باطن و تأويل قرآن

على اكبر بابايى و دكتر محمد كاظم شاكر

- ۲ -


مراد از باطن قرآن

سوال : مراد از باطن قرآن را بيان فرماييد.
شاكر: در باره ى چيستى باطن قرآن، هم در روايات توضيحاتى داده شده و هم فرضيه ها و نظريه هايى از طرف دانشمندان اسلامى ارائه شده است.
به طور كلّى در اين باره دو نظر كاملا متفاوت وجود دارد: يكى باطن را از نوع معانى مى داند و ديگرى آن را از نوع حقايق وجودى به شمار مى آورد. بنا بر اين، مى توانيم ديدگاه ها را به دو بخش تقسيم كنيم: ديدگاه معناشناسانه و ديدگاه وجودشناسنانه:
الف ) ديدگاه معناشناسانه: بيش ترين كسانى كه در باره ى ظاهر و باطن قرآن و روايات مربوط بحث كرده اند، در اين گروه جاى دارند; يعنى باطن را از نوع معانى مى دانند; اگر چه در اين كه باطن قرآن به چه معانيى گفته مى شود اختلاف دارند. برخى از نوع معناى مطابقى، برخى از باب معناى التزامى و برخى معناى تضمنّى دانسته اند; امّا همه در اين امر مشترك اند كه باطن، معنايى از معانى است كه در وراى معناى سطحى يك آيه يا يك لفظ از قرآن اراده شده است. براى روشن شدن بحث، مثالى ذكر مى كنم:
خداى متعال مى فرمايد:
(لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها...)[1]
معناى لفظى و ظاهرى اين آيه، با توجه به معناى وضعى واژه هاى به كار رفته و نيز سياِ آيه كه در باره ى حج نازل شده، اين است كه:
نيكى آن نيست كه از پشتِ خانه ها درآييد; بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند و به خانه ها از درِ ورودى آنها درآيد.
در زمان جاهليت، مردم هنگامى كه براى حج احرام مى بستند، از درِ خانه وارد نمى شدند; بلكه ديوار پشت خانه را سوراخ مى كردند و از طريق آن وارد و خارج مى شدند. خداوند در اين آيه، آنها را از اين كار منع كرد. بنا بر اين، هر كس به لغت عرب آشنا باشد و شأن نزول آيه را نيز بداند، معناى ظاهرى اين آيه را مى فهمد.
امّا ملاحظه مى كنيم كه در روايات، براى اين آيه معانى ديگرى ذكر شده است كه هيچ كدام مدلول لفظى آيه نيست; ولى ممكن است با تأمل در آيه به اين معانى برسيم. در روايتى كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده، آيه را چنين معنا كرده است:
(يعنى اَن يأتى الامر من وجهها اىّ الامور كان)[2]
يعنى گر چه آيه در مورد حج است و راه ورود و خروج از خانه، ولى در دل خود معنايى عميق تر دارد و آن اين است كه هر كارى كه مى خواهيد انجام دهيد، از راه معقول آن وارد شويد. در روايت ديگرى كه آن هم از امام باقر(عليه السلام) نقل شده، آمده است:
(آل محمد(صلى الله عليه وآله)ابواب اللّه و سبيله)[3]
اهل بيت ابوابى هستند كه با ورود بر آنها، مى توانيد به بارگاه الهى راه يابيد. يعنى با وجود اهل بيت، مراجعه كردن به ديگران، بى راهه رفتن است و مانند آن است كه شما از درِ ورودى خانه كه براى اين كار تعبيه شده است وارد نشويد و ديوار پشت خانه را سوراخ كنيد و از آن راه به خانه وارد شويد.
ملاحظه مى كنيد كه در روايات نخست، در معناى ظاهرى آيه توسعه داده شده است. به اين صورت كه گرچه آيه در موردى خاص است، امّا پشتوانه ى آن، معنايى كلى تر است و آن اين كه، براى هر كارى بايد از راهش وارد شد. با اين معنا، مدلول ظاهرى آيه، خود مصداقى از اين معناى كلّى است و نيز روايت دوم بيانگر مصداقى از اين معناى كلى است.
مثال ديگر: در روايتى آمده است كه:
روزى كنيز امام مجتبى(عليه السلام) دسته گلى را به آن حضرت تقديم كرد. آن حضرت در پاسخ به اين اظهار محبت، او را آزاد كردند. به ايشان گفتند: چرا اين كنيز را آزاد كرديد؟ آن حضرت فرمودند: خداوند ما را به اين ادب سرشته است; چرا كه در قرآن كريم آمده است: (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها).[4] و آزاد كردن اين كنيز، نيكوتر از كارى است كه او كرد; از اين رو او را آزاد كردم.[5]
در اين جا نيز ملاحظه مى كنيم كه معناى ظاهرى آيه در مورد سلام دادن است; امّا امام مجتبى(عليه السلام) معنايى كلّى تر و فراگيرتر از آن فهميده و بدان عمل كرده است. به اصطلاح، مى توان گفت كه در اين گونه موارد، لغو خصوصيت شده است; يعنى نه در مورد اوّل خصوصيتى براى نهى از سوراخ كردن ديوار وجود دارد و نه در مورد دوم خصوصيتى براى سلام و جواب سلام; بلكه هر يك از اين دو مورد، مصداقى از يك معناى كلّى هستند.
بنا بر اين، در اين نظريه، بطن قرآن عبارت است از: معنايى كه در وهله ى نخست به ذهن هر كسى نمى رسد; ولى كسانى كه اهل دقّت و ژرف نگرى هستند و به تعبير قرآن «راسخ در علم» هستند، مى توانند به اين معانى دست رسى پيدا كنند.
يادآورى اين نكته لازم است كه از ميان مفسرانِ بنامِ جهان اسلام، مرحوم علامه طباطبايى از كسانى است كه قايل به نظريه ى معناشناسانه است و اين نظريه را در تفسير الميزان، به ويژه ذيل آيه ى 7 سوره ى آل عمران و در كتاب ارجمند قرآن در اسلام به خوبى تبيين كرده اند. گر چه ايشان معانى باطنى را از مدلول هاى مطابقى لفظ دانسته اند، كه اين نكته محل تأمل است و جاى بحث دارد و بايد منظور ايشان از معناى مطابقى در اين بحث روشن شود.
ب ) ديدگاه وجودشناسانه: در اين نظريه، بطون قرآن از نوع معانى ذهنى و كلّى نيست كه با به كارگيرى عقل و ذهن، بتوان به آنها دست يافت. بلكه قرآن كريم، غير از وجود لفظى و كتبى، داراى حقيقتى است كه آن حقيقت ذومراتب است; و سالك الى اللّه با سير و سلوك معنوى مى تواند به مرتبه يا مراتبى از آن حقيقت برسد. اين گروه بر اين باورند كه خداى متعال در قرآن تجلّى كرده است و اين كتاب نازل ترين مرتبه ى تجلّى حق تعالى است. انسان مى تواند، با فهم قرآن و عمل به آن، به مراتب بالاترى از اين تجلّى برسد. از اين رو، كسى كه اخلاقش قرآنى است، به مرتبه اى از حقايق قرآن دست يافته است و از آن جا كه قرآن تجلّى اسماء حُسنى و صفات بلند مرتبه ى حق تعالى است و اين اسما و صفات كريمه، حدّى ندارد، بطون قرآن نيز حدّى ندارند و سالك هر چه بالا رود، حقايق بالاترى وجود دارد. در زبان روايات، اين مراتب به هفت مرتبه محدود شده است و هر يك از اين مراتب نيز خود داراى مراتبى است.
امام خمينى(قدس سره) در كتاب آدابُ الصلاة اين تفسير را براى بطون قرآن ارائه داده اند و در اين باره مى فرمايند:
حقيقت قرآن شريف الهى قبل از تنزل به منازل خلقيه و تطوّر به اطوار فعليه، از شئون ذاتيه و حقايق علميه در حضرت احديّت است و آن حقيقت "كلام نفسى" است كه مقارعه ى ذاتيه در حضرت اسماييّه است. و اين حقيقت براى احدى حاصل نشود به علوم رسميّه و نه به معارف قلبيّه و نه به مكاشفه ى غيبيّه، مگر به مكاشفه ى تامّه ى الهيه براى ذات مبارك نبى ختمى مرتبت(صلى الله عليه وآله) در محفل انس "قاب قوسين"، بلكه در خلوتگاه سرّ مقام "أَو أَدْنى"; و دست آمال عائله ى بشريه از آن كوتاه است، مگر خلّص از اولياءاللّه كه به حسب انوار معنويه و حقايق الهيه، با روحانيّت آن ذات مقدسْ مشترك و به واسطه ى تبعيت تامّه، فانى در آن حضرت شدند، كه علوم مكاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقّى كنند و حقيقت قرآن، به همان نورانيت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلّى كند، به قلوب آنها منعكس شود، بدون تنزّل به منازل و تطّور به اطوار، و آن قرآن بى تحريف و تغيير است و از كُتّاب وحى الهى، كسى كه تحمل اين قرآن را مى تواند كند وجود شريف ولى اللّه مطلق، على بن ابى طالب(عليه السلام) است; و سايرين نتوانند اخذ اين حقيقت كنند مگر با تنزّل از مقام غيب به موطن شهادت و تطوّر به اطوار ملكيّه و تكسّى به كسوه ى الفاظ و حروف دنياويه و اين يكى از معانى "تحريف" است كه در جميع كتاب الهى و قرآن شريف واقع شده و تمام آيات شريفه با تحريف بلكه تحريفات بسيار، به حسب منازل و مراحلى كه از حضرت اسما تا اخيره ى عوالم شهادت و ملك طى نموده، در دست رس بشر گذاشته شده و عدد مراتب تحريف، مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است، (طابِقَ النَعلَ بِالنَعْل)، الّا آن كه تحريف، تنزّل از غيب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم، و بطون، رجوع از شهادت مطلقه به غيب مطلق است. پس مبدأ تحريف و مبدأ بطون متعاكس است، و سالك الى اللّه به هر مرتبه از بطون نايل شود، از يك مرتبه ى تحريف تخلّص پيدا كند، تا به بطون مطلق كه بطن سابع است به حسب مراتب كليه كه رسيد از تحريف مطلقاً متخلّص شود.[6]
از تعبير سالك الى اللّه در كلام حضرت امام خمينى(قدس سره)دانسته مى شود كه بطون قرآن از نظر ايشان صرفاً يك سلسله معانى مترتب بر يكديگر نيست; بلكه درجاتى از يك حقيقت وجودى است كه سالك الى اللّه آن را مى پيمايد و طبعاً به هر مرحله كه رسيد، به درك آن مرحله نيز نايل مى شود.
با اين توضيحات روشن مى شود كه راه دست يابى به بطون قرآن، در هر يك از دو نظريه، متفاوت است. در تفسير معناشناسانه، لازمه ى دست يابى به بطون قرآن، فهم عميق و رسوخ در علم است; امّا در تفسير وجودشناسانه، سلوك الى اللّه و طهارت قلب لازم است.
شايد بتوانيم بگوييم كه اين تحليل از بطون، شبيه تحليلى است كه مرحوم علامه طباطبايى(رحمهم الله) از تأويل قرآن عرضه داشته است.

ارتباط معانى باطنى با ظاهر قرآن

سوال : آيا اساساً بين ظاهر و باطن قرآن ارتباط دلالى هست يا نه؟ به ويژه با توجه به اين كه در برخى روايات معانيى براى آيات ذكر شده است كه احساس مى شود به هيچ وجه از ظاهر قابل استفاده نيست؟
جواب : بابايى: آنچه مسلم است اين است كه اگر كسى معنايى را به عنوان باطن قرآن ادعا كند كه مخالفت آشكار با ظواهر قرآن كريم داشته باشد; يعنى ظاهر قرآن آن را نفى كند و با آن تعارض داشته باشد ـ نه اين كه بگوييم از ظاهر فهميده نمى شود ـ آن معناى باطنى قطعاً صحيح نيست; امّا اين كه معناى باطنى با معناى ظاهرى ارتباطى دارد يا ندارد، از روايات استفاده مى شود كه مختلف است.
گاهى مى بينيم كه با هم ديگر ارتباط دارند و گاهى نمى شود چنين ارتباطى برايش به دست آورد; مثلا آن رواياتى كه در مورد (بِسْمِ اللّه) مى فرمايند: باء آن بهاء اللّه; سين آن سَناء اللّه; ميم آن مَجد اللّه است، اين معنا با معناى ظاهر «بِسْمِ» ارتباطى ندارد; مگر بگوييم هر دو مرتبط به خداى متعال است.
امّا در صحيحه عَبداللّه بن سَنان آمده است:
شخصى از امام صادِ(عليه السلام)مى پرسد: معناى (ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ)چيست؟ امام(عليه السلام)مى فرمايد: (اخذ الشارب و قصّ الاظافر); گرفتن شارب و چيدن ناخن ها.
عبداللّه مى گويد:
ذريح محاربى از شما نقل كرد كه فرموديد: معناى اين آيه ديدار امام است. حضرت مى فرمايد: آرى، درست است. هم كلام او درست است و هم معنايى كه اكنون گفتم. براى قرآن، ظاهر و باطنى است.
در اين روايت كه سندش نيز صحيح است، مى توان بين معناى ظاهر و باطن كه براى اين آيه بيان شده است، يك گونه ارتباطى در نظر گرفت و آن اين كه ناخن گرفتن و كوتاه كردن شارب، پاكيزه كردن خود و دور كردن كثافات از بدن است. لقا و ديدار امام هم سبب مى شود كه صفات رذيله از انسان دور شود. بدى هاى باطنى و زشتى ها از او زدوده شود. در اين جا يك گونه ارتباطى بين ظاهر و باطن وجود دارد. هم چنين در روايتى كه (وَ الشَّمْسِ) را به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تأويل كرده است، شمسِ وجود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)با خورشيد كه معناى ظاهر آن است، ارتباط دارد. وجود آن حضرت معناى استعارى كلمه ى شَمس است; يعنى هم چنان كه خورشيد نورافشانى مى كند و عالم را روشن مى كند و مردم از آن بهره مى برند، وجود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هم نورافشانى مى كند و مردم از نور وجود او هدايت مى شوند.
سوال : جناب آقاى دكتر شاكر! نظر شما در مورد ارتباط معانى باطنى با ظاهر الفاظ چيست؟
شاكر: اين سؤال از سؤال هاى بسيار مهم و اساسى در حوزه ى تفسير قرآن است. گروهى بر آن اند كه باطن و ظاهر هيچ ارتباط منطقى و زبان شناختى يا دلالى با يكديگر ندارند و راه دريافت معانى ظاهرى غير از راه دريافت معانى باطنى است. اين گروه معتقدند معانى ظاهرى را مى توان با استفاده از قواعد ادبى، سياِ كلام و شأن نزول و با در نظر گرفتن معانى عرفى و عقلايى الفاظ و تركيب ها به دست آورد; امّا معانى باطنى هيچ گونه ارتباطى با مدلول ظاهرى لفظ ندارد و از اين رو راه كسب آن متفاوت است. گروهى مانند برخى از متصوفه ممكن است راه شهود را به عنوان راه دست يابى به باطن معرفى كنند و گروهى ممكن است بگويند اين معانى را بايد از طريق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) دريافت كنيم.
لبّ و مغز نظريه ى عدم ارتباط دلالى ظاهر و باطن، آن است كه خداوند در هر آيه اى دو يا چند معناى از هم گسسته را قصد كرده است: يكى معناى ظاهرى كه مطابق معانى وضعى و استعمالى واژه ها در زبان عربى به كار برده است و ديگرى معناى باطنى كه با معناى وضعى و استعمالى لفظ ارتباط ندارد. صاحبان اين نظريه، الفاظ قرآن را براى معانى باطنى اش، رمزواره مى دانند.
در مقابل، گروه ديگرى از صاحب نظران و مفسران قرآن كريم، باطن قرآن را برگرفته از ظاهرش مى دانند. به طور مثال، مرحوم علامه طباطبايى، معانى باطنى را مدلول مطابقىِ معانى ظاهرى مى دانند و بر اين باورند كه آيات قرآن غير از معناى ظاهرى، داراى معانى طولى هستند كه با تأمّل و تدبّر به دست مى آيند و آنچه هم كه در رواياتِ صحيح از اهل بيت، به عنوان تفسير باطن قرآن رسيده، از همين قبيل است.[7]
به نظر ما نظريه ى عدم ارتباط دلالى بين معانى باطنى با ظاهر قرآن، نظريه اى ضعيف و سست است. نكات زير مؤيّد سستى اين نظريه است:
الف ) اگر خداوند از آيات قرآن، معانى ديگرى در نظر گرفته است كه هيچ ارتباطى با معانى ظاهرى اين الفاظ ندارد، حداقل بايد به اين شيوه ى بيانى تصريح مى شد; يعنى مى بايست گفته مى شد كه خداوند معانى ديگرى نيز قصد كرده است كه براى شما قابل فهم نيست; در حالى كه مردم دعوت به تفكّر و تدبّر در قرآن شده اند تا به مقاصد قرآن پى ببرند.
ممكن است كسى بگويد در آيه ى هفتم سوره ى آل عمران، بيان شده است كه قرآن علاوه بر معانى ظاهرى، داراى تأويل است كه براى مردم قابل فهم نيست. در جواب مى گوييم: چنين مطلبى از آيه ى هفتم سوره ى آل عمران به دست نمى آيد; زيرا اگر واو در اين آيه استيناف باشد، در اين صورت، فقط خداوند معانى باطنى قرآن را مى داند و اين معانى را كه هيچ ارتباط دلالى با ظاهر قرآن ندارد، به كسى تعليم نداده است. در اين صورت اساساً براى انسان ها فرقى نمى كند كه آيات قرآن داراى معانى باطنى باشد يا نباشد! در صورتى كه «واو» عاطفه باشد، معنايش اين است كه راسخان در علم نيز باطن قرآن را مى دانند. حال اگر قرار باشد باطن قرآن يك سلسله معانى رمزواره باشد كه تنها با اعلام رمز از سوى خداوند براى افراد معلوم مى شود، در اين صورت، آوردن وصف «رسوخ در علم» لغو است. اين وصف نشان مى دهد كه افرادى به واسطه ى رسوخ در علم به تأويل قرآن پى مى برند.
ب ) در روايات نيز دليلى وجود ندارد كه باطن قرآن، معانى رمزى است كه با ظاهر قرآن ارتباط دلالى ندارد; بلكه در روايات ظاهر و باطن، شواهدى است بر اين كه بين ظاهر و باطن، ارتباط زبان شناختى و دلالى وجود دارد. برخى از اين شواهد به قرار زير است:
1 . در روايتى، باطن قرآن به «فهم» تفسير شده است و قبلا گفتيم كه فهم در اين جا به معناى «مفهوم» است. پس باطن قرآن چيزى است كه از الفاظ قرآن فهميده مى شود.[8]
2 . در روايتى آمده است كه:
ظاهر قرآن، كسانى هستند كه آيات در باره ى آنها نازل شده است و باطن قرآن كسانى هستند كه رفتارى مانند آنها دارند.
از اين روايت به خوبى فهميده مى شود كه باطن قرآن، معانى كلّى است كه مجرد از خصوصيات زمان نزول است و بر موضوعات و حوادث مشابهى قابل انطباِ است.[9]
3 . در روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و نيز امام على(عليه السلام) آمده است كه در وصف باطن قرآن فرموده اند: (باطنهُ عَميقٌ)[10] وصف عميق براى باطن قرآن با نظريه ى رمزوارگىِ باطن سازگار نيست; چرا كه وقتى لفظى به صورت رمز براى مطلبى در نظر گرفته مى شود، كافى است كسى كه كليد رمز را در اختيار دارد، آن را براى ديگرى بازگو كند تا او نيز آن را بداند; در صورتى كه اگر اين كليد رمز اعلام نشود، كسى نمى تواند با تفكّر و تدبّر به آن برسد. بنا بر اين، وصف عميق براى باطن، مؤيد اين است كه مى توان از اين الفاظ به باطن قرآن راه يافت; منتها هر كسى به سادگى نمى تواند به همه ى معانى قرآن دست يابد.
ج) در روايات با تفسيرهايى كه ارتباط دلالى و زبان شناختى با ظاهر قرآن ندارند، مقابله شده است; به طور مثال، در روايتى آمده است كه به امام صادِ(عليه السلام)گفتند:
عده اى روايت كرده اند كه مراد از خَمر و ميسر و ازلام و انصاب، در آيه ى (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ...) افراد خاصى هستند. آن حضرت در جواب فرمود:
(مَا كَانَ اللّهُ عَزَ وَ جَل لِيُخَاطِبَ خَلْقَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُون);[11]خداى متعال بندگانش را به چيزى كه نمى فهمند مورد خطاب قرار نمى دهد.
يا در روايتى امام صادِ(عليه السلام)در مقابله با كسانى كه مدّعى بيان باطن قرآن بودند، فرمودند:
در مورد هر آيه اى نگوييد كه مراد، فلانى و فلانى است; بلكه بخشى از قرآن كريم در بيان حلال ها و بخشى ديگر در بيان حرام ها، بخشى از آن، اخبارى در باره ى گذشتگان، بخشى از آن مربوط به آيندگان و بخشى از آن احكامِ امورى است كه ميان شما روى مى دهد.[12]
سوال : سؤال ديگرى كه مطرح مى شود اين است كه، آيا اين رابطه هميشه رابطه ى خاصى است يا روابط مختلف دلالى را شامل مى شود؟
شاكر: در اين باره نظريات مختلفى ارائه شده است. عمده ترين آنها دو نظريه است: يكى از آنها اين است كه بطون قرآن بايد از مدلول هاى التزامى الفاظ باشد. مرحوم علامه طباطبايى در اشاره به اين نظريه در تفسير الميزان مى نويسد:
برخى گفته اند: بطون قرآن به معانى اى اطلاِ مى شود كه لوازم معناى لفظ هستند; منتها لوازم طولى و مترتب بر يكديگر، به گونه اى كه، لفظ، يك معناى مطابقى دارد كه براى آن معنا لازمى است و براى آن لازم، لازم ديگر و همين گونه...[13]
علامه طباطبايى خود بر اين نظر نيستند; بلكه دلالت الفاظ قرآن بر معانى باطنى را از نوع دلالت مطابقى دانسته اند.

تعداد بطن هاى قرآن

سوال : در برخى از كتاب هاى تفسيرى ديده مى شود كه هفتاد بطن هم به قرآن نسبت داده اند كه هفت بطنش در روايت ديده شده است. آيا چنين چيزى داريم؟
جواب : بابايى: تحقيقى كه بنده داشتم، هفتاد بطن را در مجموعه ى روايى پيدا نكردم. مرحوم آخوند در كفاية الاصول، وجود اخبارى را كه دلالت بر اين دارد كه قرآن هفت يا هفتاد بطن دارد، مسلم دانسته اند; ولى من به روايت هفتاد بطن دست نيافتم; امّا هفت بطن در مقدمه ى تفسير صافى نقل شده است; ولى آن را در جوامع روايى نيافتم. در خصال شيخ صدوِ نيز از حمّاد روايت شده است:
به امام صادِ(عليه السلام)گفتم: رواياتى كه از شما رسيده است، مختلف است. فرمودند: قرآن بر هفت حرف نازل شده و كم ترين اختيار براى امام اين است كه بر هفت صورت مى تواند فتوا دهد.
گمان مى كنم اين روايت بر وجود هفت بطن براى قرآن دلالت داشته باشد; ليكن سند اين روايت معتبر نيست. در نتيجه به روايت معتبرى كه بر هفت بطن دلالت داشته باشد نيز دست نيافته ام.

حد و مطلع قرآن

سوال : در روايات ظاهر و باطن، مفاهيم ديگرى چون «حد» و «مطلع» هم مطرح شده است. اين اصطلاحات به چه معناست و چه ارتباطى با ظاهر و باطن دارند؟
شاكر: در برخى از روايات ظاهر و باطن، اين اصطلاحات نيز مطرح شده است كه قبل از بحث در باره ى معناى آنها، لازم مى دانم متن دو روايت را كه در آنها حد و مطلع مطرح شده است، بازگو كنم:
از ابن مسعود نقل شده است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند:
(اُنْزِلَ القُرآنُ عَلى سَبَعةِ اَحْرُف لِكُلِّ حَرْف مِنْها ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ و لِكُلِ حَرف حَدٌ وَ لِكُلّ حَدٍّ مَطْلَعٌ)[14]
تفسير صافى روايتى از حضرت على(عليه السلام) آورده است كه فرمود:
(مَا مِن آيَة اِلاَّ وَ لَها اَرْبَعةُ مَعان، ظَاهِرٌ وَ بَاطِنٌ وَ حَدٌّ و مَطْلَعٌ.)[15]
برخى مانند فيض كاشانى گفته اند كه «حد و مطلع» تقريباً همان ظاهر و باطن هستند و تفاوتى با هم ندارند; يعنى منظور از حد همان ظاهر، و منظور از مطلع همان باطن است. امّا روايتى كه خود ايشان در تفسير صافى آورده است، با اين تحليل سازگار نيست; براى اين كه در اين روايت تصريح شده است كه براى هر آيه اى چهار معناست. در روايات همان طور كه دو اصطلاح ظاهر و باطن معنا شده، اصطلاحات حد و مطلع نيز تفسير شده است. در اين جا قبل از ارائه ى تحليل در مورد معناى حد و مطلع، چند روايت را يادآور مى شويم. در روايتى آمده است:
حد، منتهاى ظهور، و مطلع، مبدأ آن است.[16]
در روايت ديگرى آمده است:
حد، حكم و مطلع، كيفيت استنباط حكم از قرآن است.[17]
در روايت ديگرى چنين آمده است:
حد، احكام حلال و حرام، و مطلع، مراد خداوند از بنده است[18].
تحليل ما اين است كه حد، نهايت و منتهاى ظاهر آيات است و مطلع، مبدأ بطون قرآن. توضيح آن كه، كلام داراى سطوح مختلف ظهور است.
در مرتبه ى نخست، آنچه ظاهر است، الفاظ قرآن است، كه اين ظهور براى همه حاصل مى شود; حتى كسانى كه معناى قرآن را نمى فهمند. قبلا هم يادآور شديم كه در دو روايت، تلاوت = متلوّ به عنوان ظاهر قرآن معرفى شد.
در مرتبه ى بعد، ظهور مفردات قرآن رخ مى نمايد. هر لفظى با توجه به وضع و استعمال، معنايى را به ذهن متبادر مى سازد كه آن معناى متبادر به ذهن را معناى ظاهر لفظ مى گويند.
مرحله ى بعد، ظهور تركيبى است. وقتى لفظ در تركيب آمد، غير از ظهور تصورى اولى، ظهور تصديقى پيدا مى كند كه ممكن است با ظهور تصورى اش يكسان و يا تا حدودى متفاوت باشد; به طور مثال، ممكن است لفظ در معناى مجازى در جمله ظهور يابد، در حالى كه وقتى لفظ به تنهايى تصور مى شود، معناى حقيقى اش به ذهن متبادر مى شود.
و بالاخره ظهور نهايى كلام در صورتى شكل مى گيرد كه سياِ كلام و قراينِ متصل و منفصل و مربوط به آن، مورد توجه و دقت قرار گيرد و اين جاست كه معناى دقيقِ موردِ نظرِ متكلم شناخته مى شود و اين همان «حد» است; يعنى ظهور شكل گرفته و به تعبير ديگر، ظهور نهايى كلام.
با اين تحليل فرِ بين «ظاهر» و «حد» روشن مى شود; يكى اين كه، ظاهر داراى مراحل است كه حد، يك مرحله از ظاهر آن است و آن مرحله ى نهايى ظهور است و شايد اين كه در روايت فرموده اند: «حد منتهاست»، به همين معنا باشد. فرِ ديگر آن كه هر ظاهرى حجت نيست; ولى «حد»، حجّت است; يعنى ظهور نهايى كلام، همان چيزى است كه مقصود خداوند از آيه است و از اين رو، در روايت به «حكم خدا» تفسير شده است.
با اين توضيحات معلوم مى شود كه رابطه ى بين ظاهر و حد از نسب اربع منطقى، رابطه ى عموم و خصوص مطلق است; يعنى هر حدّى ظاهر است; امّا هر ظاهرى حد نيست.
حد از يك جهت منتهاى ظهورات لفظ است و از جهت ديگر، نقطه ى شروع براى رسيدن به بطون قرآن است. يعنى همان طور كه علامه طباطبايى در تشريح چگونگى كشف بطون قرآن فرمودند، در وراى ظاهر آيات، معناى وسيع ترى وجود دارد و باز در وراى آن باطن، معناى وسيع ترى هست، تا آن جا كه به حقيقت علم و اراده ى حق تعالى مى رسد كه «مطلعِ» قرآن است. شاهد بر اين مطلب آن كه در روايت نيز مطلع به «مبدأ ظهور» و «مراد خداوند» تفسير شده است. كسانى كه بتوانند مطالع آيات الهى را دريابند، خواهند توانست احكام ديگرى، غير از احكام ظاهرى قرآن، از بطون قرآن استخراج كنند; چنان كه نمونه هايى از آن را در روايات اهل بيت ملاحظه مى كنيم; و شايد به همين جهت است كه در روايت آمده است:
مطلع، كيفيت استنباط حكم از قرآن است.
ائمه ى اطهار(عليهم السلام) با تكيه بر مطالع قرآن فرموده اند:
هيچ چيزى نيست كه در آن، دو كس اختلاف داشته باشند، جز آن كه اصلى در كتاب خدا دارد.[19]
و نيز فرمودند:
هر گاه در باره ى چيزى با شما سخن گفتيم، از اصل آن در كتاب خدا بپرسيد.[20]
نتيجه آن كه، ظاهر قرآن از تنزيل (لفظ) قرآن تا حد قرآن (ظهور نهايى كلام) و باطن آن، از حد تا مطلع است. در پايان اين بحث، براى نزديكى به ذهن، مثال ساده اى ذكر مى كنيم:
فرض كنيد آموزگارى در كلاس دوره ى ابتدايى به نوآموزان بگويد: «بچه ها! توجه داشته باشيد! كاغذهاى باطله را در كلاس نيندازيد». اين جمله داراى ظاهرى و باطنى است. كودكى ممكن است از اين جمله فقط ظاهرش را بفهمد و بعد از چند دقيقه، وقتى مدادش را مى تراشد، زوايد آن را روى سطح كلاس بريزد و آنگاه در پاسخ به اعتراض معلم بگويد: شما گفتيد كاغذ را در كلاس نريزيد; در باره ى تراشه هاى مداد چيزى نگفتيد! يا نوآموز ديگرى ممكن است كاغذهاى باطله اش را در كلاس نريزد; ولى بعداً در حياط مدرسه بريزد! بر كسى پوشيده نيست كه آموزگار غير از معناى ظاهر و محدود جمله اش (نهى از ريختن كاغذ در سطح كلاس) معناى وسيع ترى را قصد كرده است. از اين رو، معناى مورد نظر او، شامل ريختن هرگونه زباله و مواد زايد، چه در كلاس و چه در حياط مدرسه و حتّى در سطح خيابان و كوچه و بازار نيز مى شود. ولى طفل در اين سن، داراى عقلى جزئى نگر است.
ملاحظه مى كنيم چگونه ذهن انسان از يك ايده ى كلّى (در مثال ضرورت پاكيزه بودن محيط زندگى) به يك معناى محدود (نهى از ريختن كاغذ در كلاس) سير مى كند و در نهايت بر آن ايده ى محدود، لباس سخن مى پوشاند. سخن مذكور، تنزيلى از آن ايده ى كلّى (مطلع) است. معناى محدود (نهى از ريختن كاغذ) كه مدلول لفظ است، حد آن سخن است و بالاتر از آن، معناى محدود، معناى وسيع ترى است كه باطن آن سخن است.
ما در مقابل معارف قرآن كريم، همچون اطفال هستيم و خداوند در قرآن به زبان ساده با ما سخن گفته است، تا با تعقل و تدبّر به اعماِِ معارفِ آن راه يابيم. علامه طباطبايى در بحث ظاهر و باطن از كتاب قرآن در اسلام مى فرمايد:
قرآن كريم تعليم خود را مناسب سطح ساده ترين فهم ها كه فهم عامه ى مردم است، قرار داده و با زبان ساده ى عمومى سخن گفته است. البته اين روش اين نتيجه را خواهد داد كه معارف عاليه ى معنويّه با زبان ساده ى عمومى بيان شود و ظواهر الفاظ، مطالب و وظايفى از سنخ حسّ و محسوس القا نمايد و معنويّات در پشت پرده ى ظواهر قرار گرفته، از پشت اين پرده، خود را فراخور حال افهام مختلفه به آنها نشان دهد و هر كس به حسب حال و اندازه ى درك خود، از آنها بهره مند شود. خداى متعال در كلام خود مى فرمايد: (إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ)[21]; ما آن را قرآنى عربى قرار داديم، باشد كه بينديشيد. و همانا كه آن در كتاب اصلى =لوح محفوظ به نزد ما سخت والا و پر حكمت است.[22]

نتيجه ى سخن
از برخى آياتِ قرآن كريم و روايات فراوانى كه سند بعضى از آنها نيز صحيح است، استفاده مى شود كه قرآن كريم علاوه بر معانى ظاهرى، داراى معانيى است كه تنها با آشنايى به معانى لغوى الفاظ و قواعد و ادبيات عربى نمى توان آن را فهميد كه در اصطلاح اين معانى را باطن قرآن گويند كه تمام آن را فقط خدا و راسخان در علم مى دانند و دست يابى به تمام آن از توان افراد عادى خارج است. در روايات، علاوه به ظاهر و باطن، براى قرآن كريم «حد» و «مطلع» نيز ذكر شده است كه مراد از حد، مرحله ى نهايىِ معناى ظاهرى و مراد از مطلع، مرحله ى اوّل از معناى باطنى است.

پى‏نوشتها:‌


[1] . سوره ى بقره (2)، آيه ى 189.
[2] . ر. ك: طبرسى، مجمع البيان، مجلد 1 ـ 2، ص 508، ذيل آيه ى 189 سوره ى بقره.
[3] . ر. ك: تفسير عياشى، ج 1، ص 105، ذيل آيه ى 189، سوره ى بقره.
[4] . سوره ى نساء (4)، آيه ى 86.
[5] . ر. ك: ابن شهر آشوب: المناقب، ج 4، ص 18.
[6] . امام خمينى، آداب الصّلاة، ص 181.
[7] . ر. ك: قرآن در اسلام، ج 7، ص 24; تفسير الميزان، ج 3، ص 44، 65 و 67.
[8] . فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 28.
[9] . همان، ص 27.
[10] . نهج البلاغه، خطبه 18.
[11] . وسائل الشيعه، ج 17، ص 167.
[12] . بحارالأنوار، ج 24، ص 300.
[13] . الميزان فى تفسير القرآن، ج3، ص 44، ذيل آيات 9-7 آل عمران.
[14] . تفسير طبرى، ج 1، ص 25، حديث 9.
[15] . تفسير صافى، ج 1، ص 28.
[16] . بحارالأنوار، ج 23، ص 197.
[17] . بحارالأنوار، ج 23، ص 197.
[18] . تفسير صافى، ج 1، ص 28.
[19] . ر.ك: بحارالأنوار، ج 89، ص 100.
[20] . ر. ك: اصول كافى، ج 5، ص 300.
[21] . سوره ى زخرف، آيه ى 3 و 4.
[22] . قرآن و اسلام، ص 24.