تعامل انصار با اهل بيت (عليهم السلام)

سعيد طالقانى

- ۷ -


ب) خطبه فاطمه زهرا (عليها السلام)در جمع انصار و مهاجرين‏

پس از آن كه ابوبكر به خلافت رسيد، او با عمر از تصرف فاطمه زهرا (عليها السلام)در فدك جلوگيرى كردند. آن حضرت همراه عده‏اى از زنان بنى هاشم وارد مجلس ابوبكر شد، در حالى كه ابوبكر در جمع انصار و مهاجرين قرار داشت، حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در دفاع از ولايت و امامت امير مؤمنان (عليه السلام) و اعتراض به خليفه، سخنرانى پرشورى را در اجتماع انصار و مهاجران ايراد كرد. صديقه طاهره (عليها السلام) آن گاه كه مجلس را براى شنيدن سخنانش آماده ديد، ابتدا به طرز بى نظيرى به حمد و سپاس خداى متعال پرداخته و به رسالت پدرش رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) اقرار كرد و از خدمات شايسته او سخن گفت، سپس در بخش ديگرى از سخنانش به تبيين جايگاه امامت پرداخت و اهميت مسئله ولايت را به مردم گوش زد كرد و نيز يادآور شد پس از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) امامت و رهبرى، حق اهل بيت (عليهم السلام) بوده است. هم چنين به بيان سوابق درخشان و مبارزات و تلاش‏هاى بى‏مانند حضرت على (عليه السلام) در آغازين روزهاى طلوع اسلام و پس از آن پرداخت. حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در ادامه، سيماى شخصيت حضرت على (عليه السلام) را با شمردن فضايل و شايستگى‏هاى وى تبيين و ترسيم كرد و آن حضرت را مستحق خلافت و رهبرى دانست و استدلال آنان را كه به دليل سوابق اسلامى، خودشان را شايسته خلافت و رهبرى مى‏دانستند رد كرد.

آن حضرت در بخش ديگرى از سخنانش چهره و ماهيت سقيفه را معرفى كرد و اوصاف متعددى براى آن برشمرد(420). در واقع وى حقيقت اسرار سقيفه را براى مردم بر ملا ساخت و آن را سرآغاز مبارزه با اهل بيت (عليهم السلام) دانست كه در آن روز حق آنان را عده‏اى به ناحق به دست گرفتند. حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) فرمود:

شما بر غير شتر خويش داغ زديد و بر محل شرب كه مال كسى ديگر بود وارد شديد. خلافت را كه حق امام على (عليه السلام) بود تصاحب نموديد و به بهانه خوردن كف، شير را زير لب پنهانى آشاميديد. خلافت را تصاحب كرديد و در ظاهر وانمود كرديد آنچه انجام مى‏دهيد به جهت مصالح اسلام و امت مى‏باشد(421). ما در برابر عملكرد شما كه مانند فرورفتن سر نيزه، در درون انسان است صبر و شكيبايى را پيشه خود كرده‏ايم و اينك شما چنين مى‏پنداريد كه ما از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) ارث نمى‏بريم. آيا حكم زمان جاهليت را برگزيده‏ايد؟ و چه كسى بهتر از خدا حكم مى‏كند، در نظر آنانى كه يقين دارند؟ آيا شما نمى‏دانيد؟ آرى، براى شما همچون خورشيد در خشان روشن است كه من دختر پيامبر خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) هستم. اى مسلمانان! آيا رواست كه ارث مرا به زور بگيريد؟ اى پسر ابى قحافه! آيا در كتاب خدا چنين آمده است كه تو از پدرت ارث ببرى، ولى من از پدرم ارث نبرم؟ مسلما سخن دروغين و ساختگى را (به خدا و رسولش) نسبت داده‏اى. آيا از روى عمد، كتاب خدا را ترك و پشت سر انداخته‏ايد(422)؟

هم چنين فرومود: حضرت سليمان از حضرت داوود ارث برد(423). حضرت در جايى ديگر، داستان حضرت يحيى بن ذكريا را نقل مى‏كند و (از قول او) مى‏فرمايد: پس جانشينى از جانب خود به من ارزانى دار كه از من و خاندان حضرت يعقوب ارث ببرد(424). هم چنين فرمود: خويشاوندان، برخى نسبت به بعضى ديگر در كتاب خدا مقدم و سزاوارترند(425). و خداوند درباره فرزندان سفارش مى‏كند كه سهم پسر دو برابر سهم دختر مى‏باشد(426).

و نيز فرمود: اگر كسى آثار مرگ را در خود ديد اگر مال دارد بايد نسبت به پدر، مادر و ديگر نزديكانش به صورت پسنديده وصيت كند و اين حقى است بر پرهيزگاران‏(427).؛

ولى شما گمان مى‏كنيد، بهره‏اى براى من نيست و من از پدرم ارث نمى‏برم و ميان ما هيچ قرابتى وجود ندارد. آيا خداوند آيه‏اى را در قرآن به شما اختصاص داده و پدرم حضرت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را از آن استثنا كرده است؟ يا اين كه مى‏گوييد: دين من و پدرم يكى نيست‏(428) و اهل دودين و آيين از يك ديگر ارث نمى‏برند، آيا من و پدرم از اهل يك دين نيستيم و هر دو مسلمان نمى‏باشيم؟ و يا شما درباره عام و خاص قرآن از پدرم رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و پسر عمويم على (عليه السلام) آگاه‏تر هستيد؟ پس اى ابوبكر! اين فدك ارزانى تو باد، در حالى كه افسار آن در دست توست و جهاز آن آماده است (تا آن زمان كه) در روز محشر تو را ملاقات نمايم؛ چه خوب داورى است خداوند و چه خوب كفيل و ضامن است حضرت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و قرار ما روز قيامت. آن هنگام كسانى كه راه باطل رفتند زيان كار خواهند شد و هرچه اظهار پشيمانى كنند سودى نخواهد داشت و براى هر خبرى وعده‏گاهى وجود دارد و در آينده خواهى دانست كه عذاب پايدار برچه كسى وارد خواهد شد.

آن گاه حضرت زهرا (عليها السلام) رو به انصار كرد و خطاب به آنان فرمود:

اى جماعت صاحب نفوذ، اى جوان مردان، اى بازوان دين و شريعت و اى پرورش دهندگان اسلام! چرا نسبت به حق من از خود ضعف نشان مى‏دهيد و از ظلمى كه بر من وارد شده در حيرت به سر مى‏بريد؟ آيا پدرم رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) نمى‏فرمود: احترام هر مرد بايد در فرزندان او حفظ شود؟ چقدر زود كارهاى‏تان را تغيير داديد و چه سريع چربى‏هاى شما از دماغ‏تان خارج شد، در حالى كه شما توانايى انجام آنچه را كه من مى‏خواهم داريد و بر آنچه من به دنبال آن هستم قوت و نيرو داريد! آيا مى‏گوييد پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، پدرم، از دنيا رفته است و ما ديگر هيچ وظيفه‏اى نداريم‏(429)؟ به درستى كه رحلت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مصيبت بزرگى بود كه ضعف و سستى (يا شكافى) وسيع در رشد آن به وجود آمد و جدايى و از هم‏گسيختگى بزرگى ايجاد شد و هم‏بستگى‏اى كه وجود داشت، شكاف پيدا كرد و زمين به واسطه غيبت و رحلت او تاريك شد و خورشيد و ماه گرفتند و در غيبت و رحلت او ستاره‏ها پراكنده شدند و آرزوها به نوميدى مبدل گرديد و كوه‏ها خاشع و حريم پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) ضايع شد و حرمت اهل‏بيت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را بلافاصله بعد از مرگ و رحلت او از بين بردند. به خدا سوگند! اين حوادث و پيش آمدها مصيبت‏هاى بزرگى است كه هيچ مصيبتى با آن برابرى نمى‏كند و هيچ مصيبت دنيا به پاى آن نمى‏رسد؛ مصيبتى كه كتاب خدا - جل ثنائه - در جلو چشم‏تان در شبانگاه و صبحگاه با صداى بلند و با ناله و فرياد و تلاوت معمول و انواع ترنم‏ها و نغمه‏ها، آشكارا از آن خبر داده است. مگر پيش از اين بر پيامبران خدا و رسولانش چه گذشته است؟ مرگ حكم قطعى و قضاى محتوم الهى است و حضرت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) رسولى است كه پيش از او نيز رسولانى در گدشته‏اند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود شما به گذشته خود بازمى گرديد؟ هركس با دو پاشنه پايش به عقب برگردد هيچ ضررى به خدا نخواهد زد و خداوند به زودى به سپاس‏گزاران پاداش خواهد داد(430).

اى فرزندان قيله‏(431) از شما دور است! آيا رواست كه من درباره ارث پدرم خرد و مظلوم واقع شوم؟ در حالى كه شما در جلوى ديدگان من هستيد و صدايم را مى‏شنويد و در يك جا گرد آمده‏ايم‏(432)؟ و زير پوشش دعوت من قرار داريد و از خبرها مطلع‏ايد و (از عِده و تعداد نفرات بسيار) و عُده و ابزار جنگى، برخورداريد و نزد شما جنگ‏افزار و سپر وجود دارد و به صورت مكرر دعوت مرا مى‏شنويد، ولى اجابت نمى‏كنيد و صداى فرياد خواهى‏ام به گوش شما مى‏رسد، ولى فرياد رسى نمى‏كنيد، با اين كه شما به جنگ آورى ستوده شده و به خير و صلاح معروف هستيد و نخبه‏هايى برگزيده از بين مردم و برگزيدگانى هستيد كه براى ما اهل بيت اختيار شده‏ايد، با مشركان عرب جنگيديد، سختى‏ها و رنج‏ها را تحمل نموديد، با ملت‏هاى مشرك مبارزه نموديد، با افراد شاق و بى‏منطق جنگيديد و همواره ما اهل بيت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) امر مى‏كرديم و شما اطاعت مى‏نموديد، تا اين كه سنگ آسياب اسلام به دست ما به گردش در آمد و بركات روزگار همچون شير جريان پيدا كرد(433) و زير گلو (يا بينى) شرك به خاك ماليده شد و فوران دروغ، ساكن و آتش كفر، خاموش گرديد و موج فتنه و شورش آرام گرديد. نظام دين هم‏آهنگ و بر قرار شد و شما بعد از اقدام به طرف‏دارى از حق، عقب‏گرد كرديد و بعد از ايمان آوردن مشرك شديد. پس بگيريد اين فدك را و طناب بار و جهاز آن را محكم ببنديد، ولى بدانيد كه پشت آن مجروح و پاى آن ضعيف و سست است و ننگ و عار و بغض و دشمنى آن، برايتان باقى مى‏ماند و داغ غضب خداوند، براى هميشه به آن خورده شده است و شما را به آتش افروخته خداوند كه دل‏ها را هم مى‏سوزاند، پيوند خواهد زد. آنچه انجام مى‏دهيد در حضور خداست و به زودى ستم‏كاران مى‏فهمند كه به چه عاقبتى گرفتار خواهند شد(434).

حضرت صديقه طاهره (عليها السلام) با بينش عميق و روشن گرانه، حوادث پس از رحلت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را تحليل و توطئه‏ها را براى مردم بازگو كرد. در اثر نطق آتشين حضرت زهرا (عليها السلام) مدينه پايتخت خلافت اسلامى منقلب و صداى اعتراض انصار و مردم و گريه آن‏ها بلند شد و موجى از انقلاب در ميان انصار و مردم به وجود آمد؛ به گونه‏اى كه ابوبكر پس از شنيدن سخنان شورانگيز و حماسى حضرت زهرا (عليها السلام) براى جلوگيرى از شورش و اعتراض انصار و مردم مدينه ابتدا سياست نرم و ملايمى را در پيش گرفت و با توصيف و تمجيد از حضرت زهرا (عليها السلام)، در توجيهى عوام فريبانه گفت: به خدا سوگند! من از رأى و نظر رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) تجاوز ننموده‏ام و آنچه انجام داده‏ام به دستور او بوده است. سپس به حديث خويش كه از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيده است استناد كرد(435)؛ ولى چون با استدلال متين و منطق محكم حضرت زهرا (عليها السلام) روبه رو گرديد و ديد كه با افشاگرى‏هاى فاطمه زهرا (عليها السلام) هر آن احتمال شورش مى‏رود، سياست خويش را تغيير داد، بالاى منبر رفت و با سخنان جسارت‏آميز در حضور حضرت زهرا (عليها السلام) جلو شورش مردم و انصار را گرفت. آن‏گاه روبه انصار كرد و گفت: سخن نابخردان شما را شنيدم. سزاوار است شما بيشتر عهد رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را رعايت كنيد. شما بوديد كه او را پناه داديد و يارى نموديد. بدانيد كه من دست و زبانم از كسى كه سزاوار مجازات نباشد كوتاه است‏(436).

ابن ابى الحديد مى‏گويد: سخنان جسارت‏آميز ابوبكر را بر استادم نقيب ابى يحيى بن جعفر بصرى خواندم و به او گفتم: ابوبكر با اين سخنان كنايه‏آميز مقصودش چه كسى بوده است؟ او گفت: سخنان ابوبكر كنايه نبود، تصريح بود. گفتم: اگر تصريح بود كه من از شما سؤال نمى‏كردم. او با خنده گفت: مقصود او از اين سخنان على بن ابى طالب (عليه السلام) بود.

گفتم: انصار چه گفتند؟ گفت: انصار با شنيدن سخنان حضرت زهرا (عليها السلام) عليه خليفه شوريدند و نام على (عليه السلام) را بر زبان آورده يك صدا فرياد يا على سر دادند... اين صداى اعتراض و گريه بى سابقه انصار بود كه ابوبكر را وادار كرد به عمر بگويد: چرا نگذاشتى فدك را به فاطمه (عليها السلام) بدهم؟ اكنون نيز بجاست فدك را برگردانيم. عمر مانع شد و ابوبكر گفت: احساسات تحريك شده انصار و مردم را چگونه بخوابانيم؟ گفت: اين‏ها زودگذر و سطحى است و چون قطعه ابرى بيش نيست. تو نماز، روزه و صله رحم به جا آور، خداوند گناهانت را مى‏آمرزد؛ زيرا خداوند در قرآن فرموده است:

نيكى‏ها و خوبى‏ها بدى‏ها را پاك و از بين مى‏برد. آن گاه ابوبكر از عمر به دليل راهنماى‏هاى او سپاس‏گزارى كرد(437).

ج) انصار و عيادت از حضرت زهرا (عليها السلام)

مورخان و محدثان نوشته‏اند: وقتى حضرت زهرا (عليها السلام) در بستر بيمارى قرار گرفت، خبر تشديد بيمارى آن حضرت به گوش زنان انصار رسيد. آنان جهت عيادت بر او وارد شدند و از آن حضرت سؤال كردند: اى دختر رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله)! چگونه صبح كردى؟ صديقه طاهره (عليها السلام) به جاى اين كه از بيمارى و دردش سخن بگويد، اعتراض خويش را به وضع موجود اين گونه ابراز داشت:

به خدا سوگند! شب را به صبح رساندم، در حالى كه از دنيا شما كراهت داشته و بيزارم و از مردان شما دل‏گير و بر آنان خشمناكم. آنان را پس از آن كه امتحان نمودم به دور انداختم. پس چه زشت است كندى و سستى پس از تيزى و چه بد است بازى پس از جديت‏(438).

حضرت زهرا (عليها السلام) در بخش ديگرى از اين خطبه به بزرگ‏ترين انحراف پس از رحلت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) اشاره و ابعاد آن را اين‏گونه بيان مى‏كند؛ آن جا كه مى‏فرمايد:

واى بر آنان (كارگردانان سقيفه) خلافت و امامت را به كجا حركت داده و از مسير اصلى آن منحرف و تغيير جهت دادند و از جايگاه استوار رسالت و پايگاه محكم نبوت و محل فرود آمدن فرشته وحى و از انسانى كه بيش از همه به امور دينى و دنياى مردم آگاهى دارد، دور ساختند. آگاه باشيد و بدانيد كه اين زيانى آشكار و خسارتى بزرگ و جبران‏ناپذير است‏(439).

حضرت زهرا (عليها السلام) در ادامه سخنان روشن‏گرانه خويش به انگيزه‏هاى كنار گذاردن امام على (عليه السلام) از صحنه‏هاى سياسى اشاره كرد و اين كه هيچ دليل معقول و مشروع براى اين كار وجود نداشت. او خوى و خصلت جاهلى و عقده‏ها و كينه‏هاى جمعى و شخصى را علت بركنارى امام دانست و آنچه را كه با توجه به آموزه‏هاى دين و مكتب مى‏توان از فضايل آن حضرت به شمار آورد، دليل مخالفان براى بركنارى امام ذكر كرد و فرمود:

اينان به چه مناسبت از ابى الحسن انتقام گرفتند و او را از مقام خلافت كنار نهادند. به خدا سوگند! ناخشنودى از شمشيرش، نترسى و بى باكى او از مرگ، محكم قدمى او بر باطل و عدم سازش با آن و شدت عقوبت او بر دشمنان در جنگ و مبارزه، شجاعت و دليرى او در راه خدا باعث شد، از او انتقام بگيرند و او را از صحنه سياست و رهبرى كنار گذارند(440).

صديقه طاهره (عليها السلام) در دفاع از امام على (عليه السلام) از شايستگى‏ها و فضايل او سخن گفت و خدمات ارزنده او را در اسلام ياد آور شد. وى در بخش ديگر از سخنانش حكومت عدالت گستر على را به تصوير كشيد و فرمود:

به خدا سوگند! اگر امام به حكومت مى‏رسيد، هرگاه مردم از راه‏هاى آشكار و حقيقت روى بر مى‏تافتند، او مردم را با دلايل روشن به راه حق و حقيقت برمى گرداند و آنان را به پيروى از حق وادار مى‏نمود. مردم را به آرامى در مسير حق سير مى‏داد، به گونه‏اى كه هيچ كسى صدمه نمى‏ديد، سيركننده آن احساس خستگى و ملولى نمى‏نمود. آنان را بر محل آب گوارا و صافى كه سيراب شان مى‏نمود وارد مى‏كرد...(441).

حضرت زهرا (عليها السلام) مدارا در مديريت را يكى از ويژگى‏هاى حكومت امام دانست و از اين طريق حاكميت حاكمان سقيفه را كه استفاده از ابزار خشونت و برخورد تند و خشن را جزء اصول سياسى اوليه خويش قرار داده بودند زير سؤال برد. فاطمه زهرا (عليها السلام) در ادامه فرمود:

آگاه باشيد (اى زنان انصار و مهاجر) كسى كه زندگى كند روزگار را عجيب خواهد ديد و اگر به شگفت آمديد، بنگريد اين مردم حق شناس به كدام سو رهسپار شده، به كدام تكيه گاه متكى شده‏اند و به چه ريسمانى چنگ زده‏اند و چه كسى را اختيار كرده و چه كسى را ترك گفته‏اند؟ چه بد سرپرست و چه بد همدم و هم نشين شده‏اند. اين غاصبين خلافت و فدك كه على (عليه السلام) را ترك گفتند و ابى بكر را برگزيدند و او را به عنوان همدم و راهنما انتخاب كردند! به خدا سوگند! دنباله را بدل و عوض از رهنما (امام على (عليه السلام) ) گرفتند و عاجز و وامانده را به جاى كامل برگزيدند. به خاك ماليده باد بينى آن گروهى كه گمان كرد كه به راستى كار خوبى انجام دادند! آگاه باشيد به حقيقت، اين‏ها فسادگرند ولكن نمى‏فهمند. آيا كسى كه به حق هدايت مى‏كند براى پيروى سزاوارتر است، ياآن كسى كه هدايت نمى‏شود؟ مگر اين كه راهنمايى‏اش كنند. پس چيست شما را؟ چگونه حكم مى‏كنيد(442)؟

فاطمه زهرا (عليها السلام) در بخشى از سخنانش به نتايج و پى آمدهاى انحراف امامت و رهبرى از مسير اصلى آن پرداخته با تحليل عميق، دور نمايى از آينده تاريك اين حادثه را ارائه نمود و فرمود:

آگاه باشيد! به جانم سوگند! كه شتر خلافت، تازه آبستن شده است؛ پس در انتظار بمانيد كه به زودى خواهد زاييد. آن‏گاه شما به اندازه ظرفى بزرگ به جاى شير، خون تازه و سم مهلك خواهيد دوشيد. در اين هنگام است كه انسان‏هاى تبه كار و ياوه سرا زيان خواهند ديد، آيندگان پى‏آمد سنت‏هاى گذشتگان را خواهند ديد(443).

اينك كه به آرزوى خود رسيده‏ايد! براى خود خوش باشيد، ولى دل‏هاى خود را براى فتنه‏اى كه در راه است آماده ساخته، منتظر شمشير بران و هرج و مرج فراگير و ظلم متجاوز و حاكميت ستم‏كاران خودكامه باشيد. سهميه‏تان را اندك و محصولات كشاورزى‏تان را خود درو خواهيد نمود. واى بر شما، در آن هنگام در چه شرايطى به سر مى‏بريد! دل‏هاى‏تان كور گشته و حق و حقيقت را نمى‏بيند. آيا من شما را الزام و اجبار نمايم به پذيرش حق، در حالى كه خودتان از آن كراهت داريد(444)؟

وقتى كه زن‏هاى انصار برگشتند و جريان را براى مردان و همسران‏شان تعريف كردند، بزرگان و مردان انصار آمدند و از حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) عذر خواهى كردند و گفتند: اگر امير مؤمنان (عليه السلام) قبل از آن كه با ابوبكر بيعت كنيم اين مطلب را ياد آور مى‏شد، ما كسى غير او را انتخاب نمى‏كرديم. سپس فاطمه زهرا (عليها السلام) به آن‏ها فرمود: هرگز اين عذر از شما پذيرفته نيست‏(445).

4. انصار و دستگاه خلافت‏

آنچه از منابع تاريخى به دست مى‏آيد ميان انصار و دستگاه خلافت رابطه خوبى وجود نداشته است، چون بعد از رحلت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) وقتى كه انصار در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردند، تا درباره خلافت به مشورت بپردازند، با وجود اين كه همه آنان به امارت سعد بن عباده انصارى رأى دادند، با آمدن ابوبكر و عمر وضع عوض شد و آن‏ها با استفاده از تضاد و رقابت داخلى ميان انصار كه اين رقابت براى آنان نيز شناخته شده بود بر انصار غلبه كردند و ابوبكر به خلافت رسيد.

انصار در موضع مخالف و در مقابل ابوبكر و دستگاه خلافت قرار گرفتند. آنان در سقيفه گفتند: ما با ابوبكر بيعت نمى‏كنيم‏(446). انصار از ابوبكر كناره گرفتند و مخالفت خود را با دستگاه خلافت اعلام كردند. براء بن عازب، اُبى بن كعب‏(447) انصارى، حباب بن منذر و سعدبن عباده انصارى از مخالفان بيعت با ابوبكر بودند. سعد بن عباده با ابوبكر بيعت نكرد. وى به شام رفت و بعدها در زمان خلافت خليفه دوم در شام، در منطقه حوران به قتل رسيد و بعد از آن شايعه كردند كه جنيان او را كشتند.

ولى بنا به نقل بلاذرى عمر فردى شامى را به سوى او فرستاد، تا از وى بخواهد بيعت كند و زمانى كه او نپذيرفت او را به قتل برساند و او نيز چنين كرد(448). اما خاندان سعد بن عباده نيز با ابوبكر بيعت نكردند كه در رأس آنان صحابى جليل القدر، قيس بن سعد انصارى، شوهر خواهر ابوبكر قرار داشت كه به منزله رئيس شرطة الخميس بود(449). عده‏اى از سران و بزرگان انصار، همچون: ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حُنيف، عثمان بن حنيف، خزيمة بن ثابت ذو شهادتين، ابى بن كعب، ابو ايوب انصارى‏(450)، عبادة بن صامت، فروة بن عمرو، قيس بن سعد، قيس بن صرمه، مالك بن نويره و نعمان بن عجلان انصارى از مخالفان بيعت با ابوبكر بودند. گروهى از آن‏ها با صراحت اعلام مخالفت كردند و ابوبكر را در مسجد استيضاح نموده، خواهان كناره‏گيرى وى شدند(451). از آن طرف دستگاه خلافت نيز هيچ گونه توجهى به انصار نكردند و آنان را از صحنه سياست كنار گذاشتند. ابوبكر بعد از تصاحب خلافت يازده فرمانده براى جنگ‏هاى رده فرستاد كه در ميان آن‏ها حتى يك نفر از انصار نبود. او چهار سپاه براى فتح شهرها فرستاد و از انصار هيچ فرماندهى تعيين نكرد(452). در حالى كه افرادى همانند خالد بن وليد از بزرگ‏ترين فرماندهان جنگ‏هاى رده و فتوحات به حساب مى‏آمد، اين بى توجهى و رفتار دستگاه خلافت، در ابتدا مورد اعتراض انصار قرار گرفت كه چرا بزرگان آنان به فرماندهى جنگ‏ها برگزيده نشده‏اند؛ ولى بعدها ديگر به اين وضع عادت كردند و پيوسته مى‏گفتند: ما به وصيت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) عمل كرده و صبر مى‏كنيم‏(453).

انصار در زمان خلفا، خانه نشين شده بودند و هواداران دستگاه خلافت، آنان را متهم بر نقض بيعت مى‏كردند. با اين حال، عده‏اى از انصار همكارى‏هايى با دستگاه خلافت داشته‏اند كه اين يا به دليل موقعيت و توانايى علمى آنان بوده است، يا به اين جهت كه آنان از دوستان و هم فكران آن‏ها بوده‏اند، ولى به طور عموم انصار از همكارى با خلفا سرباز مى‏زدند؛ چنان كه وقتى ابوبكر از ابوالهيثم بن تيهان انصارى خواست همان گونه كه در زمان رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) خراج خيبر را جمع آورى مى‏كرد، باز همان كار را ادامه دهد، وى نپذيرفت و گفت: اگر من در زمان رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) اين كار را انجام مى‏دادم، او برايم دعا مى‏كرد؛ اما اكنون چه‏كسى چنين رفتارى با من خواهد كرد(454). حتى گاهى اوقات انصار عطاى ابوبكر را نيز بر مى‏گرداندند. هنگامى كه ابوبكر به خلافت رسيد، توسط زيدبن ثابت تقسيمى‏اى را براى يكى از زنان بنى نجار فرستاد، ولى زن انصارى نپذيرفت و آن را رشوه قلمداد كرد(455).

انصار در زمان خلفا نه تنها از صحنه سياست كنار گذاشته شدند، بلكه از نظر تقسيم بيت المال نيز مورد تبعيض قرار گرفتند(456). اين بى توجهى و تبعيض دستگاه خلافت درباره انصار به حدى بود كه گاهى بنى هاشم، عمر را وادار مى‏كردند تا به انصار احسان و نيكى كند(457). به اين دليل است كه در ميان كارگزاران خلفا، چهره‏هاى مهمى از انصار ديده نمى‏شود(458). به نظر مى‏رسد اين شاهد مناسبى بر بى‏توجهى دستگاه خلافت به انصار باشد.

در زمان عثمان بى توجهى به انصار بيشتر شد و عثمان با سياست قريشى گرى، انصار را در انزوا قرار داده بنى اميه را روى كار آورد و آن‏ها را در شهرها حاكم گردانيد؛ اما انصار ساكت ننشستند و نخستين كسانى بودند كه به اعمال و كارهاى خلاف عثمان اعتراض و او را تكفير كردند(459). قيس بن سعد انصارى مى‏گويد: نخستين كسانى كه به اين كار برخاستند، عشيره من بودند و آنان مقتدا و سرمشقند(460).

بنا به نقل علامه امينى، سهل بن حُنيف، ابوايوب انصارى و جابربن عبدالله انصارى از مخالفان عثمان بودند كه در اين ميان محمدبن عمرو بن حزم انصارى از جمله تندروترين مخالفان عثمان محسوب مى‏شد(461). جبلة بن عمرو ساعدى انصارى، اولين كسى بود كه عليه عثمان انتقاد و او را تهديد كرد كه بايد مروان را رها كند(462). هنگامى كه عثمان محاصره شد، انصار نيز جزء مخالفان او بودند و نقش اساسى در بر انگيختن مردم بر ضد عثمان داشتند. انصار، ساكنان اصلى مدينه، بعد از جريان سقيفه عموماً با دستگاه خلافت موافق نبودند و در ماجراى محاصره عثمان محاصره كنندگان را يارى كردند، به طورى كه قاتلان عثمان از ديوار خانه‏هاى انصار بالا رفتند و عثمان را در حضور انصار در شهر مدينه كشتند و آنان هيچ عكس‏العملى از خود نشان ندادند(463). بسيارى از انصار در شمار مخالفان سرسخت عثمان بودند و تنها عده اندكى در زمره هواداران عثمان به شمار مى‏رفتند. بنابه گزارش ابن اعثم، بعضى از انصار كشتن عثمان را سبب نزديكى به خدا مى‏دانستند(464). فروة بن عمر انصارى از جمله افرادى بود كه در كشتن عثمان كمك كرد(465).

حضور انصار در قيام عليه عثمان چنان پرشور بود كه بعدها معاويه به انصار مى‏گفت: شما عثمان را در ايام محاصره خوار كرديد و در روز جمل ياران او را كشتيد(466). از اين رو بنى‏اميه دشمن انصار بودند و آنان را مقصر اصلى اين ماجرا مى‏شناختند. اين امر سبب شد تا بنى‏اميه در پى انتقام از انصار باشند كه واقعه حره از نظر يزيد به عنوان انتقام خون عثمان تلقى مى‏شد(467). هم چنين سخنان تند بسربن ارطاة به انصار و مردم مدينه در سال 40 ه. شاهد و گواهى روشن بر حضور قاطع انصار در كشتن عثمان است‏(468). انصار پس از كشته شدن عثمان مى‏گفتند: ما نمى‏گذاريم كسى بر او نماز بخواند و او را دفن كند(469). حتى آنان از دفن عثمان در بقيع جلوگيرى كردند، تا اين كه عده معدودى وى را شبانه در محلى به نام حش كوكب‏(470) دفن كردند. اين باغ قبلا قبرستان يهودى‏ها بود و در زمان معاويه به قبرستان بقيع وصل شد(471).