زيديه، تاريخ و عقايد

مهدى فرمانيان ـ سيد على موسوى نژاد

- ۷ -


بخش دوّم: عالمان و فقيهان زيديه

درس هفتم: مقدمه

زيديه عالمان و دانشمندان بزرگى را در خود پرورش داده است. زيديه در ابتداء بيشتر به فكر قيام و خروج براى انجام فريضه امر به معروف بود، و كمتر به فكر تبيين عقايد خود بوده است. بنابراين امامان زيديه در قرن دوّم كمتر به تأليف اهميت داده، ولى خيلى سريع بزرگان آنها متوجه اين نقيصه عظيم شده و شروع به خلق آثار نمودند. قرن سوّم، قرن شروع فعاليت هاى علمى زيديه است كه تاكنون ادامه دارد. از نكات برجسته تاريخ زيديه اين است كه برخى از بزرگان با اين كه مقام امامت را عهده دار بوده و در حال جنگ يا حكومتدارى بودند، باز دست از تأليف برنداشته و آثارى را خلق كرده اند. در اين فصل به تأثيرگذارترين عالمان زيديه در كلام و فقه پرداخته[1] و با معرفى آثار آنها و ديدگاه هاى فقهى و اعتقادى آنها، با تفكراتشان بيشتر آشنا مى شويم.

قاسم رسّى

قاسم بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن امام حسن مجتبى(عليه السلام) در سال 169 هجرى در شهر رسّ، نزديك مدينه به دنيا آمد. گويا وى نزد محمدبن منصور مرادى علم آموخت. قاسم رسّى فقه را از علماى مذهب حنفى و كلام را نزد معتزله فراگرفت و خود به يكى از بزرگترين بزرگان زيديه تبديل گرديد. در سال 199 هجرى برادرش محمدبن ابراهيم معروف به ابن طباطبا در كوفه قيام كرد و قاسم را به سوى مصر براى بيعت مردم آن ديار رهسپار كرد. قاسم در مصر سكنى گزيد و دقيقاً نمى دانيم كه در مصر به چه نوع فعاليتى مشغول بوده است. برخى قائلند كه به خاطر حمايت از قيام ابن طباطبا تا سال 211 هجرى در مصر به صورت مخفى زندگى مى كرد و از سال 218 هجرى و بعد از مرگ مأمون عباسى در مدينه مردم را به سوى خويشتن دعوت نمود. وى در فكر قيام بود، ولى به خاطر اين كه عاملان حكومت عباسى در پى او بودند، نتوانست قيام خود را علنى سازد. او به زادگاه خود بازگشته و باقى عمر خود را در راه تأليف و تحقيق سپرى كرد. وى در سال 246 هجرى در رسّ از دنيا رفت و در همانجا مدفون گرديد. قاسم رسّى تا حد زيادى از معتزله تأثير پذيرفته و زمينه ساز پذيرش ديدگاه هاى معتزله توسط زيديان يمن گرديد. در برخى از منابع و مصادر از مكتب فقهى قاسم رسّى با عنوان مكتب قاسميّه ياد كرده اند، ولى تاكنون مقاله يا تحقيقى در اين زمينه كه ويژگى هاى فقه قاسم رسّى را بيان كند، انجام نگرفته است. مجموعه رسائل و كتب قاسم رسّى با عنوان مجموع كتب و رسائل الامام القاسم بن ابراهيم الرسّى در دو جلد به چاپ رسيده است.
از رسائل وى مى توان الردّ على الزنديق ابن المقفّع، الردّ على النصارى، الردّ على الرافضه، الرد على المجبّرة، تثبيت الامامه و الطهارة را نام برد.
از ديدگاه قاسم رسّى عقل اساس و منبع اصلى شناخت است و به وسيله عقل خداوند شناخته مى شود و تشبيه و تجسيم از خداوند نفى مى گردد. بنابر نظر وى عقل بر كتاب خدا و سنت رسول مقدم است. زيرا به عقل پيامبر راستين از پيامبر دروغين شناخته مى شود. قاسم رسّى اصول پنج گانه معتزله را پذيرفته و درباره اوصاف الهى مى نويسد: «هر كس كه خداوند را به صفات مخلوقيت وصف نمايد... يا او را در مكانى بداند و يا قائل باشد كه خداوند ديده مى شود... او به خدا شرك ورزيده و ديگرى را پرستيده است...».[2] وى تمام آيات موهم تشبيه را تأويل كرده و آنان را از آيات متشابه دانسته كه بايد به محكماتى همچون «ليس كمثله شىء» بازگردند.
وى با تأثيرپذيرى از معتزله قائل به اختيار انسان در افعال خويش است و رسائل متعددى در ردّ مجبّره نوشته است. او با استناد به آيه «قل إنْ ضَللتُ فانّما أضل على نفسىو إنْ اهتديتُ فيما يوحى إلى ربّى»[3] ضلالت افراد را از ناحيه خود انسان ها دانسته و هدايت را توفيقى الهى معرفى مى كند. قاسم رسّى قدريّه را همان مجبّره مى داند كه مورد لعن پيامبر واقع شده و به مجوس تشبيه شده است. وى قائل است كه معاصى به قضا و قدر الهى نيست، زيرا خداوند در قرآن فرموده است كه قضاى من به حق و أمر من به عدل است. وى اضلال فاسقين به وسيله خداوند را به شهادت خداوند بر سوء اعمال كافرين تفسير كرده تا ساحت ربوبى از هرگونه قبيح پاك باشد.[4]

قاسم رسّى در توضيح ديدگاه وعد و وعيد مى گويد: «يكى از اصول خمسه اين است كه خداوند صادق الوعد والوعيد است. براى مثقال ذره اى خير، پاداش و براى ذره اى شر، عقاب مى كند و گناهكار تا ابد در جهنم باقى مى ماند و خلودش دائمى است».[5]

از نظر قاسم رسّى مرتكب گناه كبيره نه مؤمن است و نه كافر، بلكه فاسق است و در آتش جهنم خالد، مگر اين كه توبه كند و توبه اش پذيرفته شود. بنابراين اگر مرتكب كبيره بدون توبه بميرد در جهنم تا ابد باقى خواهد ماند، اگرچه عذابش مثل كفّار نبوده و كافران عذابى شديدتر مى بينند، ولى در بقاء مثل كفار است و از اين ديدگاه با عنوان منزلة بين منزلتين ياد مى كند.[6]

امر به معروف از مهمترين اصول زيديه در طول تاريخ است، لذا قاسم رسّى نيز در رسائل خود به اين مسئله توجه تام دارد و مى گويد: «بر هر مؤمنى تا آن جا كه توان تغيير دارد، بايد امر به معروف و نهى از منكر كند و اگر لازم است اين كار با قيام و شمشير باشد، بايد آن را انجام دهد. پايين ترين مرتبه امر به معروف و نهى از منكر به وسيله زبان است و اگر به خاطر ترس از هلاكت يا تقيه نمى تواند به وسيله زبان امر و نهى كند، بايد با قلب خود و تصميم بر تغيير اين كار را انجام دهد و نبايد صاحب منكر را ترك كند تا اين كه او توبه نمايد...».[7]

بنابر نظر احمد محمود صبحى، مذهب كلامى زيديه يمن تا امروز همان مذهب قاسم رسّى يا قاسميّه است كه به وسيله نوه اش يحيى بن حسين در دولت زيديه يمن تبلور يافت. قاسميّه با تأكيد بر عقل متأثر از معتزله، از فلسفه گريزان است و افكار يونانيان در انديشه آنها كمتر وارد شده است.[8]

مستشرقانى درباره آراء كلامى قاسم رسى تحقيقاتى انجام داده اند كه بهترين آنها كتاب «امام قاسم بن ابراهيم رسّى و معتقدات زيديه» نوشته ويلفرد مادلونگ به زبان آلمانى است. اين كتاب در سال 1965م در برلين به چاپ رسيده و هنوز به عربى و فارسى ترجمه نشده است. فرد ديگرى كه درباره قاسم رسّى كار كلاسيك انجام داده، بنيامين آبراهام اُف است كه پايان نامه دكتراى خود را به مكتوبات كلامى قاسم رسّى اختصاص داده است. اين تحقيق در دانشگاه اورشليم دفاع گرديده است.[9]

يحيى بن حسين

يحيى بن حسين بن قاسم رسّى، ملقّب به هادى الى الحق و مؤسس دولت زيديه در يمن، يكى از بزرگان تأثيرگذار زيديه است. وى با تأثيرپذيرى از قاسم رسّى دست به تأليف زد و ديدگاه هاى پدربزرگ خود را تبيين دوباره نمود. بنابر نظر وى حواس و عقول از درك معبود عاجزند و فقط أفعال خداوند قابل درك براى بشر است و به وسيله مخلوقات خداوند شناخته مى شود (از معلول به علّت پى بردن). در نگاه هادى الى الحق خداوند عادل تر از آن است كه كفر و جور و ظلم را خلق كند. خداوند امر به طاعت و ترك معصيت كرده و هيچ گاه كفر را براى بندگانش اراده نمى كند. خداوند از افعال سوء بشر بيزار است.
بنابر نظر يحيى بن حسين، على بن ابيطالب(عليه السلام) أفضل صحابه و أحقّ الناس به مقام رسول خدا است. و بنابر روايات وارده در فضل حضرت امير(عليه السلام) مثل حديث غديرخم، حديث منزلت، حديث مدينه علم و امثال آن، او شايستگى خلافت پيامبر را بيشتر از ديگران داشته و خليفه اوست.[10]

بعد از حضرت امير(عليه السلام) امامت از آن امام حسن و امام حسين بوده و اطاعت از آن دو واجب است و بعد از حسنين امامت فقط در اولاد آن دو جايز است. بنابراين هر كس از اولاد امام حسن و امام حسين كه عالم به كتاب خدا و سنت پيامبر، زاهد و متقى، مجاهد فى سبيل الله و قائم به سيف باشد، او امام است. در نظر هادى الى الحق امامت به بيعت و اختيار مردم نيست، بلكه به كمالاتى است كه خداوند در اولاد حضرت فاطمه(عليها السلام) به وجود آورده است. بنابراين اگر فردى از اولاد امام حسن و امام حسين(عليه السلام) قيام كرد و داراى شرايط امامت بود، بر مسلمين واجب است كه بيعت او را بپذيرند و با او پيمان ببندند و او را يارى نمايند.[11]

هادى الى الحق نگاه مثبتى به صحابه دارد و مى نويسد: «لا انتقص أحداً من الصحابة الصادقين والتابعين بإحسان... فمن سبَّ مومناً عندى استحلالا فقد كَفَر، ومَن سبّه استحراماً فقد ظَلَّ و فسق... انّى استغفرالله لأمهات المؤمنين اللواتى خرجن من الدنيا و هنّ من الدين على يقين...».[12]

«به هيچ يك از صحابه راستگو و تابعين درست كردار ايراد نمى گيرم... هر كس مؤمنى را سبّ نمايد و دشنام دهد و خيال كند كه اين كار حلال است، او كافر شده است و هر كس مؤمنى را دشنام دهد در حالى كه مى داند حرام است، او فاسق و گمراه است... من براى مادران مؤمنين (زنان پيامبر) كه يقيناً ديندار از دنيا رفتند، طلب مغفرت مى كنم...».
يحيى بن حسين درباره مرتكب گناه كبيره مى گويد: «تمام فِرَق اسلامى اتفاق و اجماع دارند بر اين كه مرتكب گناه كبيره فاسق است. بنابراين ما قدر متقين و اجماع را مى گيريم و اختلافات را قبول نمى كنيم. پس او را فاسق مى ناميم، ولى كافر و مشرك و منافق نمى دانيم و حتى او را مؤمن هم نمى ناميم، زيرا مسلمانان بر اطلاق مؤمن بر مرتكب گناه كبيره هم رأى نيستند...».[13]

ناصر اُطروش يا ناصر كبير

حسن بن على از اولاد امام سجاد(عليه السلام) معروف به ناصر اطروش در سال 230 هجرى متولد گرديد و نزد علماى زيدى تلمذ كرد و جامع علوم فقهى و كلامى گرديد. در سال 284 هـ. در گيلان قيام كرد و در سال 304 هجرى در آمل از دنيا رفت. وى در طول زندگيش بسيارى از زرتشتيان گيلان را مسلمان كرد. وى در خطبه اى در اين زمينه مى گويد: «اى مردم، من به ديلم آمدم و شما مشرك بوديد، درخت و سنگ مى پرستيديد... من شما را به اسلام دعوت كردم... و شما پذيرفتيد و توحيد و عدل را شناختيد. خداوند به وسيله من حدود دويست هزار از شما را خداشناس و مسلمان نمود، به گونه اى كه امر به معروف مى كنيد و با مجتهدين مناظره مى نماييد... در بين شما افرادى يافت مى شود كه اگر در بين راه هزار دينار بيابد، براى خود برنداشته و در پى صاحبش روان مى گردد... بدانيد كه بين من و شما حجابى نيست... من از ظالمان ياور نگيرم، بزرگانتان برادران من و جوانانتان فرزندان من اند... از من امور دينان را بپرسيد... كه پيامبر فرمود: من دو چيز در ميان شما مى گذارم، اگر به آنها تمسك كنيد، گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم...».[14] ناصر كبير در كتاب البساط درباره توحيد مى نويسد: «اولين عبادت معرفت خدا است و... اصل معرفت او توحيد و تسبيح او است... و تمام توحيد نفى صفات از او و نفى تشبيه به خلقش است... زيرا هر عقل سليمى شهادت مى دهد كه... هر صفت و موصوفى مصنوع است و هر مصنوعى صانعى دارد...».[15]عبارات ناصر اطروش يادآور عبارات زيباى اولين خطبه نهج البلاغه على(عليه السلام) است و شايد ناصر اُطروش از جدّش وام گرفته است.
وى بعد از بحثى مفصّل در باب تعريف ايمان، ايمان را به اقرار لسان و تصديق به قلب تعريف كرده، مى نويسد: «ايمانى نافع و مرضى خدا است كه عبد به خداوند و رسولش اقرار كند و مقرّ به تمام آنچه پيامبر اسلام آورده است، باشد... و ايمانى كه اقرار و تصديق است، وقتى نافع است كه بنده تمام اوامر الهى را انجام دهد و از تمام نواهى خداوند پرهيز كند. در اين صورت مى توان به او گفت: مؤمن واقعى... ايمان به صرف اقرار بر قلب و لسان فايده اى ندارد... زيرا عصيان باعث حبط اعمال صالح مى شود... مگر اين كه توبه كند... درباره دو خير (خيرين) ابوبكر و عمر وارد شده كه هنگامى كه اصوات خود را بالاتر از صوت پيامبر بردند، ايمانشان حبط شده. با اين كه جايگاه آنها در اسلام مشخص است. پس حال ديگران چگونه خواهد بود؟!...».[16] وى همچنين از امام باقر نقل مى كند كه «ايمان اقرار و عمل است و اسلام اقرار بلا عمل است».[17]

از نكات قابل توجه در اين كتاب اين است كه درباره تقيه حديثى نقل كرده و هيچ نقدى برآن وارد نكرده است.
وى از امام صادق نقل مى كند كه «سمعتُ جعفراً، يقول: سمعت أبى يقول: التقية دينى و دين آبايى ولا ايمان لمَن لاتقيه له».[18] اين مسئله مخالف معتقدات زيديه است. زيرا زيديه تقيه را براى ائمه خود جايز نمى داند.
ناصر اطروش در فقه صاحب مكتب است و مكتب ناصريه به وى منسوب است. در كتاب الاحتساب، كه به ناصر منسوب است شعائر اهل بيت را اين گونه معرفى مى كند: «شعار اهل بيت: 1. انجام و امر به گفتن اقامه قبل از شروع نماز; 2. تكرار لا اله الاّ الله در آخر اذان و عدم تكرارش در اقامه نماز; 3. عدم ذكر آمين در نماز; 4. حىّ على خير العمل گفتن در اذان و اقامه ]به جاى الصلاة خير من النوم[; 5 . بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم در نماز (جهر به بسمله); 6 . منع مسح بر خفّين; 7. گفتن پنج تكبير بر جنازه ميت».[19] ناصر اطروش قائل است كه امام يا نماينده آن ]محتسب [بايد از اختلاط زنان با مردان در كوچه و بازار جلوگيرى نمايد.[20] بنابر نظر او زيارت قبور ايرادى ندارد. زيرا پيامبر فرموده است «زوّرها ولاتقولوا هُجراً» و «كنُت نهيتكم عن زيارة القبور ألا فزوروها...».[21] وى نوحه زنان بر ميّت و همراهى آنها با جنازه را جايز نمى داند.[22] در ديدگاه ناصر كبير امام يا نماينده آن بايد قصه گويان را از گفتن قصه منع نمايد. زيرا حضرت امير(عليه السلام) اين كار را منع كرد و فقط فقيه اجازه بيان قصص گذشتگان را دارد.[23] بنابر نظر وى نقاشى مساجد با تصوير، طلا و گچ كارى آن مكروه[24] است. گويا ناصر كبير از جمله افرادى است كه امامتِ دو امام در يك زمان را مى پذيرد. زيرا وى در همان زمانى كه يحيى بن حسين در يمن قيام كرد، وى در گيلان قيام كرده و حكومت تشكيل داده است.

خلاصه مطالب

1. قاسم رسّى از نوادگان امام حسن(عليه السلام) در سال 169 هجرى در منطقه رسّ (نزديك مدينه) به دنيا آمد. وى فقه را نزد علماى حنفى و كلام را نزد معتزله فراگرفت و با تأثيرپذيرى از معتزله، زمينه ساز پذيرش ديدگاه هاى معتزله توسط زيديان يمن گرديد. از كتب وى مى توان الرد على الزنديق ابن المقفع، الرد على النصارى، الرد على الرافضه، الرد على المجبره، تثبيت الامامه و الطهاره را نام برد.
2. امام هادى مؤسس حكومت زيديه يمن، از پدربزرگش قاسم رسّى متأثر بود و ديدگاه هاى وى را تبيين دوباره نمود. وى امام على(عليه السلام) را افضل صحابه و احق به خلافت مى داند و پس از وى امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را امام مى داند. او به صحابه نيز نگاه مثبت دارد.
3. ناصر اطروش بسيارى از زرتشتيان گيلان را مسلمان نمود. او در كلام متبحر و در فقه نيز صاحب مكتب است. انديشه هاى كلامى و فقهى او به اماميه نزديك است. وى امامت دو امام در يك زمان را نيز مى پذيرد.

پرسش هايى درباره متن

1. درباره زندگى، شخصيت، انديشه ها و تأليفات امام قاسم رسى توضيح دهيد.
2. درباره شخصيت و انديشه هاى الهادى الى الحق توضيح دهيد.
3. دباره شخصيت امام ناصر اطروش و فعاليت هاى علمى و انديشه هاى وى توضيح دهيد.

منابع براى مطالعه بيشتر

1. مقاله «امامت از ديدگاه قاسم رسّى»، مجله هفت آسمان، ش27، سال 1384ش.
2. مجموع رسائل الامام الهادى الى الحق، يمن.
3. مجموع رسائل الامام قاسم بن ابراهيم الرسّى، يمن.
4. الاحتساب، ناصر اطروش، يمن.
5 . زيديه در يمن، ترجمه هزاره بادكوبه اى، قم.

درس هشتم: حاكم جُشَمى

ابوسعد محسن بن محمد معروف به ابن كرّامه جشمى و حاكم جشمى در سال 413 هجرى در جُشَم از توابع نيشابور به دنيا آمد. وى از نسل محمدبن حنفيه و از قبيله عربى جُشَم است. حاكم جشمى در پى ظهور سلجوقيان در خراسان و سخت گيرى آنها نسبت به معتزله به مكه مهاجرت كرد و در نزد زيديان مكّه درس خواند. او در آن جا به سوى زيديه گرايش پيدا كرده و فردى معتزلى ـ زيدى گرديد. وى در تفسير صاحب نظر بود و زمخشرى نزد وى علم تفسير را آموخت. وى يكى از برجسته ترين مورخان زيديه به شمار مى آيد و در طريق اعتزال پيرو مكتب جبائيان و قاضى عبدالجبار معتزلى بود. در نظر وى ايمانِ تقليدى ارزشى ندارد و بايد با تعقّل به معرفة الله رسيد. حاكم جشمى با مذهب جبر دشمنى تمام داشت و آن را نمونه بارز كفر مى دانست و تمام شرور را برخاسته از جبر مى دانست. وى در رساله اى با نام عجيب رسالة ابليس الى اخوانه المناجيس يا رسالة الشيخ أبى مرّة الى اخوانه المجبرة جبريان را اتباع ابليس معرفى كرده است. اين تندروى وى باعث قتلش شد و جبرى مذهبان او را در مكّه در سال 494 هجرى به قتل رساندند. ابن كرّامه به تفضيل حضرت امير(عليه السلام) بر تمام صحابه قائل بود و وى را اولى در امامت مى دانست. وى همچون ديگر زيديان امامت حضرت امير، امام حسن و امام حسين عليهم السلام را به نص خفّى دانسته و امامت زيد بن على را قبول داشت و خروج امام بر امراى جور را واجب مى دانست.
شمار تأليفات حاكم جشمى را حدود چهل و اندى كتاب و رساله دانسته اند كه اكثر آنها خطى باقيمانده است.[25] كتاب تحكيم العقول فى تصحيح العقول و كتاب فضائل الطالبيين وى به چاپ رسيده است. سيد على موسوى نژاد در كتاب تراث الزيديه از چاپ هشت كتاب و رساله حاكم جُشَمى خبر داده است.[26] دكتر عدنان زرزور در كتاب الحاك الجشمى و منهجه فى تفسير القرآن به تفصيل به زندگانى، آثار و مبانى فكرى حاكم در تفسير قرآن پرداخته و روش عقلى او را تبيين كرده است.
حاكم جشمى به تبعيت از بزرگان زيديه به نقد فلاسفه پرداخته و قائل است بين خداوند و عالم واسطه هايى مثل عقول عشره وجود ندارد، بلكه خداوند مستقيم و بدون واسطه در كار تدبير عالم است. وى با تأثيرپذيرى از معتزله افعال عباد را، مخلوق خود انسان دانسته و خدا را خالق افعال انسان نمى داند. وى در تبيين وجه تشبيه قدريّه به جبريّه و مجوس مى نويسد: «چون مجوس قائل است كه هر كس كه برخير قادر است بر شر قدرت ندارد و هر كس قدرت انجام شر را دارد، نمى تواند خير انجام دهد و اين مثل قول مجبره است كه هر كس بر ايمان قادر است، بر كفر قدرت ندارد و هر كس كافر است، نمى تواند مؤمن گردد...».[27]

ابن كرّامه در كتاب فضائل الطالبيين يا تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبيين به تفسير آيات نازله درباره اهل بيت پرداخته و با تفسير اين آيات به وسيله سنّت نبوى، نشان داده است كه يكصد و سه آيه از آيات قرآن در شأن اهل بيت نازل گشته است. حديث غدير، يوم الدار، حديث منزلت، ليلة المبيت، أقضاكم علىّ، أنا مدينة العلم و علىٌ باب ها، على مع الحق والحق مع على و ده ها فضيلت از فضائل حضرت امير(عليه السلام) و اصحاب كساء در اين كتاب جمع آورى شده است.

ابن المرتضى

احمد بن يحيى بن مرتضى، ملقب به المهدى لدين الله معروف به ابن مرتضى، از اولاد قاسم رسّى، در سال 763 هجرى در جنوب صنعاء به دنيا آمد. وى نزد خواهرش و علماى زيدى درس خواند و به فضل و علم آراسته گرديد. علماى زيدى در سال 793 هجرى با وى به عنوان امام بيعت كردند، ولى سياستمداران اين رأى را نپذيرفته و با فرد ديگرى بيعت كردند. اين اختلاف با پيروزى سياستمداران پايان پذيرفت و ابن مرتضى راهى زندان شد و هفت سال در زندان بود. وى از فرصت به دست آمده استفاده كرده و كتب مهمى را به نگارش درآورد. وى در فنون مختلف و در كلام و فقه زيدى تأليفاتى از خود بر جاى گذاشت. كتاب الأحكام من البحر الزخار الجامع لمذاهب علماء الامصار در فقه زيدى به همراه سيزده كتاب و رساله ديگر از ابن مرتضى در شش جلد به چاپ رسيده است. كتاب المنية والامل در ملل و نحل و فرق و مذاهب اسلامى; كتاب القلائد فى تصحيح العقايد در علم كلام از ديگر كتب چاپ شده ابن مرتضى است. كتاب كوچك عيون الازهار فى فقه الاطهار از مهمترين كتب زيديه در فقه است كه تاكنون ده ها شرح و حاشيه بر آن نوشته شده است.
ابن مرتضى با استدلال به حديث غدير و حديث منزلت به اثبات امامت حضرت امير(عليه السلام) و افضليت آن بر ديگر صحابه پرداخته و خلافت ابوبكر را اجماعى نمى داند، ولى امامت ابوبكر را به خاطر عذر خاصى مى پذيرد. وى در اين زمينه مى نويسد: «... ]قالت[ الزيديه: بل نصّ على علىّ والحسنين عليهم السلام، ... و نصه على علىّ والحسنين متلقى بالقبول و على غيرهم لم يقبل... و قلنا: لااجماع يوم السقيفه... ]و[ خبر المنزلة والغدير و زيادته عليهم فى خصال الفضل جميعاً ]يدلّ على أنّ أفضل الامة بعد النبى، على عليه السلام[... واختلف مفضلوه مع القول بامامة أبى بكر والمنع من امامة المفضول الاّ لعذر... و مِن ثَمَّ قال عُمر: كانت بيعة أبى بكر فلتة...».[28]

وى به عصمت اهل كساء معتقد بوده و كسانى را كه با على جنگيدند، فاسق مى داند و قائل است بايد از معاويه تبرّى جست و درباره عثمان توقف كرد. ابن مرتضى بر خلاف قاسم رسّى والهادى الى الحق، قضاوت ابوبكر نسبت به فدك را صحيح دانسته و مى نويسد: «اگر اين قضاوت باطل بود، بايد حضرت امير آن را نقض مى كرد و اگر ظلم بود، بايد بنى هاشم آن را انكار مى كردند...»،[29] ولى قاسم رسّى قائل است كه چون حضرت فاطمه به خاطر غصب فدك از ابوبكر ناراحت بود، ما نيز به غضب فاطمه، غضبناكيم.[30] بنابر نظر احمد محمود صبحى ابن مرتضى در امامت زيدى مسلك بوده، ولى در بقيّه مسائل اعتقادى يك معتزلى است كه شديداً تحت تأثير حاكم جُشمى مى باشد.[31]

يحيى بن حمزه

يحيى بن حمزة بن على از نوادگان امام جواد(عليه السلام)، ملقّب به الموّيدبالله[32] در صنعاء در سال 669 هجرى به دنيا آمد و در همان جا از عالمان زيدى مذهب علم آموخت و در جنگ با اسماعيليه، به رهبرى امام متوكل على الله، مطهربن يحيى شركت كرد و در سال 729 هجرى مردم را به خويشتن دعوت كرده و به جنگ با اسماعيليه پرداخت، ولى قتال به سرانجام نرسيد و مجبور به صلح گرديد. بنابراين از اين به بعد به تأليف و تدريس پرداخته و كتابى به نام الانتصار الجامع لمذاهب علماء الامصار، در فقه مقارن نگاشت كه حدود هيجده جلد است و تاكنون فقط سه جلد از آن به چاپ رسيده است. وى سرانجام در سال 749 هجرى از دنيا رفت. مجموع مصنفات وى را بالغ بر يكصد مجلّد دانسته اند.[33] يكى از كتاب هاى معروف وى الطراز المتضمن الأسرار البلاغة و علوم حقايق الاعجاز در اعجاز قرآن در سه جلد به چاپ رسيده است.[34]

احمد محمود صبحى از انديشه، سبك نوشتارى و انصاف يحيى بن حمزه به وجد آمده و موجب شده كه كتابى درباره آراء كلامى و اعتقادى وى به نام الامام المجتهد يحيى بن حمزه و آراؤه الكلاميه تأليف نمايد. وى همچنين حدود شصت صفحه از كتاب زيديه خود را به آراء و انديشه يحيى بن حمزه اختصاص داده و به تفصيل اعتقادات او را بيان كرده است.[35]

از نكات جالب توجه اين است كه وى برخلاف اكثر اسلاف معتزلى و زيدى اش، كفر و لعن ابوالحسن اشعرى، رئيس اشاعره را جايز ندانسته و در اين زمينه مى نويسد: «حقيقت امر اين است كه اكثر زيديه و جمهور معتزله قائل به كفر اشاعره، به خاطر قول به كسب، قدم قرآن و جبر هستند، اما ما قائل به كفر آنها نيستيم. زيرا كفر در مسائلِ قطعى است، ولى شايد اعتقاد به اين مسائل در اشاعره به خاطر ظهور احتمالات بوده و همين مسئله باعث مى شود كه كفر بر آنها جارى نگردد... و اين مطلب صحيح نيست كه لعن از اعظم قربات الى الله است. زيرا شرع تعبّد به لعن را بيان نكرده، بلكه وارد شده كه مؤمن لعّان ـ زياد لعن كننده ـ نيست و نجات از آتش امرى است غيبى، كه غير از خدا از آن خبر ندارد. بنابراين كفر و فسق دليل قاطع مى خواهد و اگر نداريم احتياط اين است كه توقف كنيم. اين به عدالت نزديكتر و احتياط در دين است...».[36]

احمد محمود صبحى در كتاب الامام المجتهد يحيى بن حمزه و آراؤه الكلاميه، درباره نگاه مذاهب ديگر به رافضه مى نويسد: «رافضه كسى است كه در سبّ صحابه افراط مى كند. علماء در كفر آنها اختلاف دارند. زيديه و معتزله قائل به عدم كفرند، ولى اشاعره غالباً معتقدبه كفر رافضه اند. امّا دليلى از كتاب، سنّت يا اجماع بر كفر رافضه نداريم. رافضه معتقد است كه برخى از افعال صحابه موجب كفر است. امّا اگر كسى مثل رافضه به خاطر شبهه اى قائل به كفر برخى از افراد شد، اين اعتقاد و قول به كفر، موجب كفر آن فرد نمى گردد. بنابراين رافضه به خاطر كافر دانستن برخى از صحابه، كافر نمى شوند. اما اشاعره كه قائل به كفر روافض هستند به حديث «مَن قال لأخيه يا كافر فقد باء به أحدهما» تمسك كرده، ولى توجه نداشته اند كه اين حديث، خبر واحد است و در اعتقادات نمى توان به خبر واحد اعتماد كرد، بلكه ادلّه قطعى احتياج است...».[37] دكتر محمود صبحى در ادامه بحث و در پاورقى مى نويسد: «لفظ رافضه عادة بر شيعه اماميّه اطلاق مى شود و دليل كافر دانستن شيعه از سوى اشاعره و اصحاب حديثِ اهل سنّت، طعن شيعه به صحابه است و دوستى و موالات صحابه از زمان غزّالى اصلى از اصول عقايد اشاعره گرديد. غزالى در اين زمينه مى گويد: «مَن طعن فى صحابة رسول الله فقد طعن فى رسول الله و مَن طعن فى رسول الله فقد كفر... ، امّا اين سخن غزّالى مغالطه است. زيرا گناهان و اشتباهات صحابه ربطى به پيامبر ندارد و صحابه هم كه معصوم نبوده، بلكه در بسيارى موارد خطا كرده اند. ديگر اين كه هيچ فردى از شيعه، به صحابه به خاطر صحابى بودن آن، طعن نزده و نمى زند، بلكه اعتقاد دارد كه برخى صحابه با وصيت پيامبر مخالفت كرده و خود باعث طعن خويش گرديدند...».[38]

يحيى بن حمزه رساله اى در دفاع از صحابه نوشته و آن را الرسالة الوازعة للمعتدين عن سبّ صحابة سيدالمرسلين نام نهاده است. وى در ابتداى رساله مى نويسد: «مسئله اوّل: سلف صالحِ اهل بيت به افضليت حضرت امير(عليه السلام) قائل بوده... و امامتش به نص ثابت شده... فضائل او عبارتند از: آيه مباهله، حديث طير، قصه خيبر، كشتن مشركين، سبق به ايمان، قرابت با رسول الله، سيد العرب، يوم الدار و... مسئله دوّم: حكم مخالف حضرت امير(عليه السلام) چيست؟ علماء بر پنج مذهب اند: 1 ـ كفر مخالف حضرت امير(عليه السلام) كه ديدگاه اماميه و روافض است.[39] 2 ـ مخالفان حضرت فاسقند و اين نظر ابوالجارود و جاروديّه است. 3 ـ كسانى كه امامت شيخين را مى پذيرند، ولى در خلافت عثمان توقف كرده اند مثل صالحيه از زيديه. 4 ـ كسانى كه امامت شيخين را پذيرفته و قائل به كفر عثمان هستند. 5 ـ كسانى كه قائل به كفر ابوبكر و عمر هستند و اين نظر فرقه صباحيه، اصحاب صباح بن قاسم اند... ولى نظر ما اين است كه اين مخالفت ها ]مخالفت هاى اصحاب با خلافت حضرت امير[ موجب كفر و فسق و خروج از دين نمى شود و موجب از بين رفتن موالات نمى شود. اسلام صحابه صحيح است... و اين ديدگاه بزرگان اهل بيت است. ثانياً: تكفير و تفسيق دليل قاطع مى خواهد و لازم است كه بر آن اجماع شود... بنابراين اگر دليل قاطع نداريم، بايد توقف كرد...».[40]

متأسفانه يحيى بن حمزه در ادامه به احاديث موضوع تمسك كرده و روايات مجعولى مثل «ابوبكر و عمر سيّد اكهول الجنّه» را دليل فضل آنها دانسته است.[41] يكى ديگر از ادلّه يحيى بن حمزه براى موالات صحابه، عمل زيد بن على است. وى در اين زمينه مى نويسد: «زيد بن على بسيار آنها را دوست مى داشت و از سبّ آنها نهى مى كرد و روايات شده كه در وقت بيعت مردم با وى در كوفه از ابوبكر و عمر تبرى نجست و گفت: چگونه از اين دو تبرى جسته، در حالى كه آنها پدر همسران پيامبرند. نيز از عبدالله محض (عبدالله بن حسن بن امام حسن(عليه السلام)) و نفس زكيه روايت شده كه از شيخين تبرى نجستند... و حتّى از جعفر بن محمد الصادق عليه السلام روايت شده كه بسيار آن دو را دوست مى داشت و ابوالقاسم بستى نقل كرده از جمع كثيرى كه جعفر الصادق بر شيخين ترحّم مى كرد. و از وى درباره ابوبكر سؤال شد و ايشان فرمود: «ما أقول فيهن ولدنى مرتّين». زيرا مادر امام صادق(عليه السلام) دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است و مادربزرگ امام صادق(عليه السلام) دختر عبدالرحمن بن ابى بكر...».[42] وى در ادامه رواياتى از قاسم رسى، ناصر اطروش، حسن بن زيد، مؤيدبالله و ديگران مبنى بر عدم سب صحابه نقل مى كند.[43] ذكر اين نكته ضروى است كه اماميه برخى از اين روايات را جعلى دانسته و صدور برخى را از روى تقيّه مى داند، زيرا اوضاع فرهنگى شهر مدينه در زمان امام صادق(عليه السلام) شديداً گرايش عثمانى داشت و امام صادق(عليه السلام) نمى توانست صراحتاً در اين زمينه مطالبى را بيان كند. همچنان كه در روايت بالا نه تعريف كرده و نه ردّ، بلكه توريه كرده و از يك واقعه تاريخى خبر داده است و اين حديث هيچ دلالتى بر تأييد امام صادق درباره فضل ابوبكر ندارد.
يحيى بن حمزه به ديدگاه بزرگان زيديه در اين زمينه اشاره كرده و مى نويسد: «ديدگاه قاسم رسّى والهادى الى الحق و اولادش و امام منصوربالله توقف از دو طرف است، آنها هم توقف مى كنند از ترضيه و ترحم نسبت به شيخين و هم نهى مى كنند از تكفير و تفسيق آنها. زيرا اين بزرگان قطع بر خطا كارى خلفاء دارند، ولى نمى دانند كه اين گناه كبيره است يا صغيره، لذا حكم به توقف كرده اند...».[44]

خلاصه مطالب

1. حاكم جشمى از نسل محمد بن حنفيه در سال 413 هجرى در جُشَم از توابع نيشابور متولد شد و در نزد زيديان مكه درس خواند و فردى معتزلى ـ زيدى گرديد. وى در تفسير صاحب نظر بود و با مذهب جبر دشمنى داشت و جبريه وى را در سال 494 هجرى در مكه به قتل رساندند. وى فلاسفه را نيز نقد نموده است. از نظر او، 103 آيه از آيات قرآن در شأن اهل بيت(عليه السلام) نازل شده است.
2. ابن مرتضى در سال 763 هجرى در صنعا به دنيا آمد. وى در فنون مختلف و در كلام و فقه زيدى تأليفات زيادى دارد كه مهمترين آنها الاحكام من البحر الزخار و عيون الازهار فى فقه ائمة الاطهار در فقه زيدى و المنية والامل در مذاهب اسلامى و تصحيح العقائد در علم كلام است. انديشه هاى كلامى وى به معتزله نزديك است.
3. يحيى بن حمزه (669ـ749ق) از نوادگان امام جواد(عليه السلام) است. تأليفات وى را بالغ بر يكصد مجلد دانسته اند كه از جمله مى توان به الانتصار در فقه مقارن و الطراز المتضمن الاسرار البلاغه و علوم حقايق الاعجاز در اعجاز قرآن اشاره نمود. وى تكفير مسلمان را جايز نمى داند و از موالات صحابه دفاع مى كند.

پرسش هايى درباره متن

1. درباره زندگى، شخصيت و انديشه هاى حاكم جشمى توضيح دهيد.
2. درباره زندگى، شخصيت و انديشه هاى ابن مرتضى توضيح دهيد و تأليفات وى را نام ببريد.
3. درباره زندگى، شخصيت، انديشه ها و تأليفات يحيى بن حمزه توضيح دهيد.

منابع براى مطالعه بيشتر

1. الحاكم الجُشَمى و منهجه فى تفسير القرآن، عدنان زرزور، بيروت.
2. البحر الزخار الجامع لمذاهب علماء الامصار، احمد بن يحيى بن مرتضى، يمن.
3. الامام المجتهد يحيى بن حمزة و آراؤه الكلاميّه، احمد محمود صبحى، بيروت.

پى‏نوشتها:‌


[1]. در چينش انديشمندان زيديه وام دار كتاب فى علم الكلام، قسم الزيديه، نوشته احمد محمود صبحى هستم.
[2]. رسائل العدل والتوحيد، جمع آورى محمد عماره، رسالة اصول العدل والتوحيد، ج1، صص96ـ97 و 102ـ104.
[3]. سبأ: 50 .
[4]. رسائل العدل والتوحيد، ج1، ص120.
[5]. همان، ص142.
[6]. همان، صص128ـ129.
[7]. همان، ص130.
[8]. فى علم الكلام، قسم الزيديه، ج3، ص111.
[9]. در زمينه افكار كلامى قاسم رسّى در باب امامت بنگريد: بنيامين آبراهام اُف، مقاله «امامت از ديدگاه قاسم رسّى»، ترجمه مصطفى سلطانى، مجله هفت آسمان، شماره 26، سال 1384ش.
[10]. مجموع رسائل الامام الهادى الى الحق، صص436ـ439 (رساله تثبيت امامة اميرالمؤمنين على بن ابيطالب(عليه السلام)).
[11]. همان، صص195ـ196 (كتاب اصول الدين); فى علم الكلام، ص122.
[12]. همان، ص97 (رساله جواب لأهل اصنعاء على كتاب كتبوه اليه عند قدومه البلد).
[13]. همان، ص155 (كتاب منزلة بين منزلتين).
[14]. حميد بن على المحلى، الحدائق الورديه فى مناقب ائمة الزيديه، ج2، ص60 .
[15]. ناصر اُطروش، البساط، صص45ـ47، تحقيق عبدالكريم احمد.
[16]. همان، صص54 ـ 55 .
[17]. همان، ص75.
[18]. همان، ص69 .
[19]. ناصر اطروش، الاحتساب، ص46.
[20]. همان، ص48.
[21]. همان، ص48.
[22]. همان، صص 49ـ50 .
[23]. همان، ص56 .
[24]. همان، ص64 .
[25]. ر.ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مدخل ابن كرّامه، نوشته مسعود جلالى مقدم.
[26]. تراث الزيديه، صص96ـ97.
[27]. حاكم جشمى، رسالة ابليس الى اخوانه المناجيس، ص62 .
[28]. القلائد فى تصحيح العقائد، صص141ـ 145.
[29]. همان، صص144ـ 145.
[30]. صبحى، فى علم الكلام، قسم الزيديه، صص283ـ284.
[31]. همان، ص310.
[32]. گفتنى است كه لقب المؤيدبالله به سه نفر از بزرگان زيديه اطلاق مى شود; الف: ابوالحسين، احمد بن حسين بن هارون (م411 هـ. ); ب: ابوطالب، يحيى بن احمدبن حسين (م520 هـ. ); ج: يحيى بن حمزه من على (م749 هـ. ).
[33]. عبدالسلام بن عباس الوجيه، اعلام المؤلفين الزيديه، صص1124ـ1132.
[34]. تراث الزيديه، ص139.
[35]. فى علم الكلام، قسم الزيديه، صص206ـ271.
[36]. يحيى بن حمزه، الشامل لحقايق الادله العقليه و اصول المسائل الدينيه، ج2، صص172ـ180 (اين كتاب خطى است، لذا از فى علم الكلام صبحى، صص222ـ224، نقل كرديم).
[37]. الامام المجتهد يحيى بن حمزه و آراؤه الكلاميّه، صص203ـ204.
[38]. همان، ص204، پاورقى شماره 2.
[39]. لازم به ذكر است كه اين ديدگاه همه علماى اماميه نيست. خواجه نصيرالدين طوسى در تجريد الاعتقاد در اين باره مى نويسد: «فى احكام المخالفين: قال: محاربو على(عليه السلام) كفره و مخالفوه فسقه». علامه حلى در توضيح اين عبارت مى نويسد: «... مخالفان حضرت امير(عليه السلام) در امامت فاسقند و اين اقوى است. برخى نيز قائل به كفر مخالف هستند...». كشف المراد، ص423.
[40]. الرسالة الوازعة للمعتدين عن سبّ صحابة سيد المرسلين، صص26ـ27.
[41]. همان، ص28. نيز بنگريد: رساله موقف الزيديه من الصحابه، ذيل عقد اللالى فى الردّ على ابى حامد الغزّالى، صص57 ـ80 .
[42]. همان، صص33ـ 35. نيز بنگريد: يحيى بن حمزه، عقداللالى فى الرّد على ابى حامد الغزّالى، صص131ـ180.
[43]. همان، صص35ـ 38.
[44]. همان، صص40ـ41.