آيين قرائت و كتابت قرآن كريم در سيره نبوى

محسن رجبى

- ۱۳ -


پيامبر امى‏

به رغم همه آسان‏گيرى‏هاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و معلمان و مقريان در امر قرائت قرآن و ترويج آن و بستن راه هرگونه سخت‏گيرى در اين حوزه، آن حضرت در امر كتابت قرآن، بسيار سخت‏گير و پى‏گير بودند تا حرف به حرف و كلمه به كلمه قرآن به صورتى صحيح و دقيق ثبت و ضبط شود و از هرگونه لغزش و خطايى در امان بماند، اما عواملى چند سبب شده است كه بنيان‏گذارى كتابت قرآن توسط پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ناشناخته و بدون بررسى بماند.

يكى از آن عوامل و مشهورترين آن‏ها، امى بودن پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه بنابر مشهور، آن حضرت نه چيزى از رو، مى‏خواند و نه مى‏نوشت (877). معمولا آيه 48 سوره عنكبوت: و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لأرتاب المبطلون را مؤيد اين ديدگاه مى‏دانند. در مقابل، برخى معتقدند كه: پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پيش از بعثت چيزى نخوانده و ننوشته بود، اما بعد از بعثت، خواندن و نوشتن مى‏دانست‏(878) ولى به دست خود چيزى ننوشت‏(879). همچنين گروهى معتقدند كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از بعثت، هم مى‏خواند و هم مى‏نوشت‏(880).

كلمه امى دو بار به صورت النبى الأمى به عنوان صفت رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در سوره اعراف (آيات 157 و 158) و سه بار به صورت الأميين در سوره جمعه (آيه 2) و سوره آل عمران (آيات 20 و 75) و يك بار به صورت أميون در سوره بقره (آيه 78) به كار رفته است.

به نظر مى‏رسد كه اين كلمه از ام و ياء نسبت تركيب شده است. راغب اصفهانى مى‏گويد: به هر چيزى كه اصل و مبدأ چيزى باشد يا آن را تربيت و اصلاح كرده باشد، ام مى‏گويند (881). ابن فارس نيز آن را اصل واحدى مى‏داند كه از آن، چهار مفهود اصل، مرجع، جماعت و دين برگرفته شده است‏(882). برخى ديگر، اصل معنايى آن را آنچه مورد قصد و توجه خاص قرار مى‏گيرد (883) مى‏دانند.

در معناى كلمه امى و اين كه منسوب به چيست، اختلاف نظر است:

گروهى آن را منسوب به ام يا امة مى‏دانند؛ يعنى كسى كه بر اصل ولادت مادر يا خلقت، مانده و چيزى نياموخته است‏(884). به بيانى ديگر، امى؛ يعنى كسى كه علم و فضل يا تربيتى جز به مقدارى كه از مادر خود به طور طبيعى دريافت كرده، چيز ديگرى اكتساب نكرده است؛ درس ناخوانده يا به مكتب نرفته.

برخى آن را منسوب به ام القرى يا مكه مى‏دانند. بنابراين امى؛ يعنى شخصى كه از اهالى مكه است‏(885).

امى منسوب به اميين است؛ يعنى اعراب، امتى كه بر حسب عادتشان اهل نوشتن نيستند؛ چنان كه وقتى به يك فرد گفته مى‏شود عامى، منظور اين است كه بر عادت و روش عامه مردم است‏(886). بنابراين ملازمه‏اى بين كلمه امى و معناى بى‏سوادى برقرار نيست، چرا كه يك فرد مى‏تواند با سواد باشد، ولى عادت غالب او اين باشد كه دست به نوشتن نمى‏برد.

امى؛ يعنى كسى كه نمى‏نويسد و از روى نوشته نمى‏خواند(887). اين معنى را مى‏توان دو گونه تفسير كرد: كسى كه نوشتن مى‏داند و نمى‏نويسد؛ كسى كه چون نوشتن نمى‏داند، نمى‏نويسد.

قطرب (د 206ق) اميت را غفلت و جهالت معنا مى‏كند و امى را منسوب به آن مى‏داند(888).

به هر حال، بررسى و تحقيق موضوعى اين كلمه در قرآن نشان مى‏دهد كه ناظر به بيان سطح سواد اعراب آن زمان يا سواد و بى‏سوادى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيست، بلكه بيانگر يك تقابل فرهنگى - ارزشى - اجتماعى است؛ يهوديان كه از اهل كتاب‏اند، خود را مصدر انديشه و عالم به كتاب الله و وحى الهى مى‏دانستند و از اين كه مدت‏هاست پيامبران الهى به سوى آن‏ها مبعوث مى‏شوند: اذ جعل فيكم أنبياء(889) خود را أولياء الله (890) و أبناء الله‏(891) و هدايت شدگان و خاصان درگاه الهى و مشمول لطف و فضل خدا مى‏پنداشتند و بقيه مردم: من دون الناس (892) (اميين) را از اين موهبت‏ها محروم مى‏دانستند و با اين روحيه استكبارى و خودخواهانه و با سوء استفاده از اين موقعيت، به تحريف و تغيير كتاب‏هاى آسمانى براى رسيدن به آرزوهاى باطل و ناحق خود دست مى‏زدند: من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه‏(893)؛ قالوا ليس علينا فى الأميين سبيل (894)، اما خداوند اراده كرد كه آخرين رسول خويش را نه از ميان آنان و نه فقط به سوى آنان، بلكه به سوى همه مردم بفرستد و رسالت و دعوت او جهان شمول و ابدى باشد: قل يا أيها الناس انى رسول الله اليكم جميعا(895). او مى‏آيد تا اكاذيب، تحريف‏ها و آرزوهاى باطل آنان و هر آنچه را كه از كتاب خدا پنهان و مخفى كرده‏اند، برملا و تبيين سازد: يا أهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب‏(896) و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد: يعلمهم الكتاب و الحكمة(897).

برخى از يهوديان، سال‏ها به داشتن كتاب و علم به كتاب افتخار مى‏كردند، ولى در حقيقت، چيزى از كتاب نمى‏دانستند: مثلهم كمثل الحمار يحمل أسفارا(898). وضعيت آنان مانند وضعيت اميين بود. اميين بدون داشتن كتاب در ضلالت مبين بودند و برخى از يهوديان با داشتن كتاب در ضلالتى مبين قرار داشتند، چرا كه امانى و ظن و گمان خود را به جاى كتاب الله مى‏نوشتند و بيان مى‏كردند (899): و منهم أميون لا يعلمون الكتاب الا أمانى و ان هم الا يظنون * فويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثم يقولون هذا من عند الله‏(900)؛ و ان منهم لفريقا يلوون ألسنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب و يقولون هو من عندالله‏(901).

به هر روى، آيه دوم سوره جمعه كه در برگيرنده شرح وظايف و مأموريت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است، هم پاسخى به طعنه يهود و هم تثبيت هميشگى جايگاه و موقعيت رسالت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در عرصه تعليم كتاب و حكمت است: هو الذى بعث فى الأميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين و اين حكم امييت بنا به آيه بعدى: و آخرين منهم لما يلحقوا بهم، همچنان در ميان ديگرانى كه بعدها به ايشان ملحق خواهند گرديد، جارى است‏(902)؛ هرچند كه همگى اهل سواد خواندن و نوشتن باشند، مگر اين كه خود را در معرض نفخه حيات بخش تلاوت آيات و تعليم كتاب و حكمت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قرار دهند و با مبانى فرهنگ قرآن همراه و همدل شوند.

بنابراين امى بودن يا نبودن يك فرد يا امت، در گروه توانايى خواندن و نوشتن آنان نيست. جاهليت‏(903) نيز در قرآن به معناى عدم برخوردارى از خواندن و نوشتن يا چيزى در حد آن نيست‏(904) بلكه قرآن كريم دوران قبل از اسلام را از اين جهت جاهليت شمرده است كه از فرهنگ وحى محروم بوده‏اند؛ چنان كه سال‏ها بعد نيز در سور مدنى نسبت به امر بازگشت به جاهليت به شدت اعلام خطر و اين موضوع را نكوهش مى‏كند(905): و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الأولى‏(906).

مؤيدات ديگر نيز نشان مى‏دهد كه از كلمه اميين بى‏سوادى فردى يا گروهى اراده نشده است. امام صادق (عليه السلام) از امام على (عليه السلام) روايت مى‏كند:

أيها الناس ان الله تبارك و تعالى أرسل اليكم الرسول و أنزل اليه الكتاب بالحق و أنتم أميون عن الكتاب و من أنزله، و عن الرسول و من أرسله على حين فترة من الرسل...(907)؛

اى مردم! در حالى كه از خدا و رسول و كتاب او بيگانه بوديد، خداوند متعال رسولش را به سوى شما فرستاد و بر او كتابش را به حق نازل كرد.

امام صادق (عليه السلام) نيز در توضيح آيه دوم سوره جمعه فرمود:

آنان مى‏نوشتند، ولى كتابى از جانب خدا به سوى آنان نيامده بود و رسولى نيز به سوى آنان مبعوث نشده بود. از اين رو خداوند آنان را به اميين نسبت داد(908).

ابو عبيده (د 210ق) نيز منظور از اميين را در اين جا امت‏هايى مى‏داند كه كتابى به سوى آنان نازل نشده بود(909). فيض كاشانى در ذيل آيه بيست سوره آل عمران‏(910) و جواد على همين معنا را ارائه مى‏دهند، چون كتابى نداشته‏اند (911).

راميار (د 1360 ش) آورده است:

برخى از خاورشناسان نيز معتقدند از آن‏جا كه يهود خود را بنى اسرائيل و غير عبرانيان را معمولا گوى (goy) و جمع آن (را) گوييم (goyim) مى‏خوانند، از اين رو (اميين) عربى شده گوييم است، بدين كيفيت، يهود همسايگان عرب خود را امى مى‏خواند و منظورشان از اين خطاب چنان كه گفته‏اند، جهل به قرائت و كتابت نبوده، بلكه مرادشان بيشتر مفهوم بيگانه و گوييم بوده است، زيرا آنان در نظر خودشان قوم برگزيده‏اى بودند كه وحى و نبوت و انبياء، خاص آن قوم است و ديگران از چنين امتيازى بى‏بهره‏اند. بنابراين آنان بى‏گانه‏اند و ايشان را گوييم مى‏خواندند و اين اطلاقى است كه بر هر غير يهودى مى‏شد. همچنين كلمه اموت‏ها عولام در عبرى به معنى ملل غير يهودى به كار مى‏رود(912).

آيه 48 سوره عنكبوت نيز بر قادر نبودن پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بر خواندن و نوشتن دلالتى ندارد؛ چرا كه سياق آيه نشان مى‏دهد كه رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قبل از نزول كتاب (قرآن) از هيچ كتاب ديگرى تلاوت نمى‏كرد و با دست خود نمى‏نوشت؛ زيرا اگر چنين چيزى اتفاق افتاده بود، باطل گرايان بهانه به دست مى‏آوردند و به ايجاد شك و شبهه در حقانيت قرآن و رسالت ايشان مى‏پرداختند: و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (913)؛ و كذلك أنزلنا اليك الكتاب‏(914)؛ أتل ما أحى اليك من الكتاب‏(915).

شيخ طوسى (د 468ق) در تفسير آيه 48 سوره عنكبوت آورده است:

مفسران گفته‏اند: پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نوشتن نمى‏دانست، ولى آيه چنين دلالتى ندارد؛ صرفا گوياى اين جهت است كه نمى‏نوشته است و چه بسا كسانى نمى‏نويسند، ولى قادر بر نوشتن هستند... آيه دلالت دارد كه رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از دريافت وحى الهى، سواد نوشتن نداشته‏اند، هرچند كه عادتشان بر اين بود كه نمى‏نوشتند(916).

برخى منظور از كتاب در آيه 48 سوره عنكبوت را نوشته‏هاى مذهبى يهود و نصارى مى‏دانند كه به زبان‏هاى عبرى يا سريانى بوده و پيامبر نسبت به آن‏ها بيگانه و نا آشنا بوده است و آيه در رد بيانات يهود نازل شده است‏(917).

ابوذر، عبدالله بن احمد بن محمد هروى (د 435ق) ابوالفتح نيسابورى، ابوالوليد باجى مالكى (د 474ق) و علمايى از آفريقا نيز نفى خواندن و نوشتن در اين آيه را مربوط به قبل از نزول قرآن دانسته‏اند و توانايى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بر خواندن و نوشتن، بعد از نزول قرآن، آن هم از طريق وحى را معجزه ديگرى از خاتم‏النبيين شمرده‏اند(918).

مناوى در فيض القدير و ابوبكر بن العربى در سراج المريدين همين مطلب را تأييد مى‏كنند(919). كتانى نيز مى‏گويد:

در مدينه منوره به رساله‏اى از علامه محقق محمد بن عبدالرسول برزنجى شافعى مدنى برخوردم كه در آن به اثبات آگاه بودن پيامبراكرم به قرائت و كتابت پرداخته بود و من نتوانستم آن را خلاصه كنم‏(920).

شيخ طوسى، شيخ (مفيد)، ابو عبدالله حلى و يوسفى نيز معتقدند كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از وحى و نبوت، كتابت مى‏دانستند؛ هرچند كه قبل از بعثت اين گونه نبود(921).

در دو روايت از امام باقر (عليه السلام) و امام جواد (عليه السلام) نيز آمده است:

چگونه ممكن است پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نوشتن نداند، در حالى كه خداوند در كتاب محكمش مى‏فرمايد: هو الذى بعث فى الأميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة. اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خواندن و نوشتن نداند، چگونه كتاب و حكمت را به آنان بياموزد(922)؟

به هر روى، پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از بعثت و نزول قرآن به دليل اين اصل قرآنى كه مى‏فرمايد: و أنزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك مالم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما(923) دست كم سواد نوشتن قرآن و خواندن از روى آن را فرا گرفته‏اند؛ چرا كه در آيه هيچ قيدى زده نشده و فرموده است: هر آن‏چه را كه تو نمى‏دانستى، ما آن را به تو تعليم داديم.

امام صادق (عليه السلام) نيز مى‏فرمايد: ان الله - عزوجل - لم يترك شيئا مما يحتاج اليه الا علمه نبيه (صلى الله عليه و آله و سلم) (924). قرآن كريم نيز گزارش مى‏دهد كه رسول من الله يتلوا صحفا مطهرة * فيها كتب قيمة(925).

كيفيت تنزيل تدريجى سوره‏ها

چون در مجموعه علوم قرآنى متداول، دانش‏هاى مهمى مانند: علم نزول قرآن، علم اسباب نزول، علم مكى و مدنى، علم ناسخ و منسوخ و علم جمع و ترتيب قرآن به دور از قرآن به عنوان اصلى‏ترين منبع علوم قرآنى تدوين شده‏اند و بدين سبب از تعاليم و مبانى قرآن‏شناسى مكتب نبوى و ائمه هدى (عليه السلام) و صحابه بزرگ نيز دور شده‏اند، اين پندار بر برخى اذهان حاكم شده است كه آيات و سور قرآن از هم گسيخته و ناهماهنگ‏اند و هيچ ارتباط و نظم و ترتيبى ميان آن‏ها ديده نمى‏شود و نحوه شكل‏گيرى قرآن و چگونگى تدوين و ترتيب آن در زمان رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آشفته و نابسامان بوده است!

در مرحله تنزيل تدريجى كه 20(926) يا 23 سال به طول انجاميد، قرآن به تدريج در قالب يك سوره كامل، يا يك واحد موضوعى (ركوع) يا يك آيه و بيشتر نازل مى‏شده است. پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با نظارت و تعليم وحى الهى، اين تنزيل تدريجى را به ساختار كامل و منظم قرآن در نزول دفعى‏(927) ارجاع مى‏دادند و مطابق آن، جايگاه آيات و سوره‏ها را در يك مجموعه منظم و مدون شفاهى به نام قرآن و متن مكتوبى به نام مصحف تعيين و تدوين مى‏فرمودند.

با توجه به مضامين و ساختار سوره‏هاى قرآن، مى‏توان آن‏ها را درباره نحوه نزول و كيفيت تدوين، به سه گروه اصلى تقسيم كرد:

1. سوره‏هاى يكپارچه:

36 سوره ذيل يكجا. يكباره نازل شدند: فاتحه، ناس، فلق، اخلاص (صمد(928)، مسد، نصر، كافرون، كوثر، ماعون، قريش، فيل، همزه، عصر، تكاثر، قارعه، عاديات، زلزال، بينه، قدر، علق، تين، انشراح، ضحى، ليل، شمس، بلد، فجر، غاشيه، اعلى، طارق، بروج، انشقاق، مطففين، انفطار، تكوير، عبس.

در اين سوره‏ها يكپارچگى موضوع كاملا آشكار است و هر يك از اين سوره‏ها در يك مرتبه نزول وحى نازل و ابلاغ شده و به عنوان يك سوره مستقل شناخته شده‏اند. در اين ميان، بر پايه برخى روايات ضعيف و مجعول (ولى مشهور)، سوره علق استثنا شده است؛ يعنى اين سوره يكجا نازل نشده است، بلكه پنج آيه اول آن اولين آيات نازل شده بر رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در غار حراء پنداشته شده است‏(929)، اما بايد گفت: اولا: با توجه به آموزه‏هاى روشنگر قرآن درباره چگونگى نزول دفعى و يكپارچه قرآن‏(930)و حالات پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هنگام دريافت عالمانه آن‏(931) و زمان‏(932)و مكان آن نزول‏(933) و ثانيا: ضعف سند و نقدهاى فراوانى كه بر متن اين روايات وارد است (934)، نمى‏توان پنج آيه اول اين سوره را آيات آغازين نزول و اين سوره را چند پاره دانست، زيرا سياق آيات سوره بر نزول يكپارچه و كامل آن در غير مكان ذكر شده دلالت دارد(935).

2. سوره‏هايى كه واحدهاى موضوعى آن‏ها در پى هم نازل مى‏شد؛ بدون آن كه آياتى از سوره‏هاى ديگر در بينشان نازل شود:

يعنى تا نزول هر يك از اين سوره‏ها پايان نمى‏پذيرفت، سوره بعدى نازل نمى‏شد. اين سوره‏هاى 61 گانه عبارتند از: نازعات، نبأ، مرسلات، انسان، قيامت، جن، نوح، معارج، حاقه، قلم، ملك، واقعه، رحمان، قمر، طور، ذاريات، قاف، تحريم، نساء قصرى (طلاق)، تغابن، منافقون، صف، حشر، حديد، حجرات، فتح، محمد (قتال)، احقاف، جاثيه، دخان، زخرف، شورى، فصلت، مؤمن، زمر، ص، صافات، يس، فاطر، سبأ، سجده، لقمان، روم، عنكبوت، قصص، نمل، شعراء، فرقان، مؤمنون، حج، انبياء، طه، مريم، كهف، نحل، حجر، ابراهيم، رعد، يوسف، هود و يونس.

شايد بتوان رواياتى را كه مى‏فرمايند: صحابه با نزول بسم الله الرحمن الرحيم نسبت به بسته شدن و ختم هر سوره آگاه مى‏گشتند(936) ناظر بر اين دسته از سوره‏ها دانست.

دروزه معتقد است:

آيات اين سوره‏ها از نظر سياق و هماهنگى فصول مختلف آن‏ها كاملا به هم پيوسته و بيشتر اين سوره‏ها از نظر موضوع يكپارچه‏اند... بنابراين وقتى مطالب سوره متشابه است و از نظر اسلوب نيز يكسان‏اند، چه لزومى مى‏تواند داشته باشد كه قبل از تمام شدن يك سوره، آياتى از سوره ديگر نازل شود(937)؟!

از اين رو نمى‏توانيم پاره‏اى از روايات اسباب نزول را كه بر پايه آن‏ها وضعيت نزول و تدوين بعضى از سوره‏ها آشفته و ناهماهنگ به نظر رسيده است، بپذيريم؛ زيرا اولا: سياق آيات سوره بهترين دليل و گواه بر هماهنگى و يكپارچگى اجزاى سوره است‏(938).

ثانيا: هيچ يك از روايات اسباب نزول از زبان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) صادر نشده است و اين روايات به فرض صحت، فقط در پرتو مطالعه تطبيقى قرآن و سيره مى‏تواند جايگاه خود را بيابند(939).

ثالثا: صحابه و تابعان هيچ گاه مقيد نبوده‏اند كه تعبير نزلت فى كذا را منحصرا درباره حادثه يا واقعه‏اى به كار ببرند كه در زمان نزول يك آيه يا مجموعه‏اى از آيات قرآنى روى داده و سبب نزول آن آيه يا آيات باشد؛ چنان كه گاهى استشهاد و تمثيل پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و صحابه ايشان را به آياتى از قرآن مطرح مى‏كنند كه بيانگر مصاديق و موارد تطبيق آيات قرآنى‏اند(940)؛ مثلا:

سوره اعلى را همگان مكى دانسته‏اند؛ با وجود اين، برخى از مفسران به لحاظ دو آيه 14 و 15 كه به زكات فطره و نماز عيد فطر تفسير شده ند، تنها صدر سوره را مكى و ذيل آن را مدنى پنداشته‏اند... وجود چنين عباراتى در آيات و سوره‏هاى مكى لزوما به معناى تشريع مضامين آن‏ها در مكه نيست و منافاتى با تشريع احكام مربوط به آن‏ها و نيز به اجرا در آمدن آن‏ها در مدينه ندارد(941).

3. سوره‏هاى تأليفى:

قسمت‏هاى مختلف اين سوره‏ها در پى هم نازل نشده است، بلكه ميان فصول هر سوره، قسمتى از سوره‏هاى ديگر نيز نازل شده است. سوره‏هاى نجم، مدثر و مزمل (هر سه مكى)، جمعه، مجادله، ممتحنه، احزاب، نور، اسراء و سور طوال قرآن؛ يعنى: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، انفال و توبه كه همگى مدنى‏اند، در اين گروه قرار دارند(942).

ابن عباس مى‏گويد:

زمانى نسبتا طولانى بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گذشت تا در اين مدت سوره‏هاى پر آيه قرآن نازل (و كامل) شدند؛ پس هرگاه چيزى از اين سوره‏ها نازل مى‏شد، رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كاتبان قرآن را فرا مى‏خواند و مى‏فرمود: اين آيات را در سوره‏اى كه در آن از فلان مطلب ياد شده، قرار دهيد(943).

نيز از عثمان بن عفان روايت شده است:

هرگاه سوره‏اى از قرآن نازل مى‏شد، رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به بعضى كه قرآن را كتابت مى‏كردند، مى‏فرمود: اين سوره را در موضع و جايگاهى كه در آن از فلان مطلب ياد شده است، قرار دهيد(944).

آيه اول سوره اسراء در مكه نازل شده است و به همين علت به عنوان يك سوره مكى شهرت يافته‏(945) و اصطلاحا زير عنوان ما يشبه نزول المدنى فى المكى قرار مى‏گيرد؛ چرا كه شيوه بيان و مضامين و مندرجات سوره، بيشتر با حوادث و وقايع سال‏هاى پايانى عهد رسالت هم‏خوانى دارد(946).

شيوه تدوين سوره‏هاى تأليفى‏

بر پايه روايات معتبر و گزارش‏هاى سيره و تاريخ و با استمداد از برآيند قراين، مى‏توان تدوين آيات و سوره‏هاى تأليفى قرآن را به طور كلى اين گونه طراحى و بيان كرد كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بلافاصله پس از نزول قسمتى از آن‏ها، يك يا چند نفر از كاتبان وحى را براى كتابت فرا مى‏خواند: دعا بعض من كان يكتب له‏(947) و آنان با هر وسيله مناسبى كه آماده داشتند و در شأن قرآن بود(948)؛ مانند صحف، قرطاس، رق، حرير (پارچه)، اديم و رقاع (پوست دباغى شده يا چرم‏(949)) به حضور رسول‏اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏رسيدند و آن حضرت آيات و واحدهاى موضوعى نازل شده را حرف به حرف و كلمه به كلمه براى آنان املا و تعليم مى‏كرد و بر امر كتابت آنان نظارت و اشراف داشت. سپس آن‏ها را در دفاتر مخصوصى قرار مى‏دادند: ضعها فى موضع كذا كذا من السورة؛ ضعها فى السورة التى يذكر فيها كذا و كذا(950)؛ اجعلوها فى سورة كذا و كذا (951)؛ ضعوا هذه الآيات فى السورة التى يذكر فيها كذا و كذا(952)؛ ضعوا هذه السورة فى الموضع الذى يذكر فيه كذا و كذا(953). چنان كه با نزول آيه و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله... كه بر پايه برخى رواياتن، آخرين آيات نازل شده قرآن است، پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور فرمود كه آن را بعد از آيه 280 سوره بقره قرار دهند(954).

با تكميل سوره‏ها دوباره آن‏ها را بر روى صحيفه‏ها و ورق‏هاى مناسبى كه براى ترتيب و تدوين نهايى و جاويدان سوره‏ها در متن كامل قرآن آماده كرده بودند، بازنويسى مى‏كردند(955)و اين اوراق و صحيفه‏ها را به يكديگر مى‏دوختند (956). زيد بن ثابت مى‏گويد: كنا عند رسول الله نؤلف القرآن من الرقاع‏(957).

مؤلف از ريشه الف به معناى انس دادن، وصل كردن، پيوند دادن و به هم دوختن دو يا چند چيز براى جمع، تنظيم و ترتيب آن‏ها آمده است‏(958).

رقاع نيز جمع رقعه به معناى ورقه‏هاى پهن و گسترده‏اى است كه سطحى صاف و نرم داشتند و معمولا از پوست يا پاپيروس ساخته مى‏شد(959).

بدين سان، عمل تعيين و تنظيم آيات در متن سوره‏ها و ترتيب و تدوين سوره‏ها در متن نسخه كامل قرآن، به تدريج و با تعليم و نظارت مستقيم رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و در حضور چندين نفر از كاتبان وحى و معلمان قرآن انجام مى‏شد؛ به طورى كه قرآن داراى ابتدا و انتها و هر سوره آن، مستقل بود و اسم مخصوصى داشت و جايگاه آن در متن مكتوب قرآن (مصحف) مشخص و معين بود؛ چنان‏كه وقتى وفد ثقيف در رمضان سال نهم هجرى وارد مدينه شدند(960)، با مجموعه تقريبا كامل متن مكتوب قرآن كه حزب بندى شده و سوره‏هاى هر حزب نيز مشخص و معين بود، رو به رو شدند.

اوس بن حذيفه ثقفى مى‏گويد: به همراه وفد ثقيف در مدينه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شديم. آن حضرت ما را در گوشه‏اى از مسجد مستقر كرد (961) (تا قرآن را بشنويم و مردم را به هنگام خواندن نماز ببينيم‏(962)). رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هر شب بعد از نماز عشاء به ديدن ما مى‏آمد و ضمن گفت و گو، قرآن و فرايض را به ما تعليم مى‏داد. يك شب، آن حضرت كمى ديرتر از وقت هميشه به ديدن ما آمد، علت را جويا شديم، فرمود: حزبى از قرآن در خاطرم گذشت، دوست داشتم آن را كامل كنم و سپس به سوى شما بيايم.

صبح روز بعد، از اصحاب آن حضرت درباره حزب‏هاى قرآن سؤال كرديم. آنان گفتند: ثلاث و خمس و سبع و تسع و احدى عشرة و ثلاث عشرة و حزب المفصل أوله قاف‏(963) (من دق حتى يختم) (964)؛ يعنى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) قرآن را به هفت حزب زير تقسيم كرده و آن را به اصحاب آموزش داده‏اند: سه سوره اول (بقره، آل عمران و نساء)، حزب اول؛ پنج سوره بعدى، حزب دوم؛ هفت سوره بعدى، حزب سوم؛ نه سوره بعدى، حزب چهارم؛ يازده سوره بعدى، حزب پنجم؛ سيزده سوره بعدى، حزب ششم و حزب مفصل از سوره ق تا ناس (شامل 65 سوره) حزب هفتم قرآن است‏(965).

مجموع اين سوره‏ها 113 سوره است كه با احتساب سوره حمد، 114 سوره مى‏شود. با توجه به جايگاه خاص سوره حمد(966) به عنوان أم القرآن و أم الكتاب‏(967) اين سوره خارج از حزب‏هاى قرآن قرار گرفته است. نام معروف آن (فاتحة الكتاب) نيز نشان دهنده مجموعه منسجم و هماهنگ قرآن است كه آغازش با اين سوره است؛ چنان كه وقتى ابن عباس قرآن را نزد ابى بن كعب ختم كرد، ابى به او تعليم داد كه دوباره سوره حمد و پنج آيه اول سوره بقره را بخوان، زيرا هنگامى كه من نيز قرآن را نزد پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ختم كردم، آن حضرت اين را به من تعليم داد(968).

بنابر اين روايت و دلايل و قراين، تا اوايل سال نهم هجرى، همه سوره‏هاى قصار و متوسط قرآن قبلا نازل، تعليم، ترويج و مدون شده بود و بيشتر آيات سوره‏هاى طوال نيز نازل شده بود و جايگاه آن‏ها معلوم و مضبوط بود؛ به گونه‏اى كه اصلا بر سر ترتيب آيات در اين سوره‏ها اختلافى در روايات گزارش نشده است و براى تكميل نزول آن‏ها بايد منتظر آياتى مى‏بودند كه در بقيه سال‏هاى عمر شريف آن حضرت نازل شد تا در جاى خود قرار گيرند.

عثمان بن ابى العاص يكى ديگر از افراد وفد ثقيف مى‏گويد:

شب‏ها نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قرآن مى‏آموختم و در غياب ايشان نزد ابوبكر(969) و ابى بن كعب مى‏رفتم. (در پايان سفر) مصحفى را كه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود خواستار شدم، ايشان نيز آن را به من عطا كرد(970).

در احاديث ختم قرآن، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ختم قرآن را در 40 يا 30 روز توصيه مى‏كنند و در مقابل اصرار برخى جوانان عابد، ختم در كمتر از يك هفته (و در ماه رمضان، كمتر از سه روز) را روا نمى‏دانند(971). در عين حال، مسلمانان را به مداومت بر قرائت سوره به سوره قرآن در كنار ختم آن از آغاز تا پايان و از پايان تا آغاز قرآن تشويق مى‏كردند:

عن زرارة بن أبى أوفى: أن النبى سئل أى العمل أفضل؟ قال: الحال المرتحل؛ قيل: و ما الحال المرتحل؟ قال: صاحب القرآن يضرب من أول القرآن الى آخره، و من آخره الى أوله، كلما حل ارتحل‏(972).

البته ختم قرآن هر كسى به تعداد آيات و سورى است كه فرا گرفته بود: ختم القرآن الى حيث تعلم‏(973).

بر پايه رواياتى ديگر، پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

خداوند سوره‏هاى سبع طوال را به جاى تورات و سوره‏هاى مئين (كم و بيش صد آيه‏اى) را به جاى انجيل و سوره‏هاى مثانى را به جاى زبور به من داده است و سوره‏هاى (حزب) مفصل، فضلى است كه خداوند مرا به آن برترى و فضيلت داده است‏(974).

سبع طوال به هفت سوره طولانى ابتداى قرآن (بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، انفال و توبه) گفته مى‏شود كه در اين اصطلاح، سوره انفال و توبه كه از ديرباز به عنوان قرينتين شناخته شده‏اند (975) يكى محسوب شده‏اند، ولى در خارج از اين اصطلاح، هر كدام سوره مستقلى است؛ چنان كه ابى بن كعب مى‏گويد:

كان رسول الله يأمرنا بوضع بسم الله الرحمن الرحيم فى أول كل سورة ولم يأمرنا فى هذا بشى‏ء فلذلك لم نضعه‏(976).

در روايات تقسيم قرآن به هفت حزب، به نام سوره‏ها به صورت كامل اشاره نشده است و علت آن را مى‏توان در بى‏نيازى راويان از ذكر آن‏ها دانست؛ زيرا اولا: اغلب مسلمانان اين ترتيب را به تواتر مى‏دانستند و ثانيا: چگونگى قرار گرفتن سوره‏ها در متن مكتوب قرآن (مصحف)، خود بهترين روايت و سند كتبى بر نحوه ترتيب آن‏هاست. با اين حال، در روايات آداب ختم قرآن، به سوره حمد و بقره به عنوان سوره‏هاى آغازين قرآن و سوره ناس، آخرين سوره آن اشاره شده و در روايت اوس بن حذيفه نيز به شروع حزب مفصل با سوره ق تصريح شده است.

هرچند اين سؤال وجود داشته است كه چرا سوره‏هاى آغازين تنزيل تدريجى در ابتداى مصحف قرار نگرفتند؟ از ربيعة بن ابى عبد الرحمن فروخ تيمى (د 136ق) سؤال شد كه چرا سوره بقره و آل عمران كه در مدينه نازل شده‏اند، در ابتداى مصحف قرار گرفته‏اند، در حالى كه قبل از اين دو، هشتاد اندى سوره در مكه نازل شده بود. در پاسخ گفت:

قدمتا والف القرآن على علم من ألفه به. و من كان معه فيه. و اجتماعهم على علمه بذلك، فهذا مما ينتهى اليه و لا يسأل عنه‏(977)؛

اين دو سوره قبل از سوره‏هاى ديگر قرار داده شده (زيرا) تنظيم و تأليف قرآن بر اساس علم كسى است كه با قرآن انس داشته و همواره با آن همدم و همزبان بوده است. اصحاب بر علم ايشان اجتماع كرده‏اند (و اين نظم و ترتيب را پذيرفته‏اند)؛ از اين رو علت و پاسخ آن به ايشان باز مى‏گردد و ايشان از اين نظم و چينش، مورد سؤال قرار نگرفته‏اند.

عبدالله بن وهب (د 197ق) نيز مى‏گويد: از مالك شنيدم كه مى‏گفت:

انما الف القرآن على ما كانوا يسمعون من قراءة رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)(978)؛ صحابه تأليف و تدوين آيات و سور قرآن را بر مبناى تعليم و قرائت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) انجام دادند.

به دست نوشته‏هاى قرآنى كامل يا ناقص هر يك از صحابه در عهد رسالت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز مصحف گفته مى‏شد. راميار دست كم از چهارده صحابى‏(979) و عاملى از بيست و چهار صحابى‏(980)نام مى‏برند كه در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) صاحب مصحف بوده‏اند. واژه مصحف و جمع آن به صورت مصاحف در زبان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و صحابه به مناسبت‏هاى مختلف به كار مى‏رفته است‏(981)؛ از جمله تأكيد و ترغيب به قرائت قرآن از روى مصحف، پس از فراگيرى شفاهى و حمل آن در قلب، نهى از رهبانيت كسانى كه در مسجد عزلت گزيده و جامعه و خانواده را رها كرده و به ختم‏هايى پى در پى و بدون تدبر خود از روى مصاحف افتخار مى‏كردند و نيز نهى از بردن مصحف به سرزمين دشمن‏(982) كه به نظر مى‏رسد علت عمده آن، خطر از بين رفتن مصحف در ميدان نبرد و شرايط سفر بوده است. البته پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و مسلمانان از اين فرصت نيز براى يادگيرى و تثبيت قرائت (983) و ابلاغ قرآن به غير مسلمانان بهره مى‏بردند (984). نيز توجه دادن به اين كه داشتن مصحف، به تنهايى موجب سعادت و كمال نيست، بلكه بايد در قرآن تدبر و تحقيق كرد(985).

قديمى‏ترين مصاحفى كه در دسترس است، نشان مى‏دهد كه مسلمانان با همه اختلافات مذهبى، عقيدتى و نژادى، قرآن را به همين ترتيب كنونى كتابت كرده و به نسل بعدى سپرده‏اند و به صورت متواتر به دست ما رسيده است كه اين خود توقيفى بودن ترتيب آيات و سوره‏ها را تقويت مى‏كند(986).

طبرسى را نقل از سيد مرتضى علم الهدى (د 436ق) آورده است:

ان القرآن كان على عهد رسول الله مجموعا مؤلفا على ما هو عليه الآن، و استدل على ذلك بأن القرآن كان يدرس و يحفظ جميعه فى ذلك الزمان... و أن جماعة من الصحابة... ختموا القرآن على النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) عدة ختمات و كل ذلك يدل بأذنى تأمل على أنه كان مجموعا مرتبا غير مبتور و لا مبثوث، و ذكر أن من خالف فى ذلك من الامامية و الحشوية لا يعتد بخلافهم، فان الخلاف فى ذلك مضاف الى قوم من أصحاب الحديث نقلوا أخبارا ضعيفة ظنوا صحتها لا يرجع بمثلها عن المعلوم المقطوع على صحته‏(987)؛

همانا قرآن در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به همين ترتيب كنونى جمع و تدوين گرديد، زيرا قرآن محور اصلى تعليم و تعلم بود و تمام متن آن در همان زمان حفظ و تثبيت مى‏شد. گروهى از صحابه قرآن را بارها به پيامبراكرم عرضه و ختم كردند. اين دلايل با اندك تأملى دلالت دارند بر اينكه قرآن يك مجموعه مرتب و مدون بوده و آيات و سور آن پراكنده و گسسته نبوده است. بنابراين نبايد از اين دلايل معلوم و درست و قطعى دست كشيد و به بعضى اخبار ضعيف كه برخى از اصحاب حديث آن‏ها را صحيح پنداشته و گزارش كرده‏اند و برخى از اماميه و حشويه به آنها اعتماد كرده‏اند، اعتنا كرد.