بقيع

محمد صادق نجمي

- ۸ -


بقعه حليمه سعديه وصفيّه عمه رسول خدا(ص)

از قبوري كه در بقيع داراي قبه و بقعه بوده، قبر حليمه سعديه، مرضِعه (دايه) رسول خدا ـ ص ـ است. اين قبر در انتهاي بقيع و در نزديكي قبر عثمان واقع است.

در سفرنامه ها و كتب مدينه شناسي كهن، مطلبي در اين مورد ديده نمي شود و حتي ابن بطوطه (757) در سفرنامه اش از وجود قبري كه منتسب به حليمه سعديه و فرزندش در شهر بصره است خبر مي دهد1ولي نويسندگان در قرون اخير از اين قبر كه در بقيع بوده ياد نموده اند.

از جمله نايب الصدر شيرازي 1306 در سفرنامه اش آورده است: «در محاذات قبه عثمـان، قبه اي اسـت بر سردرش اين كلمه نوشته شـده: «هذه قبّـة حضرت حليمة السعديّة ـ رضي الله عنها ـ » و نيز اين دو بيت را نوشته اند:

ياپلدي مرضييه فخرعالمه قبه حليمه حضرتنه قيلدي پادشه حرمت كه ذاتي در شرف دودمان مقدّسه2 مضمون اين دو بيت تركي نشانگر اين است كه ساختمان اين بقعه متعلق به دوران سلاطين عثماني است امّا قبل از آن در چه وضعيتي بوده، براي ما روشن نيست.

حسام السلطنه 1330 در شمارش بقاع موجود در بقيع مي گويد: «...نهم بقعه حليمه سعديه است»3

ريچارد بورتون از جهانگردان غربي است كه در سال 1853 ميلادي = 1276هـ . ق. بقيع را ديده است. وي مي گويد: «سوّمين جايي كه ديديم بقعه ايست كه در روي قبر حليمه سعديه بنا شده است»4

بايد توجه داشتبا اين كه از تخريب اين بقاع بيش از هفتاد سال مي گذرد ولي در عين حال از جمله قبوري كه هنوز از بين نرفته است يكي قبر حليمه سعديه است كه در آخر بقيع معروف، مشهور و مورد توجه زائران است و از قبرهايي است كه در نقشه هاي موجود در تأليفات جديد، منعكس و مشخص گرديده است; مانند «تاريخ المعالم المدينة المنوره»5

قبر صفيّه عمّه رسول خدا ـ ص ـ در بقيع قبري است منسوب به صفيه، عمّه پيامبر ـ ص ـ و مادر زبير بن عوام و آن از جمله قبوري است در بقيع كه از قرون اوّل اسلام تا به امروز، به وسيله مدينه شناسان و سفرنامه نويسان معرفي گرديده است.

قبر صفيه از ديدگاه مدينه شناسان

ابن شبّه و مدينه شناس معروف (متوفاي 262هـ . ق.) از عبدالعزيز، اولين مدينه شناس و مؤلف در اين موضوع، نقل مي كند: چون صفيه عمه رسول خدا ـ ص ـ از دنيا رفت، پيكر او را در آخر كوچه اي كه به بقيع منتهي مي شود دفن نمودند و اين قبر در كنار درب خانه اي است كه به مغيرة بن شعبه منسوب است و چسبيده به ديوار اين خانه است و اين همان خانه ايست كه مغيره در زميني كه عثمان به وي اقطاع كرده بود، احداث نمود. ابن شبه در نقل خود اضافه مي كند: «هنگامي كه مغيره اين ساختمان را درست مي كرد عبور زبير از آنجا افتاد و خطاب به مغيره گفت: مغيره! ريسمانت را از قبر مادر من كنار بكش. مغيره خواست با استفاده از موقعيت خود در نزد عثمان، نسبت به زبير بي اعتنايي كند ليكن وقتي خبر به عثمان رسيد به مغيره دستور داد طبق درخواست زبير عمل كند و مغيره عقب نشيني كرد و لذا در اين قسمت از ديوار خانه انحراف وجود دارد6.

ابن نجار (متوفاي 643 هـ .ق.) مي گويد: «وقبر صفيه بنت عبدالمطلب عمة النبي في تربة في أوّل البقيع»7.

سمهودي (متوفاي 911هـ . ق.) آورده است: «از مشاهد و مدفن هاي معروف، مدفن صفيه عمه پيامبر و مادر زبير بن عوام است و اين مدفن، آنگاه كه از باب البقيع8خارج شديد در دست چپ شما قرار مي گيرد. اين مدفن بنايي از سنگ دارد ولي گنبدي در روي آن نيست.»

و اضافه مي كند: «مطري گفته است كه قرار بود گنبد كوچكي نيز بر آن بنا كنند ولي انجام نگرفت.»

مشابه همين جمله را صاحب عمدة الاخبار، كه از علماي اواخر قرن دهم است، آورده،مي گويد:«وقبرها أوّل ما تلقي عن يسارك عندخروجك من باب9 البقيع»10

اين بود نظريه چهار مدينه شناس معروف كه كتاب و تأليف هر يك از آنها در دسترس همگان است و در فن خود جزء منابع مورد اعتماد مي باشد.

قبر صفيه از ديد زائران و سيّاحان

1 ـ ابن جبير (متوفّاي 614 هـ . ق.) در سياحتنامه اش آورده است: «بقيع در شرق مدينه واقع است. پس از خروج از دروازه بقيع، اوّلين محلي كه با آن مواجه مي شويد مدفن صفيه عمه رسول خدا ـ ص ـ و مادر زبير است.11

2 ـ ابن بطوطه (متوفاي 779 هـ ق.) مي نويسد: «البقيع وتخرج عليه علي باب يعرف بباب البقيع وأوّل ما يلقي الخارج اليه علي يساره عند خروجه من الباب قبر صفيّة بنت عبدالمطلب وهي عمة رسول الله»12

3ـ سيد اسماعيل مرندي در سفرنامه خود («توصيف المدينة»، 1255هـ . ق.) چنين آورده: «و ديگر، قبه حضرت صفيه بنت عبدالمطلب عمه حضرت رسول و مادر زبير است»13

اين بود نظريه مدينه شناساني از قرن اوّل تا يازده هجري و همچنين نظريه سه تن از جهانگردان مسلمان و زائران «مدينة الرسول» از اوائل قرن هفتم تا اواسط قرن سيزدهم هجري.

حاصل نظريات وگفتار كتب تاريخ

1 ـ قبر صفيه پيشتر در خارج از بقيع قرار داشته است.

تاريخ نگاران در نگاشته هاي خود تصريح كرده اند آن بخش از بقيع كه قبر صفيه در آن واقع است، پيشتر خارج از اصل بقيع قرار داشته و در داخل كوچه اي كه بعدها مغيره در آنجا خانه ساخت، بوده است تا اين كه اخيراً به بقيع منظم گرديد. و تاريخ اين انضمام را 1373هـ . نوشته اند.

علي حافظ از نويسندگان اخير مي گويد: «بقيع العمات قبلا جدا از بقيع بود و كسي پيكر مرده خود را در آنجا دفن نمي كرد و در فاصله آنجا با بقيع كوچه اي وجود داشت كه به حرّه شرقي متصل مي شد تا اين كه در حوالي سال 1373هـ . شهرداري مدينه با برداشتن ديوارها، اين بخش و كوچه را به بقيع منضم ساخت ومساحت بقيع العمات كه اضافه شده،3494 متر مربع مي باشد.14 »

2 ـ قبر صفيه پس از قرن دهم داراي گنبد بوده است

به طوري كه پيش از اين تصريح سمهودي را ملاحظه كرديد تا زمان وي; يعني اوائل قرن دهم، قبر صفيه گنبدي نداشته است ليكن از گفتار سيد اسماعيل مرندي برمي آيد كه در زمان او; يعني اواسط قرن سيزدهم، اين قبر داراي گنبد بوده گرچه تاريخ دقيق بناي آن روشن نيست. و طبق گفتار رفعت پاشا (كه نقل خواهيم نمود) اين گنبد در آخرين سال زيارت او (1325هـ . ق.) و يكصد و هفتاد و پنج سال پس از ديدار مرندي همچنان پابرجا بوده است.

3 ـ «بقيع العمه» نه «بقيع العمات!»

در اين محل تنها يكي از عمه هاي رسول خدا ـ ص ـ يعني صفيه مدفون است و در منابع ياد شده نيز سخن از قبر صفيه بود و بس وبقيع العمات اصطلاحي است كه بعدها در افواه مردم رايج شده و شايد علّت آن، دفن شدن فرد ديگري در كنار قبر صفيه بوده و اين تعدد، اين توهم را به وجود آورده است كه آن دو قبر متعلق به دو عمه پيامبر ـ ص ـ صفيه و عاتكه مي باشد ليكن همانگونه كه ملاحظه فرموديد تا نيمه قرن سيزدهم، هيچ يك از نويسندگان، نه از عاتكه ياد كرده اند و نه تعبير بقيع العمات را آورده اند و اين خود حاكي از آنست كه قبر دوّم متعلق به هر كسي كه باشد، پس از اين تاريخ به وجود آمده و بقيع به تدريج در السنه و زبان مردم به «بقيع العمات» معروف گشته است و با گذشت زمان به بعضي از كتابها و سفرنامه ها،كه جديداً نوشته شده، راه يافته است. در صورتي كه هيچ منبع تاريخي و مبناي صحيح علمي ندارد; مثلا رفعت پاشا (1325هـ . ق.) در معرفي گنبدهاي بقيع و اطراف آن، مي گويد:

«والّتي علي يمين البرجين لعاتكة وصفية عمّتي الرسول ـ ص ـ »15

«گنبدي كه در سمت راست دوبرج قرار گرفته، به عاتكه و صفيه، عمه هاي رسول خدا تعلّق دارد.

و همچنين بيست و هفت سال قبل از وي ، حسام السلطنه در سفرنامه اش از بقعه خارج بقيع، به عنوان «بقعه صفيه و عاتكه» نام مي برد.16

البته از آنان انتظار بيش از اين نيست; زيرا اولي يكي از درجه داران عالي رتبه مصر بود كه با سمت فرماندهي نيروي محافظ محمل، از طرف پادشاه مصر به حجاز سفر كرده و دوّمي يكي از وزراي دوران قاجار است كه ديده ها و شنيده هاي خود را به رشته تحرير درآورده اند17

از مطالبي كه مؤيد نظريه ما است، گفتار علي حافظ از نويسندگان اخير و از اهالي مدينه است. او مي گويد: «در اين محل دو قبر وجود دارد; يكي قبر صفيه و ديگري در ميان مردمِ مدينه شهرت دارد كه به عاتكه متعلق است و لذا اين بخش را بقيع العمات مي گويند آنگاه اضافه مي كند: ولي از نظر تاريخي هجرت عاتكه به مدينه معلوم نيست و حتّي پذيرفتن اسلام از سوي وي نيز مورد اختلاف است.18

نگارنده در تأييد اين مطلب مي گويد: مراجعه به كتب رجال و تراجم هم مبين اين است كه از ميان پنج عمه رسول خدا ـ ص ـ تنها صفيه به مدينه مهاجرت كرده و بقيه آنها يا قبل از اسلام از دنيا رفته اند يا به عللي از جمله در اثر ممانعت همسرشان به مدينه هجرت ننموده اند.

عزالدين جزري (م630 هـ .) مي گويد: «و اسلمت عمته صفية اجماعاً و اختلفوا في اروي و عاتكه»19 ابن عبدالبر (م463 هـ .) مي گويد: «اختلف في اسلام عاتكه والاكثر يأبون ذلك»20

ابن حجر عسقلاني اوّل به اختلاف موجود در اسلام عاتكه اشاره مي كند و سپس مي گويد: «ابن اسحاق به صراحت گفته است كه از عمه هاي رسول ـ ص ـ بجز صفيه هيچ يك ايمان نياورده ولي بعضي درباره عاتكه با استناد به شعري كه در وصف پيامبر سروده است، معتقدند كه او نيز ايمان آورده است.»21

به هر حال اولا: از نظر تاريخي ، اسلامِ عاتكه معلوم نيست بلكه احتماليست ضعيف.

ثانياً: احتمال هجرت او به مدينه از اسلامش هم ضعيفتر است.

وثالثاً اگر همه اين احتمالات را بپذيريم با استناد به كدام دليل تاريخي مي توان ادعا كرد كه جسد او در كنار خواهرش صفيه دفن گرديده است، نه در نقاط ديگر بقيع.

4 ـ قبر امّ البنين در كجا است؟

تا اينجا در مورد عدم صحت مدفن عاتكه در كنار بقيع و بي اساس بودن بقيع العمات و نداشتن دليل تاريخي بر اصالت آن مطالبي آورديم و از چگونگي انتقال آن به بعضي از سفرنامه ها و كتاب ها آگاهي پيدا كرديم و دريافتيم كه همين نوشته ها براي بيشتر مردم سندي مي شود تاريخي. از آن بي اساستر، بي سندتر مسأله قبر «امّ البنين» است كه اخيراً پديد آمده و بعضي از زائران ايراني به هنگام زيارت قبر صفيه، در مقابل قبر ديگري كه در كنار آن است مي ايستند و به عنوان قبر امّ البنين همسر امير المؤمنين نوحه سرايي كرده، ناله و ضجه سر مي دهند و به سر و سينه مي زنند، در صورتي كه اين نيز هيچ شاهد تاريخي ندارد، نه در منابع اصيل بلكه حتي در سفرنامه هايى كه به زبان فارسي و غير فارسي ، كه در يكي دو قرن اخير نگاشته شده، از اين مطلب خبري نيست و شايد پيدايش آن به ربع قرن هم نرسد ولي مانند قبر عاتكه و بيت الاحزان در خارج بقيع، به سرعت و سينه به سينه منتشر شده و حتّي به بعضي از كتاب ها راه يافته است!22

آري تنها مدرك اين موضوع، نوحه سرايي مداحان ونوحه خوانان در كنار قبر صفيه است كه: «ويك لا تدعوني أمّ البنين!»

بقاع پيشوايان اهل سنت در بقيع

تا اينجا پيرامون تعدادي از آثار و بقاع شناخته شده در بقيع، كه به شخصيت هاي مشترك اسلامي و مورد احترام در ميان همه گروه هاي اسلامي بود و به وسيله وهابيان منهدم و تخريب گرديده، مطالبي نوشتيم و اينك با سه بقعه ديگر، كه در روي سه قبر متعلّق به پيشوايان اهل سنّت بنا گرديده بود و همانند ديگر بقاع به وسيله وهابيان منهدم شده اند آشنا مي شويم.

گفتني است كه اين قسمت از بحث، گذشته از بيان چگونگي اين سه بقعه در طول قرن ها و تاريخ تخريب آنها، بيانگر اين بحث كلامي ـ فقهي نيز هست كه در مسأله ساختن بنا بر روي قبور شخصيت هاي ديني و علمي ، همه مسلمانان; اعم از شيعه و سني همفكر و هم عقيده بوده اند و اين تنها گروه وهابيانند كه پس از قرن ها پديد آمده و در مسائل متعدد اعتقادي ; از جمله در اين مورد با مسلمانان به منازعه و مبارزه برخاستند و احياناً تصور نشود آنچه تا كنون از آثار در بقيع سخن گفته شده، به لحاظ اين كه بيشتر آنها متعلق به شخصيت هايي بوده كه براي شيعه بيش از ديگر مسلمانان مورد توجه بوده اند، بناچار اين آثار به وسيله آنان در طول تاريخ به وجود آمده است.

آري اين عقيده مشترك و استحباب ساختن بنا بر قبور بزرگان دين از ديدگاه فقه شيعه و اهـل سنـت را نه تنهـا در نقـاط مختلـف كشورهـاي اسلامي ماننـد حرم امير مؤمنـان و سيدالشهداء ـ ع ـ در نجف وكربلا و مانند حرم ابوحنيفه و احمد بن حنبل در بغداد و حرم و ضريح امام شافعي در مصر مي توان ديد، بلكه در داخل بقيع و در كنار قبور ائمه و شخصيت هاي مذهبي شيعه نيز مي توان يافت. كه اينك به بيان اجمالي تاريخ اين بقاع مي پردازيم:

1 ـ بقعه عثمان بن عفان

به طوري كه در منابع تاريخي آمده، پس از كشته شدن عثمان بن عفان، از دفن شدن جسد وي در داخل بقيع جلوگيري شد و طبعاً در خارج بقيع و در طرف شرقي آن، در محلي به نام «حش كوكب» دفن گرديد. ليكن در دوران معاويه كه مروان بن حكم به حكومت مدينه دست يافت، ديوار موجود در ميان بقيع و حش كوكب را برداشت و محل دفن عثمان را به بقيع ضميمه نمود و قطعه سنگي را كه رسول خدا ـ ص ـ با دست مبارك خويش برقبر عثمان بن مظعون نصب كرده بود بر قبر عثمان بن عفان منتقل كرد و چنين گفت:

«والله لايكون علي قبر عثمان بن مظعون حجر يعرف به!»23

به هرحال از قبوري كه از دوران هاي دور تازمان تسلّط وهابيان، داراي بقعه و گنبد بوده همان قبر عثمان است. گرچه تاريخ ساختمان اوّل و همچنين مؤسس و بنيانگذار آن معلوم نيست ولي دو نفر از نويسندگان كه هر دو در اوايل قرن هفتم هجري مي زيستند، از وجود چنين بقعه اي در اين تاريخ سخن گفته و آن را تأييد نموده اند و بايد اين نكته را بر اين سخن تاريخي افزود كه: معمولا در اين گونه آثار و ابنيه امكان فاصله ساليان متمادي ميانِ «اصل احداث» آنها و «زمان مشاهده و معرفي آن» وجود دارد و ممكن است ساختماني كه در قرن هفتم معرفي شده، به قرن پنجم و چهارم متعلق باشد.

ابن جبير (م614 هـ . ق.) در سفرنامه اش آورده: «وفي آخر البقيع قبر عثمان وعليه قبة صغيره مختصرة»24; «قبر عثمان در آخر بقيع واقع شده و در روي آن قبه كوچكي و بناي مختصري وجود دارد.»

ابن نجار (م643 هـ . ق.) مي گويد: «وقبر عثمان ـ رضي الله عنه ـ و عليه قبة عالية» 25; قبر عثمان داراي گنبدي است بزرگ.»

از گفتار اين دو نفر، كه يكي جهانگرد است و ديگري مدينه شناس، چنين برمي آيد كه در آن تاريخ و به فاصله سي سال، تحوّل و تجديد بنا در بقعه عثمان به وجود آمده و آن قبه كوچك و مختصر به يك قبه بزرگ تبديل شده است.

برخورداري قبر عثمان از بقعه، در طول تاريخ ادامه داشته تا در سال 1344 مانند ديگر آثار و بقاع به وسيله وهابيان منهدم گرديده است.

ولذا سمهودي (متوفاي 911هـ . ق.) قبه عثمان را به عنوان «قبه اي بزرگ» معرفي مي كند و مي گويد: «وعليه قبة عالية البناء»26 و مشابه همين جمله را صاحب كتابِ عمدة الاخبار في مدينة المختار، كه تقريباً يك قرن پس از سمهودي مي زيسته، به كار برده است.27

از گفتار نايب الصدر شيرازي28 و رفعت پاشا29 كه در آخرين دهه هاي قبل از انهدام بقيع به حج مشرف شده اند چنين برمي آيد كه در زمان آنها نيز اين بقعه با همين مشخصات، كه پيشتر گذشت، موجود بوده است.

2 ـ 3 بقعه امام مالك و نافع

در آگاهي تاريخ و كيفيت ساختان بقعه و گنبد متعلق به امام مالك، كه يكي از پيشوايان چهارگانه اهل سنت است و نيز گنبد منتسب به نافع مولا ابن عمر يا نافع كه يكي از قاريان معروف هفتگانه مي باشد نيز به منابع مدينه شناسي و سفرنامه ها مراجعه مي كنيم و مي بينيم آنچه از مجموع گفتار اين نويسندگان برمي آيد اين است كه: تاريخ ساختمان بقعه امام مالك به قبل از قرن هفتم منتهي مي شود و كيفيت آن قبل از اين تاريخ معلوم نيست ولي ساختمان قبر منتسب به نافع در حدود قرن نهم هجري بنا شده است و قبل از اين تاريخ از بقعه اي بنام وي سخن به ميان نيامده است.

ابن جبير(متوفاي 614 هـ . ق.)مي گويد: «قبر مالك بن أنس الامام المدني ـ رضي الله عنه ـ و عليه قبة صغيرة مختصرة البناء»30

سمهودي (متوفاي 911 هـ . ق.) هر دو بقعه را با اين بيان معرفي نموده است: «و منها مشهد الامام ابي عبدالله مالك بن انس الاصبحي عليه قبة صغيرة و الي جانبه في المشرق و الشام قبة لطيفه ايضاً لم يتعرض لذكرها المطري و من بعده، فيحتمل أن تكون حادثة و يقال ان بها نافعاً مولا ابن عمر»31

صاحب عمدة الاخبار نيز يك قرن پس از سمهودي هر دو بقعه را مانند وي معرفي مي كند.32

در مرآت الحرمين مي گويد: «و قبة الامام ابي عبدالله مالك بن انس الاصبحي امام دارالهجره و قبة نافع شيخ القراء»33

نايب الصدر شيرازي مي گويد: دو قبه وصل يكديگر; يكي از مالك بن انس كه مذهب مالكي به او منسوب است و ديگري از نافع كه از قراء معروف است.»34

در نقشه هاي موجود، از وضع فعلي بقيع كه ديگر چندان اثري از قبور باقي نمانده است، هر دو قبر در كنار هم قرار دارد و در كنار هم معرفي مي شود; مثلا سيد احمد آل ياسين نقشه فعلي بقيع را در كتاب خود آورده و چنين توضيح مي دهد: «قبر الامام مالك بن انس... وقبر نافع مولا عبدالله بن عمر شيخ القراء»35

اين كدام نافع است؟!

از آنجا كه عثمان بن عفان نيازي به معرفي ندارد، معرفي اجمالي داريم از انس بن مالك و نافع و در اين معرفي نافع را مقدم مي داريم و به بيان خطا واشتباهي كه در اثر تشابه اسمي در شخصيت وي به وجود آمده است مي پردازيم:

همانگونه كه ملاحظه كرديد، در معرفي نافع و قبرش، كه در بقيع است و اين كه پيشتر داراي بقعه بوده، تعبيرهاي مختلفي به كار رفته است; زيرا گاهي مي گويند: «نافع مولا ابن عمر» و گاهي مي گويند: «نافع شيخ القراء» و گاهي نيز با تعبير «نافع مولا عبدالله بن عمر شيخ القراء» نام مي برند. و در كتاب هاي ديگر نيز همين وضع مشاهده مي شود، به خصوص كتاب هاي جديد التأليف.

اين تعبيرهاي گوناگون، ناشي از عدم تشخيص درست و عدم شناخت صحيح از شخصيت نافع مي باشد; زيرا نافع مولا ابن عمر و نافع شيخ القراء دو شخصيت جداگانه و مستقل هستند و تاريخ مرگشان به فاصله پنجاه سال واقع شده است. نافع اوّل، محدث و فقيه، ونافع دوّم اشتهار در قرائت داشته است.

ــ نافع مولا ابن عمر ملقب به فقيه، مكنّي به ابوعبدالله است او از اسراي جنگي بوده كه در اختيار عبدالله فرزند عمر بن خطاب قرار گرفته و لذا معروف به مولا ابن عمر گرديده است و در اثر استعدادي كه از آن برخوردار بوده، در مدينه فقه و حديث ياد گرفته است. او را جزو محدثين در طبقه تابعين مي شمارند.

اودرزمان عمربن عبدالعزيز(99-101) به عنوان تعليم احكام براي مردم مصر به آن ديار اعزام گرديد و در سال يكصد و هفده يا نوزده و يا يكصد و بيست از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.36

ـــ نافع مدني فرزند عبدالرحمان، كنيه اش ابن نعيم و نياكانش از اصفهان مي باشند. ابن جزري درباره او مي نويسد: «نافع يكي از قاريان و دانشمندان هفتگانه علم قرائت مي باشد. مردي است موثّق و صالح و اصالتاً اصفهاني است. او قرائت را به گروهي از طبقه تابعين از اهل مدينه ياد داده است.

مالك بن انس مي گفت: قرائت اهل مدينه سنت و روش پيامبر خدا است، سؤال كردند: منظور شما همان قرائت نافع است؟ گفت: آري.

وفات نافع شيخ القراء در سال (169هـ . ق.) در مدينه واقع شده و در بقيع دفن گرديده است37

از اين مطالب مي توان چنين نتيجه گرفت كه: هر دو نافع، نافع و مفيد بودند; يكي در حديث و ديگري در علم قرائت. و از نظر زمان نيز تقريباً معاصر بودند و هر دو در مدينه از دنيا رفته و در بقيع دفن شده اند. ليكن پس از گذشت سيزده قرن نمي توان درباره نافعي كه قبرش در بقيع معروف و داراي بقعه بوده، اظهار نظر قطعي نمود كه نافع مولا ابن عمر است يا نافع شيخ القراء، و موضوع براي نويسندگان هم آنچنان مشتبه گرديده كه گاهي چنين تعبير نموده اند: «نافع مولا ابن عمر شيخ القراء!»

امام مالك:

مالك بن اصبحي معروف به «امام دار الهجره» كنيه اش ابوعبدالله يكي از پيشوايان چهارگانه اهل سنت و مذهب مالكي بر وي منتسب است كه گروهي از اهل سنت از اين مذهب پيروي مي كنند. تولّد وي در سال 93 واقع شده است. در شرح حال امام مالك مي نويسند: مدت حمل او سه سال طول كشيده است.

امام مالك از افراد بسياري; از جمله امام ششم، حضرت صادق ـ ع ـ علم و حديث فراگرفته است. كتاب او «موطأ» اولين مدوّن حديثيِ موجود در جهان اهل سنت مي باشد. در اين كتاب بيش از پانصد حديث مسند جمع آوري شده است.

احترام مالك نسبت به رسول خدا ـ ص ـ

درباره احترام امام مالك نسبت به رسول خدا ـ ص ـ و اهتمام وي نسبت به حديث آن حضرت نوشته اند: با كبر سنّ و ضعف شديد كه بر وي مستولي شده بود، باز هم در مدينه از سوار شدن بر مركب امتناع مي ورزيد و هميشه با پاي پياده حركت مي كرد و چنين مي گفت: «لا أركب في مدينة دفنت جثة رسول الله فيها»; «در شهري كه پيكر رسول خدا ـ ص ـ در آن دفن شده است سوار مركب نخواهم شد.»

و هر وقت مي خواست حديث نقل كند وضو مي گرفت و محاسنش را شانه مي زد و با وقار و متانت در صدر مجلس مي نشست. چون علت اين اظهار وقار را از او جويا شدند، پاسخ داد: «احب ان اعظّم حديث رسول الله ـ ص ـ »; «دوست دارم از حديث پيامبر ـ ص ـ تعظيم و تكريم بيشتري به عمل آورم.»

مناظره مالك با منصور دوانيقي در توسل به رسول خدا ـ ص ـ

قاضي عياض در شفاء، از ابن حميد، يكي از شاگردان برجسته امام مالك نقل مي كند: در سفري كه ابو جعفر منصور به مدينه نمود، در كنار قبر رسول خدا ـ ص ـ با امام مالك پيرامون مسأله اي بحث كردند. منصور در اين بحث گاهي با صداي بلند صحبت مي كرد. مالك گفت: يا امير المؤمنين در اين مسجد نبايد با صداي بلند سخن بگويي: زيرا خداوند گروهي را با اين آيه نكوهش كرد:

«يا أيّها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي...»

و گروه ديگر را با اين آيه مدح و تعريف نمود:

«إنّ الذين يغضّون أصواتهم عند رسول الله...»

و باز گروه ديگر را با اين آيه مورد ملامت قرار داد:

«إنّ الذين يُنادونك من وراء الحجرات أكثرهم لايعقلون»

مالك سپس گفت:احترام پيامبرـ ص ـ پس از مرگش، مانند حال حياتش، بر همه مسلمانان لازم است. منصور گفتار مالك را پذيرفت و سكوت اختيار كرد. سپس پرسيد: اي ابوعبدالله، به هنگام دعا كردن رو به قبله بايستم يا رو به سوي قبر پيامبر ـ ص ـ ؟ مالك پاسخ داد: اي امير مؤمنان، چرا از پيامبر رو بر مي گرداني در حاليكه او در قيامت وسيله شفاعت و آمرزش تو و پدرت آدم خواهد بود! آري رو به سوي او كن و او را به پيشگاه خدا شفيع قرار ده تا خدا هم شفاعت او را درباره تو بپذيرد; زيرا خودش فرموده است:

«ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم فاستغفروا الله واستغفر لهم الرّسول لوجدوا الله توّاباً رحيماً»38

امام مالك در چهاردهم ربيع الاول سال يكصد و هفتاد و نه در هشتاد و پنج سالگي و بقولي در نود سالگي در مدينه به درود حيات گفت و در بقيع دفن گرديد.39

پى‏نوشتها:‌


1- رحله ابن بطوطه، ص 184
2- سفرنامه نايب الصدر شيرازي،ص230
3- سفرنامه حسام السلطنه، ص152
4- موسوعة العتبات المقدسه، ج3، ص282
5- ص245
6- تاريخ المدينه، ج1، ص126 و127
7- اخبار مدينة الرسول، ص154
8- وفاء الوفاء، ج3، ص919
9- منظور از باب البقيع دروازه شرقي مدينه است كه باب البقيع معروف بود.
10- عمدة الاخبار في مدينة المختار، ص156
11- رحله ابن جبير، ص144
12- رحله ابن بطوطه، ص119
13- فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص118 بايد توجه داشت كه اين جمله در فصلنامه دو غلط چاپي دارد كه يكي صفيه را فاطمه نوشته و ديگري زبير را برير.
14- فصول من تاريخ المدينه، ص173
15- مرآت الحرمين، ج1، ص426
16- سفرنامه مكه، ص152
17- در مورد كتاب هاي جديد، كه قبر عاتكه را در كنار قبر صفيه تثبيت نموده اند، مي توان از تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه منوره و آثار اسلامي مكه و مدينه و گنجينه هاي ويران نام برد.
18- فصول من تاريخ المدينه، ص170
19- اسد الغابه، چاپ بيروت، ج1، ص40
20- استيعاب مطبوع به حاشيه اصابه، ج4، ص368
21- الاصابه، ج4، ص357
22- مانند تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه منوره.
23- اسد الغابه، ج3، ص387، تاريخ المدينه، ابن زباله به نقل وفاء الوفا، ج3، صص 914 ـ 894
24- رحله ابن جبير، ص144
25- الدره الشحينه في اخبار المدينه، ص156
26- وفاء الوفا، ج3، ص919
27- ص159
28- سفرنامه، ص230
29- مرآت الحرمين 1/426
30- رحله ابن جبير، ص144
31- وفاء الوفا، ج3، ص920
32- عمدة الاخبار، ص156
33- مرآت الحرمين، ج1، ص426
34- سفرنامه نايب الصدر شيرازي، ص230
35- تاريخ المعالم المدينة المنوره، ص245
36- تهذيب التهذيب، ج10، ص413 و414
37- طبقات القراء، ج2، ص330; تهذيب التهذيب، ج10، ص407
38- وفاء الوفاء، ج4، ص1376
39- در شرح حال امام مالك به تهذيب التهذيب، ج10، صص 10 ـ 5 تنوير الحوالك في شرح موطأ مالك و كوثر المعاني في كشف خبايا صحيح البخاري مراجعه شود.