تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى (ره)
* جلد اول *

گردآوري و تدوين : سيد سعيد روحاني

- ۱۲ -


گفتار سوم : قتل خليفه سوم 
عملكرد خليفه سوم (378)  
در تاريخ اسلام در همان نيمه اول قرن اول هجرى يك انقلاب عظيم اسلامى رخ داد. مقصودم انقلابى است كه در آخر دوره خلافت عثمان صورت گرفت . عثمان براى اولين بار در دنياى اسلام يك رژيم مبتنى بر اشرافيت بر قرار كرد كه بر خلاف اصول اسلامى و حتى بر خلاف سيره خلفاى قبل از خودش بود. و او اين كار را على رغم قولى كه در زمان بيعت به مردم داده بود و متعهد شده بود؛ بر خلاف سيره خلفاى گذشته عمل نكند؛ انجام داد.
باب حيف و ميل اموال عمومى در زمان عثمان باز شد. نكته اى كه على عليه السلام در ضمن يكى از خطبه هاى به آن اشاره مى فرمايد و مى گويد من به اين دليل مسئوليت خلافت را پذيرفتم كه مردم به دو گروه سير سير و گرسنه گرسنه تقسيم شده بودند، در واقع اشاره به اثر سوء سياست دوره عثمان است .
يكى از نقطه ضعفهاى اساسى عثمان ، قوم و خويش بازى او بود، آن هم قوم و خويشى كه در دوره جاهليت با گونه اى از اشرافيت خو گرفته بودند. عثمان اولا نظام به اصطلاح اقطاعى را رايج كرد، يعنى قسمتهايى از اموال عمومى را به كسانى كه يا از خويشاوندانش بودند و يا از دوستان و طرفدارانش ، بخشيد. ديگر اين كه از بيت المال بخششهاى فوق العاده بزرگى انجام داد و به اصطلاح امروز، پرداختهايش بر حسب ارقام نجومى بود. به اين ترتيب در عرض ده - دوازه سال ؛ ثروتمندانى در جهان اسلام پيدا شدند كه تا آن زمان نظيرشان ديده نشده بود. از نظر سياسى هم باز پستها و مقامات در ميان همان اقليت تقسيم مى شد و مى چرخيد.
عثمان و ابوذر(379)  
در همان زمانى كه ديگران پولهاى صد هزار دينار و جايزه هاى صد هزار درهم از خليفه مى گرفتند، جيب هايشان ، را پر مى كردند و براى خودشان رمه هاى گوسفند و گله هاى اسب و غلامها و كنيزها درست مى كردند، ابوذر بود و امر به معروف و نهى از منكر، و جز امر به معروف و نهى از منكر چيزى ديگرى نداشت .
عثمان هر چه كوشش كرد اين زبانى را كه ضررش از صدها شمشير براى عثمان بيشتر بود ببندد، نشد. تبعيدش كرد به شام نشد، آورد كتكش زد نشد؛ غلامى داشت ، يك كيسه پول به او داد و گفت : اگر بتوانى اين كيسه پول را به ابوذر بدهى ، قانعش بكنى كه اين پول را از ما بگيرد تو را آزاد مى كنم . غلام چرب زبان آمد پيش ابوذر، هر كار كرد و هر منطقى به كار برد ابوذر گفت : پول چيست كه به من مى دهد؟ اين اول بايد روشن باشد. اگر سهم مرا مى خواهد، به من بدهد، سهم ديگران را چطور؟ سهم ديگران مى دهد كه حالا مى خواهد سهم مرا بدهد؟ اگر سهم ديگران است كه دزدى است ، اگر سهم من است پس كو سهم ديگران ؟ اگر مال ديگران را بدهد مال من را هم بدهد، مى پذيرم . اما چرا تنها به من مى خواهد بدهد؟ هر كار كرد قبول نكرد. آخر اين غلام از يك راه دينى و مذهبى وارد شد، گفت : ابوذر! آيا تو دلت نمى خواهد يك بنده آزاد بشود؟ گفت : چرا، خيلى هم دلم مى خواهد. گفت : من غلام عثمانم ، عثمان با من شرط كرده كه اگر تو اين پول را بگيرى مرا آزاد كند. محض اين كه من آزاد بشوم اين پول را بگير. اين پول را بگير نه براى خودت بلكه براى اين كه من آزاد بشوم . گفت : خيلى دلم مى خواهد تو آزاد بشوى ولى خيلى متاءسفم كه اگر اين پول را بگيرم تو آزاد شده اى ولى خودم غلام عثمان شده ام .
ميانجى صلح (380)  
بيست و پنج سال (از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ) مى گذرد و در تمام اين بيست و پنج سال على يك مرد به اصطلاح ، صلح جو و مسالمت طلب است . آن وقتى كه مردم عليه عثمان شورش مى كنند - همان شورشى كه بالاءخره منجر به قتل عثمان شد - على خودش جزء شورشيان نيست ، جزء طرفداران هم نيست ، ميانجى است ميان شورشيان و عثمان ، و كوشش مى كند كه بلكه قضايا به جايى بيانجامد كه از طرفى تقاضاهاى شورشيان - كه تقاضاهايى عادلانه بود راجع به شكايتى كه از حكام عثمان داشتند و مظالمى كه آنها ايجاد كرده بودند - برآورده شود و از طرف ديگر عثمان كشته نشود.
اين در نهج البلاغه است ، و تاريخ هم به طور قطع و مسلم همين را مى گويد. به عثمان مى فرمود: من مى ترسم بر اين كه تو آن پيشواى مقتول اين امت باشى ، و اگر تو كشته شوى باب قتل بر اين امت باز خواهد شد، فتنه اى در ميان مسلمين پيدا مى شود كه هرگز خاموش نشود.
پس على عليه السلام حتى در اواخر عهد عثمان كه بدترين دوره هاى زمان عثمان بود نيز ميانجى واقع مى شود ميان شورشيان و عثمان .
در ابتداى خلافت عثمان هم وقتى كه آن نيرنگ عبدالرحمن بن عوف طى شد... در آنجا آمدند به حضرت اعتراض كردند كه چرا اين طور شد؟ حال كه اينها چنين كارى كردند تو چه مى كنى ؟ (در نهج البلاغه است ) فرمود:
(( والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين ، و لم يكن فيها جور الا على خاصة (381) .))
مادامى كه ستم بر شخص من است ولى كار مسلمين بر محور و مدار خودش مى چرخد، و آن كسى كه به جاى من هست اگر چه به ناحق آمده ، اما كارها را عجالتا درست مى چرخاند، من تسليمم و مخالفتى نمى كنم .
سكر نعمت (382)  
اميرالمؤ منين در كلمات خود نكته اى را ياد مى كند كه آن را ((سكر نعمت )) يعنى مستى ناشى از رفاه مى نامد كه به دنبال خود ((بلاى انتقام )) را مى آورد.
در خطبه 149 (از نسخه فى ظلال ) مى فرمايد:
(( ثم انكم معشر العرب اءغراض بلايا قداقتربت ، فاتقوا سكرات النغمة ، واحذروا بوائق النقمة (383) .))
شما مردم عرب هدف مصائبى هستيد كه نزديك است . همانا از ((مستى هاى نعمت )) بترسيد و از بلاى انتقام بهراسيد.
آنگاه على عليه السلام شرح مفصلى درباره عواقب متسلسل و متداوم اين ناهنجاريها ذكر مى كند. در خطبه 185 (از نسخه فى ظلال ) آينده وخيمى را براى مسلمين پيشگويى مى كند.
مى فرمايد:
(( ذاك حيث تسكرون من غير شراب ، بل من النعمة و النعيم (384) .))
آن ، در هنگامى است كه شما مست مى گرديد، اما نه از باده ، بلكه از نعمت و رفاه .
آرى سرازير شدن نعمت هاى بى حساب به سوى جهان اسلام و تقسيم غيرعادلانه ثروت و تبعيض هاى ناروا، جامعه اسلامى را دچار بيمارى مزمن ((دنيازدگى )) و ((رفاه زدگى )) كرد و تخم فتنه ها(385) در همين جا كاشته شد و بعد هم اشخاص نامناسبى از امويها زمام كارها را در دست گرفتند و به تعبير اميرالمؤ منين ((اءثره )) پيش آمد، مظالم زيادى واقع شد، عده اى را نعمت بادآورده و رنج نبرده مست كرد و از هوش بود و عده اى ديگر كه محروم و مظلوم بودند عكس العمل انتقام نشان دادند و كشمكش ‍ شروع شد كه (اينها) در همان دو جمله اميرالمؤ منين خلاصه مى شود: (( اتقوا سكرات النعمة واحذروا بوائق النقمة )) ؛ دو عامل نعمت و نقمت كار خودش را كرد...
(على عليه السلام در خطبه 127 خود) مى فرمايد:
(( و قد اصبحتم فى زمن لايزداد الخير فيه الا ادبارا، و لا الشر فيه الا اقبالا، و لا الشيطان فى هلاك الناس الا طمعا، فهذا اوان قويت عدته ، و عمت مكيدته ، و امكنت فريسته ، اضرب بطرفك حيث شئت من الناس ، فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا، او غنيا بدل نعمة الله كفرا، او بخيلا اتخذ البخل بحق اللّه و فرا، او متمردا كان باءذنه عن سمع المواعظ و قرا. اين خياركم و صلحائكم و اءين احراركم و سمحائكم ، و اين امتورعون فى مكاسبهم ، و المتنزهون فى مذاهبهم .))
اين زمان زمانى است كه خير پشت كرده و شر رو آورده و راه طمع شيطان باز شده ، قدرت شيطان زياد شده و فريبش عموميت پيدا كرده و شكارش ‍ آسان شده ؛ به هر طرف مى خواهى نظر بينداز و ببين ، آيا جز ناهموارى ها و ناهماهنگى ها خواهى ديد؟ از يك طرف فقرايى مى بينى كه در چنگال مهيب فقر و تنگدستى دست و پا مى زنند و از طرف ديگر ثروتمند كافر نعمت و ناسپاس و بخيلى مى بينى كه منع حقوق الهى را وسيله جمع ما قرار داده ، و يا گوشهاى سنگين مى بينى كه سخن حق در آنها اثرى ندارد؛ كجا رفتند خوبان و صالحين شما، كجايند آزادگان و باگذشتها و فداكارها؟
على عليه السلام با اين جريان كه خطر عظيمى براى جهان اسلام بود و دنباله اش كشيده شد، مبارزه مى كرد و كسانى را كه موجب پيدايش اين درد مزمن شدند انتقاد مى كرد. خودش در زندگى شخصى و فردى درست در جهت ضد آن زندگى ها عمل مى كرد، هنگامى هم كه به خلافت رسيد در صدر برنامه اش مبارزه با همين وضع بود.
انقلابيون و عثمان (386)  
كم كم اعتراضها از هر گوشه و كنار شروع شد. از شهرستانهاى مختلف مردم شروع كردند به اعتراض و انتقاد و مهاجرت به مدينه براى نشان دادن نارضائى خود. و چون اعتراضهاى لفظى و كتبى به نتيجه نرسيد، در نهايت امر مردمى كه از شهرستانهاى مختلف بالاخص از كوفه و مصر به عنوان شاكى و معترض آمده بودند، با همكارى مردم خود مدينه دست به قيام مسلحانه عليه سومين خليفه مسلمين زدند. عثمان تا آخرين لحظه مقاومت كرد؛ اما بالاءخره به دست انقلابيون از پا در آمد.
در زمان حيات عثمان ؛ تنها كسى كه انقلابيون او را قبول داشتند و عثمان هم گاهى او را قبول مى كرد و گاهى رد، حضرت على عليه السلام بود كه نقش ‍ رابط را ميان انقلابيون و عثمان عمل مى كرد. على عليه السلام همواره عثمان را نصيحت مى كرد كه دست از روشش بردارد و به خواسته هاى مردم جواب مثبت بدهد و افراد فاسدى را كه در اطرافش هستند كنار بگذارد.
در راءس اين اطرافيان فاسد، مروان بن حكم قرار داشت . مروان و پدرش را پيامبر صلى الله عليه و آله چون وجودشان را خطرناك تشخيص داده بود به خارج از مدينه تبعيد كرده بود و فرموده بود اينها نبايد به مدينه بيايند زيرا كه ايجاد فتنه خواهند كرد. در زمان ابوبكر، عثمان از او خواست كه اجازه بدهد آنها به مدينه باز گردند. ابوبكر قبول نكرد و گفت : كسانى را كه پيامبر آنها را تبعيد كرده ؛ من اجازه نمى دهم برگردند. در زمان عمر نيز، عثمان از او درخواست كرد تا اجازه برگشت آنها را بدهد. عمر نيز قبول نكرد. و بالاءخره وقتى خود عثمان به خلافت رسيد نه تنها به آنها اجازه داد كه به مدينه بيايند، بلكه مروان حكم را به عنوان شخص دوم حكومت اسلامى تعيين كرد و همين شخص بود كه منشاء بسيارى از نارضائيها شده بود.
در زمان خلافت عثمان ، على عليه السلام مكرر به او تذكر داده بود كه مروان را بيرون كند. او نيز گاهى قول مى داد و بعد دوباره زير قولش مى زد. عثمان آن قدر عهدشكنى كرد و آن قدر تعلل و تسامح به خرج داد و آن قدر به خواست مردم بى اعتنائى كرد تا اين كه بالاءخره انقلابيون به خانه اش حمله كردند و او را به قتل رساندند.
نقش ماهرانه معاويه در قتل عثمان (387)  
على در نامه هاى خود به معاويه مى گويد: تو ديگر چه مى گوئى ؟ دست نامرئى تو تا مرفق در خون عثمان آلوده است ، باز دم از خون عثمان مى زنى ؟
اين قسمت فوق العاده جالب است ، على پرده از رازى بر مى دارد كه چشم تيزبين تاريخ كمتر توانسته است آن را كشف كند، تنها در عصر جديد است كه محققان با دستيارى و رهنمائى اصول و روان شناسى و جامعه شناسى از زواياى تاريخ اين نكته را بيرون آورده اند اگر نه ، اكثر مردم دوره هاى پيشين باور نمى كردند كه معاويه در قتل عثمان دست داشته باشد و يا حداقل در دفاع از او كوتاهى كرده باشد.
معاويه و عثمان هر دو اموى بودند و پيوند قبيله اى داشتند، امويان بالخصوص چنان پيوند محكم بر اساس هدفهاى حساب شده و روشهاى مشخص شده داشتند كه مورخين امروز پيوند آنها را از نوع پيوندهاى حزبى در دنياى امروز مى دانند.
يعنى تنها احساسات نژادى و قبيله اى ، آنها را به يكديگر نمى پيوست ، پيوند قبيله اى زمينه اى بود كه آنها را گرد هم جمع كند و در راه هدفهاى مادى متشكل و هماهنگ نمايد. معاويه شخصا نيز از عثمان محبت ها و حمايت ها ديده بود و متظاهر به دوستى و حمايت او بود، لذا كسى باور نمى كرد كه معاويه باطنا در اين كار دست داشته باشد.
معاويه كه تنها يك هدف داشت و هر وسيله اى را براى آن هدف مباح مى دانست و در منطق او و امثال او نه عواطف انسانى نقشى دارد و نه اصول ، آن روزى كه تشخيص داد از مرده عثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند تا از زنده او و خون زمين ريخته عثمان بيشتر به او نيرو مى دهد تا خونى كه در رگهاى عثمان حركت مى كند؛ براى قتل او زمينه چينى كرد و در لحظاتى كه كاملا قادر بود كمكهاى مؤ ثرى به او بدهد و جلو(ى ) قتل او را بگيرد، او را در چنگال حوادث تنها گذاشت .
ولى چشم تيزبين على دست نامرئى معاويه را مى ديد و جريانات پشت پرده را مى دانست ، اين است كه رسما خود معاويه را مقصر و مسؤ ول در قتل عثمان معرفى مى كند.
در داستان (388) قتل عثمان هيچ كس به اندازه اميرالمؤ منين سعى نكرد براى خواباندن فتنه ؛ چيزى كه بود، سخن حضرت و پيشنهادهاى حضرت مورد قبول قرار نگرفت . در ضمن يك نامه در جواب معاويه كه آن حضرت را به اين كار متهم مى كرد مى نويسد:
(( فاينا كان اعدى له ، واهدى الى مقاتله ، اءمن بذل له نصرته فاستقعده و استكفه ، اءم من استنصره فتراخى عنه و بث المنون اليه ، حتى اتى قدره عليه . كلا واللّه لقد علم اللّه المعوقين منكم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لاياءتون الباءس الا قليلا.(389) )) (390)
مى فرمايد:
تو امروز مرا متهم مى كنى و مرا مى خواهى مسؤ ول قتل او قلمداد كنى ؛ آيا از ما دو نفر آن كس كه با كمال حسن نيت درباره عثمان خيرخواهى كرد و او خودش نخواست بپذيرد و او دعوت به سكوت كرد مسؤ ول خون عثمان است يا آن كس كه عثمان از او كمك خواست و او كمك نكرد چون ديد از كشته عثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند؟
عثمان را نگذاشتند پيشنهادهاى اميرالمؤ منين را بپذيرد ولى عثمان مكرر از معاويه كمك خواست و معاويه چون خودش را از لحاظ تجهيزات آماده مى ديد و موقع را براى زعامت و زمامدارى شخص خودش مناسب مى ديد به تقاضاهاى پى در پى عثمان ترتيب اثر نداد و منتظر بود كه كى خبر مرگ عثمان برسد كه بهانه به دست او بيفتد.
در يك نامه ديگر، اميرالمؤ منين به معاويه مى نويسد:
(( فانك انما عثمان حيث كان النصر لك ، و خذلته حيث كان النصرله (391) .))
تو آن وقت كه اگر اقدام مى كردى به نفع او بود نامى از نصرت او نبردى اما وقتى كه نام او سبب پيشرفت كار خودت شد فرياد واعثماناه بلند كردى .
باز على عليه السلام اين جمله را مكرر مى فرمود:
(( و انهم ليطلبون حقا هم تركوه ، و دما هم سفكوه .)) (392)
اينها حقى را مطالبه مى كنند كه خودشان ترك كردند و قصاص خونى را مى خواهند كه خودشان ريختند.
اين را در مورد تمام كسانى كه خون عثمان را بهانه قرار داده بودند و مى فرمود، مثل طلحه و زبير و عمروعاص و معاويه و كسان ديگر.
چكيده مطالب  
1. درباره سه اصل در نهج البلاغه استدلال شده است :
الف : وصيت و نص رسول خدا صلى الله عليه و آله .
ب : شايستگى على عليه السلام به عنوان رهبر مسلمين .
ج : روابط روحى و نسبى با حضرت رسول صلى الله عليه و آله .
2. در خطبه دوم نهج البلاغه صريحا درباره اهل بيت آمده است : ((و فيهم الوصية والوراثة )) و هم چنين در موارد زيادى (393) على عليه السلام از حق خويش چنان سخن مى گويد كه جز با مساءله تنصيص و مشخص شدن حق خلافت براى او به وسيله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله قابل توجيه نيست .
3. در ارتباط با اولويت خلافت على عليه السلام از ساير افراد، علاوه بر مساءله نص صريح و حق مسلم ، مساءله لياقت و فضيلت (394) و هم چنين مساءله قرابت و نسب (395) ، در نهج البلاغه مباحثى مطرح شده است .
4. بعد از وفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، سعد بن عباده كه مدعى خلافت بود با گروهى از افراد قبيله خود در محلى به نام ((سقيفه )) گردهم آمدند. با پيوستن ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح به جمع اجتماع كنندگان ، مردم را از توجه به سعد باز داشتند و از حاضرين براى ابوبكر بيعت گرفتند.
5. كار ابوبكر در امر تعيين خلافت با عقيده شيعه و اهل تسنن ، مطابقت ندارد و كار عمر نه با عقيده شيعه و نه با عقيده اهل تسنن و نه با كار ابوبكر مطابق است او در امر خلافت يك بدعتى به وجود آورد.
6. عمر بعد از ضربت خوردن ، شش نفره از چهره هاى درجه اول صحابه را به عنوان شورا، به صورت آريستوكراسى يعنى يك شوراى نخبگان انتخاب كرد، بعد گفت : اگر سه نفر يك راءى را انتخاب كردند و سه نفر ديگر راءى ديگر را، هر طرف كه عثمان بود، آن طرف برنده است . تركيب شورا طورى تنظيم شده بود كه خلافت به عثمان برسد.
7. پيغمبر 13 سال در مكه زيست ولى ابدا اجازه نداد كه مسلمين حتى از خودشان دفاع كنند، چون افراد هنوز لايق اين دفاع جهاد نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم زد، به تناسب توسعه فرهنگ اسلامى و ثقافت اسلامى بود.
8. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمان حيات خود هيچ كار اساسى را به بنى اميه واگذار نكرد. ولى بعد از پيغمبر تدريجا بنى اميه در دستگاههاى اسلامى نفوذ كردند. بزرگترين اشتباه تاريخى و سياسى اى كه در زمان عمر بن خطاب رخ داد، اين بود كه يكى از پسران ابوسفيان به نام يزيد والى شام شد.
9. وقتى كه عثمان خليفه شد پاى بنى اميه بطور وسيعى در دستگاه اسلامى باز شد. بسيارى از مناصب مهم اسلامى (396) به دست بنى اميه افتاد. حتى وزارت خود عثمان به دست مروان بن حكم - كه به دستور پيامبر از مدينه تبعيد شده بود - واگذار شده بود كه همين امر باعث قتل عثمان شد.
10. در دوره خلفا، مخصوصا در دوره عثمان آن تعليم و تربيتى كه پيغمبر در پيش گرفته بود، پى گيرى نشد. فتوحات اسلامى زيادى صورت گرفت غافل از اين كه مى بايست فرهنگ و ثقافت اسلامى هم تعليم داده شود و افراد دقيقا با روح اسلام آشنا شوند. در اثر اين غفلت ، طبقه اى در جامعه اسلامى پيدا شدند كه به اسلام علاقمند بودند، اما فقط ظاهر اسلام را مى شناختند، طبقه مقدس مآب و زاهد مسلك در دنياى اسلام به وجود آمد كه خوارج جزئى از آنها بودند.
11. در دوران خلافت خلفا خصوصا دوره خلافت عثمان ، از ناحيه نقل و انتقالات مال و ثروت ، خطرات عظيمى متوجه جهان اسلام گرديده بود. ثروتهاى عمومى به جاى اين كه به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسيم شوند، غالبا در اختيار شخصيتها قرار گرفت و اخلاق امت اسلام به انحطاط گرائيد.
12. يكى از نقطه ضعفهاى اساسى عثمان ، قوم و خويش بازى او بود، آن هم قوم و خويشى كه در دوره جاهليت با گونه اى از اشرافيت خو گرفته بودند.
13. عملكرد عثمان را مى توان در چند چيز خلاصه نمود:
الف : نظام به اصطلاح اقطاعى را رايج كرد.
ب : از بيت المال بخششهاى فوق العاده بزرگى انجام داد.
ج : از نظر سياسى ، پستها و مقامات را در ميان اقليت معين تقسيم نمود.
14. در زمان شيخين ، عثمان از آنها خواست كه اجازه دهند مروان و پدرش ‍ كه تبعيدى پيامبر بودند به مدينه باز گردند ولى آنها قبول نكردند. وقتى كه خود عثمان به خلافت رسيد اجازه داد به مدينه بيايند، بلكه مروان حكم را به عنوان شخص دوم حكومت اسلامى تعيين كرد و همين شخص بود كه منشاء بسيارى از نارضائيها شد.
15. در تمام 25 سال بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام يك مرد صلح جو و مسالمت طلب بود. او نه جزء شورشيان و نه جزء طرفداران عثمان بلكه ميانجى شورشيان و عثمان بود. كم كم اعتراضها از گوشه و كنار كشور شروع شد و چون اعتراضهاى لفظى و كتبى به نتيجه نرسيد مردم از شهرهاى مختلف بالاءخص كوفه و مصر به عنوان شاكى و معترض به مدينه آمدند و با همكارى مردم مدينه دست به قيام مسلحانه عليه سومين خليفه مسلمانان زدند. عثمان تا آخرين لحظه مقاومت كرد؛ تا اين كه به دست انقلابيون از پا در آمد.
16. امويان چنان پيوند محكم بر اساس هدفهاى حساب شده و روشهاى مشخص شده داشتند كه مورخين امروز، پيوند آنها را از نوع پيوندهاى حزبى در دنياى امروز مى دانند.
معاويه با همه محبتها و حمايت هائى كه از عثمان ديده بود زمانى كه تشخيص داد از مرده عثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند، براى قتل او زمينه چينى كرد و در لحظاتى كه كاملا قادر بود كمكهاى مؤ ثرى به او برساند و جلوى قتل او را بگيرد، او را در چنگال حوادث ، تنها گذاشت . ولى چشم تيزبين على عليه السلام دست نامرئى معاويه را مى ديد و جريانات پشت پرده را مى دانست ، او معاويه را رسما مقصر و مسؤ ول قتل عثمان معرفى كرد.
17. مسلمانان نهضت و تحولى در پهنه گيتى به وجود آوردند و تمدنى عظيم و باشكوه بنا كردند كه چندين قرن ادامه يافت و مشعل دار بشر بود و اكنون نيز يكى از حلقات درخشان تمدن بشر به شمار مى رود و تاريخ تمدن به داشتن آن به خود مى بالد در تشكيل اين تمدن اسلامى ايرانيان سهم عمده اى دارند.
18. اولين چيزى كه اسلام از ايران گرفت ، تشتت افكار و عقايد مذهبى بود و به جاى آن ، وحدت عقيده برقرار كرد، اسلام جلوى نفوذ و توسعه مسيحيت را در ايران و در مشرق زمين به طور عموم گرفت و نگذاشت در تاريكى قرون وسطى فرو رود.
19. اسلام از ايران ، ثنويت ، آتش پرستى ، هوم پرستى و آفتاب پرستى را گرفت و به جاى آن توحيد و خداپرستى داد، خرافات را از زندگى فكرى و عملى ايرانى خارج ساخت . اسلام اجتماع طبقاتى آن روز را كه بر دو ركن خون و مالكيت قائم بود در هم ريخت و اجتماعى بر محور فضيلت ، علم ، سعى ، عمل و تقوا بنا كرد.
20. اسلام ، روحانيت موروثى ، طبقاتى و حرفه اى را منسوخ ساخت و اين فكر را كه پادشاهان ، آسمانى نژادند، براى هميشه ريشه كن ساخت .
21. اسلام به زن شخصيت حقوقى داد، تعدد زوجات بدون قيد و شرط و به شكل حرمسرادارى را منسوخ ساخت و در حدود معينى كه ناشى از يك ضرورت اجتماعى است ، مجاز دانست .
22. اسلام نه تنها براى ايرانيانى كه مسلمان شدند خير و بركت بود، بلكه در آيين زرتشى نيز اثر گذاشت و به طور غير مستقيم موجب اصلاحات عميقى در آن شد.
23. اسلام ، از نظر شور و هيجانى كه در ايرانيان به لحاظ علمى و فرهنگى پديد آورده بود موجب شد كه براى اولين بار ملل ديگر، آنها را به پيشوايى و مقتدايى بپذيرند و اين پذيرش هنوز هم نسبت به ايرانيان قرون اول تا ششم و هفتم اسلامى ادامه دارد. از طرف ديگر اين دروازه هاى باز سبب شد كه علاوه بر فرهنگ و علوم اسلامى ، راه براى ورود فرهنگهاى يونانى ، هندى ، مصرى و غيره باز شود و زمينه شكفتن استعدادها فراهم گردد.
24. اسلام ، ايرانيان رابه خود و هم به جهانيان شناساند و لذا ايرانى در دوره اسلامى نبوغ علمى خويش را در اعلى درجه نشان داد.
25. خدمات اسلام به ايران و ايرانى منحصر به قرون اولى اسلامى نيست ، هر خطرى كه براى اين مملكت پيش آمده به وسيله اسلام دفع شده است . اسلام بود كه مغول را در خود هضم ساخت و از دوده چنگيزى ، محمد خدابنده واز نسل تيمور، بايسنقر و اميرحسين بايقرا به وجود آورد. امروز نيز اسلام در مقابل فلسفه هاى مخرب بيگانه ايستادگى كرده و مايه شرف ، عزت ، و استقلال ، اين مردم است .
فصل پنجم : حكومت حضرت على (ع ) 
گفتار اول : حضرت على عليه السلام و خلفاى سه گانه 
انتقاد از خلفاء(397)  
انتقاد على عليه السلام از خلفا غير قابل انكار است و طرز انتقاد آن حضرت آموزنده است . انتقادات على عليه السلام از خلفاء، احساساتى و متعصبانه نيست ، تحليلى و منطقى است و همين است كه به انتقادات آن حضرت ، ارزش فراوان مى دهد. انتقاد اگر از روى احساسات و طغيان ناراحتى ها باشد، يك شكل دارد و اگر منطقى و براساس قضاوت صحيح در واقعيات باشد شكلى ديگر. انتقادهاى احساساتى معمولا درباره همه افراد يك نواخت است ، زيرا يك سلسله ناسزاها و طعن ها است كه نثار مى شود. سب و لعن ضابطى ندارد.
اما انتقادهاى منطقى مبتنى بر خصوصيات روحى و اخلاقى و متكى بر نقطه هاى خاص تاريخى زندگى افراد مورد انتقاد مى باشد، چنين انتقادى طبعا نمى تواند در مورد همه افراد يكسان و بخشنامه وار باشد. در همين جا است كه ارزش درجه واقع بينى انتقادكننده روشن مى گردد.
انتقادهاى نهج البلاغه از خلفاء، برخى كلى و ضمنى است و برخى جزئى و مشخص . انتقادهاى كلى و ضمنى همانها است كه على عليه السلام صريحا اظهار مى كند كه حق قطعى و مسلم من ، از من گرفته شده است ، ما در فصل پيش به مناسبت بحث ، از استناد آن حضرت به منصوصيت خود، آنها را نقل كرديم .
ابن ابى الحديد مى گويد:
شكايت و انتقاد امام از خلفاء ولو به صورت ضمنى و كلى متواتر است . روزى امام شنيد كه مظلومى فرياد برمى كشيد كه من مظلومم و بر من ستم شده است ، على به او گفت : (بيا سوته دلان گرد هم آئيم ) بيا با هم فرياد كنيم . زيرا من نيز همواره ستم كشيده ام .
ايضا از يكى از معاصرين مورد اعتماد خودش معروف به ابن عاليه نقل مى كند كه گفته :
در محضر اسماعيل بن على حنبلى ، امام حنابله عصر بودم كه مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت كرده بود و اسماعيل از مسافرتش و از آنچه در كوفه ديده بود از او مى پرسيد، او در ضمن نقل وقايع با تاءسف زياد، جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز غدير از خلفاء اظهار مى كرد. فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست ؟ اين در را خود على عليه السلام باز كرد. آن مرد گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست ؟ آيا اين انتقادها را صحيح و درست بدانيم يا نادرست ؟ اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را!
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد. همين قدر گفت : اين پرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام .
انتقاد از ابوبكر 
انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است :
اول اين كه او به خوبى مى دانست من از او شايسته ترم و خلافت جامه ايست كه تنها بر اندام من راست مى آيد. او با اين كه اين را به خوبى مى دانست چرا دست به چنين اقدامى زد، من در دوره خلافت ، مانند كسى بودم كه خار در چشم يا استخوان در گلويش بماند:
(( اءما واللّه لقد تقمصها (فلان ) (ابن ابى قحافة ) و انه ليعلم محلى منها محل القطب من الرحى .)) (398)
به خدا قسم پسر ابوقحافه پيراهن خلافت را به تن كرد در حالى كه خود مى دانست محور اين آسيا سنگ ، منم .
دوم اين است كه (ابوبكر) چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد، خصوصا اين كه او در زمان خلافت خود يك نوبت از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند و از نظر تعهدى كه از اين جهت بر عهده اش آمده آزاد گذارند، كسى كه در شايستگى خود براى اين كار ترديد مى كند و از مردم تقاضا مى نمايد استعفايش را بپذيرند چگونه است كه خليفه پس از خود را پس از خود تعيين مى كند.
(( فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته .)) (399)
شگفتا كه ابوبكر از مردم مى خواهد كه در زمان حياتش او را از تصدى خلافت معاف بدارند و در همان حال ، زمينه را براى ديگرى بعد از وفات خويش آماده مى سازد.
پس از بيان جمله بالا، على عليه السلام شديدترين تعبيراتش را درباره دو خليفه كه ضمنا نشان دهنده ريشه پيوند آنها با يك ديگر است بكار مى برد، مى گويد:
(( لشد ما تشطرا ضرعيها.)) (400)
با هم ، به قوت و شدت ، پستان خلافت را دوشيدند.
ابن ابى الحديد درباره استقاله (استعفاء) ابوبكر مى گويد: جمله اى به دو صورت مختلف از ابوبكر نقل شده كه در دوره خلافت بر منبر گفته است ، برخى به اين صورت نقل كرده اند:
(( وليتكم و لست بخيركم .))
يعنى خلافت بر عهده من گذاشته شد در حالى كه بهترين شما نيستم .
اما بسيارى نقل كرده اند كه گفته است :
(( اقيلونى فلست بخيركم .))
يعنى مرا معاف بداريد كه من بهترين شما نيستم .
جمله نهج البلاغه تاييد مى كند كه جمله ابوبكر به صورت دوم اداء شده است .

 

next page

fehrest page

back page