جلوه هائى از نور قرآن در قصه ها و مناظره ها و نكته ها

عبدالكريم پاك نيا

- ۷ -


117- ((پيرزن روشندل ))

سليمان اعمش ، از دانشمندان معروف عرب ، مى گويد: سالى به قصد زيارت خانه خدا، به مكه مى رفتم كه در سر راه به پيرزنى نابينا برخورد كردم ، او همچنانكه به سوى مكه در حركت بود، دعا مى كرد و چنين گفت : ((خدايا به حق محمد و آل محمد، چشمهايم را بينا گردان .)) از دعاى او متغير شده و بعنوان اعتراض به وى گفتم : ((محمد و آل محمد چه حقى بر خدا دارند؟ بلكه خداوند متعال بر آنان حق دارد.)) پاسخ داد: ((ساكت باش ‍ اى نادان ! خداى مهربان آنان را آنقدر دوست دارد كه به حقِشان سوگند ياد كرده !)) گفتم : ((در كجا؟)) جواب داد: ((در آنجا كه مى فرمايد: (لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونْ)(364):(به جان تو سوگند، اينها در مستى خود سرگردانند.) و عُمْر در زبان عرب ، جان را مى گويند.)) اين مكالمه گذشت و من بعد از اعمال حج ، دوباره آن زن را در همان جاى قبلى خويش ديدم كه چشمهاى خود را بازيافته است و با صداى بلند مى گويد: ((اى مردم ! على را دوست بداريد، زيرا دوستى او شما را از آتش دوزخ نجات مى دهد.)) رفتم جلو، سلام كرده و از چگونگى شفا يافتن اش پرسيدم ، گفت : ((حضرت محمدصلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام آمدند و حضرت محمدصلّى اللّه عليه و آله دست مبارك خويش را به چشم من كشيد و بينائى خود را باز يافتم و فرمود: در همينجا بنشين تا مردم از مناسك حج بازگردند و به آنان ابلاغ كن كه دوستىِ على عليه السّلام شما را از آتش جهنم مى رهاند.))(365) و ما هم مى گوئيم :

زمانه بر سر جنگ است يا على مددى *** كمك ز غير تو ننگ است يا على مددى

گشاد كار دو عالم به يك اشارت توست *** به كار ما چه درنگ است يا على مددى

118- ((سخنان شيواى يك زن ))

ابن جوزى ، در كتاب منتظم خويش ، در حالات عمر بن خطّاب مى نويسد: زمانى كه عمر به خلافت رسيد، به او خبر دادند كه مهريه همسران پيامبرصلّى اللّه عليه و آله پانصد درهم ، و مهريه حضرت فاطمه عليهاالسّلام در ازدواج با على عليه السّلام چهارصد درهم بود. او بر اساس اجتهاد و سليقه خويش ‍ چنين استنباط كرد كه مهريه زنان مسلمان ، نبايد از مهريه دختر والا مقام پيامبر حضرت فاطمه عليهاالسّلام ، بيشتر باشد.

براى همين ، روزى براى سخنرانى بالاى منبر رفته و بعد از حمد و ثناى الهى چنين گفت : ((اى مردم ! مهريه زنان خويش را از چهار صد درهم افزونتر نكنيد، هر كس بيشتر از مقدارى كه معين كرده ام براى همسرش مهريه قرار دهد؛ زيادى آن به بيت المال مسلمين تعلق خواهد داشت و آن مقدار اضافى را از شما اخذ كرده به حساب حكومت واريز خواهم كرد.)) مردم ، از ترس خليفه ، هيچ اعتراضى نكرده و ساكت نشسته بودند.

در اين هنگام ، زنى از وسط جمعيتِ زنان بلند شده و در حاليكه معترضانه با دستش بسوى خليفه اشاره مى كرد؛ فرياد برآورد: ((چطور اين وجه زيادى بر تو حلال خواهد بود، در حاليكه اين مخالفت با قرآن است ، خداوند مى فرمايد: (وَ آتَيْتُمْ اِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَاءْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً)(366):(اگر مال فراوانى بعنوان مهريه به همسرتان پرداخته ايد، چيزى از آن را پس نگيريد.) عمر، بعد از شنيدن استدلال قرآنى آن زن ، شرمگينانه گفت : ((يك زنى حرف صحيح مى گويد و مردى اشتباه مى كند.))(367)

119- ((فرار از مرگ ))

در زمان سليمان ابن عبدالملك -هفتمين خليفه اموى - در شهرهاى مسلمين ، مرض طاعون همه جا را فراگرفت و خليفه از ترس سرايت آن ، از مركز خلافت گريخته و به محل امنى دور از مركز پناه برد. اطرافيان دلسوز و نكته سنج ، به او نامه نوشتند؛ آنها ضمن دلدارى ، او را به شهر دعوت كرده و در آخر نامه اين آيه را نگاشتند: (قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ اِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ اَوِالْقَتْلِ وَ اِذاً لاتُمَتَّعُونَ اِلاّ قَليلاً)(368) بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد، سودى نخواهد داشت ؛ و در آن هنگام جز بهره كمى از زندگانى نخواهيد گرفت .

سليمان بعد از ردّ دعوت آنان ، در جواب نوشت : ((ما هم بهره كم از زندگانى را مى خواهيم و بخاطر آن فرار كرده ايم .)) خواننده محترم ! چنانكه ملاحظه مى كنيد منطقِ هواپرستان و دنيادوستان ، همين است ، آنان ، براى بهره اندك دنيا، همه چيز را فدا مى كنند. و به قول معروف :

از حادثه لرزند به دل ، كاخ نشينان *** ما خانه بدوشان غم سيلاب نداريم

120- ((سفير با شهامت ))

روزى امام على عليه السّلام نامه اى مهمّ براى معاويه ابن ابى سفيان نوشته و آنرا بدست يكى از ياران رشيد خويش بنام ((طَرِمّاح ابن عدى )) سپرد، كه آنرا به شام ببرد. طرّماح ، سخنورى شجاع ، ياورى مخلص و عاشقى جان بركف ، در دستگاه حكومت علوى عليه السّلام بود. وى طبق دستور در شام ، به قصر سلطنتى معاويه داخل شد.

در اولين ساعات ورود به شام ، به معاويه پيغام فرستاد كه : ((از بهترين بنده خداوند در روى زمين ، على عليه السّلام به بدترين خلق خدا، معاويه نامه آورده ام ؛ سريعاً اين نامه را از من گرفته و جواب آنرا بدهيد؛ تا من برگردم ؛ زيرا من توانِ ماندن ، در جهنم شام و نگاه كردن به دوزخيانى ، همچون معاويه و اصحاب او را ندارم . دوست دارم ، هر چه زودتر، در بهشت برينِ كوفه ، به دوستان بهشتى خويش ، همچون على و يارانش بپيوندم )). معاويه ، شخصى را براى گرفتن نامه بسوى او فرستاد.

طرماح گفت : ((من نامه مولايم على عليه السّلام را كه به معاويه فرستاده ، به غير او نخواهم داد.)) معاويه ، براى بار دوم عمرو عاص را فرستاد، تا نامه را از پيك على عليه السّلام تحويل بگيرد. سفير امام به عمرو گفت : ((من از خيانتهاى تو آگاهم ؛ هرگز نامه پاكان را بدست ناپاك و وزير خائن نمى دهم .)) عمرو عاص ‍ شرمگينانه ، برگشته و سخنان او را به معاويه خبر داد. معاويه براى بار سوم ، پسرش يزيد را فرستاد. وقتى نگاه طرّماح ، به قيافه او افتاد، گفت : ((اين جوان كيست ؟ از ديدن او قلبم غمگين شد، زيرا آثار شقاوت را در صورت او مى بينم ، و مثل يك فيل ، كه خرطومش زخم خورده باشد، در صورتِ نحس ‍ او، جاى ضربت شمشير ديده مى شود.))

يزيد، از اين سخنان خشمگين شد و خواست او را آزار دهد، ولى چون از پدرش ، اجازه نداشت ، با ناراحتى برگشته و سخنان آن مرد را، به معاويه گزارش داد. معاويه ، اجباراً دستور داد، آن مرد عرب را به حضور بياورند. وقتى به او اجازه ورود دادند، با كفشهاى خويش ، روى فرشهاى زرباف ، در قصر سلطنتى معاويه ، پا نهاد. گفتند: ((كفشهايت را بكن .)) گفت : ((نه من موسى بن عمران هستم و نه اينجا وادى مقدس ؛ پس دليلى به كندن كفشهاى خويش ندارم .))

وى با همان حال آمده و در برابر معاويه قرار گرفت . نامه را بوسيده و در حالى كه بدست معاويه مى داد، گفت : ((زود دستور بده ، جواب آنرا بنويسند؛ زيرا من طاقت ندارم كه چشم از بهشتيانى همچون على و اصحاب او بپوشم و بدوزخيانى مانند تو، و ياورانت نگاه كنم ؛ اى معاويه ! من تعجب مى كنم ، با اينكه تو يقيناً مى دانى ، خلافت حق على است ، چرا حاضر شده اى خداوند را به غضب آورده و دانسته خود را به عذاب الهى دچار كنى ؟

معاويه ، چون سياست بازى ، حيله گر بود، هر چه آن مرد سخنور و شجاع ، با تندى و خشونت سخن مى گفت ، معاويه تحمل كرده و روى خوش نشان مى داد؛ زيرا بنظر قاصر خويش ، مى خواست پيك شايسته و بالياقت ، امام على عليه السّلام را به خود متمايل ساخته و در شام نگهدارد؛ براى همين به طرماح گفت : ((اى مرد! از تو سؤ الى دارم .))

طرّماح جواب داد: ((بگو، امّا مختصر و مفيد، زيرا عمرِ من ، عزيزتر از آنستكه در مجلس تو و با مذاكراتِ افرادى مثل تو، كه بدترين خلق خدائى ، صرف شود.))

معاويه گفت : ((آيا به نظر تو مقام على بزرگتر است يا خداوند متعال ؟)) طرماح از اين سخن برآشفته و گفت : ((اى معاويه ! چرا سخن كفر مى گوئى ؟ على عليه السّلام اگر به مقامى دست يافته ، از جانب خداى متعال بوده و اگر حضرت جبرئيلِ امين ، افتخار دربانى و شاگردى على عليه السّلام را دارد؛ بخاطر عبادت و عبوديّت على عليه السّلام در درگاه خداوندى است .))

معاويه گفت : ((بسيار خوب ! حالا بگو، تو كه فرستاده على مى باشى ، مقامت بالاتر است يا موسى بن عمران كه فرستاده خدا بود؟)) طرماح پاسخ داد: ((معاويه ، باز هم كفر مى گوئى ؟! من بنده ضعيف خداوند كجا؟ و جناب موسى بن عمران عليه السّلام پيغمبر اولى العزم ، كجا؟)) معاويه گفت : ((خوب ، حالا سؤ ال ديگر؛ اى مرد عرب ، بگو به نظر تو، من بدتر هستم يا فرعون ؟))

پاسخ داد: ((اى معاويه ! اگر چه تو شخص بسيار پست و بدعاقبت هستى ، ولى در شقاوت و بدبختى به فرعون نمى رسى ؛ زيرا او ادّعاى خدائى كرد و مردم را به پرستش خود، دعوت نمود، امّا تو، تا امروز چنين ادّعائى نكرده ائى .))

معاويه گفت : ((پس با اينكه مقام على از مقام خداوند پائين تر است ، و با اينكه مقام تو، كه فرستاده على هستى از موسى كه فرستاده خداوند بود، كوچكتر است ، و همچنين مرا، در خباثت مثلِ فرعون نمى دانى ، پس چرا در سخن گفتن ادب را رعايت نكرده و با من به خشونت و تندى سخن مى گوئى ؟ در حاليكه خداوند وقتى كه موسى را بسوى فرعون مى فرستاد، سفارش مى كند كه با فرعون در كمال ادب و نرمش سخن بگويد: (اِذْهَبا اِلى فِرْعُونَ اِنّه طَغى ، فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا، لَعَلَّهُ يَتَذَكّرُ اَوْ يَخْشى )(369):تو و برادرت بسوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است ، امّا بنرمى با او سخن بگوئيد، شايد متذكر شده يا از خدا بترسد.))

وقتى معاويه اين استدلال را، با آن مقدمه ، بيان كرد، حاضرين مجلس ، يقين داشتند كه طرماح از رفتار خشونت آميز خود، شرمنده شده و با سرافكندگى مجلس معاويه را، ترك خواهد كرد. امّا سفير با ايمان و شجاع على عليه السّلام با تكيه بر قدرت لايزال الهى ، چنين جواب داد:

((معاويه ! سفارش خداوند به موسى بن عمران درباره فرعون ، زمانى بود كه هنوز نور اميد هدايت ، در او خاموش نشده بود و امكان داشت كه به حضرت موسى ايمان آورد، والاّ هيچوقت ، خداوند به حضرت موسى دستور همراهى و رعايت نرمش را نمى داد؛ بلكه به او مى فرمود: در كمال خشونت و درشتى با فرعون سخن بگو. چنانكه خداوند به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: (يا اَيَّهُا النَّبىُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَاءْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ)(370): اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن ، و بر آنها سخت بگير و جايگاه آنان جهنم است و چه بد سرنوشتى است !

اى معاويه ! چون من ابداً، در تو اميد هدايت و برگشت ندارم ، از اين جهت با كمال خشونت و تندى با تو سخن مى گويم .)) معاويه از جوابهاى دندانشكن قاصد على عليه السّلام به تنگ آمده و دستور داد تا اينكه ، جواب نامه را سريعاً نوشته ، و بدست او بدهند، و به شهر و ديارش روانه سازند.

سپس معاويه ، به عمرو عاص رو كرده و گفت : ((ديدى يكنفر فرستاده على ، امروز چه بر سر ما آورد، اى كاش ! در بين اصحاب و ياران ما هم ، يكنفر مثل اين شخص وجود داشت .)) عمرو عاص گفت : ((اى معاويه ! جرئت و سخن ورى مردان على ، از جاى ديگر، سرچشمه مى گيرد كه در دستگاه تو هرگز وجود ندارد و نخواهد داشت .)) معاويه پرسيد: ((چرا؟ آن چيز را بگو تا تهيه كنم .)) عمرو عاص گفت : ((تهيه كردن آن براى تو، غيرممكن است .))

وقتى عمروعاص ، اصرار زياد معاويه را ديد گفت : ((آن حقانيتِ خلافت على و باطل بودن خلافت توست ، زيرا هر كس از براى حق ، سخن بگويد، قاطع و محكم ، سخن مى گويد و هر كس براى غيرحق ، سخن بگويد، زبانش ‍ قاطعيت و استحكام لازم را براى حرف زدن نخواهد داشت .)) معاويه گفت : ((عمرو! معلوم مى شود تو هم على را حق و مرا باطل مى دانى .)) گفت : ((نه فقط من ، بلكه تمام اطرافيان تو و حتى خودت هم به اين نكته اعتقاد دارى ولى حُبّ رياست ، اجازه نمى دهد كه حق را به صاحبش برگردانى .)) معاويه گفت : ((عمرو! بخدا قسم ! دنيا را در نظرم تيره و تار كردى .))(371)

فهرست منابع و مآخذ

1 - قرآن كريم

2 - الاتقان : جلال الدين سيوطى

3 - احتجاج طبرسى : احمد بن على (قرن 6 ق )

4 - احقاق الحق : نور الله بن شريف شوشترى (956 - 1019)

5 - احوال و آثار خواجه نصيرالدين (ره ): محمد تقى مدرس رضوى

6 - اعلام قرآن : دكتر خزائلى

7 - اعلام الناس : محمد دياب اتليدى

8 - عيان الشيعه : محسن امين (1865 - 1952) مطبعة الانصاف ، بيروت

9 - اطلاعات عمومى : عنايت الله شكيباپور

10 - انوار العلويه : ابو عبدالله الصادق ، النزارى

11 - بزم ايران : محمد رضا طباطبائى يزدى ، شركت سهامى ناشرين كتب ايران ، تهران

12 - بصائر الدرجات : محمد بن حسن صفار (290 ق )

13 - بحار الانوار: علاّمه محمد باقر مجلسى

14 - پند تاريخ : موسى خسروى ، كتابفروشى اسلاميه ، تهران

15 - تفسير صافى : ملا محمد محسن كاشانى

16 - تفسير مجمع البيان : شيخ ابو على فضل بن حسن طبرسى

17 - ثمرات الانوار:

18 - جوامع الحكايات : سديد الدين محمد عوفى به كوشش دكتر جعفر شعار

19 - حق و باطل : استاد مرتضى مطهرى

20 - حيوة القلوب : علاّمه مجلسى

21 - الخزائن : ملا احمد نراقى

22 - داستان پيامبران : شيخ على قرنى

23 - داستان راستان : مرتضى مطهرى

24 - داستانها و نكته هاى برگزيده : عبدالكريم پاك نيا

25 - دانستنيهاى تاريخ : محمد جواد اهرى

26 - الدر المنثور: جلال الدين سيوطى

27 - راهنماى سعادت : محبوب سرابى

28 - رجال شيخ طوسى : شيخ الطائفه محمد بن حسن طوسى

29 - رجال كشّى : ابو عمرو كشى

30 - روضات الجنات : محمد باقر خوانسارى

31 - رياض الحكايات : حبيب الله بن على مدد كاشانى

32 - ريحانة الادب : محمد على مدرس (1258 - 1333)

33 - زينة المجالس : محمد حسينى مجدى

34 - سفينة البحار: حاج شيخ عباس قمى

35 - سوگنامه آل محمد(ص ): محمد محمدى اشتهاردى

36 - سيره نبوى : استاد مرتضى مطهرى

37 - شرح مكاسب مرحوم مولانا

38 - شرح نهج البلاغه خوئى : حبيب الله بن محمد هاشم خوئى (1268 - 1324 ق )

39 - الصواعق المحرقه : ابن حجر هيثمى

40 - عدل الهى : استاد مرتضى مطهرى

41 - علل الشرايع : شيخ صدوق

42 - عنوان الكلام : محمد باقر فشاركى

43 - عوالى اللثالى : محمد بن زين الدين ابن ابى جمهور (قرن 9 ق )

44 - عيوان اخبار الرضاعليه السّلام شيخ صدوق

45 - الغدير: علاّمه شيخ عبدالحسين امينى

46 - فوائد الرضويه : حاج شيخ عباس قمى

47 - قصص القرآن : صدر الدين بلاغى

48 - الكافى : ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى

49 - كشكول بحرانى : يوسف ابن احمد بحرانى

50 - كشف الغمّه : على ابن عيسى اربلى

51 - كشكول شيخ بهائى : محمد بن حسين معروف به شيخ بهائى (953 - 1060 ق )

52 - گلستان سعدى

53 - لطائف الطوائف : حسين بن على كاشفى (910 ق )

54 - ماءئة منقبة : محدث جليل ابوالحسن قمى معروف به ابن شاذان

55 - ماهنامه كوثر

56 - المستطرف فى كل فن مستظرف : محمد ابن احمد ابشيهى

57 - معانى الاخبار: شيخ صدوق

58 - معجم رجال الحديث : آية الله العظمى خوئى

59 - معراج السعاده : ملا احمد نراقى

60 - مناقب آل ابى طالب : محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى

61 - منتهى الا مال : حاج شيخ عباس قمى

62 - من لا يحضره الفقيه : شيخ صدوق ، محمد بن على ابن بابويه

63 - منهاج الدموع : شيخ على قرنى گلپايگانى

64 - منهاج الكرامه فى الامامة : علاّمه حلى ، حسن ابن يوسف

65 - الميزان : علاّمه محمد حسين طباطبائى

66 - منتخب التواريخ : محمد هاشم خراسانى

67 - ناسخ التواريخ : محمد تقى سپهر (1216 - 1297 ق )

68 - نشان از بى نشانها: على مقدادى اصفهانى

69 - نفس الرحمن فى فضائل سلمان : ميرزا حسين نورى طبرسى

70 - نهج البلاغه : دكتر صبحى صالح

71 - هماى سعادت : ماشاءالله همائى

72 - وسائل الشيعه : شيخ حرّ عاملى محمد بن حسن

73 - وفيات الاعيان : ابن خلّكان

74 - وقايع الاّيام : ملا على خيابانى