سر سفره خدا
آشنائى با معارف قرآن كريم به شيوه پرسش و پاسخ

محمد على محمدى

- ۲ -


دو - اسلام و مسلمانان‏

17) چرا دين اسلام كامل‏ترين دين است؟

دين‏هاى الهى مانند پايه‏اى تحصيلى و دوره‏هاى درسى است، كه با توجه به سطح بينش و توان مردم در يادگيرى و عمل كردن، خدا آنها را بر پيامبران نازل فرموده است. در زمان حضرت نوح مردم آگاهى بسيار كمى داشتند و نمى‏توانستند دين اسلام را دريافت كنند بفهمند و عمل كنند.

آنان مانند دانش آموزان كلاس اول ابتدايى بودند، به اين خاطر خداوند دين ساده و ابتدايى براى آنها انتخاب كرد، پس دين آنها كامل نبود.

در دوره حضرت ابراهيم (عليه السلام) سطح آگاهى‏هاى مردم بيشتر شد و مى‏توانستند دين كامل‏ترى داشته باشند. پس دين حضرت ابراهيم از دين حضرت نوح كامل‏تر بود.اين روند تا دين‏هاى حضرت موسى (عليه السلام) و عيسى (عليه السلام) ادامه پيداكرد، تا در زمان حضرت محمد (صلى‏الله عليه وآله) مردم جهان به حدى رسيدند كه مى‏توانستند كامل‏ترين دين را دريافت كنند. بدين خاطر خداوند مهربان دين اسلام را كه كامل‏ترين دين بود براى مردم فرستاد.

پس همان گونه كه دانش‏آموزان، سال به سال و دوره به دوره معلومات بيشترى مى‏آموزند و كامل‏تر مى‏شوند، دين‏هاى الهى نيز دوره به دوره كامل‏تر شدند، تا به دوره اسلام رسيد و مسلمانان - اين دانش آموخته‏گان دانشگاه اسلام - به حدى رسيد كه توانستند نقشه كامل و جامع مسير خداشناسى يعنى قرآن را به دست بگيرند و با راهنمايى اهل بيت مسير سعادت را طى كنند.

به دليل اينكه دين اسلام كامل‏ترين دين بود پيامبران پيشين به مردم خودشان بشارت مى‏دانند، كه پس از ما پيامبر ديگرى خواهد، ولى حضرت محمد (صلى‏الله عليه وآله) آخرين پيامبر است و پس از او پيامبرى نخواهد آمد.يكى از پيامبرانى كه بشارت آمدن حضرت محمد (صلى‏الله عليه وآله) را به پيروانش داد حضرت عيسى (عليه السلام) بود؛ چنانچه خداوند به نقل از حضرت عيسى (عليه السلام) مى‏فرمايد: و مبشرابرسول ياتى من بعدى اسمه احمد ؛ و [شما را]بشارت مى‏دهم به پيامبرى كه پس از من خواهد آمد كه نام او احمد است. (صف، آيه 6) و شما مى‏دانيد نام حضرت محمد (صلى‏الله عليه وآله)، احمد هم هست.

در اين باره مى‏توانيد كتاب پيرامون قرآن و عهدين، نوشته مرتضى باقريان را بخوانيد.

اما برخى از دليل‏هاى كمال دين اسلام به شرح زير است:

1. دين اسلام از هر گونه تفريحى محفوظ است وتحريف نمى‏شود، ولى دين و كتاب‏هاى آسمانى ساير دين‏ها تحريف شده است؛ خداوند مى‏فرمايد: انانحن نزلنا الذكر و انا له لحفظون ؛ ما خود اين كتاب را فرو فرستاديم و خودمان از آن نگهبانى (و نگهدارى) مى‏كنيم.(حجر، آيه 9)

در حالى كه كتاب‏هاى آسمانى ديگر مانند تورات و انجيل تغييرهاى فراوانى كرده و مطالب غير معقول و خنده‏دارى در آنها ديده مى‏شود، كه كشتى گرفتن يكى از پيامبران با يكى از نمونه‏هاى آن است.

2. احكام دين اسلام منطبق بر فطرت و عقل است، در حالى كه در ديگر شريعت‏ها، گاهى احكامى وجود دارد كه معقول نيست؛ مثلا دين اسلام به ما اجازه مى‏دهد در برابر زورگويان بايستيم و اگر به ما ستم كردند(مثلا ما را زدند) ما هم مقابله به مثل مى‏كنيم (بقره، آيه 194). در حالى كه انجيل مى‏گويد: اگر كسى به سمت راست صورت شما سيلى زد، سمت چپ صورتتان را هم جلو بگيريد تا بزند.

حالا خودتان مقايسه كنيد و ببينيد زورگويان و ستم‏كاران كدام يك را بيشتر دوست دارند و با كدام روش مى‏توان زور و ستم را ريشه كن كرد؟

3. دين اسلام جامع است؛ يعنى براى تمام امور ما انسان‏ها برنامه‏ريزى كرده است؛ از روابط شخصى ما با خدا گرفته تا روابط اجتماعى، خانوادگى، اقتصادى و...، در حالى كه دين‏هاى ديگر اين جامعيت را ندارد. براى آگاهى بيشتر به تفسير نمونه، ج 5، ص 335 مراجعه كنيد.

18) چرا خداوند بين اين همه دين، اسلام را براى ما پذيرفت؟

آفرين بر تو و پرسش خوبت. اينكه نوشته‏ايد خداوند دين اسلام رابراى ما پذيرفت مطلب جالب توجه و درستى است كه در قرآن هم آمده است. آيه‏اى كه اين مطلب در آن آمده آيه اكمال نام دارد حالا اول آيه رابا هم مى‏خوانيم آن گاه به سؤال شما پاسخ مى‏دهم:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلم دينام... ؛ امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين [جاودان‏]شما پذيرفتم... .(مائده، آيه 3)

اما پاسخ: در جواب قبلى نوشتم كه دين اسلام كامل‏ترين دين است.

به نظر شما خداى مهربان بهتر بود دين كامل را براى ما برگزيند يا دين ناقص را؟! اگر از شما بپرسند دوست دارى به باغى بروى كه درختان سرسبز ميوه دارد كه ميوه‏هاى آبدار و فراوان دارد يا باغى كه چند درخت نيمه خشكيده و كم‏بار دارد كدام يك را انتخاب مى‏كنيد؟ آيين اسلام مانند همان باغ پر ميوه است، با درختان سرسبز: درختانى كه ريشه در زمين دارد و شاخه هايشان سر به فلك كشيده و تا آسمان رفته و بااذن واجازه خداوند، هميشه ميوه مى‏دهد. (ابراهيم، آيه 25)

راستى آيا مى‏دانيد دين اسلام با چه چيز كامل مى‏شود؟ آرى با ولايت و امامت. پس اگر كسى ولايت امامان را نپذيرد، اسلام او نيز كامل نخواهد بود؛ چنان كه چنين كسى قرآن را نيز به درستى نشناخته است.

با نور عترت بايدت بايدت قرآن‏شناسى   اين راه حق باشد سوى دنياى قرآن
بى نوراهل البيت اگر قرآن بخوانى   سرگشته مى‏مانى تو، در صحراى قرآن
قرآن و عترت گر جدا گردند از هم   اى واى من اى واى تو اى واى قرآن
باشد اميد هرمسلمان آنكه بيند   در نامه اعمال خود امضاى قرآن

براى آگاهى بيشتر مى‏توانيد كتاب درس‏هايى از قرآن؛ توحيد، عدل، نبوت و امامت، نوشته حجن الاسلام و المسلمين قرائتى رامطالعه كنيد.

19) مسلمان كيست و شرايط مسلمان بودن چيست؟

مسلمان كسى است كه بپذيرد: هيچ خدايى جز الله نيست و حضرت محمد (صلى‏الله عليه وآله) پيامبر خدا است. كسى كه اين دو را قبول داشته باشد و به زيان هم اقرار كند، مسلمان است.(17)

اسلام مانند سواد داشتن است كه داراى درجاتى است؛ كسى كه سواد خواندن و نوشتن بلد باشد با سواد است و كسى هم كه داراى درجه دكترى باشد باز هم باسواد است. اما درجه اين دو با هم برابر است؟ درجات اسلام نيز همين طور است.

چنان كه اسلام را مى‏توان به اسلام ظاهرى و اسلام واقعى تقسيم كرد.

از شرايط مهم مسلمان واقعى بودن دو چيز است:

1. عقيده و ايمان؛ يعنى عقيده داشتن به خداوند و صفت‏هاى نيك او، ايمان به نبوت پيامبران به ويژه حضرت محمد (صلى‏الله عليه وآله) عقيده به قيامت، بهشت، جهنم و... .

2. عمل، يعنى اگر كسى عقيده‏اش كامل باشد، ولى به دستورهاى خدا و پيامبر (صلى‏الله عليه وآله) عمل نكند، مسلمان واقعى نيست؛ مثلا اگر كسى زكات ندهد مسلمان واقعى نيست.

سه - قضا و قدر

20) قضا و قدر چيست؟

1- معناى قضا: آيا تاكنون اسم قاضى را شنيده‏ايد؟ مثلا مى‏گويند فلانى قاضى دادگسترى است. آيا مى‏دانيد كار قاضى چيست و چرا به او قاضى مى‏گويند؟ كار قاضى اين است كه وقتى بين دو نفر مشكل يا دعوايى پيش مى‏آيد به او مراجعه مى‏كنند و او حق را به يك طرف، كه حق با اوست مى‏دهد و دعوا را خاتمه مى‏بخشد. پس چون قاضى دعوا را فيصله مى‏بخشد ، تمام مى‏كند و خاتمه مى‏بخشد به او قاضى مى‏گويند.

با مثال كه متوجه شديد كه معناى قضا: فيصله بخشيدن به كار و تمام كردن مى‏باشد. حال وقتى مى‏گويند قضاى الهى بر چيزى تعلق گرفته، به اين معناست: كه خداوند اين گونه حكم كرده كه آن چيز با علت‏هاى خودش به گونه‏اى خاص ايجاد مى‏شود و حتمى شود؛ مثلا قضا و قدر الهى بر اين تعلق گرفته كه اگر كسى به آتش دست بزند دست او بسوزد، اگر كسى خودش را از بلندى پرتاب كندت صدمه ببيند، آسمان‏هاى هفت گانه در دو روز (دو دوره) خلق شوند و اما وقتى مى‏گويند قضاى الهى بر اين تعلق گرفته كه جز او را پرستش نكنيد؛ يعنى حكم و دستور خداوند بر اين تعلق گرفته است.

2- معناى قدر؛ قدر به معناى تقدير كردن و اندازه گرفتن است وقتى مى‏گويند قدر الهى، يعنى خدا قدر و اندازه هر چيز را مشخص كرده است و قدر الهى بر اين تعلق گرفته كه سال 365 روز باشد. در حوادثى هم كه اتفاق مى‏افتد قدر الهى بر اين تعلق گرفته است كه اگر علت‏ها فراموش شود، نتيجه مورد نظر هم به دست آيد؛ مثلااگر كسى بيمار شود و دارويى كه براى همان بيمارى وجود دارد مصرف كند و خوب شود، خوب شدن شخص مطابق قضا و قدر الهى است، چون خداوند اين گونه تقدير كرده است كه خوردن دارو موجب بهبودى شود. حال اگر مريض دارو مصرف نكرد و بيماريش شديدتر شد باز هم مطابق قضاوقدر الهى است.

21) آيا قضا و قدر امرى حتمى و تغييرناپذير است يا ما مى‏توانيم با دعا، صدقه و... آن را تغيير دهيم؟

در پاسخ قبلى كه قضا و قدر الهى به اين معناى است كه خذاوند علت‏ها و سبب‏هايى را قرار داده و مقرر كرده است كه اين علت‏ها نتيجه‏هاى خودشان را بدهند و به قول يكى از شاعران:

از مكافات عمل غافل مشو *** گندم از گندم برويد جو از جو

پس، قضا و قدر الهى بر اين تعلق گرفته است كه علت بوجود آمدن گندم، دانه گندم باشد، نه دانه جو. پس اگر دانه گندمى در جاى مناسب قرار گيرد و شرايط فراهم باشد به بوته گندم تبديل مى‏شود.

قضا و قدر الهى دو گونه است: الف- قضا و قدر حتمى و غير قابل تغيير. ب- قضا و قدر مشروط.

براى آنكه فرق اين دو را بدانيد، به مثال زير توجه كنيد.

سم كشنده است،پس اگر كسى سم بخورد و مقدارى سم به اندازه‏اى باشد كه موجب مرگ مى‏شود، چنين شخصى خواهد مرد. اما اگر كسى سم بخورد و فورا دارويى كه اثر سم را از بين مى‏برد بخورد آياباز هم خواهد مرد؟ پاسخ روشن است. اگر كسى را مار نيش بزند و او فورا به دكتر مراجعه كند و دكتر داروى ضد سم به او تزريق كند چنين شخصى نخواهد مرد.

پس سم مار هميشه كشنده نيست بلكه در صورتى كشنده است كه داروى ضد سم مصرف نشود. در اين مثال، كشنده بودن سم، قضا و قدر غير حتمى است،حال اگر سم خورده شد و داروى ضد سم مصرف نشد كشته شدن حتمى خواهد بود و به اصطلاح جايش در لوح محفوظ است.

سرنوشت ما نيز همين گونه است و صدقه دادن و ساير كارهاى خوب مانند داروى ضد سم است. پس ممكن است قضا و قدر غير حتمى الهى به اين تعلق گرفته باشد كه براى ما حادثه‏اى اتفاق بيفتد، حال اگر صدقه بدهيم. صدقه مانند پادزهرى جلوى آن حادثه را مى‏گيرد.(18)

22) خداوند در قرآن فرموده است: هر كس را كه خدابخواهد هدايت مى‏كند پس اگر خدانخواهد شخص هدايت نخواهد شد و تلاش‏هاى انسان بيهوده است.

دو دانش‏آموز را در نظر بگيريد كه زير نظر معلمى دل سوز و مهربان تحصيل خود را آغاز مى‏كنند.معلم درس‏هاى اوليه رابراى هر دو نفر تدريس مى‏كند. دانش‏آموز الف درس‏ها را خوب مى‏خواند و تكاليف خودش را خوب انجام مى‏دهد، پس شايستگى اين را پيدا مى‏كند كه معلم درس بعدى را به او ياد بدهد و در واقع به خاطر شايستگى كه دارد معلم او را به درس بعدى يا كلاس بالاتر هدايت مى‏كند، ولى دانش‏آموز ب نه تنها درس هايش را خوب نمى خواند، بلكه دفترهايش را هم پاره مى‏كند، معلم را مسخره مى‏كند و.... چنين دانش آموزى را معلم مهربان رهايش مى‏كند، تا در گمراهى و جهل و بى سوادى بماند و اين باقى ماندن او در جهل و نادانى نتيجه كوشش نكردن دانش‏آموز ب است و ربطى به معلم ندارد.

خداوند مهربان نيز ما انسان‏ها را آفريده و پيامبران را براى تعليم و ياد دادن راه درست و پاك شدن ما فرستاده است. در اين ميان برخى انسان‏ها، تعليمات پيامبران را به خوبى ياد مى‏گيرند، خداوند نيز به آنها كمك مى‏كند، تا در راه هدايت ثابت قدم باشند يا به درجات بالاتر هدايت راه يابند و به خداوند نزديك شوند، ولى انسان‏هايى كه با اختيار خودشان از راه راست منحرف مى‏شوند، خداوند آنها را رها مى‏كند تا در جهل و گمراهى باقى بمانند و هر روز بيشتر از روز قبل در باتلاق‏نادانى و گمراهى فرو روند. از آن چه نوشتم متوجه شديد كه هدايت خدا داراى چند مرتبه و درجه است.

مراتب اوليه هدايت، شامل همه انسان‏ها مى‏شود. اين كه خدا عقل داده كه خوب و بد را بفهمند و پيامبران را فرستاده تا مردم را راهنمايى كنند، از مراحل اوليه هدايت است. ولى هدايت‏هاى ويژه خداو عنايت‏هاى مخصوص پروردگار شامل حال كسانى مى‏شود كه در راه خدا قدم بر مى‏دارند. پس معناى آياتى مانند: الله يهدى من يشاء؛ خداوند هر كه را اراده كرده هدايت مى‏كند. (بقره، آيه 213) اين است كه اراده الهى بر اين تعلق گرفته است كه: خداوند بر هدايت مومنان بيافزايد و آنان را مشمول عنايت ويژه خودش كند؛ چنان كه در قرآن مى‏فرمايد: خداوند بر هدايت هدايت يافته‏گان مى‏افزايد. (مريم، آيه 76)

23) ما كه سرنوشتمان به دست خداست و هر چه او اراده كند بايد انجام دهيم پس ما از خودمان اراده‏اى نداريم؟

خدا نعمت‏هاى فراوانى به ما داده است؛ مانند دست، پا، گوش، چشايى، بويايى و... . يكى از اين نعمت‏هايى كه خدا به ما داده نعمت اختيار است.پس، از آنجا كه اين نعمت‏ها را خدا به ما داده و هر لحظه مى‏تواند از ما بگيرد سرنوشت ما به دست خدا است و از آنجا كه با اختيار كارها را انجام مى‏دهيم، پس در واقع انجام دهنده كارها خودمان هستيم.

حالا براى روشن شدن مطلب مثالى مى‏زنم!

پدرى به كودك خردسالش مقدارى پول مى‏دهد و به او مى‏گويد اين پول‏ها دست تو باشد، اگر خواستى مى‏توانى خرج كنى، ولى من هم هر وقت بخواهم از تو پس خواهم گرفت.

حالا اگر كودك بخشى از پول را هزينه كند مى‏تواند بگويد: پول خودم را خرج كردم، چنان كه مى‏تواند بگويد: پول پدرم را خرج كرده‏ام. پس اين پول هم به فرزند نسبت داده مى‏شود و مى‏گويند پول‏هاى بچه و هم به پدر نسبت داده مى‏شوند و مى‏گويند پول هاى پدر.

كارهايى هم كه ما انجام مى‏دهيم همين گونه است. به خاطر اين كه دست وپا و... و اختيار را خدا به ما عنايت فرموده و هر وقت اراده كند آنها رامى تواند از ما پس بگيرد مى‏گوييم كارها با اراده خدا انجام مى‏شود و حتى مى‏گوييم: كار خدا بود ولى از آنجا كه با اراده خودمان انجام مى‏شود مى‏گوييم: خودم نماز خواندم)) و به اين خاطر خداوند به ما ثواب مى‏دهد و اگر كار بدى باشد خداوند ما را عذاب مى‏كند. براى آگاهى بيشتر مى‏توانيد مجموعه آثار شهيد مطهرى، جلد 1، ص 381-410 را بخوانيد.

24) مگر نه اين است كه خداوند سرنوشت كارهاى انسان و كارهايى را كه در آينده انجام مى‏دهد- حتى قبل از تولد - مى‏داند، پس چرا خداوند انسان‏ها را آزمايش مى‏كند؟

اين كه خدا ما را امتحان مى‏كند براى اين نيست كه چيزى بر علم او افزوده شود. فايده امتحانات الهى به خود ما بر مى‏گردد نه خدا، امتحانات الهى فايده‏هاى زيادى براى ما دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنم:

1- زمينه سازى براى پيشرفت انسان و نزديك‏تر شدن بنده به خدا(امتحان تقويتى): براى توضيح بيشتر، يادى از دوران نوجوانى خودم مى‏كنم: وقتى ما درس مى‏خوانديم - شايد حالا هم همين طور باشد - معلم يكى دو بار در هفته، اعلام مى‏كرد فلان روز امتحان مى‏گيرم. اسم اين امتحان‏ها امتحان قوه بود؛ يعنى براى تويت بنيه علمى ما معلم امتحان مى‏گرفت، چون ما مجبور مى‏شديم براى امتحان بيشتر درس بخوانيم امتحانات ما نتيجه‏اى براى معلم نداشت و همه نتيجه به خودمان بر مى‏گشت. معلم فايده‏اى نمى‏برد، ولى ما فايده‏هاى زيادى مى‏برديم. معلم مهربان و دلسوز ما مى‏دانست كه بهترين راه پيشرفت ما امتحان است. پس به همين منظور از ما امتحان قوه مى‏گرفت و امتحان اهميت داشت و نه نتيجه امتحان.

بسيارى از امتحانات الهى هم براى تقويت ماست. خداوند مهربان مى‏داند كه ما با امتحان پيشرفت مى‏كنيم، به خداوند نزديكتر مى‏شويم، گناهان ما آمرزيده مى‏شود و... . به اين خاطر خداوند ما را آزمايش مى‏كند.

خدا مى‏فرمايد: و شمارابه چيزى‏[از قبيل ]ترس و گرسنگى و كاهشى در دارايى‏ها و جان‏ها و محصولات امتحان مى‏كنيم و به صابران بشارت ده و نيز فرمود: الذين اذا اصبتهم مصيبه قالوا انا لله و انااليه رجعون... ؛ افرادى كه اگر مصيبتى به آنها برسد مى‏گويند: همه از خداييم و همگى به سوى او باز مى‏گرديم درود خداوند و رحمت الهى بر آنان باد و آنان، رستگارانند. (بقره، آيه 155)

خدا مى‏داند كه اگر يكى از فرزندان آقاى الف از دنيا برود آقاى الف صبر مى‏كند و به خاطر صبر كردن، درجه‏اش بالا مى‏رود. لذا او را با از دست دادن فرزند، امتحان مى‏كند. شايد بپرسيد چرا خداوند بدون امتحان كردن درجه او را بالا نمى‏برد؟ پاسخ اين است كه- چنان كه پيش از اين برايتان نوشتم- خدا براى هر چيز علتى قرار داده و تا علت نباشد نتيجه حاصل نمى‏شود. خدا براى هر مسير جاده و راهى قرار داده و از بى‏راهه نمى‏توان به مقصد رسيد و يكى از راههاى دريافت رحمت الهى، صبر در برابر مشكلات است.

2. روشن شدن وضعيت راستگويان و دروغ گويان براى خودشان و ديگران: فرض كنيد خداوند هيچ كس را آزمايش نكند و مثلا بدون اين كه برادر الف و ب به دنيا بيايند، در قيامت از بين اين دو برادر، الف را مستيما به بهشت بفرستد و ب را با سر در جهنم فرو برد. آيا برادر ب حق ندارد بگويد خدايا مگر فرق من با برادرم چه بود كه او بهشتى شد و من جهنمى؟ اگر خدا بگويد: من علم داشتم كه اگر تو به دنيا مى‏آمدى گناه كار مى‏شدى و به خاطر گناهانت به جهنم مى‏رفتى. آيااين پاسخ براى برادر ب و همه افرادى كه آن را مى‏شنوند. قانع كننده است؟ آيا آقاى ب به دروغ ادا نمى‏كند كه اگر او هم به دنيا مى‏آمد از نيكوكاران مى‏شد؟!

چهار- توسل و شفاعت‏

25) چرا ما به امامان و پيامبران متوسل مى‏شويم؟

1- ما هم مى‏توانيم حاجت‏هايمان رابه طور مستقيم از خدا بخواهيم و هم مى‏توانيم از پيامبران يا امامان بخواهيم كه برايمان دعا كنند و حاجت‏هايمان را خدا بخواهند.

2- زمانى كه پيامبران و امامان زنده بودند نيز در بسيارى از مواقع مردم از آنها مى‏خواستند برايشان دعا كنند و حاجت‏هايشان را از خدا بخواهند.

3- خدامومنان را تشويق مى‏كند كه از پيامبر بخواهند برايشان دعا كنند. و وعده داده است كه اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از خدا بخواهد كه آنان را بيامرزد، خدا آنها را مى‏آمرزد.

4- كسانى كه مى‏گويند درخواست حاجت از غير خدا جايز نيست در گمراهى آشكارى به سر مى‏برند.

توضيح نكته اول: درخواست حاجت از غير خدا دو گونه است:

1. اگر براى امامان و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) قدرت مستقلى در برابر قدرت خدا قائل شويم و معتقد شويم اگر كارى را خدا نخواهد باز هم پيامبر يا امامان مى‏توانند انجام مى‏دهند، اين عقيده ناپسند، ولى هيچ مومنى چنين عقيده‏اى ندارد؛ مثلا خود شما كه دعا مى‏كنيد و از پيامبر (ص) يا امام حسين (عليه السلام) مى‏خواهيد و حاجت شما را برآورده كند، امام حسين (عليه السلام) را از خدا بالاتر مى‏دانى؟ يا فكر مى‏كنيد اگر كارى را خدا نخواهد امام حسين (عليه السلام) مى‏تواند انجام دهد؟ چنان كه تو هرگز چنين فكر نمى‏كنى، هيچ مومنى اين گونه فكر نمى‏كند.

2. اگر براى پيامبر و امامان قدرت مستقلى قائل شويم، بلكه معتقد باشيم اگر پيامبران يا امامان براى ما دعا كنند، خدا دعاى آنها را اجابت مى‏كند، اين عقيده پسنديده و خوبى است و همه ما چنين عقيده‏اى داريم و خود قرآن هم به ما چنين دستورى مى‏دهد كه چنين كنيم كه در بندهاى بعدى بيشتر توضيح مى‏دهم.

توضيح بند دوم: چنان كه گذشت؛ در زمان پيامبران نيز مردم از آنان مى‏خواستند كه برايشان دعا كنند؛ مثلا برادران حضرت يوسف به حضرت يوسف ظلم كردند؛ ولى وقتى به اشتباه خود پى بردند، نزد پدرشان آمدند و گفتند: پدر! از خدا بخواه كه گناهان ما را بيامرزد. [يعقوب‏] گفت به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى‏طلبم كه او آمرزنده و مهربان است. (يوسف، آيه 97-98)

اگر متوسل شدن به ديگران گناه داشت حضرت يعقوب كه خدا بود چرا به فرزندانش نگفت: فرزندان من! اين كه من براى شما دعا كنم گناه دارد.برويد از اين گناه توبه كنيد و خودتان براى خود دعا كنيد، در حالى كه حضرت يعقوب با خودش‏رويى پذيرفت و براى فرزندانش دعا كند. ما نيز همچون فرزندان حضرت يعقوب به خودمان ظلم كرده‏ايم. به اين سبب از پدرهاى معنوى و پدرهاى روحانى خود يعنى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان مى‏خواهيم از خدا بخواهند كه گناهان ما را بيامرزد و مطمئن هستيم پدران معنوى مهربانمان براى ما دعا خواهند كرد.

3. خدا مى‏فرمايد: و اگر كسانى كه به خودشان ظلم كرده‏اند نزد تو بيايند و از خداوند طلب آمرزش كنند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هم براى آنها طلب آمرزش كند، خداوند را توبه‏پذير و مهربان مى‏يافتند. (نساء، آيه 64) در آيات ديگرى نيز خداوند به پيامبر دستور مى‏دهد براى مومنان از خدا آمرزش بخواه.(محمد،آيه 19)

اگر متوسل شدن به پيامبر بد است چرا خدا مومنان را تشويق مى‏كند كه نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيايند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را تشويق مى‏كند كه براى مومنان آمرزش بخواهد؟

در روايت‏هاى فراوانى از مومنان خواسته شده هنگام مشكلات دعاى توسل بخوانند و از خدا بخواهند به خاطر احترام امامان معصوم از گناه آنها در گذرد و حاجت‏هاى آنها را عطا كند.

4. باتوجه به آنچه گذشت روشن است افرادى كه فكر مى‏كنند متوسل شدن به امامان درست نيست، معناى توسل را به خوبى درك نكرده‏اند.

براى آگاهى بيشتر مى‏توانيد به تفسير نمونه، جلد 25، ص 127، جلد 18، ص 234-216 و ص 193مراجعه كنيد.

26) شفاعت يعنى چه؟

شفاعت به معناى قرار گرفتن دو چيز (يا دو انسان) در كنار همديگر و كمك يكى از آن دو به ديگرى مى‏باشد؛ يعنى در قيامت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان به كمك افرادى كه گناهانى دارند مى‏آيند و از خدا مى‏خواهند گناه فرد گناه كاربخشيده شود. در واقع به گناه كار كمك مى‏كند، تابتواند به بهشت راه پيدا كند. علامه طباطبايى در اين‏باره مى‏نويسد:

شفاعت در آخرين ايستگاه ازتوقف گاه‏هاى روز قيامت انجام مى‏گيرد. در آنجا شفاعت كننده (امام يا پيامبر با ديگر افراد صالح) از خداوند مى‏خواهند شفاعت شونده (افراد گناه كار و مقصر) را بيامرزد و او را عفو كند، تا وارد دوزخ نشود يا اگر در دوزخ به سر مى‏برد، از جهنم خارج شود.(19)

27) چه كنيم كه مورد شفاعت امامان و شيعيان خوب قرار گيريم؟

در قيامت خدا به برخى از افراد اجازه مى‏دهد كه از گناه‏كاران شفاعت كنند؛ چنان كه در آيه الكرسى مى‏خوانيم: من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه...؛ كيست كه نزد او جز به فرمان او شفاعت كند. يعنى پيامبر (ص) و امام هم بدون اجازه خداوند نمى‏تواند از كسى شفاعت كند.

از طرفى شفاعت شوندگان هم بايد شرايطى داشته باشند، تا خوبان و مومنان واقعى بتوانند از آنها شفاعت كنند، برخى از اين شرايط عبارتند از:

1. ايمان به خدا.

2. مسلمان بودن و اعتقاد به ولايت امامان معصوم.

3. پيروى از امامان معصوم. كسى كه به زبان بگويد امامان را دوست دارم و حتى در مجالس امامان نيز حاضر شود، و به طور عملى از امامان (عليه السلام) پيروى نكند مورد شفاعت نخواهد گرفت در حديثى از همسر امام صادق (عليه السلام) مى‏خوانيم: در آخرين لحظات عمر امام صادق (عليه السلام) آن حضرت از ما خواست كه همه اقوام را دورش جمع كنيم. وقتى همه جمع شدند امام صادق (عليه السلام) فرمود: شفاعت ما اهل بيت به كسانى كه نماز خودش را سبك بشمارد نمى‏رسد.

به طور كلى شرط دوست داشتن، عمل كردن به حرف‏هاى امامان (عليه السلام) است اگر بگويى پدرم را دوست دارم ولى هر چه او مى‏گويد به گفته هايش گوش نكنى در واقع پدرت را دوست ندارى.

28) چرا مى‏گويند بايد از خدا ترسيد، در حالى كه خدا مهربان است؟

خدا مهربان‏ترين مهربانان است، ولى مهربان عادل. كسانى كه از خدا مى‏ترسند در واقع از عدل خدامى ترسند. و به گفته شهيد عزيز آيه الله مطهرى: ذات خدا موجب ترس نيست و اين كه مى‏گويد از خدا بايد ترسيد يعنى از قانون الهى بايد ترسيد، چنان‏كه در دعا به خدا مى‏گوييم: اى كسى كه جز به فضل و احسان او اميدى نيست و ترسى از او جز به خاطر عدلش نيست... و انسانى كه از عدالت مى‏ترسد، در حقيقت از خودش مى‏ترسد كه در گذشته خطا كرده يا مى‏ترسد در آينده به حقوق ديگران تجاوز كند.(20)

خدا مثل رهبرى عادل و مهربان است. كه ملتش را دوست دارد، براى آنان تمام وسايل راحتى را فراهم مى‏كند. حال اگر كسى بخواهد در اين جامعه خوب و دوست داشتنى فساد كند؛ مثلا شيشه‏هاى مردم رابشكند، اموال مردم را بدزدد و ...! به نظر شما حاكم مهربان با چنين فرد خلاف كارى بايد چگونه رفتار كند؟ نبايد جلو را بگيرد و او را از تجاوز و ظلم به ديگران باز دارد؟ اگر حاكم مهربان به جاى اين كه با دزد خلاف‏كار برخورد كند، هر بار به او آفرين بگويد و دست او را براى ظلم و ستم باز بگذارد آيا به ساير مردم ظلم نكرده است؟!

ترس از خدا هم جلوه‏اى از رحمت و مهربانى خداوند است. اگر مردم از عدالت خدا نمى ترسيدند، به يكديگر ظلم مى‏كردند، حقوق يك ديگر را پايمال مى‏كردند و هميشه افراد ضعيف، محكوم و زير دست و پاى افراد زورمند و ظالم بودند.

حتى عذاب الهى و مجازات‏هاى خدا نيز جلوه‏اى از رحمت و مهربانى خدا است؛ يعنى هر چند ظاهر آن غضب است، ولى باطن آن رحمت است. مانند باغبانى كه به خاطر علاقه به گل‏ها و درخت‏ها، شاخه‏هاى مزاحم و زيادى را مى‏برد، تا بوته گل يا درخت به درستى تربيت شود و به رشد خودش ادامه دهد.

29) فرق بين رحمان و رحيم چيست؟ مگر هر دو به معناى رحمت نيست؟

رحمان، رحمت عمومى خداوند در دنيااست كه شامل حال همه مردم مى‏شود، چه مومن باشند و چه كافر، حتى رحمت عمومى خداوند كه رحمان نشان دهنده آن است، شامل گياهان و حيوانات هم مى‏شود. پس از آن جا كه خداوند رحمان است، آب و هوا را آفريده، تا همگى از آن استفاده كنند و همه نعمت‏هايى كه ما در دنيا شاهد آن هستيم از رحمت عمومى و رحمان بودن خداوند سرچشمه گفته است.

ولى رحيم، رحمت خاص خدا است كه ويژه آخرت است و تنها شامل حال مومنان مى‏شود.پس بهشت و نعمت‏هاى آن همگى از رحمت‏هاى خاص خداوند سرچشمه مى‏گيرد كه ويژه مومنان است و كافران از آن بهره‏اى ندارند.

بين رحمان و رحيم تفاوت‏هاى ديگرى هم وجود دارد كه براى آگاهى از اين فرق‏ها مى‏توانيم به جلد اول تفسيرهاى قرآن، مراجعه مى‏كنيم.

30) چطور است كه بعضى نماز نمى‏خوانند و گناه انجام مى‏دهند، ولى در كارهايشان موفقند، در حالى كه مومنان ممكن است اين گونه نباشند؟

1. معناى موفقيت چيست؟ آيا فرعون را كه آن همه دارايى داشت و هم اكنون از اهل جهنم است، فرد موفقى مى‏دانيد يا حضرت موسى (عليه السلام) را؟

قارون يكى از اقوام قوم موسى بود، ولى مومن نبود. پول‏هاى او آن قدر بود كه يك عده افراد قوى هيكل كليد گاوصندوق‏هاى او را حمل مى‏كردند. (قصص، آيه 76) قارون با افتخار مى‏گفت اين ثروت رابه وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده‏ام.(قصص، آيه 78) آيابه نظر شما قارون فرد موفقى بود؟

برخى از ما ممكن است تنها به ظاهر افراد نگاه كنيم. ولى چون از عاقبت آنها اطلاعى نداريم نتوانيم به درستى قضاوت كنيم. داستان زير كه در قرآن آمده و ادامه سرگذشت قارون است نمونه، كاملى از افراد به ظاهر موفق و در واقع ناموفق را به ما نشان مى‏دهد: روزى قارون با تمام زينت خود، در برابر قومش ظاهر شد. آنان كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آن چه به قارون داده شده ما نيز داشتيم. به راستى كه او بهره‏[ و موفقيت ] بزرگى دارد، اما كسانى كه علم و دانش به آنها داده بود گفتند: واى بر شما! ثواب الهى براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل نيك انجام مى‏دهند، بهتر است، اما جز صابران آن را دريافت نمى‏كنند.

خداوند متعال در ادامه اين آيات مى‏فرمايد: و سپس مااو و خانه‏اش رادر زمين فرو برديم و يارانى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند و خود نيز نمى‏توانست كارى از پيش ببرد و آنها كه ديروز آرزو مى‏كردند به جاى او باشند[وقتى ديدند كه بر سر قارون چه آمد] گفتند واى بر ما! گويى خداوند روزى هر كدام از بندگانش را كه بخواهد گسترش مى‏دهد يا تنگ مى‏گيرد. اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى‏برد...(قصص، آيه 79-82)

از اين داستان و نمونه‏هاى ديگر آن نتيجه مى‏گيريم كه معناى موفقيت واقعى، اين نيست كه چند روزى كسى در زندگى دنيا خوش باشد، بلكه موفق واقعى كسى است كه عاقبت بخير باشد و به بهشت الهى راه يابد.

2. بسيارى از موفقيت‏ها را انسان با اختيار خودش به دست مى‏آورد يا از دست مى‏دهد. دو دانش‏آموز را در نظر بگيريد كه يكى درس خوان، تميز و با انضباط است، ولى در امور دينى سست و ديگرى تنبل، كثيف و بى انضباط مى‏باشد، اما در كارهاى دينى كوشا است. اولى شب‏هاى درسى و امتحانى تا دير وقت مشغول تحصيل و مطالعه است، ولى دومى شب‏هاى درسى و امتحانى به جاى درس خواندن تا آخرين فيلم تلويزيون مى‏بيند و خسته و كوفته مى‏خوابد. در چنين وضعيتى طبيعى است كه شاگرد درس خوان موفق مى‏شود و شاگرد تنبل به ظاهر مومن در درس‏هايش توفيقى حاصل نمى‏كند. اين قبول نشدن به خاطر تنبلى خودش مى‏باشد و ربطى به ايمانش ندارد.

3. آخرين نكته در پاسخ به سؤال بايد بدانى اين است كه:

كسانى كه ايمان ندارند زندگى سخت و پراضطرابى دارند، هر چند اين اضطراب، ناراحتى و سختى را مااحساس نكنيم. ولى مومنان هر چند مشكلات جسمانى يا مالى داشته باشند مانند افرادى بى‏ايمان اضطراب ندارند، زيرا افراد بى ايمان هر لحظه مى‏ترسند كه از دنيا بروند و هر آن چه دارند فنا شود، ولى افراد مومن مى‏دانند كه اگر در دنيا با مشكلاتى روبر شوند در قيامت خداوند در برابر تحمل اين مشكلات به آنها اجر خواهد داد.