تاریخ از دیدگاه امام علی (علیه السلام)

علامه محمدتقى جعفرى قدس سرّه

- ۷ -


پيامبران الهى، مردم را با دور كردن از فساد و افساد و ترغيب و تحريك به صلاح و اصلاح، در مسير تكامل قرار مى دادند

تكامل با جبر سازگار نيست، اصلى است كه همه ى اديان و مكتب هاى اخلاقى مستند به اديان و حكمت هاى سازنده ى بشرى، آن را پذيرفته اند. ما در ضمن مطالب گذشته، اين اصل را بيان و تثبيت كرديم.

بنابراين اصل، انسانى كه از روى آگاهى و اختيار، يك سنگ را از مسير همنوعان خود برمى دارد، در مسير تكامل است، ولى انسانى كه نا آگاهانه و به وسيله ى عوامل جبرى، دنيايى را مى سازد، در مسير تكامل نيست. اگر بخواهيم اين مسئله را طورى مطرح كنيم كه هيچ متفكر و هيچ مكتبى نتواند اعتراضى به آن داشته باشد، چنين مى گوييم كه امتياز بر دو قسم است:

1. امتياز جبرى مانند زيبايى طبيعى و قد و قامت رسا.

2. امتياز اختيارى مانند عادل بودن و فرا گرفتن دانش و حق شناسى و تكاپو براى خدمت به همنوع و غير ذلك. اگر كسى بگويد همه ى امتيازاتى كه بشر صاحب آن شده، جبرى است، چون چنين شخصى اساسى ترين بعد انسانى را ناديده مى گيرد، ما سخنى با چنين شخصى نداريم. در واقع چنين شخصى مى گويد آن انسانهايى كه در اين دنيا با بعد احساس تعهد برين و احساس شريف تكليف، به وظيفه عمل مى كنند، و داراى درجه اى از عظمت اند كه در برابر انجام وظيفه، هيچگونه پاداشى نمى طلبند، حيوانات احمقى هستند كه بر ضد جبر طبيعى حيوانى خود قيام كرده و از جبر لذايذ و منافع چشم پوشيده اند! پيامبران الهى و حكماى راستين و اخلاقيون به پيروى آنان، همه ى كوشش هاى خود را در اين مسير مبذول كرده اند كه براى ورود انسان ها به ميدان تكامل "به دست آوردن امتيازات ارزشى"، آنان را از فساد و افساد كردن دور و به صلاح و اصلاح ترغيب و تحريك كنند. لذا ما معتقديم كه انبياى عظام، با همكارى بسيار نزديك و ضرورى با عقول و وجدان هاى پاك آدميان، ميدان زندگى را براى تكامل آماده كرده و عامل حركت و تكاپو را در انسان ها به وجود آورده اند. اين حركت دائمى به وسيله ى انبياء و وجدان ها و عقول، در همه ى دوران ها و جوامع مشاهده شده است:

از جمادى مردم و نامى شدم   وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم   پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم
حمله ى ديگر بميرم از بشر   تا بر آرم از ملائك بال و پر
از ملك هم بايدم جستن ز جو   كل شى ء هالك الا وجهه
بار ديگر از ملك پران شوم   آن چه آن در وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون   گويدم انا اليه راجعون

اين حركت تكاملى، همان گونه براى هابيل فرزند حضرت آدم عليه السلام جريان داشته است كه براى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد و على صلوات الله عليهم اجمعين، و پيروان راستين آنان و انسان هاى شريف امروزى.

بنابراين، ممكن است در اوايل بروز زندگى انسان ها در روى زمين، انسان هايى باشند كه به دليل پيروى از پيامبران و عقول وجدان هاى پاك خويش، تكامل يافته باشند، و امروز كه خلاصه ى همه ى پيشرفته ها و ترقيات بشرى را در خود جمع كرده است، از نظر امتياز ارزشى، بى نهايت زير صفر و اشقا و خبيث و كثيف ترين فرد بوده باشد. اگر اين تحقيق را نپذيريم، ما هرگز قدرت تفسير بروز امثال سقراط را در زمانى در محدود 2000 سال پيش، با آن اميتازات علمى و انسانى، و آدمشكان حرفه اى و تبهكاران جاهل امروز را نخواهيم داشت.

ارسطو و افلاطون و اقليدس و حماى هند در دنياى باستانى و احمق هاى امروزى را چگونه مى توان تفسير كرد؟ آيا مردمان امروز خوارزم، تكامل يافته شيخ موسى خوارمى، و مردمان بصره ى امروز

تكامل يافته حسن بن هيثم بصرى، و اهالى امروزى خرميثن "كه دهى است ميان بلخ و بخارا" تكامل يافته ى ابن سينا، و مردم بلخ امروزى، تكامل يافته ى جلال الدين محمد مولوى، و انسان هاى بيرون امروزى، تكامل يافته ابوريحان بيرونى هستند؟!

چگونه پيامبران الهى با افساد كنندگان در روى زمين مبارزه ها كرده اند

پيامبران الهى، كه مسخ كنندگان علم و محدودكنندگان علم در محسوسات نمى خواهند به وجود آنان اعتراف كنند، با فساد و افساد در روى زمين مبارزه هاى بى امان داشته اند. آن انسان هاى الهى، با هر شكل و طريق ممكن مى خواستند به مردم بفهمانند كه خداوند به فساد و افساد روى زمين رضايت ندارد. اين مطلبى است كه در همه ى كتاب آسمانى كه خداوند به پيامبران فرستاده، منعكس است. صحف ابراهيم و تورات موسى و انجيل عيسى و قرآن محمد بن عبدالله، صلى الله عليهم اجمعين، اثبات كننده ى مدعاى فوق است. به عنوان نمونه:

1. 'و هنگامى كه به آنان گفته مى شود در زمين افساد نكنيد، مى گويند: جز اين نيست كه ما مصلحيم. آگاه باشيد آنان هستند كه مفسدند، ولى دركى ندارند.' [ سوره ى بقره، آيات 12 -11. ]

2. 'در روى زمين، پس از آنكه اصلاح شد، افساد نكنيد.' [ سوره ى اعراف، آيه ى 56. ]

3. 'آيا در اين صدد برآمديد كه اگر ولايتى براى خود قرار داديد "يا اگر از دين و قرآن رويگردان شديد" در روى زمين فساد به راه بيندازيد و قطع رحم كنيد؟ آنان كسانى هستند كه خداوند بر آنان لعنت كرده و ناشنوا ساخته و ديدگان آنان را نابينا كرده است.' [ سوره ى محمد "ص"، آيات 23 -22. ]

4. '"آن تبهكار زبان باز" وقتى كه از دين رويگردان شد يا به مقامى رسيد، در روى زمين براى افساد و نابود كردن زراعت و از بين بردن نسل مى كوشد و خداوند فساد را دوست نمى دارد.' [ سوره ى بقره، آيه ى 205. ]

5. 'و آنان كه عهد خداوندى را بعد از محكم كردن آن مى شكنند، و آنچه را كه خدا دستور داده است، وصل كنند "صله ى ارحام به جاى بياورند" قطع مى كنند و در روى زمين افساد مى كنند، آنان زيان كاران اند.' [ سوره ى بقره، آيه ى 27. ]

6. '"و آن تبهكاران" در روى زمين افساد مى كنند. بر آنان باد لعنت خداوندى و براى آنان است سراى بد "در ابديت".' [ سوره ى رعد، آيه ى 25. ]

7. 'براى آنان در مقابل افساد كه در روى زمين مى كردند، عذاب بالاى عذاب افزوديم.' [ سوره ى نحل، آيه ى 88. ] 8. 'آيا نبود "نمى بايست" در ميان قرن ها پيش از شما باقى ماندگانى بودند كه از فساد در روى زمين جلوگيرى مى كردند، مگر اندكى "ميان آنان افراد اندكى بودند" كه از ميان مردم آن قرون "از عذاب نازل به مردم آن قرون" نجات داديم "مانند پيامبران و حكما و اولياء الله" و آنان كه ستم ورزيدند، از وسايل رفاه و آسايش خودكامگى پيروى كردند و آنان گنهكاران بودند.' [ سوره ى هود، آيه ى 116. ]

9. 'و پروردگار تو آبادى ها را به جهت ظلم هلاك نمى كرد، اگر مردم آن ها مصلح بودند.' [ سوره ى هود، آيه ى 117. ]

10. 'فساد در خشكى و دريا آشكار شد به جهت آنچه كه مردم با اختيار خود اندوختند.' [ سوره ى روم، آيه ى 41. ]

11. '"آيا نديدى خداى تو چه كرد با" فرعون داراى لشكريانى "نيرومند" كه در شهرها طغيان كردند، و فساد زياد در آنها به راه انداختند و خداوند تازيانه ى عذاب بر آنان وارد آورد. قطعا پروردگار تو در كمين است.' [ سوره ى فجر، آيات 10 تا 14. ]

12. 'و خداوند افسادكنندگان را دوست نمى دارد.' [ سوره ى مائده، آيه ى 64. ]

13. 'جز اين نيست جزاى كسانى كه با خدا و رسولش به محاربه برمى خيزند و در روى زمين براى افساد مى كوشند، اينكه كشته شوند يا از دار آويخته شوند يا دست ها و پاهاى آنان بر خلاف "دست راست با پاى چپ يا دست چپ با پاى راست" بريده شود يا از زمين نفى "تبعيد" شوند. اين مجازات براى آنان رسوايى در اين دنيا است و در آخرت براى آنان عذابى بزرگ است.' [ سوره ى مائده، آيه ى 33. ]

14. 'و آن دنياى ابدى را براى كسانى قرار مى دهيم كه در روى زمين برترى و فساد نمى خواهند.' [ سوره ى قصص، آيه ى 83. ]

15. 'و به تبهكارى در زمين نپردازيد كه افساد كننده ايد.' [ سوره ى بقره، آيه ى 60، سوره ى اعراف، آيه ى 74، سوره ى هود، آيه ى 85، سوره ى شعراء، آيه ى 183 و سوره ى عنكبوت، آيه ى 36. ]

16. 'و به ياد بياوريد زمانى را كه شما اندك بوديد و خداوند شما را تكثير فرمود و بنگريد كه عاقبت مفسدين چگونه گشت.' [ سوره ى اعراف، آيه ى 86 و سوره ى نمل، آيه ى 14. ]

17. 'و از راهى كه مفسدين پيش گرفته اند پيروى مكن.' [ سوره ى اعراف، آيه ى 142. ]

18. 'قطعا، خداوند عمل افسادكنندگان را اصلاح نمى فرمايد.' [ سوره ى يونس، آيه ى 81. ]

19. 'يا "امكان دارد" كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، مانند افساد كنندگان در روى زمين قرار بدهيم.' [ سوره ى ص، آيه ى 28. ]

آياتى ديگر در قرآن مجيد وجود دارد كه با اشكال مختلف و تاكيد شديد، به اصلاح ميان انسان ها در روى زمين دستور مى دهد. اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه، هم از افساد در روى زمين نهى و جلوگيرى مى فرمايد و هم دستور به اصلاح مى دهد. به عنوان نمونه مى توان جملات ذيل را در نظر گرفت:

1. الا و قد امعنتم فى البغى، و افسدتم فى الارض، مصارحه لله بالمناصبه، و مبارزه للمومنين بالمحاربه. [ نهج البلاغه، خطبه ى 192. ]

آگاه باشيد كه در ستمگرى از حد گذشتيد و در روى زمين فساد به راه انداختيد. در اين نابكارى هاى نابخردانه خود را روياروى خدا قرار داديد و براى پيكار با مومنين به مبارزه پرداختيد.

2. فاذا ادت الرعيه الى الوالى حقه، و ادى الوالى اليها حقها عز الحق بينهم، و قامت مناهج الدين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على اذلالها السنن. فصلح بذلك الزمان، و طمع فى بقاء الدوله، و يئست مطامع الاعداء. [ نهج البلاغه، خطبه ى 216. ]

پس در آن هنگام كه مردم جامعه حق حاكم را به حاكم ادا كردند و زمامدار نيز حق مردم را به آنان ادا كرد، حق در ميان آنان عزيز گردد و مسيرهاى روشن دين هموار، و نشانه هاى عدالت معتدل و بر پا، و سنت ها در مجراى خود به جريان مى افتند. در نتيجه زمان اصلاح مى شود و بقاى حكومت مورد اميد، و طمع و آز دشمنان از تسلط بر جامعه مايوس و ساقط مى گردد.

3. اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان، و لا التماس شى ء من فضول الحطام، و لكن لنرد المعالم من دينك، و نظهر الاصلاح فى بلادك، فيامن المظلومون من عبادك، و تقام المعطله من حدودك. [ نهج البلاغه، خطبه ى 131. ]

پروردگارا، تو مى دانى كه مطالبه و اقدام ما براى به دست آوردن حكومت نه براى تلاش و رقابت در ميدان سلطه گرى بوده و نه براى خواستن زيادتى از مال دنيا. بلكه همه ى هدف ما ورود به نشانه هاى دين تو و اظهار اصلاح در شهرهاى تو بوده است. باشد كه بندگان ستمديده ى تو امن و امان يابند، و آن كيفرها و احكام تو كه از اجرا باز ايستاده است، به جريان بيفتد.

با نظر به آيات قرآنى فوق و جملاتى كه از نهج البلاغه آورديم، به خوبى روشن شد كه مشيت بالغه ى تشريعى خداوندى اين است كه فساد و افساد در روى زمين منتفى شود، و انسان ها بتوانند بدون اضطراب و آلودگى به كثافت ها و ستمكارى ها زندگى كنند. اين مشيت خداوندى از انسان ها يك عمل تعبدى محض نمى خواهد، بلكه او حيات انسان ها را مى خواهد، كه با فساد در روى زمين، قطعا مختل مى شود. ممكن است در اين مورد گفته شود: اگر افساد يكى از مختصات طبيعت انسانى بوده باشد، چنانكه از سئوال فرشتگان در حكمت خلقت آدميان برمى آيد: 'آيا قرار مى دهى "مى آفرينى" در روى زمين كسى را كه فساد در آن به راه خواهد انداخت و خون ها خواهد ريخت.' [ سوره ى بقره، آيه ى 30. ]

آيات و روايات وارده در لزوم منتفى كردن فساد از روى زمين، چه نفعى خواهد داشت؟ پاسخ اين سئوال روشن است، زيرا فرشتگان نگفتند: 'آيا مفسد در روى زمين مى آفرينى؟'

بلكه سئوال اين بود كه خدايا در روى زمين كسى را مى آفرينى كه فساد خواهد كرد و خون ها خواهد ريخت. چنانكه اين آيه دلالت نمى كند بر اينكه هدف از خلقت آدميان، فساد و خونريزى بوده است، همچنين دلالت نمى كند كه انسان ذاتا مفسد و خونريز است. بلكه در طبيعت او هر دو استعداد افساد و اصلاح و خونريزى و احيا وجود دارد، و در اين طبيعت كه داراى هر دو استعداد است، بعضى از افراد اصلاح و بعضى ديگر افساد را به جريان مى اندازند.

روشن ترين دليل اين مدعا، مشاهده ى خود انسان هاست. مى بينيم نه تنها همه ى انسان ها حيوانات خون آشام نيستند و نه تنها از آدمكشى شديدترين وحشت را دارند و حتى حاضر نيستند جراحتى سبك و قابل تحمل به يك انسان، بلكه به يك حيوان وارد بياورند، بلكه مى بينيم افسادهاى مخرب و خيلى ناشايست و ناگوار، از افراد كمى كه به كلى وجدان خود را سركوب كرده اند، سر مى زند. افساد فرعونى و چنگيزى و تيمورى و ماكياولى در اقليت است، اگر چه اثر و نتيجه ى آن گسترده و فراوان است. به هر حال افساد در ذات هيچ تبهكارى، به طورى كه مجبور به آن باشد، وجود ندارد.

در مبحث شماره ى 18 "نظرياتى كه به عنوان عامل محرك تاريخ تاكنون ارائه شده است" گفتيم سه عامل از عوامل فوق "خدا، انسان، آنچه كه مفيد به حال انسان هاست"، اساسى ترين عوامل محرك و ايجادكننده ى كيفيت هاى اوليه و ثانويه و هويت اصلى تحولات و رويدادهاست. مسائل مربوط به مشيت و عمل خدا را تحت عنوان '1. خدا' مطرح كرديم.

2. انسان. يك فرد از انسان مى تواند مديريت حيات خويش را داشته باشد. معناى اين جمله چنين است كه انسان داراى نفس "من، شخصيت" است و اين نفس، او را در رابطه با جهانى كه در آن زندگى مى كند و در رابطه ى اجتماعى كه با مردم آن اجتماع به طور دسته جمعى حركت مى كند و در رابطه با خدا كه خود را از او و به سوى او مى بيند، توجيه مى كند. از آغاز تاريخ تاكنون، افرادى از انسان ها، جمعيت هايى را اداره مى كنند و سرنوشت آنان را در زندگى به دست مى گيرند، مانند امرا و روسا. همچنين افرادى از انسان ها ابعاد معنوى جمعى را اداره مى كنند و سرنوشت فرهنگ و تعليم و تربيتى اجتماع را به عهده مى گيرند. به طور كلى، شخصيت هاى بزرگى در جوامع بروز مى كنند و خواه ناخواه، چه مردم آگاه باشند يا نباشند، در توجيه حيات آنان موثر هستند. اگر كسى اين انواع مديريت را كه گفتيم منكر شود، ما سخنى قابل گفتن با چنين شخصى نداريم. انسان ها با اين مديريت و مقاومت در برابر عوامل جبرى مخرب است كه در گذرگاه قرون، انواعى بى شمار از ابعاد و سطوح طبيعت را شناخته و خود خويشتن را در آن ابعاد و سطوح گسترده است، به نحوى كه گويى طبيعت ساخته ى خود اوست. نيز انسان در اين گذرگاه بس طولانى، با انواعى از روابط، با همنوعانش به زندگى خود ادامه داده است. آيا با چنين قدرت و فعاليت فكرى و عضلانى كه بشر را از آغاز تاريخ به موقعيت كنونى رسانده است، باز مى توان گفت انسان در به وجود آوردن تاريخ خود نقشى ندارد و عامل محرك تاريخ، مثلا، محيط طبيعى اوست؟ يا عامل محرك تاريخ فعاليت جبرى غريزه ى جنسى اوست؟ يا عامل محرك تاريخ كرات آسمانى هستند؟

به نظر مى رسد اگر چه ابرازكنندگان اينگونه نظريات، قصد بيان واقعيات را دارند و نمى خواهند خويشتن و ديگران را فريب دهند، ولى اينان بدون توجه، انسان را سركوب مى كنند و او را آلت و ابزار بى اختيار عوامل جبرى كه از انسان كوچك ترند، مى كنند. اگر انسان اسير محيط طبيعى و اجتماعى خويشتن بود، آيا مى توانست از غارهاى آغاز زندگى خود "به اصطلاح باستان شناسان" بيرون بيايد و راهى كهكشان ها و رهسپار اعماق اقيانوس ها شود و به ديار ذرات بنيادين طبيعت، مانند الكترون ها، مسافرت كند؟

حتى كسانى كه مى گويند تاريخ بشرى ساخته شده ى مسائل اقتصادى است كه خود انسان را اجبارا اداره مى كند، و كيفيت هاى اوليه و ثانويه ى تاريخ او را مى سازد، اگر چه در فلسفه و تفسير تاريخ با قصد واقع بينى وارد مى شوند، ولى ناآگاهانه انسان را تسليم عوامل جبرى كه ساخته ى خود اوست، مى كند.

يك مثال ساده و لطيفى مى تواند مقصود ما را در اين مورد توضيح بدهد. يكى از اساتيد رياضيات در جامعه ى ما كه از طرح كردن مسائل شگفت انگيز خيلى لذت مى برد و شايد واداشتن مردم به تعجب را هدف اصلى زندگى خود قرار داده بود، در يكى از سخنرانى هاى خود گفته بود: سلطه ى كامپيوترها بر جوامع انسانى به حدى شدت پيدا خواهد كرد كه مردم حتى خنده ها و گريه ها و تفكرات و احساسات و تخيلات خود را هم در اسارت كامپيوتر قرار خواهند داد. بدين ترتيب اراده و جهت آن را هم كامپيوترها تعيين خواهد كرد. در نتيجه انسان ها مبدل به يك عده اجزاى ناآگاه و بى اراده اى در صحنه ى طبيعت خواهند شد! يكى از دانشجويان در همان موقع از جاى برمى خيزد و مى گويد: استاد عزيز، به ياد داشته باشيد كه كليد كامپيوترها در دست خود انسان است و انسان در آن موقع كه احساس كرد جبرا به وسيله ى كامپيوتر معدوم مى شود، با جبر قوى ترى، به وسيله ى مهار كامپيوترها، به وجود خود ادامه خواهد داد. آن استاد رياضى "كه فقط با داشتن مقدارى از شناخت هاى رياضى خو را در همه ى علوم و فلسفه ها صاحب نظر مى ديد، در حالى كه يك روز پس از آن كه اينجانب در دانشكده ى علوم تهرانى سخنرانى كرده بودم، به من گفت: 'من هيچ فلسفه نخوانده ام'" ساكت مى شود و دنبال بحث را نمى گيرد.

خلاصه ما نبايد عظمت وجودى انسان را تا حد كرم پيله پايين بياوريم و بگوييم او اسير بافته ها و ساخته ها و ابزارهايى است كه خودش آنها را ساخته است.

البته اين نكته را فراموش نمى كنيم كه مى توان بعضى از انسان ها را براى هميشه ، و همه ى انسانها را به مدتى محدود، با تلقين و فريب اسير جبرى ساخته و پرداخته ى خود آنان قرار داد، ولى همه ى انسان ها را براى هميشه نمى توان اسير جبر همه چيز كرد.

خلاصه، ناديده انگاشتن قدرت و اراده و انديشه ى انسان در تشكيل تاريخ خويشتن، به اضافه ى اينكه به وى، هواى قهوه خانه هاى نيهيليستى "هيچ و پوچ گرايى" مى دهد، رسالتى در تحقير انسان را از خود نشان مى دهد كه برنامه ى اساسى آن اين است كه اى انسان، بنشين تا عوامل جبرى كه در برابر قدرت و اراده و انديشه ى تو داراى توانايى نبوده و امكان تسليم شدن در برابر تو را داشت، بيابند و موجوديت مادى و معنوى تو را بسازند!

برخى از نويسندگان درباره ى فلسفه و تحليل تاريخ، كه اصرار در تسليم كردن انسان به عوامل ناآگاه و بى اراده ى محيط و اجتماع و عوامل مربوط به آن دو را دارند، به نظر بزرگ تر از آن مى نمايند كه واقعا عظمت و اهميت قدرت و اراده و انديشه ى انسان را نشناخته باشند، و در نتيجه دست و پاى انسان را با زنجير پولادين ساخته شده هاى خود انسان، بسته و تسليم قدرت پرستان خودكامگى جوامع كنند! آيا بيل و كلنگ ديروزى و كامپيوتر امروزى كه هر دو ساخته شده ى فكر و دست بشرى است، مى تواند انسان را پيرو خود كرده و حقيقت و كيفيت اوليه و ثانويه ى تاريخ او را بسازند، ولى خود انسان كه به وجود آورنده ى بيل و كلنگ ديروزى و كامپيوتر امروزى است، نتواند راهى را كه در پيش گرفته است ببيند و بشناسد و انتخاب كند؟! آيا مفاهيمى مانند دموكراسى، به عنوان مبناى اصلى سياست، حقوق پيرو مردم به عنوان مبناى بهترين حقوق مردمى، اقتصاد اجتماعى با ارشاد معقول از ناحيه ى مديريت ها، طرز تفكر 'خودسازى انسان' در فلسفه ها و غير ذلك، كه به عنوان عالى ترين آرمان هاى بشرى تلقى شده اند، نمى توانند تاثير انسان را در تشكيل تاريخ خود اثبات كند؟

يك بحث بسيار مهمى كه در اين مورد بايد در نظر داشت و نبايد مورد غفلت قرار بگيرد، اين است كه:

كميت و كيفيت دخالت و تاثير انسان در تشكيل تاريخ

تعيين دقيق كميت و كيفيت دخالت و تاثير انسان در تشكيل تاريخ خود، اگر امكان ناپذير نباشد، حداقل بسيار بسيار دشوار است. زيرا چنان كه در مباحث اوليه ى اين رساله گفتيم، هم نظام "سيستم" موجوديت مغزى و روانى انسان در حال انفرادى و اجتماعى، و هم نظام اجتماع و محيط و منظومه ى شمسى مربوط به كيهان كه در آن زندگى مى كند، باز بوده و قابل بستن نيست "مگر با اعمال قرار داد و قدرت و زور، آن هم براى مدتى در حيطه ى اجتماع". مسلم است كه واحدها و جرياناتى كه در يك نظام "سيستم" باز، مشغول فعاليت اند، همواره در معرض دگرگونى هستند، لذا به هيچ وجه از ديدگاه علمى نمى تواند سرنوشت كمى و كيفى جريانات و واحدهاى فعال در يك نظام باز را تعيين و مشخص كرد. به همين علت است كه همواره تفسير و تحليل رويدادهاى مهم در تاريخ، مانند بروز تمدن ها و زوال آنها و ظهور و اعتلا و سقوط امپراطورى ها و شكوفايى و پژمردگى فرهنگ ها، جز با تخمين و احتمال و 'شايد' و 'ممكن است' و غير ذلك تفسير و تحليل نمى شود.

با اين حال، انديشه و اراده ى انسان ها، در هر مقطعى از تاريخ، توانسته است آمال و اهداف و وسايل واقعى حيات خود را درك كرده و براى به دست آوردن آنها اقدام كند، كه گاهى در حركت خود موفق و گاهى ناموفق بوده است. در آن صورت كه ناموفق بوده است، اشتياق به آن واقعيات، مانند آتش زير خاكستر بوده است كه بادهاى رويدادهاى محاسبه نشده براى بازيگران صحنه ى اجتماع، كه عامل ناموفق بودن مردم بوده اند، از راه رسيده، خاكسترها را بر كنار كرده و آتش اشتياق را نمودار كرده و به فعاليت واداشته است.

3. آنچه كه مفيد به حال انسان هاست. همه ى موضوعات و رويدادهايى كه چه از طرف طبيعت و چه از ناحيه ى خود نوع انسانى، به انسان روى مى آورند و با وى در حال تاثير و تاثر قرار مى گيرند، بر دو نوع عمده تقسيم مى شوند:

نوع يكم

امورى هستند كه بروز مى كنند و به وجود مى آيند و زمانى نسبتا كم و بيش، ولى محدود، در ارتباط با انسان قرار مى گيرند و سپس از منطقه ى ارتباط بيرون مى روند.

نوع دوم

امورى هستند پايدار و ملايم هويت انسانى، در هر دو قلمرو مادى و معنوى انسان. اين امور به علت منفعتى كه براى موجوديت مادى يا معنوى او دارند، پايدار مى مانند و اگر هم در معرض دگرگونى ها قرار بگيرند، مطلوبيت ماهيت خود را از دست نمى دهند. البته منظور از منفعت در اين مورد، اعم از منافع گوناگون مادى و اقسام مختلف منافع معنوى است.

اين منفعت نه تنها بايد مزاحم اصول بنيادين حيات انسانى نباشد، بلكه بالضروره بايد ملايم و بر پا دارنده ى اصول مزبور بوده باشد. لذا فرهنگ هايى كه به وجود مى آيند و زمانى يا از بعضى جهات براى انسان لذت بخش و سودمند بوده و سپس عامل ضرر به انسان ها هستند، و يا نفع بعضى جهات آنها موجب ضرر بزرگ ترى به جهات ديگر مى شود، دير يا زود از صحنه ى حيات انسان ها رخت برمى بندند و منتفى مى شوند.

منفعت گرايى در فلسفه تاريخ

گمان نمى رود خردمندى پيدا شود و در نفع گرايى انسان ها كمترين ترديدى داشته باشد. چنانكه گريز از ضرر براى انسان ها به عنوان يك اصل كاملا جدى مطرح است. منفعت در قرآن مجيد، با صراحت كامل مورد تذكر قرار گرفته است. از آن جمله:

1. 'قطعا، در آفرينش آسمان ها و زمين و تعاقب شب و روز و كشتى كه در دريا به نفع مردم حركت مى كند و در آن آب كه خداوند از آسمان فرستاده و زمين را بعد از مرگش حيات مى بخشد و در اينكه از هر نوع جنبنده در روى زمين منتشر ساخته و در وزش بادها و ابر مسخر ميان آسمان و زمين، آياتى است براى مردمى كه تعقل مى نمايند.' [ سوره ى بقره، آيه ى 164. ]

2. 'و اما آنچه كه براى مردم نفع مى رساند، در روى زمين مى ماند.' [ سوره ى رعد، آيه ى 17. ]

3. 'و چهارپايان را آفريد. در آن چهارپايان براى شما وسيله ى گرمى "مانند پشم" و منافعى است و از آنها مى خوريد.' [ سوره ى نحل، آيه ى 5. ]

4. 'اعلان كن در مردم وجوب حج را، در حال پياده و سوار بر شترهاى لاغر به سوى تو خواهند آمد. از هر راه دور مى آيند تا منافعى را كه براى آنان است مشاهده كنند و نام خداوندى را ذكر كنند...' [ سوره ى حج، آيه ى 27. ]

5. 'و قطعا براى شما درباره ى چارپايان عبرتى است. ما شما را از آنچه كه در شكم هاى آنهاست "از شيرهايشان" سيراب مى كنيم و براى شماست در آن چارپايان منافعى فراوان و از آن ها مى خوريد. و بر آن چارپايان و بر كشتى حمل مى شويد.' [ سوره ى مومنون، آيات 22 -21. ]

خداوند در سوره ى يس، آيه ى 73، سوره ى غافر، آيه ى 80، سوره ى حديد، آيه ى 25 نيز موضوع منافع را گوشزد كرده است. كلمه ى خير در آيات قرآنى به هر دو معناى خير مادى و خير معنوى آمده است. از آن جمله:

'و قطعا انسان در محبت خير شديد و مقاوم است.' [ سوره ى عاديات، آيه ى 8. ]

'و هر چه كه از خيرات انفاق كنيد قطعا خداوند به آن داناست.' [ سوره ى بقره، آيه ى 273. ] در بعضى آيات ديگر، محبت شديد به مال كه نوعى خاص از نفع است، تذكر داده شده است. از آن جمله:

'و شما مال را بسيار دوست مى داريد.' [ سوره ى فجر آيه ى 20. ]

ما در اين مبحث، به تفصيل تعريف نفع و منفعت كه به لغت فارسى سود گفته مى شود، نمى پردازيم، و به بيان دو مفهوم بسيار روشن كه در ذهن همگان وجود دارد، قناعت مى كنيم:

مفهوم يكم. هر چيزى كه به حالى از حالات انسانى مفيد باشد، آن را نافع و سودبخش و سودمند مى نامند، خواه در برابر آن، كار و كالا يا قيمتى پرداخته باشد يا نه. مانند نور و حرارت آفتاب و هواى قابل استنشاق در روى زمين. همچنين كار و تلاش عضلانى و فكرى در راه وصول به مقاصد مادى و معنوى كه آرمان تلقى شده اند، نافع و سودمند ناميده مى شوند، زيرا اينگونه كار و تلاش مفيد است. البته در نظر داريم كه مفيد بودن اشياء گاهى مربوط به ماهيت خود آنهاست، مانند خوراك گوارا و پوشاك و مسكن مناسب و غير ذلك. گاهى ديگر مفيديت از جنبه ى وسيله بودن اشياء براى وصول به خواسته هاست. مانند پول هايى كه ارزش آنها كاملا اعتبارى "قراردادى" است و مربوط به ماهيت آنها نيست، و مانند كار و تلاش براى آماده كردن زمينه ى وصول به منافع، يعنى آن سودها مستقيما در ماهيت خود اشياء است، چنانكه در بالا متذكر شديم.

مفهوم دوم. نفع تبادلى كه ناشى از داد و ستد است. نفع به اين معنى عبارت است از سودى كه بيش از آن است كه واگذار كرده و از دست داده است. بنابراين، اگر يك صندلى را كه مثلا صد تومان خريده است، به همان صد تومان بفروشد، يا در برابر آن صندلى مقدارى چوب بگيرد كه قيمتش معادل صد تومان باشد، سودى نبرده است. در اين دو صورت، اگر چه صد تومان پول به عنوان وسيله و مقدارى چوب به قيمت صد تومان، منفعت به مفهوم اول، يعنى مفيد به حال انسان است، ولى منفعت به مفهوم دوم نيست. زيرا در مقابل آنچه كه دريافت داشته است، كالايى داده است كه از نظر ارزش مساوى همان دريافت شده ى او است. اگر فرض كنيم ارزش كار يك بافنده در هشت ساعت، مثلا صد و پنجاه تومان است، اگر چه صد و پنجاه تومان به مفهوم اول منفعت محسوب شود، زيرا مبلغ مزبور به جهت تبديل آن به كار و كالا داراى فايده ى وسيله اى است، ولى بدان جهت كه در برابر آن مبلغ، هشت ساعت انرژى كار مصرف كرده، و فرض اين است كه دستمزد مزبور از نظر ارزش درست معادل همان هشت ساعت كار است، لذا نفع و منفعت به مفهوم دوم، به آن مبلغ دستمزد گفته نمى شود.