اول منزل عشقست بیابان فنا
| |
عاشقی کو که درین ره دو سه منزل برود
|
رفتن ناقه گهی جانب مجنون نیکوست
| |
که به تحریک نشینندهٔ محمل برود
|
عقل را بر لب آن چاه ذقن پا لغزد
| |
دل به آن ناحیه جهلست که عاقل برود
|
دارد آن غمزه کمانی که به چشم نگران
| |
ناوکی سردهد آهسته که تا دل برود
|
دارم از خوف و رجا کشتی سر گردانی
| |
که نه در ورطه بماند نه به ساحل برود
|
عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق
| |
نخل از جا نرود ریشه چو در گل برود
|
ابر رحمت چو ترشح کند امید کزان
| |
رقم قتل من از نامهٔ قاتل برود
|
دیر پروای کسی بشنو و تاخیر مکن
| |
تا به آن مرتبه تاخیر به ساحل برود
|
گر کنی قصد قتالی و نیالائی تیغ
| |
خون ز بسمل گه صد ناشده بسمل برود
|
محتشم لال شود طوطی طبعم میگفت
| |
اگر آن آینه رویم ز مقابل برود
|