درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۲

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

استقبال دانش پژوهان و علاقمندان به تاريخ اسلام ما را بر آن‏داشت كه سلسله مقالاتى را كه تحت عنوان‏«درسهائى از تاريخ‏تحليلى اسلام‏»به قلم دانشمند گرانمايه جناب حجة الاسلام‏و المسلمين رسولى محلاتى در ماهنامه پاسدار اسلام تقديم امت‏اسلامى مى‏گردد به صورت كتابى مستقل تجديد چاپ و منتشر كنيم.

بخش نخست اين مجموعه كه به عنوان جلد اول‏«درسهائى ازتاريخ تحليلى اسلام‏»انتشار يافت طى مدتى كوتاه ناياب و تجديدچاپ گرديد و همين امر موجب شد تا مجموعه بخش دوم اين سلسله‏مقالات به صورت جلد دوم اين كتاب تهيه شود و با تجديد نظر واضافات مؤلف محترم به چاپ و نشر آن اقدام شود.

پاسدار اسلام ضمن تشكر از زحمات ارزنده استاد بزرگوار وقدردانى از استقبال امت‏«پاسدار اسلام‏»نسبت به آثار علمى اميدواراست با نشر جلد دوم اين مجموعه گاهى در جهت‏خدمت و اشاعه فرهنگ اسلامى برداشته و اين كار مورد قبول خداوند منان قرار گيردانشاء الله.

پاسدار اسلام

ربيع الثانى 1408

فصل اول

ازدواج با خديجه

خديجه دختر خويلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى بن كلاب‏بود كه نسب وى با رسول خدا«ص‏»در قصى بن كلاب متحدمى‏شود،و عموما نوشته‏اند كه وى قبل از ازدواج‏با رسول خدا«ص‏»دو شوهر كرده بود:

اول- ابى هاله هند بن زراره تميمى-كه خديجه از او پسرى‏پيدا كرد و نامش را همانند نام خودش‏«هند»گذارد،و از اين‏«هند»رواياتى نيز در كتابهاى حديثى نقل شده،مانند روايات‏معروفى كه درباره اوصاف رسول خدا«ص‏»و شمائل آنحضرت‏از وى نقل شده و اهل حديث آنها را در كتابهاى خود نقل كرده‏اندنظير روايت صدوق‏«ره‏»در عيون الاخبار و معانى الاخبار و روايت‏مكارم الاخلاق،و غيره و حضرت مجتبى‏«ع‏»به اين عنوان از وى‏حديث نقل فرموده و مى‏فرمايد:«حدثنى خالى‏»... (1)

و گويند او مردى فصيح و سخنور بوده و بعثت‏رسول خدا«ص‏»و اسلام را درك كرده و جزء مهاجران در جنگ‏بدر و احد نيز شركت داشته،و او كسى است كه مى‏گفت:

«انا اكرم الناس ابا و اما و اخا و اختا،ابى رسول الله صلى الله‏عليه و آله و اخى القاسم،و اختى فاطمه،و امى خديجه...» (2) و گويند:وى در جنگ جمل در ركاب امير مؤمنان بشهادت‏رسيد.

و نيز گويند:او فرزندى نيز داشته كه نام او نيز هند بوده‏و گفته‏اند او نيز در لشكريان مصعب بن زبير بود و در جنگ اوبا مختار به قتل رسيد...كه او را هند بن هند مى‏گفته‏اند،ولى‏بر طبق نقل قتاده نام خود ابى هاله‏«هند»بوده و هند بن هند همان‏فرزند خديجه بوده نه فرزند فرزند او. (3)

و برخى گفته‏اند:خديجه از ابى هاله پسر ديگرى هم داشته‏بنام هاله كه بهمين جهت او را ابى هاله گفته‏اند،ولى برخى‏ديگر هاله را فرزند خواهر خديجه دانسته و چنين فرزندى براى‏خديجه ذكر نكرده‏اند.

دوم- شوهر دوم خديجه عتيق بن عائد مخزومى است كه پس از مرگ ابو هاله بهمسرى وى درآمد و در برخى از تواريخ دخترى‏بنام‏«هند»نيز از عتيق بن عائد براى خديجه ذكر كرده‏اند، و گفته‏اند:وى مادر محمد بن صيفى مخزومى است كه ازرسول خدا«ص‏»حديث نقل كرده و به فرزندان او«بنى طاهره‏» مى‏گفتند. (4)

و كمالات (5) ديگرى كه داشت‏خواستگاران زيادى‏پيدا كرد چنانچه در برخى از روايات آمده كه عقبة بن ابى معيطو صلت بن ابى اهاب و ابو جهل و ابو سفيان از او خواستگارى كرده‏و او همه را رد كرد (6) ولى از آنجا كه خداى تعالى افتخار همسرى‏رسول خدا«ص‏»و خدمات بعدى او را به اسلام و رهبر گرانقدر آن براى وى مقدر كرده بود بهمسرى آنحضرت درآمد،و اما انگيزه‏اين ازدواج چه بوده و داستان از كجا شروع شده،در روايات‏مختلف ذكر شده كه ذيلا مى‏خوانيد:

انگيزه اين ازدواج فرخنده

عموما نوشته‏اند ماجراى اين ازدواج ميمون و مبارك از اينجاشروع شد كه بنا به پيشنهاد جناب ابو طالب،يا درخواست‏خديجه،رسول خدا«ص‏»بصورت اجير يا بعنوان مضاربه براى خديجه به‏سفرى تجارتى اقدام كرد،و بخاطر سود فراوانى كه در اثر تدبير ودرايت آنحضرت از اين سفر نصيب خديجه شد آن بانوى مكرمه‏علاقمند به اين وصلت گرديد و مقدمات اين ازدواج فراهم شد...

كه البته اصل داستان و پاره‏اى از خصوصياتى كه در آن ذكر شده‏مورد نقد و بررسى است كه بعدا خواهيم گفت.

و از پاره‏اى روايات ديگر نيز استفاده مى‏شود كه اين علاقه‏و اشتياق پيش از آن سفر تجارتى در دل خديجه پيدا شده بودو جريان سفر مزبور،بر فرض صحت،به اين عشق و علاقه كمك‏كرد.

ابن شهر آشوب‏«ره‏»در كتاب مناقب خود روايت كرده كه‏در روز عيدى زنان قريش در مسجد گرد هم جمع شده بودند كه‏مردى يهودى در برابر آنها آمده و گفت:«ليوشك ان يبعث فيكن نبى فايكن استطاعت ان تكون له ارضايطاها فلتفعل‏».

-نزديك است در ميان شما پيامبرى برانگيخته شود پس‏هر يك از شما زنان كه بتواند زمين خوبى براى گام زدن او باشدحتما اينكار را بكند...

زنان قريش در برابر اين گستاخى و جسارتى كه به آنها كرده‏بود او را با مشتهاى سنگريزه از نزد خود راندند ولى اين گفتار مرديهودى بارقه‏اى در دل خديجه كه در جمع آن زنان حضور داشت‏ايجاد كرد و محبتى از پيامبر گرامى اسلام در قلب او جايگيرساخت... (7)

البته بايد براى توضيح بيشتر اين مطلب را به اين حديث اضافه‏كرد كه طبق روايات پسر عموى خديجه يعنى ورقة بن نوفل نيزكه از اديان آسمانى و انبياء الهى اطلاعاتى داشت و كتابهائى رادر اين زمينه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود،و درپاره‏اى از اوقات آن روايات را بر آنحضرت منطبق مى‏دانست...

بشرحى كه در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»خواهد آمدو همچنين روايات و خبرها و پيشگوئيهاى ديگرى كه در اثر آن خبرها خديجه در حد زيادى اميدوار شده بود كه آن پيامبر مبعوث‏محمد«ص‏»خواهد بود،و البته جريان آن مسافرت نيز كه نقل‏شده ممكن است به اين علاقه و اميد كمك كرده باشد...

و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»براى خديجه به‏اجمال و تفصيل نقل شده و در كتابهاى شيعه و اهل سنت روايت‏شده،و ما تفصيل آنرا در كتاب زندگانى رسولخدا«ص‏»ذكركرده‏ايم كه ذيلا از نظر شما مى‏گذرد،و سپس به تجزيه و تحليل‏و نقد و بررسى آن مى‏پردازيم:

سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»براى خديجه

اينان نوشته‏اند روزى كه رسولخدا«ص‏»عازم سفر شام‏و تجارت براى خديجه گرديد،و هنگامى كه مى‏خواستند حركت‏كنند خديجه غلام خود«ميسرة‏»را نيز همراه آنحضرت روانه كردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص‏»فرمانبردارى كندو خلاف دستور او رفتارى نكند.

عموهاى رسولخدا«ص‏»و بخصوص ابوطالب نيز در وقت‏حركت بنزد كاروانيان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل كاروان‏كردند و بدين ترتيب كاروان بقصد شام حركت كرد و مردمى كه‏براى بدرقه رفته بودند بخانه‏هاى خود بازگشتند.

وجود ميمون و با بركت رسولخدا«ص‏»كه بهر كجا قدم ميگذارد بركت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مى‏بردموجب شد كه اينبار نيز كاروان مكه مانند چند سال قبل،ازآسايش و سود بيشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاى‏سفرهاى پيش را نبيند،و از اينرو زودتر از معمول بحدود شام‏رسيدند.

مورخين عموما نوشته‏اند:هنگامى كه رسولخدا«ص‏»بنزديكى شام-يا همان شهر بصرى-رسيد از كنار صومعه‏اى عبوركرد و در زير درختى كه در آن نزديكى بود فرود آمده و نشست.

صومعه مزبور از راهبى بود كه‏«نسطورا»نام داشت،و با«ميسرة‏»كه در سفرهاى قبل از آنجا عبور ميكرد آشنائى پيدا كرده‏بود.

«نسطورا»از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كرده‏بود كه بالاى سر كاروانيان سايه افكنده و هم چنان پيش رفت‏تا بالاى سر آندرختى كه محمد«ص‏»پاى آن منزل كرد ايستاد.

ميسرة كه بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا«ص‏» بود،و از آنحضرت جدا نمى‏شد ناگهان صداى نسطورا را شنيد كه‏او را بنام صدا ميزند!

ميسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله‏»!

نسطورا-اين مردى كه پاى درخت فرود آمده كيست؟

ميسرة-مردى از قريش و از اهل مكه است!

نسطورا بميسرة گفت:بخدا سوگند زير اين درخت جز پيغمبرفرود نيايد،و سپس سفارش آنحضرت را به ميسرة و كاروانيان‏كرد و از نبوت آنحضرت در آينده خبرهائى داد.

كار خريد و فروش و مبادله اجناس كاروانيان بپايان رسيدو آماده مراجعت بمكه شدند، ميسرة در راه كه بسوى مكه‏مى‏آمدند حساب كرد و ديد سود بسيارى در اين سفر عائد خديجه‏شده از اينرو بنزد رسولخدا«ص‏»آمده گفت:ما سالها است براى‏خديجه تجارت مى‏كنيم و در هيچ سفرى اين اندازه سود نبرده‏ايم،و از اينرو بسيار خوشحال بود و انتظار ميكشيد هر چه زودتر بمكه‏برسند و خود را بخديجه رسانده و اين مژده را به او بدهد.

و چون به پشت مكه و وادى‏«مر الظهران‏»رسيدند بنزدرسولخدا آمده گفت:خوب است‏شما جلوتر از كاروان بمكه‏برويد و جريان مسافرت و سود بسيار اين تجارت را به اطلاع‏خديجه برسانيد!

نزديك ظهر بود و خديجه در آنساعت در غرفه‏اى كه مشرف‏بر كوچه‏هاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را ديد كه از دوربسمت‏خانه او مى‏آيد و لكه ابرى بالاى سر او است و چنان است‏كه پيوسته بدنبال او حركت مى‏كند و او را سايبانى مى‏نمايد.

سوار نزديك شد و چون بدر خانه خديجه رسيد و پياده شد ديد محمد«ص‏»است كه از سفر تجارت باز مى‏گردد.

خديجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بيان شيرين‏و سخنان دلنشين خود جريان مسافرت و سود بسيارى را كه عائدخديجه شده بود شرح داد و خديجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پيوسته در فكر آن لكه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص‏» تمام شد پرسيد:

-ميسرة كجاست؟

-فرمود:بدنبال ما او هم خواهد آمد.

خديجه:كه مى‏خواست به بيند آيا آن ابر براى سايبانى اودوباره ميآيد يا نه.گفت:خوبست بنزد او بروى و با هم بازگرديد!

و چون حضرت از خانه بيرون رفت‏خديجه بهمان غرفه رفت‏و بتماشا ايستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمدو بالاى سر آنحضرت سايه افكند تا از نظر پنهان گرديد.

بدنبال اين ماجرا ميسرة هم از راه رسيد و جريان مسافرت‏و آنچه را ديده و از نسطوراى راهب شنيده بود براى خديجه شرح‏داد و با مشاهدات قبلى خديجه و چيزهائى كه از مرد يهودى‏شنيده بود او را مشتاق ازدواج با رسولخدا«ص‏»كرد و شوق‏همسرى آنحضرت را به سر او انداخت.

خديجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد ميسره را نيز بخاطر مژده‏اى كه به او داده بود آزاد كرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفل‏كه پسر عموى خديجه بود و بدين مسيح زندگى ميكرد و مطالعات‏زيادى در كتابهاى دينى داشت رفت و داستان مسافرت‏محمد«ص‏»را بشام و آنچه را ديده و شنيده بود همه را براى‏او تعريف كرد.

سخنان خديجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اى‏خديجه اگر آنچه را گفتى راست باشد بدانكه محمد پيامبر اين‏امت‏خواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى كه بدست آورده‏ام‏منتظر ظهور چنين پيغمبرى هستم و ميدانم كه اين امت را پيامبرى‏است كه اكنون زمان ظهور و آمدن او است.

اين جريانات كه بفاصله كمى براى خديجه پيش آمده بود اورا بيش از پيش مشتاق همسرى با محمد«ص‏»كرد و با اينكه‏بزرگان قريش آرزوى همسرى او را داشتند و بخواستگارانى كه‏فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد كرده بود در صدد برآمدتا بوسيله‏اى علاقه خود را به ازدواج با محمد«ص‏»باطلاع‏آنحضرت برساند،و از اينرو بدنبال‏«نفيسه‏»-دختر«منية‏»كه‏يكى از زنان قريش و دوستان خديجه بود-فرستاد و بطورخصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزدمحمد«ص‏»برود و هرگونه كه خود صلاح ميداند موضوع را بآنحضرت بگويد.

نفيسه بنزد محمد«ص‏»آمد و به آنحضرت عرض كرد:

-اى محمد چرا زن نمى‏گيرى؟

حضرت پاسخ داد:

-چيزى ندارم كه به كمك آن زن بگيرم!

نفيسه گفت:

اگر من اشكال كار را برطرف كنم و زنى مال دار و زيبااز خانواده‏اى شريف و اصيل براى تو پيدا كنم حاضر به ازدواج‏هستى؟

فرمود:از كجا چنين زنى مى‏توانم پيدا كنم؟

گفت:من اينكار را خواهم كرد و خديجه را براى اينكار آماده‏مى‏كنم سپس بنزد خديجه آمد و جريان را گفت و قرار شدترتيب كار را بدهند.

موضوع از صورت خصوصى بيرون آمد و به اطلاع عموهاى‏رسولخدا«ص‏»و عموى خديجه عمرو بن اسد و ديگر نزديكان رسيدو ترتيب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.

و در پاره‏اى از نقل‏ها مانند روايت ابن اسحاق در سيره نامى از«نفيسه‏»و وساطت او در اينباره ذكر نشده،و پيشنهاد آن پس از اين سفر،از طرف خود خديجه و بدون واسطه نقل گرديده،و عبارت سيره اينگونه است:

«...و كانت‏خديجه امراة حازمة شريفة لبيبة،مع مااراد الله بها من كرامته،فلما اخبرها ميسرة بما اخبرها به‏بعثت الى رسول الله صلى الله عليه و سلم،فقالت له-فيمايزعمون-يابن عم:انى قد رغبت فيك لقرابتك،وسطتك في‏قومك،و امانتك و حسن خلقك و صدق حديثك،ثم عرضت‏عليه نفسها،و كانت‏خديجه يومئذ اوسط نساء قريش نسباو اعظمهن شرفا،و اكثرهن مالا،كل قومها كان حريصاعلى ذلك منها لو يقدر عليه‏» (8)

يعنى:خديجه زنى دور انديش و شريف و خردمند بود،گذشته‏از آنكه خداى سبحان نيز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود،و بدين جهت بود كه چون ميسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسول‏خدا«ص‏»فرستاد و چنانچه گفته‏اند پيغام داد كه اى عموزاده:

من بخاطر خويشاوندى و شرافت‏خانوادگى شما و امانت و حسن‏خلق و راستگوئى كه در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شماعلاقمند شده‏ام..و بدين ترتيب خود را بر آنحضرت عرضه‏داشت،و خديجه در آنروز از نظر نسب در ميان زنان قريش از ديگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود،و همه‏مردان مكه علاقمند به ازدواج با او بودند...

كه البته اين روايت با نقلهاى ديگر قابل جمع است كه‏در آغاز براى استمزاج و نظر خواهى نفيسه را نزد آنحضرت فرستاده،و پس از جلب رضايت رسول خدا«ص‏»خود او مستقيما پيشنهادازدواج را داده باشد،چنانچه برخى گفته‏اند.

و اين بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد،ولى‏تذكر چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در اين داستان لازم است:

نقد و بررسى اين داستان

1-نخستين مطلبى كه مورد بحث واقع شده،صحت و سقم‏صل اين داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاريخى است،زيرا اين‏داستان نيز همانند داستان سفر قبلى رسولخدا«ص‏»بهمراه‏ابوطالب مورد خدشه و ترديد است و روايت متقن و مسندى دراينباره بدست ما نرسيده جز همان رواياتى كه يا بدون سند و يابصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزيمه نقل شده كه از نظرحديث‏شناسان چندان اعتبارى ندارد،چنانچه بر اهل فن پوشيده‏نيست،و همان خدشه‏هائى كه در حديث بحيراى راهب و سفرقبلى رسول خدا«ص‏»بود در اينجا نيز وجود دارد،و خلاصه اين داستان در حديث معتبرى نقل نشده...

2-در عموم اين روايات اين جمله به چشم مى‏خورد كه‏خديجه رسول خدا«ص‏»را اجير كرد...و همين ماجرا سبب اين‏ازدواج گرديد در صورتى كه در حديث ديگرى كه از عمار بن ياسرنقل شده و يعقوبى در تاريخ خود آنرا روايت نموده،عمار بن ياسرگويد:داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا«ص‏»و اجيرشدن آنحضرت براى خديجه نداشته،و اساسا رسول خدا«ص‏»

در طول زندگى خود نه اجير خديجه و نه اجير احدى از مردم ديگرنشد...

و روايت عمار بن ياسر اينگونه است كه مى‏گويد:

«انا اعلم بتزويج رسول الله‏«ص‏»خديجه بنت‏خويلد،كنت‏صديقا له فانا لنمشى يوما بين الصفا و المروه اذ بخديجه بنت‏خويلدو اختها هاله،فلما رات رسول الله‏«ص‏»جائتنى هاله اختها،فقالت:

يا عمار ما لصاحبك حاجه في خديجة؟قلت:و الله ما ادرى!فرجعت‏فذكرت ذلك له،فقال:ارجع فواضعها وعدها يوما تاتيها...»

يعنى-من از داستان ازدواج رسول خدا«ص‏»با خديجه دخترخويلد آگاه‏ترم من كه با آنحضرت دوست نزديك بودم روزى‏بهمراه رسول خدا ميان صفا و مروه مى‏رفتيم كه ناگهان خديجه‏و خواهرش هاله پديدار شدند،و چون خديجه رسول خدا«ص‏» را ديدار كرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت:

اى عمار دوست تو را در خديجه نيازى نيست؟(و علاقه به‏ازدواج با او ندارد؟)

گفتم:بخدا سوگند اطلاعى ندارم.و پس از اين گفتگوبازگشته و مطلب را براى آنحضرت باز گفتم،رسولخدا«ص‏»

فرمود:برگرد و(براى گفتگو در اينباره)با او وعده ديدارى را درروزى قرار بگذار تا نزد او برويم. ..

و در پايان اين روايت اينگونه است كه مى‏گويد:

«...و انه ما كان مما يقول الناس انها استاجرته بشى‏ء و لا كان‏اجيرا لاحد قط‏»

يعنى:جريان اينگونه كه مردم مى‏گويند نبود و خديجه رسول‏خدا«ص‏»را براى كارى اجير نكرد،و آنحضرت هيچگاه اجيركسى نشد.

و البته اين روايت هم در بى‏اعتبارى همانند روايات قبلى‏است،و يعقوبى نيز آن را به اين صورت نقل كرده كه‏«روى‏بعضهم عن عمار بن ياسر...» (9)

و در متن روايت هم جمله‏اى هست كه قابل خدشه است ولى مى‏تواند آن روايات كم اعتبار قبلى را نيز كم اعتبارتر كندو موجب ترديد بيشترى در صحت آنها گردد...

مگر آنكه كسى پاسخ دهد كه كارگرى رسول خدا«ص‏»

براى خديجه بصورت مضاربه و شركت در سود حاصله بوده نه‏اجاره اصطلاحى،چنانچه در برخى از روايات نيز بدان تصريح‏شده مانند روايت كشف الغمه كه در بحار الانوار نقل شده‏و عبارت آن چنين است:

«...كانت‏خديجه بنت‏خويلد امراة تاجرة ذات شرف و مال‏تستاجر الرجال في مالها،و تضاربهم اياه بشي‏ء تجعله لهم‏منه...» (10)

كه از اين عبارت مى‏توان (11) استفاده كرد كه تعبير به‏«اجير»و«استيجار»نيز در روايات ديگر ممكن است بهمين‏معناى مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از اين نظر درعبارت شده باشد...

3-چنانچه از روايات قبلى و همين روايت عمار بن ياسراستفاده شد بر فرض صحت اصل داستان،ارتباط آن با ازدواج خديجه و آنحضرت نيز ثابت نشده،و از اينجهت نيز اين روايات‏قابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.


پى‏نوشتها:

1- بحار الانوار ج 16 ص 148-155.و سيره ابن هشام(پاورقى)جلد 1 ص 118

2- بحار الانوار ج 16 ص 148-155.و سيره ابن هشام(پاورقى)جلد 1صفحه 187.

3- بحار الانوار ج 16 ص 10.

4- اين را هم بد نيست بدانيد كه در اين ترتيب دو شوهر كه ذكر شد نيز اختلاف است‏و آنچه نقل شد طبق گفته مشهور است،ولى برخى گفته‏اند نخست به ازدواج عتيق‏بن عائد مخزومى درآمد و پس از او همسر ابى هاله هند بن زراره گرديد،چنانچه‏در كتاب فقه السيره(ص 69)و كشف الغمه اربلى(بحار الانوار ج 16 ص 10)نقل‏شده است.

5- چنانچه از روايات و تواريخ بدست مى‏آيد خديجه اين ثروت بسيار را از ارث پدرو دو شوهر و تجارتهاى بسيارى كه براى او مى‏كردند بدست آورده بود،و در مقدار آن‏رقمهاى مبالغه‏آميزى در تواريخ ديده مى‏شود كه سند متقن و صحيحى براى آن رقمهادر دست نيست مانند هشتاد هزار شتر و امثال آن...و الله اعلم.

6- بحار الانوار ج 16 ص 22.

7- مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41(ط قم)و نظير اين حديث را ابن حجر نيزدر كتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن عباس روايت كرده است.

8- سيره ابن هشام ج 1 ص 189

9- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 12

10- بحار الانوار ج 16 ص 9

11- سيره ابن هشام ج 1 ص 187