تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت

على دوانى

- ۳ -


بازارهاى ده‏گانه عرب

با اينكه راجع به اسواق عرب و نقش اين بازارها به خصوصبازار عاكاظ در دادوستد و ارائه شعر و خطابه و مفاخرت قبيله‏اى اشاره نموديم، و باز هم يادآور خواهيم شد، مع‏الوصف مناسب مى‏دانيم جداگانه هم از آنها ياد كنيم.

«سوق‏» در زبان عربى به معناى بازار وجمع آن «اسواق‏» است. اسواق عرب، ده بازار بزرگ و همگانى فصلى بوده كه رد زمان جاهليت‏يعنى دوران پيش از ظهور اسلام درنقاط مختلف عربستان شهشرت داشت. در حقيقت عرب را مى‏توانستد در اين بازارها شناخت.

اسواق عرب پس از مراسم حج آنها كه در ماه رجب و ذى‏الحجه در مكه و عرفات و منا انجالم مى‏گرفت، و شعار بزرگ قبائل عرب بود، مهمترين مرسم و كنگره بزرگ آنها در ماه‏هاى مختلف سال به شمار مى‏رفت.

محل برگزارى بازرهاى دهگانه عرب در كشور كنونى اردن،يمن، عدن، حضرموت، بحرين، مسقط و عمان و نجد يعنى عربستان كنونى بود.

در اين قلمرو وسيع شبه جزيره تقريبا از مجموع قبائل عرب اعم از بت‏پرست و نصرانى و يهودى و ستاره‏پرست و پيروان ساير اديان و عقايد خرافى، از شام و عراق و يمن و بحرين و سواحل خليج فارس و نجد و يمامه و تهامه و حجاز شركت مى‏جستند.

برنامه كار آنها و شركت در اين بازرها اين بود كه از ماه ربيع‏الاول آغاز مى‏گرديد تا در ماه ذى‏الحجه پس از شكت در آخرين بازرها بتوانند به مكه بيايند و در مراسم حج‏حضور يابند و بعد از پايان موسمبه ميان قبايل خود در نقاطى كه خواهيم شناخت، بازگردند.

بنابراين قبايل عرب در دوره سال شخصيت و منافع مادى و معنوى خود را بدين گونه تامين مى‏كردند. اين غير از سفرهاى تجارى عرب به يمن و شام و ايران و حبشه و ديگر نقاط بود.

تجار عرب كالاهاى خود را كه از اين كشورها مى‏آوردند اغلب در اسواق دهگانه خود عرضه مى‏كردند و بقيه شركت كنندگان نيز آنها را با فرآورده‏هاى خود مبادله مى‏نمودند.

يعقوبى مورخ مشهور «بازارهاى دهگانه عرب را كه در آنها براى مبادله تجارى و داد و ستد خود اجتماع مى‏كردند، و ساير مردم هم در آنها گرد مى‏آمدند، و بدان وسيله از تامين خون ومال خود برخوردار مى‏گشتند» بدين سان شرح مى‏دهد:

1- يكى از بازارهاى دهگانه عرب در دومة الجندل در ماه ربيع‏الاول برگذار مى‏شد. رؤساى اين بازار از دو قبيله غسانى و بنى كلب بودند.

2- بازار مشقر واقع در هجر در بحرين بود كه در ماه جمادى‏الاولى گشايش مى‏يافت، و قبيله بنى تميم آن را برگذار مى‏نمود.

3- بازار صحار (شهرى واقع در كنار دريا درمسقط و عمان) در اولين روز ماه رجب افتتاح مى‏شد.

4- بازار ريا عرب از بازار صحار سرازير مى‏شدند به بازار ريا، و آل جلندى حكمرانان آنجا از آنها ماليات مى‏گرفتند.

5- بازار شحر (در ساحل درياى هند در خاك يمن در سرزمين مهره) بازار آنجا در سايه كوهى كه قبر حضرت هود (عليه السلام) در آن واقع است، به وسيله اعراب مهره برگذار مى‏شد.

6- بازار عدن در روز اول ماه مبارك رمضان برگذار مى‏گرديد، و تجار از آنجا عطر به ساير نقاط مى‏بردند.

7- بازار صنعاء در نيمه ماه مبارك رمضان افتتاح مى‏شد.

8- بازار رابيه درحضر موت در جنوب يمن برگذار مى‏گرديد.

اعراب با محافظ به آنجا مى‏رفتند. زيرا حضر موت مملكت نبود، و قبيله كنده آن را برگذار مى‏نمودند و به حفاظت از آمد و رفت مردم برمى‏خواست.

9- بازار عكاظ واقع در بالاى سرزمين نجد بود. عرب درماه ذى‏القعده در بازار عكاظ اجتماع مى‏كردند. در اين بازار قريش و ساير قبائل عرب گرد مى‏آمدند، و بيشتر آنها اعراب مضرى بودند. در بازار عكاظ بود كه قبايل عرب اقدام به مفاخرت مى‏نمودند.

10- بازار ذى‏المجاز عرب از بازار عكاظ و ذى‏المجاز براى شركت در مراسم به سوى مكه سرازير مى‏شدند.

مشهورترين اين بازارها كه در تاريخ اسلام از آن سخن رفته است همان بازارعكاظ بود. چون تمام قبائل پس از شركت در بازارهاى ديگر در آخر به «سوق عكاظ‏» مى‏آمدند و در آنجا بود كه به مفاخرت و ايراد شعر و خطابه و شناسائى و شناساندن خود مى‏پرداختند.

پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز در اين بازار حضور يافته بود و پس از اعلام نبوت و شكت و ديدنى‏هاى خود در بازار عكاظ ياد مى‏كرد.

به طور خلاصه قبائل عرب از شمال و غرب براى شركت در بازارهاى خود به حركت در مى‏آمد و سرانجام بيشتر آنها (غير از يهوديان و نصرانى‏ها و ستاره‏پرستان) وارد مكه مى‏شدند، و پس از شركت در موسم و طواف خانه كعبه و زيارت بعضى از بتهاى خود به اوطان خويش بازمى‏گشتند.

علم و هنر عرب

آگاهى عرب جاهلى در منطقه حجاز و اطراف از آداب و رسوم و علوم و فنون منحصر بود به اندكى ستاره‏شناسى آن هم به منظور راه‏يابى در بيابانهاى بى‏كران، و تعيين اوقات آمدن باران، و شناخت نسب قبائل مختلف و پراكنده خود و آشنائى به آثار قدمها و جايپاى انسان و حيوانات. امتياز آنها بيشتر به شعر و خطابه بود كه بايد گفت در اين دو فن به حد كمال رسيده بودند.

قدرت و تسلطعرب جاهلى درفنون خطابه و سخن سرائى و شعر و شاعرى به خصوص قصيده و تغزل و توصيغ اشياء اگر د تمام جهان بى‏نظير نباشد، به طور حتم كم نظير بوده است.

چيزى كه عرب جاهلى و بعدها عرب مسلمان را در اين خصوص ممتاز نموده است، اينست كه در ميان ملل و اقوام ديگر تا آن روز يازن سخنور و شاعر سابقه نداشته و يا اگر داشته است اندك بوده‏اند، وليدرعرب جاهلى زنان سخنور و شاعر آنهم در حد اعلى زياد بوده‏اند.

عرب جاهلى اشعار خود را در بازارهاى ده‏گانه خود به خصوص بازار «عكاظ‏» واقع در نزديك شهر طائف كه اين بازارهاى موسمى سالى چند بار در نقاط مختلف شبه جزيره برگذار مى‏گرديد، و يك مجمع تجارى و ادبى فصلى و همگانى بود، مى‏خواندند و با ايراد آن و سخنرانى‏ها و خطابه‏هاى پرشور، ابراز وجود و خودنمائى مى‏كردند.

اشعار شعراى جاهلى چنان پخته و نغز و دلكش بود كه حتى تا امروز يعنى پس از گذشت چهادره قرن نيز طراوت ولطافت و رسائى وزيبائى خود را حفظ كرده است. بخصوص «معلقات سبع‏» يعنى هفت قصيده ناب كه آن را بنابر مشهور پس از قرائت بر مردم و تصويب رئيس بازار عكاظ مى‏نوشتند، و در خزانه او يا بر ديوار كعبه مى‏آويختند و به همين جهت آنها را «معلقات‏» يعنى آويزه‏ها مى‏خواندند.

درباره صاحبان معلقات اختلاف است. بيشتر اينعده را نام مى‏برند كه به موازات ظهور اسلام مى‏زيستند، و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بعضى از آنها را ديده بود: امرءالقيس، طرفه، زهيز، لبيد بن ربيعه، عمرو بن كلثوم، اعشى،نابغه ذبيانى. بعضى اين عده را نيز صاحبان معلقات دانسته‏اند: انتره، حارث بن حلزه، نابغه جعدى، عبيد بن ابرص، علقمة نبن عبده و مهلهل. از شعراى معروف جاهليت‏يكى هم «خنساء» يعنى يك زن بوده است.

سرآمد شعراى عهد جاهلى امرءالقيس كندى است كه در سال 540 ميلادى درگذشت، و اسلام را درك نكرد. مشهورترين اشعار وى قصيده ناب اوست كه با الفاظ و تعبيرات نغز و دل انگيز و پرسوز و گداز سروده شده و با اين بيت آغاز مى‏گردد: قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل بسقط اللوى بين الدخول فحومل‏يعنى: همرهان لحظه‏اى درنك كنيد تا من به ياد يار سفر كرده و سرمنزل او بگريم و ريگستان ميان «دخول‏» و «حومل‏» را از سرشك ديدگانم سيراب سازم.

درباره خطابه عرب جاهلى بايد گفت، آنها تا آنجا اهميت به خطابه مى‏دادند كه اگز خطيبى در قبيله‏ايبود او را باعث آبروى قبيله مى‏دانستند و بهوجود وى برديگران فخر مى‏كردند. حتى در يك مورد كه جوانى به خواستگارى دخترى رفته بود كسان دختر پرسيدند داماد چه دارد؟ گفتند: چيزى ندارد، ولى در قبيله ما فلان خطيب است كه مى‏تواند از بامداد تا شامگاه بايستد و لاينقطع سخن بگويد و سخنانش تكرارى نداشته باشد! جمعيت گردآمدند وخطيب قبيله از طلوع آفتاب تا غروب به سخن گفتن پرداخت، و همين نيز مهريه دختر شد و عروسى سرگرفت!

ماه‏هاى حرام

عرب جاهلى سالى چهار ماه را هاه‏هاى حرام مى‏دانستند: رجب، ذى‏القعده، دى‏الحجه، محرم. حرام يعنى محترم. در حقيقت عرب چون پاس احترام اين ماه‏ها را نگاه مى‏داشتند، لذا از هرگونه قتل و غارت و آدم كشى درآنها اكيدا ممانعت به عمل مى‏آوردند. در اين ماه‏ها عرب از تمامى نقاط جزيره عربستان به مكه مى‏آمدند، و مراسم عبادت و طواف انجام مى‏دادند، يا به بازار عكاظ و اسواق ديگر مى‏رفتند، و به كار تجارت و مبادله كالا و ايراد شعر و خطابه مى‏پرداختند.

هرچند اعراب جاهلى بت‏يا ستاره يا اشياى ديگر را مى‏پرستيدند، ولى با اين وصف عمده نظر آنها درآمد و رفت به مكه احترام به كعبه و مراسمى بود كه بر محور آن انجام مى‏گرفت. با اين وضع چنان كه گفتيم آنها در ضمن به كار تجارت و مبادله شعر و خطابه حتى در منازل و اسواق ميان راه هم اشتغال داشتند.

در ماه‏هاى حرام به كسى تعرض نمى‏شد. به قتلى نه تجاوزى و هتك ناموسى به وقوع نمى‏پوست. حتى حيوانات هم از امنيت و آزادى برخوردار بودند و تامين جانى داشتند.

اگر دراين مدت به كسى تعدى مى‏شد، عموم قبائل خود را موظف مى‏داشتند تجاوز را سركوب كنند و متعدى را به كيفر رسانند.

مى‏توان گفت اهل مكه عموما تاجربودند. مرد و زن اشراف مكه و فاميل‏هاى وابسته، در مال‏التجاره و سرمايه اين تجارت عمومى و هميشگى سهيم بودند، و از اين راه ثروت زيادى به دست مى‏آوردند. معروف است كه خديجه همسر پيغمبر قبل از ازدواج باآن حضرت از تجار عمده بود، ولى بايد دانست كه بقيه زنان قريش هم تقريبا چنين بودند، و اختصاص به خديجه نداشت.

از اين گذشته چون مردم مكه سالى يكبار از زوار كعبه و قبائل مختلف كه براى انجام مراسم حج مى‏آمدند، پذيرائى مى‏نمودند و آنها نيز فراورده‏هاى خود را در در منازل ميان راه و خود مكه مى‏فروختند، از اين راه نيز، سود سرشارى عايد قريش مى‏شد.

براى درك اهميت قريش، بايد در نظر داشت كه گاهى دوهزار و پانصد شتر كالاى آنها را ميانحجازو شام و يمن مبادله مى‏كرد.

مبادلات تجارى آنها طلا، نقره، پوست، چرم، ادويه، عطر، صمغ، سنا، يعنى محصولات يمن و هند و حبشه بود، و از شام و مصر و فلسطين نيز كتان، ابريشم، اسلحه، غله، زيتون، و روغن زيتون و غيره مى‏آوردند.

به موازات ظهور اسلام تجار عمده قريش ابوسفيان از قبيله بنى اميه، عتبة بن ربيعه از قبيله عبدالدار، ابوجهل از قبيله بنى مخزوم، و ابولهب از قبيله بنى هاشم بودند، كه همگى از ثروتمندان و مال‏داران معروف به شمار مى‏رفتند.

رباخوارى قريش

تجارت و ثروت اندوزى قريش با ربا خوارى توام بود. ربا را با چند برابر مى‏گرفتند. ثروتمندان عرب گذشته ازسودى كه از تجارت مى‏بردند، سود حاصل از ربا نيز بر درآمد سرشار آنها مى‏افزود. ربا را توعى بيع و خريد و فروش مى‏دانستند. چنان به آن دل بستهبودند كه موقع مطالبه و گرفتن هيچگونه ترحم و ملاحظه نداشتند. شيوع رباخوارى آينده بدهكاران را مختل مى‏نمود، و بسيارى در زير بار آن به ستوه مى‏آمدند. چه بسا كه به واسطه ندارى ناگزير مى‏شدند به صورت مزدور و يا برده طلب كار رباخوار درآيند.

اين معنا موجب گرديد كه اسلام از همان آغاز كار به جنگ رباخواران برود، تا آنجا كه قرآن رباخوارى را در حكم جنگ با خدا دانسته است.

و صريحا مى‏گويد: خدا داد و ستد معمول را حلال كرده است، و ربا را حرام.

از كارهاى بسيار مفيد و سرنوشت‏ساز اسلام همين مبارزه با رباخوارى بود كه قشر مستضعف را نجات داد، و جلو سود كلان مفت‏خوران را گرفت.

روحيات عرب و صفات عمومى قريش

شهر مكه نه حكومتى داشت، و نه ماموران رسمى كه انتظامات شهر را به عهده گيرد. در عوض عهد و پيمان و سوگند، و حق جوار (پناهدگى و بست نشينى) كه قريش سخت پاى‏بند آن بود، اين نقيصه را جبران مى‏كرد. عرب به قبيله و پيوستگى به آن اهميت زياد مى‏داد.

شيوخ قبائل در نشستگاه خود كه به آن «نادى‏» مى‏گفتند، و بعدها به «دارالندوه‏» مشهور شد، گرد مى‏آمدند، و درباره جنگ و صلح و امور دينى (توجه و مراقبت از بتها) به مشورت و تبادل نظر مى‏پرداختند.

كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه، شترچرانى و جنگ و گريز و قتل و غارت بود.

رسم دختركشى و زنده به گور كردن دختران نيزيك رسم اشرافى بود. چون يكى از ملوك حيره به دختران جوانمردى از متنفذان تجاوز كرده بود، و او براى حفظ آبروى خود، تمام دختران خود را زنده‏بگور كرد، اين رسم كم كم ميان بعضى از رجال قوم رسمى شد. گاهى نيز به واسطه فقر و تنگدستى دختران خود را كه به كار جنگ و غارت نمى‏آمدند، مى‏كشتند، تا هم به اسارت نيفتند و مورد هتك حرمت قرار نگيرند، و هم سربار زندگى نباشند. در هر صورت دختركشى عموميت نداشت، و همه جا معمول نبود. و بيشتر درقبيله «بنى تميم‏» و «بنى اسد» اتفاق مى‏افتاد.

اعراب جاهلى مردار مى‏خوردند و راهزنى مى‏كردند، و از شراب و زنا و بى‏بند بارى لذت خاصى مى‏بردند.

اوقات خوش و لحظات بى‏كارى آنها با نقل افكار جاهلانه و تخيلات شاعرانه كه از غارتگرى‏ها و قتل نفس‏ها و باده‏گسارى‏ها و عشق‏بازى‏ها و عيش و نوشها حكايت مى‏كرد، مى‏گذشت.

اين سرگرمى‏ها و عادات و رسوم و بى‏خبرى‏ها ديگر فرصتى به اعراب بت پرست ثروتمند عياش يا بينوايى تهيدست گرفتار نمى‏داد تا به خدا وعالم بعد از مرگ بينديشند، و پى به حقيقت ببرند. براى آنها زندگى جز اينها مفهومى نداشت.

با اين كه در سفرهاى شام و يمن با يهود و نصارا (اهل كتاب) و مردم متمدن روم و ايران و ديگر نقاط ارتباط پيدا مى‏كردند، و كم و بيش با آداب ورسوم آنها آشنا مى‏شدند، مع‏الوصف زندگى در منطقه دور افتاده باديه و محيط تنگ مكه و مدينه و طائف، و انس و تعصب زايدالوصفى كه طى قرون متمادى به زندگى خود داشتند، به هيچ وجه آنها را تحت تاثير قرار نمى‏داد، و از آنچه مى‏انديشيدند باز نمى‏داشت. در حقيقت به آنچه داشتند خوش بودند. جز آن چيزى نمى‏شناختند، و چيزى نمى‏خواستند.

شهر مكه

شهر مكه قديم‏ترين شهرهاى حجاز و مقدس‏ترين نقطه روى زمين است. مطابق روايات اسلامى حضرت آدم از جانب خداوند مامور شد تا جائى را در روى زمين به نام خانه خدا بنا كند. آدم نيز در دره‏هائى كه بعدها شهر مكه در آنجا بنا شد، خانه‏اى ساخت وخدا سنگى بهشتى توسط جبرئيل فرستاد تا به عنوان رمز بهشت و ياد روزگارى كه آدم در بهشت بود، در آن كار گذارد. آدم آن سنگ را كار گذاشت ، سپس به امر خداوند هفت باربه دور خانه خدا به طواف پرداخت. اين آغاز كار بناى «كعبه‏» و ماجراى «حجرالاسود» است كه مبدا بسيارى از حوادث تاريخ بشر مى باشد.

باز مطابق روايات اسلامى، كعبه در طوفان نوح ويران شد، و به صورت تلى درآمد. در زمان حضرت ابراهيم خليل، خداوند به وى الهام نمود كه با كمك فرزندش اسماعيل كه در دره مكه به سر مى‏برد، سنگ‏هاى كعبه و حجرالاسود را از زير خاك‏هاى تل بيرون آورد و دوباره خانه كعبه را بنا كند و خود و اسماعيل در اطراف آن طواف كنند، و مردم را نيز براى زيارت و طواف آن فراخواند.

در زمان حضرت اسماعيل قوم جرهم كه از اعراب اصيل يمن بودند، و در نقطه‏اى از حجاز مى‏زيستند، به واسطه پيدايش چاه زمزم كه با اعجاز غيبى از زير پاى اسماعيل كودك شيرخوار ابراهيم و هاجر جوشيده بود، به آنجا كوچيدند، و رحل اقامت افكندند. حضرت اسماعيل كه پدرش، او و مادرش هاجر را به امر خوا از فلسطين آورده، و روى مصالحى در آن بيابان بى‏آب و علف رها كرده و رفته بود، در ميان قوم جرهم نشو و نما يافت و به روزگار جوانى از آنها زن گرفت و صاحب فرزند شد.

بدين گونه شهر مكه در پيرامون كعبه خانه خدا و يادگار آدم و ابراهيم و اسماعيل به وجود آمد. شعر مكه واقع در انتهاى سلسله كوه‏هائى است كه از جمله كوه معروف «ابوقبيس‏» مشرف بر آن است. سرزمين مكه را «بطحا» يا «ابطح‏» مى‏گويند. ابطح يعنى ته دره كه سيل‏گاه بوده، و شن و ماسه آن را فرو گرفته، و وسعتى بيش از دره داشته است. مكه نيز در همين نقطه نسبتا پهن واقع است. چاه زمزم و كعبه، و حجر اسماعيل كه مدفن او و مادرش هاجر نيز هست در آنجاست. شهر مكه به خاطر وجود كقته و حجر اسماعيل از همان روزگار نخست مورد احترام قبائل عرب بود، و عرب نسبت به آن تعصب خاصى داشت.

«اولين مرتبه كه اسم مكه در تاريخ خوانده مى‏شود، در جغرافياى بطلميوس است كه در قرن دوم ميلادى و چهارصد سال قبل از ظهور اسلام مى‏زيست. بطلميوس در كتاب خود شهر مكه را «مكروبه‏» نوشته و توضيح داده كه خانه‏هاى شهر با سنگ ساخته شده، و در آنجا بتخانه‏اى بزرگ وجود دارد و مردم براى زيارت بتها و هم براى تجارت به آن شهر مى‏روند.

توليت كعبه

توليت كعبه پس از اسماعيل در دست بزرگان و نجباى قوم جرهم و فرزندان اسماعيل بود. پس از آنها قبيله خزاعه كه از يمن آمده بودند و مانند قوم جرهم در باديه حجازمى‏زيستند، روى به مكه نهادند، و در آن جا سكونت ورزيدند، و توليت كعبه را از چنگ جرهميها درآوردند و خود به عهده گرفتند. آنگاه در قرن پنجم ميلادى طايفه قريش پديد آمدند، و طايفه خزاعه را از مكه بيرون كردند، و خود عهده‏دار توليت كعبه و رسيدگى به امور آن و پذيرائى از زائران خانه خدا شدند.

مرد نامى قريش «قصى بن كلاب‏» جد چهارم پيغمبر است كه در سال چهارصدو چهل ميلادى توليت كعبه را به عهده داشت، و اين سمت در ميان فرزندان او تا ظهور اسلام برقرار بود.

قبيله قريش

در ميان دودمان اسماعيل كه در نقاط مختلف عربستان سكونت ورزيدند اين افراد مشهورند كه بيشتر قبائل به نام آنها شهرت دارند و آل فلان يا بنى فلان خوانده مى‏شوند: قضاعه، عوف، اود، بكر بن وائل، قيس، عجل، ثعلبه، تيم اللات بن ثعلبه، تغلب، شيبان، مذحج، شرحبيل، حارث، ذهل، عدى، ثقيف، محارب، باهله، فزاره، فزاره، غطفان، هوازن، قشير، عام، تميم، مزينه، حنظله، كعب، جذام، لخم، عامله، قعين، رئاب،مخرمه، غفار، مدلج، جذيمة، غنم، غالب، لؤى، تيم، جشم و سعد.

به طورى كه سابقا يادآور شديم عرب سيصد و شصت قبيله بود كه در نقاط مختلف عربستان مى‏زيستند.شريف‏ترين و محترم‏ترين قبيله عرب «قريش‏» بود.چون آنها ساكن مكه بودند، و توليت و حمايت كعبه را به عهده داشتند. به گفته يعقوبى «قريش‏» نام فهر بن مالك جد دهم پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ء فهر لقب او بوده است. «قريش‏» يعنى فهر بن مالك در زمان پدرش مالك بن نضر علامات فضل در وى پديدار گشت و پس از پدر به جاى او نشست، علت اينكه او را قريش گفتند مقام والاى او بود كه قريش به همين معنا است، پس آنها كه از اولاد نضر بن كنانه نيستند از قريش به شمار نمى‏روند.

اعراب جاهلى مخصوصا مردم مكه و طايفه قريش نسبت به قبيله و حفظ آن و تعهد و سوگند و پناه دادن به افراد،سخت پاى‏بند بودند. در حقيقت ضامن استقلال و عامل مهم و مؤثر بقاى آنها در بيابان‏هاى بى‏كران عربستان نيز همين جهات بود.

هنگام ظهور اسلام قريش كه حدود دو قرن بود در مكه به سر مى‏برد، 25 طايفه بودند، همچون بنى هاشم، بنى مخزوم، بنى اميه، بنى زهره، بنى كلاب، بنى عبدالدار، بنى اسد، بنى قوفل، بنى عبدالشمس، بنى جمح، بنى سهم، بنى عدى و...

سران قريش امور مربوط به كعبه و حفظ و حمايت از زائران خانه خدا و «دارالندوه‏» شوراى قبيله‏اى خود را كه محلى در مكه و قصى بن كلاب جد چهارم پيغمبر به منظور تبادل نظر و مشورت سران قريش تاسيس كرده بود، ميان خود تقسسيم كرده بودند.

رسيدگى به كار كعبه و اداره امور آن، پذيرائى از مسافران و زوار خانه خدا تقسيم آب ميان زائران، امورى بود كه قريش عهده‏دار آن بود. به همين جهت نيز قبيله قريش در تمام حجاز و يمن و نقاط عرب نشين و شرافت و نجابت مشهور بود. در ميان شاخه‏هاى قريش نيز از همه نجيب‏تر و شريف‏تر، تيره بنى هاشم بود كه پيغمبر اسلام تعلق به آنها داشت، و از ميان آنها برخاست.