تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى (ره)
* جلد اول *

گردآوري و تدوين : سيد سعيد روحاني

- ۹ -


3 - قرآن  
آنچه به اين جامعه نو بنياد، روح و وحدت و نشاط داد، دو چيز بود، يكى قرآن كريم كه همواره تلاوت مى شد و الهام مى بخشيد و ديگرى شخصيت عظيم و نافذ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه خاطرها را به خود مشغول و شيفته نگاه مى داشت .
(يكى از علل ديگر پيشرفت سريع اسلام (293) ) قرآن ، معجزه پيغمبر است ، آن زيبائى قرآن ، آن عمق قرآن ، آن شورانگيزى قرآن ، آن جاذبه قرآن ، بدون شك عامل اول است . عامل اول براى نفوذ و توسعه اسلام در هر جا خود قرآن است و محتواى قرآن .
4 - نرمى در عين صلابت (294)  
در مسائل فردى و شخصى و آنچه مربوط به شخص خودش بود، نرم و ملايم و با گذشت بود؛ گذشتهاى بزرگ و تاريخى اش يكى از علل پيشرفتش ‍ بود؛ اما در مسائل اصولى و عمومى ، آنجا كه حريم قانون بود، سختى و صلابت نشان مى داد و ديگر جاى گذشت نمى دانست .
پس از فتح مكه و پيروزى بر قريش ، تمام بديهايى كه قريش در طول بيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند ناديده گرفت و همه را يك جا بخشيد؛ توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت . اما در همان فتح مكه ، زنى از بنى مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد. خاندان آن زن كه از اشراف قريش بودند و اجراى حد سرقت را توهينى به خود تلقى مى كردند، سخت به تكاپو افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صر؛نظر كند. بعضى از محترمين ، صحابه را به شفاعت برانگيختند، ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت : چه جاى شفاعت است ؟! مگر قانون خدا را مى توان به خاطر افراد تعطيل كرد؟
هنگام عصر آن روز در ميان جمع سخنرانى كرد و گفت :
اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند؛ هرگاه يكى از اقويا و زبردستان مرتكب جرم مى شد معاف مى شد و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد مجازات مى گشت . سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست در اجراى عدل درباره هيچ كس سستى نمى كنم ، هر چند از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.(295)
5 - تربيت هسته اصلى اسلام (296)  
پيغمبر در مدت اين سيزده سال (كه در مكه زندگى مى نمودند،) چه مى كرد؟ تربيت مى كرد، تعليم مى داد، يعنى هسته اصلى اسلام را به وجود مى آورد. آن عده اى كه شايد هنگام مهاجرت حدود هزار نفر بودند، عده اى بودند كه با روح اسلام آشنا بودند و اكثريتشان تربيتشان هم تربيت اسلامى بود. شرط اولى يك نهضت وجود يك كار تعليمى و تربيتى است كه از يك عده افراد تعليم داده شده و تربيت شده و آشنا با اصول و هدف و تاكتيك مرام به وجود آمده باشد. اينها را مى شود به صورت يك هسته مركزى به وجود آورد و بعد ديگران كه ملحق مى شوند شاگردهاى اينها باشند و خودشان را با اينها تطبيق بدهند. سرّ موفقيت اسلام اين بود.
6 - دعوت و تبليغ اسلام 
عامل ديگرى كه در گسترش اسلام نقش بسزايى داشت ، مسئله دعوت و تبليغ اسلام است به طورى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (297) در كار تبليغ اسلام تحرك داشت . با طائف سفر كرد، در ايام حج در ميان قبالى مى گشت و تبليغ مى كرد، يك بار على عليه السلام و بار ديگر معاذبن جبل را به يمن براى تبليغ فرستاد، مصعب بن عمير را پيش از آمدن خودش براى تبليغ مردم مدينه به مدينه فرستاد، گروه فراوانى از يارانش را به حبشه فرستاد. آنها ضمن نجات از آزار مكيان ، اسلام را تبليغ كردند و زمينه اسلام نجاشى ، پادشاه حبشه و نيمى از مردم حبشه را فراهم كردند.
در سال ششم هجرى به سران كشورهاى جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خويش را به آنها اعلام كرد. در حدود صد نامه از او باقى است كه به شخصيتهاى مختلف نوشته (298) و پيامبرى (299) را اعلام و آنها را به دين اسلام دعوت كردند. يكى از آن نامه ها نامه اى بود كه به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشتند و او (300) را دعوت به قبول اسلام كردند. نامه ها نوشتند به همه سران بزرگ جهان و رسالت خودشان را به آنها ابلاغ كردند. اگر (چه ) بعضى از آنها جواب ندادند ولى بسيارى شان جوابهاى بسيار محترمانه و متواضعانه اى دادند، فرستاده پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را احترام كردند، همراه و هدايايى براى حضرت فرستاد و بالاخره جواب مؤ دبانه اى دادند.
تنها فردى كه بى ادبانه رفتار كرد، خسرو پرويز بود كه نامه حضرت را دريد و چون پادشاه يمن دست نشانده ايران و يمن تحت الحمايه ايران بود، نامه اى نوشت به بازان پادشاه يمن كه اين مرد كيست كه در جزيرة العرب پيدا شده و به خود جراءت داده است كه به من نامه بنويسد و مرا دعوت كند و اسم خودش را قبل از اسم من بنويسد؟!(301) فورا كسى را مى فرستى درباره اين مرد تحقيق بكند و او را كت بسته بياورد به يمن ، بعد او را بفرست نزد من تا مجازاتش بكنم و از اين مهملات او هم نماينده ايران را با يك نماينده از طرف خودش فرستاد مدينه خدمت رسول اكرم و گفت : خسرو چنين نامه اى نوشته است ، شما چه جواب مى دهيد؟ پيغمبر اكرم اينها را معطل كرد. آمدند براى جواب ، فرمود: بسيار خوب ، حالا اينجا باشيد تا من به شما جواب بدهم چند روز بعد آمدند فرمود: بعد بيائيد. شايد حدود چهل روز اينها را معطل كرد.
يك روز آمدند خدمت حضرت گفتند: ديگر ما وظيفه نداريم بيش از اين معطل بشويم ، تصميم گرفته ايم برويم آخرين جوابى كه داريد بدهيد جواب خداوندگار ما خسرو پرويز را چه مى دهيد؟ فرمود: جوابش اين است كه ((ديشب خداى ما شكم خداوندگار شما خسرو پرويز را به دست پسرش ‍ شيرويه دريد و موضوع از اساس منتفى شد)). وقتى كه برگشتند خبر به بازان دادند. (هنوز گزارش نرسيده بود. چون از مدائن تا آنجا خيلى فاصله بود). بازان گفت : اگر اين راست باشد علامت نبوت و پيغمبرى اين مرد است . صبر مى كنيم ببينيم از ايران چه خبر مى آيد.
چند روز گذشت كه فرستاده شيرويه آمد كه خسرو پرويز كشته شد و اكنون من پادشاه اين مملكت هستم . راجع به آن مردى كه در عربستان ادعاى نبوت و رسالت دارد، تو متعرض نشو. اينجا بود كه زمينه اسلام در يمن پيدا شد به علاوه در يمن عده زيادى ايرانى بودند ما در كتاب ((خدمات متقابل اسلام و ايران )) اين موضوع را ذكر كرده ايم كه اساسا ايرانيها اولين بار در يمن مسلمان شدند و اسلام ايرانيها از جنبه تبليغ از يمن آمد، و خلوصى هم كه ايرانيهاى مقيم يمن نشان دادند غير آنها نشان ندادند. و چون يمن تحت الحمايه ايران بود، ايرانيهاى زيادى رفته بودند به يمن و در آنجا زندگى مى كردند كه آنها را ابناء و احرار و آزادگان مى گفتند و اينها قبل از ديگران اسلام اختيار كردند.
نيمى از مردم يمن در زمان رسول خدا مسلمان بودند، و براى نيم ديگر كه هنوز مسلمان نبودند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله يك نوبت معاذبن جبل را و يك نوبت هم وجود مقدس على عليه السلام را براى تبليغ و دعوت به يمن فرستاد كه اين دومى نوبت آخر و در حجة الوداع بود، يعنى دو ماه قبل از وفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله .
در زمان (302) حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در اثر تبليغات اسلامى عده زيادى از مردم بحرين كه در آن روز محل سكونت ايرانيان مجوس و غير مجوس بود به آيين مسلمانى در آمدند، و حتى حاكم آنجا كه از طرف پادشاه ايران تعيين شده بود مسلمان شد. على هذا اولين اسلام گروهى ايرانيان در يمن و بحرين بوده است البته اگر از نظر فردى در نظر بگيريم شايد اولين فرد ملسمان ايرانى ، سلمان فارسى است ...
همين مقدار سابقه ايرانيان با اسلام در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كافى بود كه بسيارى از آنان با حقايق اسلامى آشنا شوند. طبعا اين خود وسيله اى بود براى اين كه خبر اسلام به ايران برسد و كم و بيش مردم ايران با اسلام آشنا شوند. خصوصا با توجه به اين كه چنان كه خواهيم گفت (303) وضع دينى و حكومتى آن روز ايران طورى بود كه مردم تشنه يك سخن تازه بودند، در حقيقت در انتظار فرج به سر مى بردند؛ هر گونه خبرى از اين نوع ، به سرعت برق در ميان مردم مى پيچيد. مردم طبعا مى پرسيدند اين دين جديد اصولش چيست ؟ فروعش چيست ؟
تا آنكه زمان خلافت ابى بكر و عمر فرا رسيد. در اواخر دوره خلافت ابى بكر و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگهايى كه ميان دولت ايران و مسلمانان پديد آمد، تقريبا تمام مملكت ايران به دست مسلمانان افتاد و ميليونها نفر ايرانى كه در اين سرزمين به سر مى بردند، از نزديك با مسلمانان تماس ‍ گرفتند و گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند.
7 - پرهيز از خشونت در دعوت (304)  
دعوت نبايد تؤ ام با خشونت باشد، و به عبارت ديگر دعوت و تبليغ نمى تواند تواءم با اكراه و اجبار باشد مسئله اى است كه خيلى مى پرسند: آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است ؟ يعنى ايمان اسلام ، اساسش بر اجبار است ؟
اين ، چيزى است كه كشيش هاى مسيحى در دنيا، روى آن فوق العاده تبليغ كرده اند. اسم اسلام را گذاشته اند دين شمشير يعنى دينى كه منحصرا از شمشير استفاده مى كند. شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هست و اين كمالى است در اسلام نه نقص در اسلام ، ولى آنها كه مى گويند: ((اسلام دين شمشير)) مى خواهند بگويند: اسلام در دعوت خودش ابزارى كه به كار مى برد شمشير است ، يعنى چنان كه قرآن مى گويد: (( ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن . )) (305)
آنها مى خواهند اين جور وانمود كنند كه دستور پيغمبر اسلام اين بوده : (( ادع بالسيف .)) حالا كسى نيست بگويد پس چرا قرآن گفته : (( ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن )) و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است . يك نوع خلط مبحثى مى كنند بعد مى گويند: اسلام دين (( ادع بالسيف )) است ، دعوت و تبليغ كن با شمشير. حتى در بعضى از كتابهاى شان به پيغمبر اكرم اهانت مى كنند، كاريكاتور مردى را مى كشند كه در يك دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير، و بالاى سر افراد ايستاده كه يا بايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مى زنم . كشيش ها از اين كارها در دنيا زياد كرده اند.
پس (306) اصل رفق ، نرمى ، ملايمت و پرهيز از خشونت و اكراه و اجبار راجع به خود ايمان (نه راجع به موانع اجتماعى و فكرى ايمان كه آن حساب ديگرى دارد) جزء اصول دعوت اسلامى است :
(( لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى .(307) ))
قرآن خلاصه منطقش اين است كه در امر دين اجبارى نيست ، براى اين كه حقيقت روشن است ؛ راه هدايت و رشد روشن ، راه غى و ضلالت هم روشن ، هر كس مى خواهد اين راه را انتخاب بكند، و هر كس مى خواهد آن راه را.
8 - مال خديجه و شمشير على عليه السلام (308)  
گاهى خود ما مسلمانان حرفهايى مى زنيم كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن ، با حرفهاى دشمن ها منطبق است ، يعنى حرفى را كه يك جنبه اش ‍ درست است به گونه اى تعبير مى كنيم كه اسلحه به دست دشمن مى دهيم ، مثل اين كه برخى مى گويند: اسلام با دو چيز پيش رفت ، با مال خديجه و شمشير على ، يعنى با زر و زور.
اگر دينى با زر و زور پيش برود، آن چه دينى مى تواند باشد؟! آيا قرآن در يك جا دارد كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت ؟! آيا على عليه السلام يك جا گفت كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت ؟! شك (اى وجود) ندارد كه مال خديجه به درد مسلمين خورد، اما آيا مال خديجه صرف دعوت اسلام شد؟ يعنى خديجه پول زيادى داشت ، پول خديجه را به كسى دادند و گفتند: بيا مسلمان شو؟ آيا يك جا انسان در تاريخ چنين چيزى پيدا مى كند؟ يا نه ، در شرائطى كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نهايت درجه سختى و تحت فشار بودند جناب خديجه مال و ثروت خودش را در اختيار پيغمبر گذاشت ولى نه براى اين كه پيغمبر العياذ بالله به كسى رشوه بدهد، و تاريخ نيز هيچ گاه چنين چيزى نشان نمى دهد.
اين مال آن قدر هم زياد نبوده و اصلا در آن زمان ، ثروت نمى توانسته اين قدر زياد باشد. ثروت خديجه كه زياد بود، نسبت به ثروتى كه در آن روز در آن مناطق بود زياد بود نه در حد ثروت مثلا يكى از ميلياردرهاى تهران كه بگوئيم او مثل يكى از سرمايه دارهاى تهران بود. مكه شهر كوچكى بود، البته يك عده تاجر و بازرگان داشت ، سرمايه دار هم داشت ولى سرمايه دارهاى مكه مثل سرمايه دارهاى نيشابور مثلا بودند نه مثل سرمايه دارهاى تهران يا اصفهان يا مشهد و از اين قبيل .
پس اگر مال خديجه نبود فقر و تنگدستى شايد مسلمين را از پا در مى آورد. مال خديجه خدمت كرد اما نه خدمت رشوه دادن كه كسى را با پول مسلمان كرده باشد، بلكه خدمت به اين معنى كه مسلمانان گرسنه را نجات داد و مسلمانان ، با پول خديجه توانستند سد رمقى بكنند.
شمشير على بدون شك به اسلام خدمت كرد و اگر شمشير على نبود سرنوشت اسلام سرنوشت ديگرى بود اما نه اين كه شمشير على رفت بالاى سر كسى ايستاد و گفت يا بايد مسلمان بشوى يا گردنت را مى زنم ، بلكه در شرايطى كه شمشير دشمن آمده بود ريشه اسلام را بكند على بود كه در مقابل دشمن ايستاد.
كافى است ما ((بدر)) يا ((احد)) و يا ((خندق )) را در نظر بگيريم كه شمشير على در همين موارد به كار رفته است . در ((خندق )) مسلمين توسط كفار قريش و قبائل همدست آنها احاطه مى شوند، ده هزار نفر مسلح مدينه را احاطه مى كنند، مسلمين در شرايط بسيار سخت اجتماعى و اقتصادى قرار مى گيرند و به حسب ظاهر ديگر راه اميدى براى آنها باقى نمانده است . كار به جايى مى رسد كه عمرو بن عبدود حتى آن خندقى را كه مسلمين به دور خود كشيده اند مى شكافد. البته اين خندق در تمام دور مدينه نبوده است چون دور مدينه آن قدر كوه است كه خيلى جاهايش ‍ احتياجى به خندق ندارد. يك خط موربى بوده است در شمال مدينه در همان بين راه احد كه مسلمين ميان دو كوه را كندند چون قريش هم از طرف شمال مدينه آمده بودند و چاره اى نداشتند جز اين كه از آنجا بيايند. مسلمين اين طرف خندق بودند و آنها آن طرف خندق . عمرو بن عبدود نقطه باريكترى را پيدا مى كند، اسب قويى دارد، خود او و چند نفر ديگر از آن خندق مى پرند و مى آيند به اين سو. آنگاه مى آيد در مقابل مسلمين مى ايستد و صداى (( هل من مبارز )) را بلند مى كند. احدى از مسلمين جراءت نمى كند بيرون بيايد چون شك ندارد كه اگر بيايد با اين مرد مبارزه بكند كشته مى شود. على بيست و چند ساله از جا بلند مى شود: يا رسول الله به من اجازه بده . فرمود: على جان بنشين . پيغمبر مى خواست اتمام حجت با همه اصحاب كامل بشود. عمرو رفت و جولانى داد، اسبش ‍ را تاخت و آمد دوباره گفت : (( هل من مبارز؟ )) يك نفر جواب نداد. قدرتش را نداشتند چون مرد فوق العاده اى بود. على از جا بلند شد: يا رسول الله ! من . فرمود بنشين على جان . بار سوم يا چهارم عمرو رجزى خواند كه تا استخوان مسلمين را آتش زد و همه را ناراحت كرد. گفت :
 

(( ولقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز
 
و وقفت اذ جبن المشجع موقف القرن المناجز
 
ان السماحة والشجا
 
عة فى الفتى خير الغرائز)) (309)
 
گفت : ديگر خفه شدم از بس گفتم (( هل من مبارز )) يك مرد اينجا وجود ندارد؟! آهاى مسلمين ! شما كه ادعا مى كنيد كشته هاى شما به بهشت مى روند و كشته هاى ما به جهنم ، يك نفر پيدا بشود بيايد يا بكشد و بفرستد به جهنم و يا كشته بشود و برود به بهشت .
على از جا حركت كرد. عمر براى اين كه عذر مسلمين را بخواهد گفت : يا رسول الله اگر كسى بلند نمى شود حق دارد. اين مردى است كه با هزار نفر برابر است ، هر كه با او روبرو بشود كشته مى شود. كار به جايى مى رسد كه پيغمبر مى فرمايد:
(( برز الاسلام كله الى الشرك كله )) .(310)
تمام اسلام با تمام كفر روبرو شده است .
بالاءخره (311) على عليه السلام مى آيد و چنين قهرمانى را به خاك مى افكند، يعنى بزرگترين قهرمانى ها، و روى سينه او مى نشيند.
اينجاست (312) كه على عليه السلام عمرو بن عبدود را كه از پا در مى آورد اسلام را نجات مى دهد. پس وقتى مى گوييم : شمشير على نبود اسلامى نبود، معنايش اين نيست كه شمشير على آمد به زور مردم را مسلمان كرد. معنايش اين است كه : اگر شمشير على در دفاع از اسلام نبود دشمن ريشه اسلام را كنده بود هم چنان كه اگر مال خديجه نبود فقر، مسلمين را از پا در آورده بود.
9 - اخبار كتب پيشين آسمانى (313)  
سرّ اين كه اسلام بالخصوص در مدينه اين همه نفوذ پيدا كرد و ذهن مردم آماده بود كه پيغمبرى پيغمبر اكرم را قبول بكنند، با اين كه اوضاع اجتماعى آنها جور ديگرى بود و مى خواستند عبدالله بن ابى را براى خود به سلطنت انتخاب بكنند، بيشتر از اين ناحيه بود كه مدينه مركز يهودى نشين بود و علماى يهودى مكرر به يهوديها و غير يهوديها گفته بودند كه ما از كتابهاى آسمانى اطلاع داريم كه در اين سرزمين ، پيغمبرى مبعوث خواهد شد، و احيانا علائم و نشانى ها را هم گفته بودند، گو اين كه بعد كه پيغمبر اكرم مبعوث شد عده اى ايمان نياوردند و عده اى هم روى همان علائم ايمان آوردند. عبدالله بن سلام يكى از آنها بود كه ايمان آورد.
داعيه جهانى اسلام (314)  
برخى از اروپاييان ادعا مى كنند كه پيغمبر اسلام در ابتدا كه ظهور كرد فقط مى خواست مردم قريش را هدايت كند، ولى پس از آنكه پيشرفتى در كار خود احساس كرد تصميم گرفت كه دعوت خويش را به همه ملل عرب و غير عرب تعميم دهد.
اين سخن يك تهمت ناجوانمردانه بيش نيست و علاوه بر اين كه هيچ دليل تاريخى ندارد. با اصول و قرائنى كه از آيات اوليه قرآن كه بر پيغمبر اكرم نازل شد استفاده مى شود، مباينت دارد.
در قرآن مجيد آياتى هست كه نزول آنها در مكه و در همان اوايل كار بعثت پيغمبر اسلام بوده و در عين حال جنبه جهانى دارد.
يكى از اين آيات آيه اى است در سوره تكوير كه از سوره هاى كوچك قرآن است . اين سوره از سوره هاى مكيه است كه در اوايل بعثت نازل شده است . آن آيه چنين است :
(( ان هو الا ذكر للعالمين )) .(315)
نيست اين ، مگر يك تذكر و بيدار باش براى تمام جهانيان .
در آيه ديگر كه در سوره سباء است مى فرمايد:
(( و ما اءرسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا ولكن اءكثر الناس لا يعلمون )) .(316)
تو را نفرستاديم مگر آنكه براى همه مردم بشارت دهنده و بازدارنده باشى ولى بيشتر مردم نادانند.
نيز در سوره انبياء مى فرمايد:
(( و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون )) .(317)
و هر آينه نوشتيم در زبور پس از ذكر كه ((زمين )) به بندگان صالح من خواهد رسيد.
نيز در سوره اعراف مى فرمايد:
(( يا اءيها الناس انى رسول الله اليكم جميعا)) .(318)
اى مردم ، من فرستاده خدايم بر همه شما.
در قرآن هيچ جا خطابى به صورت (( يا ايهاالعرب )) يا (( يا ايهاالقرشيون )) پيدا نمى كنيد. آرى ، گاهى در برخى از جاها خطاب (( يا ايها الذين امنوا )) هست كه مطلب مربوط به خصوص مؤ منين است كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله گرويده اند (و در اين جهت هم فرق نمى كند؛ مؤ منين ، از هر قوم و ملتى باشد داخل خطاب هست ) و وگرنه در موارد ديگر كه پاى عموم در ميان بوده عنوان (( يا ايها الناس )) آمده است .
يك مطلب ديگر در اينجا هست كه مؤ يد جهانى بودن تعليمات اسلامى و وسعت نظر اين دين است و آن اين كه آيات ديگرى در قرآن هست كه از مفاد آنها يك نوع ((تعزز)) و اظهار بى اعتنايى به مردم عرب از نظر قبول دين اسلام استنباط مى شود. مفاد آن آيات اين است كه اسلام نيازى به شما ندارد، فرضا شما اسلام را نپذيريد اقوام ديگرى در جهان هستند كه آنها از دل و جان اسلام را خواهند پذيرفت . بلكه از مجموع اين آيات استنباط مى شود كه قرآن كريم روحيه آن اقوام ديگر را از قوم عرب براى اسلام مناسبتر و آماده تر مى داند. اين آيات به خوبى جهانى بودن اسلام را مى رساند، چنان كه در سوره انعام مى فرمايد:
(( فان بكفرو بها هولاء فققد و كلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين )) .(319)
اگر اينان (اعراب ) به قرآن كافر شوند، همانا ما كسانى را خواهيم گمارد كه قدر آن را بدانند و به آن مومن باشند.
نيز در سوره نساء مى فرمايد:
(( ان يشا يذهبكم ايها الناس و يات باخرين و كان الله على ذلك قديرا.)) (320)
اگر خدا بخواهد شما را مى برد و ديگران را به جاى شما مى آورد، خداوند بر هر چيزى تواناست .
نيز در سوره محمد صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
(( و ان تتولوا يستبدل قوما غير كم ثم لا يكونوا امثالكم .)) (321)
اگر شما به قرآن پشت كنيد، گروهى ديگر جاى شما را خواهند گرفت كه مانند شما نباشند.
در ذيل اين آيه ، حضرت امام باقر عليه السلام مى فرمايد: منظور از قوم ديگر، موالى (ايرانيان ) هستند. نيز امام صادق عليه السلام فرمود:
اين امر، يعنى پشت كردن مردم عرب بر قرآن تحقق پيدا كرد و خداوند به جاى آنها موالى (يعنى ايرانيان ) را فرستاده و آنها از جان و دل اسلام را پذيرفتند.(322)
بارى ، مقصود ما فعلا اين نيست كه بگوييم آن قوم ديگر ايرانيان بودند و يا غير ايرانيان ، بلكه اين را مى خواهيم بگوييم كه از نظر اسلام قوم عرب و غير عرب از نظر قبول يا رد اسلام مساوى بودند، و حتى عربها به خاطر بى اعتنايى هايى كه به اسلام مى كردند كرارا مورد سرزنش واقع مى شدند. اسلام مى خواهد به اعراب بفهماند كه آنها چه ايمان بياورند و چه نياورند، اين دين پيشرفت خواهد كرد زيرا اسلام دينى نيست كه تنها براى قوم مخصوصى آمده باشد.
مطلب ديگرى كه در اينجا خوب است تذكر داده شود اين است كه اين امر يعنى خروج يك عقيده ، يك فكر، يك دين و يك مسلك از مرزهاى محدود و نفوذ در مرزها و مردم دور دست اختصاص به اسلام ندارند؛همه اديان بزرگ جهان بلكه مسلكهاى بزرگ جهان ، آن اندازه كه در سرزمينهاى ديگر مورد استقبال قرار نگرفته اند. مثلا حضرت مسيح عليه السلام در فلسطين (منطقه اى از مشرق زمين ) به دنيا آمد و اكنون در مغرب زمين بيش از مشرق ، مسيحى وجود دارد. اكثريت عظيم مردم اروپا و آمريكا مسيحى هستند؛ آنها حتى از لحاظ قاره و منطقه نيز با حضرت مسيح جدا هستند. برعكس ، خود مردم فلسطين يا مسلمانند يا يهودى ؛ اگر مسيحى وجود داشته باشد بسيار كم است . آيا مردم اروپا و آمريكا نسبت به دين مسيح احساس بيگانگى مى كنند؟
من نمى دانم چرا خود اروپاييان كه القا كننده اين افكار تفرقه انداز هستند هرگز درباره خودشان اين جور فكر نمى كنند و فقط به ابزارهاى استعمارى شان اين افكار را تلقين مى كنند. اگر اسلام براى ايرانى بيگانه است ، مسيحيت نيز براى اروپايى و آمريكايى بيگانه است .
علت روشن است ؛ آنها احساس كرده اند كه در سرزمينهاى شرقى و اسلامى فقط اسلام است كه به صورت يك فلسفه مستقل زندگى به مردم آنجا روح استقلال و مقاومت مى دهد، اگر اسلام نباشد چيز ديگرى كه بتواند با انديشه هاى استعمارى سياه و سرخ مبارزه كند وجود ندارد.
بودا نيز چنانكه ميدانيم در هند متولد شد، اما ميليونها نفر مردم چين و سرزمينهاى ديگر به آيين وى گرويده اند.
زرتشت اگر چه آيينش توسعه پيدا نكرد و از حدود ايران خارج نشد ولى با اين همه ، مذهب زرتشتى در بلخ بيشتر رواج يافت تا آذربايجان كه مى گويند: مهد زرتشت بوده است . مكه نيز كه مهد پيغمبر اسلام بود، در آغاز اين دين را نپذيرفت ولى مدينه كه فرسنگها از اين شهر فاصله داشت از آن استقبال كرد.

 

next page

fehrest page

back page