درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۲

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۵ -


فصل پنجم

داستان تجديد بناى كعبه

بنابر نقل مشهور سى و پنج‏سال از عمر شريف رسول خداگذشته بود كه در اثر سيل و يا آتش‏سوزى كه موجب ويرانى‏خانه كعبه شد داستان تجديد بناى كعبه در مكه معظمه پيش آمد،ورسول خدا نيز در آن شركت جسته و در هنگامى كه مى‏رفت تاميان طوائف مختلف قريش در مورد نصب حجر الاسود آتش‏اختلاف شعله‏ور شده و دست به كشتار يكديگر بزنند خداى‏تعالى بوسيله آنبزرگوار جلوى اين اختلاف و خونريزى را گرفت،بشرحى كه ذيلا خواهيد خواند.

و البته در مقابل اين قول مشهور در پاره‏اى از روايات عمرآنحضرت را در آن موقع بيست و چهار سال و قبل از ازدواج باخديجه (1) و در برخى كمتر از آن ذكر كرده،و به اين تعبير ذكركرده‏اند«...لما بلغ رسول الله(ص)الحلم...» (2) كه از اين تعبير استفاده مى‏شود كه داستان مربوط به پانزده سالگى عمر رسول‏خدا بوده است.

طبق روايات مشهور و بلكه بگفته مرحوم علامه طباطبائى‏روايات متواتر و مقطوع:نخستين كسى كه بناى كعبه بدست اوانجام شد ابراهيم خليل عليه السلام بود (3) ،اگر چه در برخى ازروايات،بناى اوليه آنرا به آدم ابو البشر عليه السلام نسبت داده‏اندو در برخى نيز آنرا به شيث نسبت داده‏اند ولى خلاف مشهوراست پس از آن همچنان بر پا بود تا اينكه قومى از قبيله جرهم‏آنرا تجديد بنا كردند و چون دوباره رو بويرانى نهاد عمالقه آنراتجديد بنا كرده و بالاخره قصى بن كلاب جد اعلاى رسول خدا(ص)آنرا خراب كرده و بصورت اساسى و محكم آنرا تجديد بناكرد،و چنانچه برخى نوشته‏اند سقف آنرا نيز با چوبهائى از تنه‏درخت‏خرما و الوارهاى محكم ديگر پوشاند.

جانب ديگرى از ناحيه كعبه نيز خانه‏اى براى كارهاى خودو مركزى براى مشورت و تصميم‏گيرى در كارهاى‏مهم بنا كرد كه به‏«دار الندوه‏»-خانه شورى-معروف شد.

ولى بر طبق نقل ابن هشام در سيره و روايت ابن اسحاق تازمانى كه قريش در زمان رسول خدا بفكر تجديد بناى آن افتادند خانه كعبه سقف نداشت،و ارتفاع آن نيز چيزى بيش از قامت‏يك انسان بود،و عبارت سيره اينگونه است:

«فلما بلغ رسول الله(ص)خمسا و ثلاثين سنه اجتمعت قريش‏لبنيان الكعبه،و كانوا يهمون بذلك ليسقفوها و يهابون هدمها،وانما كانت رضما فوق القامه فارادوا رفعها و تسقيفها...» (4) بناى مزبور هم چنان تا زمان رسول خدا(ص)بر پا بود،وچنانچه گفته شد در سال سى و پنجم عمر آن بزرگوار بود كه‏داستان تجديد بناى كعبه پيش آمد.

و علت اينكار را نيز مختلف نقل كرده‏اند و مشهور آن است‏كه بدنبال بارانى سيل آسا و حركت‏سيلى بنيان كن از كوههاى‏مكه و ويرانى قسمتى از خانه‏هاى مكه سيل مزبور بدرون خانه‏كعبه نفوذ كرد و موجب ويرانى قسمت‏هائى از آن گرديد،و پس‏از فروكش كردن سيل قريش بفكر تجديد بناى آن افتاده و اقدام‏به اينكار كردند.

و در پاره‏اى از تواريخ آمده كه سبب اينكار آن شد كه زنى‏در كنار خانه كعبه بمنظور بخور دادن آن،آتشى روشن كرد كه‏جرقه‏اى از آن آتش به جامه كعبه افتاد و آتش گرفت و در نتيجه‏مقدارى از ديوار آن نيز سوخت و قريش در صدد تجديد آن برآمد... (5)

و برخى از تحليل گران احتمال داده‏اند كه اين روايت‏ساخته بنى اميه است و انگيزه جعل نيز، موجه جلوه دادن وكاستن عظمت آن جنايت هولناكى است كه بدستور يزيد بن‏معاويه در منجنيق بستن خانه كعبه و سوزاندن آن در جنگ باعبد الله بن زبير اتفاق افتاد،و بدنبال آن يزيد از اين جهان رخت‏بربست و مدتها آثار اين ويرانى و سوختگى در خانه كعبه بود،وعبد الله بن زبير براى تحريك مردم عليه بنى اميه آنرا بهمان حال‏گذارده بود،تا وقتى كه در صدد تجديد بناى آن برآمد و آنراخراب كرده و از نو ساخت،و تصرفاتى نيز در آن كرد بشرحى كه درذيل خواهد آمد.

و بهر صورت اصل داستان بگونه‏اى كه ما در شرح زندگانى‏رسول خدا(ص)نوشته‏ايم اينگونه بود:

از اتفاقاتى كه در اين دوره از زندگى رسولخداصلى الله عليه و اله يعنى پس از ازدواج با خديجه تا بعثت‏پيش آمد داستان تجديد بناى كعبه و حكميت رسولخداصلى الله عليه و آله است كه مورخين با اختلاف اندكى آنرانقل كرده‏اند،و اجمال داستان اين بود كه پس از آنكه سى و پنج‏سال از عمر شريف رسولخداصلى الله عليه و آله گذشته بود-يعنى ده سال پس از ازدواج باخديجه-سيلى بنيان كن از كوههاى مكه سرازير شد ووارد مسجد گرديد و قسمتى از ديوار كعبه را شكافت وويران كرد،و-چنانچه ابن اسحاق گفته است-كعبه تا آن روزسقف نداشت و ديوارهاى اطراف آن نيز كوتاه بود و ارتفاع‏آن كمى بيشتر از قامت‏يك انسان بود و همين موضوع‏سبب شد تا در آن روزگار سرقتى در خانه كعبه واقع شود،و اموال و جواهرات كعبه را كه در چاهى درون كعبه بودبدزدند،و با اينكه پس از چندى سارق را پيدا كردند واموال را از او گرفتند و دستش را بجرم دزدى بريدند،اماهمين سرقت،قريش را بفكر انداخت تا سقفى براى خانه‏كعبه بزنند،ولى اين تصميم به بعد موكول شد.

ويرانى قسمتى از خانه كعبه سبب شد تا قريش به‏مرمت آن اقدام كنند و ضمنا بفكر قبلى خود نيز جامه عمل‏بپوشانند و براى انجام اين منظور ناچار بودند ديوارهاى‏اطراف را خراب كنند و از نو تجديد بنا كنند.

مشكلى كه سر راهشان بود يكى نبودن چوب وتخته‏اى كه بتوانند با آن سقفى بر روى خانه كعبه بزنند،وديگر وحشت از اينكه اگر بخواهند ديوارها را خراب كنندمورد غضب خداى تعالى قرار گيرند و اتفاقى بيفتد كه‏نتوانند اينكار را بپايان برسانند. مشكل اول با يك اتفاق غير منتظره كه پيش‏بينى نكرده‏بودند حل شد و چوب و تخته آن تهيه گرديد،و آن اتفاق‏اين بود كه يكى از كشتيهاى تجار رومى كه از مصرميآمد در نزديكى جده بواسطه طوفان دريا-و يا در اثرتصادف با يكى از سنگهاى كف دريا-شكست و صاحب‏كشتى-كه بگفته برخى نامش‏«ياقوم‏»بود-از مرمت واصلاح كشتى مايوس شد و از بردن آن صرفنظر كرد،قريش نيز كه از ماجرا خبردار شدند بنزد او رفته و تخته‏هاى‏آنرا براى سقف كعبه خريدارى كردند و بشهر مكه آوردند.

در شهر مكه نيز نجارى قبطى بود كه او نيز مقدارى ازمصالح كار را آماده كرد و بدين ترتيب مشكل كار از اين‏جهت برطرف گرديد.

و مشكل دوم وحشتى بود كه آنها از اقدام به خرابى وويرانى،و زدن كلنگ بديوار خانه و تجديد بناى آن‏داشتند،و مى‏ترسيدند مورد خشم خداى كعبه قرار گيرند وبه بلائى آسمانى يا زمينى دچار شوند و بهمين جهت‏مقدمات كار كه فراهم شد و چهار سمت‏خانه را براى‏خرابى و تجديد بنا ميان خود قسمت كردند،جرئت اقدام‏بخرابى نداشتند تا اينكه وليد بن مغيرة بخود جرئت داد وكلنگ را دست گرفته و پيش رفت و گفت:خدايا توميدانى كه ما از دين تو خارج نشده و منظورى جز انجام‏كار خير نداريم،اين سخن را گفت و كلنگ خود را فرود آورد و قسمتى از ديوار را خراب كرد.

مردم ديگر كه تماشا ميكردند و جرات جلو رفتن‏نداشتند با هم گفتند:ما امشب را هم صبر مى‏كنيم اگربلائى براى وليد نازل نشد،معلوم ميشود كه خداوند بكار ماراضى است و اگر ديديم وليد به بلائى گرفتار شد دست‏بخانه نخواهيم زد و آن قسمتى را هم كه وليد خراب كرده‏تعمير مى‏كنيم.

فردا كه ديدند وليد صحيح و سالم از خانه بيرون آمد ودنباله كار گذشته خود را گرفت ديگران نيز پيش رفته‏روى تقسيم بندى كه كرده بودند (6) اقدام بخرابى ديوارهاى‏كعبه نمودند.

قريش ديوارهاى اطراف كعبه را تا اساس خانه كه‏بدست‏حضرت ابراهيم عليه السلام پايه‏گذارى شده بودكندند،در آنجا بسنگ سبز رنگى برخوردند كه همچون‏استخوانهاى مهره كمر درهم فرو رفته و محكم شده بود وچون خواستند آنجا را بكنند لرزه‏اى شهر مكه را گرفت كه ناچار شدند از كندن آن قسمت صرفنظر كنند و همان‏سنگ را پايه قرار داده و شروع به تجديد بنا كردند.

و در پاره‏اى از تواريخ است كه رسولخدا صلى الله عليه‏و آله نيز در اين عمليات بدانها كمك ميكرد تا وقتى كه‏ديوارهاى اطراف كعبه بوسيله سنگهاى كبودى كه ازكوههاى مجاور ميآوردند بمقدار قامت‏يك انسان رسيد وخواستند حجر الاسود را بجاى اوليه خود نصب كنند دراينجا بود كه ميان سران قبائل اختلاف پديد آمد و هرقبيله‏اى ميخواستند افتخار نصب آن سنگ مقدس نصيب‏آنان گردد.

دسته‏بندى قبائل شروع شد و هر تيره از تيره‏هاى‏قريش جداگانه مسلح شده و مهياى جنگ گرديد..،فرزندان عبد الدار طشتى را از خون پر كرده و دستهاى خودرا در آن فرو بردند و با يكديگر هم پيمان شده گفتند:تاجان در بدن داريم نخواهيم گذارد غير از ما،كس ديگرى‏اين سنگ را بجاى خود نصب كند،بنى عدى هم با ايشان‏هم پيمان شدند،و همين اختلاف سبب شد كه كارساختن خانه تعطيل شود.

سه چهار روز بهمين منوال گذشت و بزرگان وسالخوردگان قريش در صدد چاره جوئى برآمده دنبال راه‏حلى مى‏گشتند تا موضوع را خردمندانه حل كنند كه كاربجنگ و زد و خورد منجر نشود. روز چهارم يا پنجم بود كه پس از شور و گفتگو همگى‏پذيرفتند كه هر چه ابو امية بن مغيرة كه سالمندترين افرادقريش بود راى دهد بدان عمل كنند و او نيز راى داد:

نخستين كسى كه از در مسجد-كه بطرف صفا بازميشد-(و برخى هم گفته‏اند مقصود باب بنى شيبة بوده)

وارد شد در اين كار حكميت كند و هر چه او گفت‏همگى بپذيرند.

قريش اين راى را پذيرفتند و چشمها به درب مسجددوخته شد.

ناگاه محمد صلى الله عليه و آله را ديدند كه از در مسجدوارد شد،همگى فرياد زدند:اين امين است كه ميآيد،اين محمد است!و ما همگى بحكم او راضى هستيم،وچون حضرت نزديك آمد و جريان را به او گفتند فرمود:

پارچه‏اى بياوريد،پارچه را آوردند و رسولخداصلى الله عليه و آله آن پارچه را پهن كرد و حجر الاسود راميان پارچه گذارد آنگاه فرمود:هر يك از شما گوشه آنرابگيريد و بلند كنيد،رؤساى قبائل پيش آمدند و هر كدام‏گوشه پارچه را گرفتند-و بدين ترتيب همگى در بلندكردن آن سنگ شركت جستند-و چون سنگ را محاذى‏جايگاه اصلى آن آوردند خود آنحضرت پيش رفته وحجر الاسود را از ميان پارچه برداشت و در جايگاه آن‏گذارد،سپس ديوار كعبه را تا هيجده ذراع بالا بردند. و بدين ترتيب كار ساختمان كعبه بپايان رسيد و نزاعى‏كه ممكن بود به زد و خورد و كشت و كشتار وعداوت‏هاى عميق قبيله‏اى منجر شود با تدبير آنحضرت‏مرتفع گرديد.

و در اينجا تذكر چند مطلب نيز لازم است:

افسانه برهنه شدن رسول خدا(ص)

1-همانگونه كه در متن داستان ذكر شد بر طبق پاره‏اى ازروايات رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در كار تجديد بناى‏كعبه و آوردن مصالح و سنگ و گچ با قريش همكارى مى‏كرد وكمك مى‏نمود،اما در اين رابطه رواياتى در صحيح بخارى ومسلم و مسند احمد بن حنبل و برخى كتاب‏هاى ديگر آمده كه‏پذيرفتن آنها مشكل و بلكه غير قابل قبول است،و اينك روايت‏بخارى و مسلم كه بسندشان از عمرو بن دينار از جابر روايت‏كرده‏اند:

«...ان رسول الله(ص)كان ينقل معهم الحجارة للكعبة‏و عليه ازاره،فقال له العباس عمه:يابن اخى لو حللت ازارك‏فجعلت على منكبيك دون الحجاره؟قال فحله فجعله على‏منكبيه،فسقط مغشيا عليه،فما رؤى بعد ذلك عريانا...» (7) يعنى...رسول خدا(ص)با قريش براى ساختمان كعبه‏سنگ مى‏برد و ازارش را بر كمر بسته بود (8) عباس عموى آنحضرت‏بدو گفت:اى برادر زاده خوب است ازارت را باز كنى و روى‏شانه‏ات بگذارى تا مانع آزار سنگ(بر شانه‏ات)بشود.

راوى گويد:آنحضرت ازارش را باز كرد و روى شانه‏اش‏گذارد ولى ناگهان دچار غشوه شد و به زمين افتاد،و از آن پس‏ديگر كسى آنحضرت را برهنه نديد...

نگارنده گويد:از دنباله اين حديث معلوم مى‏شود كه قبل ازاين جريان-يعنى قبل از سى و پنج‏سالگى عمر رسول خدا(ص)

-اين ماجرا-يعنى برهنگى رسول خدا(ص)مشاهده شده بود،وآنحضرت را برهنه ديده بودند. ..!!

و شايد اين قسمت اشاره باشد به روايات ديگرى كه هم‏اينان نقل كرده‏اند كه چند بار قبل از آن نيز اين ماجرا ازآنحضرت ديده شده بود،كه يكى از آنها هنگامى بود كه عمويش ابوطالب چاه زمزم را اصلاح مى‏كرد... (9) و ديگرى دركودكى بود هنگامى كه با بچه‏هاى مكه بازى مى‏كرد،كه‏روايت آنرا نيز در سيره ابن هشام و سيره ابن كثير و سيره حلبيه وجاهاى ديگر اينگونه نقل كرده‏اند:

و كان رسول الله صلى الله عليه و سلم،فيما ذكر لى،يحدث عماكان الله يحفظه به فى صغره و امر جاهليته انه قال:«لقد رايتنى فى‏غلمان من قريش ننقل الحجاره لبعض ما يلعب الغلمان، كلنا قدتعرى و اخذ ازاره و جعله على رقبته يحمل عليه الحجاره،فانى‏لاقبل معهم كذلك و ادبر اذ لكمنى لاكم ما اراه لكمه وجيعه،ثم‏قال:شد عليك ازارك.قال فاخذته فشددته على،ثم جعلت احمل‏الحجارة على رقبتى و ازارى على من بين اصحابى‏»... (10) يعنى رسول خدا(ص) -چنانچه نقل شده-از سرگذشت‏خوددر كودكى و زمان جاهليت‏خود و نگهبانى خداوند از وى‏اينگونه حكايت كرده كه فرمود:

-من در ميان بچه پسرهاى قريش سنگهائى را براى بازى‏بچه‏ها حمل مى‏كرديم و همگى برهنه شده بوديم و ازارمان راروى شانه گذارده و سنگ‏ها را روى آن مى‏گذارديم و من هم همانند آنها در رفت و آمد بودم كه ناگهان شخصى با دست‏خودبر من زد كه فكر نمى‏كنم خيلى درد آورنده بود،و بمن گفت:

ازارت را ببند.

و من ازارم را گرفته و بر خود بستم و تنها از ميان بچه‏هاى‏ديگر من بودم كه ازار خود را بسته و سنگ را بر دوش خودمى‏كشيدم...

و بهر صورت روايت ديگرى را نيز كه در مورد برهنه شدن‏آنحضرت در داستان تجديد بناى كعبه نقل كرده‏اند اينگونه است‏كه ابن كثير در سيرة النبويه اينگونه نقل كرده كه بسند خود ازبيهقى از عكرمه از ابن عباس از پدرش عباس روايت كرد:

«...عن عكرمه،حدثنى ابن عباس عن ابيه انه كان ينقل‏الحجارة الى البيت‏حين بنت قريش البيت،قال:و افردت قريش‏رجلين رجلين،الرجال ينقلون الحجاره،و كانت النساء تنقل‏الشيد».

قال:فكنت انا و ابن اخى،و كنا نحمل على رقابنا و ازرنا تحت‏الحجاره،فاذا غشينا الناس ائتزرنا. فبينما انا امشى و محمد امامى‏قال فخر و انبطح على وجهه،فجئت اسعى و القيت‏حجرى و هو ينظرالى السماء،فقلت:ما شانك؟فقام و اخذ ازاره قال:«انى نهيت‏ان امشى عريانا»قال:و كنت اكتمها من الناس مخافة ان يقولوا مجنون‏» (11) .

يعنى عباس گويد:هنگامى كه قريش خانه كعبه را بناميكرد مردان قريش دو نفر دو نفر به حمل و نقل سنگها مشغول‏بودند،مردها سنگ مى‏بردند و زنها گچ و گل تهيه مى‏كردند.

عباس گويد:من هم با برادرزاده‏ام بودم،و سنگها را بادوش خود حمل مى‏كرديم و ازارهامان را باز كرده و زير سنگها(روى دوشمان)گذارده بوديم و هر وقت با مردم مواجه مى‏شديم‏ازارمان را مى‏بستيم،در همين احوال كه من مى‏رفتم و محمد(ص)نيز پيش روى من بود كه ناگهان بصورت بر زمين افتاد،من دويدم و سنگم را بر زمين انداختم و او را ديدم كه به آسمان‏نگاه مى‏كرد،من گفتم:تو را چه شده؟

ديدم برخاست و ازارش را برگرفت و گفت:

من از اينكه برهنه راه بروم ممنوع شدم!

عباس گويد:من اين ماجرا را از مردم پنهان داشتم از ترس‏آنكه بگويند:ديوانه است!

اين بود حديث‏هائى كه راويان اهل سنت و بزرگان ايشان‏درباره اين داستان شرم‏آور و غير قابل پذيرش و باور نقل كرده‏اند،و ما مى‏گوئيم.

اولا-راويان اين دو حديث كه آنرا از جابر و ابن عباس‏روايت كرده‏اند يعنى عمرو بن دينار و عكرمه وثاقت و اعتبارشان‏نزد ما ثابت نشده،بلكه عمرو بن دينار-چنانچه نقل شده-متمايل‏به خوارج بوده و بلكه از پاره‏اى روايات استشمام مى‏شود كه‏ناصبى بوده... (12) و«عكرمه‏»نيز از شاگردان ابن عباس ومواليان او است ولى او نيز هم عقيده با خوارج و بلكه از آنها بوده‏چنانچه از معارف ابن قتيبه و طبقات ابن سعد و كتابهاى ديگرنقل شده (13) و به دروغگوئى و جعل حديث و روايت مشهور بوده وبر ابن عباس دروغ مى‏بسته و به دروغ از او حديث نقل مى‏كرده‏چنانچه از ذيل كتاب طبرى و ميزان الاعتدال از سعيد بن مسيب‏روايت‏شده كه به مولاى خود«برد»مى‏گفت:

«لا تكذب على كما كذب عكرمه على ابن عباس‏» (14) دروغ بر من نسبت نده و مبند همانگونه كه عكرمه به‏ابن عباس دروغ مى‏بست!و ابن قتيبه نقل كرده كه پسرابن عباس يعنى-على بن عبد الله بن عباس-عكرمه را بر درمزبله‏اى با طناب و زنجير بسته بود،برخى كه اين منظره را ديدند بصورت اعتراض به پسر ابن عباس گفتند:

«اتفعلون هذا بمولاكم؟»

آيا با مولا-و وابسته-خود،اينگونه رفتار مى‏كنيد؟

او در پاسخ گفت:

«ان هذا كان يكذب على ابى‏»!

آخر اين مرد بر پدرم دروغ مى‏بندد! (15) و ابن حجر در تهذيب التهذيب گفته:او مرد فاسقى بود كه به‏غناء گوش مى‏داد و با نرد بازى مى‏كرد،و در خواندن نمازسستى داشت و مرد سبك عقلى بود،و مطرود و منفور مسلمانان‏بود و بهمين دليل وقتى از دنيا رفت مسلمانان در تشييع جنازه ونماز بر او حاضر نشدند... (16) و ثانيا-متن اين روايات نيز با همديگر اختلاف دارد كه‏همين اختلاف سبب وهن و بى‏اعتبارى آنها مى‏شود،كه دربرخى از آنها آمده كه در داستان در كودكى آن حضرت بوده،ودر برخى آمده كه در داستان اصلاح چاه زمزم بوسيله ابوطالب‏اتفاق افتاد،و در برخى نيز مانند همين روايات بود كه اين‏داستان شرم‏آور در ماجراى تجديد بناى كعبه بوده...

و از اينرو برخى احتمال داده‏اند كه اين ماجراى شرم‏آوردوبار اتفاق افتاده يكى در كودكى و ديگرى در سى و پنج‏سالگى آنحضرت. (17)

و ثالثا-اين روايات،مخالف روايات ديگرى است كه خوداين آقايان نقل كرده‏اند كه احدى عورت رسول خدا را نديدن،ويا هيچگاه عورت آنحضرت ديده نشده كه از آنجمله است روايتى‏كه مرحوم علامه امينى در الغدير از كتاب فتح البارى و شرح‏المواهب زرقانى از همين ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفته:

«كان صلى الله و سلم يغتسل وراء الحجرات،و ما راى احدعورته قط...» (18) -يعنى رسول خدا(ص)چنان بود كه در پشت‏حجره‏ها غسل‏مى‏كرد،و احدى هرگز عورت آنحضرت را نديد...

و روايتى كه از سيره حلبيه نقل شده كه رسول خدا(ص)

فرمود:از كرامت‏هائى كه پروردگارم نسبت به من انجام داده‏اين است:

«ان احدا لم ير عورتى‏»

-كه احدى عورت مرا نديده...! (19) و روايتى كه قاضى عياض در كتاب شفاء نقل كرده كه ازجمله خصائص رسول خدا(ص)اين بود:

«انه لم تر عورته قط،و لو رآها احد لطمست عيناه‏»

كه هيچگاه عورت آنحضرت ديده نشد،و اگر كسى آنرامى‏ديد چشمانش كور مى‏شد... (20) و نيز اين روايات مخالف‏است با روايتى كه اينان از رسول خدا(ص)نقل كرده‏اند كه‏صراحت دارد كه در بزرگى از آنحضرت چنين كارى سر نزده‏است و متن روايت كه ابن ابى الحديد از كتاب امالى محمد بن‏حبيب نقل كرده اينگونه است:

«و روى محمد بن حبيب فى‏«اماليه‏»قال:قال رسول الله صلى‏الله عليه و آله:اذكرو انا غلام ابن سبع سنين،و قد بنى ابن جدعان‏دارا له بمكة،فجئت مع الغلمان ناخذ التراب و المدر فى حجورنافننقله،فملات حجرى ترابا فانكشفت عورتى،فسمعت نداء من فوق‏راسى:يا محمد،اخ ازارك،فجعلت ارفع راسى فلا ارى شيئا،الاانى اسمع الصوت،فتماسكت و لم ارخه،فكان انسانا ضربنى على‏ظهرى،فحررت لوجهى،و انحل ازارى فسترنى،و سقط التراب الى الارض،فقمت الى دار ابى طالب عمى و لم اعد» (21) .

يعنى-محمد بن حبيب در كتاب امالى خود روايت كرده كه‏رسول خدا(ص)-فرمود:ياد دارم كه من پسرى بودم هفت‏ساله‏كه ابن جدعان (22) خانه‏اى در مكه مى‏ساخت،و من با پسران‏ديگر خاك و خشت در دامان خود مى‏ريختيم و براى ساختمان‏مزبور حمل مى‏كرديم،و بهمين منظور من دامان خود را پر ازخاك كردم و در نتيجه عورتم مكشوف شد،پس از بالاى سر خودندائى شنيدم كه گفت:اى محمد دامنت را بينداز!

من سرم را بلند كردم و چيزى نديدم جز همان صدائى را كه‏شنيده بودم،و به همين جهت من دامنم را بهمانگونه نگه داشتم‏و نينداختم كه ناگاه ديدم گويا انسانى است بر پشت من زد كه‏من بصورت به زمين افتادم،و آن شخص دامن جامه‏ام را باز كردو مرا با آن پوشانيد و در نتيجه خاكها روى زمين ريخت،و من‏برخاسته و بخانه عمويم ابوطالب رفته و ديگر باز نگشتم(و بچنين كارى دست نزدم).

كه البته خود اين روايت نيز از نظر متن و سند مورد خدشه‏است،ولى بهر صورت با آن روايات نيز مخالف و سبب وهن درآنها مى‏شود.

و هم چنين مخالف است با روايتى كه مسلم در صحيح خودنقل كرده كه رسول خدا مسور بن مخرمه را از چنين كارى نهى‏فرمود و متن حديث اينگونه است كه مسلم بسند خود از مسوربن مخربه روايت كرده كه گويد:

«...اقبلت بحجر ثقيل احمله و على ازار خفيف فانحل ازارى ومعى الحجر لم استطع ان امنعه حتى بلغت به الى موضعه،فقال‏رسول الله(ص)ارجع الى ازارك فخذه و لا تمشوا عراة‏». (23) يعنى-من سنگ بزرگى و سنگينى را بر دوش مى‏كشيدم و بركمرم ازارى سبك بسته بودم كه در وقت‏حمل آن سنگ باز شدو بخاطر آن سنگ نتوانستم آنرا ببندم و هم چنان برهنه رفتم تاسنگ را بجاى خود بردم،و رسول خدا(ص)فرمود:برگرد ازارت‏را ببند و برهنه راه نرويد...

كه البته خود اين حديث نيز مورد بحث است و پذيرفتن آن‏مشكل مى‏باشد،زيرا ارباب تراجم نوشته‏اند«مسور»در سال دوم هجرت رسول خدا(ص)در مكه متولد شد و هنگام رحلت‏رسول خدا(ص)هشت‏سال بيشتر از عمرش نگذشته بود و معلوم‏نيست در چه سالى به مدينه رفته و خدمت رسول خدا(ص)

رسيده و چنين عملى از او سر زده و يا در سال فتح مكه كه رسول‏خدا(ص)چند روز در مكه توقف فرمود،و طبق نقل اينها«مسور»شش ساله بوده خدمت آنحضرت رسيده و چنين اتفاقى‏افتاده...و گذشته از اينها روايت‏«مسور»از نظر علماى ما موردقبول و اعتماد نيست و بهر صورت آنها كه اين خبر را بدون اين‏بررسيها پذيرفته‏اند بايد پاسخ اين اختلاف و تنافى را بدهند...

كه چگونه رسول خدا(ص)ديگران را در بچگى و كودكى ازچنين كارى نهى مى‏كند ولى خود مرتكب چنين كار زشتى‏مى‏شود...؟!

و باز اين روايات مخالف است با روايتى كه هم اينان ازابوبكر روايت كرده‏اند كه هنگامى كه ما با رسول خدا(ص)درغار بوديم يكى از مشركين كه به تعقيب ما آمده بود بيامد و جامه‏خود را عقب زده و عورتش را باز كرد و نشست و شروع كرد به‏بول كردن...

ابوبكر كه ترسيده بود گفت:اى رسول خدا اينان ما راديدند؟!

رسول خدا در پاسخ او فرمود:«لو رآنا لم يكشف عن فرجه‏» (24) اگر ما را ديده بود عورتش را اينگونه باز نمى‏كرد؟!

كه از اين روايت معلوم مى‏شود اينكار در نزد مشركين هم‏زشت و قبيح بوده،و چگونه ممكن است رسول خدا(ص)دست‏به چنين كار زشتى زده باشد!.

بارى بهتر است اين مقوله را با چند جمله از گفتار مرحوم‏علامه امينى پايان داده به دنباله بحث تاريخى خود بازگرديم:

مرحوم علامه امينى پس از نقل برخى از روايات در اين باره‏مى‏گويد:

اى مسلمانان همگى بهمراه من بيائيد تا از اين دو بزرگواريعنى بخارى و مسلم كه اين روايات را نقل كرده‏اند-به پرسيم:

آيا اين بود پاداش آنهمه تلاش بى‏وقفه رسول بزرگوار اسلام و حق‏سپاسگزارى آنحضرت در راه اصلاح مردم؟آيا اين از تعظيم وعظمت مقام آنبزرگوار بحساب مى‏آيد؟و آيا صحيح است كه‏بگوئيم محمد(ص)در ملا عام،در حالى كه سى و پنج‏سال ازعمر شريف آنحضرت مى‏گذشت-چنانچه ابن اسحاق گفته-ازارخود را باز كرده و مكشوف العوره راه مى‏رفته؟

بگذريم از اينكه راويان مزدور و بد سابقه ممكن است روى اهداف سياسى و در برابر ثمنى بخس و ناچيز اين روايات راجعل كرده‏اند!اما اين دو بزرگوار چرا آنها را در كتاب‏هاى‏صحيح خود نقل كرده و در صدد تصحيح آنها برآمده‏اند؟آياخيال كرده‏اند اين كار از مصاديق روايت ديگرى است كه خودهمين دو بزرگوار از ابى سعيد خدرى روايت كرده‏اند كه درتوصيف رسول خدا(ص)گفته:

«كان اشد حياء من العذرا» (25) يعنى رسول خدا(ص)از دختر باكره و در پرده،شرم وحيايش بيشتر بود؟آيا اين مرد-يعنى رسول خدا(ص)-همان‏مردى است كه طبق روايات خودشان به ديگران مانند-جرهد ومعمر-دستور ميدهد كه حتى رانشان را در برابر ديگران برهنه‏نكنند، تا جائيكه بحث‏شده كه آيا«ران‏»نيز حكم عورت رادارد يا نه؟ (26) و آيا اينروايات مخالف با روايتى نيست كه قاضى عياض دركتاب شفا از عايشه روايت كرده كه گويد:

«و ما رايت فرج رسول الله(ص)قط‏» (27) -من هرگز عورت رسول خدا(ص)را نديدم.

مرحوم علامه امينى در اينجا عايشه را مخاطب قرار داده ومى‏گويد:

-اى ام المؤمنين تو اكنون بيا و ميان ما و راويان اين سخنان‏نابجا و زشت‏حكمى عدل باش،و از روى عدالت درباره‏كسانى كه نسبت به ساحت قدس شوهر بزرگوارت چنين نسبت‏ناروائى را مى‏دهند حكم كن،نسبتهائى كه هيچ آدم پستى‏حاضر نيست آنرا درباره خود بپذيرد!

نگارنده گويد:نظير آنچه در بالا ذكر شد درباره كشف‏عورت رسول خدا(ص)در داستان تجديد بناى كعبه،روايت‏ديگرى نيز درباره كشف عورت حضرت موسى عليه السلام ومشاهده بنى اسرائيل بدن برهنه آنحضرت را در صحيح بخارى وكتاب‏هاى ديگر نقل كرده‏اند كه گرچه نظير آن در برخى ازتفاسير ما نيز نقل شده ولى از نظر ما آن حديث نيز مورد ترديد ومخدوش بنظر مى‏رسد و پذيرفتن آن،مشكل و دشوار است،و آن‏داستان‏«ثوبى حجر»است كه چون نزد برادران اهل سنت مسلم‏بوده از نظر ادبى نيز در كتاب‏هاى دانشمندان علم نحو-در مبحث‏حذف حرف نداء در جائى كه منادى اسم جنس باشد-موردبحث قرار گرفته... و داستان بگونه‏اى كه در صحيح بخارى و كتاب‏هاى ديگرآمده و برخى آنرا در ذيل آيه:

/يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسى فبراه الله مماقالو و كان عند الله وجيها/. (28) يعنى-اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد نباشيد مانند كسانى‏كه موسى را آزردند و خداوند او را از آنچه گفتند تبرئه كرد و درپيشگاه خدا آبرومند بود...بر طبق نقل بخارى اينگونه است.

«عن ابى هريرة رضى الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه و سلم:ان‏موسى كان رجلا حييا ستيرا لا يرى من جلده شى‏ء استحياء منه فآذاه من آذاه‏من بنى اسرائيل فقالوا:ما يستتر هذا التستر الا من عيب بجلده اما برص و اماادرة و اما آفة و ان الله اراد ان يبرئه مما قالوا لموسى فخلا يوما وحده فوضع‏ثيابه على الحجر ثم اغتسل،فلما فرغ اقبل الى ثيابه لياخذها و ان الحجر عدابثوبه فاخذ موسى عصاه و طلب الحجر فجعل يقول:ثوبى حجر ثوبى حجر!

حتى انتهى الى ملا من بنى اسرائيل فراوه عريانا احسن ما خلق الله و ابراه ممايقولون و قام الحجر فاخذ ثوبه فلبسه و طفق بالحجر ضربا بعصاه فو الله ان‏بالحجر لندبا من اثر ضربه ثلاثا او اربعا او خمسا»فذلك قوله‏«يا ايها الذين‏آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسى فبراه الله مما قالوا و كان عند الله وجيها». (29) يعنى-از ابى هريره روايت‏شده كه رسول خدا(ص)فرمود:

موسى مردى با حيا بود كه پيوسته سعى مى‏كرد هر چه بيشتر بدن خود را از انظار بپوشاند، و بهمين جهت چيزى از پوست بدن اوديده نمى‏شد،و برخى از بنى اسرائيل كه مى‏خواستند او رابيازارند گفتند:

علت اين سعى و مواظبت بسيار،چيزى جز اين نمى‏تواندباشد كه عيبى مانند برص و پيسى در پوست بدن او است ويا فتقى در بيضه دارد و يا آفت ديگرى در بدن او است و گرنه‏اينقدر مواظبت در پوشاندن بدن خود نميكرد!

و چون خدا اراده فرمود كه موسى را از اين گفتار اينان تبرئه‏فرمايد روزى موسى با خود خلوت كرد و جامه‏اش را روى سنگ‏گذارد و غسل كرد،و چون از غسل فارغ شد بسراغ جامه‏اش آمدتا برگيرد در اينوقت‏سنگ شروع به فرار و دويدن كرد،و موسى‏كه چنان ديد عصاى خود را در دست گرفت و بدنبال سنگ‏روان شد و پيوسته مى‏گفت:

-جامه‏ام را اى سنگ!جامه‏ام را اى سنگ!-يعنى جامه‏ام‏را واگذار و برو و هم چنان بيامد تا به گروهى از بنى اسرائيل‏رسيد و آنها موسى را برهنه مشاهده كرده و ديدند كه از نظر خلقت‏و اندام بهترين خلقت را داشته و هيچ نقصى در خلقت ندارد،وبوسيله خداوند او را از آنچه گفته بودند تبرئه كرد...

در اينوقت‏سنگ ايستاد و موسى جامه‏اش را برگرفت و پوشيدو شروع كرد با عصاى خود به زدن آن سنگ،و بخدا سوگند كه اثر عصاى موسى عليه السلام كه سه بار يا چهار بار يا پنج بار بر آن‏سنگ زد مانند اثر زخمى بر آن سنگ مانده بود،و اين است‏معناى گفتار خداى تعالى:

/يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسى.../ (30) كه البته بايد بدانيد اين يكى از دو تفسيرى است كه از اين‏آيه شده است،و تفسير ديگر آن است كه بنى اسرائيل موسى‏عليه السلام را متهم به كشتن هارون كردند،و خداوند بوسيله‏اى‏او را از اين اتهام تبرئه كرد،و اين تفسير را طبرسى(ره)و جمعى‏از علماء اهل سنت نيز در ذيل اين آيه شريفه نقل كرده‏اندو از اينرو بايد گفت،اين تفسير بى‏اشكالتر،و به ذهن‏نزديكتر است از آن تفسير و روايتى كه براى انسان سؤال انگيزاست،و سئوالاتى را در ذهن خواننده مى‏آورد كه بگويد:

آيا براى اثبات مردانگى و سلامت جسمى موسى عليه السلام راه‏ديگرى-جز اين طريق زننده و زشت-وجود نداشت؟و حالا كه‏قرار بود از طريق اعجاز و خرق عادت اين مطلب براى‏بنى اسرائيل ثابت‏شود آيا هيچ راه محترمانه و مؤدبانه‏اى وجودنداشت جز اين راه؟و سئوال اينكه مگر در معجزه شرط نيست كه‏به درخواست پيامبرى انجام گيرد؟و در اينجا اگر به اجازه و درخواست موسى بود پس چرا آنچنان ناراحت‏شد كه با چوب‏بدنبال سنگ مى‏دويد و بالاخره هم چند بار او را با عصا بزد؟...

و گناه آن سنگ چه بود كه بايد به خشم موسى گرفتار شود؟...

و سئوالهاى ديگرى كه به ذهن هر خواننده‏اى خطور مى‏كندو پاسخ صحيحى هم نمى‏توان براى آن پيدا كرد؟

و در پايان اين بحث اين مطلب را هم بد نيست متذكر شويم‏كه بنا بگفته برخى از نويسندگان معاصر بعيد نيست كه اين‏افسانه زشت،يعنى افسانه برهنه شدن و كشف عورت انبياء وپيمبران الهى،از كتاب‏هاى تحريف شده اهل كتاب در روايات‏اسلامى آمده و از آنها بدينجا سرايت كرده و بوسيله دروغپردازان‏رنگ و آبى هم گرفته است،زيرا در كتاب اشعياء آمده است كه‏وى سه سال تمام در ميان مردم با پاى برهنه و بدن عريان راه‏مى‏رفت تا بمردم نشان دهد كه پادشاه آشور بدينگونه مصريان رابه اسارت برد... (31)

(32) و در صموئيل اولى-اصحاح 19 فقره 23/24 آمده كه‏صموئيل آمد و ادعاى نبوت كرد و«نايوت‏»نيز بيامد و جامه خود را بيرون آورده و در پيش روى صموئيل قرار گرفت و هم چنان‏شب و روز برهنه در پيش روى او بود... (33) بارى بهتر است‏سخن را در اينباره كوتاه كرده،و بدنبال‏بحث تاريخى خود بازگرديم.

تاريخى اجمالى از بناى كعبه و تحولاتى كه در طول‏تاريخ در آن ايجاد شده

اكنون كه بحث تجديد بناى كعبه بميان آمد مناسب‏ديديم يك تاريخ اجمالى از بناى كعبه در اينجا ذكر كنيم تا درجاهاى ديگر نيازى به عنوان مجدد اين بحث نباشد.

و البته درباره اصل بناى كعبه و هم چنين درباره اينكه‏تاكنون چند بار بناى آن تجديد شده اختلافى در روايات ديده‏مى‏شود كه ما بهتر ديديم ترجمه گفتار مرحوم علامه طباطبائى رادر تفسير الميزان در اين باره براى شما ذكر نموده و از نقل‏اختلافات و رد و ايرادهاى آن خوددارى كنيم.

مرحوم علامه طباطبائى در تفسير آيه شريفه/ان اول بيت وضع‏للناس.../«سوره آل عمران آيه 96»بعنوان بحثى تاريخى‏درباره بناى خانه كعبه و ساير امور مربوط به آن چنين گويد:

اين معنا،متواتر و قطعى است كه،بانى كعبه ابراهيم خليل‏بوده و ساكنان اطراف كعبه بعد از بناى آن،تنها فرزندش اسماعيل و قومى از قبائل يمن بنام جرهم بوده‏اند.و كعبه تقريباساختمانى به صورت مربع بنا شده كه هر ضلع آن به سمت‏يكى‏از جهات چهارگانه: شمال،جنوب،مشرق و مغرب بوده و بدين‏جهت اينطور بنا شده كه بادها هر قدر هم كه شديد باشد،بارسيدن به آن شكسته شود و نتواند آن را خراب كند.

و اين بناى ابراهيم عليه السلام همچنان پاى بر جا بود تا آنكه‏يكبار عمالقه آن را تجديد بنا كردند.و يكبار ديگر قوم جرهم(ويا اول جرهم بعد عمالقه،همچنان كه در روايت وارده ازامير المؤمنين اينطور آمده بود.) (34) و آنگاه،وقتى زمام امر كعبه به دست قصى بن كلاب،يكى‏از اجداد رسول خدا صلى الله عليه و آله افتاد(يعنى قرن دوم قبل‏از هجرت)قصى آن را خراب كرد و از نو با استحكامى بيشتر بنانمود و با چوب دوم(درختى شبيه به نخل)و كنده‏هاى نخل آن‏را پوشانيد،و در كنار آن بنائى ديگر نهاد به نام دار الندوة،كه درحقيقت مركز حكومت و شوراى با اصحابش بود.آنگاه جهات‏كعبه را بين طوائف قريش تقسيم نموده كه هر طايفه‏اى‏خانه‏هاى خود را بر لبه مطاف پيرامون كعبه بنا كردند و درخانه‏هاى خود را بطرف مطاف باز كردند.

بعضى گفته‏اند:پنج‏سال قبل از بعثت نيز يكبار ديگر كعبه‏به وسيله سيل منهدم شد،و طوائف قريش عمل ساختمان آن رادر بين خود تقسيم كردند،و بنائى كه آن را مى‏ساخت مردى‏رومى بنام‏«يا قوم‏»بود و نجارى مصرى او را كمك مى‏كرد،وچون رسيدند به محلى كه بايد حجر الاسود را كار بگذارند،در بين‏خود نزاع كردند،كه اين شرافت نصيب كداميك از طوائف‏باشد؟در آخر همگى بر آن توافق كردند كه محمد صلى الله عليه‏و آله را كه در آن روز سى و پنج‏ساله بود بين خود حكم قراردهند،چون به وفور عقل و سداد راى او آگاهى داشتند. آن‏جناب دستور داد تا ردائى بياورند و حجر الاسود را در آن نهاده وبه قبائل دستور داد تا اطراف آن را گرفته و بلند كنند،و حجر رادر محل نصب يعنى ركن شرقى بالا بياورند.آنگاه خودش سنگ‏را برداشت و در جايى كه مى‏بايست باشد،قرار داد.

و چون خرج بنائى آنان را به ستوه آورده بود،بلندى آن را به‏همين مقدار كه فعلا هست گرفتند.و يك مقدار از زمين زيربناى قبلى از طرف حجر اسماعيل خارج ماند و جزء حجر شد،چون بنا را كوچك‏تر از آنچه بود ساختند و اين بنا همچنان‏بر جاى بود تا زمانى كه عبد الله زبير در عهد يزيد بن معاويه(عليهما اللعنة و العذاب)مسلط بر حجاز شد و يزيد سردارى بنام‏حصين به سركوبيش فرستاد،و در اثر جنگ و سنگهاى بزرگى كه لشكر يزيد با منجنيق بطرف شهر مكه پرتاب مى‏كردند،كعبه‏خراب شد و آتش‏هائيكه باز با منجنيق به سوى شهر مى‏ريختند،پرده كعبه و قسمتى از چوبهايش را بسوزانيد،بعد از آنكه با مردن‏يزيد جنگ تمام شد،عبد الله بن زبير به فكر افتاد،كعبه را خراب‏نموده بناى آن را تجديد كند،دستور داد گچى ممتاز از يمن‏آوردند،و آن را با گچ بنا نمود و حجر اسماعيل را جزء خانه‏كرد،و در كعبه را كه قبلا در بلندى قرار داشت،تا روى زمين‏پائين آورد.و در برابر در قديمى،درى ديگر كار گذاشت. تا مردم‏از يك در درآيند و از در ديگر خارج شوند و ارتفاع بيت را بيست‏و هفت ذراع(تقريبا سيزده متر و نيم)قرار داد و چون از بنايش‏فارغ شد،داخل و خارج آن را با مشك و عبير معطر كرد،و آن رابا جامه‏اى از ابريشم پوشانيد،و در هفدهم رجب سال 64 هجرى‏از اين كار فارغ گرديد.

و بعد از آنكه عبد الملك مروان متولى امر خلافت‏شد،حجاج بن يوسف به فرمانده لشكرش دستور داد تا به جنگ عبد الله‏بن زبير برود كه لشكر حجاج بر عبد الله غلبه كرد و او را شكست‏داده و در آخر كشت و خود داخل بيت‏شد و عبد الملك را بدانچه‏ابن زبير كرده بود خبر داد.عبد الملك دستور داد،خانه‏اى را كه‏عبد الله ساخته بود خراب نموده به شكل قبلى‏اش برگرداند.

حجاج ديوار كعبه را از طرف شمال شش ذراع و يك وجب خراب نموده و به اساس قريش رسيد و بناى خود را از اين سمت‏بر آن اساس نهاد،و باب شرقى كعبه را كه ابن زبير پائين آورده‏بود در همان جاى قبليش(تقريبا يك متر و نيم يا دو متر بلندتر ازكف)قرار داد و باب غربى را كه عبد الله اضافه كرده بود مسدودكرد آنگاه زمين كعبه را با سنگهائى كه زياد آمده بود فرش كرد.

وضع كعبه بدين منوال باقى بود،تا آنكه سلطان سليمان‏عثمانى در سال نهصد و شصت روى كار آمد،سقف كعبه را تغييرداد.و چون در سال هزار و صد و بيست و يك هجرى احمدعثمانى متولى امر خلافت گرديد،مرمت‏هايى در كعبه انجام‏داد،و چون سيل عظيم سال هزار و سى و نه بعضى از ديوارهاى‏سمت‏شمال و شرق و غرب آنرا خراب كرده بود،سلطان مرادچهارم،يكى از پادشاهان آل عثمان دستور داد آنرا ترميم كردند.

شكل كعبه

كعبه بنائى است تقريبا مربع،كه از سنگ كبود رنگ وسختى ساخته شده،بلندى اين بنا شانزده متر است،در حالى كه‏در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله خيلى از اين كوتاهتر بوده،آنچه كه از روايات فتح مكه برمى‏آيد-كه:رسول خدا صلى الله‏عليه و آله،على عليه السلام را به دوش خود سوار كرد،و على‏عليه السلام از شانه رسول خدا صلى الله عليه و آله توانست بر بام كعبه رفته،بت‏هائى را كه در آنجا بود بشكند-ثابت كننده اين‏مدعا است.

و طول ضلع شمالى آن كه ناودان و حجر اسماعيل در آن‏سمت است،و همچنين ضلع جنوبى آن كه مقابل ضلع شمالى‏است،ده متر و ده سانتى‏متر است و طول ضلع شرقى‏اش كه‏باب كعبه در دو مترى آن از زمين واقع شده،و ضلع روبرويش‏يعنى ضلع غربى دوازده متر است و حجر الاسود در ستون طرف‏دست چپ كسى كه داخل خانه مى‏شود قرار دارد.در حقيقت‏حجر الاسود در يك متر و نيمى از زمين مطاف،در ابتداى ضلع‏جنوبى واقع شده،و اين حجر الاسود سنگى است‏سنگين وبيضى شكل و نتراشيده،رنگى سياه متمايل به سرخى دارد.و درآن لكه‏هايى سرخ و رگه‏هايى زرد ديده مى‏شود كه اثر جوش‏خوردن خودبخودى تركهاى آن سنگ است.

و چهار گوشه كعبه از قديم الايام،چهار ركن ناميده مى‏شده:

ركن شمالى را«ركن عراقى‏»،و ركن غربى را«ركن شامى‏»،وركن جنوبى را«ركن يمانى‏»،و ركن شرقى را كه حجر الاسود درآن قرار گرفته‏«ركن اسود»ناميدند،و مسافتى كه بين در كعبه وحجر الاسود است‏«ملتزم‏»مى‏نامند.چون زائر و طواف كننده‏خانه خدا،در دعا و استغاثه‏اش به اين قسمت متوسل مى‏شود.

و اما ناودان كه در ديوار شمالى واقع است،و آن را ناودان رحمت مى‏گويند چيزى است كه حجاج بن يوسف آنرا احداث‏كرد.و بعدها سلطان سليمان در سال 954 آن را برداشت و به‏جايش ناودانى از نقره گذاشت.و سپس سلطان احمد در سال‏1021 آن را به ناودان نقره‏اى مينياتور شده مبدل كرد مينيائى‏كبود رنگ كه در فواصلش نقشه‏هائى طلائى بكار رفته بود و درآخر سال 1273 سلطان عبد المجيد عثمانى آن را به ناودانى يك‏پارچه طلا مبدل كرد كه هم اكنون موجود است.

و در مقابل اين ناودان،ديوارى قوسى قرار دارد كه آن راحطيم مى‏گويند،و حطيم نيم دايره‏اى است،جزء بنا كه‏دو طرفش به زاويه شمالى(و شرقى و جنوبى)و غربى منتهى‏مى‏شود. البته اين دو طرف متصل به زاويه نامبرده نيست،بلكه‏نرسيده به آن دو قطع مى‏شود.و از دو طرف،دو راهرو بطول‏دو متر و سى سانت را تشكيل مى‏دهد.بلندى اين ديوار قوسى‏يك متر و پهنايش يك متر و نيم است.و در طرف داخل آن‏سنگهاى منقوشى به كار رفته.فاصله وسط اين قوس از داخل باوسط ديوار كعبه هشت متر و چهل و چهار سانتى‏متر است.

فضائى كه بين حطيم و بين ديوار است،حجر اسماعيل ناميده‏مى‏شود.كه تقريبا سه متر از آن در بناى ابراهيم عليه السلام‏داخل كعبه بوده،بعدها بيرون افتاده است.و به همين جهت دراسلام واجب شده است كه طواف پيرامون حجر و كعبه انجام شود،تا همه كعبه زمان ابراهيم عليه السلام داخل در طواف واقع‏شود.و بقيه اين فضا آغل گوسفندان اسماعيل و هاجر بوده،بعضى هم گفته‏اند:هاجر و اسماعيل در همين فضا دفن شده‏انداين بود وضع هندسى كعبه.

و اما تغييرات و ترميم‏هائى كه در آن صورت گرفته،و مراسم‏و تشريفاتى كه در آن معمول بوده،چون مربوط به غرض تفسيرى‏ما نيست،متعرضش نمى‏شويم.

جامه كعبه

در سابق در رواياتى كه در تفسير سوره بقره در ذيل داستان‏هاجر و اسماعيل و آمدنشان به سرزمين مكه نقل كرديم،چنين داشت كه هاجر بعد از ساخته شدن كعبه، پرده‏اى بر در آن آويخت.

و اما پرده‏اى كه به همه اطراف كعبه‏مى‏آويزند،بطورى كه گفته‏اند،اولين‏كسى كه اين كار را باب كرد،يكى از تبع‏هاى‏يمن بنام ابوبكر اسعد بود كه آن را با پرده‏اى نقره‏باف پوشانيد، پرده‏اى كه حاشيه آن با نخ‏هاى نقره‏اى بافته شده بود.بعد از تبع‏نامبرده،جانشينانش اين رسم را دنبال كردند،و سپس مردم بارواندازهاى مختلف آنرا مى‏پوشاندند،بطورى كه اين پارچه‏ها روى هم قرار مى‏گرفت و هر جامه‏اى مى‏پوسيد،يكى ديگرروى آن مى‏انداختند.تا زمان قصى بن كلاب رسيد،او براى‏تهيه پيراهن كعبه كمكى ساليانه بعهده عرب نهاد(و بين قبائل‏سهمى قرار داد)و رسم او همچنان در فرزندانش باقى بود،از آن‏جمله ابو ربيعة بن مغيرة يكسال اين جامه را مى‏داد و يكسال‏ديگر قبائل قريش مى‏دادند.

در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله آن جناب كعبه را باپارچه‏هاى يمانى پوشانيد و اين رسم همچنان باقى بود،تا سالى‏كه خليفه عباسى به زيارت خانه خدا رفت،خدمه بيت از تراكم‏پارچه‏ها بر پشت بام كعبه شكايت كردند و گفتند:مردم اينقدرپارچه‏ها بر كعبه مى‏ريزند كه خوف آن هست،خانه خدا ازسنگينى فرو بريزد.مهدى عباسى دستور داد همه را بردارند،و به‏جاى آنها،فقط سالى يك پارچه بر كعبه بياويزند.كه اين رسم‏همچنان تا امروز باقى مانده و البته خانه خدا،پيراهنى هم درداخل دارد.و اولين كسى كه داخل كعبه را جامه پوشانيد،مادرعباس بن عبد المطلب بود،كه براى فرزندش عباس نذر كرده بود.

مقام و منزلت كعبه

كعبه در نظر امت‏هاى مختلف مورد احترام و تقديس بود.

مثلا هنديان آنرا تعظيم مى‏كردند و معتقد بودند به اينكه روح‏«سيفا»كه به نظر آنان اقنوم سوم است،در حجر الاسود حلول‏كرده،و اين حلول در زمانى واقع شده كه سيفا با همسرش ازبلاد حجاز ديدار كردند.

و همچنين صابئينى از فرس و كلدانيان،كعبه را تعظيم‏مى‏كردند،و معتقد بودند كه كعبه يكى از خانه‏هاى مقدس‏هفتگانه است-كه دومين آن مارس است،كه بر بالاى كوهى دراصفهان قرار دارد.و سوم،بناى مندوسان است كه در بلاد هندواقع شده است.چهارم نوبهار است كه در شهر بلخ قرار دارد.

پنجم بيت غمدان كه در شهر صنعاء است،و ششم كاوسان‏مى‏باشد كه در شهر فرغانه خراسان واقع است.و هفتم خانه‏اى‏است در بالاترين شهرهاى چين و گفته شده كه كلدانيان معتقدبودند كعبه خانه زحل است،چون قديمى بوده و عمر طولانى‏كرده است.

فارسيان هم آن را تعظيم مى‏كردند،به اين عقيده كه روح‏هرمز در آن حلول كرده.و بسا به زيارت كعبه نيز مى‏رفتند.

يهوديان هم آن را تعظيم مى‏كردند،و در آن خدا را طبق دين‏ابراهيم عبادت مى‏كردند،و در كعبه صورت‏ها و مجسمه‏هايى‏بود،از آن جمله تمثال ابراهيم و اسماعيل بود كه در دستشان‏چوب‏هاى ازلام داشتند.و از آن جمله صورت مريم عذراء ومسيح بود،و اين خود شاهد بر آن است كه هم يهود كعبه را تعظيم مى‏كرده و هم نصارا.

عرب هم آن را تعظيم مى‏كرده،تعظيمى كامل و آن راخانه‏اى براى خداى تعالى مى‏دانسته و از هر طرف به زيارتش‏مى‏آمدند.و آن را بناى ابراهيم مى‏دانسته،و مساله حج جزء دين‏عرب بوده كه با عامل توارث در بين آنها باقى مانده بود.

توليت كعبه

توليت بر كعبه در آغاز با اسماعيل و پس از وى با فرزندان اوبوده،تا آنكه قوم جرهم بر دودمان اسماعيل غلبه يافت و توليت‏خانه را از آنان گرفته و بخود اختصاص داد،و بعد از جرهم اين‏توليت به دست عمالقه افتاد كه طايفه‏اى از بنى كركر بودند و باقوم جرهم جنگها كردند.عمالقه همه ساله در كوچهاى زمستانى‏و تابستانى خود در پائين مكه منزل مى‏كردند.همچنانكه‏جرهمى‏ها در بالاى مكه منزل برمى‏گزيدند.

با گذشت زمان دوباره روزگار به كام جرهمى‏ها شد و برعمالقه غلبه يافتند،تا توليت‏خانه را بدست آوردند،و حدودسيصد سال در دست داشتند،و بر بناى بيت و بلندى آن اضافاتى‏نسبت به آنچه در بناى ابراهيم بود پديد آوردند.

بعد از آنكه فرزندان اسماعيل زياد شدند و قوت و شوكتى‏پيدا كردند و عرصه مكه بر آنان تنگ شد،ناگزير در صدد برآمدند تا قوم جرهم را از مكه بيرون كنند كه سرانجام با جنگ و ستيزبيرونشان كردند.در آن روزگار،بزرگ دودمان اسماعيل،عمرو بن لحى بود كه كبير خزاعه بود،بر مكه استيلا يافته،متولى امرخانه خدا شد،و اين عمرو همان كسى است كه بت‏ها را بر بام‏كعبه نصب نموده و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد و اولين‏بتى كه بر بام كعبه نصب نمود،بت‏«هبل‏»بود كه آن را از شام‏با خود به مكه آورد و بر بام كعبه نصب كرد،و بعدها بت‏هائى‏ديگر آورد،تا عده بت‏ها زياد شد،و پرستش بت در بين عرب‏شيوع يافت و كيش حنفيت و يكتا پرستى يكباره رخت بربست.

در اين باره است كه‏«شحنة بن خلف جرهمى‏»،«عمرو بن لحى‏»را خطاب كرده و مى‏گويد:

يا عمرو انك قد احدثت آلهة شتى بمكة حول البيت انصابا و كان للبيت رب واحد ابدا فقد جعلت له فى الناس اربابا لتعرفن بان الله فى مهل سيصطفى دونكم للبيت‏حجابا» (35)

ولايت و سرپرستى خانه تا زمان حليل خزاعى همچنان دردودمان خزاعه بود كه حليل اين توليت را بعد از خودش به‏دخترش همسر قصى بن كلاب واگذار نمود،و اختيار باز و بسته‏كردن در خانه و به اصطلاح كليددارى آن را به مردى از خزاعه‏بنام اباغبشان خزاعى داد. ابوغبشان اين منصب را در برابر يك‏شتر و يك ظرف شراب،به قصى بن كلاب بفروخت.و اين عمل‏در بين عرب مثلى سائر و مشهور شد كه هر معامله زيان‏بار واحمقانه را به آن مثل زده و مى‏گويند:«اخسر من صفقة ابى‏غبشان‏». (36)

در نتيجه سرپرستى كعبه به تمام جهاتش به قريش منتقل‏شد و قصى بن كلاب بناى خانه را تجديد نمود كه قبلا به آن‏اشاره كرديم،و جريان به همين منوال ادامه يافت،تا رسول خداصلى الله عليه و آله مكه را فتح نمود و داخل كعبه شد و دستورداد عكسها و مجسمه‏ها را محو نموده،بت‏ها را شكستند و مقام‏ابراهيم را كه جاى دو قدم ابراهيم در آن مانده و تا آن روز درداخل ظرفى در جوار كعبه بود برداشته در جاى خودش كه همان‏محل فعلى است دفن نمودند و امروز بر روى آن محل قبه‏اى‏ساخته شده داراى چهار پايه،سقفى بر روى آن پايه‏ها،و زائرين خانه خدا بعد از طواف،نماز طواف را در آنجا مى‏خوانند.

روايات و اخبار مربوط به كعبه و متعلقات دينى بسيار زياد ودامنه‏دار است و ما به اين مقدار اكتفا نموديم،آنهم به اين منظوركه خوانندگان آيات مربوط به حج و كعبه به آن اخبار نيازمندمى‏شوند.

و يكى از خواص اين خانه كه خدا آن را مبارك و مايه‏هدايت‏خلق قرار داده،اين است كه احدى از طوائف اسلام،درباره شان آن اختلاف ندارد. (37) و اين بود گفتار مرحوم علامه طباطبائى درباره كعبه و شكل‏و توليت و جهات ديگر آن مكان مقدس و اكنون بدنبال نقل‏حوادث تاريخى ديگرى كه قبل از بعثت اتفاق افتاده‏بازميگرديم.

تذكرى درباره ولادت حضرت فاطمه عليها السلام

جمعى از مورخان و محدثان اهل سنت، ولادت حضرت‏فاطمه عليها السلام را نيز جزء حوادث سال تجديد بناى كعبه‏يعنى سى و پنجسالگى عمر رسول خدا(ص)نوشته و ثبت كرده‏اند،ولى طبق تحقيقى كه ما در تاريخ زندگانى حضرت‏فاطمه عليها السلام داشته و شمه‏اى از آنرا در همان كتاب تاريخ‏زندگانى آنحضرت برشته تحرير درآورده‏ايم،ولادت آن بانوى‏بزرگوار اسلام در سال پنجم بعثت رسول خدا و پس از ظهور اسلام‏بوده،و انشاء الله در دنباله اين سلسله مقالات نيز در جاى خوديعنى در حوادث پس از بعثت رسول خدا(ص)و سال پنجم‏بعثت دليل‏هاى طرفين،و اثبات آنرا از روى دليل‏ها و شواهدى‏كه داريم از نظر شما مى‏گذرانيم،و از اينرو در اينجا وقت‏خود وشما را نمى‏گيريم،و بهمين مقدار تذكر در اين باره اكتفاخواهيم كرد.


پى‏نوشتها:

1- و 2-سيره نبويه ابن كثير ج 1 ص 270-274.

3- الميزان ج 3 ص 394.

4- سيره ابن هشام ج 1 ص 192..

5- سيره نبويه ابن كثير ج 1 ص 274.

6- محمد بن اسحاق گفته:قريش براى ساختمان كعبه نزد خود اينگونه تقسيم‏بندى‏كردند: قسمتى كه در كعبه در آن بود سهم بنى عبد مناف و بنى زهره گرديد و ما بين‏ركن اسود و ركن يمانى سهم بنى مخزوم و قبائل هم پيمان ايشان.و قسمت پشت‏خانه كعبه در سهم بنى جمح و بنى سهم قرار گرفت.

و ساختن قسمت‏حجر اسماعيل،و حطيم را بنى الدار و بنى اسد بن عبد العزى وبنى عدى بن كعب بعهده گرفتند.

7- صحيح بخارى ج 1 ص 50 و ص 181-مسند احمد بن حنبل ج 3 ص 295و 310...

8- بايد دانست كه معمولا عربهاى آنزمان قسمت پائين بدن خود را با(ازار)كه‏بصورت لنگى بر كمر مى‏بستند مى‏پوشاندند و رسمشان نبوده كه شلوار دوخته بپوشندچنانچه هنوز هم در ميانشان اين رسم هست.

9- سيره حلبيه ج 1 ص 142 و 122.

10- سيره ابن هشام ج 1 ص 183 و سيره ابن كثير ج 1 ص 250،و نظير اين روايت‏داستان ديگرى نيز از آنحضرت نقل شده كه در پايان اين بحث‏خواهد آمد.

11- سيره نبويه ابن كثير ج 1 ص 251.

12- قاموس الرجال ج 7 ص 147.

13- و 14- قاموس الرجال ج 6 ص 327،حياة الامام الحسن ج 1 ص 87.

15- قاموس الرجال ج 6-ص 327.

16- تهذيب التهذيب ج 7-ص 263.

17- پاورقى سيره ابن هشام ج 1-ص 183-184.

18- الغدير ج 9 ص 288 بنقل از فتح البارى ج 6-ص 450 و شرح المواهب ج 4ص 284.-

19- الصحيح من السيره ج 1-ص 139.

20- نقل از شفاى قاضى عياض ج 1 ص 95 و تاريخ الخميس ج 1 ص 214.

21- شرح ابن ابى الحديد ج 3-ط مصر-ص 253.

22- پيش از اين در داستان حلف الفضول در پاورقى گفته شد كه عبد الله بن جدعان‏يكى از ثروتمندان معروف مكه و سخاوتمندان آنزمان بوده كه هر روز جمع بسيارى‏را اطعام مى‏كرد و درباره ثروتمند شدن او نيز قاضى دحلان در سيره خود(حاشيه سيره حلبيه ج 1-ص 99-100)داستانى نقل كرده كه به افسانه شبيه‏تراست تا بيك داستان واقعى.

23- صحيح مسلم ج 1 ص 105.

24- فتح البارى ج 7 ص 9 سيره حلبيه ج 2 ص 37.

25- صحيح بخارى ج 5 ص 203،صحيح مسلم ج 7 ص 78.

26- الغدير ج 9 ص 282 به بعد.

27- شفاى قاضى عياض ج 1 ص 91.

28- سوره احزاب آيه 69.

29- صحيح بخارى-با شرح كرمانى-ج 14 ص 55.

30- سوره احزاب 69.

31- و 32- و 33-الصحيح من السيره ج 1 ص 143-144.

34- تفسير البرهان ج 1 ص 301 ح 36.

35- اى عمرو،اين تو بودى كه خدايانى گوناگون اطراف بيت پديد آورده و نصب‏كردى.خانه خدا،ربى واحد و جاودانه داشت،اين تو بودى كه مردم را به‏شرك و پرستش ارباب گوناگون واداشتى.

بزودى خواهى فهميد كه خداى تعالى،در آينده نزديكى،از غير شما،پرده‏دارى براى بيت انتخاب خواهد كرد.

36- (اين معامله)زيان‏بارتر از معامله ابى غبشان است.

37- ترجمه تفسير الميزان-چاپ جامعه مدرسين-ص 554-561.