راهى است كه به هدايت
منتهى مى شود، از باب مجاز عقلى است .
و ان جادلوك فقل
اللّه اعلم بما تعملون
|
سياق آيه قبلى تاءييد مى كند كه مراد از اين جدال ، مجادله و بگو مگوى در همان
مساءله طرز عبادت باشد، بعد از آنكه آن حجت مذكور را در پاسخشان آورد، رسول گرامى
خود را دستور مى دهد كه (اگر زير بار نرفتند) به حكم خدا ارجاعشان ده . حكم ، حكم
خدا است ، و تو خودت را با ايشان يكى مكن .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله (ان
جادلوك ) مطلق جدال در امر دين است بعضى
ديگر گفته اند: مراد جدال در امر ذبيحه است ، ولى سياق سابق با اين احتمال نمى
سازد.
جمله (فقل اللّه اعلم بما تعملون
) زمينه چينى است براى اينكه ايشان را به حكم خدا ارجاع دهد و معنايش
اين است كه : خدا داناتر است به آنچه مى كنيد، و ميان شما حكم مى كند حكم كسى كه
حقيقت حال را كاملا مى داند، چيزى كه هست اين حكم را روز قيامت مى كند و در ازاى
مخالفتتان با حق و اهل حق به حسابتان مى رسد. كلمه (اختلاف
) و (تخالف
)
هر دو به يك معنا است ، همچنانكه (استباق
) و (تسابق
) به يك معنا است .
الم تعلم ان
اللّه يعلم ما فى السماء و الارض ان ذلك فى كتاب ان ذلك على اللّه يسير
|
اين آيه تعليل علم خدا است به آنچه مى كنند، و معنايش اين است : آنچه كفار مى كنند
بعضى از حوادث است كه در زمين و آسمان جريان مى يابد، و خدا تمامى حوادث و موجودات
زمين و آسمان را مى داند پس او به كرده هاى شما كفار نيز آگاه است .
جمله (ان ذلك فى كتاب
) مطالب قبلى را تاءكيد مى كند، و مى فرمايد: آنچه را خدا مى داند همه
در كتابى ثبت است ، نه نسخه اش گم مى شود، نه او فراموش مى كند و نه دچار اشتباه
مى گردد. پس كرده هاى ايشان همانطور كه بوده تا روزى كه خدا حكم كند محفوظ مى ماند.
و جمله (ان ذلك على اللّه
) يسير معنايش اين است كه ثبت و نگهدارى آنچه مى داند در كتابى محفوظ
براى او آسان است .
و يعبدون من دون
اللّه ما لم ينزل به سلطانا و ما ليس لهم به علم ...
|
حرف (باء)
در (به )
به معناى (مع
) است و كلمه (سلطان
) به معناى برهان و حجت است . و معناى آيه اين است كه : مشركين به جاى
خدا چيزى - همان بتى كه شريك خدا مى گيرند - را مى پرستند كه خداوند هيچ حجت و
دليلى نازل نكرده كه آنها بدان متمسك شوند و مشركين به چنين حجتى علم ندارند.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر جمله (و
مشركين به چنين حجتى علم ندارند) را اضافه
كرد براى اين است كه آدمى بسيارى از چيزها را مى داند و به آن علم دارد، با اينكه
هيچ حجتى بر آن ندارد مانند ضروريات بديهى .
و چه بسا نزول سلطان را به دليل نقلى تفسير كرده اند. و مراد از
(علم ) را دليل عقلى گرفته ،
آيه را چنين معنا كرده اند: مشركين به جاى خدا چيزهايى مى پرستند كه نه دليل نقلى
بر آن دارند و نه دليل عقلى . ولى اين تفسير خودش تفسيرى است بى دليل ، و
(تنزيل سلطان ) همانطور كه
شامل دليل نقلى ، يعنى وحى و نبوت مى شود، شامل ادله عقلى هم هست ، چون ادله عقلى
را نيز خدا بر دلها نازل كرده .
در خصوص جمله (و ما للظالمين من نصير)
بعضى از مفسرين گفته اند: تهديد مشركين است و مراد اين است كه مشركين ياورى ندارند
كه ايشان را از عذاب محافظت نمايد. ولى به طورى كه از سياق بر مى آيد ظاهرا جمله
مذكور در مقام احتجاج بر اين است كه مشركين برهان و علمى به خدايى شركائشان ندارند،
به اين بيان كه اگر چنين حجتى و علمى مى داشتند، آن برهان ياور ايشان مى شد، چون
برهان ياور صاحب برهان است ، و علم ياور عالم است ، ليكن مشركين ظالمند و براى
ظالمان ياورى نيست . پس به همين دليل برهان و علمى هم ندارند و اين از لطيف ترين
احتجاجات قرآنى است .
و اذا تتلى
عليهم آياتنا بينات تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر يكادون يسطون ...
|
كلمه (منكر)
مصدر ميمى به معناى انكار است و مراد از (شناختن
انكار در روى كفار)
شناختن اثر انكار و كراهت است . و كلمه (يسطون
) از (سطوت
) است كه - بنا به آنچه در مجمع البيان آمده - به معناى اظهار حالتى
خشمگين و وحشت آور است . مى گويند:
(سطا عليه ، يسطو، سطوه و سطاوة
) يعنى خشم گرفت بر او و (و
الانسان مسطو عليه ) يعنى انسان مورد خشم
قرار گرفت . و كلمه (سطوت
) و (بطش
) هر دو به يك معنا است .
و معناى آيه اين است كه : چون آيات مرا برايشان تلاوت كنى ، در حالى كه آيات ما
واضح الدلاله است در عين حال آثار انكار را در چهره هاى كفار مشاهده مى كنى ، آنقدر
كه گويى از شدت خشم نزديك است بر خوانندگان قرآن بشورند.
جمله (قل افانبئكم بشر من ذلكم
) تفريع بر انكار مشركين و احترازشان از شنيدن قرآن است ، يعنى به آنان
بگو: پس مى خواهيد خبر دهم شما را به چيزى كه از شنيدن قرآن برايتان ناگوارتر است ،
اگر مى خواهيد بگوييد شما را از آن خبر دهم كه مواظب خود باشيد و از آن بپرهيزيد
اگر اهل پرهيز هستيد.
و جمله (النار وعدها اللّه الذين كفروا و
بئس المصير) بيان همان بدتر است ، يعنى
آنكه گفتيم برايتان ناگوارتر است . و جمله (وعدها
اللّه ...) بيان شر بودن آن است .
يا ايها الناس
ضرب مثل فاستمعوا له
|
كلمه (مثل )
به معناى وصفى است كه چيزى را در آن حالى كه هست مجسم كند، چه اينكه آن وصف واقعيت
خارجى داشته باشد، و چه اينكه صرف فرض و خيال باشد، مانند مثلهائى كه در قالب
گفتگوى حيوانات يا جمادات با يكديگر مى آورند. و ضرب مثل ، به معناى اين است كه مثل
در اختيار طرف بگذارى ، و گويى پيش روى او نصب كنى تا در آن تفكر و مطالعه كند
مانند زدن خيمه كه معنايش نصب آن است براى سكونت .
و اين مثلى كه آيه مورد بحث از آن خبر مى دهد، قول خداوند متعال است كه مى فرمايد:
|