سيرى در علوم قـرآن

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۴ -


بخش چهارم: عكس‏العملهاى مخاطبين قرآن

درماندگى مشركان در مقابل عظمت قرآن

با نزول قرآن، عربها خود را در مقابل كلامى تازه و سخنى نو يافتند كه با همه اشعار و خطبه‏ها و سخنان فصيح و بليغ و پر طمطراق آنها تفاوتى آشكار داشت سخن سرايان و سخن شناسان عرب در عصر حاهلى كه تمام هنرشان در ساختن و پرداختن جملات موزون و شعرهاى نغز بود و خود را قهرمان ميدان فصاحت و بلاغت مى‏دانستند، وقتى با آيات دلنشين قرآن و جاذبه‏هاى شگفت انگيز آن مواجه شدند، خود را در مقابل عظمت قرآن عاجز و ناتوان يافتند و ناباورانه برترى فوق‏العاده قرآن را بر مجموع ميراثهاى ادبى خود پذيرا شدند.

آنها با كلامى جديد روبرو شدند كه نه شعر بود نه نثر اما از شعر و نثر زيباتر و رساتر بود و گيرائى و شيوائى آن بر شاهكارترين سروده‏هاى آنان تفوق داشت آنها مى‏ديدند كه قرآن از همان كلمات و الفاظ متداول ميان آنها تركيب يافته اما چينش كلمات و انتخاب واژه‏ها و نظم بديع و اسلوب نوينى كه در آن به كار رفته، قابل مقايسه با قوى ترين آثار ادبى آنها نيست و تمام آنها در برابر قرآن رنگ مى‏بازد و ارزش خود را از دست مى‏دهد.

مهمتر اينكه علاوه بر فصاحت و بلاغت و فنون كلام، قرآن مفاهيم و معانى و مضامينى كاملاً جديد را مطرح مى‏كند كه در ميان آنها سابقه نداشت آنها مى‏ديدند كه در قرآن سخن از مضامين كهنه و تكرارى مانند تفاخر به اسب و شمشير و قبيله و يا وصف معشوق نيست، بلكه قرآن معانى جديدى را مطرح مى‏كند كه مغزها راتكان مى‏دهد و دلها را روشن مى‏كند و انسان را به تفكر وادار مى‏سازد.

شيرينى و جذّابيت قرآن و نوآوريها و نظم دلنشين آن، مردم عصر جاهلى را مجذوب و مفتون خود كرد و آنها در فرصتهاى مناسب با علاقه تمام به آياتى از قرآن كه بر زبان حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم جارى مى‏شد گوش مى‏دادند و از آن لذت مى‏بردند اما گوش دادن به قرآن پى‏آمدهاى ديگرى داشت كه خوشايند سردمداران كفر و شرك نبود.

مشركين مكه گسترش دعوت پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را خطر بزرگى براى خود و منافع سياسى و اقتصادى خود مى‏ديدند و به هيچ وجه حاضر نبودند كه اسلام به عنوان يك دين جديد كه همه بنيادهاى فكرى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى آنها را درهم مى‏ريزد، پا بگيرد و قد علم كند آنها تصميم داشتند به هر نحوى كه شده در مقابل اين خطر بايستند و از نفوذ و گسترش اسلام جلوگيرى كنند.

مشكل بزرگ مشركين مكه در آن برهه از زمان،جذابيت و حلاوت قرآن بود كه مردم را به سوى خود جذب مى‏كرد و به دنبال خود مى‏كشيد و اين امر موجب نفوذ پيامبر اسلام در دلهاى مردم و در نتيجه آشنائى آنهابا تعليمات اسلام واحيانا پذيرش دين جديد مى‏شد. اين بود كه مشركين مكه براى مقابله با خطرى كه منافع آنها را تهديد مى‏كرد مى‏بايست درباره قرآن و نفوذ آن چاره‏اى مى‏انديشيدند و مردم را توجيه مى‏كردند و به نحوى اهميت و اعتبار قرآن را مورد خدشه قرار مى‏دادند اما جذابيت و حلاوت قرآن و اسلوب شگفت انگيز آن در حدى بود كه آنها نمى‏توانستند كوچكترين عيب و نقصى در آن پيدا كنند به راستى كه مشركان مكه دربرابر عظمت قرآن سرگشته و درمانده شده بودند.

درماندگى آنهابه حدى بود كه براى جلوگيرى از نفوذ قرآن تهمتهاى عجيب و غريبى به پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏زدند تهمتهائى كه دروغ بودن آنها بر همگان روشن بود گاهى مى‏گفتند او ديوانه است و گاهى مى‏گفتند او ساحر است و گاهى مى‏گفتند او كاهن است و گاهى مى‏گفتند او شاعر است و گاهى مى‏گفتند او كذّاب است.

قرآن كريم اين تهمتها را در آيات متعددى نقل مى‏كند از جمله:

و عجبوا ان جاء هم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب (205)

و تعجب كردند از اينكه از خودشان بيم دهنده‏اى بر آنان بيايد و كافران گفتند كه او ساحر و كذاب است.

و ما هو بقول شاعر قليلاً ما تؤمنون و لا بقول كاهن قليلاً ما تذكرون (206)

و آن سخن شاعر نيست چه اندك ايمان مى‏آوريد و سخن كاهن هم نيست چه اندك متذكر مى‏شويد.

و قالوا يا ايّها الّذى نزّل عليه الذّكر انّك لمجنون (207)

و گفتند اى كسى كه ذكر به او نازل شده همانا تو مجنون هستى.

مشركان اين تهمتها را بر پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏زدند در حالى كه همه او را مى‏شناختند و او بيش از چهل سال در ميان مردم زندگى كرده بود و چنين تهمتهائى بر او نمى‏چسبيد و لذا مشركان از اين ترفندها طرفى نبستند و اين تناقض گوئيها سودى بر آنها نداشت.

اينست كه سران قريش و سردمداران كفر و شرك، جهت پيدا كردن راهى براى كوبيدن قرآن و ايجاد خدشه در آن، جلسه‏اى در «دارالندوة» تشكيل دادند تا راه حلى براى اين مشكل پيدا كنند «دارالندوة» خانه‏اى بود كه درب آن به مسجد الحرام باز مى‏شد و از زمان قصى بن كلاب محل رايزنيها و تصميم گيريهاى قريش بود (208) .

گردهمائى سران قريش در «دارالندوة» با حضور وليد بن مغيره مخزومى و با سخنرانى او آغاز شد وليد بن مغيره كه به حكيم عرب شهرت داشت سخنان خود را چنين آغاز كرد:

«اى سران قريش شماها صاحبان كرامت و بزرگوارى هستيد عربها نزد شما مى‏آيند و وقتى رفتند سخنان گوناگونى از شما نقل مى‏كنند اينك سخن خود را يكى كنيد و تصميم مشتركى بگيريد، درباره اين مرد (محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ) چه مى‏گوئيد؟

گفتند: مى‏گوئيم كه او شاعر است.

وليد چهره درهم كشيد و گفت: ما شعر زياد شنيديم سخن او به شعر شباهت ندارد.

گفتند: مى‏گوئيم كه او كاهن است.

وليد گفت: وقتى سراغ او مى‏رويد مى‏بينيد كه او مانند كاهن‏ها حرف نمى‏زند.

گفتند: مى‏گوئيم كه او ديوانه است.

وليد گفت: وقتى سراغ او مى‏رويد مى‏بينيد كه او ديوانه نيست.

گفتند: مى‏گوئيم كه او ساحر و جادوگر است.

وليد گفت: منظورتان از ساحر چيست؟

گفتند: ساحر كسى است كه دو دشمن را بهم نزديك مى‏كند و دو دوست را از هم جدا مى‏سازد.

در اين هنگام وليد پيشنهاد آنها راپذيرفت وگفت همه بگوئيدكه او ساحر است. از آن مجلس بيرون آمدند و هريك از آنها كه پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مى‏ديدند مى‏گفتند: تو ساحر هستى تو ساحر هستى (209) .

اين بود كه آيات 11 تا 25 سوره مدثر نازل شد واز توطئه آنها خبر داد.

پيش از آنكه متن آيات را بخوانيم صورت ديگر اين داستان را هم كه باز طبرسى نقل كرده مى‏آوريم. روايت دوم طبرسى به اين صورت است:

هنگامى كه آياتى از اول سوره مؤمن بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل شد او به مسجد آمد و آن آيات را تلاوت كرد وليدبن مغيره نزديك پيامبر بود و آن آيات را مى‏شنيد وقتى پيامبر متوجه استماع او شد آن آيات را دوباره تلاوت كرد وليد از آنجا بيرون آمد و به مجلس قبيله خود بنى‏مخزوم رفت و در آنجا چنين اظهار داشت:

لقد سمعت من محمّد انفا كلاما ما هو من كلام الانس و لا من كلام الجنّ و انّ له لحلاوة و ان عليه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق و انّه ليعلو وما يعلى.

از محمد سخنى شنيدم كه نه كلام انس است و نه كلام جن و براى آن حلاوتى است و برآن زيبائى و طراوتى است. بالاى آن ميوه مى‏دهد و پائين آن همچون باران تند است. آن برهمه برترى دارد و چيزى از آن برتر نمى‏شود.

وليد اين سخنان را گفت و به منزل خود رفت قريش با يكديگر گفتند: به خدا قسم كه وليد از دين خود خارج شده و دين محمد را پذيرفته است واگر او چنين كند تمام قريش از او پيروى خواهند كرد چون وليد به ريحانه قريش معروف است.

ابوجهل گفت: كار او را به من واگذار كنيد اين بگفت و نزد وليد آمد در حالى كه اظهار ناراحتى و حزن مى‏كرد، وليد گفت: اى پسر برادر تو را چه شده است كه اينچنين غمگين و ناراحت هستى؟ ابوجهل گفت: ناراحتى من از آنجاست كه قريش بر تو كه سن و سالى از تو گذشته، ايراد مى‏گيرند و گمان مى‏كنند كه تو سخن محمد را بيشتر جلوه داده‏اى.

وليد همراه با ابوجهل از خانه بيرون آمد و به مجلس قوم خود وارد شد سپس گفت:

«شما گمان مى‏كنيد كه محمد ديوانه است آيا هيچ ديده‏ايد كه كار ديوانگان را بكند؟

همه گفتند: نه.

گفت: گمان مى‏كنيد كه او كاهن است آيا هيچ علامتى از كهانت در او ديده‏ايد؟

همه گفتند: نه.

گفت: گمان مى‏كنيد كه او شاعر است آيا تا به حال ديده‏ايد كه او شعرى بخواند؟

همه گفتند: نه.

گفت: گمان مى‏كنيد كه او دروغگو است آيا تا به حال از او دروغى شنيده‏ايد؟

همه گفتند: نه. او پيش از نبوت به راستگوى امين شهرت داشت.

در اينجا قريش به وليد گفتند: تو درباره او چه مى‏گوئى؟

وليد مقدارى فكر كرد و آن سو و اين سو نگريست، سپس گفت:

محمد چيزى جز يك ساحر و جادوگر نيست آيا نمى‏بينيد كه چگونه ميان مرد و خانواده و فرزندان و برده‏هايش جدائى مى‏افكند بنابراين او ساحر است و آنچه مى‏گويد سحر اثر كننده‏اى است (210) .

آيات 11 تا 25 سوره مدثر درباره همين اظهار نظر وليدبن مغيره نازل شده وبه صورت تابلو زيبائى ضمن ترسيم حالات روحى او، اظهار نظرش را درباره قرآن نقل مى‏كند با هم بخوانيم:

ذرنى و من خلقت وحيدا، و جعلت له مالاً ممدودا، و بنين شهودا، و مهدّت له تمهيدا، ثمّ يطمع ان ازيد، كلا انّه كان لاياتنا عنيدا، سارهقه صعودا، انّه فكّر و قدّر، فقتل كيف قدّر، ثم قتل كيف قدّر ثم نظر ثمّ عبس و بسر، ثمّ ادبر و استكبر، فقال ان هذا الاّسحر يؤثر، ان هذا الاّ قول البشر (211)

مرا با كسى كه به تنهائى آفريده‏ام وابگذار، آنكه براى او مالى بسيار و فرزندانى كه همه حاضرند قرار دادم و زمينه را براى او آماده ساختم، در عين حال باز هم طمع دارد كه بر آن بيفزايم، نه چنان است چون او به آيات ما عناد ورزيد، به زودى او را وارد عذاب خواهم كرد، او انديشيد و تدبير بدى كرد، كشته باد چه تدبير بدى كرد، باز هم كشته باد چه تدبير بدى كرد، آنگاه نگاه كرد، سپس چهره درهم كشيد و روترش كرد، آنگاه پشت نمود و تكبر كرد، پس گفت اين جز سحرى اثر كننده نيست، و اين جز سخن بشر نيست.

داورى وليد بن مغيره درباره قرآن كه پس از مشورتها و انديشيدنهاى بسيار، قرآن را سحر ناميد نشانگر نهايت درماندگى مشركان در برابر عظمت قرآن است.

توطئه‏هاى مشركان بر ضد قرآن

به طورى كه گفتيم دشمنان اسلام براى مقابله بانفوذ گسترده قرآن با زدن تهمت‏هاى ناروائى به پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و اينكه او شاعر يا كاهن يا ساحر يا مجنون است، نهايت درماندگى و عجز و ناتوانى خود را آشكار كردند، و چون از اين ترفندها طرفى نبستند، از راههاى ديگرى وارد شدند و توطئه‏هاى ديگرى را عنوان كردند.

هدف مشركان، بى‏اعتبار كردن قرآن و زير سئوال بردن اساس وحى و جلوگيرى از گرايش مردم به سوى قرآن بود وبراى رسيدن به اين هدف دست به هركارى مى‏زدند و راههاى گوناگونى را تجربه مى‏كردند.

اينك ما بعضى از آن توطئه‏ها را كه خود قرآن از آنها خبر داده است، موردبحث قرار مى‏دهيم و آنها را به ترتيب اهميت و نه به ترتيب زمانى، در اينجا ذكر مى‏كنيم:

توطئه اول: مطالب قرآن از ديگران اخذ شده است

يكى از توطئه‏هاى مهمى كه بر ضد قرآن ترتيب داده شد، اين بودكه گفتند مطالب و موضوعاتى كه در قرآن آمده وحى آسمانى نيست، بلكه محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آنها را از بعضى از دانايان عصر خود و از علماء يهود و نصارى ياد گرفته و سپس به صورت قرآن عرضه كرده است.

به طورى كه قرآن ازكافران نقل مى‏كند آنها گاهى قرآن را همان افسانه‏هاى پيشينيان معرفى مى‏كردند و گاهى آن را افترائى بر خدا قلمداد مى‏كردند كه در ساختن آن، افرادى محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را يارى كرده است:

و يقول الّذين كفروا ان هذا الاّ اساطير الأوّلين (212)

و كافران مى‏گويند كه اين (قرآن) نيست مگر افسانه‏هاى پيشينيان.

و قال الّذين كفروا ان هذا الاّ افك افتريه و اعانه عليه قوم آخرون فقد جاؤوا ظلما وزورا اذ قالوا اساطير الأوّلين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلاً (213)

و كافران گفتند كه اين دروغى بيش نيست كه خود آن رابافته و ديگران به او كمك كرده‏اند آنان با اين سخن ظلم و زور آورده‏اند و نيز گفتند افسانه‏هاى پيشينيان است كه آن را نوشته و صبح و شام بر او املاء مى‏شود.

به گفته مفسران، دشمنان اسلام براى توجيه اين تهمت، اسامى چند تن را كه در زمان پيامبر خواندن و نوشتن بلد بودند، ذكر مى‏كردند و مدعى بودند كه پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مطالب را از آنها مى‏گيرد. آنها افراد متعددى را به عنوان معلمان پيامبر نام مى‏بردند كه اسامى بعضى از آنها در تفاسير آمده است مانند بلعام رومى كه آهنگرى در مكه بود و سلمان فارسى و يعيش يا عائش غلام حضرمى يا دو غلام از اهالى عين‏التمر به نامهاى يسار و خيريا عداش رومى غلام حويطب و افراد ديگر (214) .

نوع كسانى كه به عنوان معلمان پيامبر قلمداد مى‏شدند افراد غير عرب بودند كه به هر دليل در مكه وحجاز زندگى مى‏كردند و به نظر مى‏رسد كه چون عرب‏ها زبان آنها را نمى‏فهميدند خيال مى‏كردند كه آنها از دانش بيشترى برخوردارند به خصوص اينكه آنها مربوط به مليت و فرهنگ ديگرى بودند و طبعا سخنانى مى‏گفتند كه براى عرب مكه تازگى داشت.

از آيه شريفه‏اى كه آورديم استفاده مى‏شود كه طراحان اين توطئه چنين عنوان مى‏كردند كه گويا پيامبر خدا از كسانى خواسته كه افسانه‏هاى پيشينيان رابراى او بنويسند سپس آن نوشته را كسانى صبح و شام بر او مى‏خواندند و اين مضحك‏ترين تهمتى است كه كفار مكه بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏زدند. اگر چنين گروهى وجود داشتند به هرحال شناخته مى‏شدند و حداقل خود آنها به پيامبر ايمان نمى‏آورند در حالى كه كسانى كه نام آنها به عنوان معلمان ادعائى پيامبر ذكر شده‏اند خود به آن حضرت ايمان آورده بودند وبا جان و دل در راه اسلام فعاليت مى‏كردند.

قرآن كريم اين تهمت ناروا را در جاى ديگر نيز مطرح مى‏كند و به آن پاسخى محكم و منطقى مى‏دهد:

و لقد نعلم انّهم يقولون انّما يعلّمه بشر لسان الّذى يلحدون اليه اعجمىّ و هذا لسان عربىّ مبين (215)

ما مى‏دانيم كه آنها مى‏گويند: همانا او رابشرى تعليم مى‏دهد در حالى كه زبان كسى كه به اونسبت مى‏دهند عجمى است و اين زبان عربى آشكار است.

پاسخ قرآن از اين تهمت، روشن و منطقى و برنده است زيرا همه كسانى كه به عنوان معلمان پيامبر معرفى شده‏اند غيرعرب بودند و پرواضح است كسى كه اهل يك زبان نباشد نمى‏تواند در آن زبان كتابى پديد آورد كه از لحاظ فصاحت و بلاغت و نظم و اسلوب و گيرائى و شيوائى، در اوج عظمت باشد وبزرگان و ادباء آن زبان در برابر جملات آن كتاب اين چنين دچار شگفتى و حيرت باشند و خود را در مقابل آن عاجز و ناتوان ببينند.

معلم تراشى براى پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم منحصر به مشركان مكه و دشمنان معاصر پيامبر نبود، بعدها نيز دشمنان اسلام كه از هيچ تهمت و دروغى درباره پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خوددارى نمى‏كردند، از اين حربه زنگ زده استفاده كردند و معلم‏هاى تازه‏اى را براى پيامبر عنوان نمودند.

يكى از كسانى كه اين تهمت را مجددا مطرح ساخت، يوحناى دمشقى بود او كه از علماى معروف مسيحيّت شمرده مى‏شد، مدتها در دستگاه بنى اميه در عهد يزيد و عبدالملك‏بن مروان و چند خليفه اموى ديگر مشاور و خزانه‏دار حكومت بود او در رساله‏اى كه به نام مباحثه‏اى ميان مسيحى و مسلمان نوشت، مدعى شد كه پيامبر اسلام علم خود را از مردى از اهل كتاب اخذ كرده است اين تهمت را بعد از او شخصى به نام «تئوفانس» تكرار كرد و بعدها بر پايه نوشته‏هاى يوحنا و تئوفانس كتابى تحت عنوان «مكاشفه بحيرا» نوشته شد و به نويسنده‏اى كه گويا در قرن ششم و هفتم ميلادى مى‏زيسته و معاصر پيامبر اسلام بوده، نسبت داده شد در حالى كه طبق تحقيق، اين كتاب در اواخر قرن پنجم هجرى (قرن يازدهم ميلادى) يعنى پس از جنگهاى صليبى نوشته شده است (216) .

البته بعد از جنگهاى صليبى، نويسندگان مسيحى در دروغ بافى و تهمت‏زنى بر اسلام و قرآن و پيامبر اسلام سنگ تمام گذاشته بودند. كتابهائى كه در اين عصر عليه اسلام نوشته شد، بعدها مايه شرمندگى علماء مسيحى و نويسندگان غربى گرديد و آنها كتابهاى متعددى در عذر خواهى از گستاخى و بى‏شرمى سلف خود نگاشتند اما درعين حال بعضى از مستشرقان غربى مجددا بعضى از آن تهمت‏ها را در قالبهاى تازه‏اى تكرار كردند كه يكى از آن تهمت‏هاهمين موضوع معلم تراشى براى پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است.

معلمان موهومى كه بعضى از نويسندگان مسيحى و به پيروى از آنها چند مستشرق غرض ورز براى پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ساخته و پرداخته‏اند، عبارتند از:

1ـ ورقة بن نوفل، او از خويشان حضرت خديجه همسر پيامبر بود و از علماء اهل كتاب به شمار مى‏رفت و در زمان بعثت پيامبر، او پيرمردى نابينا بود كه به زودى از دنيا رفت. جريان ملاقات كوتاه او با پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در كتب تاريخ و سيره بدينگونه آمده است كه در آغاز بعثت كه براى اولين بار فرشته وحى در غار حراء بر پيامبر نازل شد، آن حضرت به خانه خديجه آمد و موضوع را با او در ميان گذاشت

خديجه پيش ورقة بن نوفل رفت و جريان را تعريف كرد، ورقه گفت: اين همان ناموس اكبر است كه خداوند بر موسى نازل كرده بود.

بعد از اين واقعه ورقه در كنار كعبه درحال طواف پيامبر را ملاقات كرد و جريان را از او پرسيد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آنچه راديده بود، نقل كرد ورقه گفت: به خدا قسم كه تو پيامبر اين امت هستى و همان ناموس اكبر كه بر موسى مى‏آمد بر تو آمده است (217) .

البته صحت اين داستان مورد ترديد است و اگر هم صحيح باشد هيچگونه دلالتى بر مدعاى نويسندگان مسيحى ندارد. چگونه ممكن است كه در يك ديدار كوتاه، اينهمه علوم و معارف كه در قرآن آمده از شخصى منتقل شود؟

راستى كه دشمنان اسلام چه سخنهان پوچ و مضحكى مى‏گويند!

2 ـ بحيرا، راهب دير بصرى، نام اين شخص «سرجيوس » يا «جورجيوس» يا «سرجيس» مى باشدكه در ديرى در «بصرى» در سرزمين شام اقامت داشت و به سبب موقعيتى كه در مسيحيت يافته بود، ملقب به «بحيرا» شده بود كه به معناى مرد دانا و گزيده است.

به نوشته كتب تواريخ و سير پيامبر اسلام دوباره با بحيرا ملاقات كرده است:

اول ـ در سن 9 تا13 سالگى كه همراه عموى خود ابوطالب دريك سفر تجارتى به شام عزيمت مى‏كرد. در اين سفر بود كه وقتى كاروان نزديك دير بصرى رسيد بحيرا ديد كه ابرى بالاى سر يك نفر از كاروانيان حركت مى‏كند و همه اهل كاروان را مهمان كرد و آثار نبوت را در وجود محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يافت و سفارش هاى لازم را درباره او به ابوطالب كرد (218) .

دوم ـ در سن 21 تا24 سالگى كه در كاروان تجارتى خديجه همراه با غلامى به نام «ميسره» عازم شام بود و در همان دير بصرى با بحيرا ملاقات نمود (219) .

البته از عبارت ابن هشام روشن نمى‏شود كه آيا اين بحيرا همان بحيرائى است كه پيامبر را در سفر قبلى كه همراه عمويش ابوطالب بود، ملاقات كرد يا بحيراى ديگرى است ولى سيره نويسان متأخر آنها را دو نفر دانسته‏اند و از اولى به نام بحيرا و از دومى به نام نسطورا ياد كرده‏اند (220) .

ملاقات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با راهب دير بصرى دستاويزى براى دشمنان اسلام قرار گرفته و آنها مدعى شده‏اند كه رسول خدا مطالب خود را از آن راهب اخذ كرده است! سخنى سست‏تر از اين نمى‏توان يافت چگونه ممكن است كه شخصى اينهمه علوم و احكام و معارف را در يك ملاقات كوتاه از شخص ديگرى ياد بگيرد بخصوص اينكه پيامبر در اين ملاقات در سنين كودكى وجوانى بود و ملاقات در حضور عمويش ابوطالب و يا ميسره غلام خديجه اتفاق افتاد.

قرآن كريم در برابر اين تهمت علاوه بر پاسخى كه پيشتر نقل كرديم، يك پاسخ كلى مى‏دهد اين پاسخ به گونه‏اى است كه ديگر جاى هيچگونه ترديد و بحث باقى نمى‏ماند:

ام يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون اللّه‏ ان كنتم صادقين بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله كذلك كذّب الّذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين (221)

آيا مى‏گويند كه محمد قرآن را از خود بافته است بگو سوره‏اى مانند آن را بياوريد و جز خدا از هركس هم كه مى‏خواهيد كمك بگيريد اگر راست مى‏گوئيد اما آنها چيزى ر اكه احاطه به علم آن نداشتند و تأويل آن را نيافته بودند، تكذيب كردند و پيشينيان آنها نيز انبياء را تكذيب كردند بنگر كه سرانجام ستمگران چگونه است؟

از اين آيه چند مطلب استفاده مى‏شود:

1ـ قرآن در برابر كسانى كه چنين تهمتهائى را بر پيامبر مى‏زنند تحدى مى‏كند و آنها را به معارضه با سوره‏هاى قرآن مى‏خوانند و همه مى‏دانيم كه تاكنون نتواسته چنين كارى را انجام بدهد.

2ـ پس از اين مبارزطلبى، با روانشناسى خاصى سخن آنها را تحليل مى‏كند و اظهار مى‏دارد كه چون قرآن فراتر از علم و دانش آنها بود، به تكذيب آن پرداختند.

3ـ به سابقه اين كار در امتهاى گذشته اشاره مى‏كند و ياد آور مى‏شود كه همواره كسانى در برابر انبياء قرار گرفته‏اند و آنها را تكذيب كرده‏اند.

توطئه دوم: گوش دادن به قرآن ممنوع!

براى مبارزه با گسترش روز افزون نفوذ قرآن در ميان مردمى كه دلباخته قرآن شده بودند وبا گوش دادن به آن دين جديد را مى‏پذيرفتند، كفار قريش نغمه ديگرى ساز كردند وآن اينكه گوش دادن به قرآن را تحريم نمودند ومردم بخصوص تازه واردانى را كه به مكه مى‏آمدند از شنيدن قرآن باز داشتند وآشكارا شنيدن قرآن را ممنوع كردند وحتى دستور دادند كه اگر احيانا در جائى با محمد روبرو شديد وديديد كه قرآن مى‏خواند با سروصدا وايجاد هياهو وبا خواندن شعر ورجز با آن معارضه كنيد تا آيات قرآنى شنيده نشود.

اين تصميم كفار قريش را، خود قرآن كريم چنين نقل مى‏كند:

وقال الذين كفروا ولاتسمعوا لهذا القرآن والغوا فيه لعلكم تغلبون (222)

وكافران گفتند: به اين قرآن گوش فرا ندهيد وبا سخنان لغو با آن معارضه كنيد شايد كه چيره شويد.

كفار قريش خواستند با اين اقدام جلو نفوذ قرآن را بگيرند اما جالب اينستكه جذابيت وشيرينى قرآن به حدى بود كه خود كسانيكه اين قانون را وضع كرده بودند وبا سرسختى مردم را از شنيدن قرآن باز مى‏داشتند، اولين كسانى بودند كه قانون شكنى كردند ومخفيانه به استماع قرآن پرداختند!

طبق نوشته ابن هشام پس از تحريم استماع قرآن سه تن از سران قريش كه عبارت بودند از: ابوسفيان وابوجهل واخنس بن شريق يك شب بدون اطلاع از يكديگر از خانه‏هاى خود بيرون آمدند ودر كنار خانه پيامبر هركدام در گوشه‏اى مخفى شدند تا به قرآن گوش بدهند وتا صبح همانجا بودند بامدادان كه راه خانه خود را پيش گرفتند هرسه نفر به همديگر رسيدند ويكديگر را سرزنش كردند وگفتند اگر ديگران از وضع ما باخبر شوند به ما چه خواهند گفت؟ تصميم گفتند كه ديگر اين كار را نكنند اما شب دوم نيز هر يك از آنها به خيال اينكه ديگران نخواهند آمد، باز كنار خانه پيامبر آمد وهنگام صبح باز همديگر را ديدند وشرمنده شدند وتصميم گرفتند كه ديگر تكرار نكنند ولى شب سوم نيز همان برنامه تكرار شد واين بار تصميم جدى وقاطع گفتند كه ديگر اين كار را ترك كنند. (223)

توطئه سوم: صبح ايمان بياوريد وشب كافر شويد!

توطئه ديگرى كه جمعى از كفار از اهل كتاب براى بى‏اعتبار كردن قرآن وكاستن از نفوذ آن، ترتيب دادند اين بود كه چند نفر به صورت دسته جمعى هنگام صبح ادعاى ايمان كنند وبگويند كه به قرآن ايمان آورديم ولى شبانگاه اعلام بى‏ايمانى وكفر كنند وچنين قلمداد نمايند كه خيال مى‏كرديم قرآن چيز معتبرى است ولى چون ايمان آورديم واز نزديك با آن آشنا شديم ديديم كه چنان نيست ولذا از ايمان خود برگشتيم!

آنها اين نقشه را مى‏كشيدند تا مسلمانان را در ايمان خود سست كنند واعتبار وعظمت قرآن را زير سؤال ببرند. اما خداوند پرده از روى نقشه آنها برداشت ودر آيه‏اى كه مى‏خوانيم از توطئه آنها خبر داد:

وقالت طائفة من اهل‏الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار واكفروا آخره لعلهم يرجعون (224)

وگروهى از اهل كتاب گفتند: آغاز روز به آنچه كه بر گروه مؤمنان نازل شده ايمان بياوريد ودر پايان روز به آن كافر شويد شايد كه برگردند.

به گفته مفسران اينها دوازده نفر از دانشمندان واحبار يهود بودند كه براى ايجاد شك وتزلزل در ميان اصحاب حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اين نقشه ماهرانه را كشيدند وقرار گذاشتند كه اول صبح به ظاهر ايمان بياورند ودر پايان روز از محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اعلام بيزارى كنند تا بدينوسيله آنهائى را كه به پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وقرآن ايمان آورده بودند دچار شك وترديد سازند خداوند با اين آيه پيامبر را از نقشه آنها باخبر كرد وپيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ومسلمانان را در جريان توطئه آنان قرار داد.

توطئه چهارم: استهـزاء قـرآن:

استهزاء به پيامبران وآيات الهى سابقه‏اى طولانى دارد وهيچ پيامبرى نيامد مگر اينكه مورد استهزاء وريشخند مخالفان قرار گرفت:

يا حسرة على العباد مايأتيهم من رسول الا كانوا به يستهزئون (225)

اى دريغ بر مردم كه هيچ پيامبر بر آنها نيامد مگر اينكه او را مسخره كردند.

وقتى چيزى مورد استهزاء وسخريه قرار گرفت، مردم به ديده حقارت به آن مى‏نگرند مخالفان انبياء هم مى‏خواستند آنها را تحقير كنند وسخنانشان را بى‏اهميت جلوه دهند.

كافران عصر پيامبر اسلام نيز پيامبر وقرآن را استهزاء كردند وهدف آنها تحقير اسلام در نظر مردم بود. قرآن كريم در چندين مورد به اين موضوع پرداخته است در جائى با يك استفهام انكارى خطاب به منافقين مى‏گويد:

قل ابالله وآياته ورسوله كنتم تستهزئون (226)

بگو آيا به خدا وآيات او وپيامبرش استهزاء مى‏كرديد

ودر جائى پيامبر ومؤمنان را از تماس با استهزاءكنندگان قرآن برحذر مى‏دارد:

اذا سمعتم آيات الله يكفر بها ويستهزء بها فلا تقعدوا معهم (227)

هنگامى كه شنيديد به آيات خدا كفر ورزيده مى‏شود وبه آن استهزاء مى‏شود، با اينچنين افراد ننشينيد.

واذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم (228)

وچون كسانى را ديدى كه وارد در آيات ما شده‏اند از آنها اعراض كن.

ودر جائى از شيطنت كفار كه گاهى به قصد استخفاف وتحقير واستهزاء به قرآن گوش مى‏دادند وسپس پيامبر را مسخره مى‏كردند وبه او تهمت جنون وجادوگرى مى‏زدند، پرده برمى‏دارد:

نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك واذ هم نجوى اذيقول الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا (229)

ما داناتريم به آنچه كه آنها گوش مى‏دهند هنگامى كه به تو گوش مى‏دهند در حاليكه باهم نجوا مى‏كنند وهنگاميكه ظالمان مى‏گويند: پيروى نمى‏كنيد مگر از مردمى كه جادو شده است نگاه كن چگونه بر تو مثلهائى مى‏زنند پس گمراه شدند وراهى نيافتند.

ودر جاى ديگرى از سرنوشت استهزاءكنندگان به آيات الهى وجايگاه آنها كه جهنم خواهد بود خبر مى‏دهد:

ذلك جزائهم جهنم بما كفروا واتخذوا آياتى ورسلى هزوا (230)

اينست كه جزاى آنها جهنم است به سبب اينكه كفر ورزيدند وبه آيات من وپيامبران من مسخره كردند.

وبدنيگونه از توطئه خطرناك استهزاء به آيات الهى وقرآن كريم پرده برمى‏دارد وهشـدارهاى لازم را به مسلمانـان مى‏دهـد تا تحـت تأثير استهـزاءكنندگان به قـرآن قـرارنگيـرند.

بهانه جوئى كفار در برابر قرآن:

كفار ومنافقان عصر پيامبر كه در برابر عظمت قرآن ناتوان شده‏بودند با بهانه‏هاى واهى وعذرهاى غيرمنطقى، ايمان نياوردن خود را توجيه مى‏كردند. قرآن كريم قسمتى از اين بهانه جوئى‏ها را براى ما نقل كرده‏است:

ـ چرا قرآن يكدفعه نازل نشده است؟

وقال الذين كفـروا لو لانـزل عليه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤادك ورتلنـاه ترتيلا (231)

وكافران گفتند: چرا قرآن به يكباره بر وى نازل نشده است؟ همچنين است تادل تو را به وسيله آن استوار سازيم.

ـ قرآن ديگرى بياور!

واذتتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لايرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدّله قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى (232)

وچون آيات روشن ما بر آنها خوانده مى‏شود آنها كه اميدى بر ملاقات ما ندارند مى‏گويند: قرآنى جز اين بياور ويا آنرا تبديل كن بگو من نمى‏توانم آنرا از جانب خودم تبديل كنم من پيروى نمى‏كنم مگر آنچه را كه بر من وحى شود.

ـ چرا قرآن بر مرد بزرگى از ايران وروم نازل نشده؟

وقالوا لولانزل هذاالقرآن على رجل من القريتين عظيم (233)

وگفتند: چـرا اين قرآن بر مرد بزرگى از دو آبادى بزرگ نازل نشده است؟

ـ ثروت واولاد ما بيشتر است

افرايت الذين كفر بآياتنا وقال لأوتين مالاو ولدا (234)

آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد وگفت به من مال واولاد داده شده است.

ـ آنچه از پدرانمان مانده براى ما كافى است

واذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله والى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا اولوكان آبائهم لايعلمون شيئا ولايهتدون (235)

وچون به آنها گفته مى‏شودكه به سوى چيزيكه خداوند نازل كرده وبه سوى پيامبر بيائيد مى‏گويند آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم براى ما بس است آيا هر چند كه پدرانشان چيزى ندانند وهدايت نشوند؟

ـ چرا گنجى بر او نرسيد ويا فرشتگان با او نيامدند؟

ان يقولوا لولا انزل عليه كنز او جاء معه ملك انما انت نذير (236)

اينكه بگويند چرا گنجى بر وى نازل نشده ويا فرشته‏اى همراه او نيامده همانا تو بيم دهنده‏اى هستى.

نفوذ قرآن در دلهاى اهل ايمان:

در مقابل عكس‏العملهاى تند وغير منطقى كفار ومشركان در برابر قرآن، واكنش مؤمنان ومسلمانان در مقابل آيات قرآنى بسيار جالب بود هنگامى كه آياتى از قرآن نازل مى‏شد وپيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آن را بر مسلمانان مى‏خواند، همچون باران رحمتى بر دلهاى تشنه مؤمنان بود وآنها از تلاوت آيات قرآنى به وجد مى‏آمدند ودلهايشان روشن مى‏شد وبراى آنها مايه اميدوارى وموجب آرامش‏خاطر واطمينان قلب بود.

قرآن كريم همانگونه كه عكس‏العملهاى نامطلوب كافران را در مقابل قرآن نقل كرده (كه مقدارى از آنها را آورديم) همچنين عكس‏العملهاى اهل ايمان ومسلمانان عصر نزول قرآن را نيز بيان كرده است، اينك به چند نمونه توجه فرمائيد:

وقيل للذين اتقوا ما ذاانزل ربكم قالوا خيراً للذين احسنوا فى هذه الدنياحسنة ولدار الآخرة خير ولنعم دار المتقين (237)

وبه كسانى كه تقوا پيشه كرده‏اند گفته شد پروردگارتان چه چيزى بر شما نازل كرده است؟ گفتند: خير را. براى كسانيكه در اين دنيا خوبى كردند خوبى است وخانه آخرت بهتر است وچه نيكوست خانه پرهيزكاران.

آمن الرسول بما انزل اليه من ربه والمؤمنون... (238)

ايمان آورد پيامبر ومؤمنان به آنچه از سوى پروردگارش بر وى نازل شده است.

ويرى الذيـن اوتوا العلم الذى انـزل اليك من ربك هو الحق ويهدى الى صراط العزيز الحميد (239)

وكسانيكه به آنها علم داده شده مى‏بينند كه آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل گرديده، حق است وبه راه خداوند عزيز وحميد هدايت مى‏شوند.

واذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرضوا من الحق يقولون ربنا امنا فاكتبنا مع الشاهدين (240)

(دانشمندان نصارى) وقتى مى‏شنوند آنچه را كه بر پيامبر نازل شده است مى‏بينى چشمانشان اشك مى‏ريزد به سبب آنچه كه از حق شناخته‏اند مى‏گويند خدايا ايمان آورديم ما را با گواهان بنويس.

والذين اتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك... (241)

وكسانى را كه به آنها كتاب داده‏ايم شادمان مى‏شوند به سبب آنچه بر تو نازل‏كرده‏ايم.

واذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذا ايمانا فا ما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا وهم يستبشرون (242)

وهنگاميكه سوره‏اى نازل مى‏گردد گروهى از آنها مى‏گويند كداميك از شماست كه اين سوره ايمان او را افزايش داده باشد پس آنها كه ايمان آورده‏اند بر ايمانشان افزوده مى‏گردد وآنها شادى مى‏كنند.

به طورى كه ملاحظه مى‏فرمائيد طبق آياتى كه در بالا خوانديم عكس‏العمل مؤمنان بخصوص آن گروه از مؤمنان كه قبلاً از يهود ونصارى واهل كتاب بودند اين بود كه با شنيدن قرآن خوشحال مى‏شدند وبر مراتب ايمان آنها افزوده مى‏شد واز اينكه حق را شناخته‏اند اشك شوق مى‏ريختند وبه همديگر مژده خير مى‏دادند.