سيرى در علوم قـرآن

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۳ -


بخش سوم: نزول قرآن

نزول و انزال وتنزيل

قرآن كريم به عنوان مجموعه وحى الهى در قلب مبارك محمد رسول گرامى‏اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم جاى گرفته و بر زبان مبارك آن حضرت جارى شده و به مردم رسيده است صدور اين پيام‏هاى آسمانى از وجود بارى تعالى و وصول آن به پيامبر و مردم حقيقتى است كه قرآن كريم از آن با تعبيرهاى «نزول» و «انزال» و «تنزيل» ياد كرده كه هر سه از اشتقاقات يك واژه است.

واژه «نزول» در لغت موارد استعمال متعددى دارد كه بازگشت آنها به دو معنى است يكى حلول و قرار گفتن در جائى و ديگرى فرود آمدن از بالا به پائين (128) .

در قرآن كريم انزال به هر دو معنى استعمال شده است معنى اول يعنى قرار دادن در جائى، در اين آيه شريفه آمده:

و قل ربّ انزلنى مباركا و انت خير المنزلين (129)

بگو خدايا وارد كن مرا در جائى مبارك كه تو بهترين نازل كنندگانى.

معنى دوم را به عنوان نمونه در اين آيه شريفه ملاحظه بفرمائيد.

و انزلنا من السماء ماء (130)

و فرو فرستاديم از آسمان آبى را

همچنين در قرآن كريم ماده «نزل» و اشتقاقات آن به معانى ديگرى علاوه بر معناى ياد شده آمده است مثلا در آيات زير «انزال» به معنى خلق كردن آمده.

و انزلنا الحديد فيه بأس شديد (131)

خلق كرديم آهن را كه در آهن نيروى بسيارى است.

و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج (132)

و براى شما هشت جفت چهارپا آفريد.

و قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سواتكم (133)

و براى شما لباس قرار داديم كه شما را بپوشاند.

البته در قرآن كريم نزول وانزال وتنزيل درباره خود قرآن بيشتر از همه چيز به كار رفته است كه به ذكر آن خواهيم پرداخت.

اكنون ببينيم كه اين سه كلمه از لحاظ معنى چه فرقى با هم دارند؟ كلمه نزول مصدر نزل است كه فعل لازم مى‏باشد و جاى گفتگو ندارد بحث بر سر دو كلمه انزال و تنزيل است كه بايد ديد آيا اين دو كلمه با همديگر فرقى دارند يا نه و اگر آرى آن فرق چيست و بر چه مبنائى است؟

گاهى چنين تصور مى‏شود كه ميان انزال و تنزيل فرقى وجود ندارد زيرا فرق‏هائى كه گفته‏اند همه قابل نقض است اما بايد گفت كه مسائل ادبى مانند قواعد رياضى نيست كه هيچگونه استثنائى نداشته باشد وقتى كلمه‏اى در اكثر مواقع به صورت خاصى استعمال شد بايد آن را به عنوان يك قاعده قبول كرد اگر چه استثناءهائى هم داشته باشد به هر حال ميان دو واژه «انزال» و «تنزيل» فرق‏هائى گفته شده است كه اهم آنها عبارتند از:

1ـ انزال به معنى نازل كردن دفعى و يكباره است وتنزيل به معناى نازل كردن تدريجى است اين قول از بيشتر مفسران و اهل لغت نقل شده است (134) هر چند براى آن موارد نقضى هم وجود دارد.

2ـ تنزيل به معنى نازل كردن تدريجى است و انزال اعم از دفعى و تدريجى است (135) .

3ـ تنزيل دلالت بر تكثير مى‏كند ولى انزال اين دلالت را ندارد سيبويه از ابوالحسن نقل مى‏كند كه گفته انزال و تنزيل ازنظر من هيچگونه فرقى ندارند جز اينكه در تنزيل نوعى تكثير وجود دارد (136) .

4ـ تنزيل دلالت بر ترتيب دارد ولى انزال چنين نيست (137) .

به طورى كه ملاحظه مى‏فرمائيد اين وجوه خيلى به هم نزديك است و اساس و مبناى همه آنها تفاوتى است كه ميان باب افعال و باب تفعيل وجود دارد و به گونه‏اى كه علماى علم صرف گفته‏اند در باب تفعيل نوعى مبالغه و تكثير است و روشن است كه تكثير هر چيزى بر حسب خودش است و تكثير در ماده تنزيل مستلزم تدريجى بودن نزول مى‏باشد و ترتيب نيز در جائى است كه اشياء و افراد متعددى باشد تا بتوان آنها را ترتيب كرد بنابراين قول به اين كه انزال دفعى است وتنزيل تدريجى قول درستى است و لااقل درباره نزول قرآن بايد آن را پذيرفت زيرا به طورى كه خواهيم گفت قرآن به دو صورت نازل شده است دفعى و تدريجى و نوع آياتى كه ناظر بر نزول دفعى قرآن است با كلمه انزال آمده و نوع آياتى كه نزول تدريجى قرآن را مى‏رساند با كلمه تنزيل همراه است (تفصيل مطلب را به زودى خواهيم آورد).

پيش از آنكه مطالب مربوط به انزال و تنزيل قرآن را مطرح كنيم چند نكته را كه از مقايسه آياتى كه مشتمل بر اين دو كلمه است به دست آورده‏ايم براى خوانندگان محترم تذكر مى‏دهيم:

نكته اول: تنزيل هميشه در مورد نزول خير وبركت استعمال شده مانند نزول قرآن نزول غذاى آسمانى (منّ و سلوى) مانند(آيه 80 از سوره طه) آيه‏اى را پيدا نكرديم كه در آن تنزيل درنزول عذاب و شر استعمال شده باشد اما كلمه انزال اعم از نعمت و عذاب است البته انزال نيز در بيشتر موارد درباره خير و بركت استعمال شده مانند انزال قرآن و يا غذاى آسمانى (مائده) و يا باران اما در چند آيه از قرآن انزال درمورد نزول عذاب استعمال شده است مانند اين دو آيه:

فانزلنا على الّذين ظلموا رجزا من السّماء بما كانوا يفسقون (138)

پس نازل كرديم بر ستمگران عذابى از آسمان به خاطر آن كه آنها فسق مى‏كردند.

انا منزلون على اهل هذه القرية رجزا من السّماء (139)

ما برساكنان اين آبادى عذابى از آسمان نازل خواهيم كرد.

نكته دوم: غير از انزال و تنزيل، اشتقاقات ديگر اين ماده درباره قرآن استعمال نشده است حتى كلمه تنزّل (از باب تفعل) در مورد نزول قرآن نيامده ولى درباره نزول ملائكه و شياطين استعمال شده است:

تنزّل الملائكة و الرّوح فيها باذن ربهم (140)

ملائكه و روح در آن شب (شب قدر) به اذن پروردگارشان نازل مى‏شوند.

قل هل انبئكم على من تنزّل على كّل افاك اثيم (141)

آيا به شما خبر بدهم كه شياطين بر چه كسانى نازل مى‏شوند؟ شياطين بر هر شخص بسيار دروغگوى بدكار نازل مى‏شوند.

نكته سوم: در قرآن كريم در مورد نزول تورات و انجيل همواره از كلمه «انزال» استفاده شده است و كلمه تنزيل درباره آنها به كار نرفته جز در يك مورد كه آن هم مربوط به قبل از نزول تورات است (142) و از آنجا كه معروف ميان علماء اين است كه تورات و انجيل يك بار آن هم به صورت دفعى نازل شده‏اند (143) مى‏توان اين مطلب را شاهدى بر دفعى بودن «انزال» و تدريجى بودن «تنزيل» دانست.

اكنون پس از اين بحثهاى مقدماتى وارد بحث درباره نزول قرآن مى‏شويم پيش از هر چيز بايد ديد كه منظور از نزول قرآن چيست؟ آيا قرآن نيز مانند باران از بالا به پائين و از آسمان به زمين فرود آمده است؟ به اين سئوال نمى‏توان پاسخ مثبت داد زيرا لازمه اين مطلب جسم بودن و مادى بودن قرآن است و چنين تصور مى‏شود كه گويا قرآن به صورت اوراق نوشته شده‏اى بوده كه مثلاً فرشته‏اى مانند كبوتران نامه رسان آن را از آسمان به زمين فرود آورده و به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تسليم كرده است! چنين تصورى درباره قرآن باطل و نادرست است.

همچنين لازمه آن جسم بودن و مكان داشتن خداوند است كه گويا در عرش يا جائى از آسمان نشسته و قرآن را بر زمين فرو فرستاده است! تعالى اللّه‏ عن ذلك.

بايد بگوئيم كه منظور از نزول قرآن يك نزول معنوى و روحانى است و حقيقت قرآن كه در صقع ذات الهى بوده به نوعى تنزل يافته و به صورتى درآمده كه براى پيامبر كه از جنس بشر است و وجودى مادى و جسمانى دارد، قابل درك و دريافت شده است.

و به عبارت ديگر نزول قرآن عبارت است از افاضه‏اى كه از طرف خداوند متعال به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شده و پيامبر شايستگى همسو شدن با عوالم غيبى را پيدا كرده و حقائق الهى از طريق وحى برجان و دل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نشسته است.

نزول دفعى و نزول تدريجى قرآن

شك نيست كه قرآن كريم در طول بيست و سه سال ويا بيست سال در طول رسالت پيامبرگرامى‏اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به تدريج و بر حسب اقتضاى مناسبتها و نيازها نازل شده است اما از ظواهر بعضى از آيات قرآنى و همچنين از رواياتى كه از طريق عامه و خاصه وارد شده چنين استفاده مى‏شود كه قرآن علاوه بر نزول تدريجى، نزول ديگرى هم داشته كه به صورت دفعى و يكپارچه بوده است آيا واقعا قرآن دوبار نازل شده و يا بايد ظواهر آيات و نصّ رواياتى را كه مشعر بر اين معناست، تأويل كرد؟

در اين مسأله اقوال مختلفى وجود دارد كه ما نخست آن اقوال را با ذكر دلائلى كه اقامه كرده‏اند، نقل مى‏كنيم و در آخر نظر خود را ذكر خواهيم كرد.

قول اول ـ قرآن كريم دوبار نازل شده است يكبار به صورت دفعى و يكپارچه از جانب خداوند به «بيت المعمور» و يا «بيت العزة» كه در آسمان چهارم است، نازل شده و يكبار هم به صورت تدريجى و نجومى در طول سالهاى رسالت نزول يافته است طبق اين قول از نزول دفعى به «انزال» و از نزول تدريجى به «تنزيل» تعبير آورده شده است.

اكثر مفسران و اهل حديث اين قول را انتخاب كرده‏اند وحتى قرطبى در تفسير خود بر اين نظريه ادعاى اجماع كرده (144) و زركشى اين قول را مشهور ترين و صحيح قولها دانسته است (145) نخستين كسى كه اين قول به او نسبت داده شده، ابن عباس است كه گفته خداوند قرآن را به يكباره در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان دنيا انزال كرده است (146) .

براى اثبات اين نظريه به آيات و رواياتى استناد شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى‏كنيم:

1ـ آيات مورد استناد عبارت است از آياتى كه دلالت بر نزول قرآن در ماه رمضان و شب قدر مى‏كند مانند:

شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن (147)

ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن نازل شده است.

انا انزلناه فى ليلة القدر (148)

ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.

انا انزلناه فى ليلة مباركة (149)

ما قرآن را در شبى مبارك نازل كرديم.

ظاهر اين آيات دلات دارد بر اين كه قرآن كريم يكباره و به صورت مجموع در ماه رمضان آن هم در شب قدر نازل شده است درست است كه به يك آيه هم قرآن اطلاق مى‏شود اما از سياق آيات چنين به نظر مى‏رسد كه منظور مجموع قرآن است نه بعضى از آن البته كسانى اين آيات را به نحوى توجيه كرده‏اند كه با نزول چند آيه هم جور در مى‏آيد و ما در آينده راجع به اين مطلب و وجه جمع ميان نزول قرآن در شب قدر ونزول آن در شب بيست و هفتم رجب كه شب بعثت پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است به طور مستقل بحث خواهيم كرد.

2ـ روايات متعدد و معتبرى هم از طريق اهل سنت و هم از طريق شيعه وارد شده كه دلالت دارد بر اين كه قرآن به صورت دفعى و يكپارچه در شب قدر نازل شده است:

امام صادق عليه‏السلام فرمود:

نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان الى البيت المعمور ثمّ انزل من البيت المعمور فى طول عشرين سنة (150)

قرآن به يكباره در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شده و سپس از بيت المعمور در طول بيست سال نازل شده است.

مشابه اين روايت از طريق اهل سنّت نيز وارد شده (151) منتهى در روايات ما محل نزول دفعى قرآن «بيت المعمور» ذكر شده ولى در روايات اهل سنت از اين محل به«بيت العزة» تعبيرشده است.

قول دوم ـ قرآن كريم يكبار به صورت دفعى بر قلب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل شده و يكبار هم به صورت تدريجى بر زبان آن حضرت جارى گشته است.

اين قول از فيض كاشانى است و در مقدمه تفسير صافى آن را عنوان كرده و گفته است منظور از بيت المعمور نيز كه در حديث آمده همان قلب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است به گونه‏اى كه در اين آيه شريفه آمده است:

نزل به الرّوح الأمين على قلبك (152)

قرآن را روح الأمين بر قلب تو نازل كرده است.

فيض كاشانى چنين توضيح مى‏دهد كه مجموع قرآن به يكباره بر قلب پيامبر نازل شده و سپس در طول بيست سال به تدريج از باطن قلب پيامبر به ظاهر زبان آن حضرت آمده و اين هنگامى صورت مى‏گرفت كه جبرئيل به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وحى مى‏آورد و الفاظ قرآن را بر او مى‏خواند (153) .

براى اين قول مى‏توان شاهد ديگرى از قرآن آورد:

و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه (154)

به قرآن عجله نكن پيش از آن كه وحى آن به تو حكم شود.

ظاهر اين آيه و آيات ديگرى كه مشابه آن است دلالت مى‏كند بر اين كه پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پيش از نزول جبرئيل يا روح الأمين و آوردن وحى كه در مناسبت‏هاى گوناگون و در طول رسالت به طور مرتب انجام مى‏گرفت، از قرآن و آيات آن خبر داشته و گاهى به اقتضاى موقعيت براى اظهار آن عجله مى‏كرده اما اجازه نداشته كه پيش از نزول جبرئيل آن را ابراز نمايد.

قول سوم ـ قرآن كريم در پشت اين الفاظ موجود، داراى حقيقت ديگرى است كه با فهم عادى نميتوان آن را درك كرد و اين حقيقت قابل تفصيل و تجزيه نيست و يك حقيقت بسيط و داراى احكام و استحكام است با توجه به اين معنا مى‏توان گفت يك بار همان حقيقت بسيط قرآن به صورت دفعى نازل شده ويك‏بار هم قرآن به حالت تفصيل و در موقعيت مقتضى ودر فاصله‏هاى گوناگون به تدريج نازل شده است.

اين قول از مرحوم علامه طباطبائى است كه در تفسير الميزان آن را مفصلاً مطرح كرده و توضيحات لازم را داده است.

ايشان با استناد به آيات متعددى معتقدند كه قرآن در يك مرحله به صورت حقيقت واحده‏اى است و جايگاه آن «ام الكتاب» و «لوح محفوظ» و «كتاب مكنون» است در اين مرحله قرآن متصف به علىّ و حكيم است ودرمرحله ديگر به صورت الفاظ نازل گرديده و لباس قرائت و عربيت پوشيده و حالت تفصيلى به خود گرفته وداراى ناسخ و منسوخ مى‏باشد مرحله اول به صورت دفعى و مرحله دوم به صورت تدريجى نازل شده است.

از جمله آياتى كه مورد استناد اين قول قرار گرفته به عنوان نمونه اين آيات را مى‏توان ياد كرد:

كتاب احكمت آياته ثمّ فصّلت من لدن حكيم خبير (155)

قرآن كتابى است كه آيات آن محكم قرار داده شده و سپس تفصيل يافته است از جانب خداوند حكيم و آگاه.

حم و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيّا لعلّكم تعقلون و انّه فى امّ الكتاب لدينا لعلىّ حكيم (156)

قسم به كتاب مبين ما آن را قرآن عربى قرار داديم تا شما بيانديشيد و آن در ام‏الكتاب نزد ما على و حكيم است.

بنابراين قرآن در حالت مجمل و محكم و بسيط بودنش به يكباره نازل شده و درحالت مفصل بودنش كه لباس الفاظ پوشيده است به تدريج فرود آمده است. (157)

در اينجا اين توضيح را بدهيم كه نبايد حقيقت بسيط قرآن را كه مرحوم علامه طباطبائى بيان كرده با مسأله كلام نفسى كه اشاعره آن را مطرح نموده‏اند، اشتباه كرد زيرا كلام نفسى اشاعره براى توجيه عقيده آنها درباره قديم بودن قرآن عنوان شده و موضوع پيشنهادى علامه طباطبائى چيزى است كه حادث شده و قديم نيست.

قول چهارم ـ قرآن فقط يكبار نازل شده آن هم به صورت تدريجى و نجومى. و اساسا نزول دفعى قرآن قابل تصور نيست زيرا در قرآن آيات بسيارى وجود داردكه مربوط به حوادثى است كه سالها پس از بعثت پيامبر اتفاق افتاده است چگونه مى‏توان تصور كرد كه اين آيات قبلاً نازل شده باشد؟

پيروان اين نظريه آياتى را كه نزول قرآن را در ماه رمضان و شب قدر مى‏داند توجيه كرده‏اند مثلاً گفته‏اند كه قسمتى از آيات در شب قدر نازل شده ويا اولين آيه در شب قدر نازل شده (تفصيل اين توجيهات را بعدا خواهيم آورد) و درباره رواياتى كه در آنها براى قرآن دو نوع نزل دفعى و تدريجى عنوان شده گفته‏اند كه خبر واحد است و در اين گونه مسائل نمى‏توان به آنها استناد كرد.

يكى از كسانى كه اين نظريه را مطرح كرده، شيخ مفيد عليه الرحمة است كه سخن شيخ صدوق عليه الرحمة را كه قائل به نزول دوگانه قرآن بود، رد مى‏كند و مى‏گويد ريشه اعتقاد صدوق روايت واحدى است كه موجب علم نمى‏شود آنگاه نمونه‏هائى از آياتى را كه مربوط به حوادث زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است مى‏آورد و نتيجه مى‏گيرد كه قرآن فقط يكبار آنهم تدريجى نازل شده به عقيده شيخ مفيد اعتقاد به نزول دفعى قرآن با مذهب مشبّهه تناسب دارد كه قرآن را قديم مى‏دانستند (158) .

بعضى از پيروان اين قول استبعاد ديگرى را عنوان كرده و گفته‏اند نزول دفعى قرآن آن هم به آسمان چهارم چه فايده‏اى دارد قرآن براى هدايت بشر نازل شده و اگر در دسترس بشر نباشد، چگونه هدايتگرى كند؟

اين بود اجمالى از نظريه‏ها و اقوالى كه در اين زمينه وجود دارد.

ما تصور مى‏كنيم كه قول به دوبار نازل شدن قرآن قول بعيدى نيست و نمى‏توان به خاطر چند استبعاد عقلى از ظاهر آيات و نص رواياتى كه براى قرآن دو نوع نزول دفعى و تدريجى را اثبات كرده است دست برداشت و براى رفع اشكالات شيخ مفيد و پيروان او در اين مسأله، مى‏توان گفت كه منظور از نزول دفعى قرآن اين است كه علوم و معارف و اهداف ترسيم شده در قرآن، در آغاز بعثت يكجا برجان و دل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل شده و سپس در طول سالهاى رسالت به تناسب ضرورتها به تدريج و با تفصيل بيشترى بر پيامبر ابلاغ گرديده و در اين مرحله است كه گاهى به حوادث روز مره نيز اشاره شده است و اين مانع از آن نيست كه معارف قرآن قبلاً وپيش از وقوع اين حوادث بر پيامبر نازل شده باشد زيرا كه اينگونه آيات نيز كه ناظر به حوادث روزمره است در مسير هدفهاى تربيتى قرآن است كه قبلاً ترسيم شده است.

و اما اينكه نزول دفعى قرآن چه فايده‏اى دارد، بعضى از مفسران فوائدى را ذكر كرده‏اند كه چنگى به دل نمى‏زند ولى آيا ما از فوائد وجودى تمام پديده‏هاى هستى آگاهى داريم؟ بسيارى از حقايق در جهان وجود دارد كه ما از آنها وفوائد آنها بى‏خبريم بنابراين وقتى دليلى بر وجود چيزى اقامه شد نفى آن به جهت عدم آگاهى از فايده وجود آن، كوته‏نظرى است و ما حق نداريم چيزى را كه از فايده وجودى آن اطلاع نداريم، نفى كنيم.

نزول قرآن در ليلة‏القدر

نزول قرآن در ماه مبارك رمضان آنهم در يك شب كه همان شب قدر باشد، امر مسلمى است كه قرآن در سه مورد آنرا بيان كرده كه دومورد آن صريح در مطلب است و يك مورد هم به قرينه دو مورد ديگر ناظر به آن است. در يك مورد وقت نزول قرآن، ماه رمضان و در مورد ديگر شب قدر و در مورد سوم شب مباركى معرفى شده كه همان شب قدر است اين موارد به ترتيب در آيات زير آمده است:

شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن (159)

ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن نازل شده است.

انا انزلناه فى ليلة‏القدر (160)

ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم

والكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة (161)

قسم به كتاب مبين كه ما قرآن را در شبى مبارك نازل كرديم.

شب قدر كه شب نزول قرآن است در قرآن شبى مبارك معرفى شده كه در آن شب فرشتگان و روح براى تقدير امور بر زمين نازل مى‏شوند و آن شب يك شب استثنائى است و طبق روايات بسيارى كه درباره شب قدر وارد شده مقدارت و حوادثى كه در طول سال اتفاق خواهد افتاد، در آن شب رقم زده مى‏شود و آن شب، شب تعيين سرنوشت‏هاست.

بدون شك شب قدر بيرون از ماه رمضان نيست ولى كدام شب از رمضان شب قدر است، به درستى روشن نيست حتى ائمه معصومين عليهم‏السلام عمدا از تعيين آن خوددارى كرده‏اند و آن را يكى از سه شب نوزدهم و بيست‏ويكم و بيست و سوم رمضان دانسته‏اند تا مردم چندين شب را به اميد شب قدر مشغول عبادت شوند هر چند كه در بعضى از روايات شب بيست‏وسوم ماه مورد عنايت خاص قرار گرفته است (162) .

اكنون بايد ديد كه منظور از اينكه قرآن در شب قدر نازل شده چيست؟ پاسخ اين سئوال براى كسانى كه قائل به نزول دوگانه قرآن - دفعى و تدريجى - هستند آسان است و آنها مى‏گويند قرآن به صورت دفعى و به يكباره در شب قدر در ماه رمضان نازل شده و نزول تدريجى آن نيز بيست ويا بيست و سه سال طول كشيده است وبه طورى كه پيش از اين بحث كرديم اساسا اين سه آيه ظهور روشنى در نزول دفعى قرآن در آن شب معهود را دارد به اضافه اينكه روايات متعددى كه نمونه‏هائى از آن رانقل كرديم اين مطلب را تأييد مى‏كند.

بهرحال اگر براى قرآن دو نوع نزول قائل شويم، در فهم اين آيات مشكلى نخواهيم داشت و خواهيم گفت كه مجموع قرآن يا حقيقت بسيط قرآنى و يا علوم و معارف قرآنى به يكباره در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان چهارم يا بيت‏المعمور يا بيت‏العزة و يا قلب پيامبر نازل شده است (مطابق تعبيرات مختلفى كه ذكر آن گذشت) آنگاه همين قرآن در مقام تفصيل و در قالب الفاظ به تدريج ودر طول سالهاى رسالت شرف نزول يافته است.

اما كسانى كه نزول دفعى قرآن راقبول ندارند و معتقدند كه قرآن تنها يكبار آنهم به صورت تدريجى نازل شده است، در توجيه اين سه آيه مطالبى گفته‏اند كه در زير مى‏آوريم (163) :

1ـ آغاز نزول قرآن در شب قدر از ماه رمضان بوده است ودر توضيح اين مطلب گفته‏اند كه اين سخن مانند اين تعبير است كه بگوئيم فلان حكومت در فلان تاريخ تأسيس شده است كه منظور آغاز تأسيس و شروع كار آن است.

اين تأويل نمى‏تواند مورد قبول باشد زيرا ظاهر آيات سه گانه و تركيب و سياق سخن در آنها دلالت بر نزول قرآن به عنوان يك مجموعه و حقيقت واحده‏اى مى‏كند كه هدايتگر مردم است و دست كشيدن از اين ظاهر، دليل محكم و روشنى مى‏خواهد كه قائلين اين وجه چنين دليلى را ارائه نكرده‏اند ديگر اينكه اين وجه با قول اهل سنت كه بعثت پيامبر را در ماه رمضان مى‏دانند، سازگار است ولى با نظر علماى شيعه كه روز بيست و هفتم رجب را روز بعثت مى‏دانند، جور در نمى‏آيد.

بعضى از نويسندگان معاصر كه اين وجه را قبول كرده‏اند در توجيه اشكال بالا گفته‏اند كه حساب بعثت، از حساب نزول قرآن جداست چون در طول سه سال اول بعثت پيامبر مأمور به تبليغ نبود و پس از آنكه مأمور به تبليع شد، نزول قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى شروع شد كه آغاز آن در ماه رمضان بود (164) .

اين نويسنده هنگامى اين سخن را مى‏گويد كه خود به نزول دفعى قرآن قائل نيست و معتقد است كه قرآن يكبار آنهم به صورت تدريجى نازل شده است حال مى‏گوئيم بدون شك آياتى از قرآن در اول بعثت نازل شده است آيا شما اين آيات را از قرآن نمى‏دانيد اين سخن كه قرآن از سال سوم بعثت به بعد عنوان كتاب آسمانى پيدا كرد چه معنائى دارد؟ آيا آن آياتى كه در ابتداى بعثت نازل گرديد (مانند آيات سوره علق و آياتى از سوره مدثر) عنوان كتاب آسمانى ندارد؟ واقعا كه ادعاى عجيبى است!

2ـ هر سال در شب قدر آن مقدار از قرآن كه درطول آن سال مورد نياز بوده يكجا بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل مى‏شد و سپس در طول سال جبرئيل آن را به تدريج مى‏آورد.

طبق اين نظر منظور از رمضان در آيه، رمضان خاصى نيست، بلكه شامل همه ماه رمضانهاى طول رسالت پيامبر است.

اين وجه از وجه اولى نيز سست‏تر است و چيزى جز يك تأويل بى‏دليل و تكلف بى‏جهت نيست و ظاهر آيات آن را دفع مى‏كند بخصوص اينكه فعل‏هاى «انزل» و «انزلناه» كه در آيات مورد نظر آمده است به صورت ماضى است ونمى‏تواند شامل رمضان‏ها و ليلة القدرهاى آينده باشد و اين مطلب روشن است.

3ـ منظور از تعبير «شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن» اين است كه درباره ماه رمضان و وجوب صيام آن، قرآن نازل شده كه منظور آياتى از قرآن است كه مربوط به رمضان و روزه‏دارى است گفته‏اند همانگونه كه به مجموع كتاب آسمانى، قرآن گفته مى‏شود، به چند آيه هم قرآن اطلاق مى‏شود.

اين وجه از دو وجه اولى هم سست‏تر است و تدبر در آيه بى‏پايگى اين سخن را روشن مى‏سازد زيرا آيه‏اى كه درباره رمضان نازل شده همين آيه است و محتواى آن يك جمله خبرى است و خبر دادن در يك آيه از نزول همين آيه كار عبث و غير حكيمانه‏اى است كه كلام خداوند از آن بدور است. از اين گذشته دو آيه ديگر را كه نزول قرآن در شب قدر را بيان مى‏كنند چه بايد كرد؟

4ـ منظور اين است كه قسمت عمده قرآن در ماههاى رمضان سالهاى رسالت نازل شده است و لذا مى‏توان از راه تغليب نزول همه قرآن رابه ماه رمضان نسبت داد.

اين وجه نيز در سستى و ضعف دست كمى از وجوه قبلى ندارد و جريانات تاريخى آن را رد مى‏كند بخصوص اينكه نزول قرآن به تمام ايام و ليالى رمضان نسبت داده نشده بلكه به قرينه دو آيه ديگر (165)

نزول قرآن فقط در يك شب از رمضان كه همان شب قدر است اتفاق افتاده و پرواضح است كه كسى نمى‏تواند ادعا كند كه قسمت اعظم قرآن در نزول تدريجى خود در شب‏هاى قدر دوران رسالت نازل شده است.

اين بود تأويلات مختلفى كه در مورد آيات مربوط به نزول قرآن در رمضان و ليلة‏القدر گفته شده اما به طوريكه تذكر داديم حقيقت اين است كه هيچ يك از اين وجوه و تأويلات با ظاهر و سياق آن آيات مناسب نيست بخصوص آيه سوره دخان كه در آن صحبت از انزال كتاب مبين است كه به مجموع قرآن اطلاق مى‏شود.

با توجّه به سستى اين وجوه چهارگانه و عدم تناسب آنها با ظواهر آيات ياد شده به‏نظر مى‏رسد همان وجهى كه در آغاز بيان كرديم مناسبتر و قوى‏تر است و منظور آيات اين است كه قرآن كريم به صورت دفعى و يكباره در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده هر چند به صورت تدريجى وبه اقتضاى نياز درطول بيست و يا بيست و سه سال فرود آمده است اين معنى علاوه بر اين كه با ظاهر آيات مطابقت دارد، با روايات متعددى هم تأييد شده است كه نمونه‏اى از آنها را پيش از اين نقل كرديم.

مطلب ديگراين كه اين معنى، مشكل ديگرى را كه گهگاه مطرح مى‏شود حل مى‏كند و آن اينكه نزول قرآن در ماه رمضان با عقيده شيعه درباره اينكه بعثت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم روز 27 رجب بوده، سازگار نيست زيرا بدون شك آياتى چند دراول بعثت نازل شده وطبق رواياتى كه از طريق شيعه و سنى رسيده است، پنج آيه از سوره علق همزمان با آغاز بعثت و آياتى از سوره مدثر با فاصله اندكى از آن نازل شده است.

با توجه به مطلبى كه گفتيم پاسخ اين سئوال روشن است و آن اين كه منظور از نزول قرآن در رمضان نزول دفعى و يكپارچه آن است واين مانع از آن نمى‏شود كه چند آيه در مرحله نزول تدريجى قرآن در 27 رجب نازل شده باشد بنابراين مى‏توانيم بگوئيم كه قرآن در لوح محفوظ بوده و در آغاز بعثت فقط چندين آيه جهت اعلام رسالت و نبوت پيامبر و به عنوان براعت استهلال بر وى نازل گرديده و سپس در يكى از شبهاى ماه رمضان اولين سال بعثت كه همان ليلة‏القدر بود، مجموع قرآن يكباره بر قلب آن حضرت نازل شده (به شرحى كه پيش از اين گفته‏ايم).

البته بعضى‏ها اين احتمال را هم مطرح كرده‏اند كه روز بعثت پيامبر هيچگونه آيه‏اى بر وى نازل نشد و فقط به او اعلام رسالت شد اما اين احتمال با توجه به روايات بسيارى كه از طريق فريقين وارد شده و نزول پنج آيه اول سوره علق را همزمان با آغاز رسالت دانسته است احتمال بسيار بعيدى است و نمى‏توان آن را پذيرفت.

نكته ديگرى كه در اينجا ياد آور مى‏شويم اين است كه تعيين روز 27 رجب به عنوان روز بعثت، موضوعى است كه شيعيان تقريبا در آن اتفاق نظر دارند و هرچند بيشتر علماء اهل سنت بعثت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را در ماه رمضان مى‏داننداما در چندين روايت كه از طريق آنها وارد شده همين 27 رجب روز بعثت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ذكر شده است (166) .

كيفيت نزول قرآن

نزول آيات قرآنى بر پيامبر اسلام يك نزول مادى نيست كه مثلاً قرآن به صورت لوحى يا دفترى يا اوراقى در آسمان نوشته شده باشد آنگاه فرشته‏اى مانند كبوتر نامه‏رسان آن را بر زمين فرود آورد و تسليم پيامبر كند! بلكه همانگونه كه قبلاً نيز اشاره كرديم نزول قرآن يك نزول معنوى و روحانى است وعبارت است از افاضه‏اى كه از طرف خداوند به پيامبر شده و پيامبر شايستگى دريافت پيامهاى الهى را پيدا كرده و حقائق الهى از طريق وحى درقلب او جاى گرفته است.

اكنون ببينيم كه اين افاضه به چه صورت بوده و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اين پيامها را چگونه دريافت مى‏كرده است؟

قبلاً بدانيم افاضاتى كه از جانب خداوند براى كسى يا چيزى صورت مى‏گيرد و پيامى يا مطلبى به او القاء مى‏گردد در قرآن تعبيرهاى مختلفى دارد كه عبارتند از:

1 ـ وحى، اين تعبير در قرآن كريم معمولاً در مورد پيامبران به كار رفته اما در مواردى هم درباره غير پيامبران نيز استعمال شده است مانند:

و اوحينا الى امّ موسى ان ارضعيه (167)

و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير بده و...

وحى به مادر موسى عليه‏السلام در سوره طه آيه 38 نيز آمده است.

و اوحى ربّك الى النّحل ان اتّخذى من الجبال بيوتا (168)

پروردگار تو، به زنبور عسل وحى كرد كه از كوهها براى خود خانه‏هائى بگيريد.

و اوحى فى كلّ سماء امرها (169)

در هر آسمانى امر آن را وحى نمود.

2 ـ الهام، اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده و درمورد غرائزى است كه خداوند به نفس انسانى افاضه كرده است:

و نفس وما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها (170)

قسم به نفس و آنكه آن را آفريد پس به او فجور و تقوا را الهام نمود.

3 ـ تكليم، كه به معنى ايجاد كلام است به صورتى كه مخاطب مطلب را به وسيله آن دريافت كند. مانند اين آيات:

منهم من كلّم اللّه (171)

و از پيامبران كسانى هستند كه خداوند با آنها سخن گفت.

و كلّم اللّه موسى تكليما (172)

و خداوند با موسى سخن گفت

(درباره تكليم و مفهوم آن به زودى بحث خواهيم كرد)

4 ـ انزال و تنزيل، اين دو واژه در فرستادن قرآن و كتب آسمانى ديگر به كار رفته و پيش از اين به تفصيل در اين مورد سخن گفتيم.

5 ـ تنبئه، به معنى خبر دادن و آگاه ساختن:

قد نبّأنا اللّه من اخباركم (173)

همانا خداوند ما را از اخبار شما آگاه كرده است.

قال نبّأنى العليم الخبير (174)

گفت خداوند عليم و خبير به من خبر داده است.

6 ـ اقراء، اين واژه معادل فارسى ندارد و مفهوم آن وادار كردن كسى است به قرائت و خواندن كه در اين آيه آمده است:

سنقرئك فلاتنسى (175)

به زودى تورا وادار به خواندن مى‏كنيم تا فراموش نكنى.

7 ـ القاء، به معنى انداختن مطلب به فكر و ذهن طرف است. به اين آيه توجه كنيدكه خداوند خطاب به پيامبر مى‏فرمايد:

انا سنلقى عليك قولاً ثقيلاً (176)

ما به زودى سخن سنگينى بر تو القاء خواهيم كرد.

8 ـ قـصّ، به معناى خبر دادن است كه بيشتر در مورد خبر دادن از حالات گذشتگان و قصه گوئى استعمال مى‏شود اين واژه درقرآن هم به خبر دادن از گذشتگان آمده و هم به معناى خبر دادن از حق آمده كه هر دو مى‏تواند محل شاهد ما باشد:

ان الحكم الاللّه‏ يقصّ الحقّ و هو خير الفاصلين (177)

حكم جز براى خدا نيست كه از حق خبر مى‏دهد و او بهترين جدا سازندگان است.

نحن نقصّ عليك نبأهم بالحقّ (178)

ما خبر آنها را به حق بر تو خبر مى‏دهيم.

9 ـ تعليم، به معناى ياد دادن است ودرمورد تعليم انبياء و تعليم قرآن استعمال شده:

و علمّ آدم الأسماء كلّها (179)

و خداوند به آدم همه نامها را تعليم كرد.

الرّحمن علّم القرآن (180)

خداوند رحمان كه قرآن را تعليم كرد.

10 ـ ارائه، به معناى نشان دادن است اين واژه گاهى در قرآن در مورد نشان دادن حقائق به پيامبر استعمال شده و گاه در مورد نشان دادن آيات خدا وملكوت زمين و آسمان به پيامبران آمده است:

انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين النّاس بما اريك اللّه‏ (181)

ما كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا ميان مردم به وسيله چيزى كه به تو نشان داديم حكم كنى.

و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السّماوات و الأرض (182)

و همچنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين رانشان مى‏دهيم.

لنريك من آياتنا الكبرى (183)

تا برتو بعضى از آيات بزرگ خود را نشان دهيم.

11 ـ رؤيا، گاهى خداوند در عالم رؤيا چيزى را به كسى القاء مى‏كند مانند رؤياى حضرت ابراهيم و رؤياى پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم :

لقد صدق اللّه‏ رسوله الرّؤيا بالحق (184)

همانا خداوند پيامبرش را در رؤياى حق او تصديق نمود.

12 ـ كتابت، در قرآن كريم گاهى كتابت به معناى آمدن يك مطلب در كتاب آسمانى استعمال شده كه مربوط به وحى الهى مى‏شود:

و كتبنا له فى الألواح من كل شى‏ء موعظة (185)

همانا براى او (موسى) در الواح از هر چيزى موعظه‏اى نوشتيم.

و لقد كتبنا فى الزّبور من بعد الذّكر انّ الأرض يرثها عبادى الصّاحون (186)

همانا در زبور علاوه برقرآن نوشتيم كه بندگان صالح من وارثان زمين خواهند بود.

اين دوازده كلمه‏اى كه ذكر كرديم همگى تعبيرات گوناگونى است از همان افاضه الهى كه بر پيامبران مى‏شود و در قرآن آمده است و ما معمولاً به آن وحى مى‏گوئيم اكنون ببينيم كه خداوند چگونه و به چه صورتى به پيامبران خود افاضه مى‏كند و حقائق را در جان و دل آنها قرار مى‏دهد؟ قرآن كريم به اين سئوال چنين پاسخ مى‏دهد:

و ما كان لبشر ان يكلّمه اللّه‏ الا و حيا او من وراء حجاب او يرسل رسولاً فيوحى باذنه ما يشاء انّه علىّ حكيم (187)

هيچ بشرى نيست كه خداوند با او سخن بگويد مگر از طريق وحى يا از پشت پرده و يا پيكى مى‏فرستد كه به اذن خدا آنچه را كه مى‏خواهد به او وحى مى‏كند همانا خداوند على و حكيم است.

تدبر در مضمون اين آيه نشان مى‏دهد كه تكليم و سخن گفتن خداوند با پيامبران خود به سه صورت انجام گرفته است:

اول - وحى به صورت القاء در قلب و يا به تعبير روايات «دميدن در ذهن و نفس» در اين نوع از وحى، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نه صدائى مى‏شنود و نه فرشته‏اى مى‏بيند و مطالب مستقيما در جان و دل او قرار مى‏گيرد.

اطلاق كلام و تكليم به اين نوع از وحى اشكالى ندارد زيرا كلام در واقع انتقال دادن يك مفهوم به ديگرى است خواه اين انتقال به وسيله الفاظ و صدا باشد و خواه به وسيله چيز ديگرى انجام گيرد البته ما معمولاً از الفاظ و صداها استفاده مى‏كنيم ولى خداوند مى‏تواند بدون آنها هم مطلب را به پيامبر انتقال دهد.

دوّم - به صورت صدائى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آن را مى‏شنود ولى صاحب آن را نمى‏بيند كه قرآن از اين نوع به «وراء حجاب» تعبير آورده است. در اين نوع از وحى، خداوند صدائى را در جائى ايجاد مى‏كند و پيامبر آن صدا را مى‏شنود مى‏توان گفت آن محلى كه صدا در آن ايجاد ميشود به نوعى واسطه ميان خدا و پيامبر است.

سوّم - به صورت پيامى كه به وسيله فرشته و پيك الهى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم القاء مى‏شود كه طبق روايات گاهى پيامبر فرشته را به شكل اصلى و يا به شكل شخص بخصوصى مى‏بيند و گاهى هم او را نمى‏بيند ولى پيام را او دريافت مى‏كند.

وحى محمّدى

با توجه به آيات و روايات بسيارى كه درباره چگونگى نزول وحى بر پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آمده است معلوم مى‏شود كه پيامبر از هر سه طريق كه در آيه بالا آمده، دريافت وحى مى‏كرده است و آيات قرآنى گاهى مستقيما بر قلب پيامبر القاء مى‏شد و گاهى صدائى مى‏شنيد و صاحب صدا را نمى‏ديد و گاهى هم فرشته وحى را به صورت اصلى و يا به صورت شخص معينى مى‏ديد اينك تفصيل اين سه حالت:

حالت اول - وحى الهى به طور مستقيم و بدون هيچ گونه واسطه‏اى در قلب پيامبر مى‏نشست اين حالت سخت‏ترين حالات بود و چون وحى به اين صورت نازل مى‏شد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم غرق در عرق مى‏شد و حالتى شبيه حالت غشوه پيدا مى‏كرد و سنگينى وحى در تمام وجود او آشكار مى‏شد:

انا سنلقى عليك قولاً ثقيلاً (188)

ما به زودى سخنى سنگين بر تو القاء خواهيم كرد.

امام صادق عليه‏السلام در تفسير اين آيه فرمود: اين حالت هنگامى بود كه وحى بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل مى‏شد و ميان او و خدا ملكى واسطه نبود و در اين هنگام شبيه غشوه بر او عارض مى‏گرديد (189) .

ابن عباس گفته است وقتى بر پيامبر وحى نازل مى‏شد سنگينى و درد شديدى حس مى‏كرد و دچار سردرد مى‏شد (190) .

همچنين از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام نقل شده كه فرمود: چون سوره مائده بر پيامبر نازل شد آن حضرت بر استر شهباء سوار بود و به سبب نزول وحى چنان سنگين شد كه استر از رفتن باز ماند و پشتش خم شد و شكمش پائين آمد به طورى كه نزديك بود ناف مركب به زمين برسد و آن حضرت بيهوش شد ودست خود را بر سر شيبة‏بن وهب گذاشت و چون آن حالت برطرف شد سوره مائده را بر ما خواند (191) .

زراره مى‏گويد از امام صادق عليه‏السلام درباره غشوه‏اى كه به هنگام نزول وحى بر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم عارض مى‏شد پرسيدم حضرت در پاسخ فرمود: اين هنگامى بود كه ميان او و خداوند هيچكس نبود و خداوند بر پيامبر تجلى مى‏كرد سپس فرمود: اى زراره نبوت همين است (192) .

حالت دوّم - پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم صدائى مى‏شنيد ولى صاحب صدا را نمى‏ديد در اين حالت نيز پيامبر رنج زيادى را تحمل مى‏كرد و سنگينى وحى و ارتباط با عالم غيب را با تمام وجود حس مى‏كرد.

حارث بن هشام از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نقل مى‏كند كه فرمود: گاهى وحى همانند صدائى چون صداى جرس بر من مى‏آيد و آن بر من سختترين حالت است سپس از من دور مى‏شود و من وحى را دريافت كرده‏ام (193) .

از عبداللّه‏ بن عمر نقل شده كه از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پرسيد آيا وحى را حس مى‏كنى؟ فرمود: آرى صداهائى مانند صداى بهم خوردن فلزها مى‏شنوم و ادامه داد هنگامى نيست كه وحى بر من نازل شود و من گمان نكنم كه روحم گرفته مى‏شود (194) .

حالت سوم - وحى به وسيله فرشته و پيك الهى بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل مى‏شد واين آسان‏ترين و راحت‏ترين حالات وحى بود و چون وحى به واسطه ملك بر پيامبر نازل مى‏شد ديگر آن رنج و ناراحتى جسمى را نداشت به طورى كه در دنباله همان حديث حارث بن هشام آمده است كه پيامبر فرمود: گاهى ملك به صورت مردى برمن ظاهر مى‏شود و با من سخن مى‏گويد و من سخن او را دريافت مى‏كنم و اين آسانترين نوع آن بر من است.

فرشته‏اى كه بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وحى مى‏آورد جبرئيل نام داشت و در قرآن از او با نامها و اوصاف مختلفى ياد شده است كه عبارتند از: جبرئيل، روح الأمين، شديدالقوى، رسول كريم كه به ترتيب در آيات زير آمده است:

قل من كان عدوا لجبريل فانّه نزله على قلبك باذن اللّه‏ (195)

بگو هركس با جبرئيل دشمن باشد پس او قرآن رابه اذن خدا بر قلب تو نازل كرده است.

نزل به الرّوح الأمين على قلبك (196)

قرآن را روح الأمين بر قلب تو نازل كرده است.

علّمه شديد القوى (197)

وحى را شديد القوى ياد داده است.

انّه لقول رسول كريم (198)

همانا آن گفته رسول كريم است.

در اين آيات «روح الأمين» و «شديدالقوى» و «رسول كريم» به جبرئيل تفسير شده است.

مطلب مهمى كه بايد در اينجا ذكر كنيم اين است كه فرود وحى به وسيله ملك به چند صورت انجام مى‏گرفت:

1ـ پيامبر وحى را از ملك دريافت مى‏كرد ولى خود او رانمى‏ديد به اين حالت در آيه‏اى كه در بالا آورديم، اشاره شده است (نزل به الروح الأمين على قلبك). و خود پيامبر در اشاره به اين حالت فرموده: «انّ روح القدس نفث فى روعى» (199) . روح القدس در نفس و ذهن من دميد.

2ـ پيامبر فرشته را به همان صورت اصلى مى‏ديد اين حالت فقط دوبار اتفاق افتاد كه ظاهرا يكبار در آغاز بعثت و يكبار هم درمعراج بود. قرآن كريم از اين دو ديدار خبر مى‏دهد:

ديدار اول - علّمه شديد القوى ذو مرّة فاستوى و هو بالافق الاعلى (200)

پيامبر را «شديدالقوى» تعليم داد كه صاحب قدرت است پس استوا شد (به صورت اصلى خود) در حالى كه او بر افقى فراتر بود.

ديدار دوم - و لقد رأه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى (201)

او را يكبار ديگر ديد نزد درخت سدرة المنتهى.

در روايات و احاديث هم اين آيات به همين صورت تفسير شده است ودر تفسير صافى آمده كه هيچ پيامبرى جبرئيل را به صورت اصلى نديد مگر حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه او را دوبار ديد يكبار در زمين و يكبار در آسمان (202) .

البته صورت اصلى جبرئيل كه يك موجود مادى نيست چه بوده ما نمى‏دانيم اما در بعضى از روايات آمده كه چون پيامبر جبرئيل را در صورت اصلى ديد، مشاهده كرد كه افق را فرا گرفته است (203) .

3ـ پيامبر فرشته را نه به صورت اصلى، بلكه به شكل يك انسان مى‏ديد و شايد بتوان گفت كه اين شايع‏ترين نوع ملاقات پيامبر با جبرئيل بود مطابق رواياتى كه از طريق شيعه و سنى آمده پيامبر خدا، جبرئيل را به شكل «دحية بن خليفه كلبى» مى‏ديد و به اصحابش مى‏فرمود: هنگامى كه دحيه كلبى را پيش من ديديد بر من وارد نشويد. و در جنگ بنى قريظه مسلمانان دحيه كلبى را ديدند كه به تنهائى به طرف دشمن مى‏رود وقتى به پيامبر خبر دادند اظهار داشت كه او جبرئيل بود وبراى ايجاد وحشت ميان آنها مى‏رفت (204) .

همچنين در بعضى از احاديث، ديدار حضرت على عليه‏السلام با دحيه و سلام كردن او بر آن حضرت نقل شده كه پيامبر پس از رفتن دحيه فرمود: او جبرئيل بود.

واضح است كه ديدار با جبرئيل با صورت اصلى او براى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با توجّه به جنبه بشرى كه داشت مشكل و طاقت فرسا بود و لذا جبرئيل به صورت يك انسان متمثل مى‏شد تا ديدار با پيامبر آسان باشد و چون دحيه كلبى طبق روايات، زيباترين فرد در مدينه بود و وقتى راه مى‏رفت همه او را تماشا مى‏كردند، تمثل جبرئيل به شكل او از هر جهت تناسب داشت.