درسنامه علوم قرآنى سطح ۱

حسين جوان آراسته

- ۱۳ -


بخش نهم محكم و متشابه

موضوعات اساسى در اين بخش عبارتند از:

1. محكم و متشابه و نقش آن در تفسير و علوم قرآنى؛

2. نظريّات ارائه‏شده از سوى قرآن‏شناسان در تعيين مصاديق محكم و متشابه؛

3. فلسفه وجود متشابهات در قرآن؛

4. نمونه‏هايى از آيات متشابهات؛

5. تأويل قرآن و امكان يا عدم امكان علم به آن.

برخى از منابع مهم در اين بخش:

الميزان ج‏3؛ التمهيدج‏3؛ علوم القرآن عند المفسرين ج‏3

مقدمه

آشنايى با محكم و متشابه در قرآن داراى چنان اهميت و ارزشى است كه هر مفسر قرآن كريم در جاى جاى اين كتاب الهى، توجه به آن را براى خود لازم دانسته و غفلت از آن را موجب پيدايش انحراف در تفسير قرآن مى‏داند. قرآن به عنوان يك مجموعه به هم پيوسته و يك‏دست -كه به تصريح خود هيچ‏گونه اختلاف و ناهماهنگى در آياتش وجود ندارد- به دو بخش محكم و متشابه تقسيم مى‏گردد. بعضى از آيات، آيات مادر، اساسى و مرجع هستند و بخشى ديگر نيازمندِ ارجاع به دسته اول. از اين روست كه نظر استقلالى به آيات دسته دوم در تفسير قرآن انسان را به كلى از مسير صحيح فهم قرآن منحرف مى‏سازد و ناخواسته در جهتى مخالف با كتاب خدا قدم برمى‏دارد.

پيدايش مذاهب فاسدى چون مجسّمه يا مجبره يا مفوّضه، بر پايه همين دسته از آيات و بدون ملاحظه آيات محكم بوده است. اين امر متأسفانه از صدر اسلام تاكنون ادامه داشته و در هر زمان به اقتضاى شرايط زمانى و مكانى، گروهى بوده‏اند كه با تمسك به چنين آياتى بدعت‏آفرينى كرده و آيات نورانى قرآن مجيد را دستاويزى براى رسيدن به اميال و هواهاى نفسانى خود آن هم در قالب و چهره دينى و قرآنى قرار داده‏اند. شايد به همين جهت است كه موضوع محكم و متشابه از ديرباز مورد توجه مفسران و قرآن‏شناسان بوده و آراى گوناگون و مختلف مفسران از صحابه و تابعين و پس از آنان كه در اين زمينه ابراز شده، شاهدى بر اين امر است. علاوه بر تفاسير مفسّران شيعه و سنى كه اين بحث را در ذيل آيه محكم و متشابه مطرح نموده‏اند، گروه بى‏شمارى از مفسران و آگاهان علوم قرآنى آن را در ضمن مباحث علوم قرآنى بلكه در رساله‏ها و كتب مستقلى مطرح و عرضه نموده‏اند.(1)

براى بيان محورى بودن شناخت محكم و متشابه در قرآن به ذكر دو حديث اكتفا مى‏كنيم.

1. فى العيون عن الرضا(ع): «مَن ردّ متشابهَ القرآن إلى مُحكمِهِ هُدِيَ إلى صراطٍ مستقيمٍ....»(2)

2. فى تفسير النعمانى بإسناده إلى إسماعيل‏بن جابر قال: «سمعتُ أباعبدِاللَّه جعفربن محمد الصادق(ع) يقولُ: ... واعلموا - رَحِمَكم اللَّهُ - إنّه مَن لمْ‏يعرِفْ كتابَ اللَّهِ عزَّوجلَّ الناسخ من المنسوخ والخاصَّ منَ العامِّ والمحكمَ منَ المُتشابهِ والرُخَص من العزائم... فليس بعالمٍ بالقرآن ولا هو من أهلِه.»(3)

فصل اول محكم و متشابه

هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلّا اللَّهُ وَالرّاسِخُونَ فِى العِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَما يَذَّكَّرُ إِلّا أُولُوا الْأَلْبابِ؛(4)

اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‏اى از آن، آياتِ محكم (=صريح و روشن) است. آنها اساس كتابند؛ و (پاره‏اى) ديگر متشابهند. اما كسانى كه در دل‏هايشان انحراف است براى فتنه‏جويى و طلب تأويل آن، از متشابه پيروى مى‏كنند؛ با آن‏كه تأويلش را جز خدا و ريشه‏داران دانش كسى نمى‏داند. (آنان كه) مى‏گويند: ما بدان ايمان آورديم، همه (چه محكم و چه متشابه) از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكّر نمى‏شود.

آيه فوق، آيات قرآن را به دو گروه محكمات و متشابهات با ويژگى‏هاى خاص آنها تقسيم مى‏كند.

قبل از هر چيز لازم است با دو واژه «محكم» و «متشابه» آشنا شويم:

تعريف محكم و متشابه

1. محكم: راغب در مفردات گويد:

ريشه حَكَمَ به معناى «مَنَعَ» است. و به همين جهت در زبان عرب به لجام اسب «حَكَمة» اطلاق مى‏گردد (زيرا لجام، حيوان را از حركت و تمرّد بازمى‏دارد).

بنابراين در اين ماده نوعى معناى مانعيّت و نفوذناپذيرى نهفته است. وقتى مى‏گوييم: قاضى «حُكْم» كرد؛ يعنى قضيه قبل از حكم او داراى تزلزل بود و پس از حُكم، حالت ثبات و استحكام به خود گرفت. «مُحكَم»بودن چيزى بدين معناست كه عامل خارجى نمى‏تواند در آن نفوذ نمايد و به قول راغب: «مُحكم، چيزى است كه نه‏از جهت لفظ و نه از حيث معنا شبهه‏اى در آن وارد نگردد.» اين ويژگى در يك كلام، هنگامى پديد مى‏آيد كه كلام در افاده معنا، هيچ‏گونه ابهامى و ايهامى نداشته باشد و به‏روشنى تمام بر مقصود خويش دلالت نمايد.

2. متشابه: راغب گويد:

شُبهه، آن است كه به جهت وجود شباهت بين دو چيز، يكى از ديگرى تميز داده نشود (چه شباهت عينى باشد و چه معنوى). متشابه در قرآن كلامى است كه به دليل مشابهت لفظى يا معنوى‏اش به چيز ديگر، تفسير آن مشكل گرديده است. فقها مى‏گويند متشابه چيزى است كه ظاهرش خبر از باطنش نمى‏دهد و گوياى مرادش نمى‏باشد.

«اشتباه» نيز به جهت مشابهت دو يا چند چيز به يكديگر رخ مى‏دهد.

بنابراين متشابه -در اصطلاح قرآن- لفظى است كه احتمال چندين معنا در آن وجود دارد؛ به همين جهت در آن شك و شبهه ايجاد مى‏گردد، وهمان‏گونه كه امكان تأويل صحيح آن وجود دارد، احتمال تأويل فاسد نيز در آن مى‏رود و همين احتمال باعث گشته است تا منحرفان در صدد تأويل آن متناسب با اهداف خويش برآيند.(5)

پس از بررسى دو اصطلاح «محكم و متشابه» به آيه اصلى باز مى‏گرديم. در اين آيه، آيات محكمات، «اُمّ الكتاب» معرفى شده‏اند. اُمّ از ريشه أَمَّ يَؤُمُّ به معناى قَصَدَيَقْصُدُاست. از آن جهت كه فرزند به مادر متوجه مى‏شود و قصد او رامى‏كند، «اُمّ» مى‏گويند. اُمّ به معناى مرجع و مقصد است و ام‏الكتاب، يعنى آياتى كه براى آياتى ديگر مرجع واقع مى‏شود. محكمات به تصريح قرآن آيات مادر، مرجع و اساسى هستند؛ با اين ويژگى كه خود هيچ ابهامى نداشته، برطرف كننده ابهام و تشابه از آيات متشابهند. از همين آيه مى‏توان استفاده نمود كه گرچه بخشى از آيات قرآن «متشابه» مى‏باشند؛ اما با ارجاع متشابهات به آيات محكم، از اين دسته از آيات نيز رفع تشابه مى‏گردد و مفهوم آنها نيز در سايه آيات محكمات معلوم مى‏شود؛ به عبارت ديگر گرچه بخشى از قرآن را آيات متشابه تشكيل مى‏دهد (بخش اندك) امّا تشابه آيات، ذاتى و هميشگى نيست؛ زيرا قرآن خود، راه تبيين متشابهات را تعيين كرده، و در حقيقت راهكار رفع تشابه را نمايانده است.

تعيين محكم و متشابه (آرا و نظريات)

در زمينه محكم و متشابه نظريات ذيل اظهار شده است:(6)

1. متشابهات عبارت از حروف مقطّعه‏اى هستند كه در اوايل بعضى از سور نازل شده‏اند و مابقى محكماتند.

2. محكمات حروف مقطّعه‏اند و غير آنها آيات متشابهند.

3. آيات مبيّن در قرآن محكم و آيات مجمل، متشابهات قرآنند.

4. آيات ناسخ، محكم و آيات منسوخ، متشابهند.

5. محكمات، آياتى هستند كه دلايلى روشن و واضح دارند. اما بازشناسى متشابهات نياز به تأمل و تدبر دارد.

6. محكم عبارت است از: هر آيه‏اى كه آگاهى به آن -با برهان خفى يا جلى- ممكن باشد؛ به خلاف متشابه؛ مثل علم به زمان قيامت و....

7. آيات الاحكام، محكمات قرآن و مابقى متشابهاتند.

8. آيات محكمات، تأويل واحدى دارند؛ در حالى كه آيات متشابه، وجوه متعددى از تأويل در آنها محتمل است.

9. تقسيم آيات بر محكم و متشابه مختص به آيات قصص است؛ آياتى كه در آن اخبار پيامبران و امت‏هايشان به صورت روشن، تبيين شده محكمات، و آن دسته از آيات كه با تكرار در سور متعدد الفاظ و محتواى آن در مورد سرگذشت پيامبران مشتبه شده، متشابهاتند.

10. آيات متشابه، آياتى هستند كه نياز به توضيح و بيان دارند؛ برخلاف محكمات.

به نظر مى‏رسد با توجه به تعريفى كه از محكم و متشابه ارائه گرديد، اشكالات وارد بر بعضى از نظريه‏هاى ذكرشده روشن بوده نيازى به طرح آن نباشد.

گزيده مطالب

1. آيات قرآن به دو دسته محكمات و متشابهات تقسيم مى‏شود. اين تقسيم‏بندى را قرآن به صراحت ذكر نموده است.

2. آيات محكمات، آيات مادر و مرجع در قرآن كريم هستند.

3. «محكم» آيه‏اى است كه در افاده معناى خويش هيچ‏گونه ابهام و ايهامى نداشته باشد و راه ورود به هرگونه شبهه و اشتباه را ببندد.

4. متشابه در اصطلاح قرآن به آيه‏اى اطلاق مى‏شود كه احتمال چندين معنا در آن وجود دارد و به همين جهت در آن شك و شبهه ايجاد مى‏شود.

5. برخى از آرا و نظريات در مورد تعيين محكمات و متشابهات در قرآن، باتعريف ارائه‏شده انطباق ندارند. مثل آن‏كه گفته‏اند: متشابهات، حروف مقطّعه هستند؛ يا آيات مجمل، متشابهاتند، و يا آيات منسوخ و يا آن‏چه غير از آيات‏الاحكام است و....

6. پيدايش برخى از مذاهب انحرافى در اسلام به جهت پيروى از متشابهات قرآن بوده‏است.

فصل دوم حكمت وجود متشابهات در قرآن

وجود متشابهات در قرآن‏كريم بهانه برخى خرده‏گيرى‏ها بر اين كتاب مقدس شده است. آنان مى‏گويند قرآن مدعى است كه قول فصل است، فرقان و تميزدهنده حق از باطل است، هيچ‏گونه باطلى در آن وجود ندارد؛ در حالى كه آيات متشابه آن آياتى هستند شبهه‏انگيز، ديرياب و مشكل‏آفرين. فرقه‏ها و مذاهب گوناگون اسلامى هريك براى اثبات حقّانيت خويش به همين قرآن استدلال كرده آياتى از قرآن را مورد استناد خويش قرار مى‏دهند. دليل اين امر چيزى جز وجود متشابهات در قرآن نيست. آيا اگر اين كتاب تمامش محكمات بود با اهداف تبيين‏شده از سوى خود قرآن سازگارتر نبود؟ و اصولاً فلسفه و حكمت وجود متشابهات در قرآن چيست؟

علاّمه طباطبائى در تبيين علّت وجود متشابه در قرآن در يك بيان تفصيلى به اين نتيجه مى‏رسد كه، اساساً اشتمال قرآن بر آيات متشابه امرى واجب و ضرورى بوده است و جز اين امكان نداشته است.

وى مى‏گويد:

القاى مفاهيم و معانى به انسان جز از طريق معلومات ذهنيى كه در طول زندگى وى برايش فراهم گرديده، ممكن نخواهد بود. اگر فردى مأنوس با امور حسى باشد القا از طريق محسوسات، و اگر به معانى كلى نايل گشته‏باشد، از همان طريق، به ميزان نيل به معانى صورت خواهد گرفت.

از طرفى هدايت دينى اختصاص به گروهى خاص از مردم ندارد؛ بلكه همه گروه‏ها و تمامى طبقات را در بر مى‏گيرد. اختلاف سطح افكار مردم از يك‏سو و عموميت امر هدايت براى همه از سوى ديگر باعث شده است كه بيانات قرآن در قالب امثال صورت گيرد؛ بدين صورت كه آن دسته از معانى و مفاهيمى كه انسان به آنها آشناست و ذهنش با آنها معهود است انتخاب مى‏شود تا از رهگذر اين معانى، آن‏چه را نمى‏داند برايش تبيين‏نمايد.(7)

به عبارت ديگر:

الفاظ قرآن، مثل‏هايى براى معارف حق الهى مى‏باشند و از آن جهت كه فهم عموم مردم جز محسوسات را درك نمى‏كند و دسترسى به معانى كلى ندارد، اين معارف در قالب مثل‏ها و امور مادى عرضه مى‏گردند. در اين صورت اگر درك مردم در دريافت معارف الهى در همان مرحله حسى جمود پيدا كند، براى چنين افرادى بيانات و امثال قرآن، حقايق جلوه مى‏كند و مثال، ممثَّل به نظر مى‏رسد و در اين صورت منظور و مقصود آيات از بين رفته است.(8)

به هرحال از آن‏جا كه انتقال مفاهيم عالى و معنوى قرآن به انسان‏ها جز از طريق الفاظ و عبارات امكان‏پذير نمى‏باشد، اين الفاظ مادى نمى‏توانند دربرگيرنده همه آن محتوا و معنا باشد. به همين جهت، تشابه پديد مى‏آيد و دليل آن همان است كه معانى در قالب اين الفاظ نمى‏گنجند.

معانى هرگز اندر حرف نايد
كه بحر بيكران در ظرف نايد

بعضى از قرآن‏پژوهان در پاسخ به همين اشكال كه چرا قرآنى كه مَثَل اعلاى فصاحت و روشنى و صراحت است، داراى متشابهات شبهه‏انگيز و ديرياب است؟ گفته‏اند:

قرآن در قالب و بر وفق موازين كلام طبيعى انسانى نازل شده است و در كلام بشرى از ساده‏ترين تعابير روزمرّه گرفته تا عالى‏ترين تعبيرات و عبارات ادبى و هنرى، انواع صورت‏هاى مجازى و استعارى و تمثيلى و كنايى را دارد و هرجا كه مجاز باشد لامحاله تشابه و متشابه پيش مى‏آيد.(9)

بنابراين در يك نتيجه‏گيرى نهايى با توجّه به القاى دقيق‏ترين معانى در قالب الفاظ مادى از يك سو و استفاده قرآن از تعابير رايج لفظى نظير مجاز، استعاره، تمثيل و كنايه از سوى ديگر، وجود آيات متشابهات كه چيزى حدود دويست آيه‏(10) از كل قرآن را تشكيل مى‏دهند، امرى غير قابل اجتناب و ضرورى بوده است و در حقيقت اگر جز اين بود جايى براى سؤال و ابهام وجود داشت.

گزيده مطالب

1. به عقيده علامه طباطبائى چون هدايت دينى براى همه مردم است و آنان از نظر سطح فكرى متفاوتند، بعضى فقط قادر به درك محسوسات و برخى ديگر قادر به معانى كلى و مجرد مى‏باشند. در هر صورت القاى مفاهيم الهى و معارف بلند قرآنى در قالب الفاظ مادى و بيان ممثّل در قالب مثال موجب تشابه مى‏گردد و اين امر اجتناب‏ناپذير است.

2. بعضى وجود تشابه در قرآن را از اين جهت امرى طبيعى دانسته‏اند كه قرآن همانند ساير كلام‏هاى طبيعى بشر، براى تبيين معارف خويش از ساده‏ترين تعابير تا عالى‏ترين عبارات ادبى، هنرى را در خود جاى داده است و از انواع مجازات، استعاره‏ها، تمثيل‏ها و كنايه‏ها استفاده نموده و در كاربرد چنين امورى به ناچار تشابه رخ مى‏دهد.

3. به نظر مى‏رسد نظريه فوق تكميل‏كننده نظريّه علامه طباطبائى بوده و بتوان وجود متشابهات را به يكى از اين دو امر نسبت داد. در اين صورت وجود متشابهات نه‏تنها اشكالى نخواهد داشت، كه خود از جهت لطافت و ظرافت تعابير قرآنى، امتياز به شمار مى‏آيد.

فصل سوم نمونه‏هايى از متشابهات‏(11)

به‏طور قطع روشن‏ترين نمونه‏ها و مصاديق آيات متشابه را در قرآن، بايد در ميان آيات مربوط به صفات و افعال خداوند جست. اين مجموعه از آيات در كنار آيات ديگرى كه به هدايت و ضلالت انسان ناظرند و يا مسائلى نظير وحى و موجودات غيبى را بيان مى‏كنند، امر را براى عده‏اى مشتبه ساخته است.

شايد بتوان گفت كه از همان قرن نخست تا به امروز در برخورد با اين‏گونه از آيات، برداشت‏هاى متفاوتى پديدار گشته كه بعضاً انحرافى بوده و به پيدايش فرقه‏هاى گوناگون انجاميده است. در يك بررسى كوتاه و صرفاً براى آشنايى با علل پديدارى اين فرقه‏ها، كه مستندات هريك، شمارى از آيات قرآن كريم بوده است، اين آيات را مرور مى‏نماييم.

مرورى بر آيات متشابه

الف) اوصاف الهى

1. ثم استوى إلى السماء وهى دخان؛(12) سپس آهنگ آفرينش آسمان كرد و آن بخارى بود.

2. ثم استوى على العرش؛(13) آن‏گاه بر عرش استيلا يافت.

3. الرحمن على العرش استوى؛(14) خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است.

از آيات فوق به غلط برداشت «جا و مكان» براى خداوند شده است.

آياتى كه از «دست خدا» سخن گفته‏اند:

4. وقالت اليهودُ يداللَّه مغلولةٌ غُلَّتْ أَيْديهم وَلُعِنوا بما قالوا بَلْ يداهُ مبسوطتان؛(15)

و يهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دست‏هاى خودشان بسته‏باد و به سزاى آن‏چه گفتند، از رحمت خدا دور شدند. بلكه هر دو دست او گشاده است.

5. يدُاللَّه فوقَ أيديهم؛(16) دست خدا بالاى دست‏هاى آنان است.

آيه ديگر، آيه رؤيت است:

6. وجوهٌ يومئذٍ ناضرةٌ إلى ربّها ناظرة؛(17) در آن روز صورت‏هايى شاد و مسرور است و به پروردگارش مى‏نگرد!

آيه راجع به «آمدن خداوند»!

7. وجاء ربّك والملك صَفّاً صَفّاً؛(18) و (فرمان) پروردگارت و فرشته‏ها صف درصف آيند.

اندكى تأمل در آيات گذشته و توجه به آيات ديگر كه آيات محكمات هستند، هرگونه ابهام را از آيات برطرف مى‏سازد و توهّم جسمانيّت را كه خداوند از آن منزّه است، از ذهن دور مى‏نمايد.

خداوندى كه مى‏فرمايد: لاتُدرِكُهُ الأَبْصار وهو يُدْرِك الأبصار وهو اللّطيف الخبير؛(19) چشم‏ها او را درنمى‏يابند و اوست كه ديدگان را درمى‏يابد و او لطيف آگاه است. و نيز قرآنى كه در مورد خداوند مى‏گويد: ليس كَمِثْلِهِ شى‏ءٌ وَهُوَ السَّميع الْبَصير؛(20)

چيزى مانند او نيست و اوست شنواى بينا، زمينه هرگونه تشبيه خداوند به انسان و موجودات مادى را از بين برده است.

منظور از «عرش و كرسى» نيز، كه در قرآن ذكر گرديده‏اند، تدبير و اداره امور هستى است. در روايات نيز به دو صورت ذكر گرديده است: علم و همه موجودات غير از خداوند. و شايد منظور، تدبير فراگير الهى، كه منبعث از علم و قدرت اوست، باشد.(21)

ب) افعال الهى

آياتى كه به ظاهر دلالت بر جبر و اختيار مى‏نمايند و هدايت و ضلالت انسان‏ها را به خدا نسبت داده و مشيّت الهى را منشأ ايمان و كفر و سعادت و شقاوت به حساب مى‏آورند:

1. فإنّ اللَّه يُضِلُّ مَنْ يشاء ويَهْدى‏ مَنْ يَشاء.(22)

2. يُضِلُّ به كثيراً ويَهْدى به كثيراً.(23)

3. فَيُضِلُّ اللَّهُ من يَشاءُ ويَهْدى‏ مَنْ يَشاء.(24)

4. ما كانوا لِيُؤمنوا إِلاَّ أَنْ يَشاء اللَّه.(25)

5. ولو شاء اللَّهُ ما أَشْركوا.(26)

براى روشن‏شدن معناى اين آيات كه برخى با استناد به آنها قائل به جبر گرديده‏اند، توجه به آيات ذيل ضرورى است:

1. كلاّ إِنّها تذكرةٌ فَمَنْ شاء ذكَرَه.(27)

2. وَقُلِ الحقّ من رَبّكم فمن شاء فَلْيُؤْمِن ومَنْ شاء فليَكْفُر.(28)

3. فَمن اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ ومَنْ ضَلَّ فإِنّما يَضِلُّ عليها.(29)

4. لا إِكراهَ فى الدّين.(30)

5. لِيَهْلك مَنْ هلك عَنْ بَيّنةٍ ويَحْيى‏ مَنْ حَىَّ عن بيّنةٍ.(31)

در كنار آيات فوق، آياتى وجود دارد كه جزا و پاداش الهى را منوط بر اعمال اختيارى خود انسان مى‏كنند:

6. وَأَنْ ليس لِلانسانِ إِلّا ما سَعى وأَنَّ سعيَه سَوْفَ يرى.(32)

7. اليوم تُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بما كَسَبَتْ لاظُلْمَ اليوم.(33)

8. لها ما كَسَبَتْ وعليها ما اكْتسَبَتْ.(34)

9. إِنّا لانُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً.(35)

10. الّذى خَلَقَ المَوْتَ والحيوةَ لَيبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.(36)

اينها نمونه‏هايى از آياتى است كه هدايت و ضلالت انسان‏ها را مربوط به خود آنها دانسته و زندگى و مرگ را صحنه و ميدان آزمايش آنها معرفى نموده است؛ تا هركه بخواهد ايمان آورد و هركه نخواهد به اختيار خويش كافر شود.

در آيات دسته اول كه به ظاهر انسان‏ها نقشى در هدايت و ضلالت خود ندارند و اين خداوند است كه به مشيت خود آنها را هدايت و يا گمراه مى‏گرداند، منظور توفيق و عنايت الهى است براى كسانى كه مستعدّ دريافت فيض و رحمت خداوندند، و نيز خذلان و حرمان براى آنان‏كه از ياد خدا اعراض نموده‏اند.

گزيده مطالب

1. روشن‏ترين مصاديق آيات متشابه را در آيات مربوط به اوصاف و افعال الهى بايد جست‏وجو نمود.

2. عدم بررسى همه جانبه آيات از يك سو و عدم ارجاع آيات متشابهات به آيات محكمات، كه تبيين‏كننده متشابهند، مهم‏ترين دليل گرفتارشدن به متشابهات و پديدآمدن فرقه‏هاى انحراف در دين بوده است.

3. در اوصاف الهى، ظاهر برخى از آيات كه در آنها اثبات عرش و كرسى، يد، وجه، رؤيت و آمدن براى خداوند است ايجاد تشابه نموده است؛ در حالى كه با اندك توجهى، بطلان توهّم جسمانيت خداوند روشن مى‏شود.

4. در زمينه افعال الهى و اعمال انسان‏ها، ظواهر برخى از آيات كه همه چيز را به مشيّت الهى مربوط مى‏داند، و اين كه اوست كه هدايت مى‏كند و يا گمراه مى‏نمايد و...، باعث انحراف و اشتباه بعضى گرديده كه به جبر قائل گشته‏اند. آيات فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه به روشنى انسان را موجودى مختار دانسته و سعادت و شقاوت را به خود او نسبت مى‏دهد و در يك جمع‏بندى و با توجه به روايات دينى، مسأله امر بين الامرين مورد توجه قرار مى‏گيرد.

فصل چهارم تأويل

آخرين بحث در بخش محكم و متشابه بحث «تأويل» است. «تأويل» كه مصدر باب تفعيل است از ريشه اَوْل به معناى رجوع و بازگشت است.

اين واژه در اصطلاح يكى از محورى‏ترين اصطلاحات تفسيرى و قرآنى است كه از ديرباز مورد توجه قرآن‏شناسان و مفسران بوده و در مورد آن سخنان متعددى مطرح شده است. لفظ تأويل هفده بار در قرآن مجيد به كار رفته كه يك مورد آن به‏هنگام تقسيم قرآن به محكم و متشابه، يعنى آيه هفت سوره آل‏عمران است. دراين‏آيه خداوند بيان مى‏كند كه منحرفان براى فتنه‏جويى و در جست‏وجوى تأويل‏متشابهات، به دنبال آيات متشابهات مى‏روند.(37) دو بحث مهمّ در اين جا وجوددارد: يكى آن‏كه تأويل چيست؟ ديگر آن‏كه: آيا علم به تأويل مختص خداونداست؟

الف) تأويل چيست؟

علامه طباطبائى مى‏گويد:

مشهور در بين قدما اين بوده است كه تأويل را همان تفسير، و مراد از كلام مى‏دانسته‏اند؛ در حالى كه متأخّران گفته‏اند: منظور از تأويل معناى مخالفِ با ظاهر لفظ است و اين عقيده چنان شايع گشته كه تأويل بعد از آن‏كه از جهت لغوى به معناى مطلق ارجاع يا مَرْجع بوده، حقيقت ثانوى در معناى مخالف با ظاهر لفظ گرديده است.(38)

علامه پس از نقل اقوال گوناگون و ردّ همه آنها چنين نتيجه مى‏گيرد:

حق در تفسير تأويل اين است كه بگوييم: تأويل واقعيتى است كه مستند بيانات قرآن، اعم از حكم، حكمت يا موعظه قرار مى‏گيرد. تأويل براى همه آيات قرآن چه محكمات و چه متشابهات وجود دارد و از قبيل مفاهيم و معانى نيست كه الفاظ دلالت بر آن داشته باشند؛ بلكه تأويل از امور عينى است و فراتر از آن است كه قالب‏هاى الفاظ آن را فراگيرد. آن امور و حقايق عينى را فقط براى تقريب به اذهان ما به قيد الفاظ و كلمات و عبارات مقيّد نموده است. اين الفاظ همانند مثل‏هايى هستند كه با آوردن آنها انسان به معناى مورد نظر نزديك مى‏شود. قرآن در تمام موارد استعمال لفظ تأويل، همان واقعيت عينى خارجى را در نظر گرفته است.(39)

موارد استعمال و كاربرد تأويل از جمله در دو داستان حضرت موسى و خضر(40) و نيز در داستان حضرت يوسف و جز آن، شاهد بر اين مدعاست.(41) به‏عنوان مثال در آغاز سوره يوسف، جريان خواب وى بدين صورت نقل مى‏گردد: إذ قال يوسفُ لأبيهِ ياأَبَتِ إنّى رأيتُ أَحدَعَشَرَ كوكَباً والشمسَ والْقَمرَ رأيتُهم لى‏ ساجدين.(42) پس از گذشت سال‏ها و اتفاقات فراوانى كه مى‏افتد، تأويل اين رؤيا در پايان سوره اين‏گونه گزارش مى‏شود: ورَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى العرشِ وَخَرُّوا له سُجّداً وقال يا أَبَتِ هذا تأويلُ رؤياى من قبل قَدْ جَعَلَها رَبّى‏ حَقّا.(43) در اين‏جا آن‏چه يوسف در خواب ديده است به سجده پدر، مادر و برادرانش بازمى‏گردد. اين تأويل و رجوع از قبيل رجوع مثال به ممثَّل و واقعيت خارجى است.

ب) آيا علم به تأويل مختص خداوند است؟

اين سؤال نيز با توجه به ذيل آيه هفت سوره آل‏عمران مطرح گرديده است. حتى در مورد قراءت و تلاوت آيه نيز اختلاف مهمّى در گرفته است كه به قول بعضى مهم‏ترين و معنادارترين اختلاف قراءت در سراسر قرآن است. اختلاف بر سر وقف‏كردن يا نكردن بعد از كلمه «اللَّه» در وما يعلم تأويله الّا اللَّه است.(44)

بر اساس قول به «وقف» علم به تأويل مختص به خداوند است و مطابق قول به عطف، علم تأويل مختص به خداوند نيست، بلكه راسخان در علم هم علم به تأويل دارند.

گرچه اين بحث از گذشته تا به امروز همواره وجود داشته است، امّا بيشتر از آن‏كه‏فايده عملى داشته باشد، جنبه علمى آن مورد نظر بوده است؛ زيرا از نظر نحوى و ادب عربى هر دو قول وقف و عطف جايز است و اشكال ادبى بر هيچ يك نمى‏توان وارد ساخت. بهترين شاهد بر اين امر طرفداران هريك از اين دو نظريه هستند كه در ميان آنها بزرگان ادب عرب نيز ديده مى‏شوند.

قائلان به قراءت وقف تقريباً همه از اهل سنّتند؛ از جمله ابىّ‏بن كعب، ابن‏مسعود، حسن بصرى، مالك، فراء، اخفش، جبايى معتزلى، طبرى، ميبدى، امام فخر رازى و...، قائلان به قراءت عطف هم از ميان اهل سنّت هستند و هم اكثريت قريب به اتفاق شيعه. از اهل سنّت: مجاهد، نحّاس نحوى، عكبرى نحوى، قاضى عبدالجبّار، زمخشرى، ابن ابى‏الحديد، بيضاوى، زركشى، آلوسى و شيخ محمد عبده.(45)

عدم ترتب فايده عملى بر اين بحث، از آن روست كه كسانى چون علامه طباطبائى كه به نظر آنان قول به عطف را از آيه نمى‏توان استفاده نمود، در عين حال بر اين عقيده‏اند كه علم به تأويل به دلايل ديگر از جمله با كمك آيات ديگر و روايات به خداوند محصور و محدود نمى‏شود.

دليل عقلى روشن بر اين‏كه راسخان در علم، تأويل آيات متشابه را مى‏دانند، اين‏است كه قرآن به زبان مردم و براى هدايت آنان نازل گرديده است و اگر عالمان و راسخان در علم از تأويل قرآن بازبمانند، قرآن در زمينه آيات به صورت معمّاى لاينحلّ درمى‏آيد؛ در حالى كه قرآن خود به تدبّر و تعقل در آياتش دستور داده است.

عجيب‏تر آن‏كه اگر علم به تأويل مختص به خداوند باشد، پس پيامبر و امامان هم از آن محروم خواهند بود؛ يعنى پيامبرى كه مهبط وحى است، تأويل آيات آن را نمى‏داند!

گزيده مطالب

1. به عقيده علامه طباطبائى، تأويل، حقايق و واقعياتى است كه مستند تمام بيانات قرآن كريم قرار مى‏گيرند، و كاربرد اين واژه در قرآن نيز نشان مى‏دهد كه «تأويل» از قبيل مفاهيم و معانى نمى‏باشد. بنابراين تمام قرآن، چه محكمات و چه متشابهات داراى تأويل هستند.

2. اين‏كه آيا علم به تأويل مختص به خداوند است، يا خير، بيشتر جنبه علمى دارد تا عملى؛ زيرا دلايل روشنى -صرف‏نظر از دلالت يا عدم دلالت خود آيه- بر عدم اختصاص علم به تأويل به خداوند وجود دارد.

3. اكثريت علماى اهل سنت قائل به «وقف»، يعنى اختصاص علم به تأويل به خداوند، و اكثريت دانشمندان شيعه قائل به «عطف» يعنى عدم اختصاص علمِ به تأويل به خداوند، گرديده‏اند.

پرسش

1. به چه دليل يكى از مهم‏ترين عوامل پيدايش مذاهب انحرافى، آيات متشابه بوده است؟

2. محكم و متشابه را تعريف كنيد.

3. چند نظريه را در مورد تعيين محكم و متشابه در قرآن ذكر نماييد.

4. به نظر علامه طباطبائى، علت وجود متشابهات در قرآن چيست؟

5. آيا مى‏توان دليل ديگرى براى وجود متشابهات ذكر نمود؟

6. پنج نمونه از آيات متشابهات را كه از آنها برداشت انحرافى صورت گرفته است، بيان‏كنيد.

7. تأويل يعنى چه؟

8. قرآن تأويل را در چه معانى به كار برده است؟

9. آيا علم به تأويل مختص خداوند است؟

پژوهش

1. در مقايسه ميان دو بحث از مباحث علوم قرآنى، يعنى ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، كدام يك از اهميت بيشترى برخوردارند؟ به چه دليل؟

2. آيا مى‏توانيد دليل ديگرى براى وجود متشابهات در قرآن ذكر نماييد؟

3. آياتى در قرآن مجيد در زمينه قضا و قدر وجود دارد كه از آنها نيز برداشت انحرافى صورت گرفته‏است. چند نمونه را بيان كنيد.

4. تحقيقى در زمينه «علم به تأويل» ارائه نماييد.

پى‏نوشتها:‌


1. ر. ك: سيدمرتضى علم‏الهدى (436-355ق.)، تفسير المحكم والمتشابه؛ سيد رضى (406-359ق.)، حقائق التأويل فى متشابه التنزيل؛ سوربن عبدالله اشعرى (م 300ق.)، كتاب فى محكم القرآن و متشابهه؛ قاضى عبدالجباربن احمد همدانى (415-359ق.)، متشابه القرآن؛ على‏بن حمزه كسائى (م 183ق.)، متشابه القرآن؛ محمدبن ابراهيم شيرازى (1050-979ق.) صدرالمتألهين، متشابهات القرآن. ر.ك: دكتر سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن و فهرست منابع، ج‏1، ص‏391 به بعد.

2. همان، ص‏68؛ تفسير صافى، ج‏1، ص‏319.

3. الميزان، ج‏3، ص‏80.

4. آل‏عمران (3) آيه 7 .

5. التمهيد، ج‏3، ص‏9.

6. ر.ك: مجمع‏البيان، ج‏1، ص‏699 و ج‏2، ص 700؛ الميزان، ج‏3، ص‏32 - 40.

7. الميزان، ج‏3، ص‏60 و 61.

8. ر.ك: همان، ج‏3، ص‏62.

9. قرآن‏پژوهى، ص‏736 و 737.

10. ر.ك: التمهيد، ج‏3، ص‏14.

11. ر.ك: التمهيد، ج‏3، ص 82 به بعد.

12. فصلت (41) آيه 11.

13. فرقان (25) آيه 59؛ سجده (32) آيه 4.

14. طه (20) آيه 5.

15. مائده (5) آيه 64.

16. فتح (48) آيه 10.

17. قيامت (75) آيه 23.

18. فجر (89) آيه 22.

19.انعام (6) آيه 103 .

20. شورى (42) آيه 11.

21. ر.ك: التمهيد، ج‏3، ص‏122 - 126.

22. فاطر (35) آيه 8.

23. بقره (2) آيه 26.

24. ابراهيم (14) آيه 4.

25. انعام (6) آيه 111.

26. همان، آيه 107.

27. عبس (80) آيه 12؛ مدّثر (74) آيه 55.

28. كهف (18) آيه 29.

29. زمر (39) آيه 41.

30.بقره (2) آيه 256 .

31. انفال (8) آيه 42.

32. نجم (53) آيه 40.

33. غافر (40) آيه 17.

34. بقره (2) آيه 286.

35. كهف (18) آيه 30.

36. ملك (67) آيه 2.

37. فأمّا الذين فى قلوبهم زيغٌ فيتّبعونَ ما تشابَه منه ابتغاء الفتنة وابتغاءَ تأويله.

38. الميزان، ج‏3، ص‏44.

39. همان، ص‏49.

40. كهف (18) آيه 78.

41. ر.ك: الميزان، ص‏25 و 26.

42. يوسف(12) آيه 4.

43. همان، آيه‏100.

44. گفتار بهاءالدين خرمشاهى در قطره‏اى از دريا، ص‏77.

45. همان، ص‏79 و 80.