تاريخ اسلام به روايت امام علي عليه السلام

محمد حسين دانش کيا

- ۸ -


گفتار نهم : سرانجام

ترغيب مردم براى رويارويى نهايى با معاويه

[ كار بايد از ريشه چاره شود و معاويه خود مركز فتنه است. بايد به مصاف وى رفت و آيا مردم مرا همراهى خواهند كرد؟] به ايشان مى گويم:

پيش از اين چنين بود كه ما، همراه و همرزم با رسول خدا ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مى كشتيم، و اين همه بر ما نمى افزود جز تسليم و ايمان و پيش روى در راستاى آن و مقاومت بر دردهاى فراوان و تلاش روزافزون در جهاد با دشمنان.

گاه بود كه مردى از ما با ديگرى از دشمن، بسان دو اشتر نر به هم مى پيچيدند، تا در آن پيكار مرگ و زندگى، شرنگ مرگ را به هماورد خويش بنوشانند. در اين مسابقه، گاه پيروزى از ما بود و گاه سهم دشمن.

پس چون خداوند صداقت ما را ديد، پيروزى و نصرت را بر ما و شكست و زبونى را براى دشمنانمان فرو فرستاد، تا آنكه اسلام ثبات يافت. پايگاه هايش را به تصرف درآورد، و سينه بر زمين نهاد.

به جان خويش سوگند كه اگر ما را نيز كارنامه اى چونان شما بود، نه دين بر پاى مى ايستاد و نه جوانه هايى بر نهال ايمان مى رست و خرمى مى يافت.

به خدا سوگند (با چنين كارنامه) از پستان اين نظام به جاى شير، خون بدوشيد و در پيامد آن به پشيمانى دچار شويد.

اف بر شما كه از نكوهشتان به ستوه آمدم! از اين روست كه شما به زندگى دنيا و زبونى، به جاى آخرت و عزت، خشنود باشيد؟ چون شما را به جهاد با دشمنتان فرا مى خوانم، چنان چشمانتان گرد مى شود كه گويى به مرداب مرگ افتاده ايد و از فرط مستى از خود بيگانه شده ايد. باب فهم سخنانم بر شما بسته شده است. از اين رو به سرگردانى دچاريد. گويى قلب هاتان چنان آفت زده است كه توان انديشه نداريد! ديگر نه در محافل سرى مى توانيد همرازان من باشيد، نه در اداره كشور نيروى مورد اعتمادى هستيد، و نه در صحنه پيكار سپاهيانى بالنده و كارامديد. تنها و تنها اشتران بى ساربانى را ماننديد كه از هر سو گردشان آورند، از ديگر سو پراكنده شوند! خداى را سوگند كه در افروختن شراره جنگ نيروى بسيار بدى هستيد. همواره بر ضد شما طرح ريزى مى شود و شما را طرحى نباشد. مرزهاتان پيوسته در كاهش است و كسى از شما به خشم نمى آيد. دشمن را لحظه اى خواب نيست و شما را روزگار همچنان در بى خبرى و سهو به سر آيد! به خدا سوگند كه هر مسؤوليت گريز بى تفاوت، محكوم به شكست باشد!

به خدا سوگند كه با اين وضع جز اين هيچ گمانم نيست كه چون نبرد اوج گيرد و سوز مرگ بوزد، فرزند ابى طالب را چونان سر بى تن وا نهيد!

خداى را سوگند، آن كس كه دشمن را فرصت دهد تا گوشتش را بجود، استخوانش را خرد كند و پوستش را بكند، مردى است ناتوان و درمانده با دلى ضعيف در قفسه سينه. تو اگر مى خواهى چنين باش، ولى من پيش از ارزانى داشتن چنين فرصتى به دشمن، با چنان ضربه هاى پرآوازه بر او يورش آورم كه خُرد استخوان هاى سرش را به هر سو بپراكند و بازوها و مچ هايش قلم شود. پس از آن همه چيز در گرو مشيت الهى باشد.

اى مردم! بى گمان مرا بر شما، و شما را بر من حقى است. حق شما بر من، خيرانديشى و دلسوزى مخلصانه و فراهم آوردن امكان بهره گيرى كامل از ثروت بازيافته تان است، و نيز آموزشتان تا از جهالت برهيد، و تأديب و تربيتتان تا به آموختن تن دهيد.

و اما حق من بر شما پايبندى به بيعت است و نصيحت كردن در حضور و غيبت! چون به بسيجتان مى خوانم، بى درنگ پاسخ مثبت دهيد، و چون فرمانى صادر مى كنم، گوش به فرمان باشيد.

اى مردمى كه بدن هاتان در كنار هم و گرايش هاتان ناهمگون و ناهمسو است، سخن و شعارتان، سنگ سخت را نرم مى كند و عملكردتان، ديگ طمع دشمن را به جوش مى آورد.

در نشست هاى سياسى تان، طرح كننده تندترين شعارهاييد و در هنگامه نبرد جز فرار، فرار، شعار نداريد!

كسى را كه چونان شمايش مخاطب هايى باشد، دعوتش را هيچ ارجى نماند، و دلى كه همپاى رنج شما تپيد، هرگز نياسايد. عذرهاتان پوچ و بى راه است و به بهانه تراشى هاى بدهكاران بدحساب مى ماند! آنكه تن به خوارى داده چگونه دفع ستم كند كه حق جز با تلاشى سخت فراچنگ نيايد.

اگر امروز از خانه خود دفاع نكنيد، مى خواهيد مرزبان كدام وطن باشيد؟ اگر همپاى من از پيكار دريغ ورزيد، دوشادوش كدام رهبر به پيكار بر مى خيزيد؟ آنكه شما فريبش دهيد، راستى را كه چه ابله و فريب پذير باشد، و كسى كه با تكيه بر شما آهنگ پيروزى كند، با كندترين پيكان به ميدان آمده باشد، و آنكه دشمن را با شما نشانه گيرد، با تيرى شكسته دشمن را در آماج نشاند.

من، ديگر نمى توانم هيچ سخنى از شما را راست بينگارم، و به يارى شما هيچ اميدى ندارم، و در تهديد دشمن نيروى شما را پشتوانه ندارم!

راستى، شما را چه مى شود؟ دارويتان چيست؟ و شيوه درمانتان چه باشد؟

دشمن كه جز مردانى چون شما نباشد.

بس كنيد ديگر اين همه گفتار بى دانش، غفلت بى پارسايى و آزمندى ناروا را!

اينك، دچار يارانى شده ام كه نه مرا فرمان مى برند و نه دعوتم را پذيرايند.

اى بى پدران، در يارى پروردگارتان چه را چشم داريد؟ آيا دينى نيست كه فراهمتان آرد؟ يا غيرتى كه شما را برانگيزد؟

در ميانتان فرياد مى زنم و عاجزانه به ياريتان مى خوانم، اما شما به سخنم گوش نمى سپاريد و فرمانم را گردن نمى نهيد، تا آنگاه كه پيامدهاى شوم را پديدار بينيد.

چنين است كه نه با ياراى شما مى توان به خونخواهى خونى رسيد و نه در پيشبرد مرامى كوشيد. شما را به يارى برادرانتان مى خوانم، اما در پاسخ، جز آه و ناله اى ـ چونان ناله شتران بيمار دل خسته ـ نمى شنوم. واكنشتان رفتار اشتران كوهان كوفته را ماند. و سرانجام، سپاهى اندك، نگران و ناتوان، به سويم مى آيد كه از نگاهشان دلهره مى بارد، چنان كه پندارى هريك، رانده شدن خويش را به مسلخ در تماشا باشد!

تا چند با شما مدارا كنم، چنان كه با اشتران كوفته كوهان و با جامه هاى ژنده ـ كه چون از سويى وصله اش كنند از ديگر سو پاره شود ـ مدارا كنند؟ هرگاه لشكركى از شامى ها به سرزمينتان نزديك شود، هنر مردانتان همه اين است كه خانه هاى خويش را در فرو بندند و چونان سوسماران به سوراخ هاى خويش خزند، يا همانند كفتاران گريزگاهى بجويند و در مغاك امنشان پنهان شوند! به خدا سوگند كسى را كه يارانى چون شما باشد، خوار مى شود و هر آنكه دشمن را با شما در آماج نشاند، بى ترديد با كمان هاى شكسته پيكان هدف را نشانه رفته باشد.

شما در صحنه حرف و شعار بسياريد، اما در پس پيكار اندك. و من راه راست كردن كژى هاى شما را نيك مى دانم، اما به خدا سوگند كه خواستار اصلاح شما به بهاى فاسد كردن خويش نباشم.

خداى آبرويتان را ببرد و بهره تان را ناچيز سازد كه حق را نمى شناسيد، آن گونه كه باطل را، و باطل را نمى كوبيد، آن چنان كه حق را.

ستم گر را هرگز از سرپنجه پرقدرت عدل الهى گريزى نباشد، هرچند خداوندش چندى مهلت دهد، كه در گذرگاهش همواره در كمين است و چونان استخوانى ناى او بفشارد و فرود آب خوش از وى دريغ دارد.

هش داريد، به حق خدايى كه جانم در دست اوست، اين قوم بر شما چيره خواهد شد، نه بدين روى كه موضع شان به حق نزديك تر از شما است، بلكه به دليل شتافتن آنان در اجراى دستورهاى رهبرشان كه بر باطل است و كندى شما در اجراى فرمان هاى من كه بر حقم.

اين مسلم است كه در تاريخ همواره ملت ها از ستم زمامداران شان در هراس بوده اند، جز امروز، كه اين منم كه از ستم رعيت خويش، بيمناكم. به جهاد فرا مى خوانمتان، اما بسيج نمى شويد. مى كوشم كه حقايق را در گوش هاتان فرو خوانم، اما گوش شنوايى نداريد. آشكارا و پنهان دعوتتان مى كنم و پاسخ مثبتى نمى دهيد. همواره پندتان مى دهم و شما پندپذير نباشيد.

آخر اين چه حضورى در صحنه است كه با نبودن، يكى است. و اين چه نمايش سرورى است كه ماهيت آن بردگى است؟ گونه گون حكمت ها را برايتان بيان مى كنم و شما بى زارى نشان مى دهيد. با رساترين پندها موعظه تان مى كنم و شما بيش از پيش پراكنده مى شويد. با سخنانم مى كوشم كه براى جهاد با سركشان برانگيزمتان، اما پيش از آنكه سخنم را به پايان برسانم، مى بينمتان كه چونان سيل زدگان قوم سبا، تار و مار شده ايد، و به محفل هاى خاص خويش بازگشته ايد، و در كوبيدن يك ديگر ـ با بهره گيرى از آن چه بدان پندتان داده ام ـ به نيرنگ مى نشينيد.

هر بامداد كژى هاتان را راست مى كنم و هر شامگاهى كه به سويم باز مى گرديد همانند ماران، كژ و كوژتان مى بينم. كژى هاى شما هر روز پيچيده تر مى شود و توان من در راست كردنتان كاستى مى گيرد.

با شمايم، كه بى خرد و با گرايش هاى متضاد و ناهماهنگ، تنها با تن هاتان در صحنه ايد و بلاى جان فرماندهان خويش ايد. ياور شما، فرمانبر خدا است و شما از دستورهايش سرپيچى مى كنيد، در حالى كه صاحب شاميان، با اين كه خداى را نافرمان است، آنان سر به فرمانش دارند. چنان كه دوست مى دارم، معاويه شما را با ياران خويش مبادله كند، به سانى كه صرافان درهم را با دينار تعويض مى كنند، ده تن از شما را بازگيرد و در برابر، تنها يك مرد شامى به من دهد.

اى كوفيان! گرفتارى من با شما در دو سه چيز خلاصه شدنى است: كرهايى صاحب گوش، گنگانى زبان دار و كورانى چشم دارايد. نه در برخوردها آزردگى و صداقتى داريد، و نه در هنگامه گرفتارى برادرانى مورد اعتماديد. جز خاك تيره، دستاورديتان مباد، كه داستانتان، بيش از هر چيز، داستان اشتران بى صاحبى را ماند كه از هر سو فراهمشان آرى، از ديگر سو پراكنده شوند.

به خدا سوگند، در تصويرى كه از شما بر پرده پندار دارم، چنانتان مى بينم كه چون پيكار اوج گيرد و شعله هاى جنگ زبانه كشد. پسر ابى طالب را در برابر دشمن، تنها، وا مى نهيد، چونان زنان هرزه اى كه پرواى شرف و ناموسشان نيست. با اين همه، من بى هيچ ترديدى، بر برهانى روشن از پروردگارم تكيه دارم و در راستاى روشن خط پيامبر خويشم، و در راه روشنى ـ كه چونان عزيز گمشده اى بازش يافته ام ـ به پيش مى تازم.

خاندان پيامبرتان را ژرف بنگريد و خود را به همسويى با آنان ملزم كنيد و گام بر گامجاشان بگذاريد. چراكه آنان هرگز از راه هدايت بيرونتان نمى برند و ديگر بار به مغاك جاهليت فروتان نمى افكنند. پس نشست و برخاستنتان را با آنان هماهنگ كنيد و با نهضتشان همراه شويد. نه بر آنان پيشى گيريد كه به گمراهى درافتيد و نه از آنان واپس مانيد كه تباه شويد.

من، همگى ياران محمد ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ را ديده ام، و اينك هيچ يك از شما را همانند آنان نمى يابم. آنان در حالى كه همه شب را با سجده و قيام مى گذراندند، ژوليده موى و غبارآلوده، خود را به روشناى صبح مى رساندند. گونه و پيشانى را، به نوبت بر خاك مى نهادند و ياد معاد، چونان گدازه آتشفشانى، از جا مى كندشان و به پاى مى جستند. پيشانى و فاصله دو چشمشان چنان پينه بسته بود كه مى پنداشتى نه پيشانى كه زانوان بزان است و هرگاه از خداوند ياد مى شد، از هراس كيفر و اميد پاداش، چنان مى گريستند كه گريبانشان را اشك فرو مى گرفت، و چونان بيد در گذر تندبادها به خود مى لرزيدند.

[ و زمانى ديگر به ايشان گفتم:]

خداى را بر قضا و قدرش ـ كه به جريان هاى جهان و كنش هاى انسان حاكم است ـ سپاسگزارم. و هم بر اين خواستش كه مرا به گروهى چون شما مبتلا ساخته است، كه از من فرمان نمى بريد، دعوتم را پاسخ نمى گوييد، و با بيهوده گرى فرصت ها را از دست فرو مى نهيد و چون هنگامه كارزار پيش آيد خود را مى بازيد، و اگر روزى بر محور رهبرى، مردم را اتحادى فراهم آيد، در موضع انتقاد و تخريب قرار مى گيريد و با اين همه ادعا، در برخورد با ساده ترين تنگناها و سختى ها، واپس مى نشينيد.

اى شمايى كه دشمنتان را ريشه اى نيست. اينك كه مى توان دو راهى مرگ و ذلتش ناميد، در يارى من و جهاد حق طلبانه خود، چه را چشم داريد؟ خداى را سوگند، كه اگر هم اكنون روز موعود فرا رسد ـ كه بى شك مرا فرا مى رسد ـ درست درحالى ميان من و شما جدايى مى اندازد كه از همدمى تان به ستوه آمده ام و با وجودتان احساس تنهايى مى كنم.

به خدايتان حواله مى دهم! دينى نيست كه فراهمتان كند يا غيرتى نداريد كه شما را برانگيزد؟ آيا اين شگفتى آور نباشد كه معاويه مشتى اوباش ستم پيشه را فرا مى خواند، پس بى هيچ چشمداشتى به عطايا و كمك ها پيروى اش مى كنند. اما من شما را ـ كه ميراث اسلام و يادگار مردم راستين ماييد ـ با تداركات در خور و بخششى مناسب، فرا مى خوانم و شما در مخالفت با من به گروه بندى مى پردازيد؟ ميان من و شما چنان ناهماهنگى است كه در خشم و خشنودى، حتى در يك مورد، احساسى مشترك نداريم. و در اين اوضاع، در آغوش كشيدن مرگ را از هر چيز ديگرى خوش تر مى دارم. عمرى را با شما به بررسى قرآن و گشودن باب برهان نشستم، با حقايقى كه برايتان ناشناخته بود، آشناتان كردم و لقمه جويده به دهانتان نهادم، چنان كه مى بايست كور، بينا مى شد و خفته، بيدار! اما افسوس! چه نادان مردمى كه رهبرشان معاويه است و آموزگارشان فرزند نابغه!

به خدا سوگند كه معاويه هوشمندتر از من نباشد، اما از پيمان شكنى و هرزگى باك ندارد، و اگر ناپسندى پيمان شكنى نبود، من از تمامى مردم هوشمندتر بودم، اما هر پيمان شكنى نوعى هرزگى، و هر هرزگى گونه اى كفر است و هر عهدشكنى را در روز قيامت درفشى است كه بدان شناخته مى شود. با اين همه، خداى را سوگند كه نه هرگز در چنبر توطئه اى غافلگير مى شوم و نه در هيچ سختى و شدتى به ستوه مى آيم!

دلتنگ از دورى ياران

اى بندگان خدا، تمامى شما را به تقواى خدايى توصيه مى كنم كه بدن هاتان را جامه ها پوشاند، و ابزار زيست را فراوان ارزانيتان داشت. اگر بنا بود كسى را ياراى رسيدن به جاودانگى و راندن مرگ باشد، مى بايستى سليمان فرزند داوود ـ كه بر او درود باد ـ بود، كه با پيامبرى و آن مقام قرب معنوى، فرمانروايى جن و انس را نيز در اختيار داشت. با اين همه تا پيمانه عمرش لبريز گرديد و دورانش به پايان رسيد، كمان هاى نيستى، با تيرهاى مرگ، آماجش ساختند و ناگهان شهرها با فقدان وجودش روبه رو شدند و خانه ها از او تهى ماندند و همگى به مغاك تعطيل فرو افتادند، و گروهى ديگر آن همه را به ميراث بردند.

بى شك تاريخ قرون گذشته، براى شما بسى عبرت آور و آموزنده است! كجايند عمالقه و فرزندانشان؟ كجايند فرعون ها و فرعونيان؟ كجايند دار و دسته شهرهاى رَسّ، همان ها كه پيامبران را كشتند. سنت هاى رسولان را خاموش كردند و به جايشان سنت هاى جباران و خودكامه هاى تاريخ را زندگى بخشيدند؟ كجايند آن زورمداران تاريخ كه ارتش هاى عظيمى را بسيج مى كردند، رقباى خويش را، هزار هزار، در هم مى شكستند، لشكرها آرايش مى دادند و شهرهايى پى مى نهادند؟

اى مردمان! بى گمان، من بذر همان مواعظى را در ميانتان افشاندم كه پيامبران، امت هاى خويش را بدانها پند دادند. و به انجام همان كوشيدم، كه جانشينان پيامبران، پس از آنان انجام دادند. در تأديبتان از تازيانه خود نيز مدد گرفتم، اما شما به خط مستقيم درنيامديد. با هشدارهاى تند و تكان دهنده، نهيبتان زدم و متحد نشديد!

به خدايتان وا مى گذارم! آيا امامى جز مرا در انتظاريد تا راه را براى شما هموار سازد و به راستى هدايتتان كند؟

زنهار كه آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت كرد، و آنچه پشت كرده بود، ديگر بار روى آورد. بندگان نيك خدا آهنگ رفتن فرو كردند، و ارزش هاى ناچيز و ناپايدار دنيا را بر ارزش هاى فراوان و فناناپذير آخرت برگزيدند.

آرى، برادران همرزمى كه خونشان در صفين فرو ريخت، از اين كه امروز زنده نيستند ـ تا خوراكشان غم و نوشابه شان خوناب دل باشد ـ هيچ زيانى نكرده اند. با جرأت، بر اين حقيقت تأكيد مى كنم كه آنان به ديدار خداوند شتافتند، پس پاداششان را به كمال پرداخت و در پى دورانى نگرانى و ترس، در سراى امنيت مقامشان داد. كجايند آن برادران من كه در راه روشن حركت كردند و بر مبناى حق پيش رفتند؟ عمار كجاست؟ ابن تَيهان كجاست؟ ذوشهادتين كجاست؟ و كجايند همانند آن ياران عزيز و برادران همرزمشان كه با مرگ پيمان بستند و سرهاشان چونان پيامى به سوى بدان و ددان روانه شد؟

آوخ بر آن برادران عزيزم كه قرآن را تلاوت مى كردند و از آن دريافتى استوار داشتند. وظيفه الهى خويش را با ژرف انديشى اجرا كردند. سنت را زنده ساختند و بدعت را ميراندند. آرى، آنان به جهاد دعوت شدند، پس با دل و جان پذيرايش گشتند و با اعتمادى كه به رهبر خود داشتند، حركتش را پى گرفتند.

[ سپس با آوايى بلند فرياد زدم:]

اى بندگان خدا! جهاد، جهاد! بدانيد كه امروز من به آرايش نظامى لشكر خويش مى پردازم، پس هركه آهنگ رفتن به سوى خدا دارد، بيرون شود.

[ پس از اين سخنرانى، براى حسين، قيس بن سعد و ابوايوب هريك ده هزار سپاه قرار دادم و براى ديگران هم كم و بيش تا ببينم خدا چه خواهد.]

قبل از ترور

نشسته، خوابم در ربود. پس سيماى رسول خدا در نگاهم نشست. بى درنگ گفتم: «اى رسول خدا، از كج روى و كين توزى هاى امتت چه ها كه نديدم.»

فرمود: «نفرين شان كن!»

و من در همان حال گفتم: «خدايا، به جاى اينان مرا يارانى بهتر ارزانى دار و به جاى من بر اينان زمامدارى بدتر از من برگمار.»

به ياد مى آوردم روزى را كه از رسول خدا پرسيدم: اى رسول خدا! كى فتنه اى كه خداوند از آن خبرت داده، روى مى دهد؟ حضرتش پاسخ داد: اى على! پس از من، امتم به فتنه دچار خواهد آمد.»

پس گفتم: اى رسول خدا! مگر جز اين است كه در روز احد، آن جا كه گروهى از مسلمانان به شهادت رسيدند و من از شهادت بى نصيب ماندم و سخت بر من گران آمد، فرمودى: شاد باش، كه شهادت را در پيش خواهى داشت؟

پس پيامبر پاسخم داد كه: آرى، بى گمان چنان است كه گفته ام، بدان هنگام، شكيبايى تو چگونه خواهد بود؟

گفتم: اى رسول خدا، اين نه جاى صبر و شكيبايى، كه جاى مژده و سپاسگزارى است. پس پيامبر در ادامه سخن خويش گفت:

اى على! اينها در آينده اى بس نزديك با دارايى هاشان دچار فتنه مى شوند. هم ديندارى خود را بر پروردگار خويش منت مى گذارند و هم رحمت او را آرزو دارند، و از خشم و يورش قهرش احساس امنيت مى كنند. با شبهه هاى دروغين و هوس هاى غفلت آفرين حرامش را حلال مى شمارند. مى را نبيذ، رشوه را هديه و ربا را سودا مى نامند و حلال مى دانند.

پس گفتم: اى رسول خدا! بدان هنگام من چگونه شان تلقى كنم؟ در موضع ارتداد، يا گرفتار فتنه؟

حضرتش فرمود: در جايگاه فتنه.

در بستر شهادت

[ انتظار به سر آمد و محاسنم به خون سر خضاب شد.] اى مردم! هركسى از آنچه مى گريزد، در همان گريزگاهش با آن رودررو شود; چراكه اجل در گلو و گذرگاه نفس به كمين نشيند و گريز، همانا در آغوش كشيدن باشد.

وه كه چه روزگارانى در پى گشودن راز نهفته اش بودم، اما خواست خداوند جز پنهان داشتنش نباشد. هيهات، كه اين دانشى سر به مهر باشد.

اما وصيت من:

خداى را هيچ شريكى مگيريد، و سنت محمد را ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ ضايع مگذاريد. اين دو استوانه و دو چراغ را برپا و فروزان نگاه داريد كه ديگر سزاوار هيچ نكوهشى نباشيد، مگر به پراكندگى دچار آييد. هر كدامتان بار گران خويش را بردارد و بار ناآگاهان را سبك كند، كه شما را پروردگارى مهربان، دينى استوار و رهبرى آگاه است.

ديروز، شما را همراه بودم. امروز مايه عبرت شمايم. و فردا، براى هميشه از شما جدا شوم. براى خود و شما آمرزش خدا را خواستارم.

اينك در اين پرتگاه، اگر پاى جاى استوار بماند كه خوب، اما اگر پاها بلغزيد نيز چه غم؟ كه ما در زير شاخساران و در بستر بادها و در سايه انبوهه هاى ابرى كه در فضا گم شوند و اثرى از آنها در زمين نماند، چند صباحى زيستن را فرصت يافتيم.

آرى، واقعيت جز اين نيست كه من با تن خويش، چندى همسايه تان بودم و ديرى نمى پايد كه از من جز كالبدى بى جان بر جاى نمى ماند، كه از پى دورانى تكاپو و سخنورى، اينك آرام گرفته، خاموشى گزيند. اميد كه همين آرامش و سكون و سكوت اندام هايم نيز شما را پندى ديگر باشد، چراكه اين، پندپذيران را، از هر منطق روشنگر و از هر گفتار شنيدنى اى پندآموزتر است.

شما را وداع مى گويم. وداع مردى كه ديدارى ديگر را منتظر است. فردا است كه روزگارم را بشناسيد و رازهايم برون افتد و از پس آنكه خلأ وجودى مرا دريابيد و در جايگاهم ديگرى را ببينيد، از من شناخت درستى بيابيد

آخرين سفارش به حسنين(عليهما السلام)

پيش از هر چيز توصيه تان مى كنم كه به خدا شرك مورزيد و سنت محمد را ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ تباه مكنيد. اين دو ستون را برپا و اين دو چراغ را فروزان داريد، كه در اين صورت سزاوار هيچ سرزنشى نباشيد.

ديروز همراهتان بودم و امروز مايه عبرتتانم و فردا از شما جدا مى شوم! اگر بمانم كه خودْ ولىِّ خون خويشم، و اگر نابود شوم كه نيستى وعده گاه من است. اگر درگذرم، گذشت، پروازى است در نزديكى به حق، و براى شما نيز ارزشى است. بگذريد، «مگر نمى خواهيد كه خدايتان بيامرزد؟»

به خدا سوگند كه مرگ، مرا پيشامدى غافلگيركننده و ناخوشايند نبود. و در افقش هيچ طليعه زشتى نمايان نشد; زيراكه داستان من و مرگ، داستان جستوجوگر شبانه آب را ماند كه به آن دست يابد و خواستگارى را كه معشوقه خود را در آغوش كشد. آرى، «آنچه نزد خدا است، ابرار را ارزشمندتر باشد.»

[ و در گاه ديگر گفتم:]

شما هر دو فرزندم را به تقواى الهى توصيه مى كنم. دنيا را پى مگيريد، حتى اگر به شما روى آورد. و از هرچه از دنيا است و از دست مى دهيد افسوس مخوريد. براى حق بگوييد و به انگيزه پاداش كار كنيد، ستمگر را دشمن و ستم ديده را يار باشيد.

شما هردو، و ديگر اعضاى خانواده و تمام كسانى را كه اين وصيتنامه مرا دريافت خواهند كرد به تقواى الهى، به نظم در جريان كارها و ايجاد صلح و وحدت در ميان صفوف خود، توصيه مى كنم كه از جدتان شنيدم كه مى فرمود: «آشتى ميان دو تن از هر نماز و روزه اى ارزشمندتر است.»

خداى را، خداى را، درباره يتيمان، مباد كه گاه به گاه دهان هاشان را بى قوت بگذاريد يا در حضورتان تباهى شان را شاهد باشيد.

خداى را، خداى را، درباره همسايگانتان، كه مورد وصيت پيامبر شمايند. همواره درباره آنان سفارش مى كرد، چنان كه پنداشتيم كه ديرى نپايد كه در رديف ميراث برانشان نشاند.

خداى را، خداى را، درباره قرآن، مباد كه در عمل بدان، بيگانگان بر شما پيشى گيرند.

خداى را، خداى را، درباره نماز، كه ستون پايه دين شما است.

خداى را، خداى را، درباره خانه پروردگارتان، تا هستيد خلوتش مگذاريد، كه اگر خانه را وانهيد، جايگاه چشمگيرى در جهان نيابيد.

خداى را، خداى را، درباره جهاد در راه خدا، با خواسته و جان و زبان هاتان، و بر شما باد همبستگى و فداكارى متقابل و زنهار از گسستى و پشت كردن به همديگر! هرگز از امر به معروف و نهى از منكر دست برمداريد، كه در آن صورت، سلطه بدان بر شما شكل گيرد و از آن پس هيچ دعايتان مستجاب نشود.

اى فرزندان عبدالمطلب، مباد كه با بازگفت پياپى «امير مؤمنان كشته شد، امير مؤمنان كشته شد» در خون مسلمانان غوطهور شويد. به هوش باشيد كه به خون خواهى من، جز از قاتلم هيچ كسى نبايد كشته شود.

هرگاه از اين ضربت او جان دادم، ژرف بنگريد كه در برابر ضربت او، تنها يك ضربت بزنيد، مباد كه آن مرد مثله شود كه من خود از رسول خدا ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ شنيدم كه فرمود: «از مثله كردن ـ هرچند سگى گزنده باشد ـ بپرهيزيد!»

سخن پايانى

پايان راه، شما را فراروى باشد، و رستاخيز، از پى، شما را به پيش مى راند. سبك بار شويد تا به پيشتازان بپيونديد; چراكه اولين فرد اين كاروان آخرين فردتان را چشم به راه ماند.

فهرست منابع

1. قرآن كريم.

2. احداث التاريخ الاسلامى، عبدالسلام ترمانينى، چاپ دوم، 1408 ـ 1988، جزء اول.

3. اسدالغابة فى معرفة الصحابه، ابن اثير، مكتبة الاسلاميه، تهران.

4. العقد الفريد، ابن عبدربه، ج 3.

5 . امام على صداى عدالت انسانى، جرج جرداق، ترجمه خسروشاهى، چاپ دوم، نشر خرّم، قم، 1375.

6 . پيكار صفين، نصر بن مزاحم، ترجمه اتابكى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چاپ سوم، 1375.

7 . تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات جاويدان، چاپ پنجم، 1362.

8 . تاريخ يعقوبى، احمد بن محمد بن واضح يعقوبى، ترجمه محمدابراهيم آيتى، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، 1362.

9 . ترجمه نهج البلاغه، شهيدى، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهاردهم، 1378.

10. رهبرى امام على(عليه السلام) از ديدگاه قرآن و سنت، علامه سيد شرف الدين، ترجمه محمدجعفر امامى، انتشارات اسلامى.

11. سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضى عاملى، ترجمه حسين تاج آبادى، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى آزاد گرافيك، قم، چاپ اول، 1373.

12. سيرى در سيره ائمه اطهار(عليهم السلام)، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1367.

13 . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احياء التراث العربى، بيروت.

14. عبداللّه بن سبا، علامه سيد مرتضى عسكرى، ترجمه محمدصادق نجمى و هاشم هريسى، دفتر نشر كوكب، پاييز 1360.

15. فدك در تاريخ، محمدباقر صدر، ترجمه محمود عابدى، انتشارات روزبه، 1360.

16. مروج الذهب، مسعودى، دارالمعرفة، بيروت.

17. مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، منشورات المكتبة الحيدريه، نجف اشرف.

18. ملل و نحل، شهرستانى، چاپ ايران، ج 1.

19. نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه سيد مرتضى عسكرى، ترجمه محمدعلى جاودان، دفتر نشر كوكب، پاييز 1362.

20. نهج البلاغه، ترجمه عبدالمجيد معاديخواه، نشر ذره، قم، چاپ اول، 1374.

21. نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام.