نگاه دوم
(روايتى ديگر از سرگذشت و انديشه هاى شيخ فضل الله نورى )

دكتر شمس الدين تندركيا (نوه شيخ فضل الله نورى )

- ۵ -


آيا حاج شيخ فضل اللّه مخالف مشروطه بوده ؟ شيخ نورى با حكومت مشروطه ، چنان كه در آغاز نهضت عنوان شده بود، كمال موافقت را داشته ، آن را ستوده است - هر كجا مشروطه را مى ستايد غرضش به معناى اوليه ى آن است - شيخ نورى با مشروطه ى نوع بعدى يعنى با دموكراسى يعنى با مشروطه ى غير مشروعه ، كمال مخالفت را داشته است . زيرا كه به فتواى او اصول دموكراسى اروپايى ناساز با اصول اسلامى است . هر كجا از حرمت مشروطيت دم مى زند غرضش همان دموكراسى اروپايى است .(42)
بارى ، آن چه با كمال وضوح از مجموعه ى اسناد موجوده و شهادت شهود و اوضاع و احوال امر استنباط مى شود اين است كه :
1- شيخ نورى حكومت نوع قديم ايران را، كه ((حكومت جابره ))مى ناميده ، مخالف شاءن ملت و بسط عدالت و رفاه و راحت معيشت و احقاق حق رعيت مى داند. حكومت بلاقيد و شرط قديم را نمى خواهد.
2- شيخ نورى حكومت دموكراسى را مناسب و مصلحت حال و حالت ملت مسلمان ايران ندانسته ، اصول دموكراسى را مخالف اصول اسلامى مى داند. دموكراسى اروپايى را نمى خواهد.
3- شيخ نورى يك نوع حكومت بينابينى را كه مناسب و مصلحت حال و حالت ملت مسلمان ايران مى داند ايجاد واظهارمى نمايد: مشروطه ى مشروعه .اسلام ، ملت اسلام ، سلطان اسلام و مجلس شوراى اسلامى چهار ركن حكومت مشروطه ى مشروعه ى شيخ نورى را تشكيل مى دهند.(43)
نتيجه اين كه حاج شيخ فضل اللّه نورى نه سلطنت مطلقه (غيرمشروطه ) مى خواهد، نه مشروطه ى مطلقه (غير مشروعه ) مى خواهد، حاج شيخ مشروطه مى خواهد به شرطى كه مقيد به قيد مشروع هم باشد، او مشروطه مشروعه مى خواهد.(44)
آيا حاج شيخ فضل اللّه نورى حق داشت كه مى گفت حكومت فرنگستان مناسب و مصلحت حال و حالت ملت مسلمان ايران نيست يا حق نداشت ؟(45)
چنان چه در اين مدت نيم قرنه ، ملت مسلمان ايران عملا رشد سياسى و علم خود را به اصول دموكراسى و قدرت خود را در تمتع از مزاياى اين قسم حكومت ظاهر و ثابت ساخته است و به آزادى و برابرى و برادرى نائل آمده است ، آن وقت البته كه شيخ نورى ناحق مى گفته . ولى چنان چه امروز مسلم شده باشد كه اكثريت ملت اصلا نمى دانست و هنوز هم نمى داند مشروطه يعنى چه و چگونه مى توان از ثمرات آن برخوردار شد، چنان چه امروز معلوم شده باشد كه دموكراسى اروپايى نتوانست در خاك ايران همان ميوه هايى را به بار آورد كه در اروپا به بار آوردهاست ، آن وقت خود به خود احساس عجيب و قوه ى پيش بينى خارق العاده ى شيخ نورى مسلم و معلوم مى شود، آن وقت مقاومت عظيم و شهادت فجيع او براى ملت مسلمان ايران يك ارزش حقيقى پيدا مى كند.
آيا مشروطه ى مشروعه حلقه اى طبيعى ميان حكومت استبدادى قديم و رژيم دموكراسى اروپايى به شمار نمى رفت ؟ آيا دفعتا انتقال از آن حكومت چند هزار ساله ى قديم به اين حكومت جديد به صلاح ملك و ملت ايران بود؟ آيا مصلحت وقت اقتضا نمى كرد كه براى عبور از استبداد كامل كهنه به دموكراسى تمام عيار نو از روى پل ميانه حال و طبيعى و عامه پسند مشروطه ى مشروعه گذشت ؟ اين ها همه سؤ الاتى است كه هنوز هم از لحاظ تاريخى و اجتماعى قابل بحث وتاءمل و تفكر مى باشد.
آيا حاج شيخ فضل اللّه دربارى بوده ؟
خبر دارم كه به رفتن دربار رغبت زيادى نداشته ، خبرداردم كه محمدعلى شاه به او ارادت واقعى داشته ، خبردارم كه با وجود اين به ديدار سلطان تن در نمى داده و ندرتا ميان او محمدعلى شاه ملاقات مى افتاده . نمى شود كه چنين سرشتى چاپلوس شود، در حالى كه مى بينيم عزت نفس و خون سركش اين مازندرانى هنوز هم در رگ هاى تمام اعضاى خانواده اش غليان دارد!
تاريخگران ، شيخ نورى را به محمدعلى شاه و محمدعلى شاه را به شاپشال و لياخوف و شاپشال و لياخوف را به تزار روسيه محكم طناب پيچ كرده اند، عينا مثل اين كه تازه از لندن وارد شده باشند! ولى اين گونه اصول مبتذل و مفتضح تاريخگرى قابل همان صاحبان آن هاست و بس ، كسى را گول نمى زند، هوچى بازى با تاريخ نويسى فرق دارد! چيز غريبى است . همه جور جانورى توى كله ى اين تاريخ تراش هاى عصر طلايى ما پيدا مى شود جز فكر علمى و عقل سليم ! باباجون !اين همه مستشار خارجى كه پيش از ايشان به خدمت دولت ايران آمدند چه بودند كه ايشان نبودند و چه نبودند كه ايشان بودند؟! تازه مگر هزاران نفر مجاهد فقفازى وارمنى و ترك عثمانى ميان فاتحين تهران نبود، مگر بعد از فتح تهران اين شهر مملو از همين ها نشده بود؟! آخر باباجون ! چرا اين قدر بى انصافى مى كنيد؟!
بارى ، براى شخص من در اين باره دو حقيقت مسلم شده و براى هر كسى كه در اين باره تحقيق كند مسلم خواهدشد:
اول اين كه محمدعلى شاه و درباريان اونسبت به شيخ نورى كه عقيده ى عميق مذهبى و روحانى داشته اند. به ياد دارم كه سالى از سفر مازندران بر مى گشتم . در راه رشت وقتى كه شوفر ما مرا شناخت با هيجانى طبيعى وتاءثرى عميق گفت :((من در اسلامبول شوفر محمدعلى شاه بودم ، هر وقت جلوى اواسم حاج شيخ فضل اللّه را مى بردند بى اختيار گريه مى كرد!))
دوم اين كه شيخ نورى با وجود احترامى كه به سلطان اسلام داشت كاملا استقلال خود و دستگاه روحانى خود را در برابر شاه و دربار حفظ مى نمود، به طورى كه حتى گاهى با نقشه هاى دربار مخالفت مى ورزيد و پند و اندرزشان مى داد. يكى از اين موارد مخالفت او با همان واقعه ى ميدان توپخانه بود كه بالاخره در اثر عمل واعمال نفوذ او برچيده شد. از اين هم بالاتر بوده ، چندين بار پيش آمده كه اعصاب محمدعلى شاه دچار ضعف شده خيال تسليم را در خودش مى پخته است ، شيخ نورى در راه مقاومت نيروى نوينى به او بخشيده است .
من حامى محمدعلى شاه نيستم ، به من چه ، اما آيا تاريخ نويسان فرانسوى نسبت به لوئى 16 با همين سبك تاريخ نوشته اند؟!بى انصافى جز بى اعتبارى چه نتيجه اى دارد؟! نتيجه اين كه حاج شيخ فضل اللّه دربارى نبوده است .
آياحاج شيخ فضل اللّه نورى از نفوذ دولتى براى نيل به شاه كامه اش استفاده مى كرده ؟
دستگاهى كه خود او بنيان نهاد، دستگاهى معنوى ، مسلما از دستگاه دولتى روحا قوى تر و فعال تر مى بوده . مسلما دولت وقت به كمك معنوى او بيشتر نياز داشته تا او به نفوذ دولتى . مسلما دستورات او در شاه بيشتر مؤ ثر مى افتاده تا دستورات شاه در او، همين اسناد منتشره نيز تا اندازه اى گواه همه ى اين هاست .ولى نمى توان گفت كه وقت لزوم از نيروى رسمى بهره بر نمى داشته ، بلكه حدسا مى توان گفت بلى . چرا نكند؟
آيا حاج شيخ فضل اللّه از دربار پول مى گرفته ؟
دستگاه مشروطه ى مشروعه خرج هنگفتى مى كشيده ، يكى از گوشه هايش ‍ تحصن حضرت عبدالعظيم [بوده است ].(46)كه اين خرج هنگفت را بپردازد؟!
اما از ما مردم ، ندارها كه هميشه خوش نشينند وخرج تراش . ثروتمندان مان هم مگر چقدر همت دارند، مشت نمونهى خروار است و امروزى نشانه ى ديروزى ! نمى شود گفت كه به عقيده ى خودش براى اسلام از سلطان اسلام پول نمى گرفته ، بلكه حدسا مى توان گفت بلى .ولى اگر هيچ كس نمى داند من كه مى دانم ، هر چه هم خودش داشت روى مشروطه ى مشروعه اش ‍ گذاشت و جز قرض سنگين و فقر، فقرى سياه ، چيزى كه چيز باشد براى بازماندگان خود باقى نگذاشت . اين كه ازاين !
اين كه از اين ، هيچ عيبى نداشت كه حاج شيخ فضل اللّه از محمدعلى شاه پول بگيرد. حالا بايد ديد محمدعلى شاه به حاج شيخ فضل اللّه چقدر پول داده .
روز 25 ذيقعده ى 1324 محمدعلى شاه به سلطنت رسيد. اوايل جمادى الاول 1325 شيخ نورى درحضرت عبدالعظيم بست نشست و در اوايل شعبان به شهر برگشت . محمدعلى شاه روز 27 جمادى الثانى 1327 به سفارت روس رفت . بنابراين از سلطنت محمدعلى شاه پنج ماه و نيم مى گذشته كه شيخ به حضرت عبدالعظيم مى رود و سه ماه در آن جا مى ماند. در اين مدت سه ماه حاج شيخ فضل اللّه هر چه داشت خرج كرد وقرض هنگفتى بالا آورد و تمام اموال غير منقول ،حتى خانه ى مسكونى اش را گرو گذاشت و از اين هم بالاتر جزئى ذخيره اى كه پدر من در طى سال هاى گشايش اندوخته بود، از او گرفت و خرج كرد. اين ها همه حقيقت مسلمى است كه منكر ندارد.(47)
حاج شيخ ديگر تا انجام عمر نتوانست كمرش را راست كند و قرض هاى خود را بپردازد و تا انجام عمر در حال عسرت باقى ماند، به طورى كه پس ‍ از شهادتش فقر غليظى پرهاى سياهش را به روى خانواده ى او فروهشت ،فقط غليظى كه هيچ كس جزاهل همان خانه از آن چنان كه بايد خبردار نشد، پرهاى سياهى كه سال هاى سال هم چنان فرو هشته بود، من زير همين بال هاى سياه فرشته ى قهر به دنيا آمده ، نشو ونما كرده ام !(48)
خوب ، حال ببينيم محمدعلى شاه به حاج شيخ فضل اللّه چقدر پول داده ؟مقدار پولى كه محمدعلى شاه به حاج شيخ فضل اللّه داده سند رسمى دارد، مسجل و معين ! محمدعلى شاه در مدت نه ماهه ى اول سلطنت اش به اندازه اى به حاج شيخ فضل اللّه پول داد كه حاج شيخ مجبور شد هست و نيست اش را خرج تصحن حضرت عبدالعظيم كند! محمدعلى شاه در بيست و دوماهه ى بقيه سلطنت اش به اندازه اى پول به حاج شيخ فضل اللّه داد كه حاج شيخ نتوانست قروض اش را بپردازد تا پس ‍ از كشته شدن اش ورثه ى عضدالملك بياند و يك مقدارى از آن را بپردازند!(49)محمدعلى شاه در بقيه ى سلطنت اش به اندازه اى پول به حاج شيخ فضل اللّه داد كه شيخ نورى با اين كه مى دانست كشته مى شود نتوانست خانه ى مسكونى خود را از گرو محرّرش حاج ميرزا خليل دربياورد تا خوانده اش بعد از خودش بى سامان و بى سايبان نمانند! محمدعلى شاه در بقيه ى مدت سلطنت اش به اندازه اى پول به حاج شيخ فضل اللّه داد كه حاج شيخ با اين كه مى دانست كشته مى شود و مملكت در حال انقلاب وتلاطم مى افتد، نتوانست آذوقه ى يك ماهه ى اندرونش را در خانه تهيه كند! محمدعلى شاه به اندازه اى پول به حاج شيخ فضل اللّه داد كه بلافاصله بعد از شهادتش ، پسرش براى اين كه صد تومان به مجاهدين در خانه اش ‍ بدهد مجبور شد ديگ و ديگ برش را به وسيله مدير نظام پيش ميرزا على اكبر سمسار گرو بگذارد! سند رسمى از اين بزرگ تر و محكم تر رشته ى البرز و كوه دماوند! آخر هوچى بازى به چه درد مى خورد؟ كذب و تهمت چه نتيجه اى دارد؟! وقاحت و بى حيايى به كجا مى رسد؟
ما خيال مى كنيم قدرت مالى محمدعلى شاه بى حد بوده ، هر چه دلش ‍ مى خواسته است مى توانسته است خرج كند! ما خيال مى كنيم دست حاج شيخ فضل اللّه توى جيب محمدعلى شاه بوده و دست محمدعلى شاه توى گنج شايگان و رايگان . اما نمى دانيم يا نمى خواهيم بدانيم كه هر وقت انگليس ها با كسى در افتادند، اولين كارى كه مى كنند با تمام قواى خود مى كوشند تا بنيه ى مالى او را تحليل ببرند.ما نمى دانيم كه محمدعلى شاه با آن همه گرفتارى در مضيقه مالى عظيمى دست و پا مى زد، حقيقتا((مستاءصل )) شده بود. ما نمى دانيم يا نمى خواهيم بدانيم كه محمدعلى شاه خودش زير بار قرض كلانى بود،به طورى كه وقتى مى رفت ،حلّ مسئله ى قرض هايش خود مشلكى رسمى شده بود. حالا به خوبى روشن مى شود كه شيخ نورى در روز محاكمه اش چقدر صادق و صحيح صحبت كرده وقتى در موضوع مخارج تحصن حضرت عبدالعظيم مى گويد:((شاه وعده هايى داده بود ولى به وعده هاى خود وفا نكرد)).
خدا انصاف مان بدهد،آن همه كه بااين مرد مسلمان ايرانى و با نعش او كردند بس نبود كه حالا هم با نيش زهرآگين قلم شان او را در عالم ارواح تعقيب مى كنند! آيا ملت هاى ديگر هم با بزرگان خود همين معامله را كرده اند؟! آيا ديگران هم با همين اسلوب تاريخ نوشته اند؟!
آيا حاج شيخ فضل اللّه از روس ها پول مى گرفته ؟
[البته ]نمى گرفته است . چرا كه غيرت اسلامى شيخ نورى به او رخصت امداد از كفر را نمى داده . امرى حتمى است كه هنگام بروز خطر به كرّات از جانب بيگانگان به او پيشنهاد حمايت شده او نپذيرفته است .
در تماس تلفنى كه با سيد محمدعلى شوشترى گرفتم مى گفت يك روزى از روزهاى بلوا حاج شيخ در ايوان خلوت نشسته بود.حاج ميرزا هادى توى ايوان بالاخانه ايستاده بود. حاج آقا على اكبر بروجردى هم بود (گويا گفت كه شمس العلماى عبدالرب آبادى هم بود). من هم بودم كه سعدالدوله آمد و پس از ذكر مقدمه اى به شيخ نورى پيشنهاد كرد تا اجازه بدهند براى حفظ جان خودشان وخانواده شان بيرق سفارت هلند را بالاى منزل ايشان برافرازند. شيخ نورى اين پيشنهاد را رد كرد وبه اين آيه استناد فرمود:((لن يجعل اللّه للكافرين على المؤ منين سبيلا)) و عينا اين عبارت را گفت :((من مى دانم كه مرا به شبهه خواهندكشت ولى پشيمان خواهندشد!))(50)
آيا حاج شيخ فضل اللّه اعيان منش بوده ؟
حاج شيخ فضل اللّه نه تمولى داشت و نه موقوفاتى ، موقوفاتش خيلى ناچيز بود. منبع عايدى او همان محضر او بوده ، محضرى پر در آمد كه تمام عقود و معاملات عمده ى شهر در آن صورت مى گرفته . هر چه از اين دست از مردم مى گرفت از آن دست به مردم مى داد!
امام از اموالش . منزل او در سنگلخ سرگذرى به نام خودش بود، هنوز هم هست . با وجود اصلاحاتى كه در آن ها شده برويد و به چشم خود ببينيد و بسنجيد، سه چهار حياطى است حقير و تو درتو با يك حمام سرخانه . چاپخانه اش هم در همين محوطه پشت كتابخانهاش توى ((سرتونى ))بوده و قراضه هاى آن يكى از اسباب بازى هاى بچگى من .(51)
يك باغچه هم بيرون شهر داشته چنان كه مى گويد حدود آن با وضعيت فعلى از اين قرار است :شرقا خيابان اميريه ،جنوبا خيابان بابا طاهر، غربا يك كوچه ، شمالا ملك غير.
مساحت اش هفت هشت ده هزار متر مى شده .اين ملك در خانواده ى ما به همان اسم ((باغچه )) معروف بوده . دو سه تا اتاق گلى سفيد كرده هم داشته كه عكس هايى از آن باقى است . در اين باغچه گاه گاهى سورهايى مى داده و به همين جهت است كه ظاهرا شيخ شيپور آن را به شوخى (( پارك الشريعه )) ناميده ، اما بعد...ازتاريخ تراش ها بپرسيد! باغچه سرقرض رفت .
يك الاغ سفيد هم داشته . براى اين كه تنه ى سنگينش را در كوچه پس ‍ كوچه هاى شهر بكشند. و يك كالسكه براى اين كه در راه هاى دور و درشكه رو سوار شود. ضمنا به عرض خوانندگان گرامى مى رساند كه اين كالسكه را يك جفت قاطر استراليايى اصيل مى كشيده ، فرداى روز شهادت شيخ سردار يپرم خان رئيس نظميه وقت مى آيد و قاطرها را از كالسكه خانه كه سر كوچه ى قاپوچى باشى واقع بوده ، بيرون مى كشد و مى برد. قاليچه از كريم خان ، قاطر از آنِ يپرم !
يك ملكى هم در مازندران داشته كه جز يك مشت برنج گرده در سال محصولى نداشته . ديگر ملك و مال قابلى مناز حاج شيخ فضل اللّه سراغ ندارم .
اين بود تمام جاه وجلال و دم و دستگاه حاج شيخ فضل اللّه ! جوراب مى پوشيده . يخه اش الكى باز نبوده . پيشانيش جاى داغ ، ببخشيد جاى مهر نداشته . حمام و نظافتش مرتب بوده . روى هم رفته شيخ تميزى بوده . حالا حتما بايد رئيس روحانى ما يخه چركين و گر گرفته و شپشو و سالوس باشد و آدم تميز به نظرمان ، ياعلى ، اعيان مى آيد، امر ديگرى است ، فطرت است ، نمى شود عوضش كرد. اما از خانه ، تا بخواهيد باز؛ از سفره ، تا بخواهيد گسترده ؛ از نان خور، تا بخواهيد زياد، هر چه از اين دست مى گرفت از آن دست خرجش مى كرد! او تميز و سخى بوده ، نه اعيان .
آيا حاج شيخ فضل اللّه رشوه خوار بوده ؟
البته كه نبوده .حاج شيخ فضل اللّه دو نوع دشمن داشته : يكى دشمنان عادى كه هركسى به مقامى رسيد پيدا مى كند مخصوصا در جامعه ى ما كه تنگ نظرى و پست فطرتى و بخل و حسادت به كمال خود رسيده ؛ نوع ديگر دشمنان سياسى او براى من بار مراجعه ى به خون خانوادگى و به مطلعين موثق مسلم گرديده كه نسبت ارتشاء به شيخ نورى تهمت صرف دشمنان اوست . قصه هايى از سخاوت و بزرگوارى و گذشت هاى مالى او شنيده ام كه محل ذكر آن ها نيست .(52)
آيا حاج شيخ فضل اللّه عياش بوده ؟
ابدا و اين يكى از افتخارات اوست كه با وجود همه گونه وسيله ، صيغه دارى نمى كرده ،دو زن عقدى داشته وهمين .و همين دوزن بوده اند كه نوبه به نوبه به ((باغچه )) مى رفته اند. من كه از هيچ يك از زن هايش نشنيدم آقا صيغه گرفته باشد، فقط موقتا دو سه تايى !
آيا حاج شيخ فضل اللّه ((مفسد فى الارض )) بوده ؟
در تاريخ ‌هاى مشروطيت چنين آمده كه علماى نجف ، حاج شيخ فضل اللّه را مفسدفى الارض ومهدور الدم دانسته فتوا به قتل اوداده اند. بر جامعه ى اسلامى است كه امروز تكليف اين امر را معلوم و معين كند. چنان چه راست است تكليف آن علماء را معلوم ومعين كند وچنان چه دروغ است تكليف اين تاريخ ‌ها را معلوم ومعين كند.
آيا حاج شيخ فضل اللّه پانزدهمين معصوم بوده ؟
[البته كه ]نه ![او هم اشتباهاتى داشته است ،ولى عناد نداشته است ].حاج شيخ فضل اللّه نورى به واسطه ى تبحر علمى و جامعيت معلومات و قدرت استدلال و قوت و نفوذ ناطقه و ايمان قوى و هوش سرشارش و همچنين به واسطه جذبه ى شخصى و فن مردم داريش ، چه در دربار و چه در جامعه ، به مقام محبوبيتى رسيدكه در ايران تالى نداشت . اين كه مى بينيد تاريخگران دائما او را با اين و آن مقايسه مى كنند فقط براى اين است كه با اين ((متدعلمى !)) از قدر ومنزلت او بكاهند و براى او همسر و هم رديف بتراشند.آيا همين كه هرچه پيش بينى مى كرد پيش آمده خود به خود گواه حقانيت و احساس تيز وتند او نيست ؟!
شيخ نورى با نهضت خاصش ، با شخصيت خاصش ، با غيرت اسلامى خاصش ، با عزت نفس و عزم وجسارت و صراحت و علو طبع خاصش ، يكى از قيافه هاى قوى و خاص تاريخ معاصر ايران مى باشد. چنان چه براى مشروطيت ، تاريخى علمى نوشته شود، حقيقت حال او بهتر هويدا خواهد گرديد. چقدر بى انصافى است كه در كشور بوجارلنجان با شعار هرجورى باد مى آيد خودت را بچرخانى ، نسبت به چنين كسى كه مال و جانش را گذاشت و دست از عقيده اش ، هر چه بود،بر نداشت ، با تهمت هاى خود بتازيم واز او يك ملّاى استبداد بسازيم !
حاج شيخ فضل اللّه نورى يكى از جلوهاى عالى پرتوايران است ،از اين است كه سفلگان بر او مى تازند وگزندگان زهر به جان او مى اندازند!
دسته بندى اسناد مربوط به شيخ فضل اللّه و نقد برخى از تواريخ مشروطه
سندهايى كه تا امروز درباره ى حاج شيخ فضل اللّه چاپ شده سه دسته اند: بعضى كاغذهاى خصوصى او، بعضى لايحه هاى حضرت عبدالعظيم و رونوشت يك سند خطى نستعليق .(53)
اين سندات [اسناد]اغلب از خانواده ى ما به تاريخگرها رسيده كه با حسن نيت در اختيار ايشان گذاشته اند، ولى ايشان در عوض با روحى موذى آن ها را جلوه داده اند.
گزارش هايى كه تا امروز از نهضت مشروطيت نوشته شده مملو است از احساسات حب و بغض ، تاريخ مشروطيت نيست ، حماسه ى مشروطيت است .
اى كاش همه اش حماسه ى مشروطيت بود،صحبت از خودشان واهل و عيال شان زياد است !يگانه ارزش اين كتاب ها اين است كه بايگانى بعضى اسناد اصل محسوب مى شوند و همين .
اما از آن سند نستعليق :
حاج شيخ فضل اللّه كتابخانه ى خوبى داشت . اغلب اوقات فراغتش را در كتابخانه اش مى گذرانيد.(54)بعد از شهادت او در كتابخانه سال ها قفل بود. بعدا كتاب هايش تقسيم و كتابخانه اش با تغييرات و تعميراتى كتابخانه ى پدر من شد.(55)
عقب اين كتابخانه يك پستو بود و جلوى كتابخانه يك اتاق بزرگ هر وقت پدرم روضه خوانى و يا مهمانى داشت در اين اتاق بزرگ صورت مى گرفت .توى اين اتاق بزرگ چهار گنجه ى ديوارى عميق بود، دو تا فوقانى و دوتا تحتانى .در آن پستوى كتابخانه يك تل نوشتجات و توى دو تاگنجه ى تحتانى اتاق بزرگ مملو از كاغذ جات حاج شيخ فضل اللّه بود. مرا در پستو راه نمى دادند، ولى اين دو گنجه كاملا در تحت اختيار من وكاغذهاى آن يكى از اسباب بازى هاى بچگى من بود. از همان پنج شش سالگى در آن ها غلط و وا غلط مى زدم . به حدى كوچك بودم كه اصلا درسته مى رفتم توى گنجه و آن تو مى نشستم . اول عشق زيادى به تمبرهاى آن پيدا كردم و هزاران تمبر از روى پاكت ها كندم و جمع كردم . بعدا كه كوره سوادى يافتم به جمع آورى خطهاى خوش پرداختم .قطعه هاى بسيار و كاغذهاى خوش ‍ خط فراوان از آن ميانه جمع كردم و اغلب مانند بهترين عكس ها تماشاى شان مى كردم . از يك چيز در آن عالم بچگى خيلى تعجب داشتم ، صدها كاغذ در اين گنجه بود كه اصلا سرشان باز نشده بود، تعجب داشتم ، مگر پدر بزرگ من چقدر سرش شلوغ بوده كه حتى وقت نكرده تمام كاغذهايش ‍ را بخواند!
در طى اين سال هاى كاغذ بازى ، روزى يك دسته كاغذ بدون هيچ لفاف و هيج نخى همين طور قلمبه ميان كاغذها پيدا كردم ، يك دست كاغذ زرد رنگ ، خيلى خوش خط. مثل اين كه گنجى پيدا كرده باشم . خيلى ذوق كردم و يكى از پاكت هاى چلوارى را كه جلوى دستم بود ورداشتم و محتوياتش ‍ را روى كاغذها خالى كردم و اين دسته نوشته را در آن گذاشتم ، از اين پاكت هاى چلوارى در ميان كاغذها بسيار بود.پاكت چلوارى را بردم وميان كلكسيون خطها گذاشتم .(56)
سال ها مى گذشت . فكر من ديگر از گذشته منصرف و متوجه به آينده مى گرديد، ديگر هر چه كهنه بود دلم را چركين مى كرد، نو،نو!
تمبرها را فروختم . كاغذها را يكى پس از ديگرى دور انداختم ، ولى آن پاكت چلوارى با يك مناجات خواجه عبداللّه انصارى ، آن هم به خط خوش ‍ قديمى ، همين طور آنجا ماند. سال ها مى گذشت : تصديق ابتدايى ، متوسطه ، مدرسه سياسى ، دانشكده ى حقوق ، سال ها گذشت : كنكور، حالا ديگر عازم اروپا هستم ! هر چه داشتم تارو مار كردم و فقط يك صندوق كوچك بعضى از كتاب ها و نوشته ها درست كردم و گذاشتم و رفتم فرنگ ، اين پاكت چلوارى هم با مناجات خواجه عبداللّه انصارى در همان صندوق ماندند. هفت سال گذشت به تهران برگشتم . در صندوق را باز كردم و محتويات آن را ميان كتاب هايم جا دادم ، پاك چلوارى هم آنجا جا گرفت . باز هم چند سالى گذشت ، به زمستان 1323 شمسى رسيديم . در اين هنگام بود كه انقلابى فكرى براى من پيش آمد و ديدم ديگر هيچ كتابى در دنيا وجود ندارد كه بتواند درد مرا دوا كند، فقط كتاب عظيم زندگانى است كه ممكن است به من آن چه مى جويم بياموزد و بس ، آن هم اگر بياموزد، با هزار اگر و مگر!اين بود كه به كلى با كتاب قهر كردم . پس از يك سال حبس ‍ در زمستان 1324 امانت را شكستم و آن را بيرون ريخته سر به نيست كردم . بعضى كتاب ها را سوزاندم . بعضى كتاب ها را به مرور دسته دسته بردم و فروختم . اين عمل اعدام و اخراج كتاب ها تا سال 1326 طول كشيد.
به مرور دسته دسته كتاب را بردم و فروختم تا به ته مانده ها رسيدم . ته مانده ها عبارت بود از اين پاكت چلوارى ، مناجات خواجه عبدللّه انصارى ، يك ديوان از ((صبور يا صبورى )) نامى كه از شعراى غزل سراى زمان فتحعلى شاه بود.(57)
چه كنم ؟! توى خانه ى من ديگر آشغال نبايد بماند.اين ته مانده ها را بايد يا سوزانيد ويا از خانه بيرون ريخت ، به چه درد من مى خورد؟!همان وقت ، پس از سال هاى سال ، فقط همان وقت بود كه نگاهى سرسرى به عنوان روى پاكت چلوارى و مطلب و محتويات اين بسته انداختم ، در بچگى فقط خطش را تماشا كرده بودم . از روى پاكت تنها كلمه ى (( صدر اعظم )) و ((اتابك )) در ذهنم مانده ، خود كتابچه هم عبارت بوداز سؤ الاتى كه از علماى اعلام راجع به مشروطيت شده بود و فتواى ايشان در اين باره پرسيده بودند و جواب هاى ايشان . اين دفتر را حاج شيخ فضل اللّه مى خواست براى چاپ آماده كند و چون مى دانستم حاج شيخ هرچه با خط نستعليق چاپ مى كرد به خط ملك الخطّاطين بوده و به علاوه خود من چندماهى پيش ملك تعليم خط مى گرفتم ، فهميدم اين نوشته به خط ملك الخطاطين شريفى است ، ولى نوشته امضاى كاتب را نداشت .