بررسى نظريه «صرفه» در اعجاز قرآن

يعقوب جعفرى

- ۳ -


اشكالات قول به صرفه و پاسخ های آن

از ديرباز متكلمان از شيعه و سنى و نيز كسانى كه درباره اعجاز قرآن كتاب نوشته‏اند و مخالف قول به صرفه بوده‏اند، در ردّ و نقض اين نظريه اشكالات و ايرادات متعددى را عنوان كرده‏اند كه بعضى از آنها نوعى هو كردن و شعار دادن و بعضى ديگر قابل بررسى و مطالعه است. البته خود سيد مرتضى و به پيروى از او ساير طرفداران نظريه صرفه، بسيارى از اين اشكالات را مطرح كردده و به آنها به تفصيل پاسخ داده‏اند، ولى بعدها همان اشكالاتى كه سيد به آنها توجه داشته و پاسخ داده است، در كتب مخالفان صرفه تكرار شده و چنين قلمداد شده كه گويا سيد و طرفداران صرفه به اين اشكالات توجه نداشته‏اند و با همان اشكالاتى كه خود سيد مطرح كرده و جواب داده است به جنگ او رفته‏اند. (البته اگر اين اشكالات را مطرح مى‏كردند و جواب‏هاى سيد را نيز در كنار آن مى‏آوردند آنگاه به آن جواب‏ها ايراد مى‏گرفتند و جواب‏هاى سيد را كافى نمى‏دانستند، اين يك كار علمى مى‏شد و جاى حرف نبود، اما متاسفانه چنين كارى را انجام نداده‏اند و تنها اشكالاتى را كه در كلام خود سيد آمده است تكرار كرده‏اند.

البته غير از اشكالاتى كه خود سيد به آنها توجه داشته و جواب داده است اشكالات ديگرى هم عنوان شده كه بايد مورد ارزيابى قرار گيرد.

با استقرائى كه در اين فرصت كوتاه به عمل آورديم به‏طور مجموع چهارده اشكال بر نظريه صرفه در كتب مختلف و از نويسندگان متعدد پيدا كرديم كه بعضى از آنها همانگونه كه گفتيم در كلام خود سيد هم آمده است. اكنون اين اشكالات را مطرح مى‏كنيم و آنها را به طور اجمال مورد ارزيابى قرار مى‏دهيم.

1. اگر جهت اعجاز قرآن را در فصاحت و بلاغت و نظم و اسلوب آن ندانيم و اعجاز قرآن از آن جهت باشد كه خداوند مردم را از معارضه منع و صرف كرده است، لازم مى‏آيد كه خود قرآن معجزه نباشد بلكه همان منع و صرف معجزه باشد در حالى كه اجماع همه علماى مسلمين بر اين است كه خود قرآن معجزه است.(74)

سيد و پيروان او از اين اشكال چنين پاسخ مى‏دهند كه اولا ادعاى اجماع در مسئله‏اى كه مورد اختلاف ميان متكلمان است جائز نيست و ثانيا معجزه در عرف با معناى لغوى آن فرق دارد. البته از نظر لغت معجزه چيزى است كه خود امرى خارق العاده باشد، ولى در عرف به هر چيزى كه به نوعى حجت بر صدق دعواى آورنده آن باشد معجزه گفته مى‏شود و به نظر قائلين به صرفه، قرآن به اين معنا معجزه است زيرا كه دليل و حجت بر صدق نبوت پيامبر اسلام مى‏باشد.(75)

2. اگر قول به صرفه قولى درست باشد، بهتر بود كه قرآن با عباراتى ركيك و به دور از هر گونه فصاحتى نازل مى‏شد تا منع خداوند از آوردن مانند آن كه در مقدور همه بود در مرتبه بالايى از اعجاز قرار مى‏گرفت.(76)

در پاسخ اين اشكال سيد و سائر طرفداران نظريه صرفه مى‏گويند: هر چيزى مطابق با مصلحت خاص خودش مى‏باشد و در اينجا خداوند مصلحت را در اين ديد كه قرآن داراى چنين فصاحتى باشد كه در امر دين مناسب‏تر از اين است كه فصاحتى نداشته باشد و اين در اصل مطلب فرقى نمى‏كند. از اين گذشته سؤال را به خود شما بر مى‏گردانيم و مى‏گوييم: آيا خداوند مى‏توانست قرآن را فصيح‏تر از اينكه هست نازل كند؟ اگر بگوييد نمى‏توانست قدرت خدا را محدود كرده‏ايد و اگر بگوييد مى‏توانست پس چرا نكرد؟ پس هم شما و هم ما بايد بگوييم كه مصلحت الهى چنين اقتضا كرده است.(77)

3. با توجه به آيات تحدى كه در قرآن آمده، قول به صرفه باطل است، زيرا تدبر در اين آيات نشان مى‏دهد كه خود قرآن در مرتبه‏اى از فصاحت است كه فوق قدرت جن و انس است و در دسترس بشر نيست. مثلاً آيه شريفه: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىآ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ‏هذَا الْقُرْانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِه وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا (اسراء/ 88) دلالت بر خارق العاده بودن خود قرآن دارد و اگر قدرت معارضه از آنان سلب شده باشد، ديگر فايده‏اى براى اجتماع آنان وجود ندارد.(78)

اين اشكال را مخالفان قول به صرفه اشكال مهم دانسته‏اند و در نوع كتاب‏هاى آنان آمده است و حتى خطّابى به‏طورى كه پيش از اين نقل كرديم، قول به صرفه را تقريب مى‏كند و آن را مى‏پسندد جز اينكه اين قول را مخالف با آيه‏اى كه در بالا آورديم مى‏داند.

اما مى‏توان گفت كه اين اشكال وارد نيست و نمى‏توان قول به صرفه را با آن رد كرد، زيرا در اين آيه مطلبى كه روى آن تأكيد شده است، ناتوانى مردم از آوردن مانند قرآن است اگر چه در اين كار همديگر را يارى كنند، اما جهت اين عجز و ناتوانى چيست در آيه بيان نشده و آيه از آن ساكت است.

حال اين ناتوانى ممكن است به جهت فصاحت خارق العاده قرآن يا نظم و اسلوب ويژه آن و يا هر دو و يا عوامل ديگرى باشد و نيز ممكن است به جهت اين باشد كه خداوند مردم را هر قدر هم نيروهاى خود را روى هم بريزند از اين كار باز مى‏دارد و علومى را كه براى معارضه با قرآن لازم است از آنان سلب مى‏كند و اين احتمالات در مقام اثبات اعجاز براى پيامبر و حجت بودن قرآن بر نبوّت او فرقى نمى‏كند.

4. اگر قول به صرفه درست باشد، بايد قبل از نزول قرآن ميان عرب‏ها عباراتى مشابه قرآن وجود داشته باشد، زيرا منع صرف الهى شامل زمان بعد از تحدى است در حالى كه چنين عباراتى كه در فصاحت مساوى يا مشابه قرآن باشد وجود ندارد.(79)

در پاسخ به اين اشكال مى‏توان گفت كه طرفداران قول به صرفه وجود چنين عباراتى را منتفى نمى‏دانند و در واقع اين اشكال نوعى مصادره به مطلوب است.

ابن حزم با اشاره به مراتب فصاحت در قرآن اظهار مى‏دارد كه مخالفان صرفه آيات خاصى مانند: وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَيوةٌ يآ أُولِى الاْءَلْبابِ را عنوان مى‏كنند اما آيات ديگرى هم وجود دارد كه از لحاظ فصاحت در آن مرتبه نيست مانند آيه: وَ أَوْحَيْنآ إِلىآ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الاْءَسْباطِ وَ عيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هرُونَ وَ سُلَيْمانَ(نساء / 24)(80)

5. اگر عرب‏ها بعد از تحدى قرآن، از طرف خداوند از مقابله با قرآن منع شدند آنها مى‏توانستند با جملاتى كه قبل از نزول قرآن و قبل از صرف داشتند به معارضه با قرآن برخيزند. در حالى كه چنين كارى را انجام ندادند.(81)

اين اشكال مشابه اشكال قبلى است و طرفداران صرفه مى‏توانند بگويند كه خداوند عرب‏ها را از اين كار هم منع كرد.

6. اگر عرب‏ها در عصر پيامبر و عصر نزول قرآن در آن درجه از فصاحت بودند كه قدرت مقابله و معارضه با قرآن را داشتند، چگونه است كه فصحاى بزرگ عرب وقتى آيات قرآنى را شنيدند دچار شگفتى فوق العاده‏اى شدند و به عظمت قرآن اعتراف كردند. مثلا وليد بن مغيره در عظمت و فوق العادگى فصاحت و بلاغت قرآن گفت: ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق و انّ له لطلاوة و ان عليه لحلاوة» و يا بزرگان شعرا و سخنوران عصر مانند نابغه جعدى و لبيد بن ربيعه و كعب بن زهير مسلمان شدند، اين موضع نشان مى‏دهد كه فصحاى عرب قرآن را در حدى از فصاحت يافتند كه فوق توانايى آنان بود.(82)

سيد مرتضى از اين اشكال چنين پاسخ مى‏دهد: آنچه فصحاى عرب درباره عظمت و فصاحت و بلاغت قرآن گفته‏اند همه درست است و اصحاب صرفه علوّ مرتبه قرآن را در فصاحت انكار نمى‏كنند، بلكه آنها مى‏گويند: ميان يك كلام فصيح هر قدر هم در مرتبه بالايى باشد، با كلام فصيح ديگرى كه در مرتبه پايين‏تر است فاصله‏اى چون فاصله ميان معجزه و ممكن يا ميان خارق العاده و معمولى نيست، بنابراين اعتراف فصحاى عرب به فصاحت و بلاغت عاليه قرآن، قول اصحاب صرفه را نقض نمى‏كند.(83)

7. اگر چنين باشد كه عرب‏ها قدرت معارضه با قرآن را داشتند ولى خداوند آنها را از اين كار بازداشت، بايد آنها اين حالت را در خود احساس مى‏كردند و آن را با يكديگر در ميان مى‏گذاشتند و اين مطلب را اظهار مى‏كردند كه علوم آنها در مقام معارضه با قرآن سلب شده و اگر چنين بود با تواتر نقل مى‏شد در حالى كه چنين چيزى نقل نشده است.(84)

اين اشكال در سخنان اصحاب صرفه عنوان نشده و طبعاً پاسخ آن هم داده نشده است، اما در پاسخ اين اشكال مى‏توان گفت: چه ملازمه‏اى ميان منع و صرف خداوند و احساس اين حالت از سوى معارضان وجود دارد؟ همين قدر آنها مى‏ديدند كه نمى‏توانند مانند قرآن را بياورند و اين مقدار در اثبات اعجاز كافى است و ديگر لزومى ندارد كه آنها علت عجز خود را هم بدانند.

ديگر اينكه در قرآن مطلبى از بعضى از منكران نبوت كه گويا همان وليد بن مغيره بود نقل شده كه در راستاى اين اشكال قابل بررسى مى‏باشد او كه خود از فصحاى نامدار عرب بود، پس از مدتها فكر و انديشه، درباره قرآن چنين داورى كرد كه قرآن همين سخن بشر است منتهى ما جادو شده‏ايم: فَقالَ إِنْ هذآ إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذآ إِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ 25

(مدثر/ 24 ـ 25) البته سخن او سخنى نادرست و از روى شيطنت بود و قرآن نه سحر كه معجزه است، اما احتمال اينكه او همان منع و صرف الهى را سحر ناميده باشد احتمال بعيدى نيست.

هم چنين در برخى از آيات از كسانى خبر داده كه مدعى بودند كه ما هم مى‏توانيم مانند قرآن را بياوريم:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِىَ إِلَىَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَىْ‏ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مآ أَنْزَلَ اللّهُ (انعام/93)

و چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغى بندد يا بگويد: بر من وحى شده در حالى كه چيزى بر او وحى نشده است و كسى كه بگويد: بزودى همانند آنچه خدا نازل كرده، نازل خواهم كرد.

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ اياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشآءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذآ إِنْ هذا إِلاّآ أَساطيرُ الاْءَوَّلينَ(انفال/31)

و هنگامى كه آيات ما بر آنها تلاوت شود، مى‏گويند: همانا شنيديم، اگر مى‏خواستيم ما نيز مانند اين را مى‏گفتيم؛ اين جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست.

اين افراد هم مانند وليد بن مغيره، آيات قرآن را در حد سخن بشر مى‏انگاشتند و چنين سخنى مى‏گفتند، ولى هرگز دست به چنين كارى نزدند.

8. لازمه قول به صرفه اين است كه حال عرب در فصاحت و بلاغت برگشته و قريحه و ذوق آنان دچار نقص شده است و آنها پس از نزول قرآن توانايى‏هاى خود را كه قبلا داشتند از دست داده‏اند و ديگر قدرت سرودن اشعار و ايراد خطبه‏ها را در سطح سابق ندارند.(85)

از اين اشكال هم مى‏توان چنين پاسخ داد كه فرض كنيم كه همين طور باشد چه اشكالى دارد. اساسا ادبيات هر قويم داراى اوج و حضيض است و انحطاط ادبى در ميان يك ملت نه تنها محال نيست، بلكه بسيار هم اتفاق افتاده است و اتفاقاً پس از نزول قرآن براى عرب‏ها چنين حالتى پيش آمد و لذا شاعر توانايى مانند لبيد كه معلقه چهارم از معلقات سبع از اوست پس از آنكه مسلمان شد ديگر شعر نگفت.(86)

9. بنابر نظريه صرفه عرب‏ها بدون آنكه خود بدانند دچار نقصان شدند به‏طوريكه نتوانستند مانند سابق ايراد سخن كنند و اگر چنين باشد ديگر حجت بر آنها تمام نمى‏شود زيرا آنها قادر نخواهند بود كه تفوق قرآن را بر گفته‏هاى سابق و لاحق خود درك كنند.(87)

در پاسخ اين اشكال مى‏توان گفت: همين كه آنها نمى‏توانستند مانند قرآن را بياورند و در مقابل آيات تحدى قرآن دچار عجز و شرمندگى شده بودند، حجت بر آنها تمام بود و اينكه آنها درجه و مرتبه فصاحت قرآن و يا گفته‏هاى خود را تا چه حد احساس مى‏كردند، تفاوتى در اصل مطلب نمى‏كند.

10. اگر قول به صرفه دست باشد، بايد عرب‏ها همه مسلمان مى‏شدند و در نبوت پيامبر شك نمى‏كردند زيرا آنها آشكارا مى‏ديدند كه علومى كه دارند در مقام معارضه با قرآن از آنها سلب مى‏شود و با اين فرض جاى شكى در نبوت پيامبر باقى نمى‏ماند اما همه مى‏دانيم كه خيلى از آنها در دين سابق خود و در تكذيب پيامبر اسلام باقى ماندند.(88)

سيد مرتضى در پاسخ مى‏گويد: بعيد نيست كه آنها وقتى اين حالت را در خود احساس مى‏كردند آن را به اتفاق و تصادف نسبت مى‏دادند و يا مى‏پنداشتند كه جادو شده‏اند و لذا گاهى قرآن را رمى به سحر مى‏كردند و يا محمل‏هاى ديگرى كه ممكن است تصور شود... و از اينها گذشته اين اشكال متوجه مخالفان صرفه هم هست اگر عرب‏ها مى‏دانستند كه فصاحت قرآن خارق العاده است و فصيح‏ترين كلام آنها شبيه آن نيست پس چه شبهه‏اى باقى مانده بود كه پيامبر را تصديق كنند.(89)

11. قائل به صرفه خود پيامبر را استثنا مى‏كند يا نه؟ اگر آرى، پس بايد گفت كه پيامبر هنگامى كه آيات تحدى را مى‏خواند خود مى‏توانست مانند آن را بياورد، و اگر نه، بايد بگوييم كه پس از نزول قرآن، پيامبر دچار نقصان شد و نبوت وسيله‏اى براى ايجاد نقص در فصاحت و بلاغت پيامبر گرديد.(90)

در پاسخ مى‏توان گفت: به عقيده قائلين به صرفه، سلب علوم از جانب خداوند يا همان صرفه، هنگامى صورت مى‏گيرد كه كسى در مقام معارضه با قرآن باشد و پيامبر هيچ وقت در صدد معارضه نيامد زيرا كه شكى در آن نداشت و از آن گذشته اگر هم بعد از نزول قرآن نقصى در فصاحت پيامبر ايجاد شده باشد يك نقص و عيب واقعى نيست زيرا كه اين امر جهت اثبات حقانيت اوست.

12. اگر جهت اعجاز قرآن اين است كه خداوند مردم را از معارضه باز مى‏دارد پس چرا افرادى مانند مسيلمه را از اين كار باز نداشت؟(91)

سيد مرتضى در پاسخ مى‏گويد: هيچ چيز در دلالت قرآن بر نبوت پيامبر رساتر از اين نيست كه مسيلمه امكان يافت كه آن معارضه سخيفه را انجام بدهد، اگر ديگران از فصحاى عرب از معارضه منع نمى‏شدند آنها نيز مانند مسيلمه معارضه مى‏كردند و كار مشكل مى‏شد، بنا بر اين، همين كه مسيلمه با آن اباطيلش با قرآن معارضه كرد، خود دليل روشنى بر عقيده ما در صرفه است.(92)

13. اگر جهت اعجاز قرآن را صرفه بدانيم بايد بگوييم كه خداوند مردم را در عدم معارضه و اينكه نمى‏توانند مانند قرآن را بياورند مجبور كرده است بنابراين، قول به صرفه مسلتزم قول به جبر است.(93)

پاسخ به اين اشكال روشن است، زيرا معناى معجزه همين است و در تمامى معجزات انبيا نوعى جبر وجود دارد و مردم قدرت انجام آن را ندارند. حتى اگر جهت اعجاز قرآن را فصاحت آن بدانيم، باز همان مسئله پيش مى‏آيد و مردم به‏خاطر فصاحت مفرط قرآن كه دور از دسترس آنهاست مجبورند كه معارضه صرف نظر كنند.

ديگر اينكه خداوند آنها را مجبور به معارضه نكرده تا جبر لازم بيايد و صرفه مبتنى بر كارى است كه در اصل اختيارى است.

14. اگر قائل به صرفه باشيم بايد بگوييم: با گذشتن زمانى تحدى، اعجاز قرآن هم از بين مى‏رود در حالى كه قرآن معجزه باقيه پيامبر است.(94)

در پاسخ مى‏گوييم: اشكال كننده تصور كرده است كه تحدى قرآن مخصوص مخاطبين و مشافهين قرآن بوده در حالى كه مسلماً اين طور نيست و تحدى قرآن تا قيامت به قوت خود باقى است و بنابراين، اعجاز قرآن هم تا قيامت باقى است اگر چه قائل به صرفه هم باشيم.

تحقيق مطلب

ديديم كه نظريه صرفه در ميان دانشمندان شيعه و سنى براى خود طرفدارانى دارد و دلائل آنها و اشكالاتى را كه بر آنها وارد كرده‏اند، و همين طور پاسخ هايى كه گفته‏اند و يا مى‏توان گفت، ذكر كرديم. بنابراين قول به صرفه مانند ساير نظريه‏ها يك نظريه است و بايد آن را بررسى كرد، اما متأسفانه بعضى‏ها اين نظريه را هو كرده‏اند و با دادن شعارهاى تندى قول به صرفه را قولى سخيف و ركيك و واضح البطلانى دانسته‏اند كه حتى قابليت مطرح شدن را ندارد.

جرجانى گفته: «قول به صرفه در غايت بعد و تهافت است و هيچ عاقلى در اعتقاد بر آن معذور نيست.»(95)

و رمّانى گفته: «من از قول به صرفه تعجب مى‏كنم و هنگامى بر تعجب و تأسفم افزوده مى‏شود كه مى‏بينم اين قول به سه نفر از علماى مسلمين نسبت داده شده... و من در نسبت اين آراء سقيمه به علماى اعلام شك دارم. به نظر مى‏رسد كه اين را دشمنان اسلام به آنها نسبت داه‏اند.»(96)

همين طور مرحوم شهرستانى در سخنانى كه قبلاً از او نقل كرديم مطالب مشابهى دارد. و نيز آقاى توفيق الفكيكى از نسبت دادن قول به صرفه به علماى شيعه دچار وحشت مى‏شود و در آن ترديد مى‏كند.(97)

بايد بگوييم كه ردّ يك نظريه علمى به اين صورت، به دور از تحقيق و انصاف است و يك محقق نمى‏تواند و نبايد در ردّ يا قبول يك نظريه از اين روش استفاده كند. به هر حال نظريه صرفه هم مانند نظريه كسانى كه اعجاز قرآن را در فصاحت يا نظم آن مى‏دانند، نظريه‏اى است كه بايد در آن بحث كرد و از روى دليل و منطق، درست و نادرست را از هم تشخيص داد.

به نظر مى‏رسد كه نظريه صرفه در اعجاز قرآن كه بزرگانى از علماى ما آن را تأييد كرده‏اند، نظريه قابل قبولى است و نبايد از آن وحشت كرد. دلائلى كه طرفداران اين نظريه ذكر كرده‏اند و برخى از آنها را آورديم و پاسخ هايى كه از اشكالات مخالفان داده شده، مى‏تواند يك پژوهشگر را قانع كند. با پذيرش اين نظريه برخى از اشكالات موجود در مسئله تحدى هم قابل حل خواهد بود.

اساسا اگر قائل به صرفه نباشيم، چه تضيمنى وجود دارد كه در آينده كسى پيدا نشود كه مانند قرآن را بياورد؟ اگر گفته شود كه خداوند در چندين آيه مانند آيه: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرين (بقره/33) كه دلالت بر نفى ابد دارد، و آيه: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىآ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ‏هذَا الْقُرْانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِه وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا (اسراء/ 88) خبر داده كه هرگز نمى‏توانند چنين كارى را انجام دهند، مى‏گوييم: مفهوم اين سخن اين است كه خداوند به هيچ كس در هيچ زمانى علوم لازم را براى آوردن مانند قرآن نخواهد داد و اين همان صرفه است.

با اين وجود، ما تصور مى‏كنيم كه هم موافقان اين نظريه و هم مخالفان آن همگى الفاظ قرآن را محور بحث قرار داده‏اند و جهت اعجاز قرآن را در الفاظ آن جستجو كرده‏اند و از توجه به معانى بلند و معارف والاى آن در تبيين جهت اعجاز قرآن غفلت نموده‏اند.

قرآنى كه آيات آن با اِحكام و استحكام و سپس با تفصيل بيان شده، قرآنى كه بيان كننده همه چيز است، قرآنى كه هدايتگر مردم به سوى درست‏ترين راه‏هاست، قرآنى كه شفا و رحمت و نور و هدايت و برهان و بصائر و بلاغ و بيان و فرقان و عزيز و على و حكيم و قيّم و قول فصل است، آرى چنين كتابى را بايد با چيزى فراتر از الفاظ و معيارى مهم‏تر از فن معانى و بيان و بديع سنجيد.

شك نيست كه قرآن از لحاظ فنون كلام و فصاحت و بلاغت و نظم و اسلوب در سطح اعلايى است اما آيا قرآن همين است و اعجاز آن فقط در الفاظ آن است؟

شما نام‏ها و اوصافى كه قرآن براى خود ذكر كرده و بيش از پنجاه صفت است، ملاحظه كنيد، جز يكى دو مورد همگى در مقوله معناست و بيانگر خواص و آثار وجودى قرآن است. آثارى كه در عرض مدت كوتاهى خود را نشان داد و از بطن جامعه عقب افتاده جاهلى، امت نمونه‏اى ساخت كه فلاسفه و متفكران و طراحان مدينه فاضله، آن را در ناكجا اباد جستجو مى‏كردند و نمى‏يافتند.

بنابراين در بيان جهت اعجاز قرآن نبايد خود را زندانى الفاظ كنيم و خود را در محدوده شكل‏ها و قالب‏ها معطل سازيم، بلكه بايد توجه خود را به معارف و احكام و معانى والايى معطوف كنيم كه القاء آن تنها در حيطه قدرت خداوند است و مردم هر چند هم تمام امكانات و توانايى‏هاى خود را گرد آورند، قدرت ابداع و انشاء آن را نخواهند داشت.