درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۳

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۸ -


قسمت هشتم

هجرت مسلمانان‏به حبشه

چنانكه اهل تاريخ و جمعى از مفسرين در تفسير آيه مباركه:«لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن‏اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى...» (1) گفته‏اند:

پس از آنكه رسول خدا(ص)فشار و ستم بسيار مشركان‏قريش را بر مسلمانان مشاهده نمود و ناتوانى خود را از كمك به‏ايشان و دفع ستم از آنها ملاحظه كرد دستور هجرت به حبشه رابه ايشان داد و در صدد بر آمد تا بدين وسيله آنها را از شر دشمنان‏آسوده سازد.متن دستور آنحضرت را در اينباره به دو گونه نقل‏كرده‏اند.

نقل اول- روايتى است كه ابن هشام و طبرى و ابن اثير وديگران نقل كرده‏اند كه متن آن چنين است كه بدون ذكر سندگفته‏اند:چون رسول خدا آن وضع را ديد به آنها فرمود:

«لو خرجتم الى ارض الحبشة فان بها ملكا لا يظلم عنده احد،و هى ارض صدق حتى يجعل الله لكم فرجا مما انتم فيه...» (2) .

يعنى- خوب است‏به سرزمين حبشه برويد كه در آنها پادشاهى است‏و در كنار او به كسى ستم نمى‏شود،و آنجا سرزمين راستى است،تاوقتى كه خداوند گشايشى براى شما از اين وضعى كه در آن بسر مى‏بريدفراهم سازد و...

نقل دوم- نقلى است كه در تفسير مجمع البيان نيز بطور مرسل‏نقل كرده و گفته است: رسول خدا(ص)هنگامى كه آنوضع رامشاهده نمود به آنها دستور خروج بسر زمين حبشه را داده فرمود:

«ان بها ملكا صالحا لا يظلم و لا يظلم عنده احد...» (3)

كه البته جاى اين بحث و مناقشه هست كه آيا كداميك ازاين دو نقل صحيحتر است زيرا بخاطر قيودى كه در نقل دوم‏است معناى حديث فرق مى‏كند و اين شبهه به ذهن خطورمى‏كند كه شايد در نقل دوم دست تحريف كنندگان و درباريان‏و جيره خواران شاهان و سلاطين دخالت كرده و به‏قول معروف‏«در ميان دعوا نرخ تمام كرده‏اند»و در ضمن نقل‏يك حديث،خواسته‏اند يك پادشاه صالح و غير ظالمى هم درطول تاريخ از زبان رسول خدا(ص) بدنيا معرفى كرده باشند،همانگونه كه در ذيل حديثى كه از رسول خدا(ص) درباره‏انوشيروان-در داستان ولادت رسول خدا(ص)-نقل شده بوديعنى حديث‏«ولدت في زمن الملك العادل...»و بطور تفصيل‏بحث كرده و ساختگى و مجعول بودن آنرا از روى مدارك معتبرذكر نموديم.

ولى بنظر مى‏رسد در هر دوى نقلهائى كه شده فرمايش رسول‏خدا(ص)نقل به معنى شده و متن دقيق فرمايش رسول خدا(ص) ذكر نشده باشد،گذشته از آنكه اين دو نقل مسند نيست و مرسل‏است و تنها در روايتى سند آن به ام سلمة مى‏رسد كه آنهم همان‏نقل او است (4) و از اين رو بحث و مناقشه درباره آنها چندان‏موردى ندارد،و البته جريانات بعدى صدق گفتار رسول‏خدا(ص)را طبق نقل اول تا حدودى به اثبات رسانيد و بهرصورت آنچه قابل بررسى و بحث مى‏باشد درباره اصل اين دستورو فرمان و بررسى اطراف و جوانب آن است كه از چند نظر قابل‏بررسى است.

1- بحث درباره اصل دستور هجرت

كلمه‏«هجرت‏»در راه خدا براى ما-بخصوص پس از آنكه‏هجرت رسول خدا(ص)مبدء تاريخ اسلام قرار گرفت-كلمه‏اى‏آشنا و مقدس است،و قداست آن نيز بيشتر از آيات كريمه قرآنى‏سرچشمه گرفته كه خداى تعالى فرموده:

« ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك‏يرجون رحمة الله...» (5) .

براستى آنانكه ايمان آورده و آنها كه مهاجرت كرده و در راه خداجهاد كرده‏اند اينهايند كه رحمت‏خدا را اميد دارند...

و در جاى ديگر فرمود:

«الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم‏اعظم درجة عند الله...» (6) .

آنانكه ايمان آورده و هجرت كردند و در راه خدا با مالها و جانهاى‏خود جهاد نمودند اينها درجه بزرگترى در نزد خدا دارند...

و در سوره انفال فرموده:

« و الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله و الذين آوواو نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم‏» (7) .

و آنانكه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده‏اند وآنانكه آنانرا پناه و ماوى داده و يارى كردند آنهايند مؤمنان حقيقى كه‏ايشان را است آمرزش و روزى كريمانه...

و آنچه جلب توجه در اين آيات مى‏كند آنكه همه جا هجرت‏قبل از جهاد در راه خدا و مقدم بر آن ذكر شده،يعنى همه جاپس از ايمان بخدا بلا فاصله هجرت را بعنوان يك اصل عملى ووظيفه مقدس براى انسانهاى با ايمان ذكر نموده و پس از آن‏مسئله جهاد در راه خدا با جان و مال آمده است...

هجرت منشا خيرات و بركات دنيا و آخرت

و اساسا هجرت در راه خدا در قرآن كريم منشا بسيارى ازخيرات و بركات و موجب پاداشهاى بزرگى در دنيا و آخرت‏معرفى شده،آنجا كه مى‏فرمايد:

«و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم في الدنيا حسنة‏و لاجر الآخرة اكبر لو كانوا يعلمون،...» (8) .

و آنانكه در راه خدا هجرت مى‏كنند پس از آنكه مورد ستم قرارگرفتند،محققا براى ايشان در دنيا نيكى و خوبى مهيا خواهيم كرد وبراستى كه پاداش آخرت بزرگتر از آن است اگر بدانند.

و در سوره آل عمران فرموده:

« فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى و قاتلواو قتلوا لا كفرن عنهم سيئاتهم و لادخلنهم جنات تجرى من تحتها الانهارثوابا من عند الله و الله عنده حسن الثواب‏» (9)

پس آن كسانى كه هجرت كرده و از خانه‏هاى خويش رانده شدند ودر راه من مورد آزار و شكنجه قرار گرفتند همانا بزدائيم از ايشان بديهاشانراو براستى كه در آوريم آنها را در باغهائى كه از زير آنها نهرها روان است‏كه اين پاداشى است از نزد خدا و در نزد خدا است پاداش نيكو.

و از همه جالبتر و با بحث ما مناسبتر اين آيات است كه‏مى‏فرمايد:

« ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالواكنا مستضعفين فى الارض قالوا ا لم تكن ارض الله واسعة فتها جروا فيهافاولئك ماواهم جهنم و ساءت مصيرا الا المستضعفين من الرجال‏و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا فاولئك عسى الله‏ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا و من يهاجر في سبيل الله يجد في‏الارض مراغما كثيرا و سعة و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله‏ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله و كان الله غفورا رحيما» (10)

-آنها كه فرشتگان ايشانرا دريابند(و جانشان بگيرند)در حالى كه‏به خود ستم كرده(و به حال كفر و گناه از دنيا رفته‏اند)فرشتگان به آنهاگويند در چه وضعى بوديد؟گويند ما خوار شمردگان در زمين بوديم(وتحت‏سلطه زورمندان نتوانستيم دين حق را انتخاب كرده و بدستورات‏آن عمل كنيم)فرشتگان بدانها گويند:آيا زمين خدا فراخ نبود كه در آن‏هجرت كنيد!كه جايگاه اينگونه مردم دوزخ است و بد جايگاهى است،جز آن ناتوان شمردگان از مردان و زنان و كودكانى كه نه چاره‏اى‏توانستند و نه راه بجائى بردند كه اينان اميد است‏خدا از ايشان در گذرد كه‏خداوند بخشايشگر و آمرزنده است،و كسى كه هجرت كند در راه خدابيابد در زمين هجرتگاههاى بسيار و فراخى،و كسى كه از خانه‏اش بسوى‏خدا و رسول او هجرت كند و سپس مرگ او را دريابد همانا پاداشش‏بر خدا است و خدا است آمرزنده و مهربان.

كه در اين آيات كريمه نخست آنها را كه دل بخانه وكاشانه بسته و حاضر به ترك ديار خود نگشته نكوهش كرده وآنانرا ستمكار به خويشتن خوانده و از اينكه در زمين پهناور خداهجرت نكرده آنها را جهنمى و دوزخى مى‏داند.

و ثانيا بعنوان يك دستور كلى بهمه آنهائى كه دل بخدابسته و به او ايمان آورده‏اند و در تنگنا و فشار قرار گرفته‏اند دستورهجرت داده و جاهاى بيشتر و روزى فراخ و زندگى بهتر را براى‏آنها تضمين كرده...

و اگر مرگ او نيز در اين راه فرا رسيد اجر و پاداشش بر خدااست كه خدا آمرزنده و مهربان است.و شايد چنانچه بعضى ازاساتيد گفته‏اند تعبيرى براى عظمت و بزرگى پاداش آنها،بهتر ازاين تعبير نبوده كه قرآن فرموده:«فقد وقع اجره على الله‏»كه هركس پاداشش بر خدا باشد همانند خود خدا كه ابدى و ازلى وسرمدى است،پاداش او نيز حد و حسابى ندارد،همانند تعبيرى‏كه درباره شهيد فرمود:«عند ربهم يرزقون‏»و مانند تعبير حديث‏قدسى درباره روزه‏دار كه مى‏فرمايد:

«الصوم لى و انا اجزى به‏»...

و امثال اين گونه تعبيرات كه در آيات و روايات آمده...

تذكر يك نكته

برخى از نويسندگان خواسته‏اند از اين آيه يك واقعيت‏تاريخى و اجتماعى را نيز استفاده كنند و آن اينكه تمدنهاى‏بشرى و بسط و رشد آنها و هم چنين تاسيس جامعه‏هاى بزرگ وفرهنگها و غيره هميشه معلول مهاجرت‏هاى اقوام و ملل‏نيمه وحشى به روى زمين و سرزمينهاى پهناور جهان بوده است وبراى اثبات آن نمونه‏هائى مانند مهاجرت اقوام نيمه وحشى‏آريائى به سوى جنوب و مغرب و مهاجرت اقوام سامى به‏بين النهرين و مصر و شمال آفريقا كه موجب تاسيس تمدنهاى عظيم گشتند و مهاجرت قوم بنى اسرائيل از مصر به فلسطين‏و مهاجرت بربرها به غرب و شرق و...و غيره را ذكر كرده‏اند،وحرف‏«برگسون‏»فيلسوف معاصر فرانسوى و اصطلاح جامعه بسته‏و بازى را كه او ذكر كرده پيش كشيده،و بحث را به جنگهاى‏صليبى كشانده كه جامعه اروپا هزاران سال در حصار اروپاى‏در بسته خود خفته بود تا از بركات جنگهاى صليبى و باز شدن‏دروازه‏هاى شرق به روى آنها دروازه‏هاى تمدن و اصلاحات نيزبر روى آنها گشوده شد...و خلاصه در فوائد هجرت بمعناى اعم‏قلمفرسائى زيادى كرده و سپس آيات كريمه قرآنى را نيز در بعدمهاجرت فكرى و اعتقادى شاهدى بر آن گرفته و تفسيرنموده‏اند...و بدنبال آن هجرت مسلمانان را بحبشه و مدينه‏آورده‏اند...

كه ما در اينجا مى‏گوئيم اصل اين مطلب كه هجرت‏منشا تحول و پيشرفت جوامع بشرى و باز شدن دروازه‏هاى تمدن واصلاحات و رشد مادى به روى آنها بوده عموميت آن جاى بحث‏و ترديد نيست،و كلى آن يك امر مسلم و حقيقت تاريخى‏است،و در اينكه جنگهاى صليبى هم براى اروپائيان اين فايده‏بزرگ را داشت ترديدى نيست،و گوستاولوبون فرانسوى و ديگران‏نيز در اين باره بتفصيل سخن گفته‏اند،و بگفته يكى ازنويسندگان اروپائى:بيدارى اروپا و دوران اكتشافات و اختلافات و رنسانس و آغاز مدنيت غرب يك سره معلول‏جنگهاى صليبى است... (11)

و يا بگفته همين نويسنده فوق الذكر:«مطالعه مذاهب بسته وباز و نيز جامعه‏ها و تمدنهاى بسته و باز در تاريخ بشر اين‏حقيقت علمى را در جامعه شناسى به اثبات مى‏رساند كه‏هجرت-گسيختن پيوند جامعه با زمين-جهان بينى انسانى رامتحول و گسترده مى‏سازد و در نتيجه يخهاى انجماد و انحطاط‏اجتماعى و مذهبى و فكرى و احساسى ذوب مى‏شود،و اجتماع‏را كه جريان مى‏يابد،و در يك عبارت مهاجرت كه خود يك‏حركت و انتقال بزرگ انسانى است‏به بينش و در نتيجه به جامعه‏حركت مى‏بخشد و آنرا از چهار چوب جامد خويش به مراحل‏متصاعد ارتقاء و كمال منتقل مى‏سازد...

در پس چهره هر مدنيتى مهاجرتى پنهان است و به سخن هرجامعه بزرگى كه گوش فرا مى‏دهيم به زبان تاريخ يا اساطيرش‏از هجرتى حكايت مى‏كند...» (12) اينها بجاى خود.

اما سخن ما در اينجا بحث در فوائد هجرت به اين وسعت وگستردگى و عموميت و كلى آن نيست و آيات قرآنى و روايات‏هم هر هجرت و مهاجرتى را مورد ستايش و مدح قرار نداده است‏بلكه در اين آيات سخن از هجرت مردمانى است كه در اثر تعليم‏پيامبرى الهى و ابلاغ رسالت وى آئينش را پذيرفته و جان دل به‏سخنش داده و پذيرا گشته،و در نتيجه مورد بى‏مهرى و آزارخويشان و شكنجه و تهديد مردمان شهر خويش قرار گرفته وحفظ دين الهى براى آنها دشوار و غير قابل تحمل گشته است،بطوريكه سخت در تنگنا و فشار زندگى قرار گرفته‏اند و دين خودرا در مخاطره مى‏بينند...

اين چنين افرادى براى چاره جوئى بنزد پيامبر خدا رفته و از اوراه چاره مى‏جويند و رسول خدا بكمك وحى الهى آنها را به‏هجرت و ترك شهر و ديار و جدائى از خويشان و مردمان مشرك وكافر دستور داده و زمين خدا را براى حفظ دين و معيشت وزندگى ايشان فراخ و وسيع معرفى كرده كه اگر احيانا ترسى ازاين بابت در دل دارند و نگران وضع آينده خود در سرزمين غربت‏از نظر معنوى و مادى هستند ترس آنها را بر طرف نموده و آنها رابه الطاف بيكران و رحمت واسعه الهى اميدوار سازد،و البته اين‏هجرت نيز ممكن است پى‏آمدها و ثمرات مادى و معنوى ديگرى‏هم داشته باشد كه مورد بحث و توجه قرار نگرفته...

و شاهد بر آنچه گفتيم خود آيات كريمه است كه هجرت دراين آيات همه جا مقيد و محدود به هجرت در راه خدا و«مهاجرت فى الله‏»و يا«مهاجرت فى سبيل الله‏»شده (13) كه ازقرينه اين آيات ميتوان استفاده كرد كه قيد«فى سبيل الله‏»درآيات ديگرى (14) نيز كه بدنبال جهاد و مجاهده آمده قيد«مهاجرت‏» هم كه قبل از جهاد قرار گرفته است‏باشد،و البته از آنجا كه‏قرآن براى همه زمانها و تعليم همه انسانها آمده بر طبق شيوه ورسمى كه دارد مطلب را بطور كلى و براى همه مؤمنان و همه‏زمانها ذكر فرموده،و گاهى هم بعنوان نمونه و الگو افراد يااقوامى را بطور مثال ذكر مى‏نمايد.

و در اينجا نيز چنانچه مرحوم علامه طباطبائى(ره)و ديگران‏گفته‏اند:اين آيات اگر چه سبب نزول آن در جزيرة العرب و درزمان رسول خدا(ص)و هجرت به مدينه نازل شده ولى روى‏ملاكى كه در آن هست اين حكم را براى همه مسلمانها و درهمه زمانها مقرر فرموده كه بر هر مسلمانى لازم است در جائى‏سكونت گزيند كه قدرت ياد گرفتن دستورات دينى و عمل به‏آن را داشته باشد و در غير اين صورت بايد از آن سرزمين هجرت‏كند،چه آنكه آن سرزمين از نظر اسمى و آمارى كشور اسلامى‏باشد يا كشور كفر و شرك... (15) .

و به عبارت ديگر از آنجا كه قرآن كريم براى ساختن‏انسانهاى نمونه و رساندن آنها به كمال مطلق و مطلوبشان كه‏همان تقرب به خداى تعالى و وصول به اوست آمده هميشه محورتعليمات و فرامين خود را روى ايمان و حركت‏بسوى او و بنام اوو در راه او و محبت‏به او قرار داده است و معيار قبولى و صحت‏آنرا نيز انجام عمل بقصد قربت و خالص براى او قرار داده است‏زيرا چنين حركت و جهت‏گيرى است كه انسانرا به كمال‏انسانيت مى‏رساند نه اصل حركت و عمل،اگر چه آن عمل‏ممكن است فوائد مادى و معنوى ديگرى را هم به ارمغان آورد وعائد عمل كنندگان به آن گرداند...و از اينرو مى‏بينيم همه جامعيار ارزش اعمال و محور آنها روى آن اعمالى است كه‏تكيه‏گاه الهى داشته باشد،فى المثل اگر به تقوى ارزش مى‏دهدآن تقوائى ارزش دارد كه الهى باشد«و من يتق الله...»«ياايها الذين آمنوا اتقوا الله...»و اگر شهيد داراى آنهمه مقامات والاو ارزشهاى و اجرهاى دنيائى و آخرتى است مقيد به آن گشته وشهيدى است كه در راه خدا كشته شده باشد«قتلوا فى‏سبيل الله...»«و لئن متم او قتلتم فى سبيل الله...»و جهاد وهجرت و انفاق و هر عمل خير ديگرى نيز هنگامى اهميت و ارزش‏دارد كه انگيزه و تكيه گاهش‏«الله‏»باشد كه البته بايد گفت‏«اين سخن بگذار تا جاى دگر»و بايد در جاى ديگرى روى آن به تفصيل بحث كرد.و از اينرو مى‏گوئيم كه هجرتها اگر چه‏منشا تمدنها و تحولهاى بسيارى در جهان شده،اما در بسيارى ازجاها چون با ايمان الهى و تقواى الهى توام نبوده از استعمار واستثمار ملتهاى ديگر و زورگوئى و احيانا اخراج ملتهاى بومى واصيل از سرزمينها،سر در آورده كه بهترين نمونه‏اش هجرت‏انگليسى‏ها بسرزمين امريكا است كه پس از ورود به آنجاسرخ پوستان بومى آنجا را به روز سياه نشانده و زمينها وسرزمينهاشان را گرفتند و آنها را بيرون كرده و بسيارى از آنها راكشتند.

و يا هجرت اروپائيان بسرزمين آفريقا،كه منشا استعماربسيارى از كشورهاى فقير و بدبخت آفريقا و بيغما رفتن معادن وثروتهاشان بدست همين مهاجرين گرديد،و هنوز هم دست ازجان آن مردم ستمكشيده و محروم و بى رمق بر نمى‏دارند،و هرروز در آفريقاى جنوبى پس از قرنهاى متمادى عده‏اى از اين‏بى‏گناهان بدست اقليتى مهاجر سفيد پوست‏يغماگر به قتل‏مى‏رسند و يا آواره مى‏شوند.

و يا هجرت صهيونيستهاى جهانخوار بسرزمين فلسطين‏مقدس كه با كمك قدرتهاى بزرگى چون انگليس و امريكاميليونها فلسطينى را از سرزمين خود آواره كرده و دولت غاصب‏اسرائيل را در آنجا تشكيل دادند و هر روز به قسمتى از سرزمينهاى كشورهاى اسلامى هم جوار خود حمله كرده و آنها رابه اشغال خود در آوردند،و بيش از چهل سال است كه با كمال‏وقاحت و بى‏شرمى و با كمك قدرتهاى شيطانى روزانه بطورمتوسط بيش از ده نفر از ساكنين اصلى آن سرزمين‏ها را بخاك وخون كشيده و يا زندان و تبعيد مى‏كنند،و يا با بدترين شيوه‏هاى‏قرون وسطائى شكنجه كرده و زنده بگور مى‏كنند و يا همان‏جنگهاى صليبى كه براى اروپائيان سبب جهش علمى و تحول‏فرهنگى گرديد،اما در اثر همان بى تمدنى و طبع خونخوارى كه‏داشتند سبب هزاران ويرانى و كشتارهاى دسته جمعى وتجاوزات ناموسى بدست اروپائيان بى‏فرهنگ گرديد كه تاريخ‏از نقل آنها شرم دارد...و نمونه‏هاى ديگر...

اينها هم همه آثار همين هجرت‏ها است!

پس بطور كلى هجرتها را نمى‏توان منشا خيرات و تمدن وموجب ارتقاء و تكامل انسانها دانست،و از همين رو قرآن كريم‏نيز هجرت را با همان معيار الهى و انگيزه انسانى و دينى آن موردستايش و منشا پاداشها و تكاملهاى مادى و معنوى مى‏داند...

2-دستور هجرت به حبشه به چه منظورى بود؟

دومين مطلبى كه در اين حديث جلب توجه مى‏كند انتخاب حبشه از طرف رسول خدا(ص) براى هجرت مسلمانان بود كه بااندكى تحقيق و دقت علت اين انتخاب بخوبى روشن مى‏شود ومعلوم ميگردد كه رهبر بزرگوار اسلام روى همان درايت و حسن‏سياست و تدبيرى كه اشت‏بهترين و سالمترين و بلكه‏نزديكترين جاى را انتخاب فرمود كه به قسمتى از آنها ذيلا اشاره‏مى‏شود:

اول- وجود پادشاهى چون‏«اصحمة بن ابحر»كه به لقب‏سلاطين حبشه به‏«نجاشى‏»معروف گرديده و همانگونه كه‏رسول خدا(ص)فرموده بود و جريانات بعدى هم نشان دادپادشاهى بود كه حاضر نبود در محدوده سلطنت او بكسى ظلم‏شود،و اين خود بزرگترين علت اين انتخاب بود،و رسول خدا(ص) مى‏خواست تا مسلمانان را بجائى راهنمائى كند كه با رفتن‏بدانجا و تحمل دشواريهاى زندگى در غربت و دورى از وطن وخانه و كاشانه و خويشان، از شكنجه و ظلم مشركان آسوده شوندو دچار ظلم و ستم ديگرى نشوند كه بقول آن شاعر«از چنگال‏گرگى در روند و دچار گرگ ديگرى شوند...».

دوم- جاهائى كه مسلمانان مى‏توانستند بدانجاها هجرت كنندعبارت بود از:

الف- استانهاى ديگر جزيرة العرب كه قبائل بدوى و اعراب‏در آنجاها سكونت داشتند و با سابقه‏اى كه از آنها داريم و در جريانات سالهاى بعد از هجرت و سراياى بئر معونه و رجيع وجاهاى ديگر نشان دادند نسبت‏به اسلام و پذيرفتن آئين‏آنحضرت و مؤمنان سخت‏ترين مردمان بودند،و هيچگاه حاضرنبودند مسلمانان مهاجر را در كنار خود بپذيرند و روى روابط وعلاقه‏هاى تجارى و اقتصادى كه با قريش داشتند هيچ بعيد نبودكه اگر مهاجرين بنزد آنها ميرفتند در داد و ستدهاى سياسى وتوطئه‏هاى ديگر آنها را دست‏بسته تحويل مشركان قريش‏دهند...چنانچه نمونه‏هائى از اينگونه كارها و توطئه‏ها پس ازهجرت رسول خدا(ص) بوضوح ديده مى‏شود.و شايد بخاطرهمين خوى سخت و سنگدلي آنها بوده كه قرآن كريم‏درباره‏شان فرموده:

«الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل‏الله...» (16) .

عربها در كفر و نفاق سخت‏تر هستند،و شايستگى بيشترى براى آن‏دارند كه حدود و مرزهاى آنچه را خدا فرود آورده ندانند...

و در جاى ديگر فرموده:

«قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل‏الايمان فى قلوبكم...». (17)

عربها گفتند ايمان آورديم بآنها بگو ايمان نياورده‏ايد ولى بگوئيداسلام آورده‏ايم ولى ايمان در دلهاى شما در نيامده...

ب- جاى ديگرى كه ممكن بود رسول خدا(ص)آنها را به‏رفتن آنجا راهنمائى و تشويق كند كشور ايران بود،كه آن هم‏جاى امنى براى مسلمانان نبود گذشته از دورى راه آن كه براى‏مسلمانان مستضعف و محروم آن روز-كه بيشترين مهاجران ازهمين طبقه بودند-طى چنين راه دور و دراز و گذشتن از آن‏كويرها و بيابانهاى خطرناك و بى‏سر و ته حجاز براى آنهاغير مقدور بود.

تازه وقتى به ايران مى‏رسيدند با يك محيط پر از فساداشرافيت و زندگى طبقاتى دوران ساسانيان و خفقان شديد وبيدادگرى و ساير انحرافات فكرى و اجتماعى مواجه مى‏شدند كه‏بقول معروف از چاله‏اى در آمده و در چاهى مى‏افتادند...

مگر همين‏«كسرى‏»پادشاه ايران نبود كه وقتى نامه‏رسول خدا(ص)بدست او رسيد كه او را به پذيرش اسلام دعوت‏كرده بود نامه آنحضرت را پاره كرد و با كمال غرور و نخوت‏گفت:

«يكتب الى بهذا و هو عبدى‏»!

كسى كه خود بنده من است‏به من اينگونه نامه مى‏نويسد...!

و سپس به‏«باذان‏»كه استاندار او در يمن بود نوشت:

دو نفر سرباز بسوى اين مردى كه در حجاز است گسيل دارتا او را بنزد من آرند...و او نيز دو نفر را بمدينه فرستاد...تا آخرداستان كه انشاء الله در جاى خود مذكور خواهد گرديد...

ج- از آنچه در بند«ب‏»ذكر شد وضع يمن نيز روشن‏مى‏شود،زيرا يمن نيز در آن روز مستعمره ايران بود و حاكم واستاندار آنجا از جانب پادشاه ايران تعيين مى‏شد و در آن روزگارهمانگونه كه ذكر شد احتمالا«باذان‏»استاندار آنجا بوده،وهرگز بدون اجازه پادشاه ايران نمى‏توانست‏به مهاجرين مكه پناه‏دهد و يا اگر او دستورى مى‏داد نمى‏توانست از آنها حمايت ودفاعى بكند...

د- از جاهاى ديگرى كه آنها مى‏توانستند بدانجا هجرت‏كنند سرزمين‏«حيرة‏»بود كه آنجا نيز صرفنظر از راه دورى كه‏داشت و همان مشكل گذشتن از واديهاى دور و دراز و كويرهاى‏زياد را بدنبال داشت،آنجا نيز تحت‏سيطره و استعمار ايران اداره‏مى‏شد بشرحى كه در تواريخ مذكور است...

ه- و از آنجمله كشور شام بود كه آنجا نيز گذشته از دورى وبعد مسافت و مشكل گذشتن از همان واديهاى بى سر و ته حجازمحل رفت و آمد كاروانهاى قريش در فصول مختلف و بازارى‏بود براى فروش اجناس تجارتى مردم مكه،و روشن بود كه درچنين محلى نيز اطمينان و آسايشى براى مهاجرين وجود نداشت و ممكن بود مشركين قريش بكمك حاكمان شام و تاجران‏سودجو و پر نفوذ آنجا بتوانند آنها را به مكه باز گردانند...

كه در اين جهت كشور حيرة و يمن نيز با آنجا مشترك بودند،و آنجاها نيز محل رفت و آمد كاروانهاى قريش و داد و ستد ومعاملات تجارتى آنها بود.

و بدين ترتيب معلوم مى‏شود جائى نزديكتر و مطمئن‏تر ازحبشه نبود و بخصوص كه پادشاه آنجا«اصحمة‏»مردى‏عدالت پيشه و اصلاح طلب بود،و از مسيحيان با ايمان و دانشمندبه شمار مى‏رفت،و چنانچه برخى از اهل تاريخ گفته‏اند: امدادهاى غيبى هم كمك كرد و هنگامى كه نخستين گروه ازمهاجرين براى سفر به حبشه به كنار درياى احمر رسيدند يك‏كشتى به گل نشسته بود و هنگامى كه آنها رسيدند از گل بيرون‏آمد و هر كداميك از آنها توانستند با پرداخت نصف دينار كرايه‏خود را با آن كشتى به حبشه برسانند.

3-اهداف ديگر اين هجرت و دستور

در بخش اول از اين قسمت قدرى درباره هدف‏رسول خدا(ص)و اصل موضوع هجرت در قرآن كريم بحث‏شد وخلاصه آن شد كه هدف اصلى رسول خدا تاييد اين سنت‏خدائى‏و امضاء اين قانون الهى يعنى سنت هجرت بود كه در ميان پيامبران ديگرى چون ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام وپيروانشان نيز سابقه داشت و اين راه به روى آنها باز شده بود تاكسانى كه نمى‏توانند آئين الهى خود را در ميان دشمنان دين يادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زير شكنجه‏هاى جانكاه وتحمل فشارهائى كه غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر كنند وراه گريز و نجاتى هم نداشته باشند،بلكه براى آنها و همه‏انسانهاى مؤمن تاريخ اين راه بعنوان يك قانون الهى و دستوردينى باز و بلكه گاهى بصورت الزامى واجب است كه دين وآئين خود را برداشته و بجاى سالمتر و مطمئن‏ترى كه بتوانند آن رانگهدارى كرده و از شر دشمنان آسوده باشند بروند و آزادانه و بااطمينان به انجام اعمال دينى و مراسم مذهبى خود بپردازند ونگران زندگى و روزى و وضع حال خود هم نباشند كه سرزمين‏خدا فراخ و نعمتهاى الهى همه جا است و به گفته آن شاعرپارسى زبان:

نتوان مرد بسختى كه در اينجا زادم كه بر و بحر فراخ است و آدمى بسيار

اما هدف اين هجرت تنها باين مطلب بسنده نمى‏شد وچنانچه معلوم است اهداف عاليه ديگرى هم در اين هجرت‏مورد نظر بوده كه از گستردگى آن و چهره‏هاى سرشناسى كه‏در ميان مهاجرين ديده مى‏شود اين اهداف بدست مى‏آيد...

زيرا بگونه‏اى كه در شرح ماجرا در صفحات آينده خواهيم‏خواند در ميان مهاجرين افراد مستضعف و محروم و شكنجه‏شده‏اى چون عبد الله بن مسعود كه از وابستگان قبائل بود و جزءآنها نبود كمتر به چشم مى‏خورد.

و بيشتر آنها از قبائل معروف و پر جمعيتى بودند كه موردحمايت‏سران قبيله و افراد خود بودند و كسى نمى‏توانست‏به آنهاصدمه و آزارى برساند،مانند جعفر بن ابيطالب از بنى‏هاشم وعثمان بن عفان از بنى اميه،و عبد الله بن جحش و زبير بن عوام ازبنى اسد،و عبد الرحمن بن عوف از بنى زهره و ديگران كه هر كدام‏از قبائل معروف و سرشناس قريش مانند قبائل تيم و عدى وبنى عبد الدار و بنى مخزوم و غيره بودند و بلكه گاهى خود آنها نيزاز شخصيتهاى مورد احترام قبيله خود و يا قبائل ديگر بودند...

و از اين گذشته اگر تنها اين موضوع مورد هدف بوده خوب‏بود هنگاميكه ترس آنها برطرف مى‏شد و جاى امنى در كناررسول خدا(ص)در غير شهر مكه پيدا مى‏كردند بازگشته و به‏زندگى در كنار رهبر اسلام و خويشان و نزديكان خود ادامه‏مى‏دادند،در صورتيكه همانگونه كه ميدانيم و در بخشهاى آينده‏خواهيم خواند جمع زيادى از آنها مانند جعفر بن ابيطالب حدودپانزده سال در حبشه ماندند و پس از هجرت رسول خدا(ص)به‏مدينه و آماده شدن محيط آزاد و اسلامى براى تعليم و تربيت و انجام مراسم دينى بازهم به توقف خود در آن سرزمين ادامه داده وتا سال هفتم هجرت در حبشه ماندند...

هدف عالى ديگرى هم كه مى‏تواند مورد نظر قرار گرفته باشدهمان صدور اسلام و انقلاب اسلامى بكشورهاى همجوار و به‏خصوص كشور دست نخورده و آماده‏اى چون حبشه و به فرمايش‏رسول خدا«سرزمين صدق‏»كه معلوم مى‏شود از آلودگيها وآميزشهاى منحرف و ج‏به دور بوده و مرد خوش قلب و با صفا وپرقدرتى همچون نجاشى پادشاه حبشه بر آن حكومت مى‏كرده...

و اين هم خود دستور و قانونى است كه همه پيمبران الهى وپيروان آنها داشته و دارند كه پيام حق را به هر وسيله كه مى‏شودبگوش جهانيان برسانند و تبليغ كنند،و بهترين وسيله براى اين‏كار در آن روزها همين مسافرتها و هجرت‏ها بوده و همانگونه كه‏ميدانيم اين هجرت از اين نظر هم بسيار موفقيت آميز بود و چنانچه‏مى‏خوانيم اينان توانستند مهمترين مركز قدرت و تصميم‏گيرى‏حبشه يعنى قلب شخص شاه حبشه را تسخير نموده و او را مسلمان‏كنند...و براى قرنها اسلام را در سرزمين حبشه و كشورهاى‏همجوار آن پا برجا نمايند كه هنوز هم مسلمانان زيادى در آنجاوجود دارند.بشرحى كه پس از اين خواهد آمد.

4- آيا يك هجرت بود يا دو هجرت

مورخين عموما گفته‏اند:مسلمانان دوبار به حبشه هجرت‏كردند بار اول يك گروه چهارده نفره يا پانزده نفره مركب از ده مردو چهار زن،كه در ماه رجب سال پنجم بعثت در نيمه شبى از مكه‏خارج شده و خود را به حبشه رساندند،و اينها حدود سه ماه درآنجا ماندند و در ماه شوال در همان سال پنجم به مكه‏بازگشتند...

و سبب بازگشت آنها نيز آن شد كه به آنها خبر رسيد كه‏اهل مكه مسلمان شده و اختلاف ميان آنها و رسول خدا(ص) بر طرف گشته (18) و آنها نيز خوشحال و مسرور گشته و بسوى مكه‏بازگشتند ولى به پشت دروازه‏هاى مكه كه رسيدند معلوم شد اين‏خبر نادرست و دروغ بوده و چنانچه گفته‏اند:چند تن از آنهادوباره به حبشه بازگشتند و بقيه نيز هر كدام در پناه يكى ازبزرگان قريش خود را بمكه رسانده و وارد شهر شدند (19) ...

و بار دوم پس از اين هجرت بود كه با هجرت جعفر بن‏ابيطالب و همسرش اسماء بنت عميس شروع شد و بدنبال اوجمع ديگرى نيز تدريجا به آنها ملحق شدند و در پايان عدد آنهابه هشتاد و سه مرد و نوزده زن (20) رسيد بجز بچه‏هائى كه همراه آنهابوده‏اند،كه البته اين رقم در صورتى است كه عمار بن ياسر وابو موسى اشعرى را هم جزء آنها بدانيم كه مورد ترديد و اختلاف‏است...و اين آخرين رقمى است كه در هجرت دوم حبشه ذكركرده‏اند،ولى ممكن ست‏بگوئيم هجرت به حبشه يك هجرت‏بيش نبوده كه در دو مرحله يا بيشتر انجام شده، چنانچه هجرت‏رسول خدا(ص)و مسلمانان را به مدينه يك هجرت بيشترمحسوب نمى‏دارند اگر چه در طول بيش از يك سال انجام‏گرديده است...

و ما در اينجا نام برخى از سرشناسان ايشان را كه دربخشهاى بعدى نيز نيازمند به دانستن آن هستيم براى شما ذكرمى‏كنيم و بدنبال سخن خود باز مى‏گرديم:

جعفر بن ابيطالب-از بنى هاشم-با همسرش اسماء-كه‏عبد الله بن جعفر نيز از آندو در حبشه بدنيا آمد-كه در هجرت مرحله‏دوم-و برخى هم او را جزء مهاجرين اول دانسته‏اند. (21)

زبير بن عوام-از بنى اسد بن عبد العزى-در هجرت اول.

مصعب بن عمير-از بنى عبد الدار-در هجرت اول.

عبد الرحمن بن عوف-از بنى زهرة-در هجرت اول.

عثمان بن عفان-از بنى امية-در هجرت اول كه همسرش رقيه‏دختر رسول خدا(ص)را نيز با خود برد.

عبد الله بن جحش-از بنى اسد بن خزيمة-كه با همسرش‏ام حبيبه دختر ابو سفيان بحبشه هجرت كرد و چنانچه در جاى‏خود مذكور خواهد شد وى در حبشه دست از اسلام كشيد و به‏دين نصرانيت در آمد و همسرش‏«ام حبيبه‏»از او جدا شد و چون‏اين خبر به رسول خدا(ص) رسيد براى نجات يك زن مسلمان وبا ايمان و بزرگ زاده كه در اثر پذيرفتن اسلام و ايمان به‏رسول خدا(ص)از محيط خانواده‏اش دور گشته بود و اكنون دچار يك‏شكست روحى ديگر و مشكلات تنهائى در غربت‏بود نامه‏اى به‏نجاشى نوشت و بوسيله او ويرا براى خود خواستگارى نموده و به‏عقد خود درآورد تا پس از گذشت مدتى زياد بمدينه آمد و درخانه رسول خدا(ص) جاى گرفت‏بشرحى كه بعدا خواهيد خواند-انشاء الله تعالى-

عثمان بن مظعون-از بنى جمح-در هجرت اول-كه با پسرش‏سائب بن عثمان و دو برادرش قدامة بن مظعون و عبد الله بن مظعون‏بدانجا رفت.

عمار بن ياسر-كه از حلفاء و هم پيمانان بنى زهرة بود-در هجرت دوم-

ابو سلمة-از بنى مخزوم-كه با همسرش ام سلمة(كه بعدهابهمسرى رسول خدا در آمد) بحبشه هجرت كردند-در هجرت اول-

عبد الله بن مسعود-از حلفاء و هم پيمانان بنى هذيل-درهجرت دوم-

ابو عبيده جراح-از بنى الحارث-در هجرت دوم.

عبد الله بن حارث-از بنى سهم-در هجرت دوم،و او ازشعراى عرب بود كه چون بحبشه رفتند و آسوده خاطر گشتنداشعارى در اينباره گفت كه از آنجمله است‏شعر زير:

يا راكبا بلغن عنى مغلغلة من كان يرجو بلاغ الله والدين كل امرى من عباد الله مضطهد ببطن مكة مقهور و مفتون انا وجدنا بلاد الله واسعة تنجى من الذل و المخراة و الهون فلا تقيموا على ذل الحياة و خز ى فى الممات و عيب غير مامون انا تبعنا رسول الله و اطرحوا قول النبى و عاشوا فى الموازين

5- علت‏بازگشت مهاجرين نخست و افسانه‏«غرانيق‏»

جمعى از اهل تاريخ و مفسران اهل سنت نقل كرده‏اند كه‏سبب مراجعت مهاجرين اول بمكه آن بود كه شنيدند مشركان‏قريش بخاطر گفتارى كه از رسول خدا(ص)شنيده‏اند و در آن‏گفتار از بتهاى اهل مكه تمجيد و مدح شده است‏با آنحضرت سازش و صلح كرده و دشمنيها بر طرف شده و ديگر ميان آنهاصفا و صميميت‏برقرار گشته است.

و آن سخنى را هم كه رسول خدا(ص)بر زبان جارى كرده وموجب صلح و سازش مشركان گشته سخنى بوده كه شيطان‏هنگام خواندن قرآن بر زبان آنحضرت آورده و بتهاى مشركان رابخوبى و عظمت‏ياد كرده و آنها را«غرانيق‏»خوانده است.

و«غرانيق‏»در لغت عرب جمع‏«غرنوق‏»بمعناى پرندگان‏آبى يا جوانهاى سفيد رو و شاداب ميباشد كه بتها در زيبائى وبلندى جايگاه بدانها تشبيه شده‏اند.

و اصل اين افسانه دروغ بگونه‏اى كه در صحيح بخارى وتفسير طبرى و در المنثور و كامل ابن اثير و جاهاى ديگر با مختصراختلاف و اجمال و تفصيل آمده اينگونه است كه‏رسول خدا(ص) وقتى شدت مخالفت مشركان را با خود ديد دردل آرزو كرد كه اى كاش از جانب خداوند دستورى يا آيه‏اى‏ميرسيد كه موجب نزديكى آنها مى‏گشت و اين اختلاف ودشمنى بر طرف ميشد.

تا آنكه روزى پس از آنكه حدود دو ماه از هجرت مسلمانان‏به حبشه گذشته بود رسول خدا بنزد مشركان آمد و در كنار آنهانشسته شروع بخواندن سوره نجم كرد و هم چنان آيات اين سوره راخواند تا رسيد به آيه:

« افرايتم اللات و العزى،و مناة الثالثة الاخرى‏».

يعنى آيا ديديد لات و عزى و مناة سيمين ديگر را؟

در اينجا شيطان دو جمله بر زبان آنحضرت جارى كرد كه‏موجب خوشحالى و علاقه مشركان گشت و آن دو جمله اين بودكه بدنبال آن گفت:

« تلك الغرانيق العلى،و ان شفاعتهن لترتجى‏».

يعنى اينهايند پرندگان آبى(يا جوانان سفيد روى)بزرگ و براستى كه‏شفاعت آنها مورد اميد است.

مشركان با شنيدن اين جمله خوشحال شده و تصور كردند كه‏خداى آنحضرت براى استمالت و دلجوئى آنها اين دو جمله رابر او نازل كرده و براى بتهاى آنها نيز نصيب و بهره‏اى قرار داده‏است و مسرور گشتند.مسلمانان نيز كه نميدانستند آنها وحى‏الهى نيست و شيطان بر زبان او جارى كرده آن جمله‏ها را با اوقرائت كرده و يقين داشتند كه وحى الهى است و بوسيله جبرئيل‏نازل گشته...

و بدين ترتيب هم مسلمانان و هم مشركان بقيه آيات اين‏سوره را بهمراه آنحضرت خواندند تا رسيد به پايان سوره و آيه‏سجده كه مسلمانان همگى سجده كردند و مشركان نيز بهمراه‏آنها سجده كردند و وليد بن مغيرة نيز كه حاضر بود ولى بخاطرپيرى و كهولت نتوانست‏بسجده رود كفى از ريگهاى زمين را برگرفت و بر آنها سجده كرد.و بگفته بخارى همه جن و انس باآنحضرت سجده كردند.

و در برخى از نقلها نيز آمده كه وقتى اين دو جمله بر زبان‏آنحضرت جارى گشت مشركان مكه از خوشحالى آنحضرت رابر دوش خود گرفته و در اطراف مكه گرداندند...

اين ماجرا گذشت تا چون شب شد جبرئيل بر آنحضرت نازل‏گشت و رسول خدا(ص)آياتى را كه خوانده بود از سوره نجم باهمان دو جمله‏اى كه شيطان بر زبانش جارى كرده بود براى‏جبرئيل خواند،و جبرئيل به آنحضرت عرض كرد:اين دو جمله‏در وحى الهى نبود،و تازه رسول خدا(ص)فهميد كه آنرا شيطان‏بر زبان او جارى كرده و سخت نگران شد،و در همين زمينه‏آيات زير در عتاب و سرزنش رسول خدا(ص)نازل گرديد:

«و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره‏و اذا لا تخذوك خليلا،و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاقليلا،اذا لاذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لا تجد لك‏علينا نصيرا...» (22) .

و هر آينه نزديك بود فريبت دهند از آنچه وحى كرديم بسوى تو تادروغ بندى بر ما جز آن را و در آنهنگام تو را دوست‏خود مى‏گرفتند،و اگرنبود كه تو را استوار نگه داشتيم همانا نزديك بود كه اندكى بسوى ايشان‏نزديك شوى،و در آنوقت مى‏چشانيديم تو را دو چندان زندگى و دو چندان‏مردن،و سپس نمى‏يافتى براى خويش در برابر ما ياورى.

و نيز اين آيات در اينباره بر آنحضرت نازل گرديد:

«و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى‏الشيطان فى امنيته فينسخ الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله‏عليم حكيم،ليجعل ما يلقى الشيطان فتنه للذين فى قلوبهم مرض‏و القاسية قلوبهم و ان الظالمين لفى شقاق بعيد...» (23) .

و نفرستاديم پيش از تو فرستاده‏اى و نه پيامبرى جز آنكه هرگاه آرزوميكرد مى‏افكند شيطان در آرزوى او،پس برميانداخت‏خداوند آنچه راشيطان مى‏افكند سپس استوار ميداشت‏خداوند آيتهاى خويش را كه خدادانا و فرزانه است،تا بگرداند آنچه را كه شيطان مى‏افكند آزمايشى براى‏آنها كه در دلشان بيمارى است و سنگ دلان،و براستى كه ستمگران دردشمنى دور و دراز هستند.

و اين بود ملخص آنچه در صحيح بخارى و تفسير طبرى ودر المنثور سيوطى و كامل التواريخ ابن اثير و كتابهاى ديگراهل سنت‏با اجمال و تفصيل نقل شده. (24) ولى اين افسانه دروغ و باطل گذشته از اينكه با مبانى‏اعتقادى و اصول ما مخالف است (25) و سند معتبرى هم از نظر ماندارد،با خود همين آيات نيز يعنى با آيات سوره نجم و سوره‏اسراء و حج نيز سازگار نيست و مخالفت دارد،و بعبارت ديگرشاهد و دليل بر بطلان آن در خود اين آيات بوضوح ديده ميشود.

زيرا در خود سوره مباركه نجم،قبل از آيه‏«ا فرايتم اللات‏و العزى...»خداى تعالى درباره رسول خدا(ص)ميفرمايد:

«...و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى...».

و او از روى هوى و هوس سخن نمى‏گويد و نيست آن(سخن او)جزوحى كه بدو وحى ميشود...

و پس از آن نيز ميفرمايد:

«...الكم الذكر و له الانثى،تلك اذا قسمة ضيزى،ان هى‏الاسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان...».

-آيا از آن شما است نر و از آن او است ماده؟اين قسمتى است‏ناهنجار،نيست آن(بتها)جز نامهائى كه شما و پدرانتان آنها را بدان‏ناميده‏ايد و خدا براى آنها فرمانروائى نفرستاده...

كه براى هر كس اطلاع مختصرى از معانى قرآن و ادبيات‏عرب داشته باشد بخوبى روشن است كه آيات قبل و بعد اين دوجمله كه ادعا كرده‏اند شيطان به دهان رسول خدا گذارده‏هيچگونه سازشى با آن ندارد،و چگونه ممكن است كه خدابفرمايد:اين پيغمبر از پيش خود چيزى نميگويد و هر چه ميگويدوحى الهى است...و از آنسو شيطان جملاتى بر زبان اوبگذارد...؟

و چگونه ممكن است كه پيامبر گفته باشد:اين بتها همانندمرغان دريائى بلند جايگاه هستند و اميد به شفاعتشان ميرود،وبلا فاصله پس از آن بگويد:اين چه نامهائى است كه شما روى‏آنها گذارده‏ايد؟اينها نيست جز نامهائى كه شما خود و پدرانتان‏بر آنها نهاده و خدا چنين فرمانروائى براى آنها فرو نفرستاده؟!

و يا در آيات سوره اسراء كه خداوند صريحا ميفرمايد:ما تو رااز افتراء و دروغ بستن نگاه داشتيم و گرنه نزديك بود به آنهامتمايل شوى...؟

و آيات سوره حج نيز كه به اتفاق مفسران در مدينه نازل شده‏نمى‏تواند مربوط به داستانى باشد كه هفت‏سال قبل از هجرت‏اتفاق افتاده؟

و بهر صورت مربوط ساختن اين آيات به داستان مزبور هيچ‏راه و دليلى ندارد،و بهمين هت‏بسيارى از دانشمندان و اهل تفسير نيز اين داستان را منكر شده و آن را دروغ و مجعول‏دانسته‏اند مانند محمد بن اسحاق و قاضى عبد الجبار و بيهقى ورازى و ديگران و غالبا گفته‏اند:اين داستان از مجعولات زنديقان‏و دسيسه ملحدان بوده،كه ميخواسته‏اند بدينوسيله چهره مقدس‏رسول خدا(ص)را مشوه سازند و آيات قرآنى و تعليمات اسلامى‏را زير سئوال ببرند و براى اطلاع بيشتر بايد به كتابهائى كه‏بتفصيل در اينباره قلمفرسائى كرده‏اند مراجعه نمائيد. (26)

و انگيزه بازگشت مهاجران نيز چنانچه برخى احتمال‏داده‏اند آن بود كه پس از هجرت آنها بحبشه و اسلام جمعى ازبزرگان قريش و ديگران كه در همان ماهها اتفاق‏افتاد مشركان قريش بفكر افتادند كه اين شكنجه و آزارها كه‏سودى نداشت‏بلكه اثر معكوس پيدا كرد و خوب است اگر چه‏موقت هم شده دست از شكنجه و آزار مسلمين بردارند و راه‏ديگرى را براى جلوگيرى از گسترش اسلام در پيش گيرند،وبهمين منظور مدتى دست از آزار مسلمانها كشيدند و اين خبربگوش مهاجران رسيد و خيال كردند تصميم آنها عوض شده و ياتحولى ايجاد گرديده...

و از طرفى براى نجاشى پادشاه حبشه نيز اتفاق ناگوارى‏افتاد و جمعى از مردم كشورش بر ضد او قيام كردند (27) ،ومسلمانان مهاجر كه مورد حمايت او بودند بفكر افتادند بهتر است‏در اين موقعيت از حبشه خارج شوند تا از ناحيه آنها مشكلى براى‏نجاشى پيش نيايد،و اين دو جهت‏سبب شد كه آنها تصميم به‏بازگشت گرفتند.بشرحى كه قبل از اين گذشت...

پس از هجرت بحبشه

مهاجران در حبشه سكونت كرده و دور از آنهمه آزار وشكنجه‏اى كه در مكه بجرم پذيرفتن حق و ايمان بخدا و پيغمبر اوميديدند زندگى آرام و بى سر و صدائى را در محيطى امن شروع‏كردند،اگر چه هجرت از وطن مالوف و دست كشيدن از خانه وزندگى و كسب و كار براى آنها دشوار و سخت‏بود ولى در برابرآنهمه آزار و شكنجه و ناسزا و تمسخر و محروميتهاى ديگرى كه‏در مكه داشتند اين سختيها بحساب نمى‏آمد تا چه رسد كه آنهارا غمناك و متاثر سازد.

از آنسو مشركين مكه كه از ماجرا مطلع شده و ديدندمسلمانان از چنگالشان فرار كرده و در حبشه بخوشى و آسايش‏بسر مى‏برند در صدد برآمدند تا بهر ترتيبى شده بلكه بتوانند آنها رابمكه باز گردانده و بدين ترتيب از مهاجرت افراد ديگر جلوگيرى‏كرده و ضمنا از انتشار اسلام بساير نقاط و كشورها-كه از آن‏بيمناك بودند-ممانعت‏بعمل آورند.

بهمين منظور انجمنى تشكيل داده و قرار شد دو نفر را به‏نمايندگى از طرف خود بنزد نجاشى بفرستند و هدايائى هم درنظر گرفتند كه بهمراه آندو براى وى ارسال دارند و از او بخواهندافراد مزبور را هر چه زودتر بمكه باز گرداند.

اين دو نفرى را كه انتخاب كردند يكى عمرو بن عاص وديگرى عمارة بن وليد (28) بود،عمرو بن عاص به زيركى و سخنورى‏و شيطنت معروف بود و عمارة بن وليد يكى از رشيدترين وزيباترين جوانان مكه و شخص شاعر و جنگجوئى بوده،و چون‏خواستند حركت كنند عمرو بن عاص همسر خود را نيز با خود برد-و شايد هم روى درخواست‏خود آن زن،عمرو بن عاص او رابهمراه خود برده-.

اينان به جده آمده و چون سوار كشتى شدند مقدارى شراب‏نوشيدند و در حال مستى عمارة بعمرو بن عاص گفت:به زنت‏بگو مرا ببوسد،عمرو عاص از اينكار خوددارى كرد،و عمارة نيزدر صدد بر آمد تا عمرو عاص را بدريا انداخته غرق كند و با همسراو در آميزد،و بدين منظور هنگامى كه عمرو عاص بى‏خبر ازمنظور او بكنار كشتى آمده بود و امواج دريا را تماشا ميكرد ازپشت‏سر او را حركت داد و بدريا انداخت ولى عمرو عاص باچابكى خود را بطناب كشتى آويزان كرد و بكمك كاركنان‏كشتى و مسافران ديگر خود را از سقوط در دريا نجات داد-و هيچ‏بعيد نيست تمام اين جريانات طبق نقشه همان زن و دسيسه‏اى‏كه او داشته و عمارة را به اجراى آن وادار كرده انجام شده باشدو بهر ترتيب كه بود عمرو عاص نجات يافت ولى روى زيركى وسياستى كه داشت اين جريان را حمل بر شوخى كرده و چنانچه‏عمارة مدعى شده بود كه غرضى جز شوخى نداشتم عمرو عاص باخنده ماجرا را برگزار كرد اما كينه او را در دل گرفت تا درفرصت مناسبى اين عمل او را تلافى كند و انتقام خود را بگيرد.

در پيشگاه نجاشى

و بهر صورت عمرو عاص و عمارة به حبشه وارد و بگفته برخى‏قبل از آنكه بنزد نجاشى بروند پيش درباريان و سركردگان لشكر و بزرگان حبشه كه سخنشان نفوذ و تاثيرى در نجاشى داشت رفته‏و هدايائى نزد ايشان بردند،و ماجراى خود و هدف و منظورمسافرتشان را بحبشه بآنها اطلاع داده و آنها را با خود هم عقيده وهمراه كردند كه چون در پيشگاه نجاشى سخن از مهاجرين مكه‏بميان آمد شما هم ما را كمك كنيد تا نجاشى را راضى كرده‏اجازه دهد ما اين افراد را بمكه باز گردانيم،و آنها را تسليم ماكند.

آنها نيز قول همه گونه مساعدت و همراهى را بعمرو عاص وعمارة دادند،و براى ملاقات آنها وقت گرفته آنانرا بنزد نجاشى‏بردند،و چون هداياى قريشى را نزد نجاشى گذارده و نجاشى ازوضع قريش و بزرگان مكه جويا شد آندو در پاسخ اظهار داشتند:

اى پادشاه!گروهى از جوانان نادان و بى‏خرد ما بتازگى ازدين خود دست كشيده و آئين تازه‏اى آورده‏اند كه نه دين ما است‏و نه دين شما،و اينان اكنون بكشور شما گريخته و بدين سرزمين‏آمده‏اند،بزرگان ايشان يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره وقبيله‏هاشان ما را پيش شما فرستاده تا دستور دهيد آنها را بنزدقريش كه بوضع و حالشان آگاه‏ترند باز گردانند.

سكوتى مجلس را فرا گرفت،عمارة و عمرو عاص نگرانند تامبادا نجاشى دستور دهد مهاجرين را احضار كرده و با آنها دراينباره گفتگو كند،زيرا چيزى براى بهم زدن نقشه‏شان بدتر از اين نبود كه نجاشى آنها را ببيند و سخنانشانرا بشنود.

در اينوقت درباريان و سركردگانى كه قبلا خود را آماده‏كرده بودند تا دنبال گفتار فرستادگان قريش را بگيرند بسخن‏آمده گفتند:

پادشاها!اين دو نفر سخن براستى و صدق گفتند،و بزرگان‏اين افراد بوضع حال ايشان داناتر از آنها هستند،و اختيارشان نيزبدست آنها است،بهتر همان است كه اين افراد را بدست اين دوبسپاريد تا بشهر و ديارشان باز گردانند و بدست‏بزرگانشان‏بسپارند!

نجاشى با ناراحتى و خشم گفت:بخدا سوگند تا من اين‏افراد را ديدار نكنم و سخنشان را نشنوم اجازه بازگشتشان رابدست ايندو نفر نخواهم داد،اينان در كنف حمايت منند و بمن‏پناه آورده‏اند،نخست‏بايد آنها را بدينجا دعوت كنم و جستجو وپرسش كنم ببينم آيا سخن اين دو نفر درباره آنها راست است‏يانه،اگر ديدم اين دو راست ميگويند آنها را به ايشان خواهم سپردو گرنه از ايشان دفاع خواهم كرد و تا هر زمانى كه خواسته‏باشند،در اين سرزمين بمانند و در كمال آسايش بسر برند.

مهاجرين در حضور نجاشى

نجاشى بدنبال مهاجرين فرستاد و آنانرا بمجلس خويش احضار كرد،مهاجرين كه از ماجرا و علت احضارشان از طرف‏پادشاه حبشه مطلع شدند انجمنى كرده و درباره اينكه چگونه بانجاشى سخن بگويند بمشورت پرداختند،و پس از مذاكراتى كه‏انجام شد تصميم گرفتند در برابر نجاشى و سركردگان او از روى‏راستى و صراحت‏سخن بگويند و تمام پرسشهائى را كه ممكن‏است از ايشان بكنند بدرستى و از روى صدق و صفا پاسخ‏گويند اگر چه به آواره شدن مجدد آنها بيانجامد،و از ميان خودجعفر بن ابيطالب را براى سخن گفتن و پاسخگوئى انتخاب‏كردند،و در پاره‏اى از روايات نيز آمده كه خود جعفر بآنهاگفت:پاسخ سؤالات را بمن واگذار كنيد و كسى با آنها سخن‏نگويد.

و بدين ترتيب مهاجرين وارد مجلس نجاشى شده و بى‏آنكه‏در برابر نجاشى بخاك افتاده و مانند ديگران او را سجده كنند هركدام در جائى جلوس كردند.

يكى از رهبانان به مهاجرين پرخاش كرده گفت:براى‏پادشاه سجده كنيد!

جعفر بن ابيطالب بدو رو كرده گفت:ما جز براى خداوندبراى ديگرى-سجده نمى‏كنيم،عمرو عاص كه از احضار آنهاناراحت و خشمگين بود و بدنبال بهانه‏اى مى‏گشت تا آنها راپيش نجاشى افرادى نا منظم و ماجراجو معرفى كند و مانع سؤال و پاسخ آنها گردد در اينجا فرصتى بدست آورده گفت:

قربان!مشاهده كرديد چگونه اينها حرمت پادشاه را نگاه‏نداشته و سجده نكردند و سپس به انتظار پاسخ شاه نشست.

مجلسى بود آراسته و كشيشهاى مسيحى در اطراف نجاشى‏نشسته كتابهاى انجيل را باز كرده و پيش خود گذارده بودند ومنتظر گفتار پادشاه حبشه بودند تا چگونه با اينها رفتار كرده و بااين ماجراى تازه چه خواهد گفت،در اينوقت نجاشى لب گشوده‏گفت:

اين چه آئينى است كه شما براى خود برگزيده و انتخاب‏كرديد كه نه آئين قوم و عشيره شما است و نه آئين مسيح و دين‏من است و نه آئين هيچيك از ملتهاى ديگر؟

جعفر بن ابيطالب كه خود را آماده براى پاسخگوئى كرده بودبا كمال شهامت لب بسخن باز كرده در پاسخ چنين گفت (29) :

پادشاها!ما مردمى بوديم كه بوضع زمان جاهليت زندگى را سپرى مى‏نموديم!بتهاى سنگى و چوبى را پرستش مى‏كرديم،گوشت مردار ميخورديم!كارهاى زشت را انجام مى‏داديم،براى فاميل و ارحام خود حشمتى نگاه نميداشتيم،نسبت‏بهمسايگان بدرفتارى مى‏كرديم، نيرومندان ما به ناتوانان زورگوئى ميكردند...و اين وضع ما بود تا آنكه خداى تعالى پيغمبرى را در ميان ما مبعوث فرمود كه ما نسب او را مى‏شناختيم،راستى و امانت و پاكدامنى او براى ما مسلم بود،اين مرد بزرگوار ما را بسوى خداى يكتا دعوت كرد و بپرستش و يگانگى او آشنا ساخت،بما فرمود:دست از پرستش بتان سنگى و آنچه پدرانتان مى‏پرستيدند برداريد،و براستگوئى و امانت و صله رحم،نيكى بهمسايه سفارش كرد،از كارهاى زشت،و خوردن مال يتيمان،و تهمت زدن به زنان پاكدامن...و امثال اينكارهاى ناپسند جلوگيرى فرمود،بما دستور داد خداى يگانه را بپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم،ما را بنماز و زكاة و عدالت و احسان و كمك بخويشان امر فرمود و از فحشاء و منكرات و ظلم و تعدى وزور نهى فرمود...و خلاصه يك يك دستورات اسلام را براى نجاشى برشمرد.

آنگاه نفسى تازه كرد و دنباله گفتار خود را چنين ادامه داد:

...پس ما او را تصديق كرده و بوى ايمان آورديم،و از وى‏در آنچه از جانب خداى تعالى آورده بود پيروى كرديم خداى‏يكتا را پرستش كرديم،آنچه را بر ما حرام كرده و از ارتكاب آنهانهى فرموده انجام نداديم،حلال او را حلال و حرامش را حرام‏دانستيم...و خلاصه هر چه دستور داده بود همه را بمرحله اجرادر آورديم.

...قريش كه چنان ديدند دست‏به شكنجه و آزار ما گشودندو با هر وسيله كه در اختيار داشتند كوشيدند تا ما را از پيروى اين‏آئين مقدس بازدارند و به پرستش بتان باز گردانند،و به انجام‏كارهاى زشتى كه پيش از آن حلال و مباح ميدانستيم وادارند،هنگامى كه ما خود را در مقابل ظلم و ستم و آزار و شكنجه وسخت‏گيريهاى آنها مشاهده كرديم و ديديم اينان مانع انجام‏دستورات دينى ما ميشوند بكشور شما پناه آورديم،و از ميان‏سلاطين و پادشاهان دنيا شخص شما را انتخاب كرديم و به‏عدالت‏شما پناهنده شديم بدان اميد كه در جوار دالت‏شماكسى بما ستم نكند.

در اينجا جعفر لب فرو بست و ديگر سخنى نگفته سكوت‏كرد.

ايمان نجاشى به گفته‏هاى جعفر

نجاشى- كه سخت تحت تاثير سخنان جعفر قرار گرفته بودگفت:آنچه گفتى همانست كه عيسى بن مريم براى تبليغ آنهامبعوث گشته و بدانها دستور داده...سپس بجعفر گفت:آيا ازآنچه پيغمبر شما آورده و خدا بر او نازل فرموده چيزى بخاطردارى؟

جعفر- آرى.

نجاشى-پس بخوان.

جعفر شروع كرد بخواندن سوره مباركه مريم (30) و آيات آنراخواند تا رسيد به اين آيه مباركه:

«و هزي اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا...»

نجاشى و حاضران كه سر تا پا گوش شده بودند از شنيدن اين‏آيات چنان تحت تاثير قرار گرفتند كه سيلاب اشكشان از چهره‏سرازير گشت و قطرات اشك از محاسن انبوه نجاشى سرازير شدو كشيشان نيز بقدرى گريستند كه اشك ديدگانشان روى‏صفحات انجيلهائى كه در برابرشان باز بود بريخت...آنگاه‏نجاشى لب گشوده گفت:

بخدا سوگند سخن حق همين است كه پيغمبر شما آورده و باآنچه عيسى آورده هر دو از يك جا سرچشمه گرفته است،آسوده خاطر باشيد كه بخدا هرگز شما را به اين دو نفر تسليم‏نخواهم كرد.

عمرو عاص گفت:پادشاها!اين پيغمبر مخالف با ما است‏آنها را بسوى ما باز گردان!نجاشى از اين حرف چنان خشمناك‏شد كه مشت‏خود را بلند كرده بسختى بصورت عمرو عاص‏كوفت چنان كه خون از روى او جارى گرديد،سپس بدو گفت: بخدا اگر نام او را ببدى ببرى جانت را خواهم گرفت.آنگاه روبجعفر كرده گفت:شما در همين سرزمين بمانيد كه در امان وپناه من خواهيد بود.

عمرو عاص كه ديگر درنگ در آن مجلس را صلاح نمى‏ديدبرخاسته و با چهره‏اى درهم و افسرده بخانه آمد و هر چه فكر كردنتوانست‏خود را راضى كند كه بمكه باز گردد،و در صدد برآمد تابهانه تازه‏اى براى استرداد مهاجرين نزد نجاشى پيدا كرده‏درخواست‏خود را مجددا نزد او عنوان كند،و بهمين منظور روزديگر دوباره بدربار نجاشى رفته اظهار كرد:

پادشاها!اينان درباره مسيح سخن عجيبى دارند عقيده آنهادرباره آنحضرت بر خلاف عقيده شما است آنها را حاضر كنيد و عقيده‏شانرا در اينباره جويا شويد!

فرستاده نجاشى بنزد مهاجرين آمد و پيغام شاه را باطلاع آنهارسانيد.آنان كه تازه خيالشان آسوده شده بود دوباره بفكرفرو رفته و براى پاسخ نجاشى انجمن كرده و با هم گفتند:

درباره حضرت عيسى چه پاسخى به نجاشى بدهيم؟

همگى گفتند:ما در پاسخ اين پرسش نيز همانى را كه‏خداوند در قرآن بيان فرموده ميگوئيم اگر چه به آوارگى وبازگشت ما بيانجامد!و پس از آن تصميم برخاسته بنزد نجاشى‏آمدند،و چون از آنها درباره عيسى پرسيد باز جعفر بن ابيطالب‏بسخن آمده گفت:

ما همان را ميگوئيم كه پيامبر ما از جانب خداى تعالى‏آورده،يعنى ما معتقديم كه حضرت عيسى بنده خدا و پيامبر او وروح خدا و كلمه الهى است كه به مريم بتول القاء فرموده است.

نجاشى در اينوقت دست‏خود را بطرف چوبى كه روى زمين‏افتاده بود دراز كرده و آنرا برداشت و گفت:بخدا سخنى كه تودرباره عيسى گفتى با آنچه حقيقت مطلب است از درازى اين‏چوب تجاوز نمى‏كند و سخن حق همين است كه تو ميگوئى.

اين گفتار نجاشى بر صاحب منصبان مسيحى كه در كناروى ايستاده بودند قدرى گران آمد و نگاهى بعنوان اعتراض بهم‏كردند،نجاشى كه متوجه نگاههاى اعتراض آميز ايشان شده بود رو بدانها كرده و بدنبال گفتار خود ادامه داده گفت:

-اگر چه بر شما گران آيد!

سپس رو بمهاجرين كرده گفت:شما با خيالى آسوده‏بهر جاى حبشه كه ميخواهيد برويد،و مطمئن باشيد كه در امان‏ما هستيد،و كسى نمى‏تواند بشما گزندى برساند و اين جمله راسه بار تكرار كرد كه گفت:

-برويد كه اگر كوهى از طلا بمن بدهند هرگز يكتن از شمارا آزار نخواهم كرد!

آنگاه باطرافيان خود گفت:هداياى اين دو نفر را كه براى ماآورده‏اند به آنها مسترد داريد و پس بدهيد چون ما را به آنهانيازى نيست.

دنباله داستان و انتقام عمرو عاص از عمارة

فرستادگان قريش با كمال ياس و افسردگى آماده بازگشت‏بمكه شده و دانستند كه نمى‏توانند عقيده نجاشى را درباره دفاع‏از مهاجرين تغيير دهند،در اينجا عمرو عاص در صدد انتقام‏عملى كه عمارة درباره او انجام داده بود برآمد و در خلال‏روزهائى كه در حبشه بسر مى‏بردند و رفت و آمدى كه بمجلس‏نجاشى كرده بودند متوجه شده بود كه عمارة نسبت‏به كنيزك‏زيبائى كه هر روزه در مجلس عمومى نجاشى حاضر ميشد و بالاى سر او مى‏ايستاد متمايل گشته و از نگاههاى كنيزك نيزدريافت كه وى نيز مايل به عمارة شده است.

بفكر افتاد كه از همين راه انتقام خود را از عمارة بگيرد و ازاينرو وقتى بخانه برگشتند به عمارة گفت:

-گويا كنيز نجاشى به تو علاقه‏اى پيدا كرده و تو هم به اودل بسته‏اى؟گفت:آرى.عمرو عاص او را تحريك كرد تا وسيله‏مراوده بيشترى را با او فراهم سازد و براى انجام اينكار نيز او راراهنمائى كرد تا تدريجا وسيله ديدار آندو با يكديگر فراهم‏گرديد،و عمارة پيوسته ماجرا را براى او تعريف ميكرد،وعمرو عاص نيز با قيافه‏اى تعجب آميز كه حكايت از باور نكردن‏سخنان او مى‏كرد بدو ميگفت:گمان نمى‏كنم به اين حد دراينكار توفيق پيدا كرده باشى،تا روزى بدو گفت:

اگر راست ميگوئى به كنيزك بگو:مقدارى از آن عطرمخصوص نجاشى-كه نزد شخص ديگرى يافت نمى‏شود-براى‏تو بياورد،آنوقت است كه من سخنان تو را باور ميكنم؟

عمارة نيز از كنيزك درخواست كرد تا قدرى از همان عطرمخصوص را براى او بياورد و كنيزك نيز اينكار را كرد و چون‏عطر مخصوص بدست عمرو عاص رسيد به عمارة گفت: اكنون‏دانستم كه راست ميگوئى!و پس از آن مخفيانه بنزد نجاشى آمدو اظهار كرد:ما در اين مدتى كه در حبشه بوده‏ايم بخوبى از خوان نعمت‏سلطان بهره‏مند و برخوردار گشته و پذيرائى شديم وشما حق بزرگى بگردن ما پيدا كرده‏ايد اكنون كه قصد بازگشت‏داريم خواستم بعنوان قدردانى و نمك شناسى مطلبى را-كه بازندگى خصوصى پادشاه ارتباط دارد-بعرض برسانم و طبق‏وظيفه‏اى كه دارم آنرا بسمع مبارك برسانم،و آن مطلب اين‏است كه اين رفيق نمك ناشناس من كه براى رساندن پيغام‏بزرگان قريش بدربار شما آمده شخص خيانتكارى است و نسبت‏به پادشاه خيانت‏بزرگى را مرتكب شده و با كنيزك مخصوص‏شما روابط نامشروعى برقرار كرده و نشانه‏اش هم اين عطرمخصوص پادشاه است كه كنيزك براى او آورده است!

نجاشى عطر را برداشته و چون استشمام كرد بسختى‏خشمگين شد و در صدد قتل عمارة بر آمد اما ديد اين كاربرخلاف رسم و آئين پادشاهان بزرگ است كه فرستاده وپيغام‏آور را نمى‏كشند از اين رو طبيبان را خواست و به آنهاگفت كارى با اين جوان بكنيد كه بقتل نرسد ولى از كشتن براى‏او سخت‏تر باشد،آنها نيز داروئى ساختند و آنرا در آلت عمارة‏تزريق كرده داخل نمودند و همان موجب ديوانگى و وحشت او ازمردم گرديد و مانند حيوانات وحشى سر به بيابان نهاد و در ميان‏آن حيوانات با بدن برهنه بسر ميبرد و هرگاه انسانى را ميديدبسرعت ميگريخت و فرار ميكرد،عمرو عاص نيز بمكه بازگشت و ماجرا را باطلاع بزرگان قريش رسانيد و پس از مدتى نزديكان‏عمارة بفكر افتادند كه او را در هر كجا هست پيدا كرده بمكه‏بازگردانند و بدين منظور چند نفر بحبشه آمدند و در بيابانها بدنبال‏عمارة بجستجو پرداختند و بالاخره او را در حاليكه ناخنها وموهاى بدنش بلند شده بود و بوضع رقت‏بارى در ميان حيوانات‏وحشى بسر مى‏برد در سر آبى مشاهده كردند و هر چه خواستند اورا بگيرند و با او سخن بگويند نتوانستند و بهر سو كه ميرفتند اوميگريخت تا بناچار بوسيله ريسمان و طناب او را به دام انداختندولى همينكه بدست ايشان افتاد شروع بفرياد كرد و مانندحيوانات وحشى ديگر كه گرفتار ميشود همچنان فرياد زد وبدنش مى‏لرزيد تا در دست آنها تلف شد.

و بدين ترتيب ماجرا پايان يافت و ضمنا اين ماجرا درس‏عبرتى براى شرابخواران و شهوت پرستان گرديد و در صفحات‏تاريخ ثبت‏شد.

نگارنده گويد:بر طبق پاره‏اى از روايات كه در دست هست نجاشى‏پس از اين ماجرا به رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آوردو بدست جعفر بن ابيطالب مسلمان شد،و هداياى بسيارى براى‏پيغمبر اسلام فرستاد،و هنگامى كه نجاشى از دنيا رفت رسولخداصلى الله عليه و آله و سلم در مدينه بود و مرگ او را به اصحاب خبر داد و از همانجا بر او نماز

خواندند،بشرحى كه در جاى خودمذكور خواهد شد.انشاء الله تعالى.


پى‏نوشتها:

1- سوره مائده آيه 82.

2- سيره ابن هشام ج‏1 ص 321، كامل التواريخ ج‏2 ص 76 و تاريخ طبرى ج‏2 ص 70.

3- مجمع البيان ج 3 ص 233.يعنى در آنجا پادشاه شايسته و صالحى است كه به‏كسى ظلم نمى‏كند و كسى نيز در كنار او مورد ظلم و ستم واقع نمى‏شود.

4- سيرة النبويه ابن كثير ج 2 ص 17.

5- سوره بقره آيه 218.

6- سوره توبه آيه 20.

7- سوره انفال آيه 74.

8- سوره نحل آيه 41.

9- سوره آل عمران آيه 195.

10- سوره نساء آيه 97-100.

11- جنگهاى صليبى از 1096 تا 1291 ميلادى نوشته هانز پروتز...

12- خاتم پيامبران ج 1 ص 237-243.

13- به آيه 41 سوره نحل و 99 سوره نساء رجوع شود.

14- منظور آيات 218 سوره بقره و آيه 20 سوره توبه و آيه 72 سوره انفال مى‏باشد.

15- تفسير الميزان ج 5 ص 54.

16- سوره توبه آيه 97.

17- سوره حجرات آيه 14.

18- و برخى سبب اين خبر را نيز داستان غرانيق ذكر كرده‏اند كه ما در بخش آينده‏بطلان آن داستان را براى شما بتفصيل ذكر خواهيم كرد.

19- سيرة المصطفى هاشم معروف ص 165.

20- سيرة المصطفى-هاشم معروف-ص 177.

21- چنانچه ابن كثير نيز آنرا ترجيح داده است(سيرة النبوية ابن كثير ج 2 ص 6).

22- سوره اسراء آيه 72.

23- سوره حج آيه 52.

24- كامل ابن اثير ج 2 ص 77 تفسير طبرى ج 17 ص 131 در المنثور ج 4 ص 266الصحيح من السيرة بنقل از كتابهاى ديگر اهل سنت ج 2 ص 64 و تاريخ طبرى ج 2 ص 75.

25- از جمله موضوعاتى كه اجماع امت اسلامى بر آن قرار گرفته مصونيت و عصمت‏رسول خدا(ص)در مسائل مربوط به احكام شرايع و تبليغ آيات الهى است،اگر چه دربرخى موضوعات ديگر كه مربوط به آنحضرت است اختلاف كرده‏اند.

26- به كتاب سيرة المصطفى هاشم معروف ص 169 و الصحيح من السيرة ج 2ص 66 به بعد مراجعه نمائيد.

27- شرح اين ماجرا نيز در سيرة النبويه ابن كثير ج 2 ص 23-28 بتفصيل آمده است.

28- در سيره ابن هشام بجاى عمارة،عبد الله بن ابي ربيعة را ذكر كرده ولى ما از روى تفسيرمجمع و تاريخ يعقوبى و كتابهاى ديگر نقل كرديم،و برخى هم مانند ابن كثير در كتاب سيره خود احتمال داده‏اند ماجراى عمارة در سفر ديگرى كه پس از جنگ بدر با عمرو عاص‏به حبشه رفته‏اند اتفاق افتاده باشد.

29- و در پاره‏اى از تفاسير در تفسير آيه‏«و لتجدن اشدالناس عداوة...»- سوره مائده آيه 82 كه داستان را نقل كرده‏اند چنين است كه نجاشى بجعفر بن ابيطالب گفت:اينان چه‏ميگويند؟ جعفر پرسيد:چه ميخواهند؟نجاشى گفت:ميخواهند تا شما را بنزد آنها بازگردانيم،جعفر پرسيد:چه ميخواهند؟نجاشى گفت:ميخواهند تا شما را بنزد آنها بازگردانيم،جعفر گفت از ايشان بپرسيد:مگر ما برده و بنده آنهائيم؟عمرو گفت:نه شماآزاديد،گفت:بپرسيد:آيا طلبى از ما دارند كه آنرا ميخواهند؟عمرو گفت:نه ما چيزى ازشما طلب كار نيستيم،گفت:آيا ما كسى از آنها كشته‏ايم كه مطالبه خون او را از ما مى‏كنند؟عمرو عاص گفت:نه،پرسيد:پس از ما چه ميخواهيد؟عمرو عاص گفت:اينهااز دين ما بيرون رفته...تا بآخر آنچه در بالا نقل شده.

30- و در بسيارى از تواريخ بجاى سوره مريم سوره كهف ذكر شده ولى آنچه ذكر شد مطابق‏روايات شيعه در كتاب مجمع البيان و غيره است.