تفسير الميزان جلد ۱۳

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۶ -


اينها اسماء حقيقى خدا است و اما اسماء اسماء خدا عبارت است از همين الفاظ كه بر ذات متصف به صفتى دلالت كند و هيچ شكى نيست كه اين الفاظ غير ذات خدايند، بلكه الفاظى هستند كه گوينده آنها، آنها را ايجاد مى كند، پس هم حادثند و هم قائم به گوينده .
در اين مطالب هيچ بحثى نيست ، خلافى كه در اين ميان هست در دو جهت است :
جهت اول اينكه : بعضى از جاهلان از متكلمين سلف ميان اسماء و اسماء اسماء خلط كرده پنداشته اند كه مقصود از عين ذات بودن اسماء، همين الفاظ است كه اسماء اسماء خداست ، و به همين جهت معتقد شده اند كه اسم ، عين مسمى است ،
و در نتيجه عبادت اسم و خواندن آن ، عين عبادت مسمى است و اين قول در اوائل عصر خلفاى عباسى رواج داشت و دو روايت گذشته يعنى دو روايت توحيد صدوق در رد بر اين قول صادر شده اند.
جهت دوم : نظريه اى است كه بت پرستان داشتند، و آن اين است كه : به هيچ وجه ممكن نيست خداى سبحان مورد توجه و بندگى بندگان قرار گيرد، و همه توجهات به اسماء خدا است ، پس اسماء كه مظاهر آن ملائكه و جن و انسانهاى كامل هستند مورد توجه عبادت كاران هستند، و همانها آلهه و معبودهاى خلقند، نه خود خدا، و شما خواننده عزيز از بيان گذشته فهميديد كه آيه شريفه : (قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ) رد بر اين نظريه و اعتقاد است .
از روايت اخير حقيقت ديگرى نيز كشف مى شود، و آن چگونگى انتشار اسماء از ناحيه ذات متعاليه خدا است ، ذاتى كه رفيع تر از آن است كه علم كسى بدان احاطه يابد و يا وصفى و نعتى او را مقيد كند، و يا اسمى و رسمى او را محدود سازد، و روايت با مطالبى كه در صدر و ذيلش دارد صريح در اين است كه مراد از اسماء در آيه شريفه همان اسماء حقيقى است كه گفتيم ، نه اسماء اسماء، و ما اين حديث را تا حدى در ذيل بحثى كه در باره اسماء حسنى در جلد هشتم اين كتاب كرديم ، شرح داده ايم بدانجا مراجعه شود.
چند روايت درباره جهر و اخفات در نماز
و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبد اللّه (عليه السلام ) روايت شده كه در تفسير آيه : (و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا) فرموده اند: ايامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه بود، نمازش را با صداى بلند اقامه مى فرمود در نتيجه مشركين صدايش را مى شنيدند و محل حضور حضرت برايشان مشخص مى شد سپس به آنجا رفته وى را آزار مى دادند، لذا اين آيه شريفه نازل گرديد.
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از ابن مردويه از ابن عباس روايت شده و نيز از عايشه روايت شده كه گفته است : (اين آيه در باره دعاء است ) و عيبى هم ندارد، چون ميان آن و ديگر روايات معارضه اى نيست ، و نيز از عايشه روايت شده كه آيه در باره تشهد است .
و در كافى به سند خود از سماعة روايت شده كه گفت : از امام (عليه السلام ) معناى آيه (و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها) را پرسيدم ، فرمود: مخافته آن است كه انسان طورى تكلم كند كه گوش خودش هم نشنوند، و جهر آن است كه جوهره صدا به شدت بلند شود.
مؤ لف : اين روايات تا حدى معناى اولى را كه در تفسير آيه گذرانديم تاءييد مى كند. و باز در همان كتاب به سند خود عبد الله بن سنان روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم آيا بر امام جماعت واجب است كه نماز را آنقدر بلند بخواند كه ماءمومين بشنوند؟ و اگر چنين است در جماعتهائى كه جمعيت بسيار است چطور مى شود؟ فرمود: بايد بطور معتدل و متوسط بخواند چنانچه خداى تعالى فرمود: (و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها).
و در الدر المنثور است كه احمد و طبرانى از معاذ بن انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: آيه : (و قل الحمد لله الّذى لم يتخذ ولدا) تا آخر آيه عزت است .
و در تفسير قمى از امام آورده كه در ذيل (و لم يكن له ولى من الذل ) فرموده است : يعنى خداوند هرگز ذليل نشده تا محتاج وليى شود كه ياريش كند.
بحثى روايتى و قرآنى
(درباره تفريق آيات قرآن و قرانا فرقناه ...)
اين بحث پيرامون آيه شريفه (و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث ) است كه در سه فصل عنوان مى شود:
تقسيم قرآن به آيات و سور
فصل اول ، پيرامون تقسيمات قرآن كريم : كتاب الهى به اجزائى تقسيم شده كه با آن شناخته مى شود، مانند سى جزء، و اينكه هر جزئى 4 حزب و هر حزبى 10 عشر دارد، و امثال آن ، و اين تقسيم بندى است كه در قرآن كريم كرده اند، ولى آنچه در خود قرآن مى باشد، دو تقسيم است : يكى سوره و ديگر تقسيم هر سوره به چند آيه ، و مكرر از آندو، اسم برده مثلا فرموده : (سوره انزلناها) و يا فرموده : (قل فاتوا بسورة مثله ) و همچنين در غير اين دو آيه .
در لسان رسول خدا و صحابه و ائمه معصومين (عليهم السلام ) نيز استعمال اين دو كلمه زياد آمده به حدى كه جاى ترديد نمانده كه سوره و آيه دو حقيقت قرآنى است و اين سوره ها مجموعه اى از كلام الهى است كه هر يك با بسم الله آغاز شده و غرضى را بيان مى كند، و آن غرض معرف سوره است ، و در هيچ يك اين قاعده تخلف نپذيرفته ، مگر در سوره برائت آن هم به حكم پاره اى از روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) - كه در ذيل آيه : (انا نحن نزلنا الذكر) در جلد دوازدهم اين كتاب ذكر نموديم - تتمه آياتى از سوره انفال است ، و نيز سوره (والضحى ) و (الم نشرح ) كه با اينكه يك سوره هستند يك بسم اللّه در وسط فاصله شده ، و همچنين سوره فيل و ايلاف كه سوره واحدى هستند و يك بسم اللّه در وسط فاصله شده است . البته همه اين موارد استثنايى به حكم رواياتى است كه از ائمه (عليهم السلام ) رسيده و شيخ آن را در تهذيب به سند خود از شحام از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده و محقق در شرايع و طبرسى در مجمع البيان آن را به روايت اصحاب ما - اماميه - نسبت داده اند.
نظير اين مطلبى كه در باره سوره ها گفتيم در آيه ها جريان دارد، زيرا در كلام خداى تعالى آيه بطور مكرر بر قطعه اى از كلام الهى اطلاق شده است ، مانند: (و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا) و نيز مانند: (كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا).
از ام سلمه روايت شده كه گفت : رسول خدا آخر هر آيه وقف مى كرد، و نيز روايت صحيح آمده كه سوره حمد هفت آيه است و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود: سوره ملك سى آيه است ، و همچنين رواياتى ديگر كه در باره عدد آيه هاى هر سوره قرآن از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده است .
و آنچه كه دقت در تقسيم بندى طبيعى كلام عرب به فصول و قطعه هاى جداى از هم ، و مخصوصا در كلمات مسجع آن ، و نيز آنچه كه تدبر در روايات وارده از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و اهل بيتش در خصوص عدد آيات وارد شده اقتضاء مى كند، اين است كه يك آيه از قرآن كريم يك قطعه از كلام خداست كه حقش اين است كه بر آن يك قطعه اعتماد و تكيه نموده و در تلاوت آن را، از قبل و بعدش جدا كرد.
و اين قطعات به اختلاف سياقها و مخصوصا در سياقهاى مسجع مختلف مى شود، چه بسا يك كلمه به تنهائى به خاطر سجع آخرش ‍ يك آيه به حساب آيد، مانند كلمه : (مدهامتان - دو برگ سبز) و چه بسا آيه دو كلمه يا بيشتر باشد، خواه كلام تام باشد يا ناقص ، مانند (الرحمن ) (علم القرآن ) (خلق الانسان ) (علمه البيان ) و مانند (الحاقة ) (ماالحاقة ) (و ماادريك ما الحاقة ) و چه بسا كه يك آيه بسيار طولانى باشد، مانند آيه پيرامون قرض دادن و گرفتن كه آيه 282 از سوره بقره است .
عدد سوره ها و آيات قرآن كريم
فصل دوم ، پيرامون عدد سوره ها و آيات قرآن كريم : تعداد سوره هاى قرآن ، صد و چهارده عدد است ، و بر همين عدد، قرآنهاى موجود در ميان مسلمين تدوين شده و اين قرآنها مطابق قرآنى است كه عثمان جمع آورى نموده ، و ما قبلا از ائمه معصومين (سلام اللّه عليهم اجمعين ) نقل كرديم كه فرمودند: سوره (برائت ) سوره اى مستقل نيست ، بلكه متمم سوره (انفال ) است ، و همچنين (والضحى ) و (الم نشرح ) يك سوره و (فيل ) و (ايلاف ) يك سوره هستند.
و پيرامون تعداد آيه هاى قرآن بايد گفت : در اين خصوص نص متواترى نرسيده كه يك يك آيه ها را معرفى كند، و هر يك را از ديگرى متمايز سازد. روايات محدودى هم كه رسيده به خاطر خبر واحد بودن قابل اعتماد نيستند، و روشن ترين علت بر نبودن دليل معتبر، اختلاف اهل مكه ، مدينه ، شام ، بصره و كوفه است ، كه در باره تعداد آيات اعداد متفاوتى ارائه كرده اند.
بعضى گفته اند: عدد آن شش هزار آيه است ، بعضى ديگر گفته اند: شش هزار و دويست و چهار آيه است ، يكى گفته شش هزار و دويست و چهارده آيه ، و يكى ديگر گفته نوزده آيه ، بعضى گفته اند: بيست و پنج و بعضى ديگر سى و شش .
مكى ها عدد خود رااز عبد الله بن كثير از مجاهد از ابن عباس از ابى بن كعب روايت كرده اند، مدنى ها براى خود دو جور عدد روايت كرده اند يكى به ابى جعفر مرثد بن قعقاع و شيبه بن نصاح منتهى مى شود. و روايت ديگرشان به اسماعيل بن جعفر بن ابى كثير انصارى منتهى مى گردد.
و اهل شام عدد خود را از ابى درداء روايت كرده اند، و روايت بصرى ها به عاصم بن عجاج جحدرى و روايت عدد كوفى ها به حمزه و كسائى و خلف منتهى مى شود ، حمزه گفته است : اين عدد را ابن ابى ليلى از ابى عبد الرحمان سلمى از على بن ابى طالب (عليه السلام ) براى ما روايت كرده .
و كوتاه سخن ، وقتى اعداد به يك نص متواتر و يا حداقل خبر واحد قابل اعتنائى منتهى نشود، و هيچ آيه اى به طور اطمينان بخشى ، از ساير آيات قبل و بعدش متمايز نگردد، هيچ الزامى نيست كه يكى از اين روايت اخذ شود، لاجرم هر يك از اين روايات كه روشن و قابل اعتماد بود را مى پذيريم و ما بقى را طرد مى كنيم ، و يا به هيچ يك عمل نمى كنيم ، و اگر شخصى اهل تدبر باشد، بايد به هر روايتى كه در نظرش بيشتر قابل اعتماد بود، عمل نمايد.
و آنچه كه از على (عليه السلام ) در عدد كوفيان نقل شده معارض است با ادله اى كه از خود آن جناب و همچنين از ساير ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده كه : در هر سوره (بسم اللّه ) جزء آن سوره و يكى از آيات آن است ، زيرا به حساب كوفيان ، تنها بسم اللّه فاتحه ، جزء سوره است ، و ما بقى به حساب نيامده ، و لازمه روايت نامبرده اين است كه عدد آيه هاى قرآن به مقدار بسم اللّه هاى سوره ها بيشتر باشد.
و اين همان علتى است كه ما را از ايراد بحثهاى مفصل كه در باره عدد آيه هاى قرآن شده منصرف ساخته است ، چون ديديم كه اين بحثها به نتيجه اى نمى رسد، تنها به اين اشاره اكتفاء مى كنيم كه در عدد چهل سوره قرآنى اتفاق دارند، و در عدد آيه ها و يا رؤ وس ‍ آيه هاى هفتاد و چهار سوره اختلاف كرده اند، و همچنين در اينكه كلمه : (الر) مثلا آيه اى است تام و مستقل اتفاق كرده اند ولى در بقيه حروف مقطعه اختلاف نموده اند و آن گروه از خوانندگان عزيز كه مى خواهند به جزئيات اين اختلاف واقف گردند، بايد به محل طرح اين بحثها مراجعه نمايند.
ترتيب سوره هاى قرآن كريم
فصل سوم ، پيرامون ترتيب سوره ها: در كتاب اتقان از ابن ضريس نقل شده كه او در كتاب فضائل القرآن خود گفته : محمد بن عبد الله بن ابى جعفر رازى به ما خبر داد كه عمروبن هارون ما را حديث كرد كه عثمان بن عطاى خراسانى برايمان نقل كرد از پدرش ازابن عباس كه گفت : آغاز هر سوره كه در مكه نازل شده در مكه نوشته شد و بعدها خداوند هر چه مى خواست به آن ملحق مى كرد.
و سوره هايى كه به ترتيب و پشت سر هم نازل شده اند عبارتند از: 1 - (اقرء باسم ربّك ) 2 - (ن ) 3 - (مزمل ) 4 - (مدثر) 5 - (تبت ) 6 - (تكوير) 7 - (اعلى ) 8 - (و الليل اذا يغشى ) 9 - (و الفجر)10 - (و الضحى ) 11 - (الم نشرح ) 12 - (و العصر) 13 - (و العاديات ) 14 - (انا اعطيناك ) 15 - (الهاكم التكاثر) 16 - (ارايت ) 17 - (قل يا ايها الكافرون ) 18 - (الم تر كيف فعل ربّك ) 19 - (قل اعوذ برب الفلق )20 - (قل اعوذ برب الناس ) 21 - (قل هو اللّه احد) 22 - (و النجم ) 23 - (عبس ) 24 - (انا انزلناه فى ليله القدر) 25 - (و الشمس و ضحاها) 26 - (و السماء ذات البروج ) 27 - (و التين ) 28 - (لايلاف قريش ) 29 - (قارعه ) 30 - (لا اقسم بيوم القيامه ) 31 - (ويل لكل همره ) 32- (و المرسلات ) 33 - (ق ) 34 - (لا اقسم بهذا البلد) 35 - (و السماء و الطارق ) 36 - (اقتربت الساعه ) 37 - (ص ) 38 - (اعراف ) 39 - (قل اوحى ) 40 - (يس ) 41 - (فرقان ) 42 - (ملائكة ) 43 - (كهيعص ) 44 - (طه ) 45 - (واقعه ) 46 - (طسم شعراء) 47 - (طس ) 48 - (قصص ) 49 - (بنى اسرائيل ) 50 - (يونس ) 51 - (هود) 52 - (يوسف ) 53 - (حجر) 54 - (انعام ) 55 - (صافات ) 56 - (لقمان ) 57 - (سباء) 58 - (زمر) 59 - (حم مومن ) 60 - (حم سجده ) 61 - (حم عسق ) 62 - (حم زخرف ) 63 - (حم دخان ) 64 - (جاثيه ) 65 - (احقاف ) 66 - (ذاريات ) 67 - (غاشيه ) 68 - (كهف ) 69 - (نحل ) 70 - (انا ارسلنا نوحا) 71 - (ابراهيم ) 72 - (انبياء) 73 - (مؤ منين ) 74 - (تنزيل سجده ) 75 - (طور) 76 - (تبارك الملك ) 77 - (الحاقه ) 78 - (سائل ) 79 - (عم يتسائلون ) 80 - (نازعات ) 81 - (اذا السماء انفطرت ) 82 - (اذا السماء انشقت ) 83 - (روم ) 84 - (عنكبوت ) 85 - (ويل للمطففين ).
اين سوره هائى بوده كه در مكه نازل شده است .
پس خداى تعالى سوره هاى زير را به ترتيب در مدينه نازل كرد: 1 - (سوره بقره ) 2 - (انفال ) 3 - (آل عمران ) 4 - (احزاب ) 5 - (مم تحنه ) 6 - (نساء) 7 - (اذا زلزلت ) 8 - (حديد) 9 - (قتال ) 10 - (رعد) 11 - (رحمان ) 12 - (انسان ) 13 - (طلاق ) 14 - (لم يكن ) 15 - (حشر) 16 - (اذا جاء نصر اللّه ) 17 - (نور) 18 - (حج ) 19 - (منافقون ) 20 - (مجادله ) 21 - (حجرات ) 22 - (تحريم ) 23 - (جمعه ) 24 - (تغابن ) 25 - (صف ) 26 - (فتح ) 27 - (مائده ) 28 - (برائت ).
در اين روايات سوره فاتحه ساقط شده و چه بسا گفته باشند كه اين سوره دو بار نازل شده يكى در مكه و بار ديگر در مدينه .
اتقان از بيهقى نقل كرده كه در كتاب دلائل النبوه به سند خود از عكرمه و حسين بن ابى الحسن روايت كرده كه اين دو نفر گفته اند: خداوند از قرآن كريم سوره اقرء باسم ربّك را نازل كرد، همچنين سوره هائى كه در روايت بالا بود شمرده اند تا به آخر جز اينكه سوره فاتحه و اعراف و كهيعص را از آنچه در مكه نازل شده ساقط كرده اند.
و نيز اين دو نفر حم دخان را قبل از حم سجده و انشقاق را قبل از انفطار و نيز مطففين را قبل از بقره در سوره هاى مدنى ، و نيز آل عمران را قبل از انفال و مائده را قبل از ممتحنه از سوره هاى مكى ضبط كرده اند.
آنگاه بيهقى به سند خود از مجاهد از ابن عباس روايت كرده كه گفت : اولين سوره اى كه خدا از قرآن كريم بر پيغمبرش نازل كرد سوره اقرء باسم ربّك بود تا آخر حديث ، و اين حديث از نظر ترتيب مطابق با حديث عكرمه است ، با اين تفاوت كه آن سوره هاى مكى كه در حديث عكرمه ساقط شده در اين حديث آمده است .
باز در همان كتاب ، از كتاب ناسخ و منسوخ ، تاءليف ابن حصار نقل كرده كه : سوره هاى مدنى مورد اتفاق بيست سوره است و آنچه در آن اختلاف هست دوازده سوره است ، و از اين چند سوره گذشته بقيه سوره ها به اتفاق مكى است ، اين بود كلام ناسخ و منسوخ .
و آن سوره هايى كه مدنى بودنشان مورد اتفاق است عبارتند از: 1 - بقره 2 - آل عمران 3 - نساء 4 - مائده 5 - انفال 6 - توبه 7 - نور 8 - احزاب 9 - سوره محمد 10 - فتح 11 - حجرات 12 - حديد 13 - مجادله 14 - حشر 15 - ممتحنه 16 - منافقون 17 - جمعه 18 - طلاق 19 - تحريم 20 - نصر.
و آنچه از مكى ها و مدنى هاى مورد اختلاف است سوره هاى ذيل است : 1- رعد 2 - رحمان 3 - جن 4 - صف 5 - تغابن 6 - مطففين 7 - قدر 8 - بينه 9 - زلزال 10 - توحيد 11 و 12 - معوذتان .
البته در فن تفسير و بحثهاى مربوط به دعوت نبويه و سير روحى و سياسى و اجتماعى دعوت در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و تحليل سيره شريفه آن جناب ، دانستن اينكه كدام سوره مكى و كدام مدنى است و تقديم و تاءخير نزول آيات ، دخالت بسيارى دارد.
و روايات ، به طورى كه ديديد در اثبات اين مجهولات نمى توانند مورد اعتماد باشند، چون هيچ يك از مضامين آنها متواتر نيست ، علاوه بر اينكه ميان آنها تعارض وجود دارد كه در نتيجه از درجه اعتبار ساقط شده اند.
پس تنها طريق براى تحصيل اين غرض ، تدبر و دقت در سياق آيات و بهره جويى از قرائن و امارات داخلى و خارجى است ، كه ما هم در تفسير خود از همين راه استفاده كرده ايم و اللّه المستعان .
سوره كهف مكى است و 110 آيه دارد
سوره كهف ، آيات 1 - 8
بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد لله الذى انزل على عبده الكتب و لم يجعل له عوجا (1) قيما لينذر باسا شديدا من لدنه و يبشر المؤ منين الّذين يعملون الصلحت ان لهم اجرا حسنا(2) ماكثين فيه ابدا(3) و ينذر الّذين قالوا اتخذ اللّه ولدا(4) ما لهم به من علم و لا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افوههم ان يقولون الا كذبا (5) فلعلك بخع نفسك على اثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا (6) انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا (7) و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا(8)
ترجمه آيات
به نام خداى بخشاينده مهربان ، ستايش خاص خدائى است كه اين كتاب استوار را به بنده خويش فرو فرستاد و در آن انحراف ننهاد (1).
تا از جانب خويش از عذابى سخت بترساند و مؤ منان را كه كارهاى شايسته كنند نويد دهد كه پاداشى نيك دارند (2). و هميشه در آن بسر مى برند (3).

و نيز كسانى را كه گويند خدا فرزندى گرفته بيم دهد (4).
در اين باب چيزى ندانند پدرانشان نيز نمى دانستند، كلمه اى كه از دهانشان بيرون مى شود بزرگ است ، و جز دروغ نمى گويند (5).
شايد تو از پى ايشان از غم اينكه چرا قرآن را باور ندارند خويشتن را هلاك كنى (6).
ما اين چيزها را كه روى زمين هست آرايش آن كرده ايم تا ايشان را بيازماييم كه كدامشان از جهت عمل بهترند (7).
و ما آنچه را روى زمين هست خاك باير مى كنيم (8).
بيان آيات
آهنگ و مفاد كلى اين سوره مباركه
اين سوره با انذار و تبشير دعوت مى كند به اعتقاد حق و عمل صالح همچنانكه از دو آيه اولش هم بوى اين معنا استشمام مى شود. و نيز از آيه آخر سوره كه مى فرمايد (فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا).
و در اين سوره مساءله نفى فرزند داشتن خدا مورد عنايت و توجه زيادى واقع شده است نظير اينكه مى بينيم تهديد و انذار را به كسانى اختصاص مى دهد كه براى خدا فرزند قائل شده اند، يعنى بعد از آنكه مى فرمايد: (لينذر باسا شديدا من لدنه ) مجددا مى فرمايد: (و ينذر الّذين قالوا اتخذ اللّه ولدا).
پس در اين آيه روى سخن با دوگانه پرستان است ، كه قائل به فرزندى ملائكه و جن و مصلحين بشر براى خدا هستند، و همچنين خطاب به نصارى است كه قائل به فرزندى مسيح براى اويند. و بعيد نيست كه روى سخن به يهود هم باشد، چون خود قرآن از يهود نقل كرده كه گفته اند (عزير پسر خدا است ).
و بعيد نيست كسى بگويد كه غرض از نزول اين سوره بيان سه داستان عجيب است كه در قرآن كريم جز در اين سوره ذكر نشده ، يكى قصه اصحاب كهف و ديگرى داستان موسى و آن جوانى كه در راه به سوى مجمع البحرين ديدار نمود، و سوم حكايت ذى القرنين ، و آنگاه از اين سه داستان در غرض سوره كه اثبات نفى شريك و تشويق بر تقوى و ترس از خدا است استفاده كند.
و اين سوره به طورى كه از سياق آياتش استفاده مى شود در مكه نازل شده است . اما بعضى از مفسرين آيه (و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربهم ...) را از مكى بودن استثناء كرده اند و به زودى در باره آن بحث مى كنيم .


الحمد لله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا قيما



كلمه (عوج ) - به فتح عين و به كسر آن - به معناى انحراف است . در مجمع البيان مى گويد: (عوج - به فتحه عين - در كجى چيزهايى كه محسوس و قابل ديدن هس تند - چون نيزه و چوب - استعمال مى شود، و با كسره عين در امور ناديدنى چون اعتقادات و سخن گفتن .
و شايد منظور از چيزهاى مرئى آنهايى باشند كه به سهولت ديده مى شوند و مقصود از چيزهاى نامرئى آنهايى باشند كه به آسانى مشهود نيستند كما اينكه راغب در مفردات چنين گفته است : (عوج ) به فتحه عين كجى هايى را گويند كه با چشم به آسانى ديده مى شوند، مانند كجى چوبى كه در زمين نصب شده باشد، ولى (عوج ) به كسره عين در كجى هائى است كه با فكر و بصيرت تشخيص داده مى شوند، مانند انحراف و انحنايى كه در زمين مسطح است كه تنها متخصصين مى توانند آن را تشخيص دهند، و نيز مانند انحراف در دين و زندگى .
پس بنا به گفته وى ديگر اشكالى به آيه شريفه (لا ترى فيها عوجا و لا امتا وارد نمى شود - دقت بفرمائيد.
توضيح مقصود از اينكه قرآن عوج (كجى ) نداشته ، قيّم است
خداى تعالى در اين سوره كلامش را با ذكر ثناى خود افتتاح فرموده ، و به اين نحو خود را ستوده كه : قرآنى بر بنده اش نازل كرده كه هيچ انحرافى از حق در آن نيست ، و آن كتاب قيم مصالح بندگانش در زندگى دنيا و آخرت است ، و از عهده اين كار به خوبى برمى آيد، پس همه حمدها كه در ترتب خيرات و بركات آن از روز نزولش تا روز قيامت هست ، همه براى خدا است .
پس سزاوار نيست كه هيچ دانشمند اهل بحثى ترديد كند در اينكه : آنچه از صلاح و سداد در جوامع بشرى به چشم مى خورد همه از بركات انبياى كرام است كه در بشر منتشر كرده اند، و تخمى است كه آنان با دعوت خود به سوى حق و حسن خلق و عمل صالح افشانده اند، و اينكه قرآن كريم در چهارده قرنى كه از نزولش مى گذرد تمدنى به بشر داده و ارتقائى بخشيده و علم نافع و عمل صالحى در بشر به وجود آورده كه مخصوص خود آن است و به همين جهت دعوت نبوى منتهائى بزرگ بر بشر دارد، پس همه حمدها براى خدا است .
و با اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه ، يعنى جمله (الحمد لله الذى انزل ...) گفته اند: يعنى بگوييد (الحمد لله الّذى نزل ) صحيح نيست .
(و لم يجعل له عوجا) - ضمير در (له ) به كتاب بر مى گردد، و جمله مورد بحث جمله حاليه است از كتاب . و كلمه (قيما) آن گونه كه از كتاب فهميده مى شود حال بعد از حال است ، زيرا خداى تعالى در مقام ستايش خويش است از اين جهت كه كتابى نازل كرده و به صفت نداشتن اعوجاج متصف است ، و از اين جهت كه آن كتاب بر تاءمين مصالح جامعه بشرى قيم است . پس به هر دو صفت بذل عنايت شده ، آن هم بطورى مساوى ، و همين اقتضاء مى كند كه جمله مزبور حاليه باشد، و (قيم ) نيز حال دوم باشد.
اشاره به اقوال مختلف مفسرين در ذيل جمله : (لميجعل له عوجا...)
بعضى از مفسرين گفته اند : جمله (و لم يجعل له عوجا) عطف است بر صله ، و كلمه (قيما) حال از ضمير در (له ) است ، و معنايش اين است كه (و حمد آن خداى را كه براى كتاب در حالى كه قيم است اعوجاج قرار نداده ) و يا (قيما) منصوب به مقدرى است و معنايش اين است كه و حمد آن خدايى را كه براى كتاب اعوجاج قرار نداده و آن را قيم قرار داده و لازمه اين دو وجه اين است كه عنايت ميان اصل نزول و قيم بودن و بى اعوجاج بودن كتاب تقسيم شود، و بر شما خواننده عزيز روشن شد كه اين خلاف عنايتى است كه مستفاد از سياق است .
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: در آيه شريفه تقديم و تاءخير به كار رفته و تقدير آن (نزل الكتاب قيما و لم يجعل له عوجا) است و اين بدترين نظريه اى است كه درباره آيه ابراز شده ، وجه رد نظريه فوق اين است كه نفى اعوجاج در قرآن ، مقدم بر اثبات قيموميت است . زيرا عدم اعوجاج كمالى است كه قرآن فى نفسه دارد، و قيموميت كمالى است كه قرآن به ديگران مى دهد و معلوم است كمال بر تكميل تقدم دارد.
و اينكه كلمه (عوج ) كه نكرده است و در سياق نفى قرار گرفته خود افاده عموميت مى كند، پس قرآن كريم در تمامى احوال و از همه جهات مستقيم و بدون اعوجاج است . و در لفظش فصيح و در معنايش بليغ و در هدايت نمودنش موفق و حتى در حجت ها و براهينش قاطع و در امر و نهيش خيرخواه ، و در قصص و اخبارش صادق و بدون اغراق و در قضاوتش فاصل ميان حق و باطل است . و همچنين از دستبرد شيطانها محفوظ و از اختلاف در

مضامينش به دور است . نه در عصر نزولش دستخوش باطل شده و نه بعد از آن .
كلمه (قيم ) به معناى كسى است كه مصلحت چيزى را تاءمين نموده ، امور آن را تدبير نمايد، مانند قيم خانه كه قائم به مصالح خانه است ، و اهل خانّه در امور خانه به او مراجعه مى كنند. و كتاب قيم ، آن كتابى است كه مشتمل بر معانى قيمى باشد، و آنچه كه قرآن كريم متضمن آن است اعتقاد حق و عمل صالح است ، همچنانكه خداى تعالى درباره قرآن مى فرمايد: (يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم ) و دين صحيح اسلام هم همين است ، چنانچه خداى سبحان در مواضعى از كتابش دين خود را به قيم بودن توصيف كرده ، از آن جمله فرموده : (فاقم وجهك للدين القيم ).
بنابراين ، پس توصيف كتاب به وصف قيمومت به خاطر اين است كه متضمن دين قيم مى باشد دينى كه قائم به مصالح عالم بشرى است ، چه مصالح دنيايى ، و چه آخرتى .
و چه بسا از مفسرين كه قضيه را برعكس معنا كرده و گفته اند: قيمومت ، اول وصف كتاب است و سپس وصف دين . (به عبارت ديگر ما گفتيم كتاب به خاطر اينكه متضمن دين قيم است خودش هم قيم شده ، ولى بعضى گفته اند كتاب قيم است و دين به خاطر قيم بودن كتاب ، قيم شده است ) و درباره اش گفته شده : (و ذلك دين القيمه ) كه ظاهر معنايش : دين كتابهاى قيم است . ولى اين قسم تفسير نوعى مجاز گويى است .
بعضى گفته اند: مقصود از قيم ، مستقيم است يعنى معتدل كه نه افراط در آن باشد و نه تفريط. بعضى ديگر گفته اند: قيم ، به معناى مدبر ساير كتابهاى آسمانى است ، يعنى ساير كتابها را تصديق و حفظ نموده ، شرايعش را نسخ مى كند. و اينكه به دنبال كلمه قيم فرموده : (لينذر باسا شديدا من لدنه و يبشر المؤ منين ...) مؤ يد معنايى است كه ما ذكر كرديم .


لينذر باسا شديدا من لدنه و يبشر المؤ منين الدين يعملون الصالحات



بعضى آيه را اينطور معنا كرده اند: اين كتاب را تاءمين فرستاد تا كافران را از عذابى شديد كه از ناحيه خدا صادر مى شود، انذار نمايد، و تاءمين ولى ظاهر آيه به قرينه اينكه مؤ منين را مقيد مى كند به آن مؤ منينى كه عمل صالح مى كنند، اين است كه تقدير آيه : (لينذر الّذين لا يعملون الصالحات - تا بترساند كسانى را كه عمل صالح نمى كنند) بوده باشد، حال چه آن تاءمين هائى كه اصلا ايمان نمى آورند، و يا اگر ايمان مى آورند در عمل خود مرتكب فسق و تباهى مى شوند.
در هر حال ، اين جمله بيان مى كند كه چرا كتاب را قيم و مستقيم بر بنده اش نازل كرده ، زيرا پر واضح است كه اگر كتاب خودش ‍ مستقيم و براى غير خودش قيم نمى بود نمى توانست انذار و بشارت باشد.
و مراد از (اجر حسن ) بهشت است ، به قرينه اينكه در آيه بعدى فرموده : (ماكثين فيه ابدا) و معناى آيه روشن است .


و نذر الّذين قالوا اتخذ اللّه ولدا


مقصود از اينان عموم كسانى هستند كه بت پرستيده معتقد بودند كه ملائكه پسران يا دختران خدايند، و چه بسا از اينان كه در باره جن و مصلحين از بشر، چنين اعتقادى داشته اند. و نيز مقصود نصارى هستند كه مسيح را پسر خدا مى دانستند. هر چند كه از نظر اينكه قرآن كريم به يهود نسبت داده كه عزيز را پسر خدا مى دانسته اند يهود نيز مشمول آيه هست .
انذار را در خصوص كسانى كه گفتند خدا براى خود فرزند گرفته ، تكرار كرد تا مزيد اهتمام را در خصوص ايشان افاده نمايد.


ما لهم به من علم و لا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افواههم ...


*.
از آيه شريفه (انى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة و خلق كل شى ء) استفاده مى شود كه مورد بحث آيه معتقد بوده اند خدا حقيقتا فرزند گرفته و فرزنددار شده است .
لذا در آيه مورد بحث آن را با دو جواب رد مى كند: يكى اينكه اين سخن را از روى نادانى زده اند، و علمى بدان ندارند، دوم اينكه دروغ مى گويند.
جمله : (ما لهم به من علم ) رد بر همگى ايشان از خلف و سلفشان است ، و ليكن چون ايشان علم به اين نظريه را به پدران خود احاله داده مى گفتند (اين دين ، دين پدران ما است ، و آنها بهتر از ما مى انديشيده اند، و ما جز اينكه پيروى ايشان كنيم حق اظهار نظرى نداريم ) لذا خدا ميان آنان و پدرانشان فرق گذاشته ، ابتدا از ايشان نفى علم نموده و سپس از پدرانشان كه به آنان اعتماد كرده بودند، تا بدين وسيله هم نظريه ايشان را رد كرده باشد و هم دليلشان را.
قول و اعتقاد به فرزند داشتن خدا چه به نحو حقيقى و چه به نحو مجازباطل و ممنوع است
و اينكه فرمود: (كبرت كلمة تخرج من افواههم ) براى مذمت آنان و بزرگ شمردن سخن باطل ايشان است كه گفته بودند: (اتخذ اللّه ولدا) براى اينكه جراءت بزرگى بر خداى سبحان كرده شريك و تجسم و تركيب و احتياج به كمك و جانشين را به او نسبت داده اند - تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا.
البته اين را هم نبايد از نظر دور داشت كه بعضى از كسانى كه قائل به فرزنددار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقيقى نبوده ، بلكه به عنوان احترام و تشريف و براى اينكه قرب به خدا و خصوصيت آن شخص مورد علاقه شان را برسانند اطلاق پسر خدا بر او مى كرده اند، مانند يهود كه - به طورى كه قرآن از ايشان حكايت كرده - عزيز را پسر خدا مى دانسته اند، و يا مى گفته اند: (نحن ابناء اللّه و احباوه - ما پسران و دوستان خداييم ) و همچنين در كلمات بعضى از قدماى ايشان آمده كه بر بعضى از مخلوقات اوليه اطلاق پسر خدا مى كرده اند، به اين عنوان كه اينها اولين خلق خدا هستند كه خدايشان آفريده و صادر كرده ، همانطور كه پسر از پدر صدور مى يابد و بر آن موجوداتى كه واسطه اين صدور بودند اطلاق همسر و زوج مى كرده اند.
و اين دو اطلاق هر چند كه شامل آنچه كه اطلاق اول مى شده نمى شود چون اين اطلاق از باب مجاز و به عنوان احترام بوده ، و ليكن هر دو از نظر شرع ممنوع است . نه صحيح است گفته شود فلان موجود فرزند واقعى خدا است آنطور كه ما فرزندان پدران خود هستيم ، و نه صحيح است بگوئيم فلان موجود آنقدر داراى شرافت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز اين موجود كسى فرزند او نمى بود، و ملاك ممنوعيت اين دو اطلاق همين بس كه هر دو باعث مى شود عامه مردم گمراه گشته رفته رفته از مجاز، حقيقت را بفهمند و به شقاوت دائمى و هلاكت جاودانه گرفتار گردند.


فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا


كلمه (بخوع ) و (بخع ) به معناى كشتن و هلاك كردن است . و (آثار) به معناى علامت هاى پا و اثر قدمهاى كسى است كه از زمين نرم عبور كرده باشد، و كلمه (اسف ) به معناى شدت اندوه است ، و مراد از (بهذا الحديث ) همين قرآن كريم است .
اين آيه و دو آيه بعدش در مقام خرسندى و تسلى خاطر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و حرف (فاء) كه بر سر آيه آمده براى تفريع كلام بر كفر و انكار ايشان به آيات خدا است كه از آيات قبلى استفاده مى شد. و معناى آيه چنين است : مثل اينكه بوى اين مى آيد كه از شدت اندوه بر اعراض كفار از قرآن و انصرافشان از شنيدن دعوتت ، خودت را از بين ببرى .
البته ما مساءله اعراض و انصراف را از كلمه (آثار) در آورديم كه خود استعاره است .


انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا... صعيدا جرزا



كلمه (زينت ) به معناى هر امر زيبايى است كه وقتى منضم به چيزى شود، جمالى به او مى بخشد به طورى كه رغبت هر كسى را به سوى آن جلب مى كند. و كلمه (صعيد) به معناى قشر زمين است و كلمه (جرز) به طورى كه مجمع البيان گفته ، زمينى است كه گياه نروياند، گويى تخم گياهان را مى خورد.
هدف از خلق زينت بر روى زمين آزمايش انسان ها و تميز نيك و بد بر اساس اعتقاد وعمل است
در اين دو آيه ، بيان عجيبى در حقيقت زندگى بشر در زمين ايراد شده ، و آن اين است كه نفوس انسانى - كه در اصل جوهرى است علوى و شريف - هرگز مايل نبوده كه به زمين دل ببندد و در آنجا زندگى كند، ولى عنايت خداوند تبارك و تعالى چنين تقدير كرده كه كمال و سعادت جاودانه او از راه اعتقاد و عمل حق تاءمين گردد، به همين جهت تقدير خود را از اين راه به كار بسته كه او را در موقف اعتقاد و عمل نهاده ، به محك تصفيه و تطهيرش برساند و تا مدتى مقدر در زمينش اسكان داده ميان او و آنچه كه در زمين هست علقه و جذبه اى برقرار كند و دلش به سوى مال و اولاد و جاه و مقام شيفته گردد. اين معنا را از اين جاى آيه استفاده كرديم كه مى فرمايد: آنچه در زمين هست ما زينت زمين قرارش داديم . و زينت بودن ماديات فرع بر اين است كه در دل بشر و در نظر او محبوب باشد، و دل او به آنها بستگى و تعلق يافته در نتيجه سكونت و آرامش يابد.
آنگاه وقتى آن مدت معين كه خدا براى سكونتشان در زمين مقرر كرده به سر آمد، و يا به عبارتى آن آزمايشى كه خدا مى خواست از فرد فرد آنان به عمل آورد و تحقق يافت ، خداوند آن علاقه را از بين آنها و ماديات محو نموده آن جمال و زينت و زيبايى كه زمين را از آن مى گيرد، و زمين به صورت خاكى خشك و بى گياه مى شود، آن سرسبزى و طراوت را از آن سلب مى كند، و نداى رحيل و كوس ‍ كوچ را براى اهلش مى كوبد، از اين آشيانه بيرون مى روند، در حالى كه چون روز تولدشان منفرد و تنها هستند.
اين سنت خداى تعالى در خلقت بشر و اسكانش در زمين و زينت دادن زمين و لذائذ مادى آن است تا بدين وسيله فرد فرد بشر را امتحان كند و سعادتمندان از ديگران متمايز شوند.
و به همين منظور نسلها را يكى پس از ديگرى به وجود مى آورد و متاعهاى زندگى را كه در زمين است ، در نظرشان جلوه مى دهد، آنگاه آنان را به اختيار خود وا مى گذارد تا آزمايش تكميل گردد. بعد از اتمام آن ، ارتباط مزبور را كه ميان آنان و آن موجودات بود بريده ، از اين عالم كه جاى عمل است به آن نشاءه كه سراى حساب است ، منتقلشان مى كند، همچنانكه فرموده : (و لو ترى اذا الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم ... و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم و ما نرى معكم شفعاءكم الّذين زعمتم انهم فيكم شركاء لقد تقطع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون ).
پس حاصل معناى آيه اين شد كه : اعراض ايشان از دعوت و انذار و تبشيرت باعث تاءسف بيش از حد تو نشود، و اگر مى بينى كه سرگرم تمتع از امتعه حيات مادى اند، ناراحت مباش ، زيرا اينها اولين مردمى نيستند كه چنين هستند و كارى هم نمى توانند بكنند، بلكه نه تنها نمى توانند كارى صورت دهند بلكه همين اعراض و سرگرمى به متاع دنيا خود آزمايش الهى است كه ايشان را مسخر كرده است . آرى اين ماييم كه بشر را در روى زمين منزل و متاعهاى آن را در نظرش جلوه داديم ، كه بينندگان را مفتون خود كند تا نفوسشان مجذوب گشته امتحان ما صورت گيرد و معلوم شود كه كدامشان بهتر عمل مى كنند، و آنگاه پس از اتمام امتحان ، به تحقيق كه همين ما زمين و آنچه را كه در آن است به صورت سرزمين خشك و فاقد چيزى كه مايه رغبت باشد، در مى آوريم .
پس ناگفته پيداست كه خداى سبحان از همه بشر ايمان نخواسته تا ايمان نياوردن عده اى به معناى شكست خوردنش باشد، و استمرارشان در كفر و ضلالت به معناى مغلوب شدن خدا باشد، و از اين جهت تو ناراحت شوى ، بلكه همين سرنوشت را، خود او برايشان تنظيم نموده تا امتحانشان كند پس در هر حال خدا در آنچه خواسته غالب است .
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه جمله (و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا) از باب استعاره به كنايه است ، و مراد از آن ، قطع رابطه تعلق بين انسان و متاعهاى زندگى زمينى است .
و چه بسا از مفسرين كه گفته اند: منظور از اين تعبير حقيقت معناى صعيد جرز است ، نه معناى كنايه اى ، و معنايش اين است كه و هر آن زينتى كه بر زمين است را مجددا با خاك يكسان خواهيم كرد و زمين را به نحوى قرار خواهيم داد كه نه چيزى روئيدنى در آن باشد، و نه چيزى بر زمين موجود باشد.
و جمله (ما عليها - آنچه بر روى آن است ) از قبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است و گر نه جا داشت بفرمايد (و انا لجاعلوه ) شايد خواسته است عنايت بيشتر به وصف بودنش بر زمين را افاده كند.
بحث روايتى
(رواياتى در تفسير جملات : (لينذر باءسا شديدا)، (فلعلك باخع نفسك ...) و(لنبوهم ايهم احسن عملا)
در تفسير عياشى از برقى روايت كرده كه او بدون ذكر سند از ابى بصير از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله (لينذر باسا شديدا من لدنه ) فرموده : مقصود از (باءس شديد) على (عليه السلام ) است كه از طرف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ماءمور به كشتن دشمنانش گرديد.
مؤ لف : اين روايت را ابن شهر آشوب هم از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است ، ليكن معنايش اين نيست كه آيه شريفه در اين خصوص نازل شده ، بلكه منظور اين است كه يكى از عذابهاى شديد داستان على (عليه السلام ) است .
و در تفسير قمى در حديث ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آورده كه در تفسير آيه (فلعلك باخع نفسك ) فرموده : يعنى بكشى خود را در اثر مخالفت ايشان ، و در باره كلمه (اسفا) فرموده : يعنى از حزن و اندوه
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابن مروديه و حاكم در تاريخ از ابن عمر روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه (لنبلوهم ايهم احسن عملا) را تلاوت فرمود، من پرسيدم : يا رسول اللّه معناى آن چيست ؟ فرمود: يعنى تا آنكه شما را بيازماييم كه كداميك عقل بهتر و ورع بيشتر از محارم خدا داريد و كداميك سريع تر در اطاعت خدائيد.
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه در معناى (صعيدا جرزا) فرمود: زمينى كه گياه ندارد.
سوره كهف آيات 9 - 26


ام حسبت ان اصحب الكهف و الرقيم كانوا من اياتنا عجبا (9) اذ اوى الفتية الى الكهف فقالوا ربنا اتنا من لدنك رحمة و هيى لنا من امرنا رشدا (10) فضربنا على اذانهم فى الكهف سنين عددا (11) ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا (12) نحن نقص ‍ عليك نباهم بالحق انهم فتيه امنوا بربهم و زدنهم هدى (13) و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا(14) هولاء قومنا اتخذوا من دونه الهة لو لا ياتون عليهم بسلطان بين فمن اظلم ممن افترى على اللّه كذبا(15) و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا اللّه فاوا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمتة و يهيى لكم من امركم مرفقا (16) ترى الشمس اذا طلعت تزور عن كهفهم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال و هم فى فجوه منه ذلك من ايت اللّه من يهد ال له فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا (17) و تحسبهم ايقاظا و هم رقود و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال و كلبهم بسط ذراعيه بالوصيد لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (18) و كذلك بعثنهم ليتساءلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما او بعض ‍ يوم قالوا ربكم اعلم بما لبثتم فابعث وا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه و ليتلطف و لا يشعرن بكم احدا (19) انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا اذ ابدا (20) و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد اللّه حق و ان الساعة لا ريب فيها اذ يتنزعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنينا ربهم اعلم بهم قال الّذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا(21) سيقولون ثلثه رابعهم كلبهم و يقولون خمسه سادسهم كلبهم رجما بالغيب و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم قل ربّى اعلم بعدت هم ما يعلمهم الا قليل فلا تمار فيهم الا مراء ظهرا و لا تستفت فيهم منهم احدا(22) و لا تقولن لشاى ء انى فاعل ذلك غدا(23) الا ان يشاء اللّه و اذكر ربّك اذا نسيت و قل عسى ان يهدين ربّى لاقرب من هذا رشدا(24) و لبثوا فى كهفهم ثلث مائه سنين و ازدادوا تسعا(25) قل اللّه اعلم بما لبثوا له غيب السموات و الارض ابصر به واسمع ما لهم من دونه من ولى و لا يشرك فى حكمه احدا (26)



ترجمه آيات
مگر پنداشته اى از ميان آيه هاى ما اهل كهف و رقيم شگفت انگيز بوده اند (9).
وقتى آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا ما را از نزد خويش رحمتى عطا كن و براى ما در كارمان صوابى مهيا فرما (10).
پس در آن غار سالهاى معدود به خوابشان برديم (11).
آنگاه بيدارشان كرديم تا بدانيم كداميك از دو دسته مدتى را كه درنگ كرده اند بهتر مى شمارند (12).
ما داستانشان را براى تو به حق مى خوانيم . ايشان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند و ما بر هدايتشان افزوديم (13). و دلهايشان را قوى كرده بوديم كه بپا خاستند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است و ما هرگز جز او پروردگارى نمى خوانيم ، و گرنه باطلى گفته باشيم (14).
اينان ، قوم ما كه غير خدا خدايان گرفته اند چرا در مورد آنها دليل روشنى نمى آورند، راستى ستمگرتر از آن كس كه دروغى در باره خدا ساخته باشد كيست ؟ (15).
اگر از آنها و از آن خدايان غير خدا را كه مى پرستند گوشه گيرى و دورى مى كنيد پس سوى غار برويد تا پروردگارتان رحمت خويش ‍ را بر شما بگسترد و براى شما در كارتان گشايشى فراهم كند (16).
و خورشيد را بينى كه چون بر آيد از غارشان به طرف راست مايل شود و چون فرو رود به جانب چپ بگردد، و ايشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند، اين از آيه هاى خداست هر كه را خدا هدايت كند او هدايت يافته است و هر كه را خدا گمراه كند ديگر دوستدار و دلسوزى و رهبرى برايش نخواهى يافت (17). چنان بودند كه بيدارشان پنداشتى ولى خفتگان بودند. به پهلوى چپ و راستشان همى گردانديم و سگشان بر آستانه دستهاى خويش را گشوده بود، اگر ايشان را مى ديدى به فرار از آنها روى مى گرداندى و از ترسشان آكنده مى شدى (18).
چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرسش كنند، يكى از آنها گفت : چقدر خوابيديد؟ گفتند روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم . گفتند پروردگارتان بهتر داند كه چه مدت خواب بوده ايد، يكيتان را با اين پولتان به شهر بفرستيد تا بنگرد طعام كدام يكيشان پاكيزه تر است و خوردنيى از آنجا براى شما بياورد، و بايد سخت دقت كند كه كسى از كار شما آگاه نشود (19).
زيرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر يابند شما را يا سنگسار خواهند كرد و يا به آيين خودشان بر مى گردانند و هرگز روى رستگارى نخواهند ديد (20).
بدينسان كسانى را از آنها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است ، و در رستاخيز ترديدى نيست ، وقتى كه ميان خويش در كار آنها مناقشه مى كردند، گفتند بر غار آنها بنائى بسازيد پروردگار به كارشان داناتر است ، و كسانى كه در مورد ايشان غلبه يافته بودند گفتند بر غار آنها عبادت گاهى خواهيم ساخت (21).
خواهند گفت : سه تن بودند چهارميشان سگشان بود. و گويند پنج تن بودند ششم آنها سگشان بوده اما بدون دليل و در مثل رجم به غيب مى كنند. و گويند هفت تن بودند هشتمى آنها سگشان بوده . بگو پروردگارم شمارشان را بهتر مى داند و جز اندكى شماره ايشان را ندانند، در مورد آنها مجادله مكن مگر مجادله اى به ظاهر، و در باره ايشان از هيچ يك از اهل كتاب نظر مخواه (22).
در باره هيچ چيز مگو كه فردا چنين كنم (23).
مگر آنكه خدا بخواهد، و چون دچار فراموشى شدى پروردگارت را ياد كن ، و بگو شايد پروردگارم مرا به چيزى كه به صواب نزديكتر از اين باشد هدايت كند (24).
و در غارشان سيصد سال بسر بردند و نه سال بر آن افزودند (25).
بگو خدا بهتر داند چه مدت بسر بردند دانستن غيب آسمانها و زمين خاص او است چه او بينا و شنوا است ، جز او دوستى ندارند و هيچكس را در فرمان دادن خود شريك نمى كند (26).
بيان آيات
اين آيات داستان اصحاب كهف را ذكر مى كند كه يكى از سه سؤ الى است كه يهود به مشركين ياد دادند تا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بپرسند و بدين وسيله او را در دعوى نبوتش بيازمايند.و دو سؤ ال ديگر - به طورى كه در روايات آمده - يكى داستان موسى و آن جوان همسفر او است ، و ديگرى داستان ذى القرنين است . چيزى كه هست در اين آيات داستان كهف را مانند آن دو داستان ديگر طورى نقل نفرموده كه صريح باشد در اين كه آن را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيده اند، همانطور كه در آن دو دارد: (يسالونك ). گو اين كه در آخر آيات مربوط به داستان كهف نيز چيزى كه اشاره به اين معنا داشته باشد هست ، و آن اين است كه مى فرمايد: (در باره هيچ چيز مگو اين كار را فردا مى كنم مگر آنكه دنبالش بگويى ان شاء اللّه ). سياق آيات سه گانه اى كه داستان مزبور با آنها شروع شده اشعار به اين دارد كه قصه كهف قبلا به طور اجمال در بين مردم معروف بوده ، مخصوصا اين اشعار در سياق آيه (ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا) بيشتر به چشم مى خورد، و مى فهماند كه نزول اين آيات براى تفصيل قضيه است كه از جمله (نحن نقص عليك نباهم بالحق ...) شروع مى شود.
وجه اتصال و رابطه آياتى كه داستان اصحاب كهف را حكايت مى كنند با آياتقبل
و وجه اتصالش به آيات قبل اين است كه با اشاره به اين داستان و اينكه جاى تعجب در آن نيست همان مطالب گذشته را تاءييد مى كند، كه اگر خداى تعالى موجودات روى زمين را در نظر بشر جلوه داده ، و دلهاى آدميان را مجذوب آنها نموده تا بدانها ركون و اطمينان كنند، و توجه خود را بدانها معطوف دارند، همه به منظور امتحان است . و همچنين اگر پس از گذشتن اندك زمانى همه آنها را با خاك يكسان نموده ، از نظر انسان مى اندازد و به صورت سرابى جلوه مى دهد، همه و همه آياتى است الهى نظير آيتى كه در داستان اصحاب كهف هست ، كه خدا خواب را بر آنان مسلط نمود و در كنج غارى سيصد سال شمسى به خوابشان برد و وقتى بيدار شدند جز اين به نظرشان نرسيد كه يا يك روز در خواب بوده اند و يا پاره اى از روز پس مكث هر انسان در دنيا و اشتغالش به ز خارف و زينت هاى آن و دلباختگى اش نسبت به آنها و غفلتش از ما سواى آن ، خود آيتى است نظير آيتى كه در داستان اصحاب كهف است . همانطور كه آن ها وقتى بيدار شدند خيال كردند روزى و يا پاره اى از روز خوابيده اند،