درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۲

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۴ -


فصل چهارم

داستان ولادت حضرت على(ع)

ازدواج حضرت محمد«ص‏»با خديجه،سبب شد تا آن‏بزرگوار با انتقال به خانه جديد و تشكيل خانواده،از استقلال‏بيشترى در زندگى خويش برخوردار گشته،و شالوده زندگى‏خود را بر آن اساس پى‏ريزى كند.

از اين سال-كه سال بيست و پنجم عمر رسول خدا(ص)

بود-تا سال سى‏ام عمر آن حضرت،اتفاق مهمى كه در تاريخ‏ضبط شده باشد در زندگانى آن بزرگوار ذكر نشده،و بنابر طبق‏روايات مشهور علماى شيعه و اهل سنت،در سال سى‏ام عمر آن‏حضرت بود كه على بن ابى طالب عليه السلام در خانه ابوطالب‏به دنيا آمد،و چون اين حادثه تاريخى و بزرگ از جهات متعددى-حتى در اصل خلقت-مربوط به زندگانى رسول خدا(ص)

مى‏شود،و پس از يكى دو سال نيز-بشرحى كه بعدا خواهيم‏گفت-اين مولود جديد به خانه محمد«ص‏»منتقل گرديد و به‏صورت فرزندى براى آن بزرگوار درآمد،لازم است مقدارى درباره ولادت على عليه السلام،در اينجا بحث‏شود.

پيوند على‏«ع‏»با رسول خدا«ص‏»در خلقت

در روايات زيادى كه از طريق دانشمندان شيعه و اهل سنت‏بما رسيده،از رسول خدا«ص‏»روايت‏شده كه فرمود:من و على‏از يك نور آفريده شديم...

و در برخى از آنها آمده است كه:من و على از يك درخت‏خلق شده‏ايم-كه ما در تاريخ زندگانى على عليه السلام،مقدارى از آنها را نقل كرده‏ايم-و در اينجا نيز آن روايات را براى‏شما نقل مى‏كنيم:

1-علامه شيخ سليمان قندوزى در كتاب ينابيع المودة (1) بسند مرفوع از رسول خدا«ص‏»-روايت كرده كه فرمود:من وعلى از يك نور آفريده شديم چهار هزار سال پيش از آنكه خدا آدم‏را بيافريند و چون خدا آدم را آفريد اين نور را در صلب آدم‏قرار داد،و همچنان يكى بوديم تا در صلب عبد المطلب از يكديگرجدا شديم و در من نبوت جايگير شد و در على وصايت.

2-علامه شيخ عبد الله حنفى مشهور به اخوانيات از ابى‏هريره روايت كرده كه گويد.نزد رسول خدا«ص‏»نشسته بوديم‏كه على عليه السلام وارد شد،رسول خدا فرمود:برادر و عمو زاده‏ام هزار سال پيش از آنكه دنيا را بيافريند،عمودى از نور آفريد و اورا در برابر عرش خود قرار داد تا چون آغاز بعثت من شد آنرا دونيم كرد از نصف آن پيغمبر شما را آفريد،و نيم ديگر على بن‏ابيطالب است.

4-علامه اخطب خوارزم در كتاب مناقب (2) بسند خود ازجابر روايت كرده كه رسول خدا«ص‏»فرمود:من و على از يك‏درخت آفريده شديم و مردم از درختهاى گوناگون.

5-علامه ابن حسنويه در كتاب‏«بحر المناقب‏»از ثمامه‏باهلى روايت كرده كه رسول خدا«ص‏»فرمود:خداوند من‏و على را از يك درخت آفريد كه من ريشه و اصل آن،و على تنه وفرع آن،و حسن و حسين ميوه آن،و شيعيان ما برگ آن درخت‏هستند.و هر كس به اين درخت چنگ زند داخل بهشت‏شده و ازآتش دوزخ امان يافته است. (3)

از عبد الرحمن بن عوف روايت كرده كه (4) رسول خدا«ص‏»فرمود:

شجره من هستم و فاطمه تنه آن و على پيوند آن،و حسن و حسين‏ميوه آن و شيعيان ما برگ آن هستند،و اصل آن درخت در بهشت عدن و ريشه و تنه و پيوند و ميوه و برگ آن در بهشت است.وبدنبال آن اشعار زير را از حلبى واعظ نقل كرده كه گويد:

يا حبذا دوحة فى الخلد نابتة ما مثلها نبتت فى الخلد من شجر المصطفى اصلها و الفرع فاطمة ثم اللقاح على سيد البشر و الهاشميان سبطاها لها ثمر و الشيعة الورق الملتف بالثمر انى بحبهم ارجو النجاة غدا و الفوز مع زمرة من احسن الزمر

و نظير احاديث فوق را در احقاق الحق(ج 5 ص 242 تا 266)

در بيش از هفتاد حديث ديگر از كتابهاى اهل سنت روايت كرده‏كه ما بخاطر رعايت اختصار همين شش حديث را آورديم.

چنانچه مشابه اين روايات در كتابهاى علماء بزرگوار شيعه‏نيز آمده كه ما براى تيمن و تبرك يكى از آنها را نقل مى‏كنيم وتتبع بيشتر را بعهده خواننده محترم مى‏گذاريم:

شيخ صدوق رضوان الله عليه در كتاب خصال،و مرحوم‏اربلى در كتاب كشف الغمة از محمد بن عبد الله از پدرش ازرسول خدا(ص)روايت كرده كه فرمود:من و على نورى بوديم درپيشگاه خداى تعالى چهار هزار سال پيش از آنكه آدم رابيافريند،و چون آدم را آفريد اين نور را در صلب او قرار داد،وهمچنان از صلبى به صلب ديگر او را انتقال داد تا در صلب‏عبد المطلب قرارش داد،و چون از صلب عبد المطلب بيرون آوردآنرا به دو قسمت تقسيم كرد، قسمت مرا در صلب عبد الله قرارداد و قسمت على را در صلب ابى طالب،پس على از من و من‏از على هستم.

-گوشتش از گوشت من و خون او از خون من است،وهر كس على را دوست دارد،بخاطر دوستى من است كه او رادوست داشته،و هر كس او را مبغوض دارد بخاطر دشمنى با من‏است كه او را مبغوض داشته است. (5) و البته اين احاديث از دو نظر ديگر نيز قابل بحث است:

يكى از نظر اينكه آيا منظور از خلقت آنان قبل از آدم‏عليه السلام به چهار هزار سال يا كمتر و بيشتر چيست؟و آيا اين‏روايات نظير همان روايات ديگرى است كه بطور عموم ازمعصومين عليهم السلام روايت‏شده كه خداوند ارواح را هزاران‏سال قبل از اجساد آفريد،و دانشمندان اسلامى براى آنهامعناهاى مختلفى ذكر كرده و هر كدام بر طبق نظريه و مدعاى‏خود،آنها را بگونه‏اى تفسير كرده‏اند،آنها كه قائل به حدوث نفس بوده آن را دليلى بر مدعاى خود دانسته، و آنها كه معتقد به‏قدم نفس هستند بنوعى ديگر اين روايات را تفسير و معنى كرده ودليلى بر مدعاى خود دانسته‏اند،و برخى از علماى اسلام نيز حدوسط را گرفته و بگونه ديگرى معنا كرده‏اند.

و از شيخ مفيد«ره‏»نقل شده كه لفظ‏«خلق‏»را در اين‏روايات حمل بر«تقدير»فرموده،و از برخى ديگر نيز حكايت‏شده كه حمل بر نوعى از استعاره و تمثيل كرده‏اند،و بهر صورت‏اين گونه روايات از جمله روايات مشكله‏اى است كه هم در سندآنها و هم در مفهوم و معناى آنها بحث زيادى شده و اساتيد فن‏هر كدام بنحوى درباره آنها قلمفرسائى كرده‏اند.

و ديگر آنكه آيا منظور از نورى كه خداى تعالى ارواح رسول‏خدا و امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام از آن آفريده و بنابراختلاف روايات-هزاران سال قبل از خلقت آدم آنرابصورت عمودى يا درختى خلق فرمود-چيست؟و آيا ماوراى اين‏خلقت و اين عالم،عوالم ديگرى وجود دارد كه وجود ممكنات‏اين عالم-كه يكى از آنها نيز انسان است-پيش از آنكه در اين‏عالم تجسم يابد بصورت و يا صورتهاى ديگرى در آن عالم ياعوالم ديگر آفريده شده،و حالات و اطوارى در آنجا داشته تاهنگامى كه به اين صورت و در اين عالم آمده؟و يا بگونه‏اى‏ديگر بوده؟ پس از اثبات چنين مطلبى آيا علت نزول اين ارواح مجرده‏و ملكوتى از آن عالم نامحدود به اين عالم ناسوت و دنياى‏محدود،و به تعبير شيخ الرئيس از آن‏«مكان شامخ و عالى‏»به‏اين‏«قعر حضيض‏»چه بوده است؟كه ما در يكى از تاليفات ونوشته‏هاى ديگر خود كه در مورد هدف خلقت بحث كرده‏ايم‏قسمتى از سخنانى را كه در اين باره گفته‏اند نقل كرده‏ايم (6) و دراينجا-كه بحث تاريخى است-مجالى براى تحقيق و بحث دراين باره نيست ولى يك مطلب را-كه بخصوص به اين احاديث‏مربوط مى‏شود-بايد بطور اجمال ذكر كنيم،شايد بدينوسيله‏مقدارى از ابهام اين مسئله برطرف گردد.و آن اينكه مجموع‏رواياتى كه در اين باره رسيده است،بيش از صد روايت است‏كه در باب‏هاى پراكنده نقل شده و از نظر مضمون بيش از حدتواتر است كه قابل رد و انكار نمى‏باشد.و چنانچه ما نتوانيم‏براى آنها معنائى كه قابل فهم و دركمان باشد پيدا كنيم،بايدهمانگونه كه خود ائمه معصومين فرموده‏اند،علم آن را به خودشان‏واگذار نموده،و بخاطر آنكه معناى قابل فهمى براى آن پيدانكرديم،نمى‏توانيم نسبت جعل و دروغ به آنها داده و در صددانكار و رد آنها برآئيم.

گذشته از اينكه-همانگونه كه اشاره شد-فكر و درك ماهر چه هم كه زياد باشد همانند خود ما محدود و قاصر است،وچنانچه برخى گفته‏اند،محتمل است اين روايات،اشاره به‏همان مراتب وجودى باشد كه اصحاب حكمت متعاليه گفته‏اندكه در باطن اين عالم،عالمى است اشرف و اكمل،كه در باطن‏آن عالم نيز عالم اشرف و اكمل ديگرى است،و همچنين تا برسدبه حق اول و واجب الوجود،كه از اين عوالم در روايات،به‏عالم غيب و نور و روح و عالم ذر و امثال آن تعبير شده،و از اين‏رو مى‏توان گفت كه آنچه در طليعه ممكنات از ناحيه ذات حق،شرف صدور يافته،موجودى واحد و بسيط بوده كه در نهايت‏نورانيت و لطافت بوده و تدريجا به عوالم ديگرى قدم نهاده كه‏بهمان نسبت تدريجا از نورانيت و بساطت او كاسته شده تا دراين عالم ناسوت كه رسيده،به اين صورتى كه اكنون مشاهده‏مى‏شود درآمده،و از آنجا كه مظهر اعلاى اين ظهور در عالم‏طبيعت و ناسوت،جسم رسول خدا«ص‏»و پس از وى،ولى‏كامل و فرزندان آن بزرگوار هستند كه نفوس آنها نيز پرتوى(وبضعه‏اى)از وجود آن حضرت است، بلكه همگى نور واحدى‏هستند،ائمه بزرگوار ما اين حقيقت را با تعبيرهاى گوناگونى كه‏در اين روايات هست براى ما بيان كرده‏اند.و الله العالم. و بهر صورت روايات درباره اتحاد نور محمد و على‏عليهما السلام در خلقت زياد است،كه بهمين مقدار اكتفامى‏شود،و اما بحثهاى ديگر مربوط به ولادت على عليه السلام،يكى بحث درباره تاريخ ولادت آن بزرگوار است:

تاريخ ولادت آنحضرت

در مورد تاريخ ولادت على عليه السلام نيز-همانند ولادت‏رسول خدا«ص‏»-اختلاف زياد است، كه بگفته برخى مجموع‏آنها به دوازده قول بالغ ميشود و از آنجمله است:

1-سيزدهم رجب سى سال پس از عام الفيل-ده سال قبل ازبعثت رسول خدا«ص‏»-كه اين قول را شيخ‏«ره‏»در تهذيب،وكلينى‏«ره‏»در كافى،و شهيد«ره‏»در كتاب دروس،و مفيد درارشاد،و طبرسى در اعلام الورى،و ابن شهر آشوب در كتاب‏مناقب اختيار كرده‏اند. (7)

و از علماء اهل سنت نيز از فصول المهمه ابن صباغ واستيعاب و طبقات ابن سعد و سيره ابن هشام و مستدرك حاكم وتاريخ الخلفاء و البداية و النهاية و ديگران نقل شده. (8) و مشهور ميان محدثين و علماء شيعه نيز همين قول است.

2-سيزدهم رجب دوازده سال قبل از بعثت،كه اين قول نيزدر مصباح الشريعه از عتاب بن اسيد نيز از كتاب اقبال الاعمال‏روايت‏شده (9) ،و از علماء اهل سنت نيز از كتاب استيعاب ابن‏عبد البر و نهاية الادب شيخ شهاب الدين نقل شده است. (10) و اقوال ديگرى نيز نقل شده مانند اينكه ولادت آنحضرت‏هفت‏سال،يا هشت‏سال و يا نه سال قبل از بعثت (11) و در هفتم‏شعبان و يا هفدهم و بيست و سوم شعبان بوده (12) كه اينها اقوال‏نادرى است و چندان اعتبارى ندارد.

ولادت آنحضرت در خانه كعبه بود

در اين باره نيز روايات بسيارى از طريق شيعه و اهل سنت‏رسيده كه ما ذيلا برخى از آن روايات را از كتابهاى اهل سنت‏براى شما نقل مى‏كنيم:

حاكم نيشابورى در كتاب مستدرك(ج 3 ص 483)حديث‏ولادت على عليه السلام را در خانه كعبه نقل كرده و گويد:

«و قد تواترت الاخبار ان فاطمة بنت اسد ولدت امير المؤمنين على بن ابيطالب كرم الله وجهه فى جوف الكعبه.»

يعنى-اخبار متواتر است كه فاطمه بنت اسد امير المؤمنين‏على بن ابيطالب كرم الله وجهه را در خانه كعبه بدنيا آورد.

و حافظ گنجى شافعى در كتاب كفاية الطالب(ص 260)ازحاكم روايت كرده كه ميگويد:

امير المؤمنين على بن ابيطالب در مكه و در بيت الله الحرام درشب جمعه سيزدهم رجب سال سى‏ام از عام الفيل بدنيا آمد،وجز او مولودى در بيت الله الحرام بدنيا نيامد،نه قبل از او و نه بعداز او،و اين بخاطر بزرگداشت مقام و محل او بود كه بدين افتخارنائل گرديد.

و علامه امينى رحمه الله در جلد ششم الغدير صفحه 21 به بعدداستان ولادت آنحضرت را در خانه كعبه از زياده از بيست‏كتاب از كتابهاى اهل سنت و بيش از پنجاه كتاب از كتابهاى‏علماء شيعه نقل كرده و اشعار زيادى نيز به زبان عربى در اين‏باره ذكر مى‏كند كه از آن جمله است اشعار سيد حميرى كه دوبيت آن اينگونه است:

ولدته فى حرم الاله و امنه و البيت‏حيث فناؤه و المسجد بيضاء طاهرة الثياب كريمه طابت و طاب وليدها و المولد

و از آنجمله است اشعار شيخ حسين نجفى كه مى‏گويد:

جعل الله بيته لعلى مولدا يا له علا لا يضاهى لم يشاركه فى الولادة فيه سيد الرسل لا و لا انبياها

و از آنجمله است قصيده سيد على نقى لكهنوى هندى كه‏قافيه‏اش‏«لست ادرى‏»است و در آن قصيده كه در مدح على‏«ع‏»است درباره ولادت آن حضرت مى‏گويد:

لم يكن في كعبة الرحمن مولود سواه اذ تعالى في البرايا عن مثال في علاه و تولى ذكره في محكم الذكر الاله ايقول الغر فيه بعد هذا:لست ادرى اقبلت فاطمة حاملة خير جنين جاء مخلوقا بنور القدس لا الماء المهين و تردى منظر اللاهوت بين العالمين كيف قد اودع في جنب و صدر؟لست ادري

و بالجمله اصل داستان متواتر است ولى در كيفيت آن‏اختلافى در روايات بچشم مى‏خورد كه در روايات اهل سنت تاجائيكه نگارنده ديده‏ام اينگونه است كه چون درد زائيدن فاطمه‏بنت اسد را گرفت و شكايت‏حال خود را به ابوطالب كرد،ابوطالب دست او را گرفته و بمسجد الحرام آورد و بدرون خانه‏كعبه برد و بدو گفت:

«اجلسى على اسم الله‏»

-بنام خدا در اينجا بنشين‏و سپس فاطمه بنت اسد پسر زيبائى زائيد و ابوطالب او را«على‏»ناميد،و اين حديث را ابن مغازلى در مناقب و ابن صباغ در فصول المهمه و ديگران نقل كرده‏اند كه هر كه تفصيل بيشترى‏را در اين باره خواهد،مى‏تواند به كتاب احقاق الحق(ج 7-ص 486 به بعد)مراجعه و مطالعه نمايد.

و نظير اين ماجرا در برخى از روايات علماء شيعه نيز ذكرشده ولى عموما در روايات علماء شيعه رضوان الله عليهم اينگونه‏است كه خود فاطمه بنت اسد هنگامى كه دچار درد زائيدن شدبكنار خانه آمد و از خدا خواست تا امر ولادت مولودش را بر اوآسان گرداند،و بدنبال اين دعا بود كه ديوار خانه كعبه شكافته‏شد و فاطمه بدرون آن رفت و على‏«ع‏»به دنيا آمد.

و اصل حديث مطابق آنچه شيخ صدوق(ره)در كتابهاى‏امالى و علل الشرايع و معانى الاخبار و محدثين ديگر شيعه‏رضوان الله عليهم نقل كرده‏اند اينگونه است كه از يزيد بن عنب‏روايت‏شده كه گويد:

من و عباس بن عبد المطلب و جمعى از قبيله‏«بنى‏عبد العزى‏»روبروى خانه كعبه در مسجد الحرام نشسته بوديم كه‏ناگهان فاطمه بنت اسد كه درد زائيدن فرزند نه ماهه‏اش كه در شكم‏داشت او را ناراحت كرده بود پديدار گشته و نزد خانه آمد و گفت:

«رب انى مؤمنة بك و بما جاء من عندك من رسل و كتب،و انى‏مصدقة بكلام جدى ابراهيم الخليل،و انه بنى البيت العتيق،فبحق الذى بنى هذا البيت،و بحق المولود الذى فى بطنى لما يسرت على‏ولادتى‏»

پروردگارا،من ايمان دارم بتو و بهمه پيمبران و كتابهائى كه‏از سوى تو آمده،و گفتار جدم ابراهيم خليل را تصديق دارم و به اوكه اين خانه كعبه را بنا كرد،پروردگارا بحق همان كسى كه‏اين خانه را بنا كرد،و بحق اين نوزادى كه در شكم من است كه‏ولادت او را بر من آسان گردان.

يزيد بن قعنب گويد:ناگهان ديدم قسمت پشت‏خانه كعبه‏شكافته شد و فاطمه بداخل خانه رفت و از ديدگاه ما پنهان گرديدو ديوار خانه نيز(مانند نخست)بهم پيوست،ما كه چنان ديديم،خواستيم قفل در را باز كنيم ولى در باز نشد،و دانستيم كه(سرى‏در اينكار هست و اين ماجرا)از جانب خداى تعالى است.

اين مطلب بسرعت در شهر پيچيد و مردم در سر هر كوى وبرزن از آن بحث و گفتگو مى‏كردند،و زنان پرده‏نشين نيز از اين‏ماجراى شگفت‏انگيز باخبر شده و از آن سخن مى‏گفتند.

سه روز از اين ماجرا گذشت و چون روز چهارم شد فاطمه ازهمان مكان بيرون آمد و على‏«ع‏»را در دست داشت و بمردم‏مى‏گفت:

خدايتعالى مرا بر زنان پيش از خود برترى بخشيد،زيرا آسيه‏دختر مزاحم خداى عز و جل را در مكانى پرستش كرد كه جزبصورت اضطرار و ناچارى نمى‏بايستى پرستش او را نمود،ومريم دختر عمران نخله خشك را حركت داد تا از آن رطب تازه خورد،و من در خانه خدا رفتم و از روزى و ميوه بهشتى خوردم وچون خواستم از خانه بيرون آيم هاتفى ندا كرد اى فاطمه نام اين‏مولود را«على‏»بگذار كه خداى على اعلى فرمايد:من نام او رااز نام خود جدا كردم و به ادب خود ادب آموختم،و من برمشكلات علم خويش او را واقف ساختم و او است كسى كه‏بتها را در خانه من ميشكند،و او است كسى كه بر پشت بام‏خانه‏ام اذان گويد و مرا تقديس كند و واى بحال كسى كه او رادشمن داشته و نافرمانيش كند.

نگارنده گويد:با توجه به حديث فوق،سخن يكى ازنويسندگان و مفسران اهل نت‏يعنى‏«آلوسى‏»جالب است كه‏پس از ذكر داستان ولادت على‏«ع‏»در خانه كعبه گويد:

...و اين ماجرا چه بجا و شايسته بود كه خداى تعالى‏پيشواى امامان را در جائى بنهد كه قبله مؤمنان است،و منزه‏است آن پروردگارى كه هر چه را در جاى خود نهد و او است‏حاكم‏ترين داوران...و چنانچه برخى گفته‏اند:گويا على‏عليه السلام نيز خواست تا در مورد خانه كعبه كه موجب اين‏افتخار براى او شده بود و در دل او متولد گشته بود جبران و تلافى‏كند و بهمين جهت بتها را از روى خانه بزير افكند،زيرا درپاره‏اى از اخبار آمده كه خانه خدا بدرگاه حقتعالى شكايت كرده‏گفت:پروردگارا تا چه وقت در اطراف من اين بتها را پرستش‏كنند؟و خداى تعالى بدو وعده داد كه آن مكان مقدس را از آن‏بتها تطهير كند... سپس گويد:و بهمين معنى اشاره كرده است علامه‏سيد رضا هندى در اشعار خود كه در مدح امير المؤمنين‏«ع‏»گويد:

لما دعاك الله قدما لان تولد فى البيت فلبيته شكرته بين قريش بان طهرت من اصنامهم بيته (13)

و اينك چند بيت از شعراى پارسى زبان را نيز كه در اين باره‏سروده‏اند براى شما ميآوريم،از آنجمله است رباعى زير از حاج‏سيد اسمعيل شيرازى:

در مرحله على نه چون است و نه چند
در خانه حق زاده بجانش سوگند
بى‏فرزندى كه خانه زادى دارد
شك نيست كه باشدش بجاى فرزند

و از آنجمله است رباعى زير:

رومى نشد از سر على كس آگاه
آرى نشد آگه كسى از سر اله
يك ممكن و اين همه صفات واجب
لا حول و لا قوة الا بالله

روزيكه على بكعبه آمد بوجود
از بهر على خدا در از كعبه گشود
در بسته بداد خانه خود به على
حقا كه على است‏خانه زاد معبود

و اين هم اشعارى است از عماد تهرانى:

رنج نابرده بكنج دل ويرانه ما
گنج از مهر تو دارد دل ويرانه ما 
گل ما را يد قدرت بولاى تو سرشت
نقش روى تو بود در دل ديوانه ما
مستى از مى كند آن بيخبر از مستى عشق
كى خبر دارد از اين ناله مستانه ما
آنكه مست از مى ناب است كجا ميداند
يار ما كيست؟كه بد ساقى ميخانه ما
حرم كعبه ترا مولد از آن شد يعنى
اى مهين بنده توئى صاحب اين خانه ما

و البته بايد دانست كه در داستان ولادت امير المؤمنين‏مباحث ديگرى نيز هست كه انشاء الله بايد در جاى خود از آنهابحث‏شود،و در اينجا بهمين مقدار اكتفا ميشود.


پى‏نوشتها:

1- ينابيع الموده-صفحه 256 ط-اسلامبول

2- مناقب خوارزمى-ص،86-چ تبريز

3- احقاق الحق-ج 5-ص 262

4- كفاية الطالب-ص 278-چ،نجف اشرف

5- خصال-ج 2-ص 172-و كشف الغمه ص 86 و 87

6- كتاب مبارزه با گناه-بخش چهارم

7- بحار-ج 35-ص 3-40

8- الصحيح من السيره-ج 1-ص 128-و احقاق الحق ج 7

9- بحار-ج 35-ص 7

10- احقاق الحق-ج 7-ص 549

11- احقاق الحق-ج 7-ص 538-540-542

12- بحار-ج 35-ص 7

13- الغدير-ج 6-ص 22