درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۳

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۱۱ -


قسمت‏يازدهم

داستان معراج رسول خدا(ص)

در داستان معراج رسول خدا(ص)نيز همانند داستان‏شق القمر موضوعات مختلفى مورد بحث قرار گرفته كه ما نيز به‏خواست‏خداى تعالى بايد در چند بخش آنرا مورد بحث قراردهيم:

1-اسراء و معراج

نخستين مطلبى كه بايد مورد توجه در اين داستان قرار گيردآن است كه داستان معراج رسول خدا(ص)مركب از دو قسمت‏بوده،قسمت نخست آن كه از مسجد الحرام(در شهر مكه) تامسجد الاقصى(در سرزمين فلسطين)و بالعكس انجام شده،ورسول خدا(ص)اين مسير را در يكى از شبها در سالهاى‏توقف خود در مكه از طريق اعجاز طى كرده،كه اين قسمت رااصطلاحا در كتابها و تواريخ‏«اسراء»مى‏نامند و قسمت دوم كه‏از مسجد الاقصى به آسمانها انجام شده و طبق روايات با انبياءالهى ديدار و گفتگو كرده و بهشت و جهنم و آيات بزرگ ديگرى‏از آيات الهى را مشاهده نموده است كه اين قسمت را اصطلاحا«معراج‏»مى‏نامند.

كه البته دليل هر يك از اين دو قسمت در قرآن و حديث ازيكديگر جدا است و اختلافى هم كه در گفتار اهل حديث وتاريخ ديده ميشود و همچنين اعتراضها و رد و ايرادهائى كه درداستان معراج شده و پاسخهائى كه داده يا ميدهند هر كدام‏مربوط به يكى از اين دو قسمت است كه متاسفانه در پاره‏اى ازكتابها و كلمات برخى از بزرگان بخاطر مخلوط شدن اين دوقسمت،بحثها نيز به يكديگر مخلوط شده و موجب ابهام و اشكال‏گرديده است.

2-معراج در چه سالى اتفاق افتاد

در اينكه اسراء و معراج رسول خدا(ص)در چه سالى ازسالهاى بعثت اتفاق افتاده اختلاف است،و اجمالا وقوع آن درمكه و قبل از هجرت ظاهرا قطعى است.بدليل اينكه آيه‏اى هم‏كه در سوره اسراء در اين باره آمده و آيات سوره نجم نيز همگى در مكه نازل شده،و اما در اينكه در چه سالى از سالهاى قبل ازهجرت بوده اختلاف است.

الف- از ابن عباس نقل شده كه گفته است در سال دوم‏بعثت‏بوده،چنانچه برخى گفته‏اند: شانزده ماه بعد از بعثت‏آنحضرت انجام شده (1) .

ب- از كتاب خرائج راوندى از امير المؤمنين عليه السلام‏روايت‏شده كه در سال سوم اتفاق افتاده (2) .

ج- اقوال ديگرى هم وجود دارد،مانند قول به وقوع آن درسال پنجم يا ششم يا دهم يا دوازدهم و يا اينكه گفته‏اند:يك‏سال و پنج ماه قبل از هجرت يا يك سال و ششماه و يا ششماه‏قبل از آن... (3) .

ولى بنظر مى‏رسد كه از رويهمرفته روايات در اين باره‏استفاده مى‏شود كه معراج آنحضرت-برخلاف آنچه برخى‏پنداشته‏اند-قبل از وفات ابو طالب و خديجه بوده و بنابر اين ظاهرآن است كه معراج قبل از سال دهم انجام شده است.و الله اعلم.

چنانچه در ماه و شب آن نيز اختلاف زيادى است زيرابرخى گفته‏اند:در شب هفدهم ماه مبارك رمضان بوده و قول‏ديگر آنكه در شب هفدهم ربيع الاول و يا شب دوم آن ماه و يا درشب بيست و هفتم رجب انجام شده و يا شب جمعه اول ماه رجب‏بوده (4) ...

و بهر صورت به گفته مرحوم علامه طباطبائى اين بحث‏براى‏ما چندان مهم نيست كه در تاريخ سال و روز و ماه وقوع معراج‏غور كرده و وقت‏خود را بگيريم،و مهم براى ما بحث‏هاى آينده‏است،و البته تذكر اين مطلب لازم است كه از روى همرفته‏روايات استفاده ميشود كه معراج و اسراء رسول خدا(ص)دو بارو يا بيشتر اتفاق افتاده چنانچه در فصلهاى آينده روى آن مشروحابحث‏خواهيم كرد-ان شاء الله تعالى-.

3-اسراء از كجا انجام شد؟

همانگونه كه در تاريخ ماه و سال و شب اسراء اختلاف ديده‏مى‏شود در جا و مكانى هم كه آنحضرت از آن جا به اسراء رفت‏اختلاف است كه برخى گفته‏اند از شعب ابى طالب اسراءانجام شده و در برخى از روايات آمده كه از خانه ام هانى دخترابو طالب آنحضرت به اسراء رفت و آيه شريفه‏«سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام...»را به همه شهر مكه تاويل كرده‏و گفته‏اند:مراد از«مسجد الحرام‏»همه حرام مكه است.و برخى‏هم گفته‏اند:تاويل و حمل لفظ بر مجاز خلاف ظاهر است واسراء از خود مسجد الحرام انجام شده.

ولى با تذكرى كه در بخش قبلى داديم كه اسراء بيش ازيكبار انجام شده ميتوان ميان اين روايات را اينگونه جمع كرد كه‏يكبار از مسجد الحرام بوده و دفعات ديگر از خانه ام هانى و ياشعب ابى طالب.

اگر چه قول آخر يعنى انجام آن از شعب ابى طالب بعيد بنظرميرسد زيرا بر طبق برخى از روايات هنگامى كه ابو طالب درآنشب از غيبت آنحضرت اطلاع يافت‏بنى هاشم را درمسجد الحرام گرد آورد و شمشيرش را برهنه كرده قريش را تهديدبه جنگ كرد،و چون صبح شد و رسول خدا(ص)بازگشت،بمسجد الحرام آمده و آنچه را ديده بود براى قريش نقل كرد و ازكاروانى كه در راه ديده بود خبر داد،و خبرهاى ديگر،كه بابودن آنحضرت در شعب و سالهاى محاصره قريش مناسب‏نيست.

و احتمال ديگر نيز آنست كه از خانه ام هانى و يا شعب‏ابى طالب خارج شده و بمسجد الحرام آمده و از آنجا به اسراء رفته‏باشد.

4-اسراء چگونه انجام شد؟

شايد بيشترين اختلاف نظرها و رد و ايرادها در ماجراى اسراءو معراج رسول خدا(ص)در اين بخش از داستان مزبور باشد كه‏هر كس براى خود نظرى ارائه كرده تا آنجا كه عايشه-با اينكه‏در هنگام اسراء رسول خدا(ص)پيوندى با آنحضرت نداشته‏و سالها بعد از آن بعنوان همسر بخانه آنحضرت آمده و اساسا چندسال اندك از عمر او بيش نگذشته بود-و يا اصلا بدنيا نيامده‏بوده (5) در اينجا اظهار نظر كرده و گفته است:

«ما فقد (6) جسد رسول الله(ص)و لكن الله اسرى بروحه‏» (7) .

جسم رسول خدا(ص)مفقود نشد(يا آنرا ناپديد نيافتم)ولى خدا روح‏آنحضرت را به اسراء برد.

و يا معاويه‏اى كه در آنروزگار بچه‏اى بيش نبوده و دركوچه‏هاى مكه بدنبال پدرش ابو سفيان سرگرم توطئه و آزار رسول‏خدا(ص)شب و روزش را سپرى مى‏كرده و تا پايان عمر هم دردشمنى خود با بنى هاشم و خاندان آنحضرت و از بين بردن‏فضائل و محو نام و آوازه آنها لحظه‏اى دريغ نكرده و از اين‏گونه معارف بوئى نبرده در اينجا به اظهار عقيده پرداخته و درباره‏اسراء گفته است:

«انها رؤية صادقة‏» (8) .

-رؤياى صادق و خواب درستى بوده؟!

و قبل از آنكه نظرات و عقايد ديگران را بيان داريم براى‏روشن شدن ذهن خوانندگان محترم بايد بگوئيم اينگونه نظرهامخالف اجماع دانشمندان و صريح آيات قرآنى است،كه اسراءرسول خدا(ص)با روح و جسم هر دو بوده،زيرا آيه شريفه سوره‏اسراء اينگونه است:

«سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى‏المسجد الاقصى‏». (9) منزه است آن خدائى كه سير شبانه داد بنده خود را از مسجد الحرام به مسجداقصى.

و با توجه به اينكه آيه شريفه در مقام امتنان و منت گذارى بررسول خدا است و اين داستان را بعنوان يك معجزه وامر خارق العاده‏اى كه از قدرت و عظمت‏بى‏انتهاى خداى عز و جل‏سرچشمه گرفته است‏بيان مى‏دارد،و آنرا نشانه‏اى از عظمت‏خود ميداند...

و علت آنرا نيز نشان دادن آيات و نشانه‏هاى عظمت‏خودبه پيامبر بزرگوارش ذكر كرده و بدنبال آن مى‏فرمايد:

«لنريه من آياتنا» (10) .

يعنى-تا به او نشان دهيم آيات و نشانه‏هاى خود را.

بديهى است كه اين تعبيرات با خواب ديدن و سير شبانه درخواب هيچگونه تناسبى ندارد،و اين خواب را همه كس ميتواندبه بيند چه صالح و چه غير صالح،و بگفته مرحوم علامه طباطبائى‏چه بسا افراد غير صالح و گناهكار خوابهائى بهتر و جالب‏تر ازمردمان مؤمن و با تقوى ببينند،و خواب در نزد عموم مردم جزنوعى از تخيل و خيال پردازى نيست كه نمى‏تواند نشانه قدرت وعظمت‏خداى تعالى باشد...

و نيز با توجه به اينكه‏«عبد»كه در آيه آمده به جسم و روح‏هر دو اطلاق ميشود،چنانچه در جاهاى ديگر قرآن هست.

و بهر صورت اصل اين مطلب كه اسراء رسول خدا(ص)باجسم و روح بوده با توجه به مدلول آيه شريفه و تواتر روايات وارده‏و اجماع و اتفاق كلمات دانشمندان اسلامى قابل انكار نيست (11) ، تنها در مورد معراج رسول خدا(ص)از بيت المقدس به آسمانها وبازگشت آنحضرت و مشاهدات او در آسمانها و ديدار و گفتگو باپيمبران الهى،بحث و مناقشه بسيار شده كه اجمالى از آن ذيلااز نظر شما مى‏گذرد:

مرحوم طبرسى در كتاب مجمع البيان پس از ذكر اصل‏داستان اسراء ميگويد:تمامى رواياتى كه در داستان اسراء ومعراج رسيده به چهار دسته تقسيم ميشود:

1- آندسته از رواياتى كه صحت آنها مقطوع است‏بخاطر تواتر اخبار در اين باره و گواهى علم و دانش به صحت آن.

2- آنچه در روايات آمده و عقول مردم صدور آنرا تجويز نموده‏و اصول اسلامى نيز از قبول آنها ابائى ندارد و مى‏پذيرد،كه ماهم آنها را مى‏پذيريم و ميدانيم كه آنها در بيدارى بوده نه در خواب.

3- رواياتى كه ظاهر آنها مخالف با بعضى از اصول اسلامى‏است ولى تاويل آنها بنحوى كه با اصول عقلى موافق باشدممكن است كه ما اينگونه روايات را بهمين نحو تاويل مى‏كنيم.

4- رواياتى كه نه ظاهر آنها صحيح است و نه قابل تاويل‏است مگر با سختى و دشوارى شديد كه در اينگونه روايات بهترآنست كه آنها را نپذيرفته و كنار بزنيم.

مرحوم طبرسى پس از اين تقسيم بندى مى‏فرمايد:

اما دسته اول كه مقطوع است همان اصل اسراء و معراج‏آنحضرت است‏بطور اجمال.

و اما دسته دوم مانند رواياتى است كه آنحضرت در آسمانهاگردش كرده و پيمبران را ديده و عرش و سدرة المنتهى و بهشت ودوزخ را مشاهده نموده و امثال اينها.

و اما دسته سوم مانند آنچه روايت‏شده كه آنحضرت مردمى‏را در بهشت مشاهده نمود كه به نعمتهاى الهى متنعم بودند وجمعى را در دوزخ ديد كه در آن معذب بودند كه اينگونه روايات حمل ميشود بر اينكه اوصاف و نامهاى ايشان را ديده نه خودشان‏را.

و اما دسته چهارم(كه قابل پذيرش نيست)مانند آن رواياتى‏كه رسول خدا(ص)با خداى تعالى رو در رو سخن گفت و او راديده و با او بر تخت نشست و امثال اينگونه رواياتى كه ظاهرآنها موجب تشبيه خدا و جسمانيت او است كه خداى تعالى ازآنها منزه است و هم چنين رواياتى كه ميگويد:در آن شب شكم‏آنحضرت را شكافته و شستشو دادند (12) (كه اينها را نمى‏توان‏پذيرفت)زيرا آن بزرگوار از عيب و زشتى مبرا است و چگونه‏ممكن است دل و معتقدات آنرا با آب شستشو داد! (13) .

و مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان پس از ذكر كلام‏طبرسى ميگويد:

تقسيم مزبور به جا است،جز اينكه بيشتر مثالهائى كه آورده‏مورد اشكال است،مثلا گردش در آسمانها و ديدن انبياء و امثال‏آن و همچنين شكافتن سينه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) وشستشوى آن را از دسته چهارم شمرده و حال آنكه از نظر عقل‏هيچ اشكالى ندارد.زيرا مى‏توان گفت همه آنها از باب تمثلات‏برزخى و يا روحى بوده است،و روايات معراج پر است از اين‏نوع تمثلات،مانند مجسم شدن دنيا در هيات زنى كه همه رقم‏زيور دنيائى به خود بسته و تمثل دعوت يهوديت و نصرانيت وديدن انواع نعمت‏ها و عذابها براى بهشتيان و دوزخيان و امثال‏اينها.

و از جمله مؤيداتى كه گفتار ما را تاييد مى‏كند اختلاف لحن‏اخبار اين باب است در بيان يك مطلب،مثلا در بعضى از آنهادرباره صعود رسول خدا به آسمان مى‏گويد كه به وسيله براق‏صورت گرفته و در بعضى ديگر بال جبرئيل آمده و در بعضى‏نردبانى كه يكسرش روى صخره بيت المقدس و سر ديگرش به‏بام فلك و آسمانها رفته است،و از اين قبيل اختلاف تعبير دربيان يك حقيقت‏بسيار است كه اگر كسى بخواهد دقت كند درخلال اين روايات اين باب بسيار خواهد ديد.

بنابر اين از همين جا مى‏توان حدس زد كه منظور از اين‏بيانات مجسم ساختن امرى غير جسمى و غير مادى است‏به‏صورت امرى مادى به نحو تمثيل و يا تمثل روحى و وقوع اينگونه‏تمثيلات در ظواهر كتاب و سنت امرى است واضح كه به هيچ وجه نمى‏شود انكارش كرد. (14)

و مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب گويد:

مردم در معراج اختلاف كرده‏اند،خوارج آن را انكار كرده وفرقه جهميه گفته‏اند معراج، روحانى و به صورت رؤيا بوده است،ولى فرقه اماميه و زيديه و معتزله گفته‏اند تا بيت المقدس‏روحانى و جسمانى بوده،چون آيه شريفه دارد:«تا مسجداقصى‏».عده‏اى ديگر گفته‏اند: از اول تا به آخر حتى آسمانها راهم با جسد و روح خود معراج كرده است،و اين معنى ازابن عباس و ابن مسعود،و جابر و حذيفه و انس و عايشه و ام هانى‏روايت‏شده است.

و ما در صورتى كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكارنمى‏كنيم،و چگونه انكار كنيم با اينكه سابقه آن در دست‏هست،و آن معراج موسى بن عمران(عليه السلام)است كه‏خداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور سينا برد،و در قرآن درخصوص آن فرمود:«و ما كنت‏بجانب الطور»«تو در جانب طورنبودى‏»،و نيز ابراهيم را تا آسمان دنيا برده در قرآن فرموده:«و كذلك نرى ابراهيم...»«اينچنين به ابراهيم نشان داديم...»،وعيسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده:«و رفعناه مكاناعليا»«او را تا جايى بلند عروج داديم‏»و در باره رسول خدا(صلى الله‏عليه و آله)فرموده:«فكان قاب قوسين‏»«پس تا اندازه دو تير كمان‏رسيد»و معلوم است كه اين بخاطر علو همت آن حضرت بود،واين بود گفتار صاحب مناقب (15) .

و مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان پس از نقل كلام‏ابن شهر آشوب گويد:

ولى آنچه سزاوار است در اين خصوص گفته شود اين است‏كه اصل‏«اسراء»و«معراج‏»از مسائلى است كه هيچ راهى به‏انكار آن نيست چون قرآن درباره آن به تفصيل بيان كرده،واخبار متواتره از رسول خدا(صلى الله عليه و آله)و امامان اهل بيت‏بر طبق آن رسيده است.

و اما درباره چگونگى جزئيات آن،ظاهر آيه و روايات‏محفوف به قرائنى است كه آيه را داراى ظهور نسبت‏به آن‏جزئيات مى‏كنند.ظهورى كه به هيچ وجه قابل دفع نيست،و بادر نظر داشتن آن قرائن از آيه و روايات چنين استفاده مى‏شود كه‏آنجناب با روح و جسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصى رفته،واما عروجش به آسمانها،از ظاهر آيات سوره نجم كه به زودى‏انشاء الله به تفسيرش خواهيم رسيد و صريح روايات بسيار زيادى‏كه بر مى‏آيد كه اين عروج واقع شده و به هيچ وجه نمى‏توان آن‏را انكار نمود،چيزى كه هست ممكن است‏بگوئيم كه اين‏عروج با روح مقدسش بوده است.

وليكن نه آنطور كه قائلين به معراج روحانى معتقدند كه به‏صورت رؤياى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤيا مى‏بودديگر جا نداشت آيات قرآنى اينقدر درباره آن اهميت داده وسخن بگويد،و در مقام اثبات كرامت درباره آنجناب بر آيد.

و همچنين ديگر جا نداشت قريش وقتى كه آنجناب قصه رابرايشان نقل كرد آنطور به شدت انكار نمايند و نيز مشاهداتى كه‏آنجناب در بين راه ديده و نقل فرموده با رؤيا بودن معراج‏نمى‏سازد،و معناى معقولى برايش تصور نمى‏شود.

بلكه مقصود از روحانى بودن آن اين است كه روح مقدس‏آنجناب به ماوراى اين عالم مادى يعنى آنجائى كه ملائكه‏مكرمين منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهى شده ومقدرات از آنجا صادر مى‏شود عروج نموده و آن آيات كبراى‏پروردگارش را مشاهده و حقايق اشياء و نتايج اعمال برايش‏مجسم شده،ارواح انبياى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو كرده‏است،ملائكه كرام را ديده و با آنان صحبت نموده است و آياتى‏از آيات الهى را ديده كه جز با عباراتى امثال‏«عرش‏»«حجب‏»«سرادقات‏»تعبير از آنها ممكن نبوده است.

اين است معناى معراج روحانى ولى آقايان چون قائل به‏اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غير از خدا هيچ موجودمجردى را قائل نيستند و از سوى ديگر كه كتاب و سنت دروصف امور غير محسوسه اوصافى را بر مى‏شمارد كه محسوس ومادى است مانند ملائكه كرام و عرش و كرسى و لوح و قلم وحجب و سرادقات ناگزير شده اين امور را حمل كنند بر اجسام‏ماديه‏اى كه محسوس آدمى واقع نمى‏شوند و احكام ماده راندارند،و نيز تمثيلاتى كه در روايات در خصوص مقامات‏صالحين و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتايج اعمال‏و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبيه و استعاره حمل نموده،درنتيجه خود را به ورطه سفسطه بيندازند حس را خطاكار دانسته‏قائل به روابطى جزافى و نامنظم در ميان اعمال و نتايج آن شوندو محذورهاى ديگرى از اين قبيل را ملتزم گردند.

و نيز به همين جهت‏بوده كه وقتى يكعده از انسان‏ها معراج‏جسمانى رسول خدا را انكار كرده‏اند ناگزير شده‏اند كه بگويندمعراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤيا به نظر ايشان يك‏خاصيت مادى است‏براى روح مادى،و آنگاه ناچار شده‏اندآيات و رواياتى را كه با اين گفتارشان سازگارى نداشته تاويل كنند گو اينكه از آيات و روايات يكى هم با گفتار ايشان سازگارنيست (16) .

آيات سوره مباركه نجم و داستان معراج

نگارنده گويد:پيش از اينكه به جمع‏بندى و نتيجه‏گيرى ونقل اقوال بقيه علماى اسلام و دانشمندان بپردازيم لازم است‏آيات شريفه سوره نجم را نيز كه بگفته عموم مفسرين مربوط به‏داستان معراج رسول خدا(ص)(يعنى قسمت دوم از ماجراى‏اسراء و معراج)است مورد بحث و تحقيق قرار داده و سپس به‏جمع بندى اقوال و نتيجه‏گيرى آنها بپردازيم،و در آغاز، متن اين‏آيات را با ترجمه ساده آن براى شما ميآوريم و سپس به تفسير ومعناى آن ميپردازيم خداى تعالى در اين سوره چنين ميفرمايد:

«و النجم اذا هوى،ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان‏هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى ذو مرة فاستوى و هو بالافق الاعلى ثم‏ذنا فتدلى فكان قاب قوسين او اذنى فاوحى الى عبده ما اوحى ما كذب‏الفؤاد ما راى ا فتمارونه على مايرى و لقد راه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى‏عندها جنة الماوى اذ يغشى السدرة ما يغشى ما زاغ البصر و ما طغى لقدراى من ايات ربه الكبرى‏».

-قسم به آن ستاره هنگاميكه فرود آيد،كه اين رفيقتان نه گمراه شده‏و نه از راه بدر رفته،و نه از روى هوى سخن گويد،اين نيست جز وحيى كه به‏او ميشود،و فرشته پرقدرت به او تعليم دهد،آن صاحب نيروئى كه نمايان‏شد،و او در افق بالا بود،آنگاه كه نزديك شد و بدو آويخت،كه بفاصله‏دو كمان و يا نزديكتر بود،و به بنده‏اش وحى كرد آنچه را وحى كرد،ودلش تكذيب نكرد آنچه را ديده بود،آيا با او در آنچه ديده بود مجادله‏ميكنيد،يكبار ديگر نيز فرشته را ديد،نزد درخت‏سدر آخرين،كه بهشت‏اقامتگاه نزديك آنست،آندم كه درخت‏سدر آنچه را فرا گرفته بود فرا گرفته بود،ديده‏اش خيره نشد و طغيان نكرد،و شمه‏اى از نشانه‏هاى بزرگ‏پروردگارش را بديد.

البته همانطور كه مشاهده ميكنيد اين آيات شريفه مانند آيه‏كريمه سوره‏«اسراء»آن صراحت را ندارد،و بخاطر افعال و ضمائربسيار و واضح نبودن مرجع اين ضمائر و فاعل افعال مذكوره قدرى‏اجمال و ابهام دارد و همين اجمال و ابهام به تفسير و معانى آنهاسرايت كرده و اختلافى در گفتار مفسران در تفسير اين آيات‏بچشم مى‏خورد،كه ما براى نمونه توجه شما را بموارد زير جلب‏ميكنيم،از آن جمله است اين آيه:

«علمه شديد القوى‏»كه ضمير«علمه‏»را برخى به رسول خدابرگردانده و برخى به قرآن.و مراد از«شديد القوى‏»نيز برخى‏گفته‏اند جبرئيل است و برخى گفته‏اند:خداى تعالى است.

و در آيه بعدى نيز در معناى‏«ذو مرة فاستوى‏»برخى گفته‏اند: منظور از«ذو مرة‏»جبرئيل است و برخى گفته‏اند:رسول خدااست.

چنانچه در فاعل‏«فاستوى‏»نيز همين دو قول وجود دارد.

و در مرجع ضمير«هو»در آيه‏«و هو بالافق الاعلى‏»و فاعل‏«دنا»و«كان‏»نيز همين دو قول ديده ميشود.

و در فاعل آيه‏«فاوحى الى عبده...»نيز اختلاف است كه‏آيا جبرئيل است‏يا خداى تعالى.

و اختلافات ديگرى كه با مراجعه به تفسيرهاى مختلف وگفتار مفسرين شيعه و اهل نت‏بوضوح ديده ميشود.

و شايد بخاطر همين اجمال در اين آيات بوده كه مرحوم شيخ‏طوسى در داستان اسراء و معراج رسول خدا(ص)در تبيان فرموده:

«و الذى يشهد به القرآن الاسراء من المسجد الحرام الى‏المسجد الاقصى،و الثانى يعلم بالخبر» (17) .

-يعنى آنچه قرآن بدان گواهى دهد همان اسراء از مسجد الحرام تا مسجداقصى است و قسمت‏بعدى آن يعنى ماجراى معراج رسول خدا(ص)از روى‏اخبار معلوم شود.

و يا در كلام ابن شهر آشوب آمده بود كه:

«و قالت الامامية و الزيدية و المعتزلة بل عرج بروحه و بجسمه الى‏بيت المقدس لقوله تعالى‏«الى المسجد الاقصى‏» (18) .

كه ترجمه‏اش را قبل از اين خوانديد.

اگر چه در انتساب اين كلام به ابن شهر آشوب برخى ترديدكرده و آنرا از تصرفات و تحريفات كسانى دانسته‏اند كه كتاب‏مناقب ابن شهر آشوب را مختصر كرده و اصل آنرا از بين برده‏اند (19) .

و احتمالى هم كه در كلام علامه طباطبائى درباره معراج وتمثيلات برزخيه و غيره خوانديد شايد روى همين خاطر بوده‏است.

ولى با تمام اين احوال شواهد و قرائنى در همين آيات شريفه‏هست كه بخوبى شان نزول آنرا همانگونه كه بسيارى از مفسران‏گفته‏اند و رواياتى هم در اين باره رسيده درباره معراج رسول‏خدا(ص)تاييد ميكند،مانند آياتى كه داستان رؤيت رسول‏خدا(ص)به لفظ ماضى يا مضارع آمده يعنى آيه 10 تا 18 كه‏بخوبى روشن است كه فاعل آنها رسول خدا است و اين رؤيت‏هم بصورت معجزه و خرق عادت و در آسمانها و عوالم ديگرى غير از اين دنيا صورت گرفته چنانچه براى اهل فن روشن است.

و سخن برخى نيز كه سعى كرده‏اند اين رؤيت را به رؤيت‏قلبى حمل كنند و نظير حديث‏«ما رايت‏شيئا الا و رايت الله قبله‏و بعده و معه‏»بدانند خلاف ظاهر است،و اگر در موردى هم بخاطرمحال بودن متعلق رؤيت‏بناچار حمل بر معنائى شود دليل برحمل جاهاى ديگر نمى‏شود،كه بر اهل فن پوشيده نيست،وبحث و توضيح بيشتر هم در اين باره از بحث ما كه يك بحث‏تاريخى است‏خارج بوده و شما را بجاهائى كه در اين باره بحث‏علمى و تفسيرى بيشترى كرده‏اند حواله ميدهيم،و تنها در اينجاگفتار مرحوم مجلسى را نقل كرده و بدنبال نقل تاريخى خود بازميگرديم:

ايشان پس از نقل گفتار فخر رازى از مفسران اهل سنت دراثبات معراج جسمانى و گفتار شيخ طبرسى(ره)از مفسران بزرگوارشيعه در اين باره گويد:

«بدانكه عروج رسول خدا(ص)به بيت المقدس و از آنجابه آسمان در يك شب با بدن شريف خود از مطالبى است‏كه آيات و اخبار متواتر از طريق شيعه و اهل سنت‏بدان‏دلالت دارد و انكار امثال آنها يا تاويل آنها به معراج‏روحانى يا به اينكه اين ماجرا در خواب بوده منشاى جزقلت تتبع در آثار ائمه طاهرين،يا قلت تدين و ضعف يقين،و يا تحت تاثير قرار گرفتن تسويلات و سخنان‏فيلسوف مآبانه فيلسوف نمايان ندارد.و رواياتى كه دراين باب رسيده گمان ندارم همانند آن در چيزى از اصول‏مذهب بدان اندازه رسيده باشد و بدين ترتيب من نمى‏دانم‏چه باعث‏شده كه آن اصول را پذيرفته و ادعاى علم وآگاهى آنرا كرده‏اند ولى در اين مقصد عالى توقف‏نموده‏اند؟و براستى سزاوار است كه بدانها گفته شود:

«افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض‏».

آيا به بعضى از كتاب ايمان آورده و به بعضى ديگر كفرميورزيد.

و اينكه براى عدم پذيرفتن آن مسئله محال بودن خرق و التيام‏در افلاك را بهانه كرده‏اند بر اهل خرد پوشيده نيست كه‏آنچه را در اين باره بدان تمسك جسته‏اند جز از روى‏شبهات اوهام نيست،با اينكه دليل آنها در اين باره برفرض صحت مربوط است‏به آن فلك اعلى و فلك الافلاك‏كه به همه اجسام محيط ميباشد نه به افلاك زيرين و انجام‏معراج رسول خدا(ص) مستلزم خرق و التيام در آن نخواهدبود (20) ،و اگر امثال اين شكوك و شبهات بتواند مانع از قبول‏رواياتى گردد كه تواتر آنها به اثبات رسيده در اينصورت‏ميتوان در همه آنچه از ضروريات دين است توقف نمود!ومن براستى تعجب دارم از برخى از متاخرين اصحابمان‏كه چگونه براى آنان در امثال اين گونه امور سستى‏پيدا شده در صورتيكه مخالفين با اينكه در مقايسه با ايشان‏اخبارشان كمتر و آثارشان نادرتر و پاى بنديشان كمتر است‏رد آنها را تجويز نكرده و اجازه تاويل آنها را نمى‏دهند،كه اينان با اينكه از پيروان ائمه اطهار عليهم السلام هستندو چند برابر آنها احاديث صحيحه در دست دارند باز هم درجستجوى پيدا كردن آثار اندكى هستند كه از سفهاى آنان‏رسيده و گفتارشان را همراه گفتار شيعيان ذكرميكنند...» (21) .

و البته با توجه بدانچه گفته شد كه طبق روايات بسيار معراج‏رسول خدا(ص)چند بار اتفاق افتاده،چه از نظر تاريخ و چه ازنظر كيفيت و خصوصيات ميتوان نوعى توافق ميان اقوال مختلف‏برقرار نمود،و به اصطلاح با اين ترتيب ميان آنها را جمع كرد،به‏اين نوع كه برخى در سالهاى اول بعثت و برخى در سالهاى آخرو برخى در بيدارى و با جسم و بدن و برخى در عالم رؤياء و يابصورت تمثيلات برزخى و غير اينها بوده،و هر يك از اين اقوال‏ناظر به يكى از آنها بوده است و الله العالم.

و در پايان اين بحث‏بد نيست‏برخى از رواياتى را نيز كه درباره اصل داستان اسراء و معراج رسول خدا(ص)رسيده و ما درجاهاى ديگر بطور تفصيل نقل كرده‏ايم براى شما بياوريم وبدنبال بحث تاريخى خود باز گرديم.

داستان معراج بر طبق روايات

معروف آن است كه رسولخدا«ص‏»در آنشب در خانه‏ام هانى دختر ابيطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتى‏كه آنحضرت به سرزمين بيت المقدس و مسجد اقصى و آسمانهارفت و بازگشت از يك شب بيشتر طول نكشيد بطورى كه صبح‏آنشب را در همانخانه بود،و در تفسير عياشى است كه امام‏صادق(ع)فرمود:رسولخدا«ص‏»نماز عشاء و نماز صبح را درمكه خواند،يعنى اسراء و معراج در اين فاصله اتفاق افتاد،و درروايات به اختلاف عبارت از رسولخدا«ص‏»و ائمه معصومين روايت‏شده كه فرمودند:

جبرئيل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مركبى را كه‏نامش‏«براق‏» (22) بود براى او آورد و رسول خدا«ص‏»بر آن سوارشده و بسوى بيت المقدس حركت كرد،و در راه در چند نقطه‏ايستاد و نماز گذارد،يكى در مدينه و هجرتگاهى كه سالهاى‏بعد رسولخدا«ص‏»بدانجا هجرت فرمود،و يكى هم مسجدكوفه،و ديگر در طور سيناء،و بيت اللحم-زادگاه حضرت‏عيسى(ع)-و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذارده‏و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق رواياتى كه صدوق(ره)و ديگران نقل كرده‏اند ازجمله جاهائى را كه آن آنحضرت در هنگام سير بر بالاى زمين‏مشاهده فرمود سرزمين قم بود كه بصورت بقعه‏اى ميدرخشيد وچون از جبرئيل نام آن نقطه را پرسيد پاسخداد:اينجا سرزمين قم‏است كه بندگان مؤمن و شيعيان اهل بيت تو در اينجا گرد ميآيندو انتظار فرج دارند و سختيها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.

و نيز در روايات آمده كه در آنشب دنيا بصورت زنى زيبا وآرايش كرده خود را بر آنحضرت عرضه كرد ولى رسول خدا«ص‏» بدو توجهى نكرده از وى در گذشت.

سپس به آسمان دنيا صعود كرد و در آنجا آدم ابو البشر را ديد،آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام كرده و تهنيت و تبريك گفتند،و بر طبق روايتى‏كه على بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادق(ع)روايت كرده‏رسولخدا«ص‏»فرمود: فرشته‏اى را در آنجا ديدم كه بزرگتر از اونديده بودم و(بر خلاف ديگران)چهره‏اى در هم و خشمناك‏داشت و مانند ديگران تبريك گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئيل پرسيدم گفت:اين مالك،خازن دوزخ‏است و هرگز نخنديده است و پيوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهكاران افزوده ميشود،بر او سلام كردم و پس از اينكه جواب‏سلام مرا داد از جبرئيل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشان‏دهد و چون سر پوش را برداشت لهيبى از آن برخاست كه فضا رافرا گرفت و من گمان كردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وى‏خواستم آنرا به حال خود برگرداند. (23)

و بر طبق همين روايت در آنجا ملك الموت را نيز مشاهده‏كرد كه لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى كه باآنحضرت داشت عرضكرد:همگى دنيا در دست من همچون‏درهم(و سكه‏اى)است كه در دست مردى باشد و آنرا پشت و روكند،و هيچ خانه‏اى نيست جز آنكه من در هر روز پنج‏بار بدان‏سركشى ميكنم و چون بر مرده‏اى گريه مى‏كنند بدانهامى‏گويم:گريه نكنيد كه من باز هم پيش شما خواهم آمد و پس‏از آن نيز بارها ميآيم تا آنكه يكى از شما باقى نماند،در اينجا بودكه رسولخدا«ص‏»فرمود:براستى كه مرگ بالاترين مصيبت وسخت‏ترين حادثه است،و جبرئيل در پاسخ گفت:حوادث پس‏از مرگ سخت‏تر از آن است.

و سپس فرمود:

و از آنجا بگروهى گذشتم كه پيش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاك و گوشت ناپاك بود و آنها ناپاك را مى‏خوردند و پاك راميگذاردند،از جبرئيل پرسيدم:اينها كيانند؟گفت:افرادى از امت توهستند كه مال حرام ميخورند و مال حلال را واميگذارند و مردمى‏را ديدم كه لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچيده و در دهانشان ميگذاردند،پرسيدم:اينها كيانند؟گفت: اينها كسانى هستند كه از مردمان عيبجوئى مى‏كنند.و مردمان‏ديگرى را ديدم كه سرشان را با سنگ ميكوفتند و چون حال آنها را پرسيدم پاسخداد:اينان كسانى هستند كه نماز شامگاه و عشاءرا نميخوانده و ميخفتند،و مردمى را ديدم كه آتش در دهانشان‏ميريختند و از نشيمنگاهشان بيرون مى‏آمد و چون وضع آنها راپرسيدم،گفت:اينان كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ستم‏ميخورند،و گروهى را ديدم كه شكمهاى بزرگى داشتند ونمى‏توانستند از جا برخيزند گفتم:اى جبرئيل اينها كيانند؟ گفت:كسانى هستند كه ربا ميخورند،و زنانى را ديدم كه برپستان آويزانند،پرسيدم:اينها چه زنانى هستند؟گفت: زنان‏زناكارى هستند كه فرزندان ديگران را بشوهران خود منسوب‏ميدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم كه تمام اجزاء بدنشان‏تسبيح خدا ميكرد (24) .

و از آنجا به آسمان دوم رفتيم و در آنجا دو مرد را شبيه‏بيكديگر ديدم و از جبرئيل پرسيدم: اينان كيانند؟گفت:هر دوپسر خاله يكديگر يحيى و عيسى عليهما السلام هستند،بر آنها سلام‏كردم و پاسخ داده تهنيت ورود به من گفتند،و فرشتگان زيادى‏را كه به تسبيح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده كردم.

و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتيم و در آنجا مرد زيبائى راكه زيبائى او نسبت‏به ديگران همچون ماه شب چهارده نسبت‏بستارگان ديگر بود مشاهده كردم و چون نامش را پرسيدم جبرئيل‏گفت:اين برادرت يوسف است،بر او سلام كردم و پاسخ داد وتهنيت و تبريك گفت،و فرشتگان بسيارى را نيز در آنجا ديدم.

از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتيم و مردى را ديدم و چون ازجبرئيل پرسيدم گفت:او ادريس است كه خدا ويرا به اينجاآورده،بر او سلام كرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى پيشين مشاهده كردم وهمگى براى من و امت من مژده خير دادند.

سپس بآسمان پنجم رفتيم و در آنجا مردى را بسن كهولت‏ديدم كه دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسيدم‏كيست؟جبرئيل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلام‏كردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى ديگرمشاهده كردم.

آنگاه به آسمان ششم بالا رفتيم و در آنجا مردى گندمگون وبلند قامت را ديدم كه مى‏گفت: بنى اسرائيل پندارند من‏گرامى‏ترين فرزندان آدم در پيشگاه خدا هستم ولى اين مرد از من‏نزد خدا گرامى‏تر است،و چون از جبرئيل پرسيدم:كيست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام كردم جواب‏داد و همانند آسمانهاى ديگر فرشتگان بسيارى را در حال خشوع‏ديدم.

سپس بآسمان هفتم رفتيم و در آنجا بفرشته‏اى برخورد نكردم‏جز آنكه گفت:اى محمد حجامت كن و به امت‏خود نيزسفارش حجامت را بكن،و در آنجا مردى را كه موى سر وصورتش سياه و سفيد بود و روى تختى نشسته بود ديدم و جبرئيل‏گفت:او پدرت ابراهيم است،بر او سلام كرده جواب داد وتهنيت و تبريك گفت،و مانند فرشتگانى را كه در آسمانهاى‏پيشين ديده بودم در آنجا ديدم،و سپس درياهائى از نور كه ازدرخشندگى چشم را خيره ميكرد،و درياهائى از ظلمت وتاريكى،و درياهائى از برف و يخ لرزان ديدم و چون بيمناك‏شدم جبرئيل گفت:اين قسمتى از مخلوقات خدا است.

و در حديثى است كه فرمود:چون به حجابهاى نور رسيدم‏جبرئيل از حركت ايستاد و بمن گفت:برو!

و در حديث ديگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسيدم ودر آنجا جبرئيل ايستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:اى‏جبرئيل در چنين جائى مرا تنها مى‏گذارى و از من مفارقت‏ميكنى؟گفت اى محمد اينجا آخرين نقطه‏اى است كه صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اينجا بالاتر آيم پر و بالم ميسوزد (25) ،آنگاه با من وداع كرده و من پيش رفتم تا آنگاه‏كه در درياى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت‏به‏نور وارد مى‏كرد تا جائيكه خداى تعالى ميخواست مرا متوقف‏كند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.

و در اينكه آن سخنانى كه خدا بآنحضرت وحى كرده چه بوده‏است در روايات بطور مختلف نقل شده و قرآن كريم بطور اجمال‏و سربسته ميگويد«فاوحى الى عبده ما اوحى‏»- پس وحى كرد به‏بنده‏اش آنچه را وحى كرد-و از اينرو برخى گفته‏اند:مصلحت‏نيست در اينباره بحث‏شود زيرا اگر مصلحت‏بود خداى تعالى‏خود ميفرمود،و بعضى هم گفته‏اند:اگر روايت و دليل معتبرى‏از معصوم وارد شد و آنرا نقل كرد،مانعى در اظهار و نقل آن‏نيست.

و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه آن وحى مربوط بمسئله‏جانشينى و خلافت على بن ابيطالب(ع)و ذكر برخى از فضائل‏آنحضرت بوده،و در حديث ديگر است كه آن وحى سه چيز بود:1- وجوب نماز2- خواتيم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غير از شرك، و در حديث كتاب بصائر است‏كه خداوند نامهاى بهشتيان و دوزخيان را باو داد.

و بهر صورت رسولخدا«ص‏»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان درياهاى نور و ظلمت گذشته‏در سدرة المنتهى بجبرئيل رسيدم و بهمراه او باز گشتم.

روايت ديگرى در اين باره

درباره چيزهائيكه رسولخدا«ص‏»آنشب در آسمانها وبهشت و دوزخ و بلكه روى زمين مشاهده كرد روايات زيادديگرى نيز بطور پراكنده وارد شده كه ما ذيلا قسمتى از آنها راانتخاب كرده و براى شما نقل مى‏كنيم:

در احاديث زيادى كه از طريق شيعه و اهل سنت از ابن‏عباس و ديگران نقل شده آمده است كه رسولخدا«ص‏»صورت‏على بن ابيطالب را در آسمانها مشاهده كرد و يا فرشته‏اى رابصورت آنحضرت ديد و چون از جبرئيل پرسيد در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتياق ديدار على(ع)را داشتند خداى‏تعالى اين فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان كه ما فرشتگان مشتاق ديدار على بن ابيطالب ميشويم به ديدن اين‏فرشته ميآئيم.

و در حديث نيز آمده كه صورت ائمه معصومين پس ازعلى(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف درسمت راست عرش مشاهده كرد و چون پرسيد گفتند:اينهاحجتهاى الهى پس از تو در روى زمين هستند.

و در حديث ديگرى است كه رسول خدا«ص‏»گويد:ابراهيم‏خليل در آنشب فرمودند:-اى محمد امت‏خود را از جانب من‏سلام برسان و بآنها بگو:بهشت آبش گوارا و خاكش پاك وپاكيزه و دشتهاى بسيارى خالى از درخت دارد و با ذكر جمله‏«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الا بالله‏» درختى در آن دشتها غرس ميگردد،امت‏خود را دستور داده تادرخت در آن زمينها زياد غرس كنند. (26)

شيخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)ازرسولخدا«ص‏»روايت كرده كه فرمود:در شب معراج چون‏داخل بهشت‏شدم قصرى از ياقوت سرخ ديدم كه از شدت‏درخشندگى و نورى كه داشت درون آن از بيرون ديده ميشد ودو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئيل پرسيدم:اين قصر ازكيست؟گفت:از آن كسى كه سخن پاك و پاكيزه گويد،و روزه را ادامه دهد(و پيوسته گيرد)و اطعام طعام كند،و در شب‏هنگامى كه مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على(ع)گويد:من به آنحضرت عرضكردم:آيا در ميان امت‏شما كسى هست كه طاقت اينكار را داشته باشد؟فرمود:هيچ‏ميدانى سخن پاك گفتن چيست؟عرضكردم:خدا و پيغمبرداناترند فرمود:كسى كه بگويد:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله‏و الله اكبر»هيچ ميدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود:ماه صبر-يعنى ماه رمضان-را روزه گيردو هيچ روز آنرا افطار نكند،و هيچ دانى اطعام طعام چيست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:كسى كه براى عيال ونانخواران-خود(از راه مشروع)خوراكى تهيه كند كه آبروى‏ايشان را از مردم حفظ كند،و هيچ ميدانى تهجد در شب كه مردم‏خوابند چيست؟ عرضكردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: كسى كه نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى كه يهود و نصارى و مشركين ميخوابند.

اين حديث را نيز كه متضمن فضيلتى از خديجه-بانوى‏بزرگوار اسلام-ميباشد بشنويد:

عياشى در تفسير خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده كه‏رسولخدا«ص‏»فرمود:در آن شبى كه جبرئيل مرا بمعراج بردچون بازگشتيم بدو گفتم:اى جبرئيل آيا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است كه خديجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«ص‏»چون خديجه را ديداركرد سلام خداوند و جبرئيل را بخديجه رسانيد و او در جواب‏گفت:

«ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام و على جبرئيل السلام‏».

خبر دادن رسولخدا«ص‏»از كاروان قريش

ابن هشام در سيره در ذيل حديث معراج از ام هانى روايت‏كرده كه گويد:رسول خدا«ص‏»آنشب را در خانه من بود و نمازعشاء را خواند و بخفت،ما هم با او بخواب رفتيم، نزديكيهاى‏صبح بود كه ما را بيدار كرد و نماز صبح را خوانده ما هم با اونماز گزارديم آنگاه رو به من كرده فرمود:اى ام هانى من امشب چنانچه ديديد نماز عشاء را با شما در اين سرزمين خواندم سپس‏به بيت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانچه‏مشاهده ميكنيد نماز صبح را دوباره در اينجا خواندم.

اين سخن را فرموده برخاست كه برود من دست انداخته‏دامنش را گرفتم بطورى كه جامه‏اش پس رفت و بدو گفتم:اى‏رسول خدا اين سخن را كه براى ما گفتى براى ديگران مگو كه‏تو را تكذيب كرده و مى‏آزارند،فرمود:بخدا!براى آنها نيز خواهم‏گفت!

ام هانى گويد:من به كنيزك خود كه از اهل حبشه بود گفتم: بدنبال رسول خدا«ص‏»برو ببين كارش با مردم بكجا ميانجامد وگفتگوى آنها را براى من باز گوى.

كنيزك رفت و باز گشته گفت:چون رسولخدا«ص‏»داستان‏خود را براى مردم تعريف كرد با تعجب پرسيدند:نشانه صدق‏گفتار تو چيست و ما از كجا بدانيم تو راست ميگوئى؟فرمود: نشانه‏اش فلان كاروان است كه من هنگام رفتن بشام در فلانجاديدم و شترانشان از صداى حركت‏براق رم كرده يكى از آنها فراركرد و من جاى آنرا به ايشان نشان دادم و هنگام بازگشت نيز درمنزل ضجنان(25 ميلى مكه)بفلان كاروان برخوردم كه همگى‏خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آنرا باسرپوش پوشانده بودند و كاروان مزبور هم اكنون از دره تنعيم وارد مكه خواهند شد،و نشانه‏اش آن است كه پيشاپيش آنهاشترى خاكسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است كه‏يك لنگه آن سياه مى‏باشد.

و چون مردم اين سخنان را شنيدند بسوى دره تنعيم رفته وكاروان را با همان نشانيها كه فرموده بود مشاهده كردند كه ازدره تنعيم وارد شد و چون آن كاروان ديگر بمكه آمد و داستان رم‏كردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جويا شدند همه راتصديق كردند.

محدثين شيعه رضوان الله عليهم نيز بهمين مضمون-با مختصراختلافى-رواياتى نقل كرده‏اند و در پايان برخى از آنها چنين‏است كه چون صدق گفتار آنحضرت معلوم شد و راهى براى‏تكذيب و استهزاء باقى نماند آخرين حرفشان اين بود كه گفتند:

-اين هم سحرى ديگر از محمد!


پى‏نوشتها:

1- بحار الانوار ج 18 ص 381 و الصحيح من السيره ج 1 ص 269-270.

2- بحار الانوار ج 18 ص 379.

3- الميزان ج 13 ص 30-بحار الانوار ج 18 ص 302،319.

4- بحار الانوار ج 18 ص 319 و سيرة النبويه ج 2 ص 93-94.

5- ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت در كتاب الاصابة ج 4 ص 348 ذكركرده كه عايشه چهار سال يا پنج‏سال بعد از بعثت رسول خدا(ص)بدنيا آمد وهنگاميكه رسول خدا(ص)او را بعقد خويش در آورد شش ساله بود و پس از دو ياسه سالگى در نه سالگى وى در سال اول و يا سال دوم هجرت با او زفاف نمود و روى‏قول اينكه اسراء و معراج رسول خدا(ص) در سال سوم يا دوم بعثت اتفاق افتاده باشدعايشه در آن زمان هنوز بدنيا نيامده بود مگر آنكه بگوئيم ايشان در اين باره اجتهادكرده‏اند و همان مطالبى كه در حديث وحى مذكور شد.

6- و در برخى از روايات‏«ما فقدت‏»بجاى‏«ما فقد»است.

7- سيره ابن هشام ج 1 ص 399.

8- سيرة النبويه ج 2 ص 105-سيره ابن هشام ج 1 ص 400.

9- سوره اسراء-آيه 1.

10- سوره اسراء-آيه 1.

11- از دانشمندان معاصر شيعه مرحوم علامه طباطبائى در اين باره فرموده:«اصل‏اسراء چيزى نيست كه بتوان آنرا انكار كرد زيرا قرآن كريم بدان تصريح كرده وروايات از رسول خدا و ائمه اهل بيت عليهم السلام در اين باره متواتر است‏»(الميزان‏ج 13 ص 31)و از دانشمندان معاصر اهل سنت نويسنده فقه السيره‏«دكتر سعيدبوطى‏»در ضمن بحثى درباره معجزات رسول خدا(ص)و نقل تعدادى از آنهامى‏گويد:«و من ذلك حديث الاسراء و المعراج الذى نسوق هذا البحث‏بمناسبته‏و هو حديث متفق عليه لا تنكر قطعية ثبوته،و هو باجماع جماهير المسلمين من ابرزمعجزاته‏»(فقه السيره ص 150)

12- اشاره است‏به پاره‏اى از روايات كه در شب معراج فرشتگان الهى طشت و آفتابه‏اى آوردند و شكم آن حضرت را پاره كرده و شستشو دادند،نظير آن چه درداستان‏«شق صدر»پيش از اين گذشت.

13- مجمع البيان ج 6 ص 395.

14- الميزان ج 13 ص 33-34.

15- مناقب ج 1 ص 177.

16- الميزان ج 13 ص 31-32.

17- تفسير تبيان ج 2 ص 194.

18- مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 135.

19- پاورقى بحار الانوار ج 18 ص 380.

20- در مقاله پيشين به تفصيل در اين باره بحث‏شد و گفتيم كه اصلا اين مساله لزوم خرق و التيام در افلاك روى فرضيه بطلميوس بوده كه افلاك را اجسامى بلورين‏تصور مى‏كرده‏اند و پس از كشفيات جديد و هيئت امروز كه معلوم شد افلاك به مداركرات و كواكب گفته مى‏شود و اصلا جسمى در كار نيست و تا آنجا كه چشم‏مسلح و غير مسلح كار مى‏كند جز جو و هوا(و به تعبير قرآن‏«دخان‏»و دودى)بيش‏نيست اصلا جائى براى اين حرف و شبهه باقى نمى‏ماند.

21- بحار الانوار ج 18 ص 289-290.

22- در توصيف براق در چند حديث آمده كه فرمود:از الاغ بزرگتر و از قاطر كوچكتر بود، داراى دو بال بود و هر گام كه بر ميداشت تا جائى را كه چشم ميديد مى‏پيمود،ابن هشام درسيره گفته براق همان مركبى بود كه پيغمبران پيش از آنحضرت نيز بر آن سوار شده بودند.و در حديثى است كه فرمود:صورتى چون صورت آدمى و بالى مانند بال اسب داشت، وپاهايش مانند پاى شتر بود.و برخى از نويسندگان روز هم در صدد توجيه و تاويل بر آمده‏و«براق‏»را از ماده برق گرفته و گرفته‏اند:سرعت اين مركب همانند سرعت‏برق و نور بوده.

23- و در حديثى كه صدوق(ره)از امام باقر نقل كرده رسول خدا«ص‏»را از آن پس تا روزى كه از دنيا رفت كسى خندان نديد.

24- صدوق(ره)در كتاب عيون بسند خود از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود: من و فاطمه نزد پيغمبر«ص‏»رفتيم و او را ديدم كه بسختى ميگريست و چون سبب پرسيدم‏فرمود شبى كه بآسمانها رفتم زنانى از امت‏خود را در عذاب سختى ديدم و گريه‏ام براى سختى عذاب آنها است.زنى را بموى سرش آويزان ديدم كه مغز سرش جوش آمده بود،و زنى رابزبان آويزان ديدم كه از حميم(آب جوشان)جهنم در حلق او ميريختند،و زنى را به‏پستانهايش آويزان ديدم،و زنى را ديدم كه گوشت تنش را ميخورد و آتش از زير او فروزان بود،و زنى را ديدم كه پاهايش را بدستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ريخته بودند،و زنى را كور و كر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده كردم كه مخ سرش از بينى اوخارج ميشد و بدنش را خورده و پيسى فرا گرفته بود،و زنى را به پاهايش آويزان در تنورى ازآتش ديدم،و زنى را ديدم كه گوشت تنش را از پائين تا بالا بمقراض آتشين مى‏بريدند،و زنى را ديدم كه صورت و دستهايش سوخته بود و امعاء خود را ميخورد،و زنى را ديدم كه‏سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود،و زنى را بصورت سگ ديدم كه آتش از پائين در شكمش ميريختند و از دهانش بيرون ميآمد و فرشتگان باگرزهاى آهنين بسر و بدنشان ميكوفتند.

فاطمه كه اين سخن را از پدر شنيد پرسيد:پدرجان آنها چه عمل و رفتارى داشتند كه‏خداوند چنين عذابى برايشان مقرر داشته بود؟فرمود!اما آن زنى كه بموى سر آويزان شده‏بود زنى بود كه موى سر خود را از مردان نامحرم نمى‏پوشانيد،و اما آنكه بزبان آويزان بودزنى بود كه با زبان شوهر خود را ميآزرد،و آنكه به پستان آويزان بود زنى بود كه از شوهرخود در بستر اطاعت نمى‏كرد،و زنى كه به پاها آويزان بود زنى بود كه بى‏اجازه شوهر ازخانه بيرون ميرفت و اما آنكه گوشت‏بدنش را ميخورد آن زنى بود كه بدن خود را براى مردم‏آرايش ميكرد،و اما زنى كه دستهايش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنى بود كه به طهارت بدن و لباس خود اهميت نداده و براى جنابت و حيض غسل نمى‏كرد و نظافت نداشت و نسبت‏به نماز خود بى‏اهميت‏بود،و اما آنكه كور و كر و گنگ بود آن‏زنى بود كه از زنا فرزند دار شده و آنرا بگردن شوهرش ميانداخت،و آنكه گوشت تنش رابمقراض مى‏بريدند آن زنى بود كه خود را در معرض مردان قرار ميداد،و آنكه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود ميخورد زنى بود كه وسائل زنا براى ديگران فراهم ميكرد،وآنكه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چين دروغگو بود،و آنكه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش ميريختند زنان خواننده و نوازنده بودند...و سپس بدنبال آن‏فرمود:

واى بحال زنى كه شوهر خود را بخشم آورد و خوشا بحال زنى كه شوهر از او راضى باشد.

25- سعدى در اين باره گويد:

چنان گرم در تيه قربت‏براند كه در سدره جبريل از او باز ماند بدو گفت:سالار بيت الحرام كه اى حامل وحى برتر خرام چو در دوستى مخلصم يافتى عنانم ز صحبت چرا تافتى بگفتا فراتر مجالم نماند بماندم كه نيروى بالم نماند اگر يك سر موى برتر پرم فروغ تجلى بسوزد پرم

26- و در حديث ديگرى كه على بن ابراهيم در تفسير خود نقل كرده رسولخدا«ص‏»فرمودچون بمعراج رفتم وارد بهشت‏شده و در آنجا دشتهاى سفيدى را ديدم و فرشتگانى را مشاهده‏كردم كه خشتهائى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان مى‏سازند و گاهى هم دست‏از كار كشيده بحالت انتظار مى‏ايستند،از ايشان پرسيدم:چرا گاهى مشغول شده و گاهى‏دست مى‏كشيد؟گفتند:گاهى كه دست مى‏كشيم منتظر رسيدن مصالح هستيم، پرسيدم‏مصالح آن چيست؟پاسخ دادند گفتار مؤمن كه در دنيا مى‏گويد:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»كه هر گاه اين جمله را ميگويد ما شروع بساختن مى‏كنيم،و هرگاه خوددارى مى‏كند ما هم خوددارى ميكنيم.