تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

دكتر محمد باقر سعيدى روشن

- ۳ -


با آنچه گفته شد معلوم مى شود چگونه تقسيم بنديهاى گونه گون زبان در پيوند كاربردهاى مختلف زبان با واقعيت و معنا قرار مى گيرد؛ هر چند اين تقسيم بندى خود مبتنى بر استقرار و ملاحظه اعتبارات مختلف است ؛ نه يك حصر عقلى .

وقتى كاربرد توصيفى پديده ها از طريق زبان مورد نظر قرار مى گيرد، (( زبان توصيفى )) پديد مى آيد. توصيف حقايق و معانى گاه براساس شناخت علمى واقعيتهاى خارجى و با تبيين صرفا قاعده مند علمى صورت مى گيرد، كه با (( زبان علمى )) روبه رو هستيم و گاه براساس شناخت متعارف و عمومى واقعيتها و با تبيين گفتار عادى روزمره ، كه (( زبان محاوره اى )) است . گاه در پرتو وسائطى كه سمبل حقايق ديگرند، مانند نگرش نمادين به پديده ها، كه دال بر واقعيتى ديگرند، واژگانى در زبان ظهور مى يابد كه جنبه نمادين دارند؛ مانند پرچم ، كه نماد استقرار يك كشور به شمار مى آيد و لاله ، كه نشان شهيد است و نى ، كه نمود هجران و فراق (زبان نمادين ) و بالاخره ، گاه توصيف حقايق با كمك احساس و تخيل روانى انسان آميخته مى شود و (( زبان ادبى و هنرى )) را پديد مى آورد.

هنگامى كه زبان در مقام ترجمان انديشه آدمى به تحليل علّى - معلولى و تبيين عقلى - استدلالى حقايق در قالب براهين منطقى ، فلسفى و رياضى مى پردازد، با زبان عقلى و فلسفى مواجه ايم .

افزون بر اينها گاه زبان ، گزارش از واقعيات و معانى يا تحليل علّى - معلولى آنها نيست ، بلكه نشان دهنده خواستها و يا حالات درونى گوينده است . امر و نهى ، كه به اصطلاح علم اصول فقه به منظور (( بعث )) (برانگيختن ) مخاطب به فعل يا (( زجر )) (بازداشتن ) وى از آن صورت مى گيرد، و ساير عقود و تعهدات و قراردادهاى انشائى ، كه نوعى فعل گفتارى است ، از طريق زبان انجام مى گيرد. همچنان كه بيان آرزوها، اندوه و حسرت گذشته ها، تحسين و خرسندى و توبيخ و تنفر، نيايش و... نيز پديد آورنده زبان عاطفى است .

زبان اخبارى و زبان انشائى

تقسيم بندى ديگر زبان ، (( زبان اخبار )) و (( زبان انشا )) است . براساس تعريف منطقيان (30) جملات با ملاحظه معنا و مفادشان دو گونه اند: يكى جملات قابل صدق و كذب كه آنها را اخبارى نامند، مثل : (( باران آمد )) . در منطق قضيه را چنين تعريف مى كنند: مركب تام خبرى كه ذاتا قابل وصف صدق و كذب است . دو ديگر جملات غير قابل صدق و كذب كه آنها را انشائى نامند. جملات انشائى اقسام گوناگون دارند و شمارشان به بيش از بيست نوع مى رسد؛ جملاتى چون : امر، نهى ، استفهام ، ترجّى و آرزو، ندا، ايقاعات ، عقود، بيان عاطفه ، توبيخ ، تحسين ، لعن و نفرين ، سوگند و... وجود هر دو نوع اخبار و انشا در قرآن كريم مورد اتفاق است ، موضوع مهم چگونگى تجزيه و تحليل اين دو گونه است . جملات و حيثيت معرفت بخشى آنها را در مباحث آينده بررسى خواهيم كرد.

زبان حقيقى و زبان مجازى

مداقه در نحوه بيان ، به اعتبار وفادارى به معناى وضعى لغوى ، يا عدول از آن ، زبان حقيقى و مجازى را پديد مى آورد. معناى حقيقى يك لفظ همان معناى اصلى و اوليه اى است كه لفظ را براى آن وضع كرده اند. چنانكه بگوييم (( دست )) و مرادمان همان عضو مخصوص باشد. ابن اثير در تعريف حقيقت مى گويد: الحقيقة هى اللفظ الدالة على موضوعه الاصلى . (31)

مَجاز؛ مصدر ميمى ، به معانى گذشتن و عبور كردن است و در اصطلاح فن بيان ، استعمال لفظ در غير معناى اصلى و موضوع له حقيقى است به مناسبتى كه آن را در فن بديع علاقه مى گويند. البته اين علاقه اگر مشابهت باشد، آن را استعاره مى گويند و اگر چيزى جز از مشابهت باشد، مثل جزئيت ، كليت ، سببيت ، حاليّت ، محلّيت ، مجاورت ...، مجاز مرسل نامند؛ چنانكه دست را بگويند و از آن معناى قدرت و سلطه را اراده كنند؛ مانند ضرب المثل (( دست بالاى دست بسيار است )) . (32)

افزون بر اين ، شرط ديگر كاربرد لفظ در معناى مجازى بودن قرينه است ، كه گاه براى برجسته كردن معناى مجازى است . قرينه گاهى لفظى يا مقالى حالى يا معنوى نيز مى باشد؛ چنانكه وقتى گفته مى شود:

ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد   دل رميده ما را انيس و مونس شد

واژه هاى (( مجلس )) و (( دل )) قرينه اند براى اينكه منظور از ماه و ستاره انسان زيباروى است . البته قرينه گاه صارفه (پيش گيرنده ) از معناى حقيقى است و گاه غير صارفه ؛ يعنى لفظ به هر دو معناى حقيقى و غير حقيقى دلالت مى كند. ميرزاى قمى مى گويد: اللفظ ان استعمل فيما وضع له من حيث هو كذلك فحقيقة و فى غيره - لعلاقة - فمجاز و الحقيقة تنسب الى الواضع . (33)

عبدالقاهر جرجانى نيز مى گويد: الحقيقة فى المفرد كل كلمة اريد بها ما وقعت له فى وضع واضع ، و ان شئت قلت فى مواضعة ، و قوعا لايستند فيه الى غيره . (34)

سيد احمد هاشمى نيز مى نويسد: المجاز مشتق من جاز الشى ء يجوزه ، اذا تعداه ، سموا به اللفظ الذى نقل من معناه الاصلى و استعمل ليدل على معنى غيره مناسب له . (35)

مجاز، به عقلى و لغوى تقسيم شده است . مجاز عقلى ، اسناد مصدر يا يكى از مشتقات آن به چيزى است كه در ظاهر بدان مربوط نيست ؛ مانند اسناد فعل به زمان ، مكان ، يا اسناد فاعل به مصدر. مجاز لغوى بر دو نوع است ، مفرد يا مجاز مرسل ، مفرد مثل : (( سرد و گرم (خوب و بد) زمانه ناخورده ، نرسى بر در سراپرده )) ، و مركب مرسل مانند: (( آسمان دلم بارانى است )) . استعاره ، مجازى است كه تصويرساز و مخيل ، كه قرينه آن صارفه و علاقه آن مشابهت است : (( سروِ چمان من چرا ميل چمن نمى كند! )) . سه ويژگى اتساع ، تشبيه و تاءكيد مجاز را از حقيقت متمايز مى نمايند. (36)

از تعاريف ياد شده اين نكته روشن مى شود كه مجاز، نوعى توانمندى به زبان مى بخشد كه راهيابى به معانى بيشتر از نقش قراردادى اوليه براى يك واژه را تسهيل مى نمايد.

بحث حقيقت و مجاز در قرآن و بررسى ديدگاه ها، از موضوعات درخور تاءمل زبان شناسى قرآن است كه به اقتضاى فرصت بدان خواهيم پرداخت .

زبان كنايى

چنانكه دانستيم زبان در افاده معنا گاه صريح و روشن است گاه پنهان و مضمر. كنايه در لغت ، پوشيده سخن گفتن است و در اصطلاح نحو، تعبير از چيزى معين با لفظى كه بر آن چيز به صراحت دلالت نكند؛ چنانكه گويند: (( فلان آمد )) و مقصود از فلان شخص معينى باشد.

در اصطلاح علماى بيان ، كنايه لفظى است كه در معناى موضوع له خود به كار رود، ليكن ملزوم عقلى آن معنا مقصود باشد، نه خود معنا؛ چنانكه گويند: در خانه فلان باز است )) ، يعنى ، او مهمان نواز است . از اين روى گفته اند: كنايه از استعمال لفظ و اراده يكى از لوازم آن به جاى معناى اصلى است و اين بر سه قسم باشد: يا مقصود از كنايه خود، ذات است ، يا صفت ذات و يا مقصود اثبات صفتى براى موصوفى يا نفى صفتى از موصوفى . (37)

در اينكه آيا زبان كنايى ، زبان حقيقى است يا مجازى ، ديدگاه هاى متفاوتى وجود دارد. (38) كاربرد زبان كنايى در قرآن از تعبيراتى چون : (( مس )) ، (( لمس )) و (( مباشرت )) به كنايه از آميزش جنسى بعيد نمى نمايد.

چنين به نظر مى آيد زبان طنز نيز كه شيوه اى از گفتار غير مستقيم براى القا و فهماندن برخى حقايق به مخاطب يا مخاطبان است ، زبان كنايى به شمار مى آيد و همان حكم را داراست .

زبان رمزى

چنانكه آمد، زبان در رسانايى واقعيتهاى بيرونى و معانى ، گاه سر راست و مستقيم است و گاهى غير مستقيم ، پوشيده و آميخته به ابهام حوزه مجاز به طور كلى از قسم دوم است ؛ اما وجود قرينه و علاقه (مناسب ) كه از شروط معناى مجازى است دايره كاربردهاى مجازى را تحديد و قانونمند مى كند؛ نوع ديگرى از زبان غير مستقيم وجود دارد كه شرطهاى علاقه و قرينه در آن دشوار شناخته مى شود؛ مانند زبان رمز و تمثيلهاى رمزى و اسطوره .

رمز، واژه اى عربى است كه در زبان فارسى نيز در معناى اشاره كردن ، نكته ، دقيقه ، راز، سر، چيز نهفته ميان دو كس ، - پى بدين رمز هر كسى نبرد / نبرد ره به قاف غير عقاب -، (39) معما، نشانه ، علامت ، دال ، علامت اختصارى ، علامت قراردادى و... به كار مى رود، (40) كه معادل كلمه سمبل (Symbol) در زبانهاى اروپايى و نماد در زبان فارسى است . يونگ ، سمبل را معرف چيز مبهم ، ناشناخته يا پنهان از ما دانسته و گفته يك كلمه يا يك شكل وقتى سمبليك تلقى مى شود كه به چيزى بيش از معناى آشكار و مستقيم خود دلالت كند. (41)

اين كلمه تنها يك بار در قرآن كريم آمده است : قال رب اجعل لى آية قال آيتك اءلا تكلم الناس ثلاثة اءيام الارمزا. (42)

بنابراين ، معناى كلى رمز عبارت از هر علامت ، اشاره ، كلمه ، تركيب و عبارتى است كه بر معنا و مفهومى در پس آنچه ظاهر آن مى نمايد، دلالت دارد. معناى مشترك تمام الفاظ فوق ، عدم صراحت و پوشيدگى است . (43) اين معنا از رمز باعث آن مى شود كه رمز را اصطلاح خاصى در برابر مفهوم علامت به معناى عام قرار دهيم .

زبان تمثيلى

مَثَل را در فارسى به كلماتى چون ، مانند، همتا، مِثل . داستان ، نمون ، آسا، سا و سان ... نيز ترجمه كرده اند و گاه به جاى (( مَثَل دوم )) كاف تشبيه مى آيد: انما مثل الحيوة الدنيا كماء...

اين اثير (44) يكى از معانى مَثَل را تشبيه مى داند. چنانكه مَثَل و تمثيل را يكى مى داند. پس مَثَل را مى توان يكى از انواع تشبيه دانست .

معناى اصطلاحى ديگر مَثَل ، قول سائر (ضرب المثل ) است . در علم بلاغت تمثيل ، تصوير (image) بيان غير مستقيم ، يا مجازى تلقى مى شود كه گوينده به وسيله آن چيزى مى گويد، اما مقصودش چيز ديگرى است .

بنابراين تمثيل نيز چون استعاره ، در قالب حكايت كوتاه يا بلند، پيامى اخلاقى ، دينى ، عرفانى و يا اجتماعى و جز آن را با شرح يا مكتوم و راز آلود بيان مى نمايد.

حكايت مرد گريزان از شتر مست كه به چاه مى افتد (45) (تصوير حال انسان در گذراندن روزگار حيات و غفلت وى از آخرت ) و داستان شير و خرگوش (46) كه برزويه طبيب آن را در كليه و دمنه آورده ؛ داستان بلبل و مور، از سعدى ، (47) قصه غلام بازرگان (هبوط انسان در دنيا و عروج وى ) از مرزبان نامه ، (48) مردان جزيره بوزينگان ، (49) حمامة المطوقة (50) از اخوان الصفا، (رمز تعاون يا رمز جانهاى علوى گرفتار دام تن )، داستان طوطى و بازرگان (51) (حكايت جان و تن )، شاه و كنيزك (52) (رمز جان و تن ) از مولوى و سياحت زائر (The spilgrim progress) از جان بانى ين (1688)، همه از نمونه هاى تمثيلات رمزى هستند.

چنانكه رساله هاى حى بن يقظان (پير زنده دل )، رسالة الطير (مرغى كه در دام افتاده ) و سلامان و ابسال (دو برادر) از ابن سينا (428 ه‍) و رساله هاى قصه الغربة الغربية ، آواز پر جبرئيل ، عقل سرخ ، مونس العشاق ، لغت موران ، فى حالة الطفولية و... از سهروردى و عبهر العاشقين روزبهان بقلى (606 ه‍) و منطق الطير عطار و مانند اينها را نيز مى توان از نمونه هاى تمثيل رمزى برشمرد.

نكته مهم در اين گونه داستانها آن است كه در پرتو ذهن خيال پرور گوينده ، اشياء حيوانات ، بلكه مفاهيم انتزاعى چون عقل ، عشق ، حسن و حزن ... به طور مجازى شخصيت (Personification) پيدا كرده اند. چون مناظره عقل و عشق در كنز السالكين خواجه عبدالله (481 ه‍) و مونس العشاق شيخ اشراق و... .

اين زبان رمزى و تمثيلى به طور مستقيم از واقعيت حكايت نمى كند و اساسا واقعيتى وراى پيامهاى معنوى ، عرفانى و يا اجتماعى آنها نيست ؛ هر چند ممكن است واقعيتى مبناى آن پيام باشد. از اين رو، در پيمانه اين قصه ها بايد در جستجوى دانه معنا بود؛ چرا كه اگر به دنبال مفاد لفظى آنها باشيم با مشكل مواجه مى شويم .

اين كليله و دمنه جمله افتراست   ورنه كى با زاغ لك لك را مراست
اى برادر قصه چون پيمانه اى است   معنى اندر وى مثال دانه اى است
انه معنى بگيرد مرد عقل   ننگرد پيمانه را گر گشت نقل

زبان اسطوره اى

افزون بر آنچه گفته آمد، نوع ديگرى از داستانها در زبان وجود دارد كه هيچ گونه محتوا و پيام دينى ، اخلاقى يا اجتماعى ندارد. اساس اين نوع از زبان ، تخيل محض و رهاورد آن صرفا اسطوره هاى سرگرم كننده است ؛ مانند اساطير خيالى منسوب به اديان و خدايان برساخته تخيل بشر و از جمله داستانهاى افسانه اى ايران باستان كه شاهنامه و خداينامه ، از سلسله هاى پيشداديان و كيانيان نقل كرده اند (53) و تعداد بسيارى از رمانهايى كه در روزگار ما نگاشته مى شود.

واژه اسطوره ، اسطور و اسطاره را سخن پريشان و بيهوده ، سخن باطل ، افسانه ، قصه هاى دروغ و بى سامان معنا كرده اند. (54) در قرآن كريم (( لهو الحديث )) بر اسطوره ها و داستانهاى خيال پردازانه محض اطلاق شده است : (55)

و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم ... (56)

اذا تتلى عليه آياتنا قال اءساطير الاءولين (57)

كاوش در علل و زمينه هاى پيدايش تمثيلهاى رمزى و زبان اسطوره اى نشان مى دهد كه روح حاكم بر اين زبان ، تاءثيرگذارى و تحريك مخاطب و جنبه كاركردى زبان است كه اين قالب را براى اداى منظور خويش برگزيده است . در اينجا مهم آن است كه روشن شود آيا مى توان رمز، به معناى رازگونه و معماوار سخن گفتن ، را به زبان قرآن نسبت داد يا نه ؟ اگر پاسخ آرى است ، حدود آن تا چه پايه است . از سوى ديگر، اين پرسش اساسى تر مطرح است كه : (( آيا تمثيلهاى رمزى صرفا ساختگى براى مقاصد اخلاقى و معنوى ، كه در عرف انسانى رايج است ، همچنين مجازهايى كه جنبه هنرى محض دارد و مبناى اسطوره (فولكلور) است ، (58) آيا در قرآن مجال بروز و ظهور دارد و مى توان چنين زبانى را به قرآن نسبت داد يا نه ؟ )) اين سوال از پرسشهايى است كه هر چند پاسخ اجمالى به آن منفى است ، ولى نيازمند بررسى و تدقيق است و در فصول آينده دنبال خواهد شد.

زبان شناسى و قلمرو آن

زبان شناسى (Linguistic) را مطالعه علمى زبان نيز تعريف كرده اند. (59) كه مثل همه علوم از روشهاى رايج در تحقيقات علمى استفاده مى كند. در گذشته زبان را به قصد شناختن خود آن مطالعه نمى كردند، بلكه هدف از مطالعه زبان حفظ كتابهاى آسمانى و آثار ادبى بود (زبان شناسى سنتى .) ولى در زبان شناسى جديد، زبان را در درجه نخست به قصد شناختن خود آن مطالعه مى كنند و به كشف واقعيات موضوع زبان مى پردازند تا دريابند زبان آن گونه كه هست ، چيست . زبان شناسى در اين مفهوم مشخص ، علمى است جديد كه از قرن بيستم شروع شده و به پيشرفتهايى دست يافته است . زبان شناسى جديد را (( همگانى )) يا (( ساخت گرا )) نيز مى نامند. زمينه هاى توجه به اين علم را مى توان از قرن نوزدهم دانست كه انديشمندان سيارى به (( زبان و زبان شناسى )) به نحو چشمگيرى توجه كردند. فيلسوفان ، منطقيان ، معرفت شناسان ، اديبان ، جستجوگران آواشناسى و عصب شناسى تا نشانه شناسى و معناشناسى ، روان شناسان و مردم شناسان و سپس پژوهندگان علوم الكترونيك و كارپردازان رايانه اى هر يك به گونه اى خود را با اين دانش بين رشته اى درگير ديدند.

هستى شناسى (Antology) و شناخت حقايق از دغدغه هاى اصلى فيلسوفان است . زبان ، ابزار كار فيلسوف است . از ديرباز اين مطلب منشاء نگرانى بوده است كه آيا زبان ، اين نيروى وجود آدمى ، آيا در ظهور فعلى خود در قالب علائم آوايى ، به درسى مى تواند منعكس كننده واقعيتهاى بيرونى ، تاءملات و انديشه هاى درون آدمى شود و تفهيم و تفاهم بى كم و كاست صورت گيرد؟ از نوافلاطونيان تا هنرى برگسون در قرن نوزدهم و به ويژه فلاسفه تحليلى ، به خصوص از لودويك ويتگنشتاين اين گلايه مطرح بوده است كه زبان عادى بشر با وجود ابهام ، چند معنايى ، استعاره ، مجاز، وابستگى معنا به فحواى كلام يا سياق عبارت از عهده كشيدن بار مفاهيم دقيق فلسفى برنمى آيد و عقيده مند شده اند كه با تاءسيس زبانى ايدآل و تحليل دقيق مفاهيم زبانى ، مى توان بسيارى از مناقشات فلسفى را پايان داد. (60)

همچنين ، علم منطق كه خود را روش انديشه و گذر از مقدمات براى رسيدن به نتيجه مى دانست ، ارتباط خود را با زبان شناسى تنگاتنگ مى ديد. از آنجا كه زبان ، عامل تنظيم مقدمات و رسيدن به نتايج است ، اين پرسش قابل تاءمل بود كه ما چگونه مى توانيم با چيدن مقدمات صحيح براى نتايج مطلوب به رفع مجهولات خود بپردازيم . براى مثال ، اگر كسى چنين استدلال كرد كه : (( در باز است )) ، (( باز پرنده است )) ، (( پس در پرنده است )) ؛ عامل خطاى استدلال وى چيست ؟ بى گمان راه بازشناسى اين نوع خطاها تحليل مفاهيم زبانى است .

افزون بر اين ، كاربرد منطق نمادى جديد كه از رياضى كمك مى گيرد، با طراحى گوتلب فرگه (1925) و سپس راسل ، بر زبان شناسى از واج شناسى تا معناشناسى تاءثير چشمگير داشته است . مطالعات مربوط به مغز و زبان يا عصب شناسى زبان (Neurolinguistic) كه مربوط به فيزيولوژى است ، زمينه جديدى از كوششهاى مرتبط با زبان شناسى است كه مى خواهد بداند اطلاعات زبان چگونه در مغز ذخيره ، فراخوانده و پردازش مى شوند؟ وقتى كلمه يا جمله اى را مى شنويم ، سپس تكرار مى كنيم در مغز ما چه اتفاقى رخ مى دهد و اطلاعات زبانى بين مرحله درون داد (input) و برون داد (output) دستخوش چه فعل و انفعالاتى مى شوند؟ نمادهاى ديدارى در چشم ما چگونه در مغز به نمادهاى آوايى تبديل مى شوند و به صورت جمله هايى شنيدارى در مى آيند؟ وقتى شنونده جمله هاى ما را مى شنود مغز او چگونه از آنها معنا بدست مى آورد؟ البته مسلم است كه گوينده و شنونده انسانى مجموعه قواعد مشتركى در ذهن دارند كه با توجه به آنها تفهيم و تفاهم صورت مى گيرد. (61)

روان شناسى زبان (psycholinguistics) نيز در جاى خود تكاپوى علمى نوينى است كه از همكارى زبان شناسى و روان شناسى پديد آمده است . توجه روان شناسى به زبان بيشتر از آن روى است كه زبان ، بنياد بسيارى از فعاليتهاى عالى ذهن انسان ، چون : تفكر، استدلال ، تخيل ، قضاوت ، ادارك و عواطف است . اين رشته علاقه مند دنبال كردن اين موضوعات است كه : رابطه فكر و زبان چيست ؟ آيا تفكر بدون زبان ناممكن است ؟ نقش زبان در تفكر تا چه پايه است ؟ ما چگونه افكار و احساسات خود را در قالب الفاظ مى ريزيم ؟ آيا الفاظ ماهيت افكارمان را عوض نمى كند؟ آيا شنونده آنچه را گوينده در ذهن دارد و در قالب الفاظ مى ريزد عينا دريافت مى كند؟ ما چگونه مى توانيم اين حقيقت را بيازماييم ؟ و... . (62)

با اختراع و گسترش رايانه در دهه هاى اخير، زمينه ارتباط و تعامل زبان شناسى با علوم پايه و رياضى ، براى حل مسائل ارتباطشناسى ، سيبرنتيك و نياز به آفريدن زبان ويژه در انفورماتيك ، بازشناسى گفتار، تركيب گفتار يا گفتار مصنوعى ، تهيه فرهنگهاى مكانيكى يا چند زبانه ، ترجمه ماشينى و جز اينها، بسيار روز افزون است . (63)

با توجه كردن به پيوندهاى وسيع زبان شناسى در قلمرويى گسترده با دانشهاى گوناگون است كه مى بينيم امروزه مطالعات زبان شناسى به حوزه پژوهشى زبان شناسان و نشانه شناسانى چون فردينان دو سوسور (1913)، سندرس ‍ پيرس (1914)، رومن ياكوبسن (1982)، نوام چومسكى ، ميخائيل باختين (1975)، امبرتواكو، رولان بارت (1980) و امثال ايشان محدود نشد؛ بلكه در آثار فيلسوفان ، منطق دانان و عالمان رشته هاى گوناگون علوم تجربى و پايه چون مور (1899, Moore.E.G) فرگه (1925 Frge Goottlob) راسل (1970, B.Russell)، ويتگنشتاين (1951, Rudolf Carnap)، كارناپ (1970, Rudolf Carnap) آستين (L.Astin) سرل (john Seur le) تارسكى (Alfred Tarski)، نورمن مالكلم ، و حتى ژاك لاكان نيز خود را نشان داد. گذشته از آنكه پيوند ميان زبان و فلسفه امروز چندان محكم شده است كه دشوار مى توان چومسكى و ياكوبسن را صرفا زبان شناس ناميد؛ زيرا كار آنان پرسشهاى فلسفى بى نظيرى آفريده است . مباحث نشانه شناسى در گستره زبان ، در بنياد خود، ماهيت فلسفى دارد. سوسور با طرح (( مدلول )) همچون واقعيتى در ذهن ، موضعى فلسفى گرفت و پيرس با طرح (( مورد تاءويلى )) نشانه شناسى را در دل فلسفه علم جاى داد. (64) نظريه زبان فطرى و از پيش تعيين شده نوام چومسكى در وجود آدمى نگرشى است كه از بيخ و بن با مكتب فلسفى انگلوساكسن متفاوت و متعارض است . جوهر سخن او درباره نحو زبان (Syntax) طبيعى بشر كه كليد حل مجموعه نامتناهى جمله هاى زبان از طريق مجموعه اى متناهى از قواعد بود؛ از لحاظ فلسفى منتج اثر شگرف وجود تصورات فطرى (lnnate ideas) در ذهن بشر بود. نحو بسيار پيچيده و انتزاعى چومسكى اظهار داشت كه كودك انسانى از همان آغاز تولد داراى دانش كامل از دستور زبان است كه در مرحله ارتباط به جريان مى افتد، از اين رو گرچه زبانهاى گوناگون در سطح متفاوت اند، ولى ساختار مشترك زيربنايى عميقى بر آنها حاكم است كه در ذهن نوزاد آدمى تعبيه شده است . (65)

فلسفه زبان

چنانكه اشاره شد، از آغاز قرن بيستم تاكنون تحولات جديدى در فلسفه پديد آمد كه با كارهاى فيلسوف آلمانى گوتلب فرگه (1848) در اواخر قرن نوزدهم و برتراند راسل (1872 - 1970) و ويتگنشتاين اول و كارناپ در اوايل قرن بيستم شروع شد و تا امروز نيز فيلسوفانى چون كوآين (Quine) و ديويد سن (Donald Davidson) آن را دنبال مى كنند. (66) اين پروسه عمدتا با نسبت بين معنا و صدق سروكار دارد و سوال اساسى آن اين است كه شرايط صدق يك گفته (در جمله ها) چيست ؟ به ديگر سخن ، در فلسفه زبان اين سوال مطرح است كه رابطه حقيقى لفظ با معنا و معنا با خارج چگونه است ؟ يعنى ذهن ما چگونه مى تواند واقعيات را تشخيص دهد و شناخت خود از واقعيات را براى ديگران باز گويد؟ آيا (( الفاظ )) به طور مستقيم بر (( وجود خارجى )) دلالت دارند يا در ابتدا بر معانى ذهنى دلالت دارند و سپس با حقايق عينى ارتباط پيدا مى كنند. (67)

سرآغاز اين رشته پژوهشها تاءملات راسل و فرگه درباره ماهيت معرفت رياضى بود كه رفته رفته براى توضيح مناسب تر آن به تحقيقات بنيادى در خصوص ماهيت منطق و هويت باز نمايى لفظى منتهى شد. آنان از (( ماهيت صدق در رياضيات )) شروع كردند و كم كم براى پروراندن نظريه اى درباره صدق به تحقيق در (( معنا )) و از آنجا به (( تحليل قضايا )) پرداختند.

تفاوت گذارى بين مفهوم (Sense) و مدلول (reference) يا معنا (Meaning)، محور نظريه فرگه در باب معنا بود كه بيشترين تاءثير را در ديگران گذاشت . از نظر او مدلول ، نام هر شى ء - مثل ستاره - به دلالت مطابقه است ، در حالى كه مفهوم هر نام ، سهم آن در افاده معناست ؛ مثل ستاره به طور مطلق . بدين صورت او معنا را به دو عنصر تجزيه كرد و گفت : ممكن است گفته اى داراى يكى از آن دو باشد يعنى مفهوم داشته باشد؛ ولى مدلول نداشته باشد (مثل پادشاه كنونى فرانسه .) (68)

يك رشته مطالعات ديگرى نيز پديد آمد كه بيشتر با مسائل كاربرد لفظى و زبان ، كه بخشى از رفتار انسانى است ، سروكار پيدا مى كنند. سوال اساسى در اينجا آن است كه نسبت بين معنا و كاربرد، يا معناى الفاظ و مقاصد گوينده از اظهاراتش چيست ؟

به ديگر سخن ، وقتى كسى از زبان استفاده مى كند، قضيه دو جنبه دارد: يكى جنبه مورد و متعلق زبان و ديگرى جنبه فاعل زبان . در جنبه موردى رابطه زبان با موارد آن ، يعنى رابطه زبان با جهان ، مورد توجه قرار مى گيرد. در جنبه فاعلى مقاصد و نيات استفاده كننده از زبان ملاحظه مى شود و سوال مى شود كه اين گفته ها براى چيست ؟ و گوينده دست به چه كارى زده است ؟

در قسمت ارتباط زبان و جهان رساله منطقى - فلسفى ويتگنشتاين در اوايل قرن بيستم ، كه نظريه تصويرى معنا را طراحى مى كرد و مى گفت جمله ها امور واقع را مى نمايانند، اثر درخور توجهى به شمار مى آمد.