معارفى از قرآن

شهيد محراب آيت الله دستغيب (ره)

- ۱۴ -


جنازه اسكندر و دستهاى باز و خالى

گويند اسكندر ذوالقرنين در بين سلاطين مشهور است، حكيم بوده است موقعى كه خواست بميرد، وصيت كرد گفت: جنازه من را نپوشانيد يعنى در تابوت پوشش نمى‏خواهد آشكار بگذاريد و دو دستم را هم آشكار بگذاريد كسى هم نفهميد منظورش چيست. بعد از اينكه جنازه را حركت دادند علماء و دانشمندان جملاتى گفتند. مادرش رو كرد به جنازه اسكندر گفت: پسر جانم در حال حياتت خيلى خلق را موعظه كردى لكن موعظه امروزت از تمامش بالاتر است اينكه گفتى دست خاليم را نشان مردم بدهيد تا خلق ببينند با دست خالى مى‏خواهم زير خاك بروم. آدمى بايد شعور پيدا كند، شعور هم ساعت مرگ پيدا مى‏شود مى‏فهمد تمام اشتباه بود(353) .

حكمتى از بهلول در گورستان

روزى وزير هارون الرشيد كنار قبرستان رد شد ديد جناب بهلول تنها در قبرستان استخوانها را جابجا مى‏كند، عقب چيزى مى‏گردد، گفت بهلول اينجا چكار مى‏كنى؟ گفت امروز آمده‏ام ميان اينها از هم جدايشان كنم فرق بگذارم بين وزير، دبير، سرهنگ، سرتيپ، تاجر، حمال، من مى‏خواهم ببينم داخل اينها كدامشان وزير هستند هرچه نگاه مى‏كنم مى‏بينم تمام مثل هم هستند اينها بى‏خود در دنيا توى سر هم مى‏زدند (مرد آخر بين مبارك بنده‏اى است) گفت خوب، بهلول تو چرا شهر را رها كردى آمده‏اى اينجا ماندنى شدى گفت حقيقتش اين است كه در شهر اذيتم مى‏كنند، اينجا كسى كارم ندارد گفت آيا گفتگو با مرده‏ها هم دارى؟ گفت بلى! گفت آيا جوابت مى‏دهند گفت: همه يك جواب مى‏دهند، من به آنها مى‏گويم اى قافله بار انداخته متى ترحلون چه وقت از اينجا حركت مى‏كنيد: آنها هم مى‏گويند حتى تجيئون ما اينجا بار انداخته‏ايم منتظر شما زنده‏ها هستيم كه با هم وارد صحراى محشر شويم‏(354) .
از اثر پى به مؤثر مى‏بريم
كلام در بيان خودشناسى و خداشناسى بود و براى حديث مشهور از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) من عرف نفسه فقد عرف ربه‏(355) تطبيقهائى ذكر گرديد چشم آدمى خداى را نمى‏بيند و چون نمى‏تواند ببيند نبايد گفت خداى ناديده را چگونه باور كنم اين خلاف عقل است چشم حيوانى مى‏تواند جسم سايه اندازى را ببيند، پس اگر جسم لطيفى باشد مثل هوا، چشم آن را نمى‏بيند تا چه رسد كه اصلاً مادى نباشد خلاصه اگر چيزى لطيف شد چشم آدمى نمى‏تواند آن را ببيند نه اينكه آن جسم نيست.
رجوع به نفس خودت كن آيا كسى مى‏تواند منكر هستى خودش بشود؟ آيا خودت را هم مى‏توانى ببينى، اينكه مى‏بينى خودت نيستى اين آلت و مركب است، روح تو، مجرد است جسم نيست، به چشم ديده نمى‏شود، خداى عالم هم به چشم ديده نمى‏شود چنانكه از آثار روح مى‏فهميم موجود است از آثار و مراتب آفرينش خداوند يقين به هستى او پيدا مى‏گردد.

روح آدمى جائى ندارد

ديگر از وجوهى كه براى اين روايت است بعضى گفته‏اند اشاره به اين است كه خدا مكان ندارد جائى كه جسم در آن باشد به حكم عقل نمى‏شود گفت خدا كجا هست آيا مى‏شود گفت؟ در آسمان، زمين، عرش زير زمين است، اين حرفها غلط است زيرا جسم مكان مى‏خواهد، نه خالق جسم.
امام (عليه السلام) مى‏فرمايد: اين الاين خداى ما مكان خلق كن است‏(356) آسمان آفرين است نه اينكه جايش در آسمان است، اجمالاً خداى عالم مكان ندارد، شاهدش نفس خودت است، روح من و تو هست، پس كجا هست؟
اگر كسى بپرسد جان تو كجاست اصل سؤال غلط است.
از مغز سر تا انگشت پا، هر كجا دست بگذارى بگوئى اينجا روح است غلط است، اينجا روح نيست، جان موجود مجرد منورى است كه محيط به بدن است، ظاهر و باطن بدن را گرفته است نه اينكه حال و محل است، نه اينكه جان چيزى باشد كه داخل سرت رفته باشد روح انسان سايه انداز نيست كه مكان بخواهد، مى‏شود در بدن زنده‏اى كه جان نباشد! يا من لا يحويه مكان ولا يخلوا عنه مكان اى خدائى كه جا ندارى جائى هم نيست كه نباشى الا انه بكل شى‏ء محيط خداى عالم محيط به تمام عوالم است، اما جائى ندارد جا خلق كن است، مثل روحت از سر تا پايت جائى نيست كه جان نباشد، اگر جان نداشته باشد فلج يا مرده است، تمام اجزاء عالم هستى نه جاى خداست و نه از خدا خالى است، هر كجا برويد خدا حاضر است، هو معكم اينما كنتم هر كجا باشى خدا با توست در عين حالى كه مكان هم ندارد مثل جانت.

حقيقت خداى را چون حقيقت روح ندانيم

ديگر از وجوهى كه ذكر كرده‏اند چنانكه روح فقط از آثار و نشانه‏هايش آدمى يقين به آن دارد اما فهميدن حقيقتش محال هيچ بشرى كنه روح را ندانسته است‏(357) با اينكه شكى در بودن آن و آثارش نيست بلكه شرف بدن، روح است.

تن آدمى شريف به جان آدميت   نه همين لباس زيباست نشان آدميت

ولى حقيقت جان آدمى را هيچ كس نمى‏داند، كسى هنوز از جان خودش سر در نياورده كه حقيقتش چيست فقط كارهايش را مى‏بيند چنانكه پى به ذات خدا نمى‏تواند ببرد. اى بشر، تو كه جان خودت را نمى‏دانى چطور مى‏توانى ذات خدا را بشناسى.

كار عزرائيل حيرت آور است

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد(358) مخلوقى از مخلوقهاى خدا جناب عزرائيل است تو در كار عزرائيل حيرانى، توى اطاق در بسته كه سر سوزنى وزنه‏اى نيست آيا حس مى‏كنى وقتى عزرائيل از در بسته جانش را گرفت، وقتى ملك جان كسى را مى‏گيرد آيا تو مى‏بينى از اين بالاتر بچه در شكم مادر، ملك الموت جانش را مى‏گيرد آيا ملك الموت در شكم مادر مى‏رود و جان بچه را مى‏گيرد يا اينكه تا اشاره كرد قوه جاذبه الهيه كه به ملك الموت داده است جان بچه را حذب مى‏كند. اجمالاً اى انسان تو در كار يك ملك حيرانى، كارش را مى‏بينى خودش را نمى‏بينى.
در ليلة المعراج رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به ملك الموت فرمود در آن واحد اگر بشرى مشرق و ديگرى مغرب باشد و عمرش تمام شده باشد چه مى‏كنى؟ گفت يا رسول الله خداى عالم تمام دنيا را براى من مثل سفره‏اى قرار داده كه در اختيار من است در آن واحد هر نقطه‏اى از زمين تحت قدرت من است.

روح هزار كار مى‏كند و يكى است

تو كه در اين ملك حيرانى آيا مى‏توانى در خدا فكر كنى؟ حرام است كسى در ذات خدا فكر كند كه خدا چگونه است، غير از اينكه از آثارش يقين كنى كه خدا همه جا حاضر و ناظر است هر كجا رو مى‏كنى مى‏بينى صنع خداست، هر گياهى كه از زمين رويد وحده لاشريك له گويد از وحدت فعل پى مى‏برى به وحدت فاعل، يعنى تمام دستگاه يكى است يك مدبر دارد، صدها، هزارها، ميليونها، ميلياردها مراتب خلقت است تمام برگشتش به يكى است لا اله الا الله.
روح تو صدها كار مى‏كند ولى يكى است وحدت روح در بدن گواه است بر وحدت ذات بى‏زوال احديت در بن عالم وجود جزئى و كلى كارها به دست خداست مثل بدنت از سر تا پايت زير نظر روح توست كه يك مرتبه احساس مى‏كند دندانش درد مى‏كند، خارى به پايش خليده زود آن را بيرون مى‏آورد. غرضم تدبير است چنان كه مدبر بدن با صدها كار يكى است. مدبر عالم وجود ميلياردها مراتب هستى، يكى است لا اله الا الله. اين بحث مهمى است از معرفه النفس كه در آن معرفت رب است. خدا را نمى‏بينى كارهايش را كه مى‏بينى گواهى مى‏دهى اشهد ان لا اله الا الله مثل جانت آن را نمى‏بينى ولى كارهايش را مى‏بينى پس من جان دارم چون كارهايش را مى‏بينم.

كارهاى روح به وسيله بدن

يك قسمت كارهاى روح در بدن و با اين آلت است يك قسمت كارهاى روح دارد كه آن جداى از بدن است بالاستقلال بدون آلت كارهايى انجام داده مى‏شود آنچه به توسط اين بدن است بينائى، شنوائى، بويائى، غذا خوردن، تغذيه، تنيمه، دستگاه هاضمه، دستگاه جهاز تنفس اين كارهاى جان است در بدن.
ساعتى كه جان از بدن فاصله گرفت تمام دستگاهها از كار مى‏افتد، يك لحظه پيش از مرگ چشم مى‏ديد، گوش مى‏شنيد، زبان حرف مى‏زد يك دفعه خاموش شد اين چه نورى بود؟ معلوم مى‏شود اين چشم نبود كه مى‏ديد ساعت مرگ با لحظه قبلش گواه است بر وجود روح گوش پيش از مرگ خيلى تيز بود كه اگر كسى كوچكترين صدائى مى‏كرد مى‏شنويد، جان كه رفت هيچ نمى‏شنود. پس معلوم مى‏شود شنوائى مال اين گوش نبود، اين زبانى كه حالا مى‏جنبد پيش از مرگ و بعد از مرگ يكى است، هيچ تفاوتى نكرده چطور شد تا مرگ آمد زبان گنگ شد، پس معلوم شد گويائى مال اين تكه گوشت نبود و هكذا تمام اين افعالى كه در اين بدن ظهور دارد گواه است بر اينكه جانى هست هر چند حقيقتش را نمى‏شناسند.

خواب نشانه‏اى از تجرد روح

دليل ديگرى براى وجود روح كارهائى است كه به غير اين آلت بدن انجام مى‏دهد مستفاد از كلمات درربار كشاف حقائق جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) در حديث مشهورى كه براى آن مرد هندى مى‏خواست تجرد روح را ثابت كند ما دين به خيالشان همين گوشت و پوست است، مليين برايشان روشن است كه اين گوشت يك آلت بيش نيست، اصل ادراك مال روح است چند مثال امام مى‏زند از جمله مى‏فرمايد: گاهى در خواب متوجه شده‏اى كه مى‏خندى يا گريه مى‏كنى گفت: فراوان. فرمود: آيا در خواب ديده‏اى صورتهاى لذت بخش را و صورتهاى وحشت‏انگيز را گفت: فراوان فرمود: آيا در خواب ديده‏اى خوراك مى‏خورى و مى‏آشامى لذت مى‏برى گفت بله، فرمود: اين كيست كه مى‏خورد دهان روى هم است امام مى‏بينى مى‏خورى پس جان تو غير از اين پوست و گوشت است، معلوم مى‏شود ذات تو غير از پوست و گوشت است كه بعد از اينكه بيدار شدى براى رفقايت نقل مى‏كنى بعد سؤال كودكانه‏اى مى‏كند حضرت هم جواب خوبى به او مى‏دهد، مى‏گويد: خوابهائى كه آدم مى‏بيند تمام سراب است وقتى بيدار مى‏شود خبرى نيست حضرت مى‏فرمايد:
گاهى در خواب ديده‏اى كه عروسى كرده‏اى گفت: بله فرمود هرگاه بلند شدى خبرى بود يا نه؟! معلوم مى‏شود حقيقتى در كار است و هم ادراك كننده‏اى موجود است، ماده شعور ندارد صد هزارها بلكه ميليادرها اتم متصل كنند يك ذره شعور پيدا نمى‏شود، روح آدمى چيزهائى درك مى‏كند كه هيچ ربطى به ماده ندارد مجلس را به داستانى ختم كنم.

آب دريا را اگر نتوان كشيد   هم به قدر تشنگى بايد چشيد

ترا تيشه دادند هيزم كنى

نوشته‏اند وقتى كه نادرشاه شب آخر عمرش بود خوابش نمى‏برد و وحشت داشت، آخر عمرش خيلى كثافتكارى داشته، يك نفر حسن على معين الممالك نسبت به او خيلى خصوصى بود، هميشه اسرارش را به او مى‏گفته آن شب معين الممالك پرسيد كه چه خبر است و نادر هم گفت به شرطى كه به هيچ كس نگوئى حقيقتش اين است كه قبل از سلطنت يك شب در خواب ديدم دو نفر مأمور با احترام من را آوردند در محلى كه در آن امامان هستند، آقائى كه بزرگ آنها بود تا نزديك شدم فرمود: شمشير را آوردند به كمر من بست فرمود: تو را فرستادم براى اصلاح ايران، به شرط آنكه با بندگان خدا خوش سلوكى كنى، اين را فرمود من هم از خواب بيدار شدم از فردا زمينه پيشرفت من پيش آمد تا حالا كه مى‏بينى كه هند را هم فتح كردم و ايران را از شر افغان نجات دادم (ولى وااسفا در آخر چه اشخاصى كه چشمشان را بيرون آورد و چه بيگناهى را كه كشت).
گفت: شب گذشته تا خوابم برد در خواب ديدم آن دو مأمورى كه آن سال مرا احضار كردند همانها هستند در مرتبه اول با لطف و مهر من را بردند حالا با تو سرى مرا بردند حضور همان آقائى كه شمشير به كمر من بسته بود، تا حضور رسيدم به من نهيب كرد فرمود: آيا بايد چنين سلوك كنى؟ شمشيرش را باز كردند و با تو سرى بيرونش كردند.
شبى كه اين خواب را ديد فهميد آنكه او را بالا برده بود پائينش آورد، سحر تا خواب رفت يك دفعه كودتا شد(359) و نادرشاه را خلاص كردند شاعر هم شعرى مى‏گويد:

سر شب سر قتل و تاراج داشت   سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

ضمناً اين را بدانيد اگر سلطنت و مال به كسى داده مى‏شود نه اينكه آن شخص آدم خوبى است و اهليت دارد اصلاً مال و جاه براى امتحان است به هر فردى كه داده شود بعداً كشف مى‏شود خير بوده يا شر. اگر از سلطنتش عدل و حسن سلوك و فرياد رسى ديده شد معلوم مى‏شود به خيرش تمام شده اگر به سلطنت و مالش ملت را پايمال كرد نقش بر آبى بيشتر نبوده است. غرضم خواب ديده نادرشاه است كه مربوط به روح و ادراك آن است نه ماده.

پس روح خودت را مواظبت كن

حالا كه چنين است جان شما گوهر ديگرى است كه بدن را اداره مى‏كند و آن همه ادراكات و عوالم را سير مى‏كند به خودت برسى از امروز ذاتت را خوشگل كن تا فردا نزد خوشگلهاى عالم وجود راه پيدا كنى.
نوعاً خانم‏ها رودرواسى دارند افسوس كه پيش خانمهائى مثل خودشان رودرواسى دارند كدام زن است كه پيش فاطمه زهرا سلام الله عليها رودرواسى داشته باشد، فاطمه زهرا سلام الله عليها نگاه اعمالت مى‏كند نه ظاهرت، شكلت شكل حيوانى است، طاووس هم قشنگ است، نمى‏خواهد كه تو به خودت بنازى، حقيقت تو شكل روح تو است، گاه مى‏شود حيوان موحشى مى‏باشد كه اهل عقل بعضى كشف كرده‏اند عفن‏ترين بوها در تو پيدا مى‏گردد هزار مثقال عطر هم به گورت بزنى فايده ندارد مى‏فرمايد گاه مى‏شود كسى دروغى مى‏گويد بوى گندى از او بالا مى‏رود كه تا عرش ملائكه را اذيت مى‏كند، ملائكه لعنتش مى‏كنند هر چند ظاهر بدنش قشنگ باشد، پس هر چه زودتر ذاتت را صفا بده، نگاه خوشگلى بدنت نكن بيا جمال حقيقى را به دست آور، جمال محمدى و هر كس محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم) شد آنجا جمال روح به كارت مى‏خورد، روح تو لباس مى‏خواهد اگر لباس تو(360) آتش باشد، اگر چنانچه باطن ستمكاران را بينى پارچه آتش آنها را پوشانده است، خوراكش، لباسش، خوابش، بالا، پائين، فرش، مكان، تمام آتش است، جميع شؤونش اين قسم است پس آدمى بايد به خودش برسد پيش از اينكه جانش از بدن جدا شود و زن و حسابى روى خودش بگذارد.

دنيا شما را از ياد خدا باز ندارد

قرآن مى‏فرمايد(361) دنيا سرگرمتان نكند، اى پولدارها دنيا سرگرمتان نكند(362) كه از خود غافل بشوى، سرگرم زياد كردن ثروت باشى تا مرگ برسد(363) دنيا فريبتان ندهد، به ايمانتان برسيد.
شما كه روزه هستيد و آنها كه روزه نيستند چه فرقى كرديد شما مرده‏ايد يا آنها؟ مى‏ترسد روزه بگيرد كه شعيف بشود گول و فريب شيطانى است.
بدانيد در قيامت سرگرمى هيچ نيست اين اوضاع مال دنياست پس از مرگ، خودت هستى و عملت.
امام زين العابدين (عليه السلام) مى‏فرمايد: هر چه نامه عملم را زير و رو مى‏كنم عملى از خودم سراغ ندارم غير از يك راه مانده و آن فضل و كرم تو است، غير از آنكه دست گدائى بلند كنم و بگويم يا كريم العفو *.

32

بسم الله الرحمن الرحيم

توحيد اسلامى، در صفات و افعال خدا(364)

اساس دين، كمال و سعادت آدمى، تأمين حيات دنيوى و اخرويش، توحيد است قولوا لا اله الا الله تفلحوا اگر چنانچه همه بشر اين قول را مى‏پذيرفتند، همه مى‏شدند اهل لا اله الا الله دنيا و آخرتشان تضمين مى‏شد از هر رذيله‏اى لا اله الا الله پاك مى‏كند، كسى كه اهل توحيد شد حيات طيبه اخرويه‏اش را تضمين كرده است.
لكن مراد از توحيد، در مقام ذات نيست، توحيد در مقام مبدأ قولى است كه جملگى بر آنند جميع مليين آدم مبدأ عالم را يكى مى‏دانند حتى بت‏پرستها هم عقيده‏شان بر آن است كه اين بتها خداى كوچك است ولكن خداى بزرگ الله است‏(365) يا مثلاً مظاهرى كه براى بت‏پرستى است تعبير به خداهاى كوچك مى‏كنند و اما خداى بزرگ يعنى مبدأ آفرينش يكى است. مگر طايفه ثنويه كه خدا را قبول ندارند آنچه كه اسلام زيادتى دارد و به آن مى‏خواند و توضيح زياد در قرآن مجيد براى آن ذكر فرموده، توحيد در الوهيت و ربوبيت است. اهل لا اله الا الله شدن يعنى اى انسان، عاقل و هوشيار باش چنانچه اصل ايجادت و پيدا شدنت از خداست، پرورشت هم از پروردگار عالم است. جميع شوون زندگيت چه در دنيا و چه در آخرت از خداست، از يك نفس كشيدنت تا گفتار و كارهايت، از موقعى كه در شكم مادر متولدت كرد همه چيز به تو عنايت كرد، روز به روز يك آن به خودت واگذارت نكرد اگر يك لحظه به خودت واگذارت مى‏كرد، هلاك مى‏شدى، دستگاههاى بدنت را آفريد.

رازقيت خدا نسبت به جنين

در شكم مادر بودى كه خدا رزقت را آماده كرد، رزقى كه غير از آن نمى‏شد، بچه وقتى كه متولد مى‏شود لطيف است، معده بچه كوچك، طاقت خوراك و مركبات ندارد، معده لطيف خوراكى هم لطيف‏تر از شير تصور نمى‏گردد.
ثقلى در معده ندارد، آن هم مبدأش از خون است، خون رنگش سرخ است بدل به سفيدى شد، طعمش را چگونه گوارا كرد و آن وقت از چه مجرائى، پستان تا بچه در دهنش بگذارد، به اختيار خودش بخورد؟ سر پستان سوراخ است اما از آن نمى‏چكد تبارك الله احسن الخالقين و اگر به اختيار خودش نبود، بچه خفه مى‏شد، غرضم رزق تو، اى انسان! از خدا است.
اين شيرى كه در بدن بچه مى‏رود، بدل به مايتحلل مى‏شود، مبدل مى‏شود به خون و پخش مى‏شود به تمام اجزاء به هر جرئى اضافه بر آن جزء مى‏گردد تا مى‏رسد به جائى كه زياديش به صورت موى بدن و ناخن و به وسيله مدفوع خارج مى‏گردد. دستكاه عظيم بدن در هر آنى مشغول كار است اين رزق از كيست؟ آن وقت هر گاه بزرگ شدى خوراكهاى مركبه، چه كسى جزء بدن تو مى‏كند و هكذا. همه چيزت از خدا است، بايد اين معنى را يقين كرد.

همه نعمت‏ها از خدا است

قرآن تمامش توحيد است، توحيد در ربوبيت است آبا پرونده تو غير از آن است كه تو را خلق كرده؟ لباس تنت هم از خدا است، در سابق از پنبه و پشم بوده حالا كه مى‏گويند از ماده نفتى است. آيا نفت از كيست؟ چه كسى اين خاصيتها را در نفت قرار داد؟ چه كسى هوش به اين بشر داد كه نفت را استخراج و تصفيه كند و به اين صورت درآورد؟ رسيدنش به دست من و تو هم، از خدا است هر چه حسابش كنى از خدا است از هر طرف رو كنى آيا غير از خدا چه كسى به تو چيزى رسانده است؟ هر كسى مى‏بينى، آفريده شده اوست؟ اين هندوانه‏اى كه اول افطار مى‏خورى و شكر خدا مى‏كنى، ساخته كيست و كى به دست تو رسانده است؟ كى شيرينى را در ميوه‏ها قرار داده؟ توحيد در ربوبيت يعنى، بر تو واجب است يقين كنى لا اله الا الله پرورش دهنده خدا است و بس. روزى دهنده خدا است و بس، تا جائى كه جان دادن از خدا و گرفتنش هم از خدا است يحيى و يميت تعقيبى كه بعد از هر نمازى مى‏خوانيد با التفات بخوانيد لا اله الا الله سه مرتبه وحده وحده وحده براى تكرار است سه تا توحيد يعنى توحيد ذات و صفات و افعال. هر صفات كماليه‏اى از خداست، نعمت دهنده، نجات دهنده، فريادرس، آورنده، برنده، حيات ده، جان گيرنده، تمام از خدا است‏(366) .
كتاب قلب سليم قسمت اولش كه باب توحيد است، اين مطالب مشروحاً نوشته شده است. واجب است بر هر مسلمانى كه توحيدش را درست كند، اصل كار توحيد است، دين يعنى توحيد به اين معنى كه بدانى كارت به دست يكى بوده و هست و خواهد بود، خلاصه يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله رئيس جمهور تا رفتگر.
واجب است بر هر مسلمانى كه بداند لا اله الا الله وحده وحده وحده ملك مالك مطلق، حاكم مطلق و به حق، همه خدا، خدا. تمام شؤون به پروردگار بر مى‏گردد، واجب است بر هر مسلمانى كه به خودش گوشزد كند كه يك مرتبه مبتلا به شرك نگردد. اگر خداى نكرده روزيت را از پول در بانك دانستى، آن را كه پول به تو مى‏دهد، رازقت گرفتى او را خدا قرار دادى مشرك مى‏شوى، گاه مى‏شود اين بشر نفهم خودش را مسلمان مى‏داند آنگاه براى حقوقى كه مى‏گيرد به او فرمان مى‏دهند برو فلانجا را كشتار يا غارت كن، فلان ملت را بكش، مى‏گويد چشم، چرا؟ چون ربش است، ربش را اين شخص دانسته است، اى مشرك! براى حقوقى كه مى‏گيرى اطاعت ظالم مى‏كنى؟ ظالم را عدل خدا قرار دادى، تو هم ظالمى، همين كه آدمى غير خدا را، كار كن داست بالاستقلال، غير خداى را مؤثر شناخت، اين مشرك است حتى اگر دكتر را مؤثر دانستى مشرك مى‏شوى، اگر طبيب را بر خوب شدن مستقل دانستى مشركى. شفى خداست نمى‏گويم دوا اثر ندارد اما اگر خدا بخواهد، اگر خدا نخواهد حاذق‏ترين دكترها تشخيص نمى‏دهد بهترين دواها را وقتى خدا نخواست اثر نمى‏كند، تا شخص به مرتبه توحيد نرسد از اسلام خيلى كم بهره است مگر وقتى كه برسد به جائى كه يقين كند تمام شؤون عالم هستى از خدا است و بس. خدا سيرى مى‏دهد نه نان.

شكم معاويه و هاويه جهنم

درباره چند نفر نوشته‏اند كه سير نمى‏شدند يكى از آنها معاويه است بدبخت معاويه در اثر نفرينى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او كرد براى نوشتن نامه دنبالش فرستاد گفت: خوراك مى‏خورم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خدا شكمش را سير نكند(367) . به اين كلمه پيغمبر، تا آخر عمر معاويه در سفره‏اش فراوان خوراك مى‏گذاشتند، خود مردك آن قدر مى‏خورد كه آه مى‏كشيد و مى‏گفت: خسته شدم و سير نشدم، هيچ وقت سير نمى‏شد هميشه گرسنه بود، عرض مى‏كنم اگر خداى نخواهد خوراك مؤثر نيست.
بدتر از او سليمان بن عبدالملك است مى‏گويند كه به مكه آمده بود براى نهار خاص خليفه چندين مرغ بريان مى‏كردند، زهر مار مى‏كرد آخرش هم مى‏گفت آه سير نشدم، روزى هنگام صبح از حمام آمده بود ناشتا كرده بود، گرسنگى به او فشار مى‏آورد به آشپز گفت خوراكى چه داريد؟ گفت براى ظهرتان سه گوسفند آماده است! گفت: تا ظهر اگر نخورم مى‏ميرم، فكرى براى حالا بكن، آشپز رفت و دل و قلوه و روده گوسفندها را به سيخ كشيد، روى آتش گذاشت، خودش بلند شد و داد كشيد بياوريد كه مردم، نپخته و داغ، نوشته‏اند كه اين بدبخت يكجا فشار گرسنگى و يك جا هم داغ بودن خوراك تا دست مى‏گذاشت دستش مى‏سوخت آستين جبه سلطنتى را پائين مى‏كشيد با آستين گوشت را مى‏كند كه دستش نسوزد، مى‏گويند بعد از آنكه بنى اميه نابود شدند در زمان هارون روزى براى تماشا به خزينه اموى آمد جبه‏اى ديد كه آستين چرب است به اين نشانه فهميد كه جبه سلطنتى سليمان بن عبدالملك مروان است، نظائر اينها در تاريخ بى شمار است.
بايد يقين كنى سيرى و سيرآبى هم از خداست، يعنى تشنه‏اى آب كه مى‏خورى يقين بدان اگر خدا خواست آب رفع عطش مى‏كند اگر خدا نخواست نه يك ليوان، صدها ليوان هم بخورى رفع عطش نمى‏شود، همچنين گرسنگى، خيال نكن خوراك سير كننده است اگر خدا بخواهد از گلو پائين برود، در شكم هضم بشود بدل ما يتحلل بشود، رفع گرسنگى خواهد شد والا اگر خدا نخواهد نمى‏شود چنانكه مثالهائى زده شد(368) .
تا مى‏توانيد با دقت قرآن بخوانيد كه در آن تمام توحيد است شناساندن خدا به خلق ست، تا بشر خداشناس گردد، مشرك نشود كه اگر مشرك شد نكبت دنيا و آخرت براى او است هر كس مشرك شد بداند هم در دنيا و هم در آخرت محروم است، مشرك ابواب رحمت به روى او باز نمى‏گردد(369) همين كه مشرك نباشد چيزهاى ديگر قابل مغفرت است‏(370) خداوند غافر الذنب است، شرك اگر در كار آمد بطور كلى اصل كار خراب مى‏شود ان الشرك لظلم عظيم.

توحيد توبه از شرك است

هيچ چيز شرك را پاك نمى‏كند مگر توحيد، يعنى هر گناهى آدمى مى‏كند اگر استغفار كند آمرزيده مى‏شود ولى شرك گناهى است كه هيچ چيز پاكش نمى‏كند مگر توحيد، ظلماتى است كه نور توحيد آن را پاك مى‏نمايد، تا كارش برسد به جائى كه فهميده همه شؤونش از خدا است آنگاه خوف و رجائش هم يكى مى‏شود اميد در خوف و رجاء لازمه توحيد افعالى خدا است وقتى كه اهل توحيد يقين كرد تمام كارها به دست خدا است، ديگر اميد به غير خدا پيدا نخواهد كرد، هر كس به غير خدا اميد دارد براى اين است كه كار را از خدا نمى‏بيند. در مورد خوف هم اگر كسى يقين كرد هر چيزى به اذن خدا است مى‏ترسد نكند خدا به خودم من را واگذار كند. نكند خدا جلوى فلان بلا را نگيرد. تمام از خدا مى‏ترسد، از غير خدا از هيچ‏چيز نمى‏ترسد.

تنها اميد به رحمت خدا و ترس از گناه

على (عليه السلام) مى‏فرمايد: شش كلمه است كه اگر شما سفرها برويد كه مركب زير پايتان از بين برود، براى دانستن اين حكمتها سزاوار است: تنها اول و دومش را بگويم لا يرجون احد منكم الا ربه و لا يخافن الا ذنبه‏(371) موحد، اهل توحيد، كسى است كه غير از خدا از كسى نترسد(372) نه از فقر و نه از بلا، نه از صاحب قدرت نه از صاحب مقامى ... خوفى نداشته باشند كارش برسد به جائى كه عوض شود، اميدش ز غير خدا بريده شود كسى كه مدح ظالم كند مشرك است، اهل توحيد نيست، كسى كه طمع به مخلوق دارد از خدا بريده براى اينكه ظالم پولش بدهد، مدحش كند، مشرك شده است. بايد طمع و تملق فقط از خدا باشد كه نشانه توحيد است اگر كسى اهل توحيد شد، خوف و ترسش فقط مختص به خدا مى‏گردد، نمى‏ترسد و باك ندارد مگر از گناه، لرزان نمى‏شود مگر از گناهش اميد و طمعى ندارد مگر به پروردگارش، به غير خدا به احدى اميد ندارد و از غير خدا هم هيچ توقعى ندارد. اين نشانه توحيد است.

موحد جان را فداى دوست مى‏كند

ضمناً بدانيد توحيد هم به آسانى نصيب شخص نمى‏گردد مثل دستگاه رنگرزى نيست كه پارچه در خم رنگى بزنند و بيرون بياورند زحمتها و مشقتها دارد با بى بند و بارى به دست نمى‏آيد.
موحد خوف و رجائش به جائى مى‏رسد كه از بذل جان هم براى خدا مضايقه ندارد و از مرگ هم نمى‏ترسد مگر مرگى كه براى خدا نباشد. در رشته رجائش آن قدر طمع به خدا دارد كه مى‏خواهد همه چيزش را با خدا معامله كند حتى جانش را(373) .
مثلى بزنم، اگر كسى گوهرى دارد، مشتريهائى هم دارد، دستگاه سلطنتى هم مشتريش هست. آيا سلطان را رها مى‏كند با فلان تاجر يا كاسب معامله كند. هيهات چون هر كس هر چه بدهد در حد خودش مى‏دهد، سلطانى كه رحيم و كريم است خواستار گوهر رعيتش شده بدبخت باشد كسى كه با غير او معامله كند.
خداى عالم مشترى جان مؤمن است لذا مؤمن هم با اميد به او معامله با او مى‏كند: حاضر نيست با غير خدا معامله كند هر چند به نفس كشيدنى باشد. دريغ ندارد از معامله با خدا حتى به بذل نفس باشد، جانش را مى‏دهد شاد است التماس هم مى‏كند.
كسى كه به صدائى مى‏ترسد، حاضر نيست زخمى به بدنش بخورد در راه خدا، مثل كاه است ارزشى ندارد، خوف و رجائش روى هوا و هوس خودش است، طرف معامله رجاء و اميدش خدا نيست خصوصاً امروزه خيلى اسلام نياز به ياور دارد، حداقل معامله امروز براى مسلمين حضور در جماعت است.
بالاترين برها شهادت است‏(374) هر برى، هر خيرى بالاترى دارد تا كشته شدن در راه دين خدا. مسلمان آرزو دارد تا كشته در راه خدا گردد تا بهشتى گردد.

چگونه سر ز خجالت برآوردم بر دوست   كه خدمتى به سزا برنيامد از دستم

33

بسم الله الرحمن الرحيم
من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعلمون‏(375) .

يقين به تربيت كردن از طرف خداوند

بحث راجع به توحيد است، راجع به شرافت توحيد، روز گذشته بياناتى شد امروز هم در تأييد عرائض گذشته از توحيد بگويم. توحيد در الوهيت و ربوبيت با مراتبش - الله اسم جامع جميع اوصاف كماليه است يعنى وقتى مى‏گوئى الله ربى، خدا پروردگار من است به اين معنى است كه هستى من و پرورش من از اوست به تفصيلى كه ديروز گفتم جان من در قبضه قدرت اوست. حيات من و مرگ من هم از اوست مرض و شفاء من از اوست، سيرى و گرسنگى من از اوست، هر شأنى از وجود من، تمام اجزاء بدنم از اوست، لباس و زن و اولاد(376) ايمان به خدا يعنى خداى منعم، خدائى كه قيوم است الحى القيوم يعنى قوام همه به خداست، هستى همه بستگى به خدا دارد(377) .

اى همه هستى ز تو پيدا شده زير نشين علمت كائنات   خاك ضعيف از تو توانا شده ما به تو قائم چو تو قائم به ذات

هر عاقلى رجوع به هستى خودش كه مى‏كند، مى‏فهمد كه هست، هستى خودش را كه نمى‏تواند منكر شود. اين هستى يك قرن قبل كه نبود چطور شد كه پيدا شد؟ آيا آنكه به تو هستى داد، مستقلت كرد؟ اگر مستقلى! پس نگذار كه مرگت بيايد، معلوم مى‏شود از خودت نيست. لقمه نانى كه در دهنت گذاشتى پائين رفت، آيا خودت اين كارخانه‏هاى عظيم را به كار مى‏اندازى، از قبيل معده، روده، كبد، قلب. خودت اين خون را در 360 رگ به حركت مى‏آورى، و به هر عضوى مى‏رسد؟ يا ديگرى اين كارها را مى‏كند؟ ديگرى روح و بدنت را پرورش مى‏دهد خلاصه هر عاقلى مى‏فهمد مه هستيش مال خودش نيست.

يقين به همراهى خداوند

ديگر آنكه واجب است انسان يقين كند كه پروردگارش هميشه و همه جا با اوست، اينكه مى‏فرمايد قرآن بخوانيد برنامه اسلام تلاوت مقدارى از قرآن در شبانه روز است دو جاى از قرآن مى‏فرمايد(378) مسلمانان! شبانه روزى قدرى قرآن بخوانيد منتهى براى اينكه عسر و حرج پيش نيايد نفرمود يك جزو يا بيشتر بلكه هر چه مى‏توانى، هر مقدار توانائى داشته باشى چرا. براى اينكه توحيدش، ايمانش را يادآورى كند شبانه روز قرآن بخواند، اقلاً اين آيه را و هو معك اينما كنتم اينها يادآورى قرآن مجيد است، اس مسلمان بايد بدانى هر كجا بروى خدا با تو است، در آيه ديگر مى‏فرمايد: اگر سه نفر در يك اطاق دربسته‏اى هستند خدا، چهارمين آنها است‏(379) اگر يك جا پنج نفرند خدا ششمى آنها است نه كمتر از اين و نه بيشتر از اين خدا با آنها است علم او اشياء را فرا گرفته‏(380) و نزد هر چيزى حاضر است‏(381) اين معناى توحيد است، معناى مسلمان تنها اين نيست كه بگويد خدا يكى است.
مسلمان كسى است كه خدا را همه جا حاضر و پاسدار خود ببيند قيوم، قيم، رب، رازق، مربى خود بداند و لمن خاف مقام ربه جنتان اگر مسلمان شدى و خدا را همه جا حاضر و ناظر ديدى در مواردى كه پيش آمد ملاحظه حضور خدا كردى و گناه نكردى خدا دو بوستان در بهشت به تو مى‏دهد، يكى در برابر عقائدت ديگرى در برابر اعمالت اگر كسى مسلمان شد، حيات ديگرى پيدا مى‏كند. لنحيينه حيوة طيبة در چند جاى قرآن اين حيات را ذكر كرده است. بشر بى‏ايمان در همان حد حيوانى است اگر نور ايمان حيات ديگرى و آثار ديگرى دارد كه در قرآن مى‏فرمايد: به ريسمان محكم چنگ زده است‏(382) قدرت ديگرى پيدا مى‏كند، آنكه ايمان ندارد در برابر كوچكترين شهوتى ذليل مى‏شود در برابر پول و خصوصاً رياست ذليل مى‏شود زير بار هر خيانتى هم مى‏رود(383) مؤمن است كه به عزت خدائى عزيز است ايمان باشد و آنگاه با برنامه‏هاى اسلامى آن را تقويت نمايد يعنى شبانه روزى ترگ نگردد، تلاوت قرآن مجيد ترك نگردد تا خوب ايمان در قلب جا كند.

ايمان يك ساعته از فحشاء باز مى‏دارد

برايتان شاهد بياورم در اوائل بعثت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يك نفر به نام فضيل بن عمير مردى دانا بود ولكن كثافتكارى داشت از ابتداء نسبت به رسول خدا هم خيلى بدبين بود تا جائى كه تصميم گرفت به ناگهانى رسول خدا را در مسجد الحرام بكشد تا با پيغمبر در مسجد برخورد كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود انت فضاله، فان، نعم فرمود: ماذا قصدت در چه خيالى هستى؟ چه تصميمى دارى خواست به او بفهماند كه خيال كشتن من را دارى آنچه را داشت وارونه‏اش كرد گفت: بله آمده‏ام طواف بكنم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تبسمى كرد فرمود: استغفرالله، توبه كن، چه خيال شيطانى است، كشتن، كار وحشى است، اين را كه فرمود دلش لرزيد، خود رسول خدا دست مباركش را روى قلبش گذاشت از تپش افتاد فوراً گفت: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله ايمان حقيقى آورد.
اين است حقيقت ايمان و مؤمن، نه آنهائى كه مى‏گويند ما مسلمانيم آنگاه مسلمان مى‏كشند... اگر كسى گفت لا اله الا الله يعنى از حال ديگرى بى بند و باز نيستم انا لله و انا عليه راجعون من مسئولم من اگر گناهى بكنم پيش خداى خودم شرمسارم، تو خيال كردى با گفتن يك كلمه لا اله الا الله كار تمام است؟ همه چيز در لا اله الا الله است بسيارى از ظاهر مسلمانها خودش را به بندگى نشناخته است، مسؤوليتى براى خودش قائل نيست كه يك مقام بالاترى هم هست، خدا.
غرضم اين مرد شريف از روى صدق ايمان آورد بعد از اسلامش در كوچه‏هاى مكه كه مى‏رفت رفيقه‏اى داشت يكى از فاحشه‏هاى مكه كه با اين فضاله سابقه رفاقت داشت يك دفعه در راه به آن معشوقه رسيد فضاله رويش را برگرداند، نظر را تكرار نكرد، زن صدايش زد، اى فضاله چه بر سرت آمده؟ مگر تو رفيق قبلى نيستى؟ گفت حالا ديگر نه به راهى رفتم كه ملاقات من با تو، با آن راه منافات دارد.
گفت چكار كرده‏اى؟ گفت من تابع محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) شده‏ام اگر كسى پيرو محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شد ديگر با فاحشه سر و كار ندارد(384) اگر ايمان آمد قدرت فوق را باور مى‏كند(385) .

رفتار مهاجرين در برابر نجاشى

اول اسلام، مسلمان گرفتار مشركين بودند ناچار شدند هجرت كردند، به حبشه پناهنده شدند و نجاشى كه پادشاه مهربانى بود مسلمين را پناه داد، اهل مكه هم عمروعاص و عماره را پيش نجاشى فرستادند كه مسلمانها را تحويل آنها بدهد اين دو نفر به نمايندگى از طرف مشركين آمدند حبشه پيش نجاشى، عمروعاص راست نشست و عماره هم طرف چپ از جمله آداب سلطنتى حبشه اين بود كه هر كس كه وارد مجلس مى‏شد بايد سجده بكند، عمروعاص و عماره مقابل سلطان سجده كردند و نشستند.
جناب جعفر بن ابى طالب برادر اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اتفاق مسلمانها وارد شدند فقط گفتند السلام على من انبع الهدى‏(386) بدون اينكه ذره‏اى خم شوند رفتند گوشه‏اى كه جا بود نشستند.
عمروعاص شيطان گفت: جناب نجاشى به شما عرض نكردم كه مسلمانها با شما بد هستند، ديديد سجده نكردند اينها را يا بكشيد يا تحويل ما بدهيد تا بكشيم، نجاشى هم گفت از اين چند مسلمان بپرسيد شما چرا رعايت ادب ملوكانه را نكرديد؟ از جعفر پرسيدند چرا رعايت ادب ملوكانه نكردى؟
گفت ما مسلمانيم، مسلمان حق ندارد براى غير خدايش سجده كند(387) سلطان كوچكتر از آن است كه ما براى او سجده كنيم چكاره است آن هم بشر عاجزى است مثل ما، هر دو از خاكيم، هر دو محكوم احكام هستى هستيم و هر دو آخرش در محكمه عدل الهى حاضر خواهيم شد، حرام است بر مسلمان كه سجده كند در برابر غير خدا، هر كس ملاحظه خدا كرد هم ملاحظه او را مى‏كند، نجاشى را مرعوب كرد، فى المجلس منقلب گرديد، اسلامى كه اينها مى‏گويند دين راستين است حقيقت از اينجا آشكار است بعد هم اظهار اسلام كرد، هر چه آن دو ملعون كوشيدند مسلمانان را ببرند نگذاشت بلكه علاوه بر نگهدارى برايشان خانه تدارك كرد معيشتشان را تأمين نمود(388) .
حبات طيبه ايمان، قدرت است مؤمن در برابر هيچ چيزى نمى‏لرزد نه در برابر خوشى تعظيم مى‏كند و نه براى فرار از زحمت، از زير بار حق بيرون مى‏رود هر چه به او فشار بيايد حق را رها نمى‏كند از زن و پول و رياست، شهرت، خوشگذرانى از همه مى‏گذرد براى خدا، كتك مى‏خورد تا پاى جانش هم حاضر است.

سحره فرعون و قدرت ايمان

سحره فرعون هفتاد نفر بودند شغلشان سحر بود فرعون هم به آنها قول داده بود اگر بر موسى غلبه پيدا كردند، شما را منصب‏ها مى‏دهم، تا روز موعد كه شد، موسى كه عصايش را انداخت و تمام سحرها را بلعيد، فهميدند حق با موسى است‏(389) فرعون بدبختى كه منتظر است موسى را مغلوب كنند و از بين ببرند، يك دفعه به عكس شد، عزت موسى ظاهر شد فرعون هم ذليل و بدبخت گرديد و همه ساحران ايمان آوردند. آنها را احضار كرد و گفت: چرا بدون اذن من ايمان به خداى موسى آورديد؟ من غير از خودم خدائى براى شما سراغ ندارم‏(390) گفتند حق بر ايمان آشكار شد كارى هم به تو نداريم ديد وعده هائى كه داده بود در آنها اثر نگذاشته از راه تهديد وارد شد گفت‏(391) اگر گفتيد خدا، اگر غير از من اسم خدائى آوريد، شما را به دار مى‏زنم تا متلاشى شويد آنها هم گفتند(392) تو چه مى‏گوئى؟ ما را از كشتن مى‏ترسانى؟ كشتن در راه خدا زهى سعادت، هر كارى مى‏خواهى بكن كه ما آماده‏ايم. استقامت در برابر امر الهى، به اصطلاح نه به لذت و نه به نقمت، زير بار تو نمى‏رويم، نه وعده و نه وعيد در ما اثر ندارد.

پى‏نوشتها:‌


353) و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور . سوره آل عمران، آيه 1/font>
354) قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم . سوره واقعه، آيات 49 و 50
355) غررالحكم، ج 2، ص 625.
356) اصول كافى، ج 2، ص 88، باب الكون و المكان.
357) يسئلونك عن الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلاً . سوره اسراء، آيه 87
358) هل تحس به اذا دخل منزلاًام هل تراه اذا توفى احداً بل كيف يتوفى الجنين فى بطن امه ايلج عليه من بعض جوارهاام الروح اجابته باذن ربهاام هو ساكن معه فى احشائها كيف يصف الهه من يعجز عن صفه مخلوق مثله .
نهج البلاغه، خلطبه 112، صبحى صالح، ص 167
359) آيات بينات.
360) سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار سوره ابراهيم، آيه 51 .
361) لا تلهكم امولكم و لا اولادكم عن ذكر الله سوره منافقون، آيه 9 .
362) الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر سوره تكاثر، آيات 2 و 3 .
363) فلا تغرنكم الحيوه الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور سوره لقمان، آيه 33 .
364) بارى مزيد اطلاع خوانندگان و ثبت در تاريخ - اين سخنرانى پس از دو هفته تعطيل و بستن درب مسجد جامع عتيق شيراز و كشتار خونين پنجم رمضان 98 توسط رژيم سفاك پهلوى بوده و حضرت آيت الله دستغيب بيانات وافى درباره مسأله شهادت و تهييج مردم به مقاومت نمودند كه چون بحث از بحث تفسير خارج بود مقدارى بطور خلاصه ذكر شد و بقيه حذف گرديد.
365) ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى سوره زمر، آيه 4 .
366) الا الى الله تصير الامور سوره شورى، آيه 53 .
367) لئالى الاخبار، ج 5، ص 472.
368) هو يطعمنى و يسقين سوره شعراء، آيه 79.
369) لا تفتح لهم ابواب السماء سوره اعراف، آيه 38 .
370) ان الله لا يغفر ان يشرك به (((سوره نساء، آيه 51))). 371) و لمن خاف مقامذ ربه جنتان سوره الرحمن، آيه 46.
372) نهج‏البلاغه، كلمات الحكمه، رقم 82، ص 482، دكتر صحبى.
373) ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه سوره توبه، آيه 112 .
374) فوق كل ذى برير حتى يقتل فى سبيل الله وسايل الشيعه كتاب جهاد، ج 11، ص 10، حديث 21 .
375) سوره نحل، آيه 99.
376) اللهم ما بنا من نعمه فمنك مفاتيح، تعقيب نماز عصر، ص 7 . و ما بكم من نعمه فمن الله سوره نحل، آيه 53 .
377) يا من كل شى‏ء قائم به دعاى جوشن كبير، رقم 38 .
378) فاقروا ما تيسر من القرآن سوره مزمل، آيه 20 .
379) ما يكون من نجوى ثلثه الا هورابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم سوره مجادله، آيه 8 .
380) احاط بكل شى‏ء علماً سوره طلاق، آيه 12 .
381) الا انه بكل شى‏ء محيط. انه على كل شى‏ء شهيد سوره فصلت، آيه 53 و 54 .
382) و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروه الوثقى لقمان، آيه 21 .
383) ولله العزه و لروسله و للمؤمنين سوره منافقون ، آيه 8 .
384) دنيا در خطر سقوط، نوشته ابوالعلا مردودى.
385) و لهو القاهر فوق عباده .
سوره انعام، آيه 18
386) دنيا در خطر سقوط، نوشته ابوالعلا مودودى.
387) انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض .
سوره انعام، آيه 79
قل صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين.
سوره انعام، آيه 163
388) من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حيوه طيبة
سوره نحل، آيه 99
389) قالوا آمنا برب العالمين رب موسى و هارون .
سوره اعراف، آيه 122
390) ما علمت لكم من اله غيرى .
سوره قصص، آيه 38
391) لا صلبنكم فى جدوع النحل.
سوره طه، آيه 74
392) قالوا لا ضير انا الى ربنا منقلبون .
سوره شعراء، آيه 50