آفتاب مشرقين

آيت الله العظمي لطف‌الله صافي گلپايگاني

- ۲ -


سيّد خوبان

زبان حال حضرت زينب سلام الله عليه خطاب به مردم كوفه

خاكتان بر سر كه فرزند پيمبر كشته‌ايد
نور چشم حضرت زهرا و حيدر كشته‌ايد
شخص ايمان، روح قرآن، سرور آزادگان
خامس آل عبا محبوب داور كشته‌ايد
دين و وجدان و شرف، انصاف و رحم و معرفت
پاسدار پرچم الله اكبر كشته‌ايد
دُرّ درياي ولايت، شمس تابان كمال
حامي مستضعف و محروم و مضطر كشته‌ايد
اي گروه بي‌حميّت مردم پيمان شكن
نور حق كز آن جهان مي‌بُد منوّر كشته‌ايد

از گلستان رسالت بوستان مرتضي
ارغوان و لادن و نسرين و عبهر كشته‌ايد
مقتداي راد مردان سيّد خوبان حسين
حضرت عبّاس آن مير غضنفر كشته‌ايد
چون علي اكبر آن زيبا جوان بي‌همال
شبه پيغمبر كمالات مصوّر كشته‌ايد
نوجوان نورس و پيران عالي مرتبت
كودك شش ماهه‌اي مانند اصغر كشته‌ايد
تا ز خود سازيد راضي پور هند نابكار
شافعان عرصة فرداي محشر كشته‌ايد
قهرمانان فضيلت، ياوران دين حق
پيش چشم همسران و مام و خواهر كشته‌ايد
قاريان و زاهدان و صالحان روزگار
فاتحان جبهه و محراب و منبر كشته‌ايد
مرگ بادا بر شما نفرين و نفرت بر شما
لعن بي‌حد بر شما ننگ و مذلت بر شما

24 محرم ‌الحرام 1419

اربعين شهيدان

اربعين است و دل از سوگ شهيدان خون است
هر كه را مي‌نگرم غمزده و محزون است
زينب از شام بلا آمده يا آنكه رباب
كز غم اصغر بي‌شير، دلش پرخون است
يا كه ليلي به سر قبر پسر آمده است
كاشكش از ديده روان همچو شط جيحون است
مادر قاسم ناكام كه مي‌نالد زار
بهر آن طلعت زيبا و قد موزون است
در ره كوفه و در شام و سرا ظلم يزيد
كس نپرسيد ز سجّاد كه حالت چون است
دختر شير خدا ناطقة آل رسول

كز نهيب سخنش كفر و ستم موهون است
كرد ايراد چنان خطبه و ثابت بنمود
كه يزيد شقي از دين خدا بيرون است
زنده دين مانده ز تصميم و ز ايثار حسين
حق و حرّيت و اسلام به او مديون است
هان بياييد و ببينيد كه در راه خدا
صحنة رزم ز خون شهدا گلگون است
آه و افسوس كه كشتند لب تشنه امام
زخم بر پيكر پاكش ز عدد افزون است
قصّة كرب و بلا قصة صبر است و قيام
به فداكاري و جانبازي و دين مشحون است
تا ابد نام حسين بن علي در تاريخ
با ثبات قدم و نصرت حق، مقرون است
جاودان عزت حزب الله و انصار خدا است
خيمة باطل و احزاب دگر وارون است
هر كه در حصن ولايت رود از روي خلوص
ز آتش دوزخ و آن هول و خطر، مأمون است

«لطفي» از عاقبت كار مكن قطع اميد
كه به الطاف حسين بن علي ميمون است

صفر المظفر 1411 هـ . ق.

لندن، مجمع اسلامي جهاني

غلام و شاه

شنيدستم سر و سالار ابرار
حسين بن علي سلطان احرار
يكي باغ وسيع و دلگشا داشت
غلامي باغبان و با وفا داشت
كه اسمش همچو رسمش بود«صافي»
غلام او هزاران بُشر حافي
غلام شاه بود و پادشه بود
فراتر شأن او از مهر و مه بود
سگي نيز اندر آنجا پاسبان بود
غلام او را به احسان مهربان بود

يكي از روزها آن شاه خوبان
نمود آن باغ، رشك باغ رضوان
به پنهاني قدم در باغ بنهاد
نگاهش از قضا بر «صافي» افتاد
كه مشغول غذا و صرف نان بود
مر آن بسته زبان را ميزبان بود
چو خود يك لقمه‌اي مي‌خورد از آن نان
به سگ هم لقمه‌اي مي‌كرد احسان
نبُد آگه كه نور چشم زهرا
نموده باغ را فردوس اعلا
نباشد باغ، ميعاد حضور است
تو گويي موسي عمران به طور است
به ناگه آن وليّ حق تعالي
جمال حق نما، كرد آشكارا
به «صافي» طلعت زيبا نشان داد
ز بند هر غم و محنت امان داد

سلامش كرد و مهر و مرحمت كرد
به عبد خويش بذل مكرمت كرد
غلام باغبان از جاي برخاست
ز روي شرمساري معذرت خواست
كه اي مولا نبودم آگه از حال
كه گرديده مبارك بخت و اقبال
تو اي درياي عفو و جود و احسان!
ببخشا بر غلام جان به فرمان
جوابش داد آن محبوب داور
كه تو ما را ببخش اي نيك اختر!
كمال حُسن اخلاق اين چنين است
بزرگان را ره و برنامه اين است
بپرسيد آن‌گه از آن نيك رفتار
كه با سگ از چه مي‌كردي تو ايثار؟
بگفت اين سگ در اينجا پاسبان است
نگهبان حريم بوستان است
سگ از تو باغ از تو «صافي» از تو
جلال و مجد و جود وافي از تو
سگ است اما سگ اهل تميز است
به اين نسبت به پيش من عزيز است
امام آن آيت كبراي خلاّق
خداوند كمال و حُسن اخلاق
چو از «صافي» چنين رحم و وفا ديد
جوانمردي و ايثار و صفا ديد
چنان در وجد و اندر شوق افتاد
كه از آن حال نيكو گريه سر داد
گرفتش زير بال مهر و اكرام
به او لطف و عنايت كرد اتمام
نمود او را لِوجه الله آزاد
به او بخشيد آن بستانِ آباد
كه اين پاداش آن رحم است و آن خوي
دلا تا مي‌تواني باش دلجوي
به حيوانات احسان و ترحّم
سزاوار و نكو باشد ز مردم
به هر جنبنده و انسان و حيوان
ترحّم هست كار نيك‌مردان
ز عالم گر تو مي‌خواهي تبسّم
ترحّم كن، ترحّم كن، ترحّم
تشكّر كرد «صافي» زان عنايت
از آن آقايي و جود و رعايت
بگفتا بندة اين آستانم
غلام و جان‌نثار و باغبانم
مرا آزادگي در اين غلامي است
به آن بس افتخار و نيكنامي است
نمودم وقف اين بستان آباد
نثار شيعيان و دوستان باد
خورند از ميوة اين باغ، اصحاب
همه اخوانِ صدق و شيعة ناب
كنم تا زنده‌ام من رايگاني
در اين بستان خرّم باغباني
حسين! اي بحر رحم و جود و انصاف!
حسين! اي معدن انعام و الطاف!
الا اي اسوة ايمان و ايثار!
الا اي دين حق را ياور و يار!
به حق الحق كه حق پاينده از توست
به عالم، شمس دين تابنده از توست
ز تو اسلام و ايمان بر قرار است
حقيقت از قيامت آشكار است
سرا پاي تو مجد است و شرافت
شهامت در شهامت در شهامت
ابوالاحرار و مولاي شهيدان
بيان ظاهر و تأويل قرآن
تو اسم اعظم پروردگاري
تو روح دين و عالم را مداري
سزد گر حق به تو با اين مقامات
نمايد فخر و اعلام مباهات
غلام «صافي» تو «صافيانند»
پُر از مهر تو از پير و جوانند
همه از مرد و زن اهل ولايند
محبّ و جان نثاران شمايند
به الطاف شما امّيدوارند
غلامان شما را بنده وارند
به اين اسم و به اين عنوان «صافي»
ز حق خواهند هر يك فيض وافي

17 جمادي الثاني1420

سفر عشق

در سفر اول عتبات عاليات كه پس از ابتلائات و رنج‌ها به سعادت تشرف نايل شدم اين اشعار را به شكرانة وصل سرودم. از خداوند متعال خواهانم كه در دنيا از زيارت مشاهد مشرّفة پيامبر اكرم و اهل بيت معظم آن حضرت، صلوات الله عليهم اجمعين، محروم نفرموده و در آخرت از شفاعت ايشان به سعادات عظما نايل و با آن بزرگواران محشورم نمايد. «اللهم احيني حياة محمد و اهل بيته و امتني مماتهم واحشرني في زمرتهم و ارزقني شفاعتهم و صلّ عليهم كلما ذكرك الذاكرون و كلما سهي و غفل عن ذكرك المخلوقون».

بس خون دل كه در سفر عشق خورده شد
بس رنج‌ها كه در ره محبوب برده شد

بس بارها به دوش ز محنت گرفته شد
بس راه‌هاي سخت كه با سر سپرده شد
با اين‌ همه ملول ني‌ام چون به راه دوست
با شادي تمام مراحل شمرده شد
امروز خوش دلم ز وصالش اگرچه دي
جانم ميان قيد مكاره فشرده شد
«لطفي» هزار شكر كه از وصل روي يار
هر زنگ غم ز آينة دل سترده شد

تاريخ سفر: صفر المظفر 1364

بانوي كربلا

به شام رفتم و اندوه بيكران ديدم
مظاهر ستم و كفر را عيان ديدم
به هر كجا كه شدم ظلم بود و استبداد
به هر كجا كه شدم جهل بيكران ديدم
قرين ذلت و خواري همه خواص و عوام
اسير محنت حكّام، مردمان ديدم
زمامدار، فرومايگان و نااهلان
به كنج خانه، بزرگان كاردان ديدم
ز عدل و داد نجُستم علامت و اثري
به گلّه‌اي عجبا گرگ را شبان ديدم

يزيديان همه در كاخ‌هاي نعمت و ناز
ميان بستر ديبا و پرنيان ديدم
وزير اجنبي و مستشار بيگانه
خراب، مملكت از شرّ اين و آن ديدم
خليفه گرم فساد و قمار و شرب مدام
به هر گناه و حراميش، قهرمان ديدم
نه معتقد به اصول و مباني اسلام
نه از شرافت و وجدان، در او نشان ديدم
محيط وحشت و ارعاب و ضد آزادي
همه بلاد و ديار و هر آستان ديدم
به راه شام صد افسوس كودكان حسين
ميان خار مغيلان دوان دوان ديدم
چو آفتاب بر اوج سپهر در اين راه
سر عزيز خداوند بر سنان ديدم
گهش به دير نصارا گهي به طشت طلا
گهي به خانة خوليش ميهمان ديدم

به قتل سبط نبي خلق را به شهر دمشق
به بزم عيش، مبتهج و شادمان ديدم
دريغ و درد كه از جور دهر دون در شام
يزيد مست و به كف چوب خيزران ديدم
رسيد جان به لبم چون رقيّه خاتون را
ز هجر باب، پريشان و در فغان ديدم
بس است «لطفي صافي» كه در عزاي حسين
فرشته را به نوا، حور، نوحه خوان ديدم
به مُلك مردي و صبر و حقيقت و ايمان
شهيد كرب و بلا را خدايگان ديدم
در اين قيام مقدّس حسين شد پيروز
خداش يار و مددكار و پشتبان ديدم
در اين جهان همه نقشي فناپذير بود
به غير نقش حقيقت كه جاودان ديدم

صفر المظفر 1384 هـ . ق

بازگشت از سفر شام

بانوي ستوده

جهان ز مولد زينب چو خويشتن آراست
عنايت ازلي جلوه كرد از چپ و راست
زني چگونه زني فخر عالم و آدم
زني كه چون پدر و مام عروةالوثقي است
وليّةالله و عين‌الله و لسان‌الله
زني بزرگ كه الگوي دانش و تقوا است
زني كريمه زني عالم علوم خفي
زني كه پاية قدرش ز آسمان بالا است
زني ستوده، زني اسوة وقار و جلال
زني كه خواهر و هم رزم سيدالشهدا است

زني بزرگ زني قهرمان كوفه و شام
زني كه معدن صبر و عفاف و شرم و حيا است
زني چگونه زني آيت كمال ابد
زني كه درگه او مشعر و منا و صفا است
زني تهمتن و شير افكن و علي هيبت
زني كه بانوي بي‌مثل روز عاشوراست
زني معلّمة مكتب نبوت و وحي
كه خود معلّمة مكتب كمال و وفا است
زني عظيمه، بزرگ و عزيز و نيرومند
زني كه باقي از او انقلاب كرب و بلا است
عظيمه گر چه همي بوده است و خواهد بود
و ليك زينب كبري عظيم در عظما است
زني به منطق و گفتار حيدر كرّار
زني كه در شرف و مجد، ثاني زهرا است
مقام و مشهد او در دمشق و قاهره هست
دليل آن كه حقيقت، مدار عزّ و بقا است

از آن خطابه كه در مجلس يزيد سرود
هنوز ولوله و شور در زمين و سما است
چنان نمود يزيد پليد را محكوم
كه تا ابد بر تاريخ، ساقط و رسوا است
رساند ناطقة او به گوش عالميان
كه عزّ و مجد و كرامت از آن آل عبا است
بيان نمود در آن خطبه فصيح و بليغ
كه حق ز باطل و باطل ز حق هميشه جدا است
ره حسين و علي راه حق و توحيد است
ره يزيد و معاويه راه شرك و خطا است
سخن ز قدر و جلالش نمي‌توان گفتن
كه درك شأن و مقامش وراي بينش ما است
سرود «لطفي صافي» مر اين چكامة نغز
اگر قبول شود بس براي هر دو سرا است

قهرمان صبر

آفتاب آسمان مجد و رحمت زينب است
حامي توحيد و قرآن و ولايت زينب است
درّ درياي فضيلت عنصر شرم و عفاف
قهرمان عرصة صبر و شهامت زينب است
در دمشق و كوفه با آن خطبه‌هاي آتشين
آن كه سوزانيد بنياد شقاوت زينب است
آن كه زد بر ريشة بيداد و طغيان يزيد
وآن كه احيا كرد آيين عدالت زينب است
معدن ايمان و تصميم و ثبات و اقتدار
مشعل انوار تابان هدايت زينب است

در قيام كربلا گرديد همكار حسين
در ره شام بلا كوه جلالت زينب است
وآن كه در امواج درياي خروشان بلا
امتحان‌ها داد با عزم و شجاعت زينب است
همچو باب و مام و جدّ خويش در روز جزا
آن كه دارد از خدا اذن شفاعت زينب است