سيماى طبيعت در قرآن

دكتر محمّد حسن رستمى

- ۳ -


باد باعث خوشبويى اجسام است و ابرها را از جايى به جايى منتقل مى كند تا سود آن به عموم مردم برسد و نيز باعث برانگيختن و پديد آمدن ابرها و پراكنده كردن آنها و بارور شدن گياهان و درختان (112) و حركت كشتى ها و سرد شدن آب و خشك شدن رطوبت ها و لطيف شدن غذاها و برافروختن آتش ‍ و زنده شدن اشيا و پديده هاى روى زمين مى شود.
پس اگر باد نبود، گياهان خشك و شكسته و همه چيز فاسد مى شود و حيوانات مى مُردند.(113) نمى نگرى (اى مفضّل ) كه هنگام خوابيدن و ركود باد چگونه مصيبت برپا مى شود، و جان ها را در معرض هلاكت مى افكند، تندرستان را بيمار و بيماران را ناكار و ميوه ها را فاسد و سبزى ها را متعفّن مى گرداند، و وبا را به دنبال دارد و غلات را نابود مى كند.(114)
ابن عباس نيز باد را لشكر بزرگ خداوند دانسته است . از وى گزارش شده كه آب و باد دو لشكر از لشكرهاى الهى اند و باد لشكر بزرگ خداست .(115)
د) تاءثير گياهان بر جسم و جان در منظر قرآن و روايات
گياهان و درختان ، سهمى به سزا و نقشى بسيار مهم در زندگى بشر دارند. تلطيف هوا، تعادل دماى محيط، حفاظت از خاك و تاءمين بخشى از مواد غذايى مورد نياز انسان ، اندكى از سودمندى هاى فراوان آنهاست .
اسلام مردم را به تماشاى گياهان سرسبز و نگاه به مناظره جذّاب آنها دعوت كرده و تعبير معصومان عليه السّلام در بيان فايده هاى پرشمار گياهان حيرت انگيز است .
قرآن كريم در سه آيه گياهان را شادى آفرين مى داند و آنها را به بهجت انگيزى وصف مى كند.(116)
در سخنان معصومان عليهم السّلام نيز از تاءثير مثبت گياهان بر جسم و جان آدمى آثار بسيارى به ما رسيده است . در برخى از اين قبيل روايات ، از تاءثير مناظر سرسبز بر تقويت ديده و بصيرت انسان و زدودن افسردگى ها و از بين بردن بيمارى هاى روحى و روانى بحث شده است ، و در برخى ، از رقابت لذت تماشاى گياهان با لذت هاى ديگر سخن به ميان آمده كه به شمارى از آنها اشاره مى كنيم :
از امام صادق عليه السّلام نقل شده است :
چهار چيز چهره را نورانى و روشن مى كند كه يكى از آنها تماشاى گياهان خرّم و سرسبز است .(117)
برپايه روايتى ديگر از امام موسى بن جعفر عليه السّلام چنين گزارش شده است :
نگريستن به گياهان خرّم و سرسبز، چشم را جلا مى دهد و بر روشنايى آن مى افزايد.(118)
گاه احتمال داده مى شود كه مقصود از اين قبيل روايات اين است كه نظاره برسبزى و خرّمىِ گُل ها و گياهان بر بصيرت آدمى مى افزايد و چشم دل را روشن مى كند؛ چرا كه در برخى تعبيرها چنين آمده است :
نگاه كردن به سبزى و نشستن روبروى كعبه (و نگريستن بدان )... و پاكيزه نگاهداشتن محل سكونت ، بر قوّت ديده مى افزايد.(119)
ولى به نظر مى رسد ذكر موارد ديگرى در رديف گياهان سرسبز همچون ((آب جارى )) و ((سرمه كشيدن هنگام خواب )) شاهد اين است كه موارد مذكور در روايات ، علاوه بر روشن كردن چشم دل و افزودن بر بصيرت آدمى - كه با نظاره و تاءمل عميق در تمام مخلوقات الهى به دست مى آيد - داراى تاءثير مهمّى در تقويت نور چشم سر است .
در روايت ديگرى حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السّلام از پدران خود عليهم السّلام نقل فرموده است كه حضرت على عليه السّلام فرموده اند:
الطيب نُشرة و العسل نُشرة ، والركوب نُشرة و النظر الى الخضرة نُشرة ؛
بوى خوش ، عسل ، سواركارى و نگريستن به مناظر سبز باعث نشاط و شادى مى شود.(120)
بر طبق اين نقل ، نظاره بر مناظر دل نشين و سرسبز گياهان برخى از بيمارى هاى روحى و روانى را از بين مى برد و افسردگى ها و غم ها را مى زدايد. در تفسير واژه ((نشره )) چنين نگاشته اند:
نشره چيزى است كه باعث آرامش و راحتى اعصاب مى شود، پس از آن كه دچار بيمارى و افسردگى شده است ... .
از اين روايات چنين نتيجه مى گيريم كه هرگاه آدمى خرّمى گياهان و درختان سرسبز را تماشا كند، غرق در سرور و لذت مى شود؛ روان وى آرام مى گردد و جانش به تازگى و طراوت مى گرايد. تماشاى آنها لذت بخش و شادى آفرين است و با ديگر لذت ها رقابتى پيروزمندانه مى كند.
امام صادق عليه السّلام به مفضّل مى فرمايد:
...مع ما فى النبات من التلذذ بحسن منظرة و نضارته التى لايعدلها شى ء من مناظر العام و ملاهيه ؛(121)
نگريستن به گُل هاى رنگارنگ و درختان سرسبز و خرّم ، چنان لذتى به آدمى مى بخشد كه هيچ لذتى را با آن برابر نمى توان كرد.
برخى از روايات بر اين نكته تاءكيد دارند كه ((سفره هاى خود را با سبزى بياراييد)).
هم چنين نهادن سبزى در سفره ، در رديف ((بسم اللّه )) آمده است :
خضّروا موائدكم بالبقل فانه مطردة للشيطان مع التسمية و فى رواية : زيّنوا موائدكم ؛(122)
سفره هاى خود را با سبزى ، سرسبز كنيد؛ زيرا وجود سبزى در سفره همراه با بسم اللّه دوركننده شيطان است و در روايتى ديگر آمده است كه سفره هاى خود را با سبزى زينت دهيد.
در روايت ديگرى ، حنّان چنين گزارش مى كند:
من و امام صادق عليه السّلام بر سر سفره غذا بوديم ، امام سبزى ميل فرمود ولى من به دليلى سبزى تناول نمى كردم ؛ حضرت به من فرمود: مگر نمى دانى كه هيچگاه براى امير مؤ منان على عليه السّلام غذا نمى آوردند مگر اين كه در كنار آن سبزى وجود داشت ؟ گفتم چرا؟ حضرت فرمود: دل هاى مؤ منان سبز است و به سبزى اشتياق دارد.(123)
بر پايه روايت ديگرى امام كاظم عليه السّلام فرمود:
من از سفره اى غذا نمى خورم كه در آن سبزى نباشد.(124)
اهمّيّت نظاره و مصرف سبزى ها و نگريستن به آنها به روشنى از اين روايات به دست مى آيد و تاءكيدى است بر تاءثير سبزى ها در جسم و جان آدمى .
برخى از روايات تاءثير مثبت و شگرف استشمام گل ها را در تن و روان آدمى برشمرده است . در اين قبيل روايات ، به استشمام گل سرخ ، گل نرجس و... امر شده و بوى عطرآگين ملائكه به بوى خوش گل تشبيه گشته است .
امام موسى بن جعفر عليه السّلام به نقل از پدران بزرگوارش عليهم السّلام نقل مى كند كه حضرت فرمود:
ورائحة الملائكة رائحة الورد...؛(125)
بوى خوش فرشتگان الهى بوى (دل انگيز) گل است .
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اهمّيّت استشمام گل سرخ فرموده اند:
من اءراد اءن يشمّ رائحتى فليشم الورد الاءحمر؛(126)
هر كس مى خواهد بوى عطرآگين مرا ببويد، گل سرخ را استشمام كند.
از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است :
تشمّموا النرجس - ولو فى العام مرّة - فان فى قلب الانسان حالة لا يزيلها الّا النرجس ؛(127)
گل نرگس را - دست كم در هر سال يك بار - ببوييد؛ زيرا در دل انسان حالتى است كه تنها گل نرگس آن را مى زدايد.
از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است :
شمّوا النرجس - و لو فى اليوم مرة و لو فى الاءسبوع مرّة و لو فى الشهر مرّة و لو فى السنة مرّة و لو فى الدهر مرّة - فان فى القلب حبّة من الجنون و الجذام و البرص و شمّه يقلعها؛(128)
گل نرگس را - دست كم در هر روز يا در هر هفته يا در هر ماه يا در هر سال و يا در طول عمر يك بار - ببوييد؛ چون در دل انسان مايه اى از جنون و جذام و برص وجود دارد كه استشمام گل نرجس آن را ريشه كن مى كند.
5- از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده است :
لاتؤ خر شم النرجس فانه يمنع الزكام فى مدة اءيام الشتاء؛(129)
استشمام گل نرگس را به تاءخير نيندازيد؛ همانا بوييدن آن ، مانع ابتلا به زكام در زمستان است .
در نسخه ديگرى چنين آمده است :
شم النرجس يؤ من من الزكام ؛(130)
استشمام گل نرگس بدن را در مقابل زكام ايمن مى سازد.
بديهى است رواياتى از اين دست ، نشان دهنده اهميت استشمام گُل - به ويژه گُل سرخ و گُل نرگس - و بيانگر تاءثير مهم آن در جسم و جان آدمى است .
اكنون به مناسبت تاءثيرى بوى خوش گل ها و نقش آن در زندگى بشر به رواياتى اشاره مى كنيم كه در آنها از بوى خوش تمجيد شده است و مسلمانان را به آن توصيه كرده اند. در رواياتى از اين قبيل بوى خوش از سنّت هاى انبياى الهى شمرده شده و از تاءثير آن بر تقويت دل سخن به ميان آمده است .
از امام صادق عليه السّلام نقل شده است :
العطر من سنن المرسلين ؛(131)
استفاده از بوى خوش از سنّت پيامبران است .
امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نيز بوى خوش را از اخلاق انبيا مى داند:
الطيب من اءخلاق الاءنبياء.(132)
امام صادق عليه السّلام از پيامبر اسلام نقل مى كند كه حضرت فرمود:
بوى خوش موجب تقويت دل و افزونى نيروى باه است .(133)
امام كاظم عليه السّلام مى فرمايد:
موضع سجود امام صادق عليه السّلام از بوى خوش آن نقطه مشخص ‍ مى شد.(134)
از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گزارش شده است كه جبريل به حضرت توصيه كرده اند كه يك روز در ميان ، بوى خوش استعمال كنند و روز جمعه آن را به هيچ عنوان ترك نكنند.(135)
از امام صادق عليه السّلام شنيده شده است كه فرمود:
بر هر مسلمان (يا هر بالغى ) فرض است كه در هر روز جمعه شارب و ناخن خود را بگيرد و چيزى از بوى خوش را استعمال كند.(136)
در سخنان معصومان عليهم السّلام هديه دادن بوى خوش ، ((كرامت )) ناميده شده و از نپذيرفتن آن نهى گرديده است :
عن سماعة عن اءبى عبداللّه عليه السّلام ساءلته عن الرجل يردّ الطيب ؛ قال : ((لاينبغى له اءن يردّ الكرامة ))؛
سماعة مى گويد از امام صادق عليه السّلام درباره مردى پرسيدم كه بوى خوش (اهدايى ) را ردّ مى كند؛ فرمود: ((سزاوار نيست كرامت رد شود.))
در آنچه گذشت به اختصار بيان كرديم كه پستى و بلندى سرزمين ها و نيز گرمسير و سردسير بودن آب و هواى مختلف داراى آثار بسيارى بر جسم و جان آدمى است ؛ نه تنها شكل ظاهرى و رنگ پوستِ هر كس با منطقه مسكونى او در ارتباط مستقيم است ، كه حتّى بر خُلق و خُوى و رفتار و منش ‍ او اثرگذار است . سپس گفتيم آب و هواى هر فصل نيز آثار مخصوص به خود دارد و گرما و سرما در طول سال بر اساس حكمت بالغه الهى ، خود داراى سودمندى بسيار براى انسان است . آن گاه به ديدگاه اسلام درباره آب و قداست و طهارت آن و نقش آب و هوا و باد در زندگى انسان پرداختيم و سپس سهم به سزاى گياهان را بر جسم و جان آدمى متذكر شديم و در پايان به گل ها و بوى خوش اشاره كرديم .
بخش اوّل : طبيعت در ديدگاه جاهلى و مقايسه آن با قرآن
فصل اوّل : بررسى ديدگاه جاهلى
خداوند متعال سرنوشت انسان را چنان رقم زد كه در دامن طبيعت رشد كند و از مواهب آن بهره مند گردد و به تماشاى طبيعت پيرامون خويش بپردازد. عناصر طبيعى از قبيل ماه و خورشيد، كوه و دشت و دريا همواره در پيِش ‍ ديدِ انسان قرار داشته اند.
آدمى همواره طلوع و غروب آفتاب و ستارگان و ايجاد شب و روز، صداى مهيب رعد و درخشش خيره كننده آذرخش و ديگر مظاهر و نمونه هاى طبيعى را مشاهده كرده است . انسان بدوى با ديدن ابر و باد و رعد و برق و... تحوّلات طبيعى آنها را زير نظر مى گرفت و مى كوشيد درباره آنها و دگرگونى هاى فراوان طبيعت اظهار نظر كند؛ ولى نمى توانست در بررسى آنها تحليل و تفسير درستى ارائه دهد. فهم و دانش او به قدرى نبود كه بتواند حقيقت مطلب را كشف كند و ارتباط بين اجزاى مختلف طبيعت و نيز پيوستگى آنها با خود و حيات خويش را درك نمايد؛ از اين رو در پىِ غرّيدن ابرها يا طلوع و غروب اجرام آسمانى و يا...قدرت هايى زنده ، قوى ، وحشتناك و نامرئى را تصوّر مى كرد و مى پنداشت نيروهاى پنهان شده در مظاهر و عناصر طبيعى مى توانند شرّى براى او ايجاد كنند يا برايش سبب خير باشند.
خيالات واهى و خرافى انسان را به خضوع و خشوع در برابر عناصر و مظاهر طبيعى فرامى خواند و بر همين اساس به عبادت ماه و خورشيد، ستاره و...مى پرداخت . به واقع در نتيجه جهل به دگرگونى هاى موجود در طبيعت ، انسان به جاى تسخير آن و بهره ورى هر چه بيشتر از امكانات طبيعى ، مسخَّر طبيعت مى شد و به طمع خير يا به اميد دفع كردن شرّ طبيعت در برابر آن ، پيشانى بر خاك مى ساييد. به واقع نياز و ترس ، روح پناه خواه بشر را به سوى كرنش و عبادت مظاهر رحمت زا يا وحشت آفرين طبيعت سوق داده است . ترس از صداى وحشتناك رعد و هراس از درخشش ناگهانى آذرخش - كه گاه سبب سوختن مزارع و درخت ها، يا موجب دچار شدن انسان ها به حريق مى شد - از مظاهر طبيعى غولى قدرتمند ساخته بود كه انسان هرگز قدرت مقابله با آنها را نداشت و حتى به خود اجازه انديشيدن صحيح درباره آنها را نمى داد و يگانه راه چاره و مقابله با آنها را در اطاعت و سجده در آستان آنها مى دانست كه شايد بر او رحم آورند و از خشم آنها در امان بماند.
به واقع ضعف و عجز بشر در برابر عناصر و قواى تكوينى عالم به طور طبيعى او را به ((تاءليه )) و اعتقاد به الوهيت آنها كشاند.(137)
جان ناس در گزارشى از اين باورها مى نويسد:
پرستش عناصر عالم وجود، مانند خاك ، باد، آتش و آب رواج داشته و همه آنها به صورت كلّى و مطلق مورد عبادت و پرستش قرار مى گرفتند. آسمان (جو محيط) مركز و موطن ابرها و مبداء و منشاء بادها و جايگاه آفتاب و ستارگانى است كه قبايل وحشى هر كدام از آنها را داراى روح و روان غيبى دانسته اند.
پرسش آب نيز به صورت مطلق نزد ايشان رواج داشت . چشمه سارها، چاه ها، رودها، درياچه ها و بالاءخره درياى محيط، همه در عالم خيال بشرى موقع و مكانت عظيمى داشته اند.
جانورپرستى از عناصر و ماده ابتدايى مذاهب اقوام بدوى است و در بسيارى از مظاهر خود صورت ديگرى از توتم پرستى مى باشد. اين پرستش ‍ ناشى از آن است كه حيوانات و جانوران را به طور فوق العاده در زندگى بشر مؤ ثر مى دانستند.
گياه پرستى يا عبادت نباتات و درختان در نزد تمام امت هاى بدوى جهان عموميت داشته و دارد... به علاوه براى اشجار يك قوه و روح توليد عظيمى قائل هستند، توسل و دعا در برابر درخت ها و نباتات به منظور التجا به درگاه قوه نمودهنده طبيعت است و از آنها فراوانى غلات و بهبودى زراعت و افزايش گله و حتى زايش زنان عقيم را طلب مى كنند. در برخى نقاط دختران نازا به ازدواج درخت هاى معينى درمى آوردند و معتقد بودند كه آن زن باردار مى شود.(138)
رابرت هيوم در مورد دين مردم ژاپن مى نويسد:
دين ((شين تو)) بر ژاپن حاكم بود و اين دين در اصل و عمدتا پرستش ‍ طبيعت بود. تقريبا تمام خدايانى كه در منابع اوليه مورد مراجعه مى گيرند اشيا و يا نيروهاى طبيعت هستند. ربّالنوع خورشيد در ميان خدايان طبيعت مهم ترين موضوع مورد پرستش مى باشد (آماتراسو). خداى ماه (تسوكى يومى ) دومين خدا تلقى مى شد و خداى ستاره (كاگاسه وو) و خداى طوفان (سوسانووو) و خداى باران (تاكى يرى بيما).(139)
بررسى زندگى و مبارزات انبياى الهى نشان مى دهد كه آن بزرگواران در مقابله با اين قبيل افكار، به مبارزه اى سخت و طولانى دست زده اند، ولى بايد اعتراف كرد حتى هنگامى كه آخرين پيامبر الهى حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبعوث شده و آخرين كتاب آسمانى نازل شد، افكار خرافى بسيارى در بين مردم رواج داشت .
سيد قطب در بحثى تحت عنوان ((تيه و ركام )) مى نويسد:
جاء الاسلام و فى العالم ركام هائل من العقائد و التصورات و...؛
اسلام در حالى آمد كه توده اى سهمگين از اعتقادات و باورها، تفكّرات و خيال بافى ها، افسانه ها. فلسفه ها و... عالم را فراگرفته بود. حق و باطل در آنها به هم آميخته و دين و خرافه و فلسفه با افسانه مخلوط شده بودند و ذهن و دل بشرى در زير اين توده وحشتناك در گمان ها و تاريكى ها فرورفته و حيات انسانى در اثر آن به ذلّت و بدبختى دچار شده بود... .
اين سرگردانى عميق كه هيچ دليل و برهان و هدايت و نورى آن را پشتيبانى نمى كرد، تحيّرى بود كه درباره خدا و صفات او و ارتباط او با هستى و نحوه ارتباط خداوند با بشر به طور ويژه ، حقيقت انسان و هدف وجودى او در جهان وجود داشت . همگى اينها ذهن او را به خود مشغول مى داشت ... انسان در ميان انبوه خرافات و انديشه ها گرفتار آمده بود و نمى دانست در خصوص ((آلهه )) در درون خود به تصويرى محكم و ثابت نائل آيد و با رهانيدن خود از اضطراب و تشويق ، تصويرى صحيح از خداوند و صفات او ارائه كند و در پناه آن آرام و قرار گيرد.(140)
وى مى افزايد:
در جزيرة العرب كه خاستگاه نزول قرآن بود، انبوه اعتقادات جاهلى وجود داشت كه برخى از سرزمين فارس به آن جا رسيده و برخى از يهوديان و مسيحيان به صورتى غيرواقعى به آنان منتقل شده بود و افزون بر آن ، دين و روش حضرت ابراهيم عليه السّلام - كه عرب آن را به ارث برده - تحريف شده و به شكل بت پرستى نمود پيدا كرده بود.
قرآن به روشنى به اين اعتقادات گمراه كننده پرداخته و فرموده است : ((مى پندارند ملائكه دختران خداوند هستند با اين كه خود از داشتن دختر ابا دارند... .))
جزيرة العرب بر اين گمان بود كه بين اللّه و اجنّه ارتباط نَسَبى وجود دارد و خداوند از اجنّه همسرى انتخاب كرده و ملائكه از او متولد شده اند... در بين آنها پرستش بت ها رواج داشت ، كه گاه براى خودِ بت ها ارزش ذاتى قائل بودند و گاه آنها را تمثالى از ملائكه فرض مى كردند.(141)
سخن از اعتقادات خرافى انسان در مورد طبيعت و شمارش تفصيلى آن ، ما را از پرداختن به اصل موضوع دور مى كند؛ از اين رو نگاهى كوتاه به باورهاى خرافى قبل از اسلام را در طىّ چند محور پى مى گيريم :
الف ) گزارشى از باورهاى مصريان
مصريان در پايبندى به دين و مذهب شهره اند. آنان بيش از سه هزاره به اعتقاداتى عجيب و غريب پايبند بوده و با آن زندگى كرده اند. هرودوت مى گويد:
در ميان نوع بشر مردم مصر از همه بيشتر پايبند دين و مذهب بوده اند. اين مردم در طى دوره تاريخ خود از ابتدا تا انتها به انواع اعتقادات و اعمال مذهبىِ خود - كه فهم آن امروز براى ما صعوبت دارد - در مدتى بيش از سه هزار سال سخت پايبند بوده و آن را رها نكرده اند.
نه چنان بود كه مردم مصر همه چند خداى مشترك را بپرستند، بلكه در هر شهرى خدايانى جداگانه وجود داشت ، ولى روزگارى رسيد كه پرستش ‍ برخى خدايان در تمام مصر رواج يافت . هرگاه شهرى مهم تر و معتبرتر مى شد، بر شاءن خداوندان آن مى افزود؛ چنان كه گاو ((آپى )) كه در بدو امر مورد پرستش شهر ((منفيس )) بود عاقبت الامر معبود تمام مصريان گرديد.(142)
نكته قابل توجّه در معبودان مصرى اين است كه غالبا تصاوير و مجسمه هاى آنها به شكل انسان ، حيوان و مظاهر طبيعى ترسيم مى شد و گاه معبود، چيزى جز خود حيوان نبود. نمونه را بنگريد:
در مصر خدايى به نام ((آمون )) وجود داشت كه به صورت انسان مجسم مى شد و نيز ((آنوبيس )) كه به صورت انسانى با سر شغال تصوير مى شد. ((آتوم )) يا خورشيد شب به صورت زنى با سرگربه نموده مى شد، ((هاتور)) به صورت ماده گاو يا زن با سر ماده گاو مى نمود و روى سر او دو شاخ بلند قرار داشت كه در وسط آن يك قرص خورشيد ديده مى شد. وى خداوند موسيقى و نشاط به شمار مى آمد.
((هوروس )) به شكل شاهين يا مردى با صورت شاهين ، و ((خنوم )) به شكل قوچ يا با سر قوچ ، ((آكرو)) به صورت كركس و ((فوئيس )) به صورت گرگ و ((اوتو)) به صورت مار و ((فيوم )) به صورت تمساح و ((سلكيس )) به صورت عقرب با سرزنى تصوير مى شد و ((تفنوت )) به صورت شير ماده يا زنى با سر شير ترسيم مى شد.(143)
گذشته از خدايانى كه گزارش شد، در ميان مصريان نيمه خدايان و فرشتگانى نيز وجود داشتند كه مورد احترام توده مردم و در زندگى آنها داراى اهمّيّت بودند، ولى معبد خاصى نداشتند و فقط تصاوير آنها در معابد ديگر و نيز مقابر ديده مى شود.
فرشتگان فلاحت عبارت بودند از: ((هاپى )) (نيل ) و ((سخت )) (جلگه ) كه قهرمان حاصلخيزى به حساب مى آمدند و ((نپرى )) خداوند غلّه و ((رنوت )) خداوند خرمن بودند.(144)
آلبرماله مى نويسد:
در شهر ((بوباستيس )) واقع در دلتاى نيل ((گربه ماده )) معبود مردم بود و در شهر منفيس گاو نر و در شهر ((تب )) نهنگ و در ((آبيدس )) قورباغه و در جاهاى ديگر ماده شير، گرگ ، شغال ، مرغ ، عقرب ، و حتى اسب آبى . درباره اين حيوانات پرستشى مى شد كه در خور مقام خداست و اگر كسى به قتل آن اقدام مى كرد، كشته مى شد. يك نفر رومى كه در اسكندريه سكنى داشت گربه اى را گشت ، مردم از جا كنده شدند و مجازات اعدام را درباره قاتل اجرا كردند.(145)
در تاريخ مصر قديم آمده است :
حيوانات مقدس كه پرستيده مى شدند و به عقيده مصريان خدا به جسد آنها در آمده بود فراوان بودند. آنها در اصطبل هايى در محوطه مقدس معبد جاى داشتند و هدايايى را به آنها پيشكش مى كردند و غالبا معجزاتى نيز از آنها نقل مى شد. حيوان پس از مرگ با تشريفات خاصى دفن شده و پس از ايام عزا ماءموران معبد براى پيدا كردن جانشين او به جستجو مى پرداختند. معروف ترين آنها عبارت بودند از: گاو، قوچ ، بز، تمساح ، گربه ماده ، شاهين ، لك لك ، بوزينه مخصوصى كه سر او به سر سگ شبيه است ، شغال ، موش و مار.(146)
و خلاصه سخن اين كه مردم مصر همه آثار طبيعت را مى پرستيدند؛ چه آنها كه بهره اى مى رساند و چه آنها كه مصيبتى به بارمى آورد. پرستش خورشيد نيز در ميان آنان رواج داشت و مردم آن جا را عقيده بر آن بود كه غالب خدايان حتى آفتاب ميل دارند به شكل جاندارى ظاهر شوند.(147)
يوسف اباذرى مى نويسد:
نقش جانوران در مجموعه عقايد و نمادهاى دينى مصر باستان براى تمام كسانى كه در طول تاريخ با دين مصرى آشنا شده اند، اعم از يونانيان ، روميان ، مسيحيان و محققان امروزى ، بسيار شگفت آور و سؤ ال برانگيز است . برخورد مصريان باستان با جانوران بيانگر ويژگى خاص و منحصر به فردى است بر خلاف مورد آفريقا يا آمريكاى شمالى كه در آن دهشت ناشى از قدرت جانور و يا رابطه و پيوند عميق و دو جانبه او با انسان (براى مثال رابطه انسان و دام ) مسئله پرستش حيوانات را توضيح مى دهد. در مصر جانوران به طور ذاتى و بدون توجه به ماهيت خاص هر كدام از اهمّيّت دينى برخوردار است .(148)
عبداللّه مبلّغى نيز آورده است :
روح دينى در مصر قديم به اندازه اى قوى بود كه مصريان تنها به پرستش ‍ مصدر زندگى بسنده نمى كردند، بلكه هر يك از صور مختلف زندگى را نيز مى پرستيدند.
پاره اى از گياهان مانند پياز در نظر آنان مقدس بود. درخت خرما كه در سايه آن در وسط صحرا آرام مى گرفتند و چشمه آبى كه در واحه ها عطش ايشان را فرومى نشاند، بيشه اى كه در مجاورت آن به يك ديگر برخورد مى كردند و به آسايش مى رسيدند و انجير بيابانى كه در ميان شن هاى صحرا به طور عجيبى رشد مى كرد و بار مى داد، همه به عللى كه فهم آن دشوار نيست در نظر ايشان از چيزهاى مقدس به شمار مى رفت و مردم مصر تا اواخر ايام تمدن خود براى اين مقدسات (حتى براى خيار و انگور و انجير) نياز و قربانى مى كردند.(149)
وى مى افزايد:
دين جان پرستى در مصر قديم رواجى به سزا داشت . نيروهايى كم و بيش ‍ شبيه به ارواح انسانى در طبيعت و ستارگان و خورشيد و درخت ها و رودخانه ها مخصوصا رود نيل جاى داشت . مردم مصر كه از چشمه هاى نيل و درياچه هاى استوايى كه اضافه آب آن شط مى ريزد بى خبر بودند بدين لحاظ وقتى كه مى ديدند رود نيل بدون بارش يك قطره باران بالا آمده از بستر خود سرازير مى شدند، آن را معبود خود قرار داده ، مى گفتند: اشك چشم ((ايزيس )) علت طغيان آن مى باشد كه در مرگ شوهرش اوزيريس ‍ مى گريد... .(150)
و نيز مى نويسد:
جهان مصر جهانى سراپا سمبليك است ... آنان در ميان انبوهى از سمبل ها زندگى مى كردند و همه چيز در نظرشان امرى جادويى يا سمبلى از مذهب بود؛ زيرا دين و جادو را متفاوت نمى دانستند.(151)
همو مى افزايد:
در اعتقاد مصريان باستان ، جهان چيزى جز آب راكد نبود. آنان بر اين باور بودند كه عالم را اقيانوسى آغازين فراگرفته و زمين همچون تپه اى از آب هاى ساكن و بى حركت آن سربرآورده است و تاءكيد داشتند كه فرجام عالم نيز با بلعيده شدن زمين توسط آب هاى سرگردان تحقق خواهد يافت . در باور آنان نه تنها زندگى و عالم سر از آب درآورده كه حتى خداى پُرقدرتى همچون ((آتوم )) نيز از آب هاى سرگردان بيرون مى آيد.(152)
ب ) گزارشى از باورهاى تمدن كلده و آشور (بين النهرين )
مردم كلده و آشور و سلاطين نينوا و بابل همانند مصريان در باورهاى خرافى غوطه ور بوده اند. آنان نيز خدايانى متعدّد را پرستيده و آنها را به پيكر انسان تراشيده و گاه به سان مصريان آنها را نيمه انسان و نيمه حيوان ساخته اند؛ همانند خدايى به نام ايستار كه بدن او كبوتر بود و سرى همچون انسان داشت . در اوائل امر مردم كلده مانند مصر در هر شهر خدايى مخصوص داشتند، ولى پس از تشكيل دولت قدرتمند حمورابى پرستش ‍ خدايان بلاد مختلف عمومى گشت و خداى پايتخت رب الارباب قلمداد شد. خداى پايتخت كلده ، بابل ، ((ماردوك )) نام داشت ، ولى پس از ماردوك كه رب الارباب بود، رب النوع آب كه كوزه گر نام داشت پرستيده مى شد. مردم كلده بر اين باور بودند كه كوزه گر خدايى است كه گِل آدم را سرشته و او را ساخته است .
و نيز ((سين )) رب النوع ماه و موكل زمان شناخته مى شد و ((شمش )) رب النوع خورشيد و خداوند عدالت و ايستار رب النوع زهره كه خداوند جنگ و عشق محسوب مى گشت .
مردم كلده از خدايان مى ترسيدند و آنها را فعّال ما يشاء مى دانستند كه خواستار اطاعت مطلق بندگان اند، مردم كلده براى اين كه خدايان را بر سرِ لطف آورند، غذا برايشان نذر مى كردند و قربانى مى نمودند.(153)
يوسف اباذرى مى نويسد:
در تمدن بين النهرين يك مذهب مشترك آسيايى ميان اقوام ساكن در آن ترسيم مى شود. مشخصه اين مذهب مشترك پرستش نيروهاى طبيعت بود و مظهر آن يك زوج خدا به نشانه استعاره اى از اصول حاصلخيزى و بارورى ... البته ماهيت هر سرزمين در ماهيت خدا و نشانه اى كه مختص او مى گرديد، تاءثير داشت . در سرزمين هايى كه از باران انتظار رويانيدن گياه و محصول را داشتند، خداى طغيان يعنى آب مقدّم بود. در سرزمين هاى هموار و دشتگون گاو مظهر نيرو و قدرت خدا و در سرزمين هاى كوهستانى بز يا بزغاله و حتى در نواحى جنگلى گوزن ، مظهر و سمبل اين باور به شمار مى رفت .(154)
وى مى افزايد:
در بين النهرين ((انليل )) خداى هوا و به ويژه باد بود... در زير قبه آسمان طوفان باد كه به جنبش در مى آيد نيرو و شدتش از ((انليل )) است ... رعد نداى اوست و برق سلاحش . او حامى بزرگ نوع بشر است كه فراوانى نعمت و شادكامى را بر زمين ارزانى مى دارد... امّا داراى خصائل خوفناكى نيز هست . او قهار و خالق طوفان هاست . او قادر است جهان را در هم پيچيده ، درختان را بشكند و هر چه را سر راه خود مى يابد نابود كند.(155)
ج ) گزارشى از باورهاى مردم فنيقيّه
مردم فنيقيه نيز در هر شهر خدايى مخصوص داشتند كه آن را ((بعل )) مى ناميدند. گاهى بزرگان شهر و خود پادشاه مى بايست فرزندان خويش را براى فرونشاندن غضب بعل در راه او قربانى مى كردند. قربانى را زنده و با شيپور و كرنا در برابر بت خدا مى سوزاندند. مادر طفل مى بايست حضور مى داشت و خود را به گونه اى مى آراست كه گويى به عيدى دعوت شده است .(156)
د) گزارشى از باورهاى مردم روم و يونان
مردم يونان نيز مانند بسيارى از ملل ديگر همه آثار طبيعت همانند خورشيد و رعد و اقيانوس و طوفان و نهرها و چشمه ها و باد و باران را پرستيده و آنها را به مقام الوهيت رسانده اند. هم چنين هر يك از آثار وجودى اين عناصر طبيعى را از وجودى نامرئى دانسته اند كه در آنها وجود دارد.
مردم يونان اين عناصر را منشِاء خير و شَر تصور مى كرده و بدين لحاظ به پرستش آنها مى پرداخته اند تا بر سر لطفشان آورند يا آزارشان را رفع كنند.
((زئوس )) از خدايان آنها بود كه مى گفتند او رغبتى دارد كه برق نازل كند و خدايى است كه در فراز آسمان ها مى غرّد و از صولتش زمين مى لرزد و باد و باران به اختيار اوست .
((پوزئيدن )) خداى دريا بود. بر دريا رياست مى كرد و مسكن او قصرى باشكوه در زير دريا فرض مى شد.
((تتيس )) در محل ريزش رودخانه ها قرار داشت و پايش نقره اى ترسيم مى شد.(157)
هرگاه دريا طوفانى مى شد و امواج به هم مى خوردند، مردم يونان مى گفتند ((ترى تون )) شيپور مى كشد. يونانيان ، خداوندان دريايى را به شكلى ترسيم مى كردند كه بالاتنه آن غالبا به صورت انسان و پايين تنه آن آدم ماهى بود.(158)
يونانيان خداوندان زمين را محترم دانسته ، بيش از همه به احترام ((دمتر)) مى پرداختند؛ چرا كه خداى خرمن و روزى رسان بود. خدايى به نام ((كره )) دختر ((دمتر)) فرض مى شد و رب النوع گُل و گياهِ بهار به حساب مى آمد. ((ساتير)) و ((پان )) خداوند مراتع و شبانان به شمار مى آمدند و ((ديونيزوس )) خداى انگور بود. عدّه خدايان روم و يونان به دوازده مى رسيد.(159)
بر اساس اعتقادات يونانيان باستان كليه موجودات طبيعت ، مكان سكونت خدايان بودند.(160)
ه ) گزارشى از باورهاى اعراب جاهلى
دكتر جواد على مى نويسد:
عرب ها در مورد پرستش همداستان نبودند و به پرستش خدايى واحد يا بت هايى محدود قناعت نمى كردند. آنان به پرستش بت هاى فراوانى مبادرت مى ورزيدند؛ تا آن جا كه هر قبيله اى خدايى را مى پرستيد يا حتى در يك قبيله چند بت پرستيده مى شد.
در تاريخ عرب جاهلى ديده مى شود كه گاه بتى مدتى پرستيده شده ، ولى بعدا كنار نهاده شده و به پرستش بتى ديگر اقدام گرديده است ؛ از اين رو ديده مى شود كه بت هاى عرب شمالى (شمال جزيرة العرب ) با بت هاى عرب جنوبى به روشنى با يك ديگر تفاوت دارند، گرچه موارد مشترك اندكى نيز ديده مى شود.
تاريخ ‌نگاران ، چهره اى از عرب جاهلى ترسيم كرده اند كه هر چند كلّى نيست ، مواردى از آن اتفاق افتاده است . تاريخ ، عرب جاهلى را تماما انسان هايى جاهل و غافل معرفى مى كند كه از دين جز پرستش سنگ و درخت و جن نمى فهمد يا اين كه عرب جاهلى بتى را مى پرستيد ولى اگر خيرى از ناحيه بت به او نمى رسيد يا دعايش را مستجاب نمى كرد و آرزويش را برنمى آورد بر بت خشم گرفته ، آن را مى شكست يا اگر از مواد خوراكى بود آن را مى خورد؛ همانند آنچه در مورد بنى حنيفه نوشتند كه خداى خود را به روزگار قحطى و گرسنگى خورده اند.(161)
ابن كلبى مى نويسد:
در هر خانه مكه بتى وجود داشت كه پرستيده مى شد. هرگاه كسى تصميم سفر داشت ، آخرين كارى كه انجام مى داد دست كشيدن به بت در خانه بود و هنگام بازگشت از مسافرت نخستين عمل ، مسح و دست كشيدن بت بود.(162)
هرگاه كسى به مسافرت مى رفت و در منزلى فرودمى آمد، چهار سنگ را انتخاب كرده ، بهترين آنها را به خدايى مى گرفت و سه تاى ديگر را در زير ديگ غذايش قرار مى داد؛ وقتى از آن منزل مى رفت ، هر چهار سنگ را رها ساخته ، در منزل بعدى باز چنين مى كرد.(163)
وى در گزارشى از بت هاى عرب مى نويسد:
اگر بتى را از چوب يا طلا و نقره و به شكل انسان مى ساختند، نام آن ((صنم )) و اگر از سنگ ساخته مى شد نام آن ((وثن )) بود. اعراب جاهلى اجازه نمى دادند زنان در ايام عادت ماهيانه به بت ها نزديك شوند.(164)
بنى مليح كه شعبه اى از خزانه بودند، اجنّه را مى پرستيدند و قريش در مكه بت هاى زيادى داشت كه در داخل يا اطراف كعبه قرار داشتند، بزرگ ترين آنها ((هبل )) بود.(165)
عرب جاهلى نيز افزون بر پرستش ماه و خورشيد و ستاره ، به پرستش ديگر مظاهر طبيعى از قبيل گياه و درخت مى پرداخت .
فيليپ خليل حِتّى مى نويسد:
معتقدات بدويان در قسمتى كه به ستارگان مربوط مى شد بيشتر متوجه ماهتاب بود كه در پرتو آن گلّه خود را مى چرانيدند. ماه پرستى خاص ‍ جماعات چوپانى است در صورتى كه آفتاب پرستى نمودار مرحله اى پس ‍ از آن يعنى جماعات كشاورزى است . به روزگار ما بدويان ... گمان دارند كه زندگيشان را ماه منظم مى كند و آبى را كه در بخار هست متراكم كرده ، رطوبت كافى به كشتزار داده و رشد گياه را ميسر مى كند و هم ايشان معتقدند كه آفتاب زندگى حيوان و گياه را نابود مى كند و به تباهى بدويان نيز كوشا است .(166)
مسعودى نيز از تاءثير ماه در جزر و مد، و تاءثير آن بر مغز حيوانات ، تشديد و تخفيف مرض در انسان و نيز اثر آن بر گياهان سخن گفته است .(167)
شوقى ضيف درباره عقايد دينى عرب ها به تفصيل سخن گفته و نوشته است :
اكثريت اعراب جاهلى مشرك بودند و به وجود نيروى الهيّت مكمون و منتشر در ستارگان و بعضى ديگر از مظاهر طبيعت ايمان داشتند. در اسامى قبايل عرب نشانه هايى هست برقرب عهد به توتميسم مانند كلب ، ثور، ثعلبه (168) كه جماعت برگرد توتمى كه مدافع و حامى آنان پنداشته مى شد گرد آمده بودند، و نيز به وجود قواى مرموز در بعضى نباتات و جمادات و پرندگان و جانوران باور داشتند.(169)
وى مى افزايد:
ظاهرا ستاره پرستى نيز سابقه ديرينه داشت كه از طريق صائبه و بقاياى كلدانيان بين عرب رسوخ يافته بود، همچنان كه سه گانه پرستى و اعتقاد به قمر (ودّ) شمس (لات ) و زهره (عزى ) را از عرب جنوب گرفته بودند، آتش ‍ را هم مقدس مى شمردند.(170)
جاحظ درباره مقدس شمردن آتش و عبادت آن مى نويسد:
و ما زال الناس كافّة و الاءمم قاطبة - حتّى جاء اللّه بالحقّ - مولعين بتعظيم النار حتى ضلّ كثير من الناس لافراطهم فيها اءنّهم يعبدونها فاءمّا النار العلويّة كالشمس و الكواكب فقد عبدت البتّة ...؛(171)
قبل از آمدن قرآن و حقيقت ، تمام امت ها و همگى مردم همواره آتش را محترم و با عظمت مى دانستند، تا آن جا كه بسيارى بر اثر افراط در آن گمراه شده ، به عبادت آتش پرداختند، امّا آتش آسمانى مثل خورشيد و ستاره ها قطعا عبادت شده اند... .
وى ادامه مى دهد:
اهل كتاب مى پنداشتند خداوند سفارش آتش را به آنان نموده و فرموده است آتش را در خانه هاى من خاموش نكنيد؛ از اين رو هيچ معبد و كنيسه اى يافت نمى شود مگر آن كه هيچگاه در شب و روز از آتش خالى نيست .(172)
جاحظ از آتشى در جاهليت نام مى برد كه به آن ((نار التحالف و الحلف )) مى گفته اند و مى نويسد:
به هنگام پيمان بستن ، اعراب آتشى برمى افروختند و جز در كنار آتش پيمان نمى بستند.(173)
قرآن كريم از برخى بت هاى جاهلى به نام لات ، عزّى ، منات ، ودّ، سواع ، يغوث ، يعوق و نسر نام مى برد.(174)
كلبى مى نويسد:
پرستش لات (خورشيد) بين عرب جنوب و حجاز رواج داشت و معبد آن در طائف صخره چهار گوش سفيدى بود كه قبيله ثقيف بر آن بنايى ساخته بودند.(175)
در اسامى عرب به نام هاى ((وهب اللات )) و ((عبدالشمس )) و ((عبدالعزّى )) برمى خوريم ، عرب ، عزّى (زهره ) را نيز مانند لات بزرگ مى داشت . منات نيز صخره اى بود بر ساحل دريا در بين مكه و مدينه . منات را الهه قضا و قدر مى پنداشتند و حتى اوس و خزرج در پايان مراسم حج سر نمى تراشيدند تا با سر تراشيدن در پاى منات حج خود را كامل كنند.(176)
طبرسى مى نويسد:
ودّ به صورت مرد و سواع به صورت زن ، يغوث به صورت شير، يعوق به صورت اسب و نسر به صورت كركس تصوير مى شد.(177)