تاریخ از دیدگاه امام علی (علیه السلام)

علامه محمدتقى جعفرى قدس سرّه

- ۲ -


انسان قانون عليت را از بين نمى برد

انسان قانون عليت را از بين نمى برد و معدومى را موجود و موجودى را معدوم نمى كند، بلكه با تحصيل آگاهى ها و قدرت هاى متنوع در عليت علت ها و انگيزگى انگيزه ها، در رابطه با خويشتن تصرف مى كند.

براى درك و پذيرش مطلب فوق، يك مثال بسيار ساده را در نظر مى گيريم. يك توپ زيبا و يك اسباب بازى خوشايند، شخصيت و من ما را در دوران كودكى تحت تاثير جدى قرار مى داد. به طورى كه براى ما چيز ديگرى به عنوان مطلوب در اين دنيا مطرح نمى شد. ولى امروزه كه ده ها سال از آن حال كودكى فاصله گرفته ايم، نه تنها آن اسباب بازى نمى تواند كمترين تحريكى در ما ايجاد كند، بلكه اگر براى كودكانمان نيازى به تصور آن اسباب بازى نداشتيم، شايد كه سال ها مى گذشت و اصلا آن را در ذهن خود خطور نمى داديم. شخصيت ما، تفكر ما و آرمان ها و هدف گيرى هاى ما خيلى خيلى بالاتر از آن است كه ما را رها كنند تا به آن اسباب بازى ها متوجه شويم. بنابراين، آنچه كه واقعيت پيدا كرده است، اين است كه قدرت و استعدادهاى به فعليت رسيده ى ما، عليت و انگيزگى هر آنچه كه در گذشته ما را تحت تاثير خود قرار مى داد، از بين برده است، نه وجود آن را. به طور خلاصه مى گوييم: هر اندازه كه استعدادهاى آدمى بيشتر به فعليت مى رسد و آگاهى هاى او افزوده و قدرت انتخاب او گسترده تر مى شود، قدرت او در ايجاد تغيير در عليت علت ها و انگيزگى انگيزه ها رو به افزايش مى رود. بنابراين، اين مطلب را به عنوان يك اصل مطرح مى كنيم كه: 'انسان قانون عليت را از بين نمى برد و هيچ معدومى را موجود و هيچ موجودى را معدوم نمى كند. بلكه با تحصيل آگاهى ها و قدرت هاى متنوع، در عليت علت ها و انگيزگى انگيزه ها در رابطه با خويشتن تصرف مى كند.'

چنانكه انسان هنگامى كه آتشى را خاموش كند و آن را از سوزاندن ساقط كند، به معناى مخالفت با قانون عليت نيست، بلكه خاموش شدن آتش به وسيله ى آب، كه علت خاموشى آتش محسوب مى شود، خود مصداقى از جريان قانون عليت است كه آب به عنوان علت خاموش كننده ى آتش وارد ميدان عمل شده است.

با توجه به اصل فوق، اين قضيه به خوبى اثبات مى شود كه: 'اختيار داشتن انسان با جريان قانون عليت در تاريخ هيچ منافاتى ندارد.' چنانكه اختيار انسان هيچ منافاتى با قانون عليت در وضع روانى و مغزى و حركات عضلانى انسان ندارد.

اشكال ديگرى كه ممكن است براى نفى جريان قانون عليت در تاريخ مطرح شود، حوادث محاسبه نشده يا غير قابل محاسبه است، كه به طور فراوان در مسير تاريخ اتفاق افتاده است. تا جايى كه گفته شده است:

نداند به جز ذات پروردگار   كه فردا چه بازى كند روزگار

و شاعرى عرب زبان مى گويد:

ما كل ما يتمنى المرء يدركه   تجرى الرياح بما لا تشتهى السفن
     

'هر آن چه كه انسان آرزو كند به آن نمى رسد. بادها بر خلاف ميل كشتى ها مى وزند.'

برد كشتى آن جا كه خواهد خداى   و گر جامه بر تن درد ناخداى

آيا امثال فراوانى از باران محاسبه نشده اى كه به وسيله ى قطعه ابرى سياه از گوشه اى از فضاى واترلو پيدا شد و به دره ى واترلو باريدن گرفت، و ناپلئون بناپارت را از پاى در آورد، و به قول برخى از تحليل گران تاريخ، سرنوشت قاره ى اروپا را تغيير داد، براى اثبات اين كه جريان تاريخ و تحولات و رويدادهاى آن را نمى توان با قانون عليت تفسير و توجيه كرد، كفايت نمى كند؟! به نظر مى رسد اين اشكال هم وارد نيست، زيرا ميان حادثه ى محاسبه نشده و حادثه ى بى علت تفاوت زيادى است. معناى حادثه ى محاسبه نشده اين است كه علل يا زمان وقوع حادثه براى انسان مجهول باشد، مانند اين كه شما در خيابان مى رويد و ناگهان دوست خود را ملاقات مى كنيد كه اصلا حتى احتمال ملاقات مزبور هم براى شما مطرح نبود. از اين جهت حادثه ى مزبور را حادثه ى محاسبه نشده مى ناميم. ولى حتى كمترين حركتى كه دوست شما براى عبور از آن خيابان كه شما عبور مى كرديد، انجام داده است، معلول علتى بوده است كه اگر آن علت نبود، هيچ حركتى به وجود نمى آمد. همچنين آمدن قطعه اى ابر و باريدن به دره ى واترلو، در محاسبات ناپلئون نبود، ولى حتى ناچيزترين حركت ابر و بارش آن بدون علت نبوده است.

اين كه مى گوييم: 'انسان قانون عليت را از بين نمى برد و معدومى را موجود و موجودى را معدوم نمى كند، بلكه با تحصيل آگاهى ها و قدرت هاى متنوع، در عليت علت ها و انگيزگى انگيزه ها در رابطه با خويشتن تصرف مى كند'، درست مانند اين است كه مى گوييم انسان نمى تواند از عدم محض گندم را به وجود بياورد، ولى انسان مى تواند گندم را، آرد و آرد را خمير كند، و از آن خمير نان بپزد و آن را بخورد. در صورتى كه ممكن بود گندم، با ارتباط با انواعى از اجزاى جهان هستى تفاعل كند و مسير ديگرى را پيش بگيرد. مثلا آن را گاو بخورد، يا نشاسته ى آن را با عناصر قابل تفاعل ديگر تركيب كرده، به شكل مركبى خاص در جريانات طبيعى قرار دهند. يكى از مسيرهاى گندم هم اين است كه زير خاك به طور مناسب قرار بگيرد و شرايط روييدن آن به وجود بيايد و مسير سنبله شدن را طى كند و دانه هايى از گندم را به وجود بياورد.

ملاحظه مى شود كه وقتى انسان گندم را آرد و آرد را خمير و خمير را نان و نان را مى خورد، نه معدومى را موجود و نه موجودى را معدوم و نه قانون عليت را نقض مى كند، بلكه با معرفت و قدرتى كه دارد، با به وجود آوردن علت اقوى، مسير و جهت حركت گندم را تعيين مى كند. در گندم متحرك در مسير انتخاب شده از طرف انسان، كمترين خلاف اصل و قانون صورت نمى گيرد. اگر بخواهيم قانون اين جريان را با اصطلاح مناسبى بيان كنيم، بايد بگوييم:

نقش علل در تبديل كيفيت هاى اوليه به كيفيت هاى ثانويه

كيفيت ثانويه ناشى از بر خورد يك جسم و به طور كلى يك موضوع با علت ضد قانون آن جسم كه داراى كيفيت اوليه بوده است، نيست. بلكه اين قانون عام عالم هستى است كه حركت، همواره كيفيت هاى اوليه را تغيير مى دهد، و از اين تغيير، كيفيت هاى ثانويه به وجود مى آيد. هيزم زغال مى شود. زغال محترق و آتش مى شود و آنگاه به خاكستر مبدل مى شود. كيفيت اوليه و ثانويه در جريان هيزم تا خاكستر، بدين قرار است: هيزم با آن وضع و شكل خاص اجزا و تركيبات آن، كيفيت اوليه است "كه البته بالنسبه به حالات پيشين، كيفيت ثانويه است". پس از بر خورد هيزم با آتش و احتراقى معين، به زغال مبدل مى شود. زغال بالنسبه، به هويت كيفيت ثانويه براى زغال، و كيفيت اوليه براى خاكستر است، و خاكستر، كيفيت ثانويه زغال محترق است. اين جريان مستمر از كيفيت هاى اوليه به كيفيت هاى ثانويه، به وسيله ى بر خورد با علل، قانون فراگير همه ى متغيرات عالم هستى است.

ضرورت تفكيك ميان تعاقب حوادث و علت و معلول

شايد حساس ترين مسئله در شناخت فلسفه ى تاريخ همين مسئله است، و متفكر تحليل گر بايد نهايت دقت و كوشش خود را درباره ى آن به كار بيندازد. اگر چه هر معلولى پس از علت به وجود مى آيد "خواه با تاخر زمانى محسوس، خواه بدون تاخر زمانى محسوس بلكه با تاخر رتبى از علت"، ولى چنان نيست كه هر حادثه اى كه به دنبال حادثه اى به وجود بيايد، حتما بايد آن حادثه ى پيشين علت و حادثه ى متاخر كه پيوسته به آن، ولى پس از آن آمده است، معلول بوده باشد. فصول چهارگانه "بهار، تابستان، پاييز و زمستان" پشت سر هم مى آيند، ولى هيچ يك از آنها علت ديگرى نيست. رابطه ى عليت در حوادث و موجوداتى است كه اگر موجود و حادثه ى اول كه علت است به وجود نيايد يا كمترين تغييرى در بعضى اجزا يا شرايط آن علت به وجود بيايد، معلول يا موجود نمى شود و يا همان تغيير در علت، موجب تغيير در معلول خواهد شد. در صورتى كه در حوادث و موجودات متعاقبه، بدان جهت كه رابطه ى عليت ميان آنها وجود ندارد، نه تنها تغيير در حادثه و موجود پيشين موجب تغيير در حادثه ى بعدى نيست، بلكه حتى معدوم شدن حادثه و موجود پيشين، كمترين اثر در حادثه و موجود بعدى نمى گذارد.

البته درباره ى تعريف رابطه ى عليت مسائل متعددى مطرح است كه به مطلب كنونى ما مربوط نيست. آن چه كه در اين مورد بايد دقت كرد، اين است كه در بررسى فلسفه ى تاريخ و تحليل رويدادهاى تاريخى به علل اساسى آن، نبايد دو جريان مخالف يكديگر "تعاقب حوادث و علت و معلول" مورد اشتباه قرار بگيرد. به عنوان مثال، دو گروه از مردم را در تاريخ مى بينيم كه براى جنگ و پيكار روياروى همديگر صف آرايى مى كنند. وقتى كه در صدد تحليل آن جنگ بر مى آييم، مثلا مى بينيم علت اقتصادى بوده است كه دو گروه را به جان هم انداخته است. در عين حال و همزمان با تحريكات عوامل اقتصادى "مثلا غضب اراضى يكديگر"، مى بينيم سردمداران دو گروه، قدرت پرست و خود خواه هم بوده اند "كه البته اين صفت رذل خود به تنهايى مى تواند شعله ى جنگ را بيفروزد و خانمان ها را بسوزاند"، ولى دلايل قاطع به دست آورده ايم كه جنگ مفروض انگيزه ى اقتصادى داشته است. متفكر در فلسفه ى تاريخ و تحليل گر دقيق، بايد بدون كمترين غفلت، علت اصلى جنگ را كه در مثال ما عامل اقتصادى است، منظور كرده، حوادث همزمان و متقدم را كه پيش از جنگ مفروض به وجود آمده، ولى رابطه ى عليت ميان آن حوادث و جنگ وجود نداشته است، كنار بگذارد و در صورت نياز مورد مطالعه ى جداگانه قرار بدهد.

آيا علت محرك كه براى تاريخ ضرورت دارد، در درون تاريخ است يا خارج آن

بدان جهت كه وقايع و رويدادهاى تاريخ، مانند ديگر حوادث عالم هستى، معلولاتى هستند كه هرگز تصادفى به وجود نمى آيند، لذا هر يك از آنها به علتى نيازمند است كه آن را به وجود بياورد. اگر منظور از علت محرك براى تاريخ همين است كه متذكر شديم، از نظر علمى و فلسفى كسى نمى تواند آن را مورد ترديد قرار بدهد. اگر منظور از علت محرك تاريخ، علت مجموع تاريخ بوده باشد، در اين مورد دو طرز تفكر متفاوت با همديگر وجود دارد كه صاحبان هر يك از آن دو، مسئله را با نظر به مبادى فكرى خود مطرح مى كنند و پاسخ مى دهند.

يكم. مجموع تاريخ يك رشته علل و معلولاتى است كه پشت سر هم به جريان افتاده و تاريخ را تشكيل مى دهند. هر حادثه و تحول تاريخى را كه در نظر بگيريم، معلولى است براى حادثه يا حوادث گذشته، و علتى است براى حادثه يا حوادث آينده، و هيچ گونه علتى از خارج براى تاريخ وجود ندارد.

دوم. وقايع و حوادث تاريخى، در عين حال كه در مجراى قانون 'عليت' قرار مى گيرند، تحت سلطه و نظاره ى عامل ما فوق همه ى عوامل به وجود مى آيند و به حركت مى افتند. مانند اجزا و حوادث عالم طبيعت كه در عين تبعيت از قانون 'عليت'، به منبع فيض خالق هستى پيوسته هستند. چنان كه اعتقاد به قرار گرفتن همه ى موجودات عالم طبيعت در مجراى قانون 'عليت' يا هر قانون ديگر، منافاتى با پيوستگى آنها با خالق و صانع بزرگ ندارد، همچنين است وقايع و رويدادهاى جزئى و كلى تاريخ بشرى.

با نظر همه جانبه و دقيق در هويت وقايع تاريخ، نظريه ى دوم منطقى تر است. زيرا همان دليل كاملا روشن كه وجود طبيعت در مجراى قانون 'عليت' را بدون پيوستن به خدا قابل تفسير نمى داند، وقايع و تحولات تاريخ را بدون استثناء به خدا قابل تفسير نمى بيند.

توضيح اين كه كل مجموعى تاريخ، مانند كل مجموع هستى، با نظام "سيستم" بازى كه دارد، نمى تواند مستند به اجزا و روابط درونى خود بوده باشد. زيرا خود اجزا و روابط درونى تاريخ، محكوم به قوانينى است كه از ذات خود آنها نمى جوشد. چنانكه قوانين حاكم بر اجزا و روابط هستى از ذات خود آنها نمى جوشد. زيرا همه ى آن اجزاء و روابط در حال تغيير و دگرگونى است، در صورتى كه قوانين حاكمه بر آنها ثابت و غير قابل تغيير است. به عنوان مثال، همه ى جاندارانى كه از آغاز بروز حيات تا كنون در روى زمين زندگى كرده اند، از بين رفته و نابود شده اند، در صورتى كه قانون توليد مثل و دفاع از خويشتن، از همان آغاز تا كنون، ثابت و پا بر جاست از نظر علمى و فلسفى، اشيايى كه از همه ى جهات و ابعاد در حركت و دگرگونى هستند، نمى توانند منشا حقايق ثابت و غير متغير بوده باشند.بنابراين بايد گفت: علت محرك تاريخ، چه از جنس خود پديده اى طبيعى حيات انسانى باشد و چه از سنخ امور ما وراى طبيعى، بايد امرى خارجاز خود وقايع و تحولات تشكيل دهنده ى تاريخ باشد. نبايد مرتكب اين اشتباه شويم و بگوييم كه اگر علت محرم تاريخ را خارج از خود تاريخ بدانيم، حتما بايد قوانين حاكمه برتاريخ را منكر شويم، زيرا چنان كه قوانين حاكمه در عالم طبيعت، با وجود علت فاعلى اعلا كه هم سنخ طبيعت نيست "خدا"، منافاتى ندارد. همچنين قوانين حاكمه بر تاريخ هم با وجود علت فعلى اعلا "خدا" هيچ گونه منافاتى ندارد. زيرا همان گونه كه در بالا اشاره كرديم، تغييرات و دگرگونى هاى همه ى ابعاد و سطوح طبيعت، با قوانين حاكمه بر آن ها، كه ثابت اند، تضاد و تناقضى ندارد. توضيح اين كه تغيير و دگرگونى، در سطوح و ابعاد روبنايى طبيعت است، و ثبات و وحدت، در مبادى زير بنايى طبيعت فعاليت مى كند. به دليل حساسيت شديد اين مسئله، يك مثال ديگر را كه براى همگان قابل فهم بوده باشد، در نظر مى گيريم. هيچ كس كوچك ترين ترديدى در اين قضيه ندارد كه بدن آدمى، بدان جهت كه متشكل است از اجزا و روابط مادى، قوانينى براى خود دارد كه رشته هاى متنوعى از علوم آن ها را براى ما بيان مى كنند. اين قوانين، مادامى كه اجزا و روابط مادى بدن ادامه و استمرار پيدا كند، با كمال استحكام و قدرت حكومت مى كنند. در عين حال آيا همين اجزا و روابط تحت سلطه و تاثير قوانين مغزى و روانى نامحسوس نيستند؟ آيا همان قوانين حاكمه بر اجزا و روابط مادى بدن در برابر قوانين مغزى و روانى نامحسوس تسليم محض نيستند. همه ى تغييرات عارضه بر بدن كه مستند به هدف گيرى و اراده و اشتياق است، معلول علل نامحسوسى هستند كه نه از نظر ماهيت شباهتى به اجزا و روابط مادى بدن دارند و نه از نظر آثار و مختصات.

اراده در مغز شما به وجود مى آيد و موجب حركات عضلانى شماست. مثلا از جاى خود برخاسته، دنبال كارى مى رويد كه ممكن است احتياج به حركات بسيار متعدد و متنوع عضلانى داشته باشد. با اين كه خود عضلات و اجزاى مادى بدن و حركات و جريانات آن عضلات، مطابق قوانين فيزيكى و فيزيولوژيك است، با اين حال، همه ى اين ها مستند به عامل اراده و تصميم و هدف گيرى و احساسات متنوعى است كه هيچ يك از آن ها با تعريفات و قوانين حاكمه بر عضلات مادى شما قابل تفسير و توجيه نيست. بدين جهت است كه مى گوييم اگر متفكر بپذيرد كه تاريخ قوانين دارد، در حقيقت مانند اين است كه براى تاريخ پيكرى و روحى قائل شده است كه هم سنح خود وقايع و تحولات متغير نيست. بعضى از متفكرا با ذوق، به جاى روح تاريخ، 'وجدان تاريخ' را به كار مى برند.

آيا علت محرك تاريخ بايد يك حقيقت بوده باشد

هر واقعه و تحول تشكيل دهنده ى تاريخ، يكى از سلسله حوادثى است كه در عالم هستى در قلمرو اسنان ها به وجود مى آيد و ضميمه ى مجموع حوادث كيهانى ميشود. نيز اثبات كرديم كه عالم هستى با قرار گرفتن آن در مجراى قوانين متنوعه ى خود، مخلوق خداوندى است كه نظاره و سلطه ى او در همه ى لحظات، از آغاز هستى تا انقراض آن، استمرار دارد. در جاى خود اين حقيقت اثبات شده است كه تفسير علمى و فلسفى جهان هستى بدون پذيرش خدا، كه مبدا هستى و حافظ قوانين آن است، امكان پذير نخواهد بود. زيرا:

زين پرده ترانه ساخت نتوان   وين پرده به خودشناخت نتوان

'نظامى گنجوى'

و براى اين كه:

هر چه گويى از دم هستى از آن   پرده ى ديگر بر او بستى بدان
آفت ادراك آن قال است و حال   خون به خون شستن محال است و محال

'مولوى' بنابر اين، اگر منظور از علت محرك تاريخ، فاعل حقيقى و اصل وجودى آن است، بديهى است كه اين علت واحد است و آن خداوند متعال است. اگر منظور از علت محرك، علت غايى تاريخ بوده باشد، يعنى هدف و غايتى كه تاريخ براى به وجود آمدن آن به جريان افتاده و حركت مى كند، بايد در نظر گرفت كه اگر ضرورت وجود چنين علتى ثابت شود و بگوييم سلسله ى تاريخ بشرى غايت و هدفى دارد كه براى وصول به آن حركتمى كند، به هيچ وجه نمى توان آن غايت و هدف را از روز روش علمى و فلسفى شناخت. زيرا مجموع تاريخ بشرى، كه مركب است از وقايع و تحولات آگاهانه، نا آگاهانه، اضطرارى، اجبارى، اختيارى و بروز و شخصيت هاى متنوع از نظر نبوغ تاثير جوامع بشرى، و ظهور انواعى از عوامل شتاب بخش بهبعدى از ابعاد تاريخ و يا عواملى راكد كننده ى آن، آگاهى و آزادى و اختيار به آن چه كه واقع خواهد شد ندارد، تا بگوييم: تاريخ غايت و هدفى را در نظر گرفته است و براى وصول به آن در سعى و تكاپو است. به عبارت مختصرتر و روشن تر كل مجموعى تاريخ، اگر هم يك حقيقت شخصى است، ولى يك انسان شخصى نيست كه در صورت اعتدال مغزى و روانى و جسمانى، هدف و غايتى را از روى آگاهى و اختيار انتخاب كند و براى وصول به آن، حركت كند. اين توهم كه تاريخ بشرى مانند يك فرد انسان شخصى است كه مى فهمد چه مى كند،از گذشته و حال و آينده اش آگاه است، هدف هاى نسبى و مطلق براى خود انتخاب مى كند و به حركت در مى آيد، به هيچ اساسى مستند نيست. لذا مى بينيم پس از آن كه بخار يا ماشين يا پديده هاى ناآگاه ديگر كه با دست بشر ساخته شد و شروع به فعاليت كرد، نتايج و آثار خود را، ناآگاه و بى اختيار، در متن تاريخ قرار داد.

اين مطلب هم قابل توجه است كه در هيچ يك از دوران هاى تاريخ، متفكرى پيدا نشده است كه بگويد: تاريخ بشرى با اين شواهد و دلايل علمى قطعى، چنين آينده اى را در پيش دارد. البته مقدارى كلى گويى و خيال پردازى ها كه هرگز نه قابل اثبات و نه قابل رد است، از افكار انسان ها تراوش مى كند. حتى بعضى از ساده لوحان، از آن كلى گويى و خيال پردازى ها به عنوان به دست آوردن معرفت تاريخ شناسى خوش حال و قانع مى شوند، ولى مى دانيم كه وقايعا و حقايق را نه با كلى گويى و خيال پردازى مى توان شناخت و نه آن واقعيات و حقايق از خوش حالى و بد حالى ورضايت و عدم رضايت ما تبعيت مى كنند.

خلاصه، اگر تاريخ بشرى مانند يكاسنان شخصى مى فهميد كه چه مى كند و راه انتخاب وضع بهتر را در اختيار داشت، هرگز تاريخ پر از اين همه خون و خونابه و حق كشى و زورگويى نمى شد، و بشر اين همه در جهل وفقر فرو نمى رفت. بلى، آن چه كه مى توان گفت اين است كه خداوند فاعل و خالق يكتا، براى هر چيزى كه در اين دنيا آفريده است ماده و مقدارى قرار داده و براى هر چيزى هدفى تعيين فرموده است، كه در كل هدف هستى اشتراك دارد. تاريخ بشرى نيز كه عبارت است از وقايع و تحولات بسيار زياد كه هر يك از آن ها از قانون مخصوص پيروى مى كند، رو به هدفى كه خدا براى آن تعيين فرموده است، حركت مى كند. البته معناى اين قضيه آن نيست كه بشر قدرت هيچگونه آينده بينى و آينده سازى را ندارد. بلكه بايد گفت بشر موقعى به مرحله ى عقل سليم خواهد رسيد كه آينده ى خود را، ولو به طور مشروط، پيش بينى كند و براى ساختن آينده ى بهترى فعاليت كند، اگر چه به علت باز بودن نظام "سيستم" تاريخ، هم با نظر به تدريجى بودن بروز سطوح و ابعاد بشرى در رابطه با جهان و همنوعان خود و هم با نظر به پيوستگى تاريخ به مشيت بالغه ى خداوندى، مانند ديگر حوادث كيهان بزرگ، آينده بينى و آينده سازى به حد كمال نخواهد رسيد. ولى كوشش انسان ها در اين مسير، از جهل ها و ناتوانى هاى آنان كاسته، بر علم و قدرت آنان خواهد افزود. اين ارتباط قانون با خدا، درست شبيه به قانون ضرورى مشورت است كه خداوند متعال به پيامبر اكرم دستور فرموده است:

'در امور با آنان "ياران عاقل و متقى خود" مشورت نما. وقتى كه با نظر به محصول مشورت عزم كردى و تصميم گرفتى به خدا توكل كن. قطعا، خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.'

ملاحظه مى شود كه مراعات قانون عقلانى و عقلايى شورا مورد دستور قرار مى گيرد. با اين حال، توصيه به توكل، جنبه ماوراى آن را تضمين مى كند.

براى شناخت وحدت يا تعدد عامل محرك تاريخ، بايد نخست منظور از تاريخ را بفهميم

آيا محصول تاريخ يا هويت تاريخ واقعا يك حقيقت است، كه ما مجبور شويم براى تاريخ يك عامل محرك فرض كنيم؟ به نظر مى رسد پاسخ اين سئوال منفى است، زيرا وحدتى كه براى هويت يا محصول تاريخ فرض شود، به دليل تنوع بسيار شديد تحولات و وقايع تشكيل دهنده ى تاريخ، بايد يك مفهوم تجريدى بوده باشد. اگر ما هويت و متن خود تاريخ را در نظر بگيريم، خواهيم ديد مركب است از:

1. تلاش انسان براى تهيه ى وسايل معيشت خود.

2. كوشش براى شناخت طبيعتى كه در آن زندگى مى كند.

3. انسان محبت و عشق پيدا كرده، حيات خود را با آن محبت و عشق توجيه كرده است.

4. ابزار و وسايلى را براى ساختن وسايل و مواد استمرار حيات خويشتن مى سازد.

5. قوانين و حقوق را براى امكان پذير كردن زندگى دسته جمعى وضع مى كند.

6. شخصيت هايى با درجاتى گوناگون از تاثير در جامعه "پيشرفت يا سقوط آن" بروز مى كنند.

7. جنگ هاى خانمانسوز به راه مى افتد و دمار از روزگار بشرى درمى آورد.

8. در مسير رقابت هاى ظالمانه، دست به كشتار غير مستقيم همديگر مى زنند.

9. اكتشافات و اختراعات، صورت نمودها و وقايع تاريخ و روابط بشرى و كيفيت زندگى را دگرگون مى كند.

10. انسان هايى، اگر چه در اقليت اسف انگيز، در برابر خود خواهان و خود كامگان، با اتصاف به فضايل اخلاقى و روحيات دينى، قد علم مى كنند و استقامت مى ورزند، و در راه اعتلاى حق و حقيقت، به مبارزه با انبوه خودخواهان برمى خيزند.

11. فرهنگ هايى بروز مى كند. بعضى از آنها به اوج مى رسند و سپس راكد مى شوند، و بعضى ديگر به مرحله ى اوج نرسيده رو به زوال و فنا مى روند.

12. تمدن ها پشت سر هم، با تناوب شگفت انگيز، در اين نقطه و آن نقطه از دنيا به ظهور مى رسند، و سپس، تدريجا يا با سرعت شديد، سقوط مى كنند و از بين مى روند.

13. مصايب و ناگوارى هاى حساب نشده، مانند سيل ها و زلزله ها و آتش فشانى ها بر سر بشر تاختن مى گيرد و دگرگونى هايى در وضع زندگى وى به وجود مى آورد.

14. در روياروى قرار گرفتن بشر با همديگر، دو عامل گوناگون تاثير دارد: خودخواهى كه توسعه مى يابد و به نژادپرستى مى رسد، و مسائل اقتصادى، كه گاهى يك جامعه ى فقير عليه جامعه ى ثروتمند مى خروشد و در برابر آن صف آرايى مى كند. گاهى هم با اينكه احتياج ضرورى وجود ندارد، فقط به انگيزگى تملك بيشتر مواد اقتصادى روياروى هم قرار مى گيرند.

اين وقايع و تحولات و انگيزه ها كه نمونه ى بسيار بسيار ناچيز پديده هاى تشكيل دهنده ى تاريخ هستند، مى توانند به عنوان اجزا و عناصر تشكيل دهنده ى هويت تاريخ ناميده شوند. اگر بخواهيم نمودهاى محض اين وقايع و تحولات را مورد توجه قرار بدهيم، در حقيقت پديده هاى فيزيكى تاريخ را مورد توجه قرار داده ايم. اين نمودها "خود اين وقايع و تحولات" به هيچ وجه آن جامع مشترك حقيقى را ندارند كه بگوييم چون عامل مشترك آنها يك حقيقت نيست "كه نياز به يك علت داشته باشد"، لذا جست و جوى يك علت براى اجزا و عناصر تاريخ، معنايى معقول ندارد.

چنان كه در نمونه هاى چهار گانه وقايع و تحولات ملاحظه كرديم، آنها يك عده امور متخالف و متضادى هستند كه هيچ جامع مشترك حقيقى ندارند. اگر مفهومى مانند رويدادهاى تاريخى سرگذشت بشرى را به عنوان جامع در نظر بگيريم، يك مفهوم اعتبارى و تجريدى محض خواهد بود كه هيچ راه حل علمى براى تحليل و تفسير تاريخ در اختيار ما نخواهد گذاشت. چنان كه مفهوم تجريدى لذت يا زيبايى نمى تواند ما را با هزاران نوع لذت و زيبايى آشنا كند و حقيقت آنها را براى ما بشناساند. آيا تاريخ بشرى يك محصول معين و مشخص دارد كه بگوييم براى ما از نظر علمى واجب است كه يك علت براى محصول تاريخ، پيدا كنيم؟ مسلم است كه محصول تاريخ تنوع و تعدد بى شمارى دارد كه مانند اجزا و عناصر هويت تاريخ، جامع مشترك حقيقى ندارند. اگر بگوييم محصول تاريخ، حيات بشرى يا تكامل حيات بشرى است، اين هم يك جامع اعتبارى است و نمى تواند بازگوكننده ى يك جامع حقيقى باشد.

آيا تاريخ در مسير تكاملى حركت مى كند

ادعاى حركت انسان در مسير تكاملى، با ناتوانى او از مهار كردن قدرت "كه اگر به دستش آورد، همواره آن را در تخريب و از بين بردن هر فرد و جامعه اى به كار مى اندازد" يك ادعاى مسخره است. ادعاى حركت انسان در مسير تكاملى، با در نظر داشتن اين كه هنوز انسان نتوانسته است لذايذ خود را بدون اين كه به آلام ديگران تمام شود، تنظيم كند، و بادر نظر داشتن اين كه حتى يك قدم در راه تعديل خود خواهى هايش برنداشته است، و با در نظر گرفتن اين كه براى حفظ ارزش هاى والاى انسانى نتوانسته است قانون 'هدف وسيله را توجيه مى كند' را طورى معنى كند كه انسانيت را قربانى هوى و هوس قدرت پرستان نكند، و با در نظر داشتن اين كه هنوز نتوانسته است به آن مرحله برسد كه از آلام ديگران رنج ببيند، با اين اوصاف، ادعاى تكامل براى كسى خوشايند است كه بتواند با به كار بردن اين اصطلاح، قدرت و امتيازى براى خود اثبات كند. خداوندا، اين موجود چگونه ادعاى حركت در مسير تكامل مى كند، با اين كه در هر فرد و جامعه اى كه احساس ضعف مى كند، تاخت و تاز را بر سر او شروع مى كند؟ بى دليل نيست كه اغلب انقلاباتى كه در جوامع به وجود آمده، بدون فاصله ى زمانى زياد، مورد هجوم همسايه هاى نزديك يا دور از اقليم آن جامعه ى انقلابى واقع شده است، چرا؟ براى اين كه انقلاب و تحول، آن جامعه را ضعيف كرده و اقويا اكنون مى توانند آن را به سود خود متلاشى كنند.

آرى، همه ى اينها دليل حركت تكاملى تاريخ انسانى است! در روزگار ما كه اوايل قرن پانزدهم هجرى و اواخر قرن بيستم ميلادى است، تكامل به اوج خود رسيده است. مى گويند: بشر براى نابودى خودش، قدرتى بيش از قدرت سى بار كشتن همه ى انسان ها و متلاشى كردن كره ى زمين تهيه ى كرده است! آرى، براى آن انسان ها كه حركت در مسير اخلاق و ارزشهاى والاى انسانى و ارتباط با عالم ملكوت الهى و قرار گرفتن در جاذبه ى كمال، تنزل و ارتجاع و سير قهقرايى تلقى شود، نابودى از صفحه ى و جود هم تكامل محسوب مى شود!

چشم باز و گوش باز و اين عما   حيرتم از چشم بندى خدا
     

آنچه كه با نظر به مجموع سر گذشت بشرى و موجوديت طبيعى و مغزى و روانى بشر به دست مى آيد، اين است كه حركت بشر در مسير تكاملى در تاريخ، يك مسئله مبهم و غيرقابل توضيح و اثبات است. زيرا آنچه كه همگان مشاهده مى كنيم، گسترش تفكرات و تصرفات انسان در طبيعت، و نفوذ به بعضى از سطوح با اهميت آن است كه تا كنون از ديدگاه علمى، مخصوصا در دو قرن اخير، به دست آمده و بسيار چشمگير بوده است. اما آيا اين گسترش و نفوذ را كه همه ى ارزش ها و عظمت هاى انسانى را زير پا گذاشته است، مى توان تكامل ناميد؟ پاسخ مثبت به اين سئوال، خوش بينى غير عاقلانه اى مى خواهد.