تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت

على دوانى

- ۲ -


اديان عرب

يعقوبى مى‏نويسد: عرب به واسطه مجاورت با پيروان اديان و آمد و رفت به كشورهاى دور و نزديك، داراى اديان مختلفى بودند. قريش و تمامى اولاد «معد بن عدنان‏» پاره‏اى از احكام دين ابراهيم را معمول مى‏داشتند. بدين گونه كه به حج مى‏آمدند و خانه كعبه را زيارت مى‏كردند و مناسك و ديگر مراسم حج‏يادگار حضرت ابراهيم را انجام مى‏دادند. مهمان‏نواز بودند، و ماه‏هاى حرام را محترم مى‏شمردند. اعمال نا مشروع و قطع پيوند خويشى و ستمگرى را زشت مى‏داشتند، و هر كس را كه مرتكب جرم مى‏شد، كيفر مى‏دادند.

آنها همچنان متصديان خانه خدا بودند تا اين كه قبيله «خزاعه‏» پرده‏دارى كعبه را تصاحب كردند و بعضى از احكام و مناسك حج را تغيير دادند، از جمله اين كه پيش از غروب آفتاب از «عرفات‏» بيرون مى‏آمدند، و بعضى از آنها بعد از طلوع آفتاب روز دهم ذى‏الحجه كوچ مى‏كردند.

قريش بر اين عقايد بود تا اين كه عمرو بن لحى خزاعى به شام رفت و در آنجا ديد كه مردمى از عمالقه بت‏ها را پرستش مى‏كنند. عمرو بن لحى پرسيد: اين بت‏ها چيستند كه مى‏بينم مى‏پرستيد؟ عمالقه گفتند: ما اينها را پرستش مى‏كنيم، و به وسيله آنها يارى مى‏جوئيم، و طلب باران مى‏كنيم.

عمرو بن لحى گفت: آيا ممكن است‏يكى از اين بت‏ها را به من بدهيد تا آن را به سرزمين عرب ببرم، و در كنار خانه خدا كه قبائل عرب به زيارت آن مى‏آيند قرار دهم؟ عمالقه بتى به نام «هبل‏» به وى دادند و عمرو بن لحى آن را آورد و در كنار خانه كعبه گذاشت، و اين نخستين بتى بود كه در مكه استقرار يافت (تاريخ يعقوبى - ج 1 - ص 294).

به دنبال آن بت‏هاى ديگرى هم در مكه و ساير نقاط حجاز و مجاور آن نصب شد و قريش و قبائل عرب به پرستش آنها پرداختند كه در جاى خود توضيح خواهيم داد.

به واسطه مجاورت با يهود و نصارا در يمن و نجران و خيبر به مرور ايام گروهى از افراد قبايل عرب كيش يهودى و نصرانى را پذيرفتند. تبع پادشاه يمن دو تن از علماى يهود را به نقاطى از يمن فرستاد و آنها عده‏اى از يمنى‏ها را يهودى كردند. همچنين جمعى از دو قبيله «اوس‏» و «خزرج‏» پس از آن كه از يمن بيرون آمدند و در مدينه سكونت ورزيدند به واسطه مجاورت با يهوديان خيبر و بنى قريضه و بنى نضير يهودى شدند. عده‏اى از افراد قبيله بنى حارث، غسانى، بنى اسد، بنى تميم، بنى تغلب، طى‏ء، مذحج، بهراد، سليح، تنوخ، و بنى لخم، كيش مسيحى را پذيرفتند. حجر بن عمرو كندى نيز مجوسى و زنديق شد(تاريخ يعقوبى - ج 1 - ص 298).

گذشته از بت پرستى و تدين به اديانى كه ريشه آسمانى داشت، بعضى از قبايل عرب ستاره پرست بودند كه در شهر «حران‏» واقع در سوريه مى‏زيستند. قبيله «بنى مليح‏» كه تيره‏اى از طايفه خزاعه بودند «جن‏» را پرستش مى‏كردند.

عده‏اى از حميريان يمن آفتاب پرست، و قبايل‏« كنانه‏» ما پرست بودند. قبيله «جذام‏» ستاره مشترى، و قبيله «طى‏ء» ستاره سهيل، و قبيله «قيس‏» ستاره شعرا و «بنى اسد» عطارد را مى‏پرستيدند(الاصنام كلبى - ص 34)

اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب

گفتيم كه اعراب شبه جزيره پس از حضرت ابراهيم كه در فلسطين مى‏زيست، و فرزنش اسماعيل كه در ميان عرب جرهمى در حجاز اقامت داشت، نخست پيرو احكام و آداب و رسومى بودند كه از آن دو پيغمبر خدا باقى مانده بود.

بعدها دين يهود و نصار و بت پرستى در نقاط مختلف شبه جزيره رسوخ يافت و اوهام و خرافاتى از اين راه‏ها در ميان جوامع و قبائل عرب رايج‏شد.

به موازات ظهور دين مبين اسلام هنوز اعتقاد به خداى خالق آسمان‏ها و زمين و روزى دهنده، و ايجاد كننده جهان و جهانيان به نام «الله‏» و احكام و مناسك حج و برخى از احكام ديگر از دين ابراهيم و اسماعيل در ميان اعراب عدنانى و بخصوص قريش باقى مانده بود كه آن را معمول مى‏داشتند.

با اين وصف گذشته از يهوديت و نصرانيت و بت‏پرستى، عمل به پاره‏اى از احكام مزبور، اوهام و خرافات زيادى هم در ميان عرب رسوخ يافته بود، و به آنها سخت دل بسته بودند.

از جمله به گفته مسعودى بعضى از عب عقيده به وجود پرنده‏اى به نام «هام‏» داشتند و مى‏گفتند هام روح آدمى است كه پس از مرگ يا قتل به صورت مرغى در مى‏آيد و پيوسته در اطراف قبر او نوحه سرائى مى‏كند، و اخبار دنيا را به مقتول يا متوفى مى‏دهد و در جلو خانه بازماندگان شخص در گذشته به سر مى‏برد(مروج الذهب - جلد 2 صفحه 153)

بعضى ديگر «ذات انواط را پرستش مى‏كردند، عبادت ذات انواط همان دخيل بستن بود. ذات انواط در وادى نخله قرار داشت و از زيارتگاه‏هاى مردم مكه به شمار مى‏رفت. ذات انواط درخت بزرگ سبزى بود كه كفار قريش و ساير قبائل عرب هر سال به زيارت آن مى‏رفتند و سلاحهاى خود را بر آن مى‏آويختند. در آنجا قربانى مى‏كردند، و يك روز در آنجا مى‏ماندند (سيره ابن هشام - ج 4 ص 893)

به ذات انواط چيزهايى به عنوان دخيل مى‏آويختند و حاجت و مراد مى‏خواستند.

جمعى ديگر از عرب معتقد به وجود «غول‏» بودند، و عقيده داشتند كه غول‏ها در شب‏ها و جاهاى خلوت پيدا مى‏شوند يا در بيابان‏ها سر راه‏ها را مى‏گيرند و باعث آزار آدمى مى‏شوند. عرب هم در صدد بر مى‏آمد كه غول را تعقيب كند و نگذارد به او آسيبى برساند.

مسعودى نقل مى‏كند كه بعضى از صحابه از جمله عمر بن الخطاب گفته است كه وى پيش از ظهور اسلام دى يكى از سفرهايش به شام غول را ديده است كه در صدد آزار رساندن به وى بوده و عمر با شمشير او را زده است! (مروج الذهب - جلد 2 صفحه 155)

عرب به وجود شياطين و مرده و جن و قطرب و غدار معتقد بودند و براى هر كدام نيز حالات و اوصافى ذكر مى‏كردند.

به خواب و جادوگرى هم اعتقاد داشتند. جادوگرى به نام كهانت در ميان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائى برخوردار بود و راى او را هر چه بود به كار مى‏بستند، و سرپيچى از آن را شوم مى‏دانستند.

«شق‏» و «سطيح‏» دو كاهن و جادوگر معروف عرب بودند كه عرب در گيرودارهاى خود به آنها مراجعه مى‏كردند و از آنها نظرخواهى مى‏نمودند.

«ذوالشرى‏» هم كه از توده سنگ‏هاى سياه تراشيده چهارگوش تشكيل يافته بود مورد احترام پرستش بعضى از قبائل عرب بود.

اعتقاد به «انصاب و ازلام‏» نيز از اوهام و خرافات رايج در ميان عرب بود. ازلام جمع زلم بر وزن قلم تيرهاى كوچكى بود كه از درختى به نام «نبع‏» كه با صلابت و قابل انحناء بود مى‏گرفتند و به يك اندازه تراشيده و صاف مى‏نمودند و به هر كدام رنگ مخصوصى مى‏زدند و در قمار و فالگيرى از آنها استفاده مى‏كردند، و به آنها «قداح‏» مى‏گفتند. قداح به معناى تيرهاى بدون پيكان بود. نام اين تيرها كه در قمار به كار مى‏رفت، به گفته يعقوبى ده تا بود. هفت تاى آنها را «انصب‏» مى‏گفتند: يعنى نصيب و بهره بده، و سه تا «لا تنصب‏» بود.

هفت تاى اول «فذ» داراى يك سهم و «توام‏» داراى دو سهم و «رقيب‏» سه سهم و «حلس‏» چهار سهم و «نافس‏» پنج‏سهم و «مسبل‏» شش سهم و «معلى‏» هفت‏سهم، و سه تاى ديگر: منيح و سفيح و وغد بود كه فاقد سهم بود(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 300.)

عرب براى جنگ و صلح و انتقام گرفتن و قربانى كردن و ازدواج و يقين به اين كه فلان طفل زنازاده است‏يا نيست، يا فلان كار را بكند يا نكند، از اين تيرها كه كاهن قبيله بنى جمح در مقابل بت «هبل‏» جنب كعبه در كيسه‏اى مى‏ريخت و آن را به هم مى‏زد سپس چوبى در مى‏آوردند و اعلام نظر مى‏نمودند، كسب تكليف مى‏كرد و نتيجه هر چه بود مى‏بايد به كار بست.

خداوند در قرآن مجيد نصيب و بهره‏گرفتن از اين نوع رايزنى و نظرخواهى و فالگيرى را مانند شراب و قمار اكيدا نهى كرده و آن را پليدى و از كارهاى شيطانى دانسته است.(يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون. سوره مائده آيه 93)

خلاصه به مرور ايام كه اعراب شبه جزيره از توجه به احكامى كه از زمان حضرت اسماعيل باقى مانده بود غافل ماندند، براى تسكين خاطر آشفته و پريشان خويش به پرستش معبودهاى ناروا «آله باطله‏» و اعتقادات عجيب و غريب روى آورده و حيران و سرگردان شده بودند، و به گفته حافظ: چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.

رسوخ عقايد خرافى در اذهان ملت عرب و مردم قريش و اعقتاد به معبودهاى باطل تا آنجا بود كه چون پيغمبر اكرم مبعوث گرديد و آنها را از پرستش آلهه باطله بيم مى‏داد، از اين كه پيغمبرى از ميان آنها برخاسته است، تعجب مى‏كردند و مى‏گفتند: او جادوگرى درغگوست، آيا مى‏خواهد تمام خدايان ما را منحصر در يك خدا بداند؟ اين چيزى است بسيار شگفت انگيز.(و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب. اجعل الآلهة الها واحدا، ان هذا لشى‏ء عجاب. سوره ص آيه 3 تا 5)

اوهام و خرافات عرب به موازات ظهور دين مبين اسلام بيش از اينهاست. ما فقط اشاره‏اى به پاره‏اى از آنها نموديم. ولى همينها كه نوشته‏ايم و آنچه راجع به بت‏هاى عرب نوشته مى‏شود، شايد براى شناخت دوران جاهليت عرب و عقايد خرافى آنها كافى باشد.

بت‏هاى عرب

مردم عرب به خصوص قريش «الله‏» را خداى بزرگ و خالق آسمان و زمين و مدبر عالم و فرستنده باران مى‏دانستند، و هنگام بردن نام او مى‏گفتند: «بسمك اللهم‏» يعنى به نام تو اى خدا كه در اسلام به جاى آن «بسم الله الرحمن الرحيم‏» نخستين آيه سوره مباركه قرآن مجيد آمد.

در عين حال قريش بت‏هائى داشتند كه آنها را مظاهر خداى واقعى مى‏دانستند. در حقيقت چون دسترسى به «الله‏» نداشتند، بت‏ها را پرستش مى‏كردند، و از آنها يارى مى‏جستند، و مى‏گفتند: «اين كه ما بتها را مى‏پرستيم به خاطر اين است كه اينها ما را به خداى واقعى نزديك مى‏كنند».(ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفا - سوره زمر آيه 3)

چنان كه پيشتر گفتيم قبائل عرب قبلا پيرو دين حضرت ابراهيم بودند، و نخستين كسى كه آنها را دعوت به بت‏پرستى كرد، عمرو بن لحى بود كه بت «هبل‏» را از شام به مكه آورد، و قريش را به پرستش آن فرا خواند، و به دنبال آن قريش و ساير قبائل عرب بتها ساختند، و هر قبيله بتى را پرستيد و بسيارى از آنها را در درون و بالاى كعبه قرار داده بودند.

قريش براى بتان خود نذر مى‏كردند، و در مقابل آنها كرنش و قربانى مى‏نمودند، و در جنگ و صلح آنها يارى مى‏جستند. حتى گاهى بعضى از آنها را بر استرى يا شترى سوار كرده، به ميدان جنگ مى‏آوردند، تا حضور آنها باعث پيروزى‏شان شود!

«الله‏» را يكتا و يگانه نمى‏دانستند، بلكه داراى زن و فرزند و دختران مى‏پنداشتند.

از جمله بتان آنها «لات‏» و «منات‏» و «عزى‏» بود كه آنها را دختران خدا مى‏دانستند. به همين جهت نسبت به آنها توجه مخصوصى داشتند. «لات‏» خداى آفتاب و از سنگى سفيد بود و معبد آن در طائف واقع در دوازده فرسخى مكه بود. منات سنگى سياه و خداى سرنوشت و مرگ بود، و معبد آن در محلى به نام «قديد» ميان مكه و مدينه نزديك بحر احمر قرار داشت. «عزى‏» خداى زهره و معبدش در «وادى نخله‏» بين طائف و مكه بود. اين خدايان اختصاص به قريش نداشتند، بلكه مورد پرستش همه قبايل بودند، ولى قريش در بزرگداشت آنها اهتمام خاصى داشت. اين احترام به خصوص نسبت به عزى بيشتر بود. در مقابل بت عزى بود كه قربانى انسان انجام مى‏گرفت.

نقل مى‏كنند كه «ابو احيحه سعد بن عاص‏» مردى از بنى اميه هنگام مرگ سخت مى‏گريست، ابوجهل كه براى عيادتش آمده بود، پرسيد: علت گريه چيست؟ آيا از مرگ مى‏ترسى كه هيچ كس را از آن گريزى نيست؟ گفت: نه، ولى از آن مى‏ترسم كه مبادا بعد از من مردم عزى را پرستش نكنند! ابوجهل گفت: مردم عزى را بخاطر تو نمى‏پرستند كه با مرگ تو از پرستش آن دست بردارند (الاصنام - كلبى - ص 23 به نقل از تاريخ اسلام دكتر عبد الحسين زرين كوب.)

«هبل‏» نخستين بت عرب از عقيق سرخ و به شكل انسان بود. دست راستش شكسته بود، و قريش دست ديگرى از طلا برايش ساخته بودند! اين بت را قريش در درون كعبه جا داده، و سخت به وى دل بسته بودند.

غير از هبل بت‏هاى ديگرى هم در كعبه از آن قريش و ساير قبايل عرب وجود داشت، تا 360 بت به عدد روزهاى سال كه نسبت به آنها مراسم طواف و مسح و قربانى معمول مى‏شد. علاوه بر اين بت‏ها كه نام برديم و مى‏بريم، اعراب بت‏پرست در خانه‏هاى خود نيز بتانى از جنس‏هاى مختلف داشتند كه چون وارد خانه مى‏شدند به دور آن طواف مى‏كردند، و در موقع مسافرت با آن وداع نموده، و براى سلامتى و بازگشت‏خود يارى مى‏جستند يا با خود به سفر مى‏بردند! گذشته از بت «هبل‏» كه عمرو بن لحى در جنب كعبه قرار داده بود، پس از آن نيز قريش بت‏هاى «اسافه‏» و «نائله‏» در كنار كعبه گذاشتند، و براى آنها احترام خاصى قائل بودند.

غير از بت‏هاى ياد شده كه در خانه كعبه يا در كنار كعبه قرار داشت، قريش بت «مجاور الريح‏» را در كوه صفا و بت «معطم الطير» را در كوه مروه مقابل كعبه قرار داده و به پرستش آنها مى‏پرداختند. علاوه بر قبايل عرب در نقاط مختلف هم بت‏هاى مهمى داشتند كه بعضى خصوصى و بعضى ديگر تعلق به همه قبايل داشت.

ود بت قبيله بنى كلب و قضاعه، در محلى به نام «دومة الجندل‏» واقع در سر راه مدينه به اردن، و نسر بت قبيله حمير و همدان در صنعا پايتخت‏يمن، سواع بت قبيله كنانه، عزى بت قبيله غطفان، ذوالحفله بت قبيله بجيله و خثعم، و فلق بت قبيله طى بود كه در نقطه‏اى به نام «حبس‏» جاى داشت.

همچنين بت قبيله ربيعه و اياد ذوالكعباب در سنداد واقع در عراق، و لات بت قبيله ثقيف در طائف، و منات بت قبيله اوس و خزرج در فدك نزديك خيبر كنار درياى سرخ بود. بت ذوالكفين از آن قيله دوس، و بت‏سعد تعلق به قبيله بكر بن وائل و شمس بت قبيله بنى عذره، و رئام بت قبيله ازد بود.

قبايل بت‏پرست عرب هر ساله براى زيارت خانه كعبه و انجام مراسم حج كه از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل مانده بود دو بار به مكه مى‏آمدند، و با اين كه بت‏پرست‏شده بودند، روى تعصب خاص عربى آن مراسم را محترم مى‏شمردند و آن را معمول مى‏داشتند.

بت پرستان عرب در نقاط مختلف قبل از حركت به سوى مكه نخست در مقابل بت‏هاى خود ايستاده و اداى احترام مى‏كردند، سپس رهسپار مكه مى‏شدند(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 295)

آنها قبل از سفر و هنگامى كه به جنگ مى‏رفتند نيز در مقابل بت‏هاى خود كرنش نموده و با آنها توديع كرده و با فتح و پيروزى بر دشمن يارى مى‏جستند.

با اين وصف كعبه و مكه به عنوان يادگار ابراهيم و اسماعيل احترام خود را حفظ كرده و در نظر تمامى قبائل عرب مقدس‏ترين مكانها بود.

تجارت قريش

سرزمين مكه فاقد توليد بود. نه زمين قابل كشتى داشت، و نه كالا و فراورده‏هائى كه خود مصرف كنند و به ديگران عرضه نمايند. از اين روز ساكنان مكه به كار تجارت و سوداگرى اشتغال داشتند و زندگى خود را با وارد ساختن نيازمنديهاى خويش از خارج تامين مى‏نمودند. وجود مكه و تقدسى كه در ميان قبايل عرب جاهلى داشت، و منطقه حرم كه جايگاه امنى بود، و آمد و رفت قبائل عرب از نقاط مختلف عرب‏نشين به مكه چه براى پرستش بت‏هاى خود و چه به منظور شركت در مراسم سالانه حج كه در ماه رجب و ذى حجه انجام مى‏گرفت، زمينه خوبى براى تجارت تجار عرب و مبادلات تجارى آنها بود. تجارت حجاز تقريبا در اختيا مردم قريش يعنى مردم مكه و اشراف طائف بود. تجارت قريش با فلسطين و سوره (شامات) در شمال، و با يمن در جنوب بود، و گاهى تجار از راه دريا به حبشه، و از راه نجد به حيره (عراق) تا مدائن پايتخت ايران ساسانى بود، و شايد به داخله ايران هم آمد و رفت مى‏كردند. حتى با روم و مصر و هند هم رابطه تجارى داشتند.

تجار مكه تابستانها را به شمال مى‏رفتند كه آب و هوائى خوش داشت، و زمستانها كه هوا سرد بود، راهى جنوب مى‏شدند. خداوند زندگى آنها را بدين گونه تامين مى‏كرد و در قرآن مجيد سوره قريش مى‏فرمايد: «براى اين كه قريش با هم مانوى شوند (و دلهاشان با هم) الفت گيرد (آنها را به انديشه سفر تجارت انداختيم) الفت‏يافتن آنها نسبت به هم در سفر تابستانى و زمستانى آنان تامين مى‏شد. پس قريش بايد صاحب اين خانه (كعبه) را پرستش كنند، خدائى كه آنها را از گرسنگى نجات بخشيد، و طعام داد، و از بيم و هراس ايمن ساخت‏». (بسم الله الرحمن الرحيم لايلاف قريش، ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف فليعبدوا رب هذا البيت، الذى اطعمهم من جوع، و آمنهم من خوف.)

بازرگانان قريش در سفرهاى تجارى خود از بيابان‏هاى هولناك و مخوف مى‏گذشتند، و صدها فرسخ راه را مى‏پيمودند. بيابان‏ها و دشت‏هاى سوزان و بهت‏انگيزى كه در همه جاى آن سكوت مطلق حكمفرما بود. نه راهى، نه آبى و درختى ، و نه آبادى و نشانه‏اى.

فقط هنگام سفر به شمال يا بازگشت از آنجا از «خيبر» و از شهر «مدينه‏» عبور مى‏كردند، و در موقع سرازير شدن به جنوب «طائف‏» واقع در دوازده فرسخى مكه را مى‏ديدند، و بعد هم وادى «تهامه‏» و نقطه مسكونى آنجا را.

در سمت چپ حركت آنها هنگام بيرون رفتن از شهر مكه سواحل «بحر احمر» و درياى سرخ، و در سمت غرب، دشت‏هاى بى‏كران و شنزارهاى سوزان و كوه‏ها و دره‏هاى مخوف فراوان وجود داشت، و آن طرف‏تر خليج فارس، و در جنوب درياى عمان واقع بود.

تجار مكه در سفرهاى تجارى خود، از وجود اعراب بدوى كه به خوبى از راه‏هاى صحرا و منازل ميان راه آگاه بودند، براى راهنمائى و حمايت كاروان‏هاى خود استفاده مى‏كردند.

تجارت قريش در بازارهاى ده‏گانه آنها در نقاط مختلف عربستان از شمال يعنى شامات تا جنوبى‏ترين نقطه عربستان يعنى يمن و حضرموت انجام مى‏گرفت. اعراب در «اسواق‏» و بازارهاى خود ضمن تجارت و مبادله كالاى خود، به مفاخرت قبيله‏اى و خودنمائى و ارائه جنبه‏هاى مادى و معنوى خويش مى‏پرداختند. اين مفاخرت‏ها ضمن اشعار نغز و دلكش آنان و خطابه‏هاى پر شورشان، به خوبى نمايان بود.

معروف‏ترين اين بازارهاى فصلى، «سوق عكاظ‏» بود كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) نيز در ايام جوانى، در آن شركت داشته است.