در سـوره ى آل عـمـران ،
شـايـد ده ، دوازده آيه و يا بيشتر، راجع به همين قضيه ى شكست اسـت .
چـون مسلمانان از نظر روحى ، بشدت متلاطم و ناآرام بودند، اين شكست ،
براى آنها خيلى سنگين تمام شده بود. آيات قرآن ، آنها را هم آرامش مى
داد، هم هدايت مى كرد و هم به آنـهـا تـفـهـيـم مـى نـمـود كـه چـه شـد
شـمـا ايـن شـكـسـت را متحمل شديد و اين حادثه از كجا آمد. تا به اين
آيه شريفه مى رسد كه مى فرمايد :
((إِنَّ
الَّذِيـنَ تـَوَلَّوْا مـِنـْكـُمْ يـَوْمَ الْتـَقَى الْجَمْعانِ
إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا
)) يعنى اين كه ديديد عده يى از شما
در جنگ احد، پشت به دشمن كردند و تن بـه شـكـسـت دادنـد، مـسـاله
ايـنـهـا از قـبـل زمـيـنـه سـازى شـده بـود. ايـنـهـا، اشكال درونى
داشتند. شيطان ، اينها را به كمك كارهايى كه قبلا كرده بودند، به لغزش
وادار كـرد. يعنى گناهان قبلى ، اثرش را در جبهه ظاهر مى كند، در جبهه
نظامى ، در جبهه سياسى ، در مقابله با دشمن ، در كار سازندگى ، در كار
تعليم و تربيت ، آن جايى كه اسـتـقـامـت لازم اسـت ، آن جـايـى كـه
فـهـم و درك دقـيـق لازم است ، آن جايى كه انسان بايد مـثـل فـولاد
بـتـوانـد بـبـرد و پـيـش برود و موانع جلوى او را نگيرد. البته
گناهانى كه توبه نصوح و استغفار حقيقى ، از آنها حاصل نشده باشد.
در هـمـيـن سوره ، آيه ديگرى هست كه آن هم به صورت ديگرى ، همين معنا
را بيان مى كند. قـرآن مـى خـواهـد بـگـويد، تعجبى ندارد كه شما شكست
خورديد و در جبهه جنگ ، برايتان مشكلى پيش آمد. از اين قبيل چيزها، پيش
مى آيد و قبلا هم پيش آمده است . مى فرمايد :
((وَ
كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما
وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا
اسْتَكانُوا)) يعنى چه خبر است ، شما
از اين كه در جنگ احد، شكستى بـرايـتـان پـيـش آمده است و عده يى كشته
شده اند، همه متلاطم و ناراحت شده ايد و بعضيها احـسـاس ضـعف و ياس مى
كنيد. نه ، براى پيامبران قبلى هم در ميدان جنگ حوادثى پيش مى آمد كه
به خاطر آنچه كه پيش مى آمد، احساس ضعف و سستى نمى كردند.
بـعـد مـى فـرمـايد:
((وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فـِي أَمـْرِنـا
(137)))؛ يـعنى در
گذشته ، وقتى اصحاب و حواريون پيامبران ، در جـنـگـهـا و حـوادث
گـوناگون ، دچار مصيبتى مى شدند، روى دعا به جانب پروردگار مى نمودند و
عرض مى كردند:
((ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا))؛
خدايا! گـنـاهـان و زياده رويها و بى توجهيهايى را كه در كار خودمان
كرديم ، بيامرز. اين ، در واقـع نـشان مى دهد كه حادثه و مصيبت ، از
آنچه كه خود شما با گناهان فراهم كرده ايد، ناشى مى شود. اين ، مساءله
ى گناهان است .
پس ببينيد؛ گناهانى كه انسان انجام مى دهد، اين تخلفهاى گوناگون ، اين
كارهايى كه نـاشـى از شـهـوتـرانـى و دنـيـاطـلبـى و طـمـع ورزى و حـرص
ورزيـدن بـه مـال دنـيـا و چسبيدن به مقام دنيا و بخل نسبت به
داراييهاى موجود در دست آدمى و نيز حسد و بـخـل و حـرص و غـضـب اسـت ،
بـه طور قطعى دو اثر در وجود انسان مى گذارد: يك اثر، مـعـنـوى است كه
روح را از روحانيت مى اندازد، از نورانيت خارج مى كند، معنويت را در
انسان ضـعـيف مى كند و راه رحمت الهى را بر انسان مى بندد. اثر ديگر
اين است كه در صحنه ى مـبـارزات اجـتـماعى ، آن جايى كه حركت ،زندگى ،
به پشتكار و مقاومت و نشان دادن اقتدار اراده ى انـسـان احـتـيـاج
دارد، ايـن گـنـاهـان گـريـبـان انـسـان را مـى گـيـرد و اگـر عامل
ديگرى نباشد كه اين ضعف را جبران كند، انسان را از پا درمى آورد. البته
گاهى ممكن است عاملهاى ديگرى ـ مثل يك صفت و يا كار خوب ـ در انسان
باشد كه جبران كند ـ بحث بر سر آن موارد نيست ـ اما گناه ، فى نفسه
اثرش اين است .
آن وقـت ، خداى متعال ، نعمت بزرگى به انسان داده كه نعمت مغفرت است و
فرموده است كه اگـر شـمـا از ايـن كـارى كه كرديد ـ كه اثر اين كار
بايد بماند ـ پشيمان شديد، باب تـوبـه و اسـتـغـفـار بـاز اسـت . شـمـا
بـا گـنـاهـى كـه مـرتـكـب مـى شـويـد، مـثـل ايـن اسـت كـه زخـمـى بـه
بـدن خـودتـان زده بـاشيد و ميكروبى را وارد بدنتان كرده بـاشـيـد؛
بـيـمارى اجتناب ناپذير است . اگر مى خواهيد اثر اين زخم و اين بيمارى
و اين ضـربـه ، در وجـود شـما از بين برود، خداى متعال بابى باز كرده و
آن ، باب توبه و اسـتـغـفـار و انـابـه و بـازگـشـت بـه خـداسـت . اگـر
بـرگـرديـد، خـداى مـتـعـال جـبـران خـواهـد كـرد. ايـن ، نـعـمـت
بـزرگـى اسـت كـه خـداى متعال به ما داده است .
در دعـاى وداع مـاه مـبـارك رمـضـان ـ كـه دعـاى چـهـل وپـنـجـم
صـحـيـفه ى سجاديه است ـ امام سـجـاد(عـليـه السـّلام ) بـه ذات مـقـدس
ربـوبـى عـرض مى كند:
((أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً
إِلَى عَفْوِكَ ))؛ تو آن كسى هستى
كه به روى بندگانت ، درى به عفو خـودت بـاز كـردى ،
((وَ
سـَمَّيـْتـَهُ التَّوْبـَةَ)) : و
اسـم آن بـاب را بـاب تـوبـه گـذاشتى ،
((
وَ جَعَلْتَ عَلَى ذَلِكَ الْبَابِ دَلِيلًا مِنْ رَحْمَتِكَ لِئَلَّا
يَضِلُّوا عَنْهُ)) ؛ و يـك
راهـنـمـا هـم از قـرآن و وحـى بـراى اين در گذاشتى ، تا بندگان تو اين
در را گم نـكـنـنـد. بعد از جملاتى مى فرمايد:
((فَمَا
عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ ذَلِكَ الْبَابِ يَا سَيِّدِي بَعْدَ
فَتْحِهِ وَ إِقَامَةِ الدَّلِيلِ ))؛
انسان ، ديگر عذرش چيست كه از اين در گشوده و از اين مـغفرت الهى ،
استفاده نكند؟ راه مغفرت الهى هم ، استغفار ـ يعنى طلب مغفرت ـ است .
از خدا بايد مغفرت را بخواهيد.
حـديـثـى از نـبـى مـكـرم اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديدم
كه ايشان فرموده اند:
((إِنَّ اللَّهَ تـَعـَالَى يـَغـْفـِرُ
لِلْمـُذْنـِبِينَ إِلَّا مَنْ لَا يُرِيدُ أَنْ يُغْفَرَ لَهُ
))؛ يك روز، پـيـامـبـر (صـلّى اللّه
عـليـه و آله و سـلّم ) بـه اصـحـابـش ايـن طـور فـرمـود كـه خـداى
مـتـعـال گـنـاهـكـاران را مـى آمـرزد، مـگـر آن كـسـى را كـه
خـواسـتـه نـيامرزد. بعد اصحاب سـوال كـردنـد:
((قَالُوا
يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنِ الَّذِي يُرِيدُ أَنْ لَا يُغْفَرَ لَهُ))
: آن كسى كه خداى متعال مى خواهد او را نيامرزد، كيست
((قَالَ
مَنْ لَا يَسْتَغْفِرُ))؛ آن كسى كه
خـداى مـتـعـال مى خواهد او را نيامرزد، كيست ؟
((قال
من لايستغفر))؛ گفت آن كسى كه
اسـتـغـفـار نـمـى كـنـد. پـس ، اسـتغفار كليد در توبه و مغفرت است .
با استغفار، مى شود آمـرزش الهـى را بـه دسـت آورد. استغفار، اين قدر
اهميت دارد. استغفار، يعنى طلب مغفرت از خدا.
دو، سـه نـكته ى كوتاه دراين باره عرض كنم ، شايد ان شاءاللّه وسيله اى
شود كه ما در ايـن مـاه رمـضـان ، اسـتـفـاده كـنـيـم و يـك مـقـدار
بـه خـداى مـتـعـال برگرديم و از اين باب رحمت گشوده ى الهى بهره ببريم
، كه اين براى دنيا و آخـرت مـلت و جـامـعـه ى مـا و پـيـشـرفـت در
ايـن مـيـدانـهـاى گـونـاگـونـى كـه در مقابل ماست ، بسيار لازم و مفيد
است .
يـك مـطـلب ايـن اسـت كـه اگـر بخواهيم استغفار و اين نعمت الهى را به
دست بياوريم ، دو خصلت را بايد از خودمان دور كنيم : يكى غفلت و ديگرى
غرور. غفلت ، يعنى انسان بكلى مـتـوجـه و مـتـنـبـه نـبـاشـد كـه
گـنـاهـى از او سـر مـى زنـد؛ مثل بعضى از مردم . حالا عرض نمى كنم
بسيارى ـ كار به كم و زيادش ندارم ـ ممكن است در بعضى از جوامع ، كمتر
باشند. به هر حال ، اين نوع آدمها در دنيا و در ميان افراد انسانها
هستند كه غافلند و گناه مى كنند، بدون اين كه متوجه باشند خلافى از
آنها سر مى زند. دروغ مـى گويد، توطئه مى كند، غيبت مى كند، ضرر مى
رساند، شر مى رساند، ويرانى درست مى كند، قتل مرتكب مى شود، براى
انسانهاى گوناگون و بى گناه پاپوش درست مـى كـنـد، در افـقـهاى دورتر و
در سطح وسيعتر، براى ملتها خوابهاى وحشتناك مى بيند، مـردم را گـمـراه
مـى كـنـد، اصـلا مـتنبه هم نيست كه اين كارهاى خلاف را انجام مى دهد.
اگر كسى به او بگويد كه گناه مى كنى ، ممكن است از روى بى خيالى ،
قهقهه اى هم بزند و تمسخر كند: گناه ، چه گناهى !
بعضى از اين افرادِ غافل ، اصلا به ثواب و عقاب عقيده اى ندارند. بعضى
به ثواب و عـقـاب هم عقيده دارند، اما غرق در غفلتند و اصلا ملتفت
نيستند كه چه كار مى كنند. اگر اين را در زندگى روزمرّه ى خودمان قدرى
ريز كنيم ، خواهيم ديد كه بعضى از حالات زندگى مـا، شـبـيـه حـالات
غـافلان است . غفلت ، چيز خيلى عجيب و خطر بزرگى است . شايد واقعا
بـراى انـسـان ، هـيـچ خطرى بالاتر و هيچ دشمنى بزرگتر از غفلت نباشد.
بعضيها، اين طورند.
انـسـان غـافـل ، هرگز به فكر استغفار نمى افتد، اصلا به يادش نمى آيد
كه گناه مى كـنـد، غـرق در گـنـاه اسـت ، مـسـت و خـواب اسـت ؛ واقـعـا
مـثـل آدمـى اسـت كـه در خـواب حـركـتـى انـجـام مـى دهـد. لذا اهـل
سـلوك اخـلاقـى ، در بـيـان مـنـازل سـالكـان در مـسـلك اخـلاق و
تـهـذيـب نـفـس ، ايـن مـنـزل را كـه انـسـان مـى خـواهـد از غـفـلت
خـارج شـود، مـى گـويـنـد منزل يقظه ؛ بيدارى .
در اصـطـلاحـات قـرآنـى ، آن چـيـزى كـه نـقـطـه ى مقابل اين غفلت است
، تقواست . تقوا، يعنى به هوش بودن و دائم مراقب خود بودن . اگر آدم
غـافـل ، دهها گناه از او سر مى زند و اصلا حس نمى كند كه گناه كرده
است ، آدم متقى ، درست نقطه ى مقابل اوست . اندك گناهى هم كه مى كند،
فورا متذكر مى شود كه گناه كرده اسـت و بـه فـكـر جبران مى افتد.
((انّ
الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائفٌ من الشّيطان ))؛
بـمجرد اين كه شيطان از كنارش عبور مى كند و باد شيطان به او مى خورد،
فورا حس مى كـند كه شيطان زده شده و دچار اشتباه و غفلت گرديده است ،
((تذكّروا))؛
به ياد مى افتد،
((فاذا هم مبصرون
(138)))؛ چنين آدمى ،
چشمش باز است .(139)
جامعه ى اسلامى بايد
جامعه ى دعا و تضرع و انابه ى الى اللّه باشد
مـاه رمـضـان را از دسـت ندهيد. اين
فرصتها را رها نكنيد. فرصت بسيار مغتنمى براى دعا و تضرع است . سعى
كنيم باب دعا را به روى خودمان باز نگه داريم . اگر كسى توفيق دعا پيدا
كند ـ دعاى با توجه و با حال ـ بايد بداند مورد لطف پروردگار قرار
گرفته است ، و اجابت در مرحله ى بعد است . جامعه ى اسلامى بايد جامعه ى
دعا و تضرع و انابه ى الى اللّه باشد.(140)
ماه رمضان ، ماه دعا و
ماه ذخيره كردن تقواست
مـاه رمـضـان ، مـاه دعـا و مـاه ذخـيـره كردن تقواست . ماهى
است كه ما بايد در آن ، به بركت عـبـادت و تـوجـه بـه پـروردگـار،
قـوّت روحى و معنوى پيدا كنيم و با آن قوّت روحى و معنوى ، سنگلاخها را
بسرعت و سهولت بپيماييم و راهها را بخوبى طى كنيم .(141)
دعاهاى ماه رمضان براى
اين است كه خودمان را نورانى كنيم
در ماه رمضان ، هم بايد به خودمان برسيم ، هم بايد به مردم
برسيم . ضمنا بدانيم كه اگر به خودمان نرسيم ، به مردم هم نمى شود
رسيد. اين دعاهاى ماه رمضان ، اين روزه ى مـاه رمـضـان ، ايـن
مـنـاجـاتـهـا، ايـن تـضـرعـهـا، ايـن اذكـار، ايـن نـوافـل در مـاه
رمـضـان ، هـمـه بـراى ايـن اسـت كـه مـا خـودمـان را اول كمى نورانى
كنيم . اگر نورانى شديم ، آن وقت مى توانيم به ديگران هم برسيم ؛ والاّ
اگـر نـورانى نشديم ، كه نمى توانيم ديگران را نورانى كنيم . هرچه هم
بگوييم ، زيادى خواهد بود، مضر خواهد بود و مفيد واقع نخواهد شد.(142)
دعاهاى ماه رمضان ، به
انسان نورانيت مضاعفى مى بخشد
در ايـن سـى روز ـ يـا بـيـسـت و نه روز ـ به طور مداوم ، غير
از نمازهاى موظف پنجگانه و نوافلى كه هميشه انسان مى تواند آنها را
بخواند، دعاهايى هست كه توجه به آن دعاها و خـوانـدنـشـان ، انـسان را
نورانيت مضاعفى مى بخشد. اين دعاها را در اختيار ما گذاشته اند.
كـيـفـيـت حـرف زدن و مـنـاجـات كـردن بـا خـدا را بـه مـا يـاد داده
انـد. مـعيّن كرده اند كه چه حـرفـهـايـى را مـى شود با خدا زد. بعضى
از اين جملات ادعيه ى ماءثوره از ائمه (عليهم السـّلام ) هـسـت كـه اگر
اينها نبود، آدم نمى توانست خودش تشخيص بدهد كه مى شود با خدا با اين
زبان حرف زد و اين طور از خدا خواست و التماس كرد.
علاوه ى بر اينها، همين نفس روزه ى ماه رمضان است كه يك زمينه روحانيت
و نورانيت ، براى روزه دار مـى بـاشـد و او را بـراى كـسب فيوضات الهى
، آماده مى كند. اين ، مجموعه ى ماه رمـضان ، با نماز و با وظايف مقرره
ى هميشگى و با روزه و با دعاهايش است كه اگر شما به اينها توجه كنيد و
تلاوت قرآن را هم به آن اضافه نماييد ـ كه گفته اند ماه رمضان ، بـهـار
قـرآن اسـت ـ يـك دوره ى بـازسـازى و بـازيـابـى و نجات خود از
پوسيدگيها و فسادها و امثال اينها خواهد بود؛ دوره خيلى مغتنمى است .
اصـل قـضيه اين است كه ما بتوانيم در ماه رمضان ، اين سير الى اللّه را
بكنيم و مى شود. عـرض كـردم ، گاهى كه پس از پايان ماه رمضان ، خدمت
امام (رضوان اللّه تعالى عليه ) مى رسيدم ، برايم محسوس بود كه ايشان
نورانيتر شده اند و حرف زدن و نگاه و اشاره و حـركـت دسـت و
اظـهـارنـظرشان ، با قبل از ماه رمضان فرق كرده است . دوره ى ماه رمضان
، بـراى يك انسان مؤ من و والا، اين طورى است . آن قدر به او و به قلب
و باطنش ، نورانيت مـى بـخـشد كه انسان اين را در مشاهده حضورى او حس
مى كند و از حرف زدنش مى فهمد كه نـورانـيـتر شده است . بندگان خدا
همين طورند. ما بايد از اين فرصت ، خيلى استفاده كنيم .(143)
به بركت دعا، جامعه
بانشاط و اهل حركت مى شود
مـاه رمـضـان را مـغتنم بشماريد. اين روزها را با روزه دارى و
اين شبها را با ذكر و دعا به سـر بـبريد. فصل دعا هم ، همين ماه مبارك
است . اگرچه هميشه انسان بايد با رشته ى دعا به خدا متصل باشد، اما آيه
ى ((و
اذا ساءلك عبادى عنّى فانّى قريبٌ اجيب دعوة الدّاع اذا دعـان
(144))) در سـوره ى
بقره ، در خلال همين آيات مباركه ى مربوط به روزه و ماه رمضان است . در
وسط آيات روزه و ماه رمضان ، اين آيه ى
((و
اذا ساءلك عبادى عنّى فانّى قريب ))
آمده ، كه همه ى انسانها و همه ى بندگان را به دعا و توجه سوق مى دهد و
دعوت مى كند.
رابـطـه ى دعـا، رابـطـه ى قـلبـى شـمـا با خداست . دعا، يعنى خواستن و
خدا را خواندن . خـواسـتـن ، يـعـنـى امـيـدوارى . تـا اميد نداشته
باشيد، از خدا چيزى را درخواست نمى كنيد. انسان نااميد كه چيزى طلب نمى
كند. پس ، دعا يعنى اميد، كه ملازم با اميد به اجابت است . ايـن امـيـد
بـه اجـابـت ، دلهـا را مـشـتـعـل مـى كـند و منور نگه مى دارد. به
بركت دعا، جامعه بانشاط و اهل حركت مى شود.(145)
بركات عجيبى در ماه رمضان
وجود دارد
مـاه رمـضـان ، مـاهـى پـربركت است و داراى ابعادى گوناگون است
. معارفى كه دراين ماه راجـع بـه قرآن و دعا و ذكر و نماز و مسائل
مختلف دينى براى ذهن مسلمين هست ، در همه جاى دنـيـا مـطـرح مـى شـود و
مـسـلمـان در ايـن مـاه ايـن تـوفـيـق را پـيـدا مـى كـنـد كـه بـه
ايـن مـسـائل ـ چـه عـمـلا و چـه اعـتـقـادا ـ بـپـردازد. بـه طـور
معمول در هيچ ماه ديگرى چنين توفيقى دست نمى دهد.
بـركـات عـجـيـبـى در ايـن مـاه وجـود دارد. مـن در فـهرست مسائلى كه
مناسب با اين ماه است ، تـامـل مـى كـردم ، ديـدم كـه ايـن مـاه ، مـاه
دعاهاى گوناگون ، با مضامين گوناگون است . بعضى از آقايانى كه اين جا
صحبت كردند، راجع به مضامين ادعيه ، مطالب مفيد و نافعى را در طـول
ايـن روزهاى گذشته بيان نمودند. اُنس با قرآن ، آشنايى با معارف قرآنى
، حفظ كردن قرآن و تكرار كردن قرآن هم كه خودش مقوله اى جداگانه و
دريايى عظيم است . ساير موارد هم همين طور است .
(146)
توجه به زندگى اميرالمؤ
منين ، يكى از بركات ماه رمضان
يـكـى از موضوعاتى كه حقيقتا از بركات اين ماه است ، توجه به
زندگى اميرالمؤ منين و مـولى المـتـّقـيـن ، عـلى بـن ابـى طـالب (عليه
الصّلاة والسّلام ) است . ماهيچ وقت اين قدر تـوفـيـق پـيـدا نـمى كنيم
كه به زندگى اميرالمؤ منين دقيق شويم و مفاهيم مختلف و ابعاد عـظـيـم
ايـن زنـدگـى را مـورد مطالعه قرار دهيم . چه مردم معمولى ، چه
گويندگان و چه بـخـصوص مسؤ ولان كشور اسلامى ـ كه امروز بيش از همه به
اين مطالعه و شناخت احتياج دارند ـ اين فرصت را در ماههاى ديگر كمتر به
دست مى آورند. هر كس هر مسؤ وليتى دارد ـ از بـالا تـا پـايـيـن ـ
احـتياج دارد كه با زندگى اميرالمؤ منين و ابعاد و ريزه كاريهاى آن
آشنا شود.(147)
چند جمله از صحيفه ى
سجاديه ، در ارتباط با ماه رمضان
در بـاب مـاه رمـضـان ، چند جمله از دعاى چهل و چهارم صحيفه ى
سجاديه را كه مربوط به هـمـيـن ماه است ، انتخاب كرده ام و ان شاءاللّه
، همين چند جمله را براى شما ترجمه مى كنم . اما قبل از آن ، خواهش مى
كنم عزيزان من ـ بخصوص جوانها ـ با صحيفه ى سجاديه ، اُنس بگيرند؛
زيرا همه چيز در اين كتاب ظاهرا دعا و باطنا همه چيز، وجود دارد. امام
سجاد (عليه الصّلاة والسّلام ) در اين دعا هم ، مثل بقيه ى دعاهاى
صحيفه ى سجاديه ، با اين كه در مقام دعـا و تـضـرع اسـت و بـا خـداى
مـتـعـال حـرف مـى زنـد، امـا سـخـن گـفـتـنـش ، كاءنّه از يك روال
اسـتـدلالى و ترتيب مطلب بر دليل و معلول بر علت ، پيروى مى كند. اغلب
دعاهاى صـحـيـفه ى سجاديه ـ تا آن جا كه بنده سير كرده ام ـ همين حالت
را دارد. همه چيز مرتب و چـيـده شـده اسـت . مـثـل ايـن اسـت كـه يـك
نـفر، در مقابل مستمعى نشسته و با او به صورت اسـتـدلالى و مـنـطـقى
حرف مى زند. همان ناله هاى عاشقانه هم كه در صحيفه سجاديه آمده است ،
همين حالت را دارد.
در اين جا هم همين طور است . امام ، در اولِ دعاى مورد اشاره مى
فرمايد:
((الْحـَمـْدُ
لِلَّهِ الَّذِي هـَدَانـَا لِحـَمـْدِهِ، وَ جـَعـَلَنـَا مـِنْ
أَهـْلِهِ))؛ مـا را اهـل حـمـد
قـرار داد. مـا از نعم الهى غافل نيستيم و او را حمد و شكر مى كنيم .
او راههايى در مقابل ما باز كرده است كه به حمدش برسيم . همچنين ،
غايات و راههايى معيّن فرموده و ما را در اين راهها به رفتن واداشته
است . بعد مى رسد به اين جمله :
((
وَ الْحـَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ مِنْ تِلْكَ السُّبُلِ شَهْرَهُ
شَهْرَ رَمَضَانَ))؛ حمد خداى را كـه
يـكـى از ايـن راهـهـايـى كـه مـا را بـه او، بـه كـمـال و بـه بـصيرت
نسبت به معدن عظمت مى رساند، همين ماه رمضان است . امام تعبير مى كند
به شهره ؛ يعنى شهر خودش . شهر خدا را يكى از اين راهها قرار داد. خيلى
پرمعناست ، اگـر فـكـر كنيم همه ى ماهها ماه خدا و مال خداست . وقتى كه
مالك همه ى وجود، بخشى از وجود را معيّن مى كند و آن را به خود نسبت
خاص مى دهد، معلوم مى شود نسبت به اين بخش ، توجه و عنايت ويژه اى
دارد. يكى از اين بخشها، همين شهراللّه است ؛ شهر خدا، ماه خدا. خود
اين نسبت ، در فضيلت ماه رمضان ، كافى است .
((شَهرَ
رَمَضان ، شَهْرَ الصِّيَامِ، وَ شَهْرَ الْإِسـْلَامِ))؛
مـاه روزه ؛ مـاهـى كـه روزه ى آن ، يـكى از ابزارهاى بسيار كار آمد
براى تهذيب نفس است ، زيرا در آن ، گرسنگى كشيدن و با هوسها و اشتهاها
مبارزه كردن نهفته اسـت . شـهـر اسـلام ، يـعـنـى شـهـر اسـلام الوجـه
لدى اللّه ؛ در مـقـابل خدا تسليم بودن . انسانى جوان است و وقتى روزه
مى گيرد، گرسنه است ، تشنه اسـت و تـمـام غـرايـز، او را بـه سـمـت
هـوس و اشـتـهـايـى مـى خـوانـد. ولى او، در مقابل همه ى اين غرايز مى
ايستد. براى چه ؟ براى اجراى امر پروردگار. و اين ، تسليم در مـقـابـل
پـروردگـار اسـت . در هـيـچ روزى از روزهـاى سـال ، يـك مـسـلمـان ،
بـه طـور عـادى ، ايـن هـمـه در مـقـابل خدا تسليم نيست كه در روزهاى
ماه رمضان ، به طور عادى تسليم است . پس ، شهر اسلام ، شهر تسليم است .
امام ، در ادامه ى دعا مى فرمايد:
((وَ
شَهْرَ الطَّهُورِ))؛ شهر پاكيزه
كننده است . در اين ماه ، عواملى وجود دارد كه روح مـا را پـاك و
طـاهـر مى كند. آن عوامل چيست ؟ يكى روزه است ؛ يكى تلاوت قرآن است ؛
يكى دعـا و تـضـرع است . اين همه دعاها، ارزاق طيّبه و طاهره اى از
مائده هاى ضيافت الهى است كـه خـداى مـتـعـال در ايـن ضـيـافـت يـك
مـاهـه ى خـود، مقابل مردم گذاشته است . مضمون كلام امام اين است كه
خدا در اين ضيافت ، با روزه از شما پذيرايى مى كند.
روزه ، يـكـى از مائده هاى الهى است . چنان كه قرآن هم ، در اين ضيافت
عظيم ، يكى ديگر از مـائده هـاى الهـى مـحـسـوب مـى شود. از اين مائده
ها، هر چه بيشتر استفاده كنيد، بنيه ى مـعـنـوى تـان قـويـتـر خـواهـد
شـد و خـواهـيـد تـوانـسـت بـارهـاى سـنـگـيـن حـركـت به سمت كمال و
تعالى را راحتتر بكشيد. آن گاه ، خوشبختى به شما نزديكتر خواهد شد. بعد
مى فرمايد:
((وَ
شَهْرَ التَّمْحِيصِ))؛ اين ماه ،
ماه تمحيص است . تمحيص يعنى چه ؟ يعنى خالص كردن . مقصود اين است كه در
اين ماه ، ناب و خالص شويم .
عـزيـزان من ! در وجود شما، زر ارزشمندى نهفته است كه متاءسفانه در
موارد بسيارى ، اين زر بـا خـاك ، بـا مـس و بـا اشـياى كم قيمت در هم
آميخته و مخلوط شده است . گنجى است در درون شـما كه در هم آميخته با
خار و خاشاك است . همه ى زحمت انبياى الهى براى اين بود كـه مـن و
شـمـا بـتوانيم آن زر، آن عنصر قيمتى را در وجود خودمان ناب و خالص
كنيم و از بـوتـه درآوريـم . امـتـحـانـهـا و شـدتـها در دنيا براى اين
است . تكليفهاى سخت كه خداى مـتـعـال بـه اشـخـاصـى متوجه مى كند، براى
اين است ؛ مجاهدت در راه خدا براى اين است . شـهـيـد كـه ايـن قـدر در
راه خـدا ارزش دارد، هـمـه ارزشش براى اين است كه با آن مجاهدت بـزرگ و
نـهـادن جـان در مـعـرض فـدا كـردن ، تـوانـسـتـه است خود را ناب و
خالص كند؛ مثل خالص شدن طلا و بيرون آمدن از بوته .
ايـن مـاه ، مـاه خالص شدن است و اگر درست نگاه كنيم ، خالص شدن در اين
ماه ، از راههاى ديـگـرِ خـالص شـدن ، آسـانـتـر اسـت . ما با همين
روزه و مبارزه كردن با نفس ، مى توانيم خودمان را خالص كنيم . اغلب
گمراهيهايى كه وجود دارد، يا به خاطر گناهانى است كه از مـا سـر مـى
زنـد و يـا به خاطر خصلتهاى زشتى است كه در وجود ما نهفته است .
((ثُمَّ
كـانَ عـاقـِبـَةُ الَّذِيـنَ اَساءُ السُّواءى اَنْ كَذَّبُوا بِاياتِ
اللّهِ(148))).
گناه ، عاقبتش گمراهى است ، مگر اين كه نور توبه در دل انسان بدرخشد.
اين كه مدام به ما مى گويند اگـر يـك گـنـاه كرديد، پشت سر همان گناه
توبه كنيد؛ از تكرار گناه پشيمان شويد و تـصـمـيـم بگيريد كه ديگر گناه
نكنيد، براى اين است كه فرو رفتن در باتلاق گناه ، كار خطرناكى است و
گاهى انسان به جايى مى رسد كه ديگر راه برگشتى ندارد.
يـكـى گـنـاه اسـت كـه وسيله ى گمراه شدن مى گردد، و يكى هم خصلتهاى
ناپسند است . خصلتهاى زشت ، بيشتر از گناهان فعلى به گمراهى انسان مى
انجامد. اگر ما در هر كار و هر حرف و هر عقيده اى ، خودپرست و خودراى
باشيم ، همديگر را تخطئه كنيم و بگوييم فـقـط مـن درسـت فـهـمـيـدم و
مـن درسـت عـمـل مـى كـنـم ، آن گـاه بـه هـيـچ مـشـورت واسـتـدلال و
مـنـطقى اعتنا نكنيم و به هيچ حرف حقى گوش نسپاريم ؛ اگر حسد در وجود
ما چـنـان ريـشـه دوانـيـده بـاشد كه به خاطر آن ، زيبا را زشت ببينيم
و حاضر نباشيم حقيقت درخـشـانـى را در جـايـى تـصـديـق كـنـيـم ؛ اگـر
حـب شـهـرت ، حـب مـقـام و حـب مـال ، مـا را از پذيرش حقيقت باز دارد،
اين جاست كه پذيراى صفات خطرناك گمراه كننده شده ايم .
اغـلب كـسـانـى كـه مـى بينيد در دنيا گمراه شدند، از اين گذرگاهها
گمراه شدند؛ والاّ :
((كـُلُّ مـَوْلُودٍ يـُولَدُ عـَلَى
الْفـِطـْرَة ))؛ پـاكـى در هـمه ى
روحها وجود دارد و همه ، وجدان حق بين دارند؛ اما اين چشمه ى نورانى و
درخشان را با هوى هاى نفسانى و خصلتهاى زشـت ـ كـه بـعـضـى ارثـى و
بـعـضـى كـسـبـى اسـت ـ گل اندود مى كنند.
در ايـن خـصوص مى خواهم نكته اى به شما عرض كنم : علماى اخلاق ، كه در
اين رشته از رشـتـه هـاى دانش امروزبشرى صاحب نظرند ـ اگر چه اخلاق
عملى براى من و شما ارزش دارد، امـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه در عـلم
اخلاق تخصص دارند ـ مى گويند: حتى من و شما مى تـوانـيـم خلقيات ارثى
را نيز تغيير دهيم و عوض كنيم . مثلا تنبلى ذاتى ، حرص ذاتى ، بخل ارثى
، حسد ارثى و لجبازى ارثى را مى توان تغيير داد. بعضى اشخاص لجبازند و
هر چه انسان حقيقت را در مقابلشان قرار مى دهد، روى موضع لجوجانه ى
خود، اصرار مى كـنـند. چنين رويّه اى ، انسان را از حقيقت دور مى كند.
فرد لجوج ، در ابتداى لجبازى ، هنوز اندكى نور حقيقت را مى فهمد و
احساس مى كند كه كارش براساس لجبازى است ؛ اما وقتى لجاجت وى تكرار
شد، ديگر آن اندك نور حقيقت را هم نمى فهمد. در او، باطن و اعتقاد و
عقيده اى دروغين به وجود مى آيد، كه اگر به خود برگردد و تعمق كند، مى
بيند اين كه در ذهن اوسـت ، عـقـيـده نـيـسـت ، عـن ظهر القلب و از
باطن جان ، نيست . اما لجاجت نمى گذارد كه او سـروش حـقـيـقـت ، پـيـام
مـعـنـويـت و حـق را بـه گـوش جـان بـشـنود. ديديد كسانى كه در
مـقـابـل اسـلام و انـقلاب اسلامى و فرمايشات امام و حقانيت واضح و
مظلومانه ى ملت ايران ايستادند و لجاجت كردند، چگونه اين لجاجت به
گمراهى شان انجاميد!(149)